زندگينامه
* تولد
جناب آيت الله سيّد عبدالكريم كشميرى رضوى قدس سره در سال 1343 (هـ .ق) در نجف اشرف در خانواده روحانى و سيادت «ذو گوهرين» چشم به جهان گشود. پدرش حجة الاسلام سيّد محمد على كشميرى بود. (روح و ریحان: ص 13)
* پدر
حجة الاسلام سيد محمد علي کشميري، پدر حضرت استاد، فرزند سوم آيت الله سيّد حسن كشميرى (ره) بود كه در كربلا متولد شد و تحت نظر پدر، علوم دينى را فرا گرفت و ملبّس به لباس روحانيّت گشت و به زهد و تعبّد و روحانيّت، معروف و مشهور بود. (آفتاب خوبان: ص 16)
لكن در شانزده سالگى (1328 هـ .ق) پدر را از دست دادند و در غم او به سوگ نشستند.
پس از مراحل تحصيل به دامادى آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب شريف عروة الوثقى نائل شد و حاصل آن، فرزندانى همچون آقا سيد عبدالكريم بود كه موجب افتخار روحانيّت و موجب سرافرازى پدر گرديد.
والد استاد، زاهد و مقدّس بود و به واجبات و مستحبّات و رفتن به مسافرتها و… به شدت عمل و سختگيرى مى كردند. استاد فرمود: گاهى از كفشدارى حرم اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال مى كرد كه آيا سيّد عبدالكريم به حرم آمده است؟
به خاطر جوّ تند و سخت حوزه علميّه آن روز نجف نسبت به سلسله عرفاء همانند سيد على آقا قاضى، از رفتن و مجالست با آنان خيلى سختگيرى مى نمود تا جايى كه استاد مى فرمودند: پدرم روزى به من گفت: مى ترسم ديوانه شوى! من گفتم: پدر شما نمى دانيد كه حقيقتاً ايشان چه هستند!!
درباره وفات والدشان فرمودند: «در عراق رسم بود، هر گاه بزرگى از علما وفات مى كرد، بالاى مناره اعلام مى كردند فلان عالم وفات كرد. از قضا يكى از علماى ايران وفات كرده بود، پدرم پرسيد: «عبدالكريم! بالاى مناره چه گفتند؟» گفتم: «يكى از علماء ايران وفات كرده است.»
بعد به مادرم گفتم: «فردا پدرم مى ميرد»؛ مادرم با دستهايش به سرم اشاره كرد و گفت: «اين چه حرفى است مى زنى؟!» فرداى آن روز پدرم در سن 56 سالگى در نجف اشرف وفات كرد.» (روح و ریحان: ص 17-15)
* مادر استاد
مادرشان زنى پاكدامن و مؤمنه بود و دختر آيت الله سيد محمد كاظم يزدى بود. (آفتاب خوبان: ص 21)
* جدّ مادرى
ايشان از نظر شهرت، مرجعيّت و فقاهت، در نزد علما زبانزد بود و كتاب «عروة الوثقى» نوشته ايشان، مشهور و بسيارى از مراجع بر آن حاشيه زدند. ايشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفتند. منزل حضرت استاد، دو عكس از دو جدّ بزرگوارش آقا سيد حسن كشميرى و آقا سيد محمد كاظم يزدى بر ديوار اطاق نصب بود و علاقه بسيارى به آنها داشت و واردين را اين دو عكس مجذوب مى نمود. (آفتاب خوبان: ص 21)
جد مادرى حضرت استاد، در سال 1247 (يا 1257 قمرى) در يكى از قراء يزد ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكى و نوجوانى براى تحصيل علم به اصفهان مهاجرت نمود و از محضر اساتيدى چون آقا شيخ محمد باقر نجفى و سيّد محمد باقر خوانسارى صاحب كتاب «روضات الجنات» بهره برد.
سپس به نجف اشرف رفت و از محضر اساتيدى همچون ميرزا محمد حسن شيرازى صاحب تحريم تنباكو بهره ها گرفت، پس از فوت استاد به تدريس پرداخت.
ايشان تأليفات گرانقدرى دارد كه در رأس همه آنها كتاب پر آوازه «عروة الوثقى» است. وى در روز 27 رجب 1337 قمرى نداى حق را لبّيك گفته و در نجف اشرف مدفون گرديد.
حضرت آيت الله بهجت در درس، قضايايى كه درباره ايشان نقل مى كردند، فرمودند: «در نجف شخصى ديوانه شده بود در خيابان ها مردم او را مى ديدند و مى گفتند چطور شد، او كه آدم سالمى بود، چرا ديوانه شد؟
در جواب مى گفتند: او كسى بود كه در مشروطيّت سجّاده از زير پاى آقا سيّد محمد كاظم يزدى كشيد و به سيّد اهانت كرد؛ خداوند نيز او را به جنون مبتلا كرد!!» (روح و ریحان: ص 17)
* جد پدرى
جد پدری استاد، آقا سيّد محمّد حسن، در سنين كودكى همراه پدر، آقا سيد عبدالله به كربلا آمد و پس از مراحل تحصيل به مقام مرجعيّت رسيد و در تهذيب و اخلاق به مدارج عاليه نائل شد.
او عالمى بزرگ و فقيهى جليل القدر و متّقى بود كه در درس مولى فاضل اردكانى و مولى محمد تقى هراتى و علماى ديگر آن عصر شركت كرد و به مرتبه اجتهاد رسيد.
او از اتقياء و صلحاء و عبّاد بود و مرجعى بود كه نزد عام و خاص مورد توجه همه قرار داشت. در كربلا در مسجدى كه پشت ضريح مبارك مسجد سيّدالشهداء بود اقامه جماعت داشت.
حضرت استاد درباره جدش مى فرمودند: «در تاريخ به جدّ ما ظلم شده است، چون با آن بزرگى، شرح احوالش را به تفضيل ننوشته اند.» به حقير (استاد سیّد علی اکبر صداقت) هم سفارش كردند كه شرح حال جدّش را خوب بنويسم.
مى فرمودند: «جدّ ما خيلى خوش لهجه و داراى بيان فصيح و زيبا بود به طورى كه بعضى براى شنيدن سوره حمدش در نماز او حاضر مى شدند. مرحوم حجّة العارفين سيد على آقا قاضى (قدس سرّه) و مرحوم آيت اللّه كوهستانى از جدّم برايم بسيار تعريف مى كردند و مرحوم آقاى كوهستانى با جدّم مأنوس بود.
جدّم داراى كرامات زيادى بوده، از جمله، تعيين محل قبر حضرت على اصغر؛ و سجده هاى طولانى ايشان زبانزد بوده است.»
از جمله شاگردان آقا سيّد حسن، آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى و شيخ على زاهد قمى بودند.
آقا سيد حسن به كسالتى در تاريخ 6 صفر 1328 دنيا را بدرود گفت و در رواق حرم حضرت سيّد الشهداء نزديك قبر امامزاده ابراهيم مجاب، فرزند موسى بن جعفر دفن شد.
او داراى سه پسر به نام هاى سيّد مصطفى، سيّد محمد حسين و سيّد محمد على (پدر استاد) بود، كه آقا سيّد مصطفى بعد از پدر، امامت جماعت را بر عهده داشت. (روح و ریحان: ص 20-18)
* ازدواج
استاد در سال 1364 (هـ .ق) با صبيه مرحوم مجتهدِ فاضل، ميرزا محمد شيرازى فرزند آيت الله شيخ كاظم شيرازى ازدواج كردند كه ثمره ی اين ازدواج، سه پسر و چهار دختر بود. (روح و ریحان: ص 14)
از جمله در بيوگرافى زندگانى استاد اين كه ايشان در سن 20 سالگى با همسرشان كه در سن 15 سالگى بوده اند، ازدواج كرده است. نكته اى كه در ارتباط با همسر وفادار ايشان قابل توجه است و از قلم افتاده، اين كه مادر استاد، دختر آية الله محمد كاظم يزدى، عمّه ی مادر همسر استاد مى شدند. (مژده ی دلدار: ص 55)
* سكته وسيع
حضرت استاد در آخرين سفر به اصفهان به منزل آية الله شيخ محمد ناصرى دولت آبادى وارد شدند. چون يكى از اقوام ايشان وفات كرده بود، مجلس ترحيمى برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحيم حال استاد به هم خورد. بعد از پايان منبر، رنگ ايشان مثل گچ شده بود. پزشكى را آوردند كه به دستور او يك آمپول مرفين به استاد تزريق شد؛ مرفين قوى بود و آقاى كشميرى طورى خوابيد كه براى نماز صبح ايشان را بيدار نمودند.
آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز كشيدند؛ حدود ساعت هفت صبح كه يك ساعت از آفتاب گذشته بود، ايشان از خواب بيدار شده و «لا اله الا اللّه» مى گفتند.
من (شيخ هادى مروى) گفتم: «آقا مسئله اى پيش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنيا رفتم، كارى كنيد كه مرا بالا سر حضرت معصومه عليها السلام دفن كنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، ديگر براى من فرقى نمى كند و هر كجا باشد اهميّت ندارد، ولى من نظرم حرم حضرت معصومه است.»
عرض كردم: «وصيت ديگرى نداريد؟» فرمود: «وصيت ديگرى ندارم.»
حال ايشان کمى بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتاديم. بين راه در شهر دليجان دوباره حال آقا بد شد. مقدارى آب آناناس خريدم و ايشان ميل كردند و كمى حالشان بهتر شد.
به قم كه رسيديم، ديديم باز حال ايشان نامناسب است و نمى توانيم به تهران برويم. چون خانواده ايشان در تهران بودند، قصد داشتيم به تهران برويم. به آقا گفتم: «شما را مى بريم بيمارستان آيت اللّه گلپايگانى تا اگر لازم باشد، اين جا شما را بسترى كنيم.»
فرمود: «نه! من را به تهران ببريد.»
ايشان را به بيمارستان آية اللّه گلپايگانى برديم. پزشك بعد از معاينه گفت: «ايشان در حد وسيعى سكته قلبى كرده اند و من اجازه نمی دهم ايشان را به تهران ببريد.» لذا ايشان را در همان بيمارستان بسترى كردند.
پزشك به من گفت: «با بيمارستان قلب شهيد رجايى تهران هماهنگى كنيد تا ايشان در آن جا بسترى شود.»
خانواده آقا را در جريان سكته قرار داديم و با هم در قم به عيادت آقا آمديم و آقا سخت اصرار مى كرد كه مرا به تهران ببريد. به هر حال فرداى آن روز ايشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودى حاصل شد. (مژده دلدار: ص 34 و 35)
* وقايع رحلت و دفن
در ماه رمضان سال 1377 (هـ .ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشريف آورد و نگاهى به من (شيخ هادى مروى) كرد و فرمود: «هفته ديگر مىآيى، ديگر مرا نمى بينى!» چند روز نگذشته بود كه اطلاع دادند آقاى كشميرى سكته مغزى كردند. ايشان را آوردند به بيمارستان شركت نفت تهران و بسترى كردند. من به عيادت آقا رفتم. همه گفتند: «متأسفانه از نظر پزشكى ايشان فوت كرده اند فقط از نظر ظاهرى نفس مى كشند. اگر مى خواهيد براى محل دفن ايشان چارهاى كنيد.» بنده خدمت مقام معظّم رهبرى رسيدم و وضعيت بيمارى ايشان را عرض كردم! ايشان خيلى ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند كه ايشان را ببينند، ولى نشده بود. عرض كردم: «آقا وصيّت كردند در حرم حضرت معصومه عليها السلام دفن شوند، شما چه مى فرماييد؟» فرمودند: «ما دعا مى كنيم، شما هم دعا كنيد. آقاى كشميرى حيف است كه از دستمان برود. ولى اگر ايشان فوت كردند، من مى گويم قبرى بالا سر حضرت معصومه عليها السلام هر كجا خالى بود، آماده كنند. از قول من به توليّت حرم بگوييد تا اقدام كنند.»
پس از آن كه آية الله كشميرى رحلت كردند، توسط اخوى كه در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم بود، به توليّت محترم آستانه حضرت معصومه عليها السلام دستور ايشان را رسانديم كه در بالا سر حضرت معصومه عليها السلام دفن شوند.
پس از تشييع جنازه مختصرى كه در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و براى غسل و كفن به قبرستان بقيع بردند و مشغول شدند.
بنده براى تعيين قبر به حرم رفتم. يكى از دامادهاى توليّت حضرت معصومه عليها السلام كه جوانى بود، نزدم آمد و گفت: «قبرى را نشان مىدهم ولى به كسى نگويى كه اين جا را چه كسى به من گفته است!»
گفتم: «باشد.» گفت: «كنار قبر علامه طباطبايى يك قبر خالى هست.» من به كسى كه قبر مى كَند، گفتم: «اين جا را بكن! ما همين جا را براى آقا مى خواهيم.»
قبركَن گفت: «اين جا قبر نيست». گفتم: «اين كارى كه مى گويم، انجام بده و الّا مى روم شكايتت را مى كنم.» قبركَن ترسيد و شروع به كار كرد. سنگ را كه برداشتيم، ديديم آن جا يك قبر آماده و ساخته شده است.
پس از غسل در قبرستان بقيع، جنازه را تشييع كردند و به حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام آوردند. حضرت آية اللّه بهجت بر جنازه ی ايشان نماز خواند.
جمعيّت خيلى زياد بود. جنازه را به سختى برديم و داخل قبر گذاشتيم. هنگامى كه آمديم خاكها را روى قبر بريزيم يك دفعه ديديم آية الله حسن زاده آملى آمد و فرمود: «من مى خواهم در قبر با آية اللّه كشميرى وداع كنم.» ايشان داخل قبر رفت و لباسها و عمّامه شان را به خاك قبر آغشته نمود؛ پس از آن روى قبر را پوشانديم. (مژده دلدار: ص 39 و40)
* اساتيد علمى و تحصيل و تدريس
تحصيل علم، فريضه است و عالم مقامش بسيار بلند است تا جايى كه ديدن چهره عالم را در روايات، عبادت دانسته اند. (البته نه هر علمى و نه هر عالمى!)
عالم يا بسنده به علم ظاهرى مى كند و يا آن چه تحصيل كرده را جامه عمل مى پوشاند. عمل دو چهره دارد: يا آن چه از حرام و حلال و مستحب و مكروه و مباح را مى داند، به توانش عمل مى كند يا با مجاهدات و مهار نفس را به دست گرفتن، از دام هاى شيطانى نجات پيدا مى كند؛ پس مى بيند و مى شنود چيزهايى را كه ديگران از آن بى بهره اند!!
از آن ابتدا كه والد حضرت استاد، ايشان را به دروس حوزوى وا مى دارد، مجذوب بودن ذاتى سبب مى شود كه اكتفا به تحصيل صِرف نكند. ايشان داراى حافظه و استعدادى قوى بوده و مراحل دروس سطح حوزه از ادبيات، معانى، بيان، منطق، فقه، اصول و امثال اينها را به سرعت فراگرفتند. ترقّى ايشان سريع بود؛ تا جايى كه روزى يازده درس (از فقه و اصول و فلسفه و ادبيات و…) تدريس مى كردند. (روح و ریحان: ص 22)
در كنار تعليم و تعلّم، به دنبال بزرگان اخلاق و عرفان بود و افتخاراتى نصيبشان شد. در جوانى داراى ذوق خوشنويسى و نقاشى بود كه بعضى تماثيل اجداد و اقوامش را كه از علماء بودند مى كشيد و اكنون در مقبره جدّش مرحوم آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى موجود است.
ذوق شعر هم داشتند و گاهى مى سرودند و در علوم غريبه از اساتيد اين فن استفاده بسيار بردند تا جايى كه در جفر، علم اعداد، علم حروف، زبر و بيّنات، اسماء اللّه، مربعات و مثلثات متبحّر گشته بود. (روح و ریحان: ص 13)
از بعضى علماء محدّث اجازه روايى داشتند. از جمله از آيت اللّه حاج آقا بزرگ تهرانى صاحب «الذريعه» اجازه كتبى داشتند. مى فرمود: خواندن منظومه حاج ملا هادى سبزوارى واجب و بقيه كتب به اختيار شخص است، حضرت استاد تدريس منظومه هم مى كردند و بسيارى اشعار آن را حفظ بودند.
نكته اى كه نبايد فراموش گردد اين است كه حافظه قوى و استعداد عالى ايشان به حدّى بود كه قبل از كسالت جسمانى و سكته، چنان متون اصول، فلسفه (منظومه سبزوارى) و فقه را حفظ بود و به مناسبت مى خواند كه افراد تعجب مى كردند، تا جايى كه آيت الله خويى به او فرموده بود، كفاية الاصول در خونت عجين شده است.
به همين جهت در تدريس علوم مختلف حوزه در نجف ممتاز بودند ولكن به خاطر علاقه به عرفان و شهود، به قول يكى از علماء نجف ايشان از ادامه تدريس دورى مى كردند، مخصوصاً وقتى كه با مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد مرتبط شدند. (روح و ریحان: ص 24)
* اساتید
درباره اساتيد خودشان فرمودند: «مقدارى از سطح را نزد آقا شيخ مجتبى لنكرانى و مكاسب را نزد شيخ راضى تبريزى و قسمت استصحاب و تعادل و تراجيح را نزد آيت الله بهجت و كفاية الاصول را نزد شيخ محمد حسين تهرانى و شيخ عبدالحسين رشتى خواندم. فلسفه را نزد شيخ صدرا بادكوبه اى و حاج آقا فيض خراسانى تلمّذ كردم. مقدارى از اسفار را نزد شيخ عبدالحسين رشتى خواندم.
حضرت استاد در دروس آيات عظام و بزرگانى همانند ميرزا حسن بجنوردى و شيخ على محمد بروجردى و سيد عبدالهادى شيرازى و شيخ عبدالاعلى سبزوارى و شيخ كاظم شيرازى و سيد ابوالقاسم خوئى شركت و بهره ها بردند لكن عمده استفاده ايشان در فقاهت از محضر مرحوم آيت اللّه خوئى قدس سره بوده است، تا جائى كه در اجازه نامه اجتهادى كه براى استاد نوشتند، اين چنين مرقوم داشتند:
«حرَمُ عَلَيه التَّقليد فيما يَستَنبط. آن چه از ادله استنباط كنند حرام است تقليد كنند». (و شفاهاً هم اجتهاد ايشان را متذكّر شدند).
از مرحوم آيت اللّه حاج آقا بزرگ طهرانى اجازه حديثى داشتند. روزى فرمودند: «من در ايام تحصيل، كفاية الاصول را شرح نوشتم و آيت اللّه خوئى و آيت اللّه ميلانى تقريظ نوشتند، ولى همه نوشتجات و اجازات و دفتر اخلاق و اذكار را صداميان به غارت بردند». (آفتاب خوبان: ص 22 و 23)
* به دنبال عرفان و عرفاء
استاد از طفوليّت جذبه اى كه در نهادشان بود، او را به سوى حق و اولياء الهى و بزرگان اهل سير و سلوك مى كشاند. با اين كه نوجوان بود، ملاقات با بزرگان نصيبش مى شد و آنها را دوست مى داشت. فرمودند: «من از اول دنبال پيرمردها بودم و رفيق جوان كم داشتم… و هر كدام را مى ديدم كه بوئى از اين طريق برده باشد، دستورالعملى از آنها مى گرفتم». (آفتاب خوبان: ص 23)
* آغاز تحوّل
عرفاى عظام آغازى از تحوّل درونى دارند كه يا به جذبه و يا سخنى از پيرى و استادى و… شروع مى شود. استاد هم از اين قاعده، مستثنى نبودند. ايشان مى فرمودند: در نجف اشرف نزديك مدرسه جدّ ما آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى، با بچه هاى كوچه بازى مى كردم، ناگهان شيخى مرا ديد و اشاره كرد نزدم بيا، به نزدش رفتم، فرمود: «در سرت نور است با بچه ها بازى نكن، تو به درد بازى نمى خورى».
او كسى غير از آيت الحق شيخ مرتضى طالقانى قدس سره نبود، و اين واقعه در سنين طفوليت، تقريباً حدود هفت، هشت سالگى (1350 يا 1351 هـ. ق) آن هم از استادى در سن قريب هفتاد سالگى اتفاق افتاد. بيش از ده سال (تا سن 21 سالگى) حضرت استاد به ايشان متّصل بوده و حتى فرمودند: «سالها حجره من كنار حجره ايشان بوده است».
قابليت تحوّل و جذبه ذاتى، سبب شد از سنين قبل از بلوغ با ملاقاتى متحوّل شدند، بر خلاف بعضى عرفاء كه ابتداء مخالف عرفان بودند بعد به حادثه اى متحوّل شدند، او مجذوب سالك بود، لذا مى فرمودند: «همه بچه ها در سنين نوجوانى و جوانى، با هم سن و سالان خويش معاشرت دارند، ولى من از اول با پيرمردها رفيق بودم و هر كدام از اساتيد اين راه را مى ديدم دستورالعملى مى گرفتم. (روح و ریحان: ص 21و22)
* سلسله اساتيد
سلسله اساتيد اخلاق و عرفان استاد به دو طريق به آقا محمد بيد آبادى متصل مى گردد، چنان كه آقا سيد احمد كربلائى فرموده بود كه عرفای حقّه نجف اشرف سلسله خويش را به عارف بلا تعيين، مرجع ارباب اليقين آقا محمد بيد آبادى مى رسانند.
اول: سيد عبدالكريم كشميرى متوفى 1419 هـ. ق، سيد على آقا قاضى 1366، سيد احمد كربلائى 1332، ملا حسينقلى همدانى 1311، سيد على شوشترى 1283، سيد صدرالدين كاشف دزفولى 1258، آقا محمد بيد آبادى 1198.
دوم: سيد عبدالكريم كشميرى متوفى 1419، شيخ مرتضى طالقانى متوفى 1364 هـ .ق، آخوند ملا محمد كاشى 1333، آقا محمد رضا قمشهاى 1306، سيد رضى مازندرانى 1270، آخوند ملا على نورى 1246، آقا محمد بيد آبادى 1198 هـ .ق.
اما اتصال جناب سيد على شوشترى را به طريق ديگر، يعنى ملا قلى جولا هم ذكر كرده اند كه براى تبرّك و اداء حقوق اساتيد گذشته آن را نقل مى نمائيم:
آقا سيد على آقا شوشترى پس از تحصيل مراتب علم و اجتهاد از علماى نجف اشرف، به وطن بازگشت و مشغول به تدريس و امر قضاء شد.
نيمه شبى درب خانهاش را زدند، پرسيد كيست؟
گفت: ملا قلى جولا (بافنده). آقا به خادم فرمود: حالا دير وقت است، فردا اگر كارى دارد به مدرسه بيايد.
عيال جناب سيد عرض مى نمايد: اين بيچاره شايد امرى فورى داشته باشد، رخصت دهيد. آقا اجازه مى دهد و ملّا قلى وارد اطاق مى شود. آقا مى فرمايد: چه كار دارى؟ مى گويد: اين راهى را كه مى روى طريق جهنّم است، اين بگفت و برفت.
عيال آقا مى گويد: چه كار داشت؟ مى فرمايد: گويا جنونى در او پيدا شده است. بعد از هشت شب ديگر همان وقت درب خانه آقا را مى زند، آقا مى فرمايد: گويا هر زمان جنونش طلوع مى كند نزد ما مى آيد. چون داخل خانه مى شود مى گويد: نگفتم اين طريق جهنّم است؟! حكم امروز در ملكيت آن موضع باطل است و سند صحيح كه در وقف بودن به امضاء علماء و معتمدين رسيده است، در فلان مكان قرار دارد و نشانى را مى دهد. اين را مى گويد و مى رود، و آقا به فكر فرو مى رود. چون صبح مى شود به مدرسه مى رود و با بعضى خواص به نشانى معهود مى روند، جعبه اى را در مى آورند، و آن چه ملّا قلى گفته بود را پيدا مى كنند، كه حكم آقا باطل بوده است، مدعى را طلب مى كند و وقف نامه را نشان مى دهد و حكم را باطل مى كند.
پس از هشت شب ديگر باز همان وقت ملا قلى درب را مى زند، آقا خودش مقدم او را گرامى مى دارد و در صدر مى نشاند، عرض مى كند: صدق گفتار شما معلوم شد، حالا تكليف چيست؟
ملّا قلى مى گويد: معلوم شد كه جنون ما گل نمى كند. آن چه دارى بفروش و پس از اداى ديون، باقى مانده را بردار و به نجف اشرف برو و به اين دستورالعمل مشغول باش تا آن جا باز به تو برسم. سيد به دستورش عمل مى كند و به نجف مى رود تا روزى در وادى السلام ملّا قلى را مى بيند كه دعا مى خواند، خدمتش مى رسد و ملا قلى مى گويد: فردا من در شوشتر خواهم مُرد، دستورالعمل تو اين است و با آقا وداع مى كند و مى رود. (روح و ریحان: ص 113 الى 115)
* اساتيد عرفانى
1- استاد عرفاء سيد على آقا قاضى قدس سره
جناب استاد به امر مرحوم شيخ مرتضى طالقانى، خدمت عارف كامل ولىّ بى بديل سيد على آقا قاضى مى رسد، در حالى كه 18 سال از عمرش گذشته بود، ايشان در سنين پيرى و تقريباً 79 سالگى بودند و پنج سال از وجود ذى جودش بهره وافى و شافى بردند.
از فرزند مرحوم آقاى قاضى يعنى مرحوم آقا سيد مهدى متوفى در قم سؤال كردند: «پدرت به چه علت به آقاى كشميرى توجه داشت»؟ فرمود: به دو علت، يكى به خاطر ميل شديد آقاى كشميرى به طريق عرفان و ديگر به خاطر جدّش آقا سيد حسن كشميرى كه مرحوم قاضى خيلى از ايشان تعريف مى كرد».
استاد مى فرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه يا جاى ديگر تنها نماز مى خواندند و من در نماز به ايشان اقتدا مى كردم، شاگردانش نيز در منزل نماز را با او به جماعت مى خواندند.
نمازش فوق العاده و عالى بود. وقتى در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام نماز مى خواند، بسيار متواضعانه بود. به من علاقه زيادى داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
يك بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقاى قاضى كسى را به دنبالم فرستاد. يك وقتى به من فرمود: توى سرت نور است.
اما علاقه من به ايشان آن قدر وافر بود كه هر همّ و غمى كه داشتم وقتى به محضرش حضور پيدا مى كردم آن غم برطرف مى شد.
يك وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرماى درى دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتى كوتاه در خانه را زدند، در را باز كردم، ديدم آقاى قاضى خرماى درى خريده، در جيبش گذاشته و برايم آورده است. آقاى قاضى هشتاد ساله در اثر علاقه به يك جوان 19 ساله اى كه مى داند بعداً به چه مقاماتى خواهد رسيد اين طور محبت مى كند.
فرزند آقاى قاضى يعنى آقا سيد مهدى به آقاى كشميرى مى فرمود: هر وقت تو را مى بينم به ياد پدرم مى افتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتى جلوى رويم او را به مكاشفه مى ديدم.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزل روضه داشتند و واعظى مقتل را از روى كتاب مى خواند كه مبادا در نسبت به امامان كم و زياد شود و آقاى قاضى گريه مى كردند.
من روزهاى جمعه به منزل ايشان مى رفتم. يك وقت آقاى قاضى فرمودند: ديدم بعد از وفات آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى، جدّمان، اسم مراجع تقليد بعد از او را نوشته اند و از جمله آنها آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى قدس سره بود، لذا به ايشان آينده اش را فرمودند.
گاهى كه آيت اللّه اصفهانى (قبل از مرجعيّت تامّه) براى روضه به منزل ايشان مى آمد، مى پرسيد: كى وقتش مى رسد؟ مى فرمود: به زودى مى رسد، همين طور هم شد!!
مى فرمودند: آقاى قاضى معمولاً شب ها قبل از خواب مُسَبّحات ستّه يعنى سوره هايى كه با سبّح و يسبّح شروع مى شود را مى خواندند.
مرحوم آقاى قاضى با اين كه داراى عيالات متعدد و فرزندان بسيار بودند، اما از نظر مادى فقير بودند. حضرت استاد مى فرمودند: ايشان فقير بود و آيت اللّه اصفهانى كه سخاوتش زبانزد بود مى گفت: هر گاه قصد مى كنم براى آقاى قاضى چيزى بدهم يادم مى رود!
مرحوم آقا سيد هاشم رضوى هندى، شاگرد ديگر آقاى قاضى، نقل كرد كه آقاى قاضى مى فرمود: برزخ من در دنيا فقر است كه ديگر در برزخ مشكلى نخواهم داشت.
2- آية اللّه شيخ مرتضى طالقانى
او در ابتدا در طالقان چوپانى مى كرد، روزى صداى قرآن شنيد و حالى به او دست داد سپس به اصفهان آمده و مدتى آن جا تحصيل كرد و بعد به نجف رفت و آن جا به تدريس پرداخت و به مقامات بلندى از علم و اخلاق رسيد.
او بود كه در طفوليّت سبب تحول جناب استاد شد و شديداً به ايشان علاقه مند بود. حضرت استاد درباره ايشان مى فرمود: او در مدرسه جدّ ما آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى حجره داشت و براى همه طبقات از اهل علم، درس مى گفت. قريب ده سال حجره من با حجره ايشان متصل بود و به من بسيار مودّت داشت.
هنوز مو بر صورتم روئيده نشده بود كه پدرم عمّامه بر سرم گذاشت و در مدرسه جدّمان حجره گرفت. چون حجره اش كنار حجره من بود، از ايشان استفاده ها بردم. او به ذكر و فكر مشغول و كثير العباده بود. از تكبّر به دور بود و با شاگردانش مزاح مىكرد. اواخر عمرش با ما مى نشست و گعده و صحبت مى كرد. البته رياضت و مجاهدت را در جوانى كشيده بود و برايمان داستانهاى مختلف مى فرمود.
در اواخر عمرش گاهى سه روز چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه درب حجره را مى بست و كسى را راه نمى داد و مشغول ذكر و فكر بود.
علم ضمير داشت و داراى قدرت تصرّف و تسخير بود. به من سفارش خواندن قرآن و ذكر يونسيه مى كرد، با اين كه خود تدريس مى كرد، مى فرمود: درس يكى و مباحثه يكى بس است. درس اخلاق و اذكار ايشان را نوشتم، لكن وقتى مجبور شدم به ايران بيايم بعثى ها دفترها را از من گرفتند.
استخاره با تسبيح چهارتايى را از ايشان به يادگار گرفتم كه هميشه انجام مى دادم و اجازه ذكر به من دادند. به من سفارش كردند كه با سيد على آقا قاضى متّصل شوم و از ايشان استفاده ببرم.
درباره كرامات ايشان مى فرمود: وقتى شيخ مرتضى طالقانى با آيت اللّه سيّد جمال گلپايگانى با هم از نجف به كربلا مى رفتند، تشنگى بر آنان غالب و آبى در بيابان پيدا نكردند. به ناگاه در راه چاهى ظاهر شد و مرحوم طالقانى با كفش و عمّامه آب از چاه كشيدند و نوشيدند و سيراب شدند. نكته مهم آن كه كسى اصلاً در آن منطقه آن چاه را نديده بود و اين قدرت تصرّف ايشان را مى رساند.
استادى بود در علم منطق به نام شمس، اهل بادكوبه، مى گفت روز اول محرّمى كنار حوض مدرسه سيد بودم و شيخ مرتضى داشتند وضو مى گرفتند، به من فرمود: ده سال ديگر همانند اين روز (اول محرم) از دنيا مى روم، دقيقاً همين طور شد.
3- حاج مستور شيرازى
حضرت استاد فرمودند: حاج مستور شيرازى آدم سوخته و راه رفته اى بود. به مولا اميرالمؤمنين عليه السلام محبت زايدالوصفى داشت. اذان سحرگاه او در مأذنه حرم حضرت علىعليه السلام ترك نمى شد. من شيفته اذان گفتن او بودم و از حسن صوت و حزنى كه در صدايش بود لذّت مى بردم.
تا هنگامى كه در كوفه اقامت داشت هر سال به مناسبت عيد غدير جشن بسيار مفصّلى ترتيب مى داد و از محبّان اميرالمؤمنين عليه السلام به نحو شايسته اى پذيرايى مى كرد.
يكى از سالها چند روز به عيد غدير مانده به منزل مسكونى من در نجف آمد و با اصرار از من خواست تا در جشن او شركت كنم و قبول كردم.
بعد از نماز مغرب و عشا شب موعود كسى را براى بردنم به كوفه فرستاد. جلسه اختصاصى بود و اغلب افراد سالخورده و سلوك الى اللّه كرده و از محبت على عليه السلام نصيب وافرى داشتند. جلسه تا سحرگاه ادامه داشت. با اين كه، دهها سال از آن ماجرا مى گذرد هنوز مزه آن شب را در زير زبانم مزمزه مى كنم. در ساعت پايانى نزديك اذان صبح اضطراب درونى مرا افزون مى شد كه توفيق نماز صبح در حرم حضرت اميرالمؤمنین علیه السّلام از دستم مى رود و دوست نداشتم روز، نگاه كنجكاو مردم به من بيفتد.
يك مرتبه حاج مستور با طمأنينه خاصى آهسته در گوشم گفت: نگران نباش نماز به موقع در نجف خواهيد خواند گفتم: فاصله كوفه تا نجف (حدود 7 كيلومتر) را چه كنم؟
فرمود: براى اهلش نشد ندارد سپس جوانى را صدا زد و آهسته در گوش او چيزى گفت، بعد از او خواست تا مرا همراهى كند. پس از خداحافظى، بعد معلوم شد او از شاگردان زبده حاج مستور است از خانه بيرون شديم و جوان هم به ذكر قلبى مشغول بود و هم با من صحبت مى كرد. فهميدم آدم راه رفته اى است.
چند دقيقه از همراهى او نمى گذشت كه صداى پيش خوانى اذان صبح را از مناره به گوش خود شنيدم. پيش خود گفتم نكند از تلقينات نفس است، كه آن جوان گفت: عجب لحن دلنشينى دارد! روح انسان را تا ملكوت پرواز مى دهد، اين طور نيست آقا؟!
بعد خانه ما را نشان داد و گفت: خدا را شكر كه به موقع رسيديم، قربان مولا على عليه السلام بروم كه دوستان خود را شرمنده نمى كند، التماس دعا دارم و من در عالمى از حيرت فرو رفتم. نماز را در حرم با لذّتى خواندم كه هنوز فراموشم نشده است.
4- آقا شيخ على اكبر اراكى
استاد فرمود: او گمنام بود، و اكثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف نبودند، اما اهل معرفت فقط او را مى شناختند. من هم به وسيله شيخ محمد حسين تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزكيه و دائم الذّكر بود و برايش اسم اعظم احتمال مى دادم اما كتوم بود.
من او را از خيلى بزرگان عرفان پائينتر نمى دانستم. برنامه رياضتى استخاره را از او گرفتم. (آفتاب خوبان: ص 26)
حضرت استاد مى فرمودند: استادى داشتم به نام شيخ محمد حسين تهرانى كه نزدش كفاية الاصول مىخواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شيخ على اكبر اراكى معرفى كرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مى شناختند. از نظر مقام او را از عرفا ديگر كمتر نمى دانستم.
سبك پذيرش ايشان اين طور بود كه نوعاً وقت زيادى به كسى نمىداد. هر وقت نزدش مىرفتيم و مى نشستيم تا استفاده ببريم، بعد از استفاده اين آيه را مى خواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» يعنى هر گاه غذا خورديد برخيزيد و برويد، بعد مى فرمود: قُم فَانصَرف، بلند شويد و برويد وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسيدم و عرض كردم: دستورالعملى براى استخاره بدهيد. ايشان يك اربعين صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرايط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عناياتى شد. (روح و ریحان: ص 40و41)
5- آقا سيّد هاشم حداد
آقاى حداد جدّش سيد حسن از هند به كربلا آمد و خودش در كربلا متولد شد و در كربلا وفات كرد. استاد مى فرمودند: آقا سيد هاشم مردى معقول و هندى الاصل بود و فارسى هم وارد بود. او مردى حليم بود، تا جايى كه يكى از اقوامش او را اذيت مى كرد مى فرمود: بگذاريد زهرش را بريزد.
او اشعار ابن فارض را خوب مى خواند و علاقه داشت، شعرهاى ابن فارض در عشق و توحيد همانند شعر حافظ در زبان فارسى است. او كم صحبت بود و معمولاً ما بيشتر صحبت مى كرديم. نوعاً جمعه ها در كربلا منتظرم بود و هر گاه دير مىرفتم او براى ديدارم به نجف مى آمد.
به دو نفر اجازه ذكر داده بود، يكى آقا سيد محمد حسين تهرانى و يكى به من. هر گاه كسى براى ذكر به ايشان مراجعه مى كرد به من مى فرمود: به او چيزى بدهيد. او قريب 20 سال مرحوم سيد على آقا قاضى را درك كرده بود. او مدتى در مدرسه طلاب نجف براى آب آوردن آنان خدمت مى كرد و از چاه آب مى كشيد تا آقاى قاضى را درك كرده و از او استفاده نمايد. آقاى قاضى به كربلا كه مى رفتند به منزل آقاى حداد تشريف مى بردند.
ابتداى آشنايى ما با آقاى حداد اين طور اتفاق افتاد كه مشغول تدريس بودم، يكى از دوستان نزدم آمد و گفت: كسى در كربلا به نام سيد هاشم حداد از شاگردان سيد على آقا قاضى است، بيا نزدش برويم. با هم به كربلا رفتيم و به منزلش وارد شديم همان مجلس اول او را پسنديديم. او به من فرمود: اجدادت اهل معنى بودند، بايد اهل معنى شوى. آن وقت هم من به تدريس اشتغال داشتم و مى فرمود: درس يكى و مباحثه يكى بس است. چون جمع مشكل و كثرت اشتغالات مانع از تمركز افكار و توجه به مذكور خواهد بود. كم كم بين ما مودّت و دوستى زياد شد، هر وقت كربلا مى رفتم به منزل ايشان وارد مى شدم.
به خاطر جوّ حوزه نجف و اين كه ايشان لباس اهل علم نداشت، بعضى ها به من گفتند: غير اهل علم حرف هاى غير وارد و غير فقاهتى مى زنند، و منظورشان آقاى حداد بود!!
من در جواب آنها مى گفتم: قريب پانزده سال با ايشان مربوط و رفاقت دارم حتى يك بار مطلبى غير پسنديده از ايشان نشنيدم.
روزى آقاى حداد در نجف به منزلمان آمده بود و اهل علمى به خانه ما آمد و صحبت و اعتراض به اهل دانش مى كرد كه بچه ها كتاب مسائل براى خلق مى نويسند با اين كه دانش ما از آنها بيشتر و مسن تر از آنهائيم و از اين قبيل مطالب مى گفت. آقاى حداد فقط چند جمله به آن شخص گفتند. چند روز بعد آن اهل دانش مرا ديد و گفت: راستى آن سيد كه بود كه كلامش خيلى در من اثر كرده است؟!
مى فرمودند: كسى نزد آقاى حداد آمد و خيلى آتشى بود و حرفهاى زيادى از جاهاى مختلف مى زد. آقاى حداد فقط اين آيه كه دليل بر آتشى بودن طرف داشت را خواند: «وَ اذَا الجَحيمُ سُعّرَت».
آقاى حداد در سن 86 سالگى مقارن با ماه مبارك رمضان 1404 در كربلا وفات كردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسيد بسيار محزون شدند و گاهى به مناسبت ها نزد تلامذه از آن مرد توحيد و عرفان ياد مى كرد و احوالش را متذكر مى شد. بارها جناب استاد مى فرمودند: همه رفتند و آخرى آنان آقاى حداد بود. (روح و ریحان: ص 37 الى 40)
* اجازات
اجازه صاحب نَفَس و مرد حق، در خواندن ادعيه و اوراد و اذكار آيا تأثير دارد يا نه؟ حضرت استاد مى فرمودند: تأثير دارد و سالك به همت و نَفَس مرد خدا راه مىرود تا به مقصد برسد.
البته بزرگان در اجتهاد و اجازه روايى و امور حسبيّه اين چنين بوده و هست، و در اين طريق هم مرسوم بود و حضرت استاد از بعضى اولياء اجازه كتبى هم داشتند. ما به عنوان تبرّك صورت اجازهاى كه حضرت استاد به يكى از شاگردانش دادند را درج مى كنيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدللّه و صلى اللّه على محمد و آله الاطهار سيما بقيّة اللّه فى الارضين».
اما بعد؛ بر طالبان حق و تشنگان طريق معرفت و محبّان اولياى الهى مخفى نماند كه بهترين طرق براى وصول به حق تعالى، طريق رياضات و مجاهدات نفسانى و ذكر دائم با مراقبه است.
و جناب… كه سالها خدمت اينجانب را درك و ملازم بوده، آنچه از اوراد و اذكار و مكاشفات را كه بازگو و القاء كردم همه را ثبت و ضبط نموده و آن چه در توان داشت مرعى و معمول نمودند، لذا ايشان را اجازه دادم تا:
با اهتمام تام و مراقبه كامل و رياضات مشروعه مضبوطه از اينجانب را در ليل و نهار ملبّس به لباس ذاكريت و سلوك نمايد، تا حقايق رحمانى و معاينات و مكاشفات را وجدان كند، و بعد از مرتبه شهود هر مرحله از مراحل و منازل، هر كه را قابل سجاده شريعت و طالب منازل طريقت و شائق معراج حقيقت ديدند، ارشاد و تلقين كنند. تا انشاء الله مشعوفان حق به عين اليقين مكاشفات و حق اليقين معاينات برسند.
وعليه ان لا ينسانى فى الدَّعوات وَ الحَمدُلِلّه وَالسّلام على من اتبع الهُدى. (آفتاب خوبان: ص 52و53)
* نام صاحبان اجازات
گاهى در اذكار و اوراد، نام صاحب اجازه را هم متذكر مى شدند. مثلاً مى فرمود:
«استخاره چهارتايى با تسبيح را از شيخ مرتضى طالقانى، ذكر لا هو الّا هو را از سيد على آقا قاضى، ذكر لا اله الا اللّه كه الله بايد آن قدر گفته شود تا نَفَس قطع شود را از حاج مستور شيرازى، آيه أزفت الآزفة را از يك ولى هندى، 400 مرتبه آيه نور در حرم امام رضا عليه السلام را از يكى از علما، دعاى يستشير را از پدرم، رياضت آصف برخيا آيه 40 سوره نمل را از مرحوم علامه طباطبايى، ذكر يونسيه را از شيخ على زاهد قمى، 12000 بسم الله الرحمن الرحيم را از سيد افضل حسين هندى، سوره الم نشرح لك صدرك را از سيد هاشم حداد، رياضت استخاره با قرآن را از شيخ على اكبر اراكى، ختم سوره توحيد را از يكى از علماى هند و… گرفتم». (مژده دلدار: ص 69)
* اجازه اوراد و اذكار از چه كسانى داريد؟
ج: از سيد على آقا قاضى، شيخ مرتضى طالقانى، شيخ على اكبر اراكى، مستور آقا شيرازى، سيد افضل حسين هندى و عده اى ديگر. (آفتاب خوبان: ص 73)
* اساتيد و اجازات
* همان طور كه در علم الحديث اجازه روايى متّصل به اساتيد گذشته مرسوم است، جناب استاد نيز از عدّه زيادى اجازه شفاهى داشتند، چنان كه وقتى فرمودند: مرحوم سيد هاشم حداد به من و به آقا سيد محمد حسين حسينى تهرانى اجازه ذكر دادند.
از مستور آقا شيرازى و بعضى اساتيد ديگر نيز اجازه كتبى داشتند (كه متأسفانه صدّاميان آنها را در سر مرز از استاد گرفتند). و جنابش به بعضى از شاگردان اجازه كتبى و به عدهاى اجازه شفاهى مى دادند (كه در كتاب آفتاب خوبان يك نمونه را درج كرديم).
وقتى مى فرمودند: تا كسى قوه اجتهاد پيدا نكند به او اجازه اجتهاد نمى دهند و در سلوك هم به كسانى اجازه مى دهند كه قابليت سلوك را داشته باشند. سالك به همت و نَفَس مرد خدا راه مى رود، تا به مقصد برسد. (روح و ریحان: ص 112 و 113)
* اينها امور اعتبارى هستند
در بهمن ماه 1370 سؤال شد، اجازه نامه ها و دست گردان ها در بيت المال و سهمين نسبت به افراد آيا جنبه حقيقى دارد يا جنبه اعتبارى دارد؟
فرمود: جنبه حقيقى ندارد بلكه جنبه اعتبارى دارد چه بسا اجازه مجيز (اجازه دهنده) به شخص مجاز (اجازه داده شده) صواب نبوده است. چون طرف قابل تصرف و تمليك نبوده؛ يا به تعريف شخصى به ديگرى اجازه داده شده و حال آن كه آن تعريف خلاف واقع بوده است. (صحبت جانان: ص 147)
* اساتيد مى فرمودند: سه چيز براى همگان نافع و اجازه لازم ندارد و عوارض هم ندارد: اول استغفار، دوم صلوات و سوم صدقه دادن است. (روح ریحان: ص 154)
* اخبار وپیشگویی
وقتى ترقّيات و مجاهدات سالك مثمر ثمر شود، كم كم چشم دلش باز مى شود و گذشته و حال و آينده بر او منكشف مى شود و مى تواند اخبار بدهد يا پيشگويى كند.
به قول حضرت استاد وقتى عارف در خلسه است مى تواند ببيند و بگويد و تصرّف كند و اين قدرتى است كه خدا به هر كه بخواهد، مى دهد.
اول: يكى از تلامذه گويد: دو پسر دبستانى داشتم، روزى (قريب سال 1366 ه. ش) آن دو نفر را منزل استاد بردم و عرض كردم اين فرزندانم را چطور مى بينيد؟
فرمودند: پسر بزرگت به دانش و علم روى مى آورد و پسر كوچك پولدار مى شود. گفت: فرزند كوچكم بعد از كلاس اول راهنمايى به كسب و كار روى آورد و الآن روز به روز وضع مادى اش خوب مى شود و فرزند بزرگم امسال از دانشگاه دولتى ليسانس گرفته است و كلام استاد دقيقاً همان شد.
دوم: در طول جنگ و بعد از جنگ تا آخرين لحظات زندگى، بيش از صدها نفر مخصوصاً بعضى مسئولين جنگ درباره صدّام سؤال مى كردند و گاهى اخبار درباره ترور و از بين رفتن و مرض او را نزد استاد نقل مى كردند، جواب همه اين بود «هنوزه» يعنى هنوز مى باشد و هم همين طور تا الآن شد.
سوم: يكى از اهل دانش كه داراى منصب بود مدتى به جنابش عرض مى كرد: چيزى بفرمائيد تا شهود حقايق و معانى برايم شود و استاد به خاطر آشنايى با ايشان، ملاحظه و مدارا مى كرد.
روزى حقير (سید علی اکبر صداقت) عرض كردم: آقا ايشان به شما علاقمند است چرا به او لطف نمى كنيد، مانعش چيست؟ فرمود: رياست او مانع اوست.
بنده تلفنى به آن اهل دانش تقريباً سال 1373 مانع را كه استاد فرموده بودند رساندم و از حقير تشكر كرد. آرى هنوز به آن كار مشغول و دفع مانع نكرد تا حقايق مشهودش شود.
چهارم: يكى از تلامذه ايشان كه در نجف و ايران خدمتش مشرف مى شد از اهل لبنان، قصد كرد كه براى هميشه به وطنش برود، خدمت جنابش رسيد كه كسب تكليف و استخاره كرد.
نظر استاد اين بود كه ايشان پشيمان مىشود و يك سال و نيم قبل از رحلت، آن تلميذ به وطنش رفت. از اقوام نزديكش از حالش سؤال مى شد، مى گفتند: جايگاهى پيدا نكرد، به ناراحتى قلبى دچار شده.
پنجم: شخصى منزل استاد آمد، مانند افرادى كه كم خوابيده باشند، چرت مى زد، خودش گفت: ديشب كم خوابيدم!!
استاد فرمود: ديشب توى حياط خوابيدى و نماز صبح تو هم قضا شده بود!!
ششم: روزى به استاد درباره اهل علمى كه جنابش او را مى شناخت گفتند: دخترش با پسر فلان ازدواج كرده استاد بلافاصله فرمود: خدا به دادش برسد!! و وقت ديگر فرموده بود اگر با من مشورت مى كرد، منع مى كردم.
بعد از بچه دار شدن كار ازدواج به طلاق و جدايى كشيد و كلام استاد دقيقاً به ظهور پيوست.
هفتم: سيد… تاجر فرش دو دختر داشت و 18 سال داراى بچه نبود، ناراحتى قلبى هم داشت. به واسطه يكى از دوستان حضرت استاد، خدمت رسيد. استاد روزى فرمودند: ناراحتى قلبى شما خوب مى شود، پس از معاينه اطباء ديدند ديگر مشكل قلب ندارد.
روزى ديگر فرمودند: شما بچه دار مى شويد و خدا يك پسر سالم به شما مى دهد. آقا سيد تعجب مى كند و براى كارش به آلمان مى رود و بعد خانواده اش به او اطلاع مى دهند كه حامله است. دكترها به وسيله سونوگرافى و معاينه گفتند بچه دختر است.
سيّد به رئيس بيمارستان تهران مى گويد آقايى گفته است بچه پسر است، او در جواب مى گويد: آخوندها اين چيزها را نمى دانند گوش به حرف آخوندها نده!!
دو روز قبل از زايمان سيد خدمت استاد مى رسد و عرض مى كند: دكتر متخصص زايشگاه تهران مى گويد: بچه دختر است. فرمود: پسر است، اسمش را على بگذار. دو روز بعد خانوادهاش زايمان كرد و پسر شد. رئيس بيمارستان تعجب كرد و به سيّد گفت: مرا پيش اين آقا ببر كه اين چنين دقيق خبر داده است. (روح و ریحان: ص 60-58)
* عنايات امام حسين عليه السلام
يكى از علاقمندان استاد گفت: هنگامى كه حال مزاجى جناب استاد خوب بود و كسالتى نداشتند و تازه به ايران آمده بودند، وقتى توجه مى كردند حالات زندگان و مردگان را ادراك مى كردند. بنده جلسه اولى كه به حضور آية اللّه كشميرى رسيدم و كسى در آن مجلس از علميت مرحوم پدرم نزد ايشان تعريف كرد، فرمود: ايشان پرهيزگار هم بودند و مورد عنايت امام حسين عليه السلام قرار دارند. بعد بعضى از خصيصه هاى پدرم را گفتند؛ انگار سالها با پدرم معاشرت داشتند.
پرسيدند: رابطه ايشان با امام حسين عليه السلام چگونه بود. عرض كردم: از چهارده سالگى زيارت عاشورا مى خواندند. فرمود: اهتمام در طول اين مدت به زيارت عاشورا نشانه ارادت به امام حسين عليه السلام و در برزخ از اين رابطه به نحو احسن برخوردارند. (میل معشوقان: ص 115 و 116)
* هيچ خبرى نيست
اهل علمى گفت: روزى با چند نفر از رفقا به تهران نزد شخصى رفتيم كه در طريقت و سلاسل سلوك داراى ادعا بود. بعد از ملاقات به قم برگشتيم.
روز بعد كه نزد آيت الله كشميرى رسيديم، جريان ملاقات با آن شخص را گفتيم. ايشان فرمود: هيچ خبرى (در مقامات و عرفان) از او نيست. بعد از مدتى شنيديم كه آن شخص مدعى را اعدام كردند؛ به كلام حضرت استاد رسيديم. (صحبت جانان: ص 181)
* عادت مى كنى!
يكى از اهل سلوك كه قبلاً گاه گاهى سيگار مى كشيد و به محضر حضرت استاد مشرف مى شد، روزى خدمت استاد بود، پس سيگارى را نصفه كرد و كشيد.
استاد كه خود عادت به سيگار كشيدن داشتند؛ به آن شخص فرمود: اين كار را نكن كه عادت مى كنى. او عرض كرد: كم و نصفه مى كشم.
فرمودند: عادت مى كنى و الآن كه چندين سال از آن روز مى گذرد، كلام استاد به واقعيت پيوسته و آن اهل سلوك عادت مبرم به سيگار پيدا كرده است.!! (صحبت جانان: ص 179)
* اخبار جزيى امّا كلى
استاد روزى از يكى از شاگردان خويش پرسيدند: از حوزه علميّه چه خبر دارى؟
عرض كرد: اخبارم جزيى است. فرمودند: جزيى آن هم بسيار است. (چه آن كه سالك فكر و همش در مجاهده بايد باشد، و اشتغال فكرى به غير حق نبايد داشته باشد كه بُعد مى آورد). (صحبت جانان: ص 169)
* او را عزل مى كنند
رئيس يكى از ادارات كسى را فرستاد منزل آقاى كشميرى كه بعضى از افراد مى آيند منزل شما. شما بايد درب خانه را ببنديد. آقا فرمودند: ايشان بيخود كرده است، او را تا چند وقت ديگر عزل مى كنند؛ دو هفته نكشيد كه پيغام آوردند كه آن رئيس را عزل كردند. با اين كه با حكومت زياد ارتباط نداشت، اما سلطنت روحانى داشت. (میل معشوقان: ص 65)
* تشخيص راه درست
يك دفعه رفته بوديم شهرى، خدمتش نشسته بوديم. شخصى از رؤسا وارد شد؛ فرمودند: «هذا من اَهل النّار: او از اهل آتش است!» فرمودند: از اين اطاق برويم آن اطاق. گفتم: آقا جان بد است! كمى تأمّل كردند. بعد من معذرت خواهى كردم و گفتم: آقا كمرش درد مى كند، ما مى رويم آن اطاق ديگر. با اين كه برخورد اوليه بود و آن شخص را نمى شناخت. نسبت به تمام افراد اين گونه بود. نگاهشان به افراد ظاهرى و قاعده اى نبود بلكه شهودى بود. (میل معشوقان: ص 64)
* ارواح
تماس با روح آقاى قاضى
مرحوم آية الله كشميرى مى فرمودند: پس از ارتحال استاد (قاضى) هر چند وقت، با روح ايشان در تماس بوده و گفت و گو دارم. (میل معشوقان: ص 121)
رياضت سوره حمد
درباره اتصال به ارواح، سوره حمد را به رياضتى خاص درباره ديدن ارواح در خواب و بيدارى دستور مى دادند. اما سالك بايد چند سالى سلوك كند تا اين سنخيّت و اتصال پيدا شود و براى افراد مبتدى در سلوك و كسانى كه شرايط تجرّد در آنها نباشد، اين آثار نمى آيد. (میل معشوقان: ص 97)
ابن فهد حلى
يكى از تلامذه گويد: ما با ايشان كنار امامزاده ها، آن جا نشسته بوديم، يك دفعه ديدم آقاى كشميرى حالش دگرگون شد، فرمود: صاحب كتاب عدة الدّاعى مرحوم ابن فهد حلى (روحش) آمد. (میل معشوقان: ص 81)
مجلسى اول
يكى از شاگردان اهل سلوك در تاريخ 1412 (هـ . ق) عرض كرد دلم مى خواهد به روحى از اولياء متصل شوم، نظر شما به كدام يك مى باشد؟ فرمود: براى مرحوم محمّد تقى مجلسى (پدر علامه مجلسى) چيزى (مانند سوره ياسين) بخوانيد. دو سال بعد همان شخص در تاريخ رجب 1414 (هـ . ق) سؤال كرد كه: براى اتصال به بزرگى به كدام يك از اولياء از نظر روحى توجه داشته باشد؟
فرمودند: محمد تقى مجلسى (پدر علامه مجلسى). (صحبت جانان: ص 138 و 139)
القاء روح
سؤال شد كسى در تهران و شخصى در قم است، آن كه در تهران است از توى خانه اش با آن كس كه در قم است صحبت مى كند (فاصله 140 كيلومتر) و مطلبى را مى گويد، آيا امكان دارد؟ حضرت استاد در جواب فرمودند: آن كس قوى است كه با القاء روح به طرف ديگر مى فهماند و آن جنبه اراده و تجرد روحى طرف است كه اين قدرت را دارد. (صحبت جانان: ص 150)
* حاج محمّد
استاد فرمود: پيرمردى به نام حاج محمّد در يكى از حجره هاى كربلا ساكن بود كه دلش مى خواست در كربلا بميرد، ولكن در مشهد رحلت كرد. او كمى دافعه داشت ولى با اين حال نزدش مى رفتم، چرا كه چيزهايى از عهده اش بر مى آمد. روزى آبگوشت درست كرده بود و براى صرف غذا مرا دعوت كرد.
به من گفت: در خوردنى ها چه چيزى را دوست مى دارى؟ گفتم: خربزه مشهد.
از آن لحظه به بعد غذاى آبگوشت را مى خوردم، اما مزه خربزه مشهد را مى چشيدم.
استاد فرمود: روزى فرزندم، سيد محمود گفت: مى خواهم بروم ايران. گفتم: براى چه چيزى؟ گفت: بروم كار كنم. مادر سيّد محمود شروع به گريه كرد و من هم اصرار مى كردم كه نرود، اما فايده اى نداشت. رفتم كربلا در حجره حاج محمّد و قضيه رفتن سيّد محمود به ايران را به او گفتم.
گفت: عكسش را دارى؟ گفتم: آرى.
عكسش را به حاج محمد دادم و گفت: نه! سفر به ايران نه!!
عكس را از او گرفتم و برگشتم نجف و به خانه رفتم. شب سيّد محمود گفت: من هر چه فكرش را مى كنم، مى بينم كه صلاح نيست به ايران بروم؛ كه اين تأثير كار حاج محمّد بود. (مژده دلدار: ص 64 و 65)
* آقا سيّد احمد كربلايى (گريه استاد)
خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى وقتى مرجع تقليد شدند، احتياطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سيد احمد كربلايى (استاد سيّد على آقاى قاضى) دادند. آقا سيد احمد كربلايى وقتى شنيدند آن قدر گريه كردند كه نزديك بود بىهوش شوند.
بعد فرمود: به ميرزاى شيرازى بگوييد: الآن قدرت (مرجعيّت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شكايت شما را مى كنم (كه مردم را در فتوا به من ارجاع مى دهيد). وقتى سخن به اين جا رسيد، حضرت استاد گريه نمودند كه چقدر اهل معرفت از فتوا پرهيز مى كردند. (صحبت جانان: ص 151)
* او انسان نبود مَلَك بود
ما نمى دانيم در چه سالى حضرت استاد از نجف به ايران – در جوانى – آمدند و به زيارت جدّشان حضرت رضا عليه السلام رفتند.
فرمودند: در سفر اول به مشهد مقدس كسى را ديدم كه انگار انسان نبود، ملك بود. هيبت او مرا گرفت؛ يقين پيدا نكردم كه حضرت ولى عصر (عج) بوده است. از بعضى تلامذه خاص بعداً شنيدم كه استاد فرمودند: دستش را هم بوسيدم.
از آن آقا سؤال كردم به چه چيزى به اين مقام رسيديد فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم.»
ظاهراً در همين سفر اول بود كه وقتى وارد حرم مطهر امام رضا عليه السلام شدند و چشمشان به ضريح مطهر افتاد، چنان جذبه اى ايشان را گرفت كه بى اختيار با صداى بلند گفت: «واللّه هذا ابن رسول اللّه: قسم به خدا اين امام فرزند رسول خداست». (صحبت جانان: ص 148)
* شيران كوه
فرمودند: شخصى از اهل هندوستان برايم نقل كرد: مرتاضى در دامنه كوهى به نام «شيران كوه» زندگى مى كرد.
عده اى مى خواستند او را بكشند، او به كوه پناه برد و با قدرت روحى كه داشت بدون آن كه شكافى در كوه باشد، از اين طرف كوه به آن طرف كوه رفت، و الآن روى آن كوه تابلويى نوشته شده است. (صحبت جانان: ص 151)
* خانه هاى قم
يكى از اهل ولايت گفت: روزى رفتيم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولياء الهى خبرى هست؟ گفتيم: بلى، افرادى را مى شناسيم و نام برديم.
فرمود: ديشب سير كردم و تمام خانه هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان كامل) نيافتم. (صحبت جانان: ص 181)
* بالاها خلوت و پايينها شلوغ
جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فكور يزدى (م 1394 هـ. ق) براى زيارت حضرت امام رضا عليه السلام به مشهد رفتيم و مسافر خانه اى را اجاره كرديم.
يك وقت ديدم طبقه پايين جوانى وضو مى گيرد همانند يحيى پيامبرصلى الله عليه وآله خائف است. به آقاى فكور گفتم برو او را ببين.
او رفت و از نزديك وضو گرفتن او را ديد و به جوان گفت: يك آقايى به نام كشميرى طبقه بالاست خوبست شما را ببيند.
جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى كردند.
جناب استاد فرمودند: سالهاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچه هاى كوچك توى خانه سرو صدا مى كردند، آمدم درب خانه كه توى كوچه باريك كم رفت و آمد بود نشستم؛ همان جوان با موتور نزد من آمد و اين جمله را گفت: پائين هميشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و ديگر او را نديدم. (صحبت جانان: ص 188)
* استخاره
يكى از مراجعات به جناب استاد در نجف و بعد در ايران استخاره ايشان بود. انواع استخارات را وارد بودند. با تسبيح، با قرآن و با الهام، و هر كدام از تسبيح و قرآن را هم كه اقسام گوناگون دارد، مى دانستند. (روح و ریحان: ص 64)
* استخارات
دعای قبل از استخاره
بيشتر اوقات حضرت استاد استخاره مى گرفتند اين دعا را قبل از استخاره مى خوانند «اَللّهُمَّ يا مَن يَعلم، اِهدِ مَن لا يَعلَم، يا دَليلَ المتحيّرين، استخير اللَّه برحمته خيرة فى عافيه» (میل معشوقان: ص 100)
* استخاره اى با قرآن
استاد گاهى استخاره اى با قرآن آن هم براى عده اى خاص مى گرفتند كه بعد از بازكردن قرآن، شش ورق را مى شمردند؛ آيه اول صفحه اول، آيه اول يا آيه سوم صفحه سوم، آيه ششم صفحه ششم را نگاه مى كردند بعد طبق برداشت خاص، گاهى آينده و ثمرات آن كار و يا آفات آن را بيان مى داشتند؛ و گاهى گذشته شخص را مى گفتند و اين بستگى به حال استخاره اى ايشان داشت.
البته اين قاعده هميشگى نبود، چه بسا قبل آيه و بعد آيه و گاهى چند آيه اطراف را هم مى ديدند و مطالبى را بيان مى داشتند. مثلاً يك نفر موفق به زيارت بقيع در مدينه شد و از امام سجّاد عليه السلام طلب ذرّيه پاك و با تقوا كردند. بعدها كه حضرت استاد طبق قرآن براى آن شخص استخاره اى گرفتند فرمودند: ذرّيه (نسل از فرزند و نوه و نبيره و…) شما بسيارند. (صحبت جانان: ص 138)
* دست روى قرآن
از آنجايى كه جناب استاد صاحب استخاره بودند و به عنايت اين مقام را دارا بودند؛ گاهى دست روى جلد قرآن مى گذاشتند و جواب استخاره را مى دادند.
وقتى علّت را پرسيدند كه چطور مى شود شما دست روى جلد قرآن مى گذاريد و جواب استخاره را مى دهيد؟! فرمود: وقتى حالش آمد همه چيز در جواب به ذهن و قلب مى آيد. (صحبت جانان: ص 151)
* استخاره اى خاص
در سال 1367 فرمودند: هرگاه انسان سه مرتبه صلوات بفرستد؛ و صد مرتبه «استخيراللَّه برحمته خيرة فى عافيه» بگويد؛ بعد يك قبضه تسبيح را بگيرد، يكى بيايد بسيار خوب، دو تا ميانه مايل به بدى، سه تا زحمت دارد و عاقبتش خوب، و چهار تا بسيار بد است. اين استخاره رد خور ندارد و (براى اهلش) به دل الهام مى شود. (صحبت جانان: ص 172)
* تسبيح، بهانه است
در استخاره گرفتن استاد با تسبيح، تسبيح بهانه بود.
مى فرمود: «وقتى حالش مى آيد، به دلم الهام مى شود». در اين ارتباط نمونه اى از استخاره عارف باللَّه آقاى قاضى را نقل مى كنم:
«رشلاش تاجر مذهبى و صاحب شركت مسافربرى، يكى از فرزندان مرحوم قاضى را مى بيند و از او استخاره مى گيرد. جواب استخاره، آرى و يا نه بود. تاجر مى گويد: اين هم شد استخاره؟! فرزند قاضى از او علّت را مى پرسد. او مى گويد: هنگام ظهر يك روز تابستان كه هوا بسيار گرم بود و ماشين هاى مسافرتى ما مسافر نداشتند، پدرت را ديدم كه عبا بر سر به طرف شركت مسافربرى ما مى آيد. عرض كردم: استخاره مى خواهم. او تسبيح را از جيبش بيرون آورد و شروع به استخاره كرد. هنگام استخاره نگاهى به بالا مى انداخت، سپس دانه هاى تسبيح را مى گرفت. پيش از آنكه دانه هاى تسبيح را بشمرد، جواب استخاره را مى فرمود. دوباره با كمى فاصله، استخاره ديگرى گرفتم و توضيح داد. با اينكه مسافرى نبود به راننده گفتم: ماشين را روشن كند و آقاى قاضى را به كوفه ببرد. خودم هم سوار بر ماشين شدم و استخاره ديگرى گرفتم.
در هر استخاره نمى گفت خوب است يا بد؛ بلكه پاسخ استخارات را با عباراتى كوتاه مى فرمود: كار قابل قبول نيست. هرگز به سخن او گوش فرا نده. معامله سودآور نيست. به حول قوه الهى سفر كنيد.» (مژده دلدار: ص 46 و 47)
* همانندم!!
فرمودند: روزى به ذهنم آمد كه آيا كسى مثل من هست كه استخاره بگيرد، به يك زن روستائى برخوردم كه حضرت ابوالفضل استخاره را به او عنايت كرده بود.
به او گفتم: مى توانى حالات مرا هم بگوئى؟ گفت: حرزى در گردنت است آنرا در بياور تا بگويم!
من حرز را درآوردم و او بعضى خصوصيات داخلى خانه را گفت: بعد خودم هم بعضى صفات و خصوصيات درونى او را گفتم. (صحبت جانان: ص 165 و 166)
* استخاره اى با دو معناى متفاوت
استخاره هاى ايشان مثل اينكه الهامى بود، خانمى آمده بود استخاره بگيرد و مى گفت: «من به استخاره آقا خيلى اعتقاد دارم چون قبلاً استخاره گرفتيم براى مغازه، به همسرم فرموده بود، براى شما مغازه خوب است اما براى خانم بد است.
من گفتم چطور مى شود براى شوهر خوب و براى من بد باشد. اگر خوب است براى هر دو خوب و اگر بد است براى هر دو نفر بد است!! بعد ديدم دائم در مغازه، شوهرم مى گويد فلان چيز را (از خانه يا انبار) بيار، شيشه را بيار و… ديدم از صبح تا شب در خدمت مغازه ام و معنى استخاره را تازه فهميدم كه چرا براى يك نفر بد است.» (میل معشوقان: ص 29 و 30)
* دو جواب صحيح
در موضوع زنى روستايى كه حضرت اباالفضل عليه السلام براى امرار معاش استخاره با تسبيح را به وى تعليم كرد؛ استاد در رابطه با سخن آن صاحب استخاره كه گفت: «وقتى تسبيح را براى استخاره مى گيريم، كسى در گوش من چيزى مى گويد»، فرمود: «من و شيخ شيرازى نزد او رفتيم. شيخ از او خواست استخاره كند و زن در جواب گفت: «اى شيخ! ريشت دست اهل ظلم است. پيش آنها نرو». شيخ خيلى تعجّب كرد. بعد خودم به او گفتم: استخاره اى هم براى من بگير! گفت: »اى سيّد! تو قصد مسافرت دارى و لكن كسانى كه اطرافت هستند، نمى گذارند».
از او كه جدا شديم از شيخ پرسيدم؛ استخاره ات چه بود؟ گفت: «مى خواستم به ايران بروم، منتها ويزاى سفر دست شُرطه ها و بعثى هاست كه اهل ظلم اند كه گفت: ريشت دست آنهاست»!! من هم گفتم: نيّت كردم (از فشار حكومتى ها) به ايران بروم كه مانع را گفت ولى خوب و يا بد سفر را نگفت.» (مژده دلدار: ص 78)
* آب قم، آب نجف
فرزند يكى از علماى قم در نجف با استاد رفاقت و دوستى داشت. روزى از استاد پرسيد: «پدر من در علم بالاتر و اعلم است يا فلان عالم بزرگ نجف»؟
ايشان فرمود: «عالم مقيم در نجف از پدرتان در اعلميّت، بالاتر است». آن آقازاده قمى زير بار نرفت و قبول نكرد.
استاد فرمود: «به قرآن تفأل مى زنم، هرچه آمد همان مورد قبول است»؟ گفت: «آرى» و استخاره گرفتند و اين آيه آمد: «هو الَّذى مَرَجَ البَحرَين هذا عَذبً فُرات وَ هذا مِلحً أُجاج». يعنى او كسى است كه دو دريا را به هم پيوست، اين يكى شيرين و گوارا و آن يكى شور و تلخ است.
استاد فرمود: «آب قم شور و تلخ است و آب نجف شيرين و گوارا است».
نظر استاد طبق آيه به صواب در آمد. (مژده دلدار: ص 49)
* خصوصيات پدر داماد
روزى سيّدى از اهل علم، منزل استاد مشرّف شد؛ و با ايشان آشنا بود. عرض كرد: پدرى در تهران به من گفت: نزد آيت اللَّه كشميرى استخاره اى براى ازدواج پسرم بگير.
استاد با قرآن استخاره گرفتند؛ جالب آنكه در مورد ازدواج پسر استخاره گرفتند، ولى خصوصيات پدر را هم بيان داشتند؛ و آن سيّد تعجّب كرد كه استخاره براى پسر است خصوصيات نامطلوب پدر را مى گويد. (صحبت جانان: ص 161)
* رفتن به عراق
بارها صحبت اين مى شد كه استاد به عراق بازگردند، با ديد درونى مى فرمودند، نه، صدام كسى نيست كه به او اطمينان كرد (همانطور كه بسيارى از علماء را كشت) چنانكه با ديگران چه ها كه نكرد.
فرمودند: يك بار گفتم: با قرآن استخاره بگيرم ببينم چه مى آيد؛ اين آيه آمد : «لا تعثوا فى الارض مُفسِدين: در روى زمين به فساد نكوشيد (هود:85) كه نهى در رفتن آمد. (صحبت جانان: ص 177)
* سفر تبليغى
طلبه اى براى سفر تبليغى – فرهنگى، نزد مجتهدى رفت و آن مجتهد از استخاره اى كه براى او گرفتند تعريف نكردند.
بعد خدمت آيت اللَّه كشميرى آمدند و جريان استخاره را گفتند، فرمودند: آن آيه استخاره را بخوانيد، طلبه خواند. فرمودند: اين سفر تبليغى مشكلات دارد لكن از نظر رزق بسيار خوب است. آن طلبه مسافرت فرهنگى رفتند، و همانطور كه جناب استاد فرمودند: با مشكلاتى كه داشت از نظر رزق و روزى بسيار پرثمر بود. (صحبت جانانان: ص 187)
– نيّت مطابق قرآن
روزى چند نفر از اهل علم در حضور حضرت استاد بودند و صحبت از كسالت و مريضى جسمانى شد، و يك نفر از آنان اصرار كرد كه اجازه بدهيد من دوش و دستها و كمر شما را مشت و مال بدهم، تا شايد رفع كسالت و خستگى شود. ايشان قبول نكردند. آن شيخ اصرار كرد! فرمودند،؛ استخاره مى گيرم اگر خوب آمد اين كار را بكنيد، ولى خود استاد بى ميل بود.
استخاره گرفتند و اين آيه سوره 73 اعراف آمد «صالح پيغمبر به قوم ثمود گفت: اى قوم دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين ناقه (شتر) الهى براى شما معجزهاى است او را به حال خود واگذاريد كه در زمين خدا بخورد و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت» همان طورى كه استاد فرمودند: نبايد اينكار را بكند كه نيّت با آيه استخاره تطابق نمود. (صحبت جانان: ص 189)
* تو (درون) هستى، تو تر برو
حضرت استاد اوايلى كه از نجف به قم آمدند مجتهدى پرهيزگار به ديدنشان آمد. از جمله مطالبى كه به ايشان فرمود اين بود: تو (درون) هستى، توتر برو (يعنى خودت را نشان نده) من يكبار چيزى از خود نشان دادم، چوب خوردم (يا فرمود: پشيمان شدم) مدتى نگذشت كه حضرت استاد در سكوت مطلق فرو رفتند ولى آن مجتهد پرهيزگار رساله نوشتند و مشهور شدند!!
همان مجتهد روزى درباره زياد استخاره كردن حضرت استاد گفتند: استادهاى ما، ما را از اين كارها منع مى كردند.
امروزه همان مجتهد در اين مسأله بيشتر از ديگران در اين موضوع مورد مراجعه مردم قرار گرفتند. (میل معشوقان: ص 100و99)
* پيام اميرالمؤمنين
فرمودند: عده اى عرب درب خانه ام آمدند و گفتند: «خيره»
يعنى برايمان استخاره بگير. ديدم اگر اينكار را بكنم خيلى وقت مى گيرد، گفتم شما برويد صحن حضرت اميرالمؤمنین عليه السلام، من مى آيم آنجا و برايتان استخاره مى گيرم. ولى من به صحن نرفتم.
آقائى به نام سالارى، شب حضرت اميرعليه السلام را خواب مى بيند كه برو به سيّد عبدالكريم بگو چرا مردم را در صحن علّاف مى كند. (میل معشوقان: ص 74)
* استخاره خيلى خوب
روزى به ايشان گفتم: آقا مى خواهم از عراق بروم، اينجا خيلى اختناق است و صدام اذيت مى كند، براى من استخاره بگيريد كه بروم يا نه.
ايشان استخاره گرفتند و فرمودند: استخاره خيلى خوب است. بعد از آن، يك روز به من گفتند: من (براى خودم) هم استخاره گرفتم، گفته اند زودتر (از عراق) برو. اما چيز ديگرى نمى گفتند. (میل معشوقان: ص 49)
* عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام
يك روز درس آقاى بهجت تعطيل بود. رفتم منزل ايشان، فرمودند: امروز مباحثه نيست، ولى مانعى ندارد تشريف بياوريد. رفتم در اتاق، آقاى بهجت تكيه داده بود ولى آقاى كشميرى تكيه نداده بودند، مانند قدما كه نزد استاد نشسته بود. آقاى كشميرى داشتند درباره زنى كه حضرت ابوالفضل عليه السلام به او عنايت كرده و استخاره مى گرفت و دقيق جواب مى داد مى فرمودند كه يكبار برايم استخاره گرفت و در آخر گفت: پس راست برو؛ و نصيحت ملّا حسينقلى همدانى را به من كرد بعد آقاى كشميرى گفتند: شصت و خوردى نوع استخاره مى دانم حتّى از هندى ها هم در اين باره اجازه دارم.
توضيح آنكه حضرت استاد صاحب استخاره بودند و يكى از آنها از عنايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود. (میل معشوقان: ص 102 و 103)
* علّت نگرفتن استخاره
حجةالاسلام سيّد محمّدعلى لياقت حسين رضوى در زينبيه سوريه برايم نقل كرد كه شخصى در صحن امام حسين عليه السلام از آية اللَّه كشميرى (ره) استخاره طلب مى نمايد و ايشان قبول نمى كند. دوباره تقاضا مى كند و ايشان رد مى فرمايد. براى بار سوم كه تقاضايش را تكرار كرد، اين بار استاد فرمود:
«شما چه طور با حال جنابت در صحن امام حسين عليه السلام آمدى كه برايت استخاره بگيرم»؟! (مژده دلدار: ص 24)
* آيةاللَّه خويى براى معالجه
روزى استاد فرمود: زخمى بر جايى از بدن مرحوم آيةاللَّه خويى پديدار شد. در اين ارتباط آقاى خويى دست به استخاره زد كه اگر خوب بيايد براى معالجه به بغداد برود. استخاره طبق نظر او بد آمد. من (استاد) وقتى اين مطلب را شنيدم گفتم: آيه استخاره را بخوانيد. چون خواندند، گفتم آيه استخاره دليل بر خوبى و معالجه به بغداد است؛ چرا كه هر چيزى را مربّى است. پزشكان اگرچه در ايمان كمبود دارند، امّا در كارشان تخصص دارند و پزشك، مربىِ كارِ معالجه است. آيةاللَّه خويى اين توضيح را پسنديد و براى معالجه به بغداد رفت و نتيجه گرفت.»
فقير (استاد سیّد علی اکبر صداقت) گويد: آيه استخاره را استاد تلاوت كردند ولى به خاطر عدم يادداشت، فراموش كردم. (مژده دلدار: ص 33)
* همانند دكتر عمومى و فوق تخصص
در قم مجتهدى بود كه قريب صد سال عمر كرد و معروف به صاحب استخاره بود. وقتى استاد از نجف به قم آمد، بعضى عرض كردند: «آقايى در قم مىباشد كه صاحب استخاره است». نمى دانم در منزل چه كسى ملاقاتى حاصل شد و استاد از او استخارهاى گرفت.
بنده از استاد پرسيدم: «استخاره اش چه طور بود»؟ فرمود: «آن طور كه مى گويند نيست».
در مثال مى گوييم تشخيص يك دكتر عمومى با دكتر فوق تخصص چه قدر فاصله دارد! آن شخص به منزله دكتر عمومى و استاد به منزله فوق تخصص بود…. (مژده دلدار: ص 42 و 43)
* من امام زمان او بودم!!
روزى استاد بعد از اذان صبح به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شدند و ديدند كسى استخاره مى گيرد و عده اى از مردم هم دورش جمع هستند. فرمودند: كنجكاو شدم و جلو رفتم، ديدم: شخصى استخاره مى گيرد؛ امّا قسمتى از دعاى استخاره را جا مى اندازد.
به او گفتم: اين دعا را هم بايد بخوانيد، كه نخوانديد!
بعداً شخصى گفت: فلان شخص در حرم استخاره مى گرفت، امام زمان آمد و دعا استخاره را فرمود و رفت.
من به آن گوينده گفتم: امام زمانش من بودم، من به او گفتم!! سپس حضرت استاد از گفتن اين جمله خنديدند. (صحبت جانان: ص 202)
* استخاره ازدواج
آن روزها كه در نجف بود، از همه جاى عراق براى استخاره نزدش مى آمدند و ايشان هم استخاره هاى عجيب و غريبى مى گرفت.
روزى براى من استخاره گرفت و تمام وضع زندگى مان را گفت. پدر و برادرم براى ازدواج به من اصرار مى كردند و من قبول نمى كردم. آن موقع همسايه اى داشتيم كه از عشاير فقير نجف بود و پدرم به آنها كمك مالى مى كرد. در ارتباط با اين كمك ها با دختر آن همسايه آشنا و به وى علاقه مند شدم، ولى به كسى نگفتم. فقط به آقاى كشميرى عرض كردم برايم استخاره بگيريد.
ايشان فرمود: شما عرش هستيد و آنها فرش هستند. بسيار بسيار عالى است، وليكن از نظر خانوادگى با يكديگر جور در نمى آييد. مخالفت شديد مى شود، امّا اگر بتوانى استقامت كنى، مورد بسيار خوب و خدايى است.
آنچه ايشان در مورد استخاره فرموده بود، در مطابقت فرمايشاتشان با خانواده ام و خانواده دختر به چشم ديدم و حيرت كردم.
همين كه مورد ازدواج با آن دختر را به پدرم گفتم، ايشان شديداً مخالفت كرد و اين ازدواج پا نگرفت.» (مژده دلدار: ص 54 و 53)
* رياضت استخاره
از آنجايى كه حضرت استاد صاحب استخاره بودند و گوى سبقت را از همه ربوده بودند و زبانزد خاصّ و عامّ بودند؛ اشخاص بسيارى از راه دور و نزديك تماس گرفتند و خواستار آن شدند تا آن را بكار گيرند و صاحب استخاره شوند.
حقير به همه آنان عرض كردم، اولاً بنده صاحب استخاره نيستم. ثانياً با نوشتن نوع رياضت در كتاب، دليل اجازه نخواهد بود. ثالثاً اگر خوانده شود، با عنايت و اجازه از طرف امام عليه السلام صاحب استخاره مى شود. چه بسا شخص لايق نباشد و رياضت را انجام دهد و عنايت نشود!!
اما استخاره استاد از مرحوم شيخ على اكبر اراكى اين بود يك اربعين صوم گرفته شود؛ باضافه هر روز هفت مرتبه سوره يوسف براى حضرت يوسف عليه السلام و هفت مرتبه سوره نور براى اميرالمؤمنين عليه السلام هديه گردد. (صحبت جانان: ص 208)