سخی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 7-5 سوره‌ی لیل می‌فرماید: «اما هر کس عطا و سخاوت کرد و پرهیزکار شد و به نیکویی تصدیق کرد، البته کارش را سهل و آسان می‌گردانیم».

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «صلاح و سازگاری دینتان جز با سخاوت و خوش‌اخلاقی نباشد.»

توضیح مختصر:

سخی یعنی کریم، هر کس دارنده‌ی این صفت باشد از مؤمن و کافر، به نسبت ظهور این صفت، دارای امتیازاتی است. انفاق از ثمرات سخاوت است و آن از اخلاق حمیده می‌باشد؛ که ضدّ آن، بخل است و بخل از اخلاق ذمیمه به شمار می‌رود. خداوند به پیامبر کوثر عطا کرد. (سوره‌ی کوثر، آیه‌ی 1) در تعابیر، کوثر یعنی مرد سخی؛ و کریم هم به کوثر اطلاق می‌شود. در تعابیر از سخی، آمده است که سخی هم می‌خورد و هم عطا می‌کند، لذا هم به خدا نزدیک است و هم به مردم، شخص بخیل، هم از خدا و هم از مردم دور است.
سخی مبذّر نیست تا مالش را بی‌جهت در غیر صواب خرج کند یعنی اسراف نمی‌کند بلکه اداء می‌کند.
طعام سخی دواء است (بحارالانوار، ج 71، ص 357) و محبت را می‌کارد و دوستان بسیار پیدا می‌کند. مردم چیزی می‌دهند بعد منّت می‌نهند اما جوانمرد، همه‌چیز را می‌دهد و منّت نمی‌نهد.
بخشندگی چون جنبه‌ی رحمانی دارد، هم در دنیا و هم در آخرت ثمره دارد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بهشت، خانه‌ی سخاوتمندان است.» (تفسیر روشن، ج 5، ص 380) وقتی کریم النفس در دنیا سفره می‌اندازد، همان سفره برایش بهشت ساز می‌شود و راه را باز می‌کند. سخی، از غذای مردم می‌خورد تا از غذای او بخورند.
(کافی، ج 4، ص 40)

1- جواب امام زمان را چه بدهم؟

شیخ زین‌العابدین مازندرانی از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصاری، ساکن کربلا بوده است. در مورد سخاوت و انفاق او نوشته‌اند: تا می‌توانست قرض می‌کرد و به محتاجان می‌داد و هر چند وقت که بعضی از هند به کربلا می‌آمدند قرض‌های او را می‌دادند.
روزی بینوایی به در خانه‌ی او رفت و از او چیزی خواست. شیخ چون پولی در بساط نداشت، بادیه‌ی مسی منزل را برداشت و به او داد و گفت: این را ببر و بفروش. دو سه روز بعد که اهل منزل متوجه شدند که بادیه نیست فریاد کردند که: بادیه را دزد برده است. صدای آنان در کتابخانه به گوش شیخ رسید؛ فریاد برآورد که: دزد را متهم نکنید، بادیه را من برده‌ام.
در یکی از سفرها که شیخ به سامرا می‌رود، در آنجا سخت بیمار می‌شود. میرزای شیرازی از او عیادت می‌کند و او را دلداری می‌دهد. شیخ می‌گوید: «من هیچ‌گونه نگرانی از موت ندارم ولیکن نگرانی من از این است که بنا به عقیده ما امامیه وقتی‌که می‌میریم روح ما را به امام عصر علیه‌السلام عرضه می‌کنند. اگر امام سؤال بفرمایند: «زین‌العابدین! ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانی قرض کنی و به فقرا بدهی، چرا نکردی؟» من چه جوابی به آن حضرت می‌توانم بدهم؟!»
گویند میرزای شیرازی پس از شنیدن این حرف متأثر می‌شود، به منزل می‌رود و هر چه وجوهات شرعی در آنجا داشته میان مستحقین تقسیم می‌کند.
(سیمای فرزانگان، ص 357)

2- سخی‌تر از حاتم

از حاتم طائی سؤال کردند: از خود کریم‌تر دیده‌ای؟ گفت: دیدم. گفتند: کجا دیده‌ای؟ گفت: وقتی در بیابان می‌رفتم به خیمه‌ای رسیدم، پیرزنی در آن بود و بزغاله‌ای پشت خیمه بسته بود. پیرزن آمد و مرا خدمت کرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم. مدتی نگذشت که پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سؤال کرد. پیرزن پسرش را گفت: برخیز و برای میهمان وسایل پذیرایی را آماده کن، آن بزغاله را ذبح کن و طعام درست نما.
پسر گفت: اوّل بروم هیزم بیاورم، مادرش گفت: تا تو به صحرا بروی و هیزم بیاوری دیر می‌شود و میهمان گرسنه می‌ماند و این از مروّت دور باشد.
پس دو نیزه داشت آن را دو را شکست و آن بزغاله را کشت و طعام ساخت و نزدم بیاورد.
چون تفحّص از حال ایشان کردم جز آن بزغاله چیز دیگری نداشت و آن را صرف من کرد. پیرزن را گفتم: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، باید به قبیله ما بیایی تا در حق شما پذیرایی کامل کنم و عطایا به شما بدهم!
آن زن گفت: پاداش از میهمان نگیریم (انّا لا نَطلُبُ علی الضَّیفِ جزاءً) و نان به پول نفروشیم؛ از من هیچ قبول نکرد؛ از این سخاوت بی‌نظیر، دانستم که ایشان از من کریم‌ترند.
(جوامع الحکایات، ص 214)

3- خدا سخاوت را دوست دارد

گروهی از اهل یمن بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله وارد شدند. در میان ایشان مردی بود که سخنور‌تر و در گفتگو با پیامبر صلی‌الله علیه و آله شدیدتر و تندتر بود تا آنجا حضرت را به خشم آورد و رگ پیشانی‌اش از خشم پیچیده شد و رنگ چهره‌اش دگرگون گشت و چشم را متوجه زمین کرد. جبرئیل فرود آمد و گفت: پروردگارت به تو درود می‌فرستد و می‌فرماید:
«این مرد، سخی است و به مردم اطعام می‌دهد.» (هذا رجُلٌ سخیٌ یُطعِمُ الطَّعامُ)
پس خشم پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرونشست و سر برداشت و فرمود: «اگر نه این بود که جبرئیل مرا از جانب خدای عزّوجل خبر داد که اهل سخاوت و اطعامی، تو را از خود می‌راندم و عبرت دیگران می‌ساختم!»
مرد یمنی گفت: «آیا خدای تو سخاوت را دوست دارد؟» فرمود: بلی. یمنی گفت:
«اَشهَدُ اَن لا اِلهَ إلّا اللهُ وَ إنّکَ رسول‌الله؛ به خدایی که تو را به حق برانگیخت هیچ‌کس را از مال خود محروم نساختم».
(علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 158 -جامع السعادات، ج 2، ص 115)

4- سیصد اشرفی

ابن عباس گوید: روزی برای پیامبر صلی‌الله علیه و آله سیصد اشرفی، هدیه آورده بودند که حضرتش به امیرالمؤمنین عطا کرد. امام آن را گرفت و فرمود:
«قسم به خدا، هرآینه این وجه را تصدّق می‌کنم که خداوند از من قبول فرماید.»
بعد از چندی فرمود: چون شب، نماز عشاء را به جا آوردم، صد اشرفی برداشتم و از مسجد بیرون آمدم. زنی را ملاقات نمودم و آن را به او دادم، چون صبح شد مردم به یکدیگر می‌گفتند: علی علیه‌السلام دیشب، صد اشرفی به زن زناکاری تصدق داده است. من نگران شدم، شب بعد صد اشرفی دیگر برداشتم، بعد از نماز عشاء از مسجد خارج شدم و گفتم: به خدا قسم که امشب صدقه می‌دهم این را که خداوند قبول نماید.
پس ملاقات کردم مردی را و آن وجه را به او دادم. چون روز شد، اهل مدینه اظهار داشتند که علی علیه‌السلام صد اشرفی به شخص دزدی داده است. من بی‌نهایت افسرده‌خاطر شدم. شب سوم صد اشرفی دیگر را برداشتم و گفتم: به خدا قسم، هرآینه صد اشرفی صدقه خواهم داد به کسی که خداوند قبول نماید.
بعد از نماز عشاء از مسجد بیرون رفتم و به مردی برخوردم و صد اشرفی را به او صدقه دادم، صبح که شد اهل مدینه گفتند: دیشب علی علیه‌السلام به مرد غنی و مال داری صد اشرفی داده. من به‌ظاهر اندوهگین شدم.
به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رفتم و ایشان را از قضایا اطّلاع دادم. فرمود: یا علی علیه‌السلام! جبرئیل می‌گوید: خدای تعالی صدقات تو را قبول فرمود و عمل تو را پاکیزه دانست. صد اشرفی که شب اول به زن بدکاره دادی، چون به منزل خود برگشت، به‌سوی خدا توبه کرد و از اعمال فاسد خود دست کشید و آن اشرفی‌ها را سرمایه قرار داد و در طلب آن است که شوهری اختیار نماید.
صد اشرفی شب دوم، به دست دزد رسید، وقتی به خانه‌ی خود رفت از کار خود توبه کرد و آن وجه را سرمایه‌ی کار قرار داد تا کسب نماید.
صد اشرفی شب سوم، به دست پول‌داری رسید که سال‌ها زکات خود را نداده بود، به منزل خود رفت و خود را سرزنش کرد و به خود گفت: چقدر پست هستی که زکات واجب چندساله را نمی‌دهی و مخالف حکم خدا عمل می‌کنی ولی علی بن ابی‌طالب باآنکه دارای مالی نیست صد اشرفی به تو داده. پس حساب زکات چندساله را از اموال خود بیرون کرد و داد.
خداوند به سبب این عمل، این آیه (آیه‌ی 37 سوره‌ی نور) را در فضیلت علی علیه‌السلام نازل فرمود:
«پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نگرداند و نماز بپا داشته و زکات فقیران بدهند و از روزی که دل و دیده‌ها در آن روز حیران و مضطرند ترسان و هراسانند».
(اسلام و مستمندان، ص 90 -داستان‌های زندگی علی علیه‌السلام، ص 165)

5- قیس بن سعد

او فرزند سعد بن عباده (رئیس قبیله‌ی خزرج) و از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود و تا آخر عمر از بیعت با امیرالمؤمنین علیه‌السلام دست نکشید و پس از شهادت آن امام، از امام حسن علیه‌السلام حمایت کرد. قیس و پدرش سعد و جدّش عباده، همه دارای میهمان‌خانه‌ی عمومی بودند. او در یکی از جنگ‌های زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله در لشکری بود که ابوبکر و عمر نیز در آن بودند. قیس از دوستانش قرض می‌گرفت و برای همراهانش خرج می‌کرد.
ابوبکر و عمر با هم اندیشیدند و گفتند: «اگر او را به حال خود گذاریم اموال پدرش را تلف می‌کند.» لذا در میان جمعیت اعلان کردند: «هیچ‌کس به قیس قرض ندهد!»
وقتی پدرش سعد این مطلب را شنید پس از نماز جماعت پشت سر پیغمبر صلی‌الله علیه و آله برخاست و گفت: «در پیشگاه پیغمبر و مردم شکایت می‌کنم که ابوبکر و عمر، پسرم را بخیل بار بیاورند.»
در یکی از لشکرکشی‌ها، قیس رئیس لشکر بود. در چند روز مسافرت، نُه شتر برای همراهانش که عده‌ی کمی بودند ذبح کرد؛ چون رفتارش را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفتند، حضرتش فرمود: «بخشندگی، سیره‌ی این خاندان است!»
وقتی قیس مریض شد، مردم کمتر به عیادتش می‌آمدند؛ از این پیش آمد در شگفت شد و علت را پرسید، گفتند: چون اموالتان پیش مردم زیاد است و همه مدیون شما هستند ازاین‌رو خجالت می‌کشند که به حضور آیند!
قیس گفت: نابود باد ثروتی که موجب گردد برادران دینی از یکدیگر جدا شوند. پس به دستور او در مدینه اعلام کردند: هر که از قیس اموالی پیش او می‌باشد از آنِ اوست و قیس او را بخشیده است؛ پس از اعلان، آن‌قدر جمعیت هجوم آوردند که در اثر فشار و ازدحام، پلّه‌هایی که راه اتاق قیس بود خراب شد و از هم ریخت.
(پیغمبر و یاران، ج 5، ص 165 -قاموس الرجال، ج 7، ص 399)

سجده و آثار آن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 43 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «ای مریم فرمان‌بردار پروردگار خود باش و سجده کن».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «نزدیک نکند انسان را به خدای سبحان، مگر سجده و رکوع بسیار».
(غررالحکم، ج 1، ص 508)

توضیح مختصر:

خداوند در سوره‌ی علق آیه‌ی 19 فرمود: «سجده کن و نزدیک شو.»
ازآنجایی‌که ابلیس از طرف خداوند امر به سجده شد و انجام نداد، مطرود از درگاه حق‌تعالی شد اگر انجام می‌داد نمره‌ی قبولی و قرب به او می‌خورد. از ادب است که بنده‌ی دانی برای خالق عالی بندگی کند و از اصول بندگی، خشوع و سجده و اعتراف به ذلت و خاکساری است.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هر وقت از خواب بلند می‌شد برای خدا به سجده می‌رفت و سجده‌اش هم طولانی بود، آنگاه به بستر خود برمی‌گشت.
لذا عبودیت تام و کامل را پیامبر ما داشته و دیگر انبیاء و اولیاء در طول او بودند.
«کسانی که نزد پروردگارند، از بندگی وی سرپیچی نکنند و تسبیح او گویند و سجده‌ی وی نمایند.» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 206)
پس توصیف مقرّبین درگاه خداوند به استکبار نکردن، تسبیح نمودن و سجده کردن، توصیفی آسان‌تر است و این‌که جایی را که آنجا سجده کنند، مسجد می‌نامند. مسجد اسم مکان است و اعضاء هفت‌گانه به‌نوعی ارتباط با سجده دارند. به این دلیل خداوند حضرت موسی علیه‌السلام را برای تکلّم انتخاب کرد که پس از هر نماز، دو طرف صورت خود را بر خاک می‌گذاشت.

1- آثار سجده‌ی بین اذان و اقامه

امام صادق علیه‌السلام فرمود: امیرالمؤمنین به یارانش فرمود: «هر که میان اذان و اقامه سجده کند و بگوید: «ربّ لَکَ سَجَدتُ خاضعاً خاشعاً ذلیلاً»؛ خداوند متعال می‌گوید: ای ملائکه‌ی من! به عزّت و جلالم سوگند که محبّت او را در دل‌های مؤمنان و هیبت (شکوه) او را در دل‌های منافقان خواهم نهاد.»
(فلاح السائل، ص 152 -دوستی در قرآن و حدیث، ص 100)

2- حضرت سجاد علیه‌السلام به سجده

امام باقر علیه‌السلام فرمود: که پدرم امام زین‌العابدین علیه‌السلام:
1. هیچ نعمتی از خدا را یاد نکرده مگر آن‌که به شکر آن سجده کرد.
2. هیچ آیه‌ای از قرآن نخواند که در آن سجده باشد مگر آن‌که سجده کرد.
3. هیچ بدی را که از آن می‌ترسید خدا از او دفع نکرد مگر آن‌که سجده کرد.
4. از هر نماز واجب که فارغ می‌شد بعد از آن سجده می‌کرد.
5. هر وقت که توفیق می‌یافت میان دو کس را اصلاح کند برای شکر آن سجده می‌کرد.
در جمیع مواضع هفت‌گانه‌ی سجود ایشان اثر سجده وجود داشت به این سبب آن حضرت را سجاد نامیدند.
(مفاتیح‌الجنان، ص 1135)

3- سجده‌ی غیر نماز

امام سجاد علیه‌السلام به صحرا رفت. یکی از غلامانش در تعقیب او برآمد و او را روی سنگ ناهمواری در سجده دید که مشغول این ذکر است:
«لا اله الّا الله حقّاً حقّا، لااله‌الاالله تَعَبُّداً وَ رَقّا، لااله‌الاالله ایماناً و صدقاً»
غلام گفت: ذکر سجده‌ی امام را شمردم هزار مرتبه بود.
(وسائل الشیعه، ج 2، ص 981)

4- سجده‌ی موسی

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حضرت موسی بن عمران وقتی نماز می‌خواند از جا برنمی‌خاست تا آن گونه‌ی راست و چپ خود را بر زمین می‌نهاد.» امام باقر علیه‌السلام فرمود: خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد: «می‌دانی چرا تو را برای سخن گفتن با خود برگزیدم و دیگری را انتخاب نکردم؟» عرض کرد: نه. فرمود: «ای موسی! من به همه‌ی بندگان نظر کردم از تو متواضع‌تر و ذلیل‌تر نسبت به خودم نیافتم، پس از هر نماز، دو طرف صورت بر خاک می‌گذاری.»
(مکارم الاخلاق، ج 2، ص 42)

5- سجده‌ی نماز مستحبّی

حفص بن غیاث گوید: «امام صادق علیه‌السلام را دیدم در کوفه از لابه‌لای نخل‌ها می‌گذشت تا به نخلی رسید. پس وضو گرفت و به نماز ایستاد و رکوع انجام داد و در سجده پانصد مرتبه این ذکر (سُبحانَ رَببی الاعلی وَ بِحَمدِه) را تکرار کرد.»
(شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 385)

6- سجده‌ی وصلت

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله به ربیعه بن کعب فرمود: «ای ربیعه! هفت سال مرا خدمت کردی آیا حاجتی از من نمی‌خواهی تا برآورده کنم؟» ربیعه گفت: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله مرا مهلت بده تا فکری دراین‌باره کنم.» روز دیگر بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله وارد شد، عرض کرد: «از خدا مسئلت فرما که مرا با شما وارد بهشت نماید!» علّت را پرسید. عرض کرد: «با خودم فکر کردم مال و عمر و اولاد، با مرگ پایان می‌پذیرد ولی با شما بودن همیشگی است.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله ساعتی سر مبارک را به زیر انداخته و متفکّر بودند. پس سر برداشته و فرمود: «این مطلب را از خداوند مسئلت می‌نمایم لکن تو هم مرا به زیاد سجده کردن اعانت کن.»
(خزینه الجواهر، ص 345 -دعوات راوندی)

سجده ی ساجد

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «نشانه‌ی آن‌ها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بنده به چیزی برتر از سجده‌ی تضرع آور، به خدا تقرب (نزدیکی) نمی‌کند.»
(محجه البیضاء، ج 1، ص 345)

توضیح مختصر:

بدان که از فروتنی و خاکساری بندگان نسبت به حق‌تعالی، سجده کردن است. ساجد، مطیع صاحبش می‌باشد. البته وقتی در قرآن آمده که همه‌چیز از آسمان‌ها و زمین، خدا را سجده می‌کنند (سوره‌ی نحل، آیه‌ی 49) یعنی همه به نوعی ساجد حق‌اند.
پیامبر و کسانی که با امت‌اند، بر کافران سخت‌گیر و با خودشان مهربان‌اند، آنان را راکع و ساجد می‌بینی که در طلب خشنودی خداوند هستند. نشانه‌ی آنان در چهره‌هایشان از اثر سجود، آشکار است. (سوره‌ی فتح، آیه‌ی 29)
صفت یاران خاص پیامبر صلی‌الله علیه و آله است که بر اثر نماز و تشکر و اعتراف به گناهان، خداوند آن‌ها را ساجد توصیف کرده است.
از مصادیق عبادت، نماز است که پیشانی بر خاک گذاشتن جزء آن است. معلوم است که با میل و رغبت، ساجد هستند و مقبولیت کارشان افزون‌تر است از کسی که از روی اکراه و بی‌میلی انجام می‌دهد.
غایت خضوع در کل اشیاء آن است که سایه‌ی اشیاء در تحت اراده‌ی خداوند می‌باشد و تمام سایه‌ی اجسام به فرمان الهی متواضع هستند و انسان که اشرف مخلوقات است از امتیاز خاصی در سجود بهره می‌برد.

1- بهشت رفتن

پیامبر صلی‌الله علیه و آله مشغول بعضی کارهایش بود، مردی از کنار پیامبر صلی‌الله علیه و آله عبور نمود و عرض کرد: «یا رسول‌الله! آیا اجازه می‌دهی به شما کمک کنم؟» فرمود: «انجام بده!» چون از کار فارغ شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «حاجت تو چیست؟» عرض کرد: «بهشت.» پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله سر مبارک را پایین انداخت و پس از مدتی سر را بالا آورده و فرمود: «ای بنده‌ی خدا! (برای رفتن به بهشت) مرا به طولانی کردن سجده یاری نما.»
(محجه البیضاء، ج 1، ص 345 -الکافی، ج 3، ص 266)

2- سه عارف

مرحوم عارف بالله، آیت‌الله کشمیری رحمه‌الله علیه در وصف عالمان ربانی (درباره‌ی سجده) فرمودند: وقتی عارف کامل، آخوند ملاحسین قلی همدانی رحمه‌الله علیه (م.1311) وفات کرد، از عیالش پرسیدند: «از آخوند چه دیدی؟» گفت: «همیشه در سجده بود.» عارف بالله، آقا سید احمد کربلایی رحمه‌الله علیه، جوانش در حال احتضار بود و عده‌ای از علما کنار جوانش بودند؛ ولی خود ایشان در سرداب منزل مشغول سجده بود، انگار هیچ مطلبی در حال رخ دادن نیست.
عارف ربانی، سید علی آقا قاضی رحمه‌الله علیه هم بسیار سجده می‌کرد. روزی به منزلشان رفتم، ایشان در سجده بود. سجده‌اش طول کشید که از منزلش بیرون آمدم و نخواستم مزاحم عبادتش شوم.
(روح و ریحان، ص 105، اثر استاد سید علی‌اکبر صداقت)

3- شکر ربّ

هشام بن احمر گفت: به همراه امام کاظم علیه‌السلام در اطراف مدینه می‌رفتیم. امام از مرکب پیاده شدند و سر به سجده گذاشتند و سجده را بسیار طولانی کردند. پس از مدتی سر از سجده برداشتند و سوار بر مرکب شدند. عرض کردم: «قربانت شوم! چقدر سجده را طولانی کردی؟!» فرمود: «یکی از نعمت‌های الهی که خدا به من داده به یادم آمد، پس دوست داشتم به این خاطر سجده کنم و خدا را شکر نمایم.»
(الکافی، ج 2، ص 24 -محجه البیضاء، ج 1، ص 346)

4- هزار مرتبه

محمد بن سلیمان گفت: در خدمت امام کاظم علیه‌السلام به سوی یکی از املاک او در مدینه بیرون رفتم. امام علیه‌السلام برای ادای نماز ظهر به پا خواست. چون از آن فارغ شد، سر به سجده گذاشت و شنیدم به آوازی سوزناک درحالی‌که گریه گلویش را گرفته بود می‌گفت: «رَبِّ عَصَیْتُکَ بِلِسانی…»
پس هزار بار در سجده «العفو» گفتند. بعد گونه‌ی راست را بر زمین گذارد و با صدای حزن‌انگیز گفت: «با گناه به سویت آمدم، بد کردم. مرا بیامرز که فقط تو آمرزنده‌ی آنی، ای آقای من!» و سه بار این را تکرار کرد.
سپس گونه‌ی چپ را بر زمین چسبانید و سه بار می‌گفت: «ببخشای کسی را که بدی و گناه کرده و زاری و اعتراف می‌کند». سپس، سر از سجده برداشت.
(راه روشن، ج 1، ص 544 -الکافی، ج 3، ص 326)

5- سه ساجد

فضل بن شاذان، از اصحاب امام هادی علیه‌السلام و امام عسگری علیه‌السلام (م.260) گوید: روزی نزد ابن ابی عمیر رفتم و دیدم در سجده است. سجده را بسیار طولانی کرده همین‌که سر از سجده برداشت گفتم: «چقدر سجده را طولانی می‌کنی؟» فرمود: اگر طولانی بودن سجده‌ی جمیل بن دراج -از اصحاب امام صادق علیه‌السلام و امام کاظم علیه‌السلام که در زمان امام رضا علیه‌السلام وفات کرد- را می‌دیدی، آنگاه چه می‌گفتی؟
روزی نزد جمیل رفتم و او در سجده بود. آن‌قدر سجده را طولانی کرد که پس از سر برداشتن از سجده اعتراض بر طول سجده‌اش کردم. او فرمود: «چگونه بودی اگر طولانی کردن سجده‌ی معروف بن خربوز -از اصحاب امام باقر علیه‌السلام و امام صادق علیه‌السلام- را مشاهده می‌کردی؟»
(پند تاریخ، ج 5، ص 219 -وسایل الشیعه، ج 4، ص 980)

ساده زیستی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 7 سوره‌ی فرقان می‌فرماید: «مردم می‌گفتند این چه پیامبری است که (مثل مردم عادی) غذا می‌خورد و در کوچه و بازار رفت و آمد می‌کند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «زندگی و کارها را آسان گیرید و دشوار نکنید، سبک بگیرید و سنگین نکنید.»
(غررالحکم، ج 1، ص 549)

توضیح مختصر:

آنچه اسلام برای زندگی انفرادی و اجتماعی، مقرر فرموده تا همگان بتوانند سلوک کنند و زندگی را به نحو احسن پیش ببرند آن است که در مسکن، پوشاک، همسرداری، سفره و … از افراط و تفریط، به دور باشند و همانند انبیاء و اولیاء، چند روزِ دنیا را بدون تکلّف و حرص و طمع، به سادگی و آسانی بگذرانند که دنیا محل عبور است نه قرار دائمی.
انسان‌های اولیه، در نهایت سادگی و بدون دغدغه و تکلّف، زندگی آسانی داشتند. در آن زمان، هیچ مظاهر تمدّن نبوده لذا عمرهای طولانی داشتند. نیز برای مسکن، لباس، خوراک و مانند این‌ها با یکدیگر در نزاع نبودند، چون چیزی نبود تا چیزی گفته شود. امّا امروزه، تمدّن مدرن، صدها مسئله در زندگی جدید آورده؛ مشکلات و دغدغه، چشم هم‌چشمی؛ فخرفروشی و اسراف را به بار آورده است. از آن طرف، به خاطر نرسیدن و نداشتن بسیاری از مظاهر دنیایی، کمبودها، سلامت افراد و …به ناراحتی اعصاب و روان، خوردن قرص‌های آرام‌بخش و خرج کردن پول‌ها در بیماری‌ها مبتلا شده‌اند.
اگر روح ساده زیستی غالب شد، شخص به‌اندازه‌ی کفاف کار می‌کند و قناعت را پیشه‌ی خود می‌سازد؛ و این نمی‌شود مگر به توکل و اعتماد بر خداوند که رزّاق، اوست؛ اگر بیشتر می‌خواست برایمان در نظر می‌گرفت. پس قضا و قدرِ ما بر این زندگی معمولی باشد.

1- همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله

همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله، بعد از پاره‌ای از جنگ‌ها که غنایم سرشاری در اختیار مسلمین قرار گرفت، تقاضاهای مختلفی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله داشتند.
ام سلمه تقاضای کنیز خدمتگزاری کرد، میمونه حلّه‌ای خواست، زینب (دختر جحش) پارچه‌ی یمنی تقاضا کرد، حفضه جامه‌ی مصری، جویریه لباس مخصوص و سوده گلیم خیبری از پیامبر خواستند.
پیامبر که می‌دانست این‌گونه درخواست‌ها که معمولاً پایانی ندارد چه عواقبی برای بیت نبوّت در بردارد، از جواب آن‌ها سرباز زد و مدتی از همسرانش کناره‌گیری کرد. تا اینکه آیات 31-28 سوره‌ی احزاب نازل شد و با لحن قاطع و درعین‌حال توأم با رأفت و رحمت به آن‌ها هشدار داد:
«اگر زندگی پر زرق و برق دنیا می‌خواهید، می‌توانید، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله جدا شوید و به هرکجا می‌خواهید بروید. اگر به خدا و رسول او و روز جزا دل‌بسته‌اید و به زندگی ساده و افتخارآمیز خانه‌ی پیامبر قانع هستید، بمانید و از پاداش‌های بزرگ پروردگار برخوردار شوید.»
(داستان‌های تفسیر، ص 396 -تفسیر نمونه، ج 17، ص 278)

2- حاج‌آقا رضا همدانی

مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا رضا همدانی (متوفی 1322 هـ ق مدفون در سامراء) یکی از علمای بزرگی است که صاحب تألیفات متعدد می‌باشد.
شاگردش علامه سید محسن امین گوید:
«او لوازم خانه‌اش را خودش می‌خرید و آن را به کسی واگذار نمی‌کرد. روزی او را در کنار مغازه‌ی قصابی دیدم که منتظر است تا گوشت بخرد، چون ایام زیارتی بود و قصّاب به خاطر نفع خود، زائران و مسافران را زودتر راه می‌انداخت و به او اعتنایی نمی‌کرد. فریاد زدم: «ای قصاب! گوشت این شیخ را بده.» استادم فرمود: «مانعی ندارد.»
آنگاه قصّاب عذرخواهی کرد و گوشت او را وزن کرد و داد.»
شاگردش گوید: روز دیگری دیدم، به سر کوچه آمده تا از هیزم‌فروش‌ها هیزم خریداری کند. جلو رفتم و عرض کردم: آقا! خریدن هیزم را به شخص دیگری واگذار کنید!
در پاسخ فرمود: «من روش خود را عوض نمی‌کنم.»
او هنگام رفت‌وآمد، تنها راه می‌رفت و کسی را همراه نداشت. اگر شب به جایی می‌رفت، مانند علمای بزرگ که خدمت کارشان چراغی را به دست می‌گرفت و جلو می‌رفت، رفتار نمی‌کرد.
اگر ناشناسی او را می‌دید، گمان می‌کرد که یکی از طلبه‌های فقیر است. وقتی من پشت سرش حرکت می‌کردم، یکی از زائران ایرانی که او را نمی‌شناخت، گفت: آقا! آیا نماز وحشت (که شب اول قبر برای میّت می‌خوانند) می‌خوانید؟ فرمود: نه.
آری او بااینکه مجتهدی مسلّم و عالمی بزرگ بود، زندگی‌اش را باکمال ساده زیستی می‌گذراند.
(حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 101 -اعیان الشیعه، ج 7، ص 19)

3- سه پیامبر

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: سوگند به خدا موسی از خدا نخواست، مگر نانی را که بخورد، زیرا گیاه زمین را می‌خورد و به جهت لاغری و کمی گوشت، سبزی گیاه از نازکی پوست روی شکمش دیده می‌شد.
عیسی بن مریم (هنگام خوابیدن) سنگ را زیر سر می‌گذاشت و بالش قرار می‌داد، جامه‌ی زبر می‌پوشید، طعام خشن می‌خورد، خورش او گرسنگی بود، چراغ او در شب، روشنایی ماه و سایه‌بان او در زمستان جایی بود که آفتاب می‌تابید یا فرومی‌رفت، میوه و سبزی خوشبوی او گیاهی بود که زمین برای چهارپایان می‌رویانید… مرکب او دو پایش و خدمتکار او دو دستش بود!
پیامبر ما بر روی زمین طعام می‌خورد و می‌نشست مانند نشستن بنده (دوزانو) و به دست خود پارگی کفشش را دوخته و جامه‌اش را وصله می‌کرد.
بر خر برهنه سوار می‌شد و پشت سر خویش (دیگری را) را سوار می‌کرد.
(نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 507)

4- ملّا هادی سبزواری

حکیم بزرگ حاج ملّا هادی سبزواری که دارای شاگردان بسیار ممتاز و صاحب تألیفاتی همانند شرح منظومه در فلسفه است، از کسانی بود که زندگی بسیار ساده‌ی او زبان زد تاریخ شد.
در تاریخ صفر 1284 هـ ق ناصرالدین‌شاه قاجار در راه رفتن به خراسان در سبزوار توقف نمود و عازم خانه‌ی ایشان شد و تنها و بدون محافظ وارد منزل او گردید. هنگام ظهر حاجی مشغول غذا خوردن بود.
پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای این دانشمند یک گرده نان است و لقمه‌های نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن بود، فرومی‌کرد و در دهان می‌گذاشت؛ فهمید آن ظرف درونش سرکه است.
شاه نظری به حالش کرد و نظری به خانه انداخت و دید در آن اتاق جز یک قطعه نمد، چیزی دیده نمی‌شود که سفره روی آن قرار داد.
شاه می‌بیند در دو اتاق دیگر، فرش آن نمد است و می‌گوید: «فکر می‌کردم زندگی شما خوب است، ولی این‌طور نیست!»
حاجی می‌فرماید: «این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته‌ام باید در جهان بگذارم و بروم، این نمدها در دنیا می‌ماند و من رفتنی خواهم بود.»
(سیمای فرزانگان، ص 460 -مقدمه کتاب اسرار الحکم)

5- جهیزیه ساده

وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله عقد امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت زهرا علیها السّلام را خواند فرمود: «یا علی! چه داری؟» عرض کرد: «یک شتر و یک شمشیر و زره دارم.»
فرمود: «شتر و شمشیرت برای کار زندگی و دینت لازم است، زره را بیاور.»
حضرت زره را آورد و پیامبر فرمود: «آن را بفروش.» امیرالمؤمنین آن را به 400 یا 480 درهم فروخت و پول آن را خدمت پیامبر گذاشت.
پیامبر آن را به بلال و بعضی اصحاب دادند تا جهیزیه تهیه کنند، آنچه تهیه شد، مقداری عطر، چارقد سر، لنگ دو عدد، قطیفه مشکی، چادر مشکی، بالش 4 عدد، حصیری از بوریا یک‌تخته، قدح چوبی، کوزه‌ی گل، مشک آب، تُنگ آب‌خوری، تخت خوابی چوبی، طشت رخت‌شویی، آفتابه و دستاس (آسیاب برای آرد کردن).
پیامبر که جهیزیه‌ی ساده‌ی دخترش را می‌دید، می‌فرمود: «پروردگارا! برای دخترم مبارک کن.»
زنان یهود و دشمنان قریش خوشحال بودند که دختر پیامبر، لباس آبرومندی ندارد، جبرئیل از بهشت جامه‌ای آورد و بر سر فاطمه انداخت که چشم تمام زن‌ها را خیره ساخته بود.
(فاطمه الزهراء، ص 306–304، تألیف عماد زاده اصفهانی)

سادات (ذرّیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 23 سوره‌ی شوری می‌فرماید: «ای پیامبر! بگو: از شما اجر و پاداشی درخواست نمی‌کنم به‌جز مودّت و دوستی خاندانم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چهار دسته را روز قیامت شفاعت کنم گروه دوم آنانی هستند که ذرّیه‌ی مرا هنگام تنگدستی کمک مالی کنند.»

توضیح مختصر:

نسل و ذرّیه‌ای که از پیامبر صلی‌الله علیه و آله باشد به نام سادات و سیّد خطاب می‌شوند. ذریّه، در بسیاری از موارد، اطلاق بر سادات از اولاد پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌شود.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «شفاعت من برای کسی است که ذریّه ی مرا، با دست و زبان و مالش کمک نماید.» (الکافی، ج 4، ص 60)
تمام سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السّلام، چه از طرف پدری و چه از طرف مادری، با آن حضرت علیها السّلام مَحرم هستند. از حقوقی که خداوند در قرآن، درباره‌ی مال قرار داده، سهمی را به سادات اختصاص داده که این، نوعی شرافت و ارجمندی به مقام ذریه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله است. لذا از نظر حقوقی، زکات و صدقات، به ذراری پیامبر صلی‌الله علیه و آله تعلّق نمی‌گیرد و این هم، نوعی احترام است که به خاطر جدّشان، از این‌ها استفاده نکنند چون شرافت زکات و صدقه، به شرافت خمس نمی‌رسد.
چطور امّت، سفارشات رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را مراعات نکردند و هفتادودو فرقه شدند؟ عده‌ای از سادات را به زهر و گروهی را با شمشیر کشتند، دسته‌ای را به زندان انداخته و جمعیتی، فرار را بر قرار ترجیح دادند.
ستم‌هایی که در طول تاریخ به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السّلام شده بی حدّ و حصر است. نمونه‌ای از آن‌که در تاریخ، مسطور است کار حمید بن قحطبه بود. او به دستور هارون‌الرشید، سرِ 60 نفر از سادات را اعم از پیر و جوان، از تن جدا کرد.
بنی‌امیه، مدت هشتاد سال، اولاد پیامبر صلی‌الله علیه و آله را یا کشته یا به زندان و زنجیر کشیدند. بنی العباس مدت پانصد سال، حرمت‌ها را نسبت به سادات شکستند، چه ظلم‌ها که روا نکردند! و چه قتل‌ها که نکردند! حتّی به حریم قبور آن‌ها تجاوز کرده و سفارش پیامبر صلی‌الله علیه و آله را هیچ مراعات ننمودند.

1- سادات بنی داوود

نصرالله بن عنین برای زیارت به سوی مکه‌ی معظمه رفت و مقداری کالا و لباس با خود همراه داشت.
بعضی سادات بنی داود (ابن موسی حسنی) او را گرفته، زدند و اموالش را تصاحب کردند.
پادشاه یمن نامش «عزیز بن ایوب» بود. ابن عنین نامه‌ای برای او نوشت و تحریص کرد که سادات بنی داود را کیفر بدهد. در ضمن، او را از رفتن به ساحل که تازه فتح شده بود، منع کرده و در عوض ترغیب می‌نمود که اولاد فاطمه یعنی بنی داود را با شمشیر از بین ببرد.
وقتی این اشعار را فرستاد؛ شب حضرت زهرا سلام‌الله علیها را در خواب دید که مشغول طواف خانه‌ی خداست. سلام عرض کرد، حضرت جواب ندادند. او به گریه افتاد و علت بی‌اعتنایی‌اش را پرسید.
حضرت زهرا این اشعار را در جواب او فرمودند:
1. فرزندان فاطمه از پستی و بدزبانی به دورند. روزگار با حیله ورزی‌اش فرزندان مرا دست‌تنگ نموده است.
2. اگر یکی از فرزندانم گناهی بکند، از روی قصد این زشتی را به ما نسبت می‌دهی.
3. اگر ناراحتی از فرزندان ما برسد، جزای آن را در قیامت از ما می‌گیری، از کرده‌ی خود توبه کن.
ابن عنین گوید: از خواب بیدار و بسیار آشفته شدم و دیدم جراحت‌هایی که از سادات بنی داود به من رسیده بود، همه خوب شد و هیچ اثری از آن‌ها در بدنم نمانده بود. پس این اشعار را در عذرخواهی از دختر پیامبر گفتم:
ای دختر پیامبر! عذر می‌خواهم و از گناهم درگذر. به خدا سوگند اگر دیگربار فرزندان شما مرا با شمشیر و نیزه قطعه‌قطعه کنند، نمی‌گویم گناه کرده‌اند، بلکه می‌گویم کار نیکویی کرده‌اند.
(پند تاریخ، ج 1، ص 127 -بیت الاحزان، ص 7)

2- سادات و ظلم منصور دوانیقی

منصور دوانیقی دومین خلیفه‌ی عباسی نسبت به فرزندان پیامبر بسیار ظلم روا داشت؛ تا اینکه در بغداد به بنّایی امر کرد شصت نفر از اولاد پیامبر را میان ستون ساختمان (یا مسجد) زنده‌زنده بگذارد تا جان بدهند و به‌عبارت‌دیگر آن‌ها را در میان دیوار زنده‌به‌گور کند.
روزی جوانی نیکو صورت (که نفر شصتم از سادات بود) مشکین مو، از فرزندان امام حسن علیه‌السلام را گرفتند و تسلیم بنّا کردند و دستور دادند او را در میان ستون بگذارد و بر وی مأموری گماشتند که بنّا تمرّد نکند.
بنّا او را در میان دیوار گذارد؛ ولی دلش به حال او سوخت و روزنه‌ای برای تنفّس او گذارد و آهسته به جوان فهماند که صبر کن، شب تو را بیرون می‌آورم.
چون شب شد بنّا با ترس در تاریکی آمد و آن جوان سیّد را بیرون آورد و به او گفت:
«از خدا به خاطر خون من و کارگرانم بترس و خودت را مخفی بدار؛ زیرا می‌ترسم اگر تو را در درون آن [دیوار] گذارم، در پیشگاه خداوند، جدّت دشمن من باشد، پس در بغداد نمان.»
آن جوان گفت: «خواهش دارم قدری از موهای سرم را برای مادرم ببر تا کمتر گریه کند و بداند که من نجات یافته‌ام.»
بنّا با وسیله‌ای، مقداری از موهای سر آن جوان را برید و سپس خانه‌ی خود را نشان داد و فرار کرد. بنّا موی بریده را گرفت و به در خانه‌ی آن جوان آمد؛ ناله‌ی جان‌گدازی شنید و منقلب شد و دانست که مادر اوست.
پس موهای آن جوان را به مادرش داد و او را از زنده بودن فرزندش، باخبر کرد.
(کیفر کردار، ج 1، ص 292 -عیون اخبار الرضا، ص 112 -خزائن نراقی، ص 422)

3- جسارت و نجاست

در سال 1229 هجری قمری در کاشان شخصی از کارمندان امور مالیات و حسابداری، از سید فقیری مطالبه‌ی وجه مالیات می‌نمود و بر او سخت می‌گرفت. آن سید بازاری می‌گفت: ندارم، چند روز مهلت بده تا خدا چاره‌ای بسازد، بیا از جدّم رسول خدا شرم کن.
آن حسابدار گفت: اگر از جدّت کاری ساخته است، بگو شرّ مرا از سر تو دفع کند، یا کار تو را درست نماید. پس ضامن به خاطر سید گرفت و گفت: «اگر فردا اول طلوع آفتاب، پول را ندهی، نجاست به حلقت خواهم ریخت. به جدّت بگو هر کاری می‌تواند، انجام دهد.»
پس شب‌هنگام، حسابدار به بام خانه رفت و خوابید. نیمه‌شب برای بول کردن بر لب بام رفت و در تاریکی پا بر ناودان گذاشت. ناودان بشکست و او به چاه مستراح افتاد.
صبح مرده‌ی او را در چاه نجاست یافتند. [بنابراین جد آن سید، یعنی پیامبر خدا] شر آن حسابدار را دفع کرد.

4- احسان به خاطر پیامبر صلی‌الله علیه و آله

علی بن عیسی، وزیر [یکی از پادشاهان] گفت: من در مدینه به سادات و علوییّن کمال احسان از طعام، لباس و پول را می‌نمودم، به‌ویژه در حلول ماه مبارک رمضان.
پیرمردی از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام بود که هرسال 5000 درهم به او می‌دادم؛ روزی در فصل زمستان، درجایی می‌رفتم؛ دیدم که پیرمرد مست افتاده و استفراغ کرده است. به خود گفتم: پول به کسی می‌دهم که در معصیت مصرف می‌کند. دیگر به او پول نمی‌دهم. پس چون ماه رمضان داخل شد، او نزدم آمد و پول سالیانه‌ی خود را خواست.
گفتم: چون در معصیت (شراب‌خواری) صرف می‌کنی به تو نمی‌دهم و او از نزدم رفت. شب شد، خواب دیدم که عده‌ای نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله جمع بودند. من نیز به خدمت رسیدم، ولی پیامبر اعتنایی به من نکرد.
عرض کردم: من به فرزندان تو احسان می‌کنم؛ چه طور به من توجه نمی‌کنی؟ فرمود: «چرا فلان فرزندم (پیرمرد) را با ناراحتی برگرداندی؟»
عرض کردم: او در معصیت پول را مصرف می‌کرد. فرمود: «آیا آن پول را به خاطر او می‌دادی یا به خاطر نسبت داشتن به من می‌دادی؟!»
عرض کردم: به خاطر شما. فرمود: «می‌خواستی به خاطر من، این گناه را بپوشانی!» عرض کردم: حال به او اکرام می‌کنم.
پس از خواب بیدار شدم، دنبال آن پیرمرد فرستادم، وقتی آمد، مبلغ 000/10 درهم به او دادم و گفتم: اگر خرجی‌ات کم آمد، به من خبر بده، او به صحن خانه رسید و برگشت و گفت: «علت چیست که دیروز مرا راندی، اما امروز مهربانی تو دو برابر شد؟» و اصرار در سبب این کار کرد. من خواب خود را برای او نقل کردم.
پیرمرد سید، اشک از چشمش جاری شد و نذر واجب کرد که دیگر به شراب‌خواری روی نیاورد و گفت: «دیگر دنبال این معصیت نمی‌روم تا جدّم با او محاجّه کند و توبه کرد.»

5- توجه امیرالمؤمنین به سادات

در کوفه تاجری به نام ابوجعفر بود که کسب او پسندیده و به سادات احترام می‌گذاشت و هرگاه چیزی از او می‌خواستند، قرض می‌داد و به غلامش می‌گفت: در دفتر بنویس: قرض به علی بن ابیطالب فلان مقدار.
پس از سال‌ها، ورشکست شد، پس غلامش را دستور داد هرکدام از بدهکاران که مُرده، اسمش را از دفتر محو کن و هرکس که زنده است به دنبالش رو و طلب را وصول نما ولی این کار جبران ورشکستگی او را نکرد.
روزی مردی از روی تمسخر به او گفت: «به نام آن کس (امیرالمؤمنین) که قرض می‌دادی، دیدی به چه روزی افتادی؟!»
تاجر اندوهگین شد و شب در خواب دید که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به امام حسن فرمود: پدرت کجاست؟
امیرالمؤمنین عرض کرد: خدمت شمایم!
فرمود: «چرا طلب این مرد را نمی‌دهی؟» عرض کرد: «در خدمت شما این کیسه‌ی پول هزار اشرفی را به او می‌دهم.» و بعد فرمود: «هر یک از فرزندان من قرض خواستند به او بده که دیگر مستمند نخواهی شد.»
تاجر از خواب بیدار شد، دید کیسه‌ی پول نزدش می‌باشد، به زنش نشان داد، زن باور نکرد و گفت: شاید حیله‌ای به کار بردی! تاجر خواب خود را گفت. زن گفت: پس دفتر بدهکاران را بنگر، اگر حقیقت دارد، قرض به نام امیرالمؤمنین محو شده است؛ پس دفتر را باز کردند دیدند اسمی از قرض حضرتش نیست.
(پند تاریخ، 1، ص 114 -کشکول بحرانی، ج 2، ص 228)

زیارت قبور ائمه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 2 سوره‌ی تکاثر می‌فرماید: «تا آنجا که به دیدار قبرها رفتند.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس ما را پس از مرگمان زیارت کند، گویا در حال حیات، زیارتمان کرده است.»
(بحار الانوار، ج 97، ص 124 -فرهنگ عاشورا، ص 219)

توضیح مختصر:

ازآنجایی‌که خداوند تعالی، انبیاء و اولیای خود را دوست می‌دارد و آنان، خلفای او در روی زمین و قطب عالم امکان هستند، برای آنان، فرشتگان حافظ گذاشته است؛ و وقتی آنان به‌صورت ظاهر، وفات می‌کنند و در زمین منوّر، اجسادشان دفن می‌شوند، آن مکانِ منوّر را موردنظر قرار می‌دهد و به زائرانِ قبور آنان، التفات می‌کند. ارواح طیّبه‌ی آن بزرگواران نیز، چون زنده‌اند و می‌بینند و می‌شنوند، به زائرِ خود، لطف و مرحمت دارند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله به امیرالمؤمنین فرمود: «ای علی! به‌درستی که خدای، قبر تو و قبر فرزندانِ تو را، بقعه‌ای از بقعه‌های بهشت قرار داده و خداوند عزّوجل، دل‌های برگزیدگان از مخلوقاتش و پاکیزگان از بندگانش را به‌جانب شما مایل گردانیده که متحمّل اذیت می‌شوند و قبور شما را تعمیر نموده و بسیار به زیارت شما می‌آیند درحالی‌که به این عمل، قصد تقرّب به خدا و اظهار موّدت نسبت به پیامبرِ او را می‌نمایند؛ اینان کسانی هستند که مخصوص به شفاعت من و وارد بر حوض (کوثر) می‌باشند و ایشان زائرین و همسایگانِ فردای من در بهشت می‌باشند… کسی که زیارت کند قبرهای شما را، این زیارت برابر با هفتاد حج بعد از حجّ واجب اوست و از گناهانش بیرون می‌رود به حدّی که وقتی برمی‌گردد از زیارت شما، مانند روزی است که از مادر متولّد شده است.»
(اطیب البیان، ج 1، ص 198)
1- زیارت امیرالمؤمنین

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را زیارت کند و عارف به حق آن حضرت باشد و از روی تجبّر و تکبّر به زیارت نیامده باشد، خداوند از برای او، اجر صد هزار شهید بنویسد و گناهان گذشته و آینده‌ی او را بیامرزد؛ و در روز قیامت ازجمله کسانی باشد که از اهوال آن روز ایمن هستند و حساب، بر او آسان شود و ملائکه او را استقبال کنند و چون از زیارت برگردد، او را تا خانه مشایعت نمایند، اگر بیمار شود به عیادت او بیایند، اگر بمیرد تشییع‌جنازه‌ی او کنند و برای او تا قبرش طلب آمرزش نمایند.»
(مفاتیح‌الجنان، ص 523، به نقل از شیخ طوسی)
«هر که زیارت کند جدّم امیرالمؤمنین را و عارف به حق او باشد، خداوند به عدد هر قدمی، حج مقبول و عمره‌ی پسندیده بنویسد.»
(مفاتیح‌الجنان، ص 544 به نقل از فرحه الغری ابن طاووس)

2- زیارت امام حسین علیه‌السلام

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «علی بن میمون! زیارت کن حسین علیه‌السلام را و ترکش مکن!» عرض کردم: «مزد کسی که زیارتش کند چیست؟»
فرمود: کسی که پیاده زیارتش کند، خداوند به هر قدمی که برمی‌دارد برایش حسنه‌ای بنویسد و گناهی از او نابود سازد و درجه‌ای برای او بالا برد. چون به قبر او رسد، خداوند دو ملک را موکّل او گرداند که هر خوبی از دهان او خارج شود بنویسد و هر بدی از او صادر شود، ننویسد. چون از سفر زیارت برگردد، وداعش کنند و بگویند:
«ای دوست خدا! تو آمرزیده شدی و تو از حزب خدا و رسولش و اهل‌بیت رسولش شدی و به خدا قسم آتش را هرگز به چشم خود نبینی و آتش هم تو را نبیند و طعمه‌ی آن نشوی.»
(رمز المصیبه، ج 1، ص 87 -کامل الزیارات، ص 132)

3- امام حسن علیه‌السلام

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هر که در بقیع، فرزندم حسن علیه‌السلام را زیارت کند، در روزی که قدم‌ها بر صراط لرزان است، قدمش -بر صراط- ثابت گردد!»

4- موسی بن جعفر علیه‌السلام و امام جواد علیه‌السلام

ابراهیم بن عقبه گوید: به خدمت امام هادی علیه‌السلام نامه نوشتم و سؤال کردم: «آیا زیارت امام حسین علیه‌السلام از زیارت امام موسی علیه‌السلام و امام محمدتقی علیه‌السلام بهتر است؟»
حضرت در جواب مرقوم فرموده بود: «حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام مقدم است و زیارت این معصوم جامع‌تر و ثوابش بزرگ‌تر است.»
(مفاتیح‌الجنان، ص 833)

5- امام رضا علیه‌السلام

امام رضا علیه‌السلام فرمود: «در خراسان بقعه‌ای هست که بر آن زمانی خواهد آمد که محل رفت و آمد ملائکه خواهد بود. پس پیوسته فوجی از ملائکه‌ی آسمان فرود خواهند آمد و فوجی بالا خواهند رفت تا در صور بدمند.»
پرسیدند: «یا بن رسول‌الله کدام بقعه است؟» فرمود: «در زمین طوس است و آن والله باغی است از باغ‌های بهشت که هر که زیارت کند مرا در آن بقعه، چنان باشد که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را زیارت کرده است و بنویسد حق‌تعالی از برای او، به سبب آن زیارت، ثواب هزار حج پسندیده و هزار عمره‌ی مقبوله و من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او باشیم.»
(مفاتیح‌الجنان، ص 865)

زاهد

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 23 سوره‌ی حدید می‌فرماید: «تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «کسی که در دنیا زهد ورزد جان خود را آزاد کرده و پروردگارش را خشنود سازد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 500)

توضیح مختصر:

وقتی کسی ترک دنیا می‌کند و به حداقل زندگی اکتفا می‌نماید غذاهای لذیذ نمی‌خورد، لباس خشن می‌پوشد و همواره در حال عبادت می‌باشد و … چنین شخصی را زاهد گویند. چنانکه بسیار نقل شده، از سخنانِ گهربار پیامبر صلی‌الله علیه و آله عده‌ای از اصحاب، زاهد شدند. امّا چون مبنای کارشان، سیره‌ی عملی پیامبر صلی‌الله علیه و آله نبوده بلکه از کلمات پیامبر صلی‌الله علیه و آله استفاده‌ی شخصی می‌بردند، پس همانند عثمان بن مظعون، رهبانیّت اختیار کرده، به خود و زن و زندگی نمی‌رسیدند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله وقتی موضوع را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: «برای چه، اقوامی، طیّبات را برای خودشان حرام می‌کنند؟ من شب می‌خوابم، نکاح می‌کنم، در روز افطار می‌نمایم و …»
(بیان السعاده، ج 4، ص 418)
عتاب و سرزنش پیامبر صلی‌الله علیه و آله، برای تعدیل روش آن‌ها بود چراکه افراط، اضرار به نفس و زن و زندگی را در پیش دارد و اسلام، دینی است که گویا بوده و محرّکِ مردم به صراط مستقیم است و این سلوک، با برنامه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام باید هماهنگ باشد تا راکب و مرکوب بتوانند راه بروند و از راه نیفتند.
مردی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کرد: «حضرت عیسی مردی زاهد بود؟» فرمود: «آری چنین است ولیکن محمد صلی‌الله علیه و آله از همه‌ی پیامبران زاهدتر بود زیرا علاوه بر کنیزهایی که داشت دارای سیزده همسر بود، بااین‌همه، هیچ‌وقت سفره‌ای از طعام برایش چیده نشد و از نان گندم نخورد و از نانِ جو، هیچ‌وقت شمکش سیر نشد.»
(احتجاج طبرسی، ج 1، ص 335)
ببینید، سائل از اینکه حضرت عیسی علیه‌السلام عیال نگرفت سؤال کرد که آیا زاهد است؟ جواب، این است که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله با داشتن زنان، از همه زاهدتر بود، با بودنِ سفره‌ی نانِ جو، شکمش را سیر نمی‌کرد. پس مفهومِ زهد و زاهد، بَد برداشت شده و در نتیجه، ترک ازدواج و ترک غذا خوردن را زاهدی نمودن، نام گذاشته‌اند!

1- زاهد بر طعام شاه

سعدی گوید: زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که اراده‌ی او بود. چون به نماز برخاستند بیش از آن نماز خواند که عادتش بود تا گمان صلاحیّت شاه در حق او زیاد شود. چون به خانه آمد سفره‌ی غذا طلبید. پسری صاحب فراست داشت و گفت: «ای پدر! به مجلس سلطان مگر غذا نخوردی؟!» گفت: «در نظر ایشان چیزی نخوردم که روزی به کار آید.» پسر گفت: «نماز را قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.»
(گلستان، ص 104)

2- کلید در بهشت

زهد، کلید درِ بهشت و دور شدن از آتش است. زهد یعنی هر چیزی که تو را مشغول از خدا کند، ترک نمایی و تأسّف بر این ترک نخوری و خودبینی پیدا نکنی و انتظار گشایش آن را نداشته باشی. غرض از زهد، ستایش مردم از او نباشد و عوض نیز منظور نداشته باشد، بلکه از دست دادن دنیا را سبب آسایش و بودنش را آفت خود بداند و همیشه به خاطر راحتی، از این آفات گریزان باشد.
زاهد کسی است که آخرت را بر دنیا، خواری را بر عزّت، کوشش را بر راحتی، گرسنگی را بر سیری، عافیت آخرت را بر محبّت دنیا و ذکر حق را بر غفلت، مقدّم بدارد و چنان باشد که جسمش در دنیا و قلبش یاد آخرت باشد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «سرچشمه‌ی هر گناهی، دوستی دنیاست.»
آیا نمی‌بینی چطور انسان دوست دارد چیزی را که خدا دشمن دانسته؟ و کدام خطا سخت‌تر از اینکه انسان دنیا را دوست بدارد؟
یکی از ائمه علیهم السّلام فرمود: «اگر فرضاً همه‌ی دنیا لقمه‌ای باشد که طفل آن را فرو برد ما به حال آن طفل ترحّم می‌کردیم» (که آلوده‌ی دنیا شده) پس چطور است حال کسی که به خاطر طلب دنیا حدود الهی را رها کرده و به آن حرص ورزد؟ دنیا سرایی است که اگر نیکو در آن زیستی هرآینه به تو رحم می‌کند و خوب از تو می‌گذرد و با تو وداع می‌نماید. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «وقتی‌که خدا دنیا را خلق کرد، امر به فرمان‌برداری نمود و دنیا قبول کرد. پس فرمود: ای دنیا! هر که تو را طلب کرد از او روگردان باش و هرکه تو را نمی‌خواهد با او موافقت کن؛ و دنیا عهدی را که خدا با او کرده قبول نمود.»
(مصباح الشریعه، باب 31)

3- زهد ابوذر

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «ابوذر در امتم بر زهد عیسی بن مریم است.» (اسدالغابه، ج 5، ص 187)
درباره‌ی ابوذر غفاری نوشته‌اند:
1. موقع وفات گفتند: چه داری؟ گفت: عملی که انجام داده‌ام. گفتند: ما از طلا و نقره می‌پرسیم. فرمود: آنچه صبح دستم می‌آمد تا شب نگه نمی‌داشتم و آنچه شب به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که بهترین اموال را در آن می‌نهیم. از دوستم پیغمبر خدا صلی‌الله علیه و آله شنیدم که فرمودند: «کندوی مؤمن قبر اوست.»
2. فرمود: آذوقه و پس‌انداز من در زمان پیغمبر صلی‌الله علیه و آله همیشه یک من خرما بوده و تا زنده‌ام این مقدار را زیاده نخواهم کرد.
3. عطا گوید: به ابوذر گفتم لباس کهنه‌ای به تن کرده و نماز می‌خوانی، مگر لباس بهتر نداری؟ فرمود: اگر داشتم در برم می‌دیدی. گفتم: مدّتی تو را با دو جامه می‌دیدم! فرمود: پسر برادرم، محتاج‌تر از خودم بود به او دادم. سپس فرمود: مثل‌اینکه دنیا را خیلی مهم گرفته‌ای؟ این لباس را در تنم می‌بینی، لباس دیگری مخصوص مسجد دارم. چند بز برای دوشیدن و نان خورش و چارپایی که آذوقه را با آن حمل کنم و زنی که مرا از زحمت تهیه‌ی غذا آسوده می‌کند دارم. چه نعمتی برتر از آنکه من دارم؟
(اعیان الشیعه (کلمه جندب) -پیغمبر و یاران، ج 1، ص 48)

4- زهد در زهد

زهد برای خاصه خسّت است. وقتی حالات سالک به تساوی برسد، می‌بیند آنچه به آن زهد می‌ورزیده بسیار حقیر بوده؛ و حالا که به حق رسیده، مشهودش شود که فقر و غنی نزد او یکسان است. پس، از زهد قبلی زهد ورزد و از آن رویه بیزاری جوید.
(مقامات معنوی، ج 1، ص 119)
حافظ فرمود:
سودائیان عالم پندار را بگوی مایه کم کنید که سود و زیان یکی است وقتی حافظ به حقیقت زهد رسیده به زاهدان می‌گوید:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست **** در حق ما هر چه گوید هیچ اکراه نیست

زهد (بی رغبتی به دنیا)

قرآن:

خداوند متعال در آیه ی 20 سوره ی یوسف می‌فرماید: «سرانجام او (یوسف) را به بهای کمی -چند درهم فروختند، و نسبت به (فروختن) او، بی رغبت بودند (چرا که می‌ترسیدند رازشان فاش شود).»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «به راستی که زهد و بی رغبتی در دنیا، کوتاه کردن آرزو و سپاسگزاری نعمت‌های خدا و پارسایی از محرمات الهی است.»

توضیح مختصر:

بی رغبتی به دنیا، زُهد است و انسانی که زهد می‌ورزد از بسیاری متاع دنیا، شهوات و لذایذ، دوری می‌جوید. البته زهد ورزیدن، باید بر مبنای دستورات مربّی و قواعد شریعت باشد و ترک لذایذ، باید تشریع شود، چون نوعِ زاهدین خود رو، کمی قبض داشته، به اهل و عیال، سخت گیری می‌کنند، با ملاکِ قناعت بر اهل خانه سختی روا می‌دارند، افراط در عبادت و روزه و امثال این‌ها می‌کنند. در نتیجه زهدگرایی غیر منطقی است. بارها بعضی اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هر روز، روزه می‌گرفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله می‌فرمود: ماهی یک روز. اگر طرف، اصرار می‌کرد، تا ماهی سه روز، بیشتر را اجازه نمی‌دادند چرا که فشار بر جسم، در کوتاه مدت و دراز مدت، آثار ضعف و کاستی را ظاهر می‌کند. اعتدال، بهترین قاعده در زندگانی است؛ چرا که افراطیّون در زهد، گرایش به تصوّف دارند و مکتب درست نمودند، هر کدام به نوعی کلمات قصار درست کردند و بعضی، زن‌های خود را طلاق دادند و در نتیجه، در مقابل ائمه و بزرگان دین دکّان باز کردند و عده‌ای هم شکل و نوعِ خود را جذب کارهای خود نمودند.
مسئله‌ی مهم در زهد، آن است که انسان، تعلّق به دنیا نداشته باشد و افراط در مطامعِ دنیوی نکند، نه آنکه از مصنوعات و مخلوقات الهی بهره نبرند و دیگران را متهم به دنیا دوستی نمایند.
الگوی هر انسانی، انسانِ کامل است و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام، همه چیز را به قال و حال و فعل، گفتند و انجام دادند. پس کسری وجود ندارد تا زهدگرایی، بر مبنای مکاتب زاییده‌ی فکرِ بعضی‌ها، پا گرفته و انجام گیرد.

1- زاهد سالوس

زاهدی نزد پادشاه که دائم مبتلا به خوردن شراب بود، آمد و گفت:
دیشب پیامبر را در خواب دیدم، که به من فرمود: «برو به پادشاه بگو که شراب کمتر بخورد.»
پادشاه گفت: «به خدا قسم که تو این خواب را به دروغ به پیامبر نسبت دادی!!» زاهد گفت: «از کجا می گویی خوابم دروغ است؟»
شاه گفت: به خاطر آنکه گفتی: پیامبر فرمود شراب کمتر بخورد و لازمه‌ی آن رخصت و تجویز است، [و این حرف تو بیانگر این است که می‌توان کمتر شراب خورد و آن حلال است] و حال آنکه اندک و بسیار شراب، حرام است و [پیامبر] هرگز به کم آن هم اجازه نفرمود. زاهد خجالت کشید و حاضران بر فهم پادشاه آفرین گفتند.
(لطائف الطوائف، ص 70)

2- زهد حضرت عیسی

گویند حضرت عیسی علیه السلام پلاسی می‌پوشید و برگ و پوست درختان و گیاه و زمین را می‌خورد و هر کجا شب می‌رسید، همان جا می‌خوابید، چون برای خود وطنی انتخاب نکرده و خانه‌ای نساخته بود.
شبی باران بارید و صدای رعد و برق بلند شد و باد سرد و سرمای سخت شروع شد. از دور غاری را دید، قصد کرد آنجا برود. چون رسید، دید حیوانی خوابیده و برای او جایی نیست. برگشت و پیش خود گفت: «شغال، پناهگاه دارد و پسر مریم پناهگاه ندارد!»
همان دم ندا رسید: «من پناه بی پناهانم!!»
حضرت عیسی از همه‌ی متاع جهان، پیاله‌ای داشت که با آن آب می‌خورد. روزی دید یکی با کف دست آب می‌خورد، پس دیگر از آن پیاله استفاده نمی‌کرد و با دست آب می‌خورد و می‌فرمود: «نمی‌دانستم که خداوند به من پیاله (کف دست) داده است!»
روز قیامت وقتی فقیران را برای حساب آورند، آن‌ها می گویند: «ما را درویش و بی مال آفریدی و سبب شد بتوانیم حق را ادا و اطاعتت کنیم.»
همان دم حضرت عیسی را بیاورند که به دنیا آمد و رفت و برای او هیچ مال و ملک نبوده است؛ و او حجت بر آنها خواهد شد.
(داستان‌های عرفانی، ص 35 -کشف الاستار، ج 1، ص 389)

3- شیخ مرتضی انصاری

شیخ مرتضی انصاری از مجتهدینی بود که سراسر زندگیش را با زهد و بی اعتنایی به دنیا به سر برد.
وقتی سخن چینان صحبت‌هایی کردند و به حاکم نجف اشرف رساندند که عده‌ای تفنگ بسیار در خانه شیخ به رسم امانت پنهان کرده‌اند. حاکم نیز، فرماندهی را که سنّی بود، مأمور کرد که با یک دسته سرباز در خانه‌ی شیخ داخل شوند و هر چه تفنگ ببینند، بیاورند.
آن‌ها بی خبر وارد خانه‌ی شیخ شدند و اطاق ها و بعد سرداب و چاه خانه و دیوارها را به دقت ملاحظه کردند و اثری از تفنگ ندیدند؛ بلکه خانه‌ی او را به چند گلیم کهنه و لحاف بروجردی مستعمل و اندکی لوازم ضروری مانند دیگ و آفتابه یافتند.
مأمور متعجب شد و نزد حاکم آمد و گفت: «مردم خلاف رسانده‌اند، این شیخ در نهایت زهد و کناره گیری از دنیاست و همانند بزرگ ما عمر بن خطاب در بی اعتنایی از دنیاست.»
این خبر به شیخ رسید، خندید و فرمود: «زیاد ترقی کرده‌ایم که شبیه پسر خطاب شده‌ایم.»
(پند تاریخ، ج 5، ص 246-شخصیت شیخ انصار، ص 87)

4- زاهدتر

سعدی گوید: پادشاهی دچار حادثه‌ای شد و نذر کرد: اگر در آن حادثه پیروز شود، مبلغی پول به پارسایان بدهد.
خداوند او را در آن حادثه موفق کرد، و کیسه پولی به یکی از درباریانش داد تا به افراد زاهد بدهد، تا به نذرش وفا کرده باشد.
او که خردمندی هوشیار بود، هر روز دنبال زاهد (نه زاهد نما) می‌رفت و کسی را پیدا نمی‌کرد.
بالاخره نزد شاه آمد و گفت: هر چه جستجو کردم، پارسایی نیافتم.
شاه گفت: این چه حرفی است که می‌زنی! طبق اطلاعی که دارم چهارصد زاهد در کشور وجود دارد.
خدمتکار هوشیار گفت: شاها! آنکه پارساست، پول ما را نمی‌پذیرد، و آن کس که می‌پذیرد زاهد نیست.
شاه خندید و به همنشینان خود گفت: «به همان اندازه که من به پارسایان حق پرست ارادت دارم، او با آنها دشمنی دارد، ولی حق با اوست.»
زاهد که دِرَم گرفت و دینار **** زاهدتر از او یکی به دست آر
(حکایت‌های گلستان، ص 138)

5- عثمان بن مظعون

او چهاردهمین کسی بود کا اسلام آورد، مردی خوش فکر و عاقل و مورد توجه خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود، تا جایی که امیرالمؤمنین علیه السلام به یاد او یکی از فرزندانش (از ام البنین) را عثمان نام نهاد.
او دو بار به حبشه هجرت کرد و مردی بود که شهامت داشت. اما از صفت بسیار گویای او، بی اعتنایی به دنیا و توجه به عبادت و بندگی بود.
مدتی از زنش جدا شد و پشت کوه‌ها برای عبادت رفت و پیامبر دستور داد، این کار را ترک کند و به منزل بیاید، و به همسر و فرزندانش برسد. و فرمود: خداوند مرا به رهبانیّت، مأمور نکرده است.
مدتی تصمیم گرفت، خود را خواجه کند تا بتواند بهتر عبادت نماید و پیامبر او را نهی کرد.
روزها را روزه گرفت، و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت. او در جنگ بدر شرکت کرد و بعد از آن وفات یافت. اولین کسی که در بقیع دفن گردید، او بود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مرگش بسیار ناراحت بودند و با چشمی گریان خم شد و کفن او را گشود، پیشانیش را بوسید، و سه بار بوسیدن را تکرار کرد، آنگاه ناله‌ای از سینه برکشید و فرمود: » خوش به حالت ای ابوسائب که از دنیا رفتی و دنیا نتوانست تو را بیالاید.»
این بیان پیامبر دلالت دارد که زهدش حقیقی، و بی اعتنایی به دنیایش واقعی بوده است. وقتی ابراهیم و رقیه، فرزندان پیامبر از دار دنیا رفتند و در بقیع دفن گردیدند پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: به جلودار و پیش رفته‌ی صالح و شایسته‌ی ما عثمان بن مظعون ملحق شدید.
(سفینه البحار، ج 2، ص 160 -پیغمبر و یاران، ج 4، ص 246 -بحارالانوار، ج 22، ص 264)

زندان

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 42 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «(چون یوسف به یکی از دو نفر که از زندان آزاد می‌شد گفت: نزد پادشاه مصر مرا یادآوری کن پس یاد خدا را فراموش کرد) پس یوسف چند سال در زندان باقی ماند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «زندان یکی از دو گور انسان است.»
(غررالحکم، ج 1، ص 508)

توضیح مختصر:

زندان، جایی است که شخص را، یا به حق و یا نا به حق، در آنجا محبوس می‌کنند تا مدّت حبسش تمام شود و آنگاه او را آزاد می‌کنند.
دنیا برای مؤمن، زندان است. جهنّم، زندانِ تاریک الهی است که همه نوع عذاب در آن است. ائمه علیهم السّلام را در حبس‌گاه و تحت نظر شدید، نگه می‌داشتند. حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام سال‌ها در زندان بود و این حکم از جانب خلیفه هارون‌الرشید بود. حضرت علیه‌السلام در زندان، به عبادت و سجده‌ی شکر مشغول بود تا به‌وسیله‌ی زهر، به شهادت رسید.
آن‌کس که جرمی ندارد و به دلایلی، او را در زندان می‌افکنند، چاره‌ای جز صبر و شکیبایی ندارد و طبق آیه‌ی 42 سوره‌ی یوسف، حضرت یوسف علیه‌السلام هفت سال در زندان به سر برد. او عمل شنیعی انجام نداده بود، خودش گفت: «پروردگارا! زندان برایم بهتر است از آنچه زنان، مرا به آن می‌خوانند.» (سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 33)
درباره‌ی حضرت موسی علیه‌السلام هم، درباریان پس از مشورت بسیار، به فرعون گفتند که نمی‌توان موسی و هارون را با نفوذی که در بنی‌اسرائیل دارند به زندان افکند بلکه بهتر است برای چیرگی بر آن دو، ساحران زبردست از همه‌ی شهرها جمع شوند تا بر آن‌ها غلبه پیدا کنند.
وقتی ابراهیم علیه‌السلام بت‌های شهر بابِل را شکست، نمرود دستور داد ابراهیم علیه‌السلام را در بند و زندان افکندند.

1- بوذر جمهر

بوذر جمهر وزیر انوشیروان، به عللی مورد خشم شاه واقع شد. پس دستور داد او را در خانه‌ای تاریک زندانی کنند.
او در زندان بود؛ مدتی گذشت. شاه چند نفر از بزرگان دربارش را برای اطلاع از حال بوذر جمهر به زندان فرستاد.
آن‌ها وقتی به زندان رفتند، او را سرحال و شاداب یافتند. به او گفتند: «تو بااینکه در این وضع سخت هستی، چه طور بانشاط می‌باشی؟»
فرمود: «من دارویی درست کرده‌ام که از شش چیز آمیخته شده است، از آن‌ها استفاده می‌کنم و سرحال هستم.»
گفتند: آن دارو چیست تا ما نیز استفاده کنیم؟ فرمود:
1. اطمینان به خدا.
2. هر چیزی مقدّر شده، خواهد رسید.
3. صبر، بهترین چیز برای امتحان است.
4. اگر صبر نکنم چه کنم؟
5. به آن‌هایی که کارشان از من سخت‌تر است، باید نگاه کرد.
6. از این ساعت تا آن ساعت دیگر، فرج و گشایش است.
فرستادگان، جریان را به انوشیروان رساندند و شاه دستور داد، او را آزاد کنند؛ و همیشه با دید احترام خاص به او توجه می‌کرد.
(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 77 -سفینه البحار، ج 2، ص 3)

2- چهار سال

روزی منصور دوانیقی دوّمین خلیفه‌ی عباسی، در قصر خود که مشرِف بر رود دجله بود، با اصحاب خود نشسته بود.
ناگاه تیری از در دولت عباسیه که از طرف خراسان بود، در پیش او افتاد.
منصور ترسید و تیر را برداشت و برد. دید بر آن شعرهایی به این مضمون نوشته شده است:
من پیرمردی مظلوم از ولایت همْدان (عراق) در زندان هستم. به دادم برسید.
منصور افرادی را فرستاد تا در زندان تفحص کنند و ببینند که این پیرمرد کیست.
چون فرستادگان جستجو کردند، دیدند پیرمردی روی به‌جانب قبله نهاده و می‌گوید: به‌زودی آنان که ظلم کردند خواهند فهمید که [عاقبت ظالمین، فلاکت و نابودی است و…] (وَ سَیعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون)
آن پیرمرد را نزد منصور بردند و او از حالش پرسید.
پیرمرد گفت: من از اشراف همدان بودم. چون والی تو به محل ما آمد، به زور زراعتم را که هزار درهم ارزش داشت، غصب کرد و مرا به زندان انداخت و به زندانبان گفت: «او هوس طغیان علیه حکومت را دارد.»
منصور پرسید: چه مدت در زندان هستی؟ گفت: چهار سال. منصور گفت: ما تو را از زندان آزاد کردیم و مزرعه‌ی تو را به تو می‌دهیم و اگر می‌خواهی از حاکم سابق که به تو ظلم کرده است، انتقام بگیر.
پیرمرد گفت: «مزرعه را قبول نکردم و از سر تقصیر والی درگذشتم.»
پیرمرد با این ستمی که در حق او شده بود، عفو را به بزرگ‌منشی، در مقابل خلیفه نشان داد.
(رهنمای سعادت، ج 3، ص 576 -روضه الصفا، ج 2، ص 413)

3- نوادگان امام حسن

در اوایل خلافت بنی العباس به‌خصوص در زمان منصور دوانیقی، زندان‌های او از نوادگان امام حسن علیه‌السلام پر بوده است.
ریاح بن عثمان، بنی الحسن را به زندان می‌انداخت و بر آن‌ها سخت می‌گرفت. وقتی منصور سال 144 از مکه مراجعت کرد و به ربذه رفت، همین ریاح بن عثمان به اتفاق زندانبان ابوالأزهر که مردی خبیث بود، بنی الحسن را با محمد دیباج، به زنجیرها و بندهای سخت زندان، بسته بود تا خلیفه آن‌ها را ببینند. در کوفه زندانی بود به نام «محبس هاشمیه» که سرداب بود و زندان نزدیک پل و رودخانه فرات قرار داشت.
به بنی الحسن، برای دستشویی، اجازه‌ی خروج به مستراح نمی‌دادند و در همان سلول دستشویی می‌کردند. بوی ادرار و مدفوع سبب می‌شد مریض شوند و نمناک بودن سبب ورم پاها می‌شد. کم‌کم (به خاطر روماتیسم) به قلب سرایت می‌کرد و آن‌ها را می‌کشت.
زندان به‌قدری تاریک بود که وقت نماز را نمی‌توانستند، متوجه شوند. پس قرآن را پنج قسمت کردند و به‌نوبت هرکدام یک قسمت از پنج قسمت کل قرآن را می‌خواند و با این روش وقت نماز را می‌فهمیدند. هرگاه یکی از ایشان می‌مرد، جسدش در همان بند زندان می‌ماند تا پوسیده شود و آن‌هایی که زنده بودند، از بوی مردار یا می‌مردند یا مریض می‌شدند. آخر کار، سقف زندان بر سر ایشان خراب می‌کردند.
به قول مسعودی که در تاریخش آورده است، در سال 332 هـ محل زندانی که اجسادشان در آنجا بود، به زیارتگاه مردم تبدیل شده است.
(تتمه المنتهی، ص 133-131)

4- ابوصلت هروی در زندان

بعد از آنکه مأمون خلیفه‌ی عباسی، امام رضا علیه‌السلام را زهر داد و به شهادت رساند؛ خادم امام یعنی ابوصلت هروی قضایای خود را چنین نقل می‌کند:
مأمون می‌خواست امام در پایین پای پدرش هارون‌الرشید دفن شود، اما هر چه کلنگ زدند زمین حفر نمی‌شد. پس طرف بالاسر هارون‌الرشید را حفر کردند، آب و ماهی پیدا شد، مأمون گفت: چه کنیم با این آب؟ من دعایی خواندم آب فروکش کرد و امام را در آنجا دفن کردند و هارون در پایین پای حضرت قرار گرفت.
بعد از دفن، مأمون به من گفت: «آن دعا که خواندی و آب فرورفت را به من یاد بده.»
گفتم: به خدا سوگند آن را فراموش کردم. او باور نکرد – بااینکه دروغ نمی‌گفتم– و مرا به زندان انداخت.
یک سال در زندان ماندم؛ شبی از زندان خسته گشتم و دلم تنگ شد و به عبادت و دعا مشغول شدم و خدا را به محمد و آل محمد صلی‌الله علیه و آله قسم دادم و شفیع قرار دادم که مرا از زندان نجات بدهد.
هنوز دعای من تمام نشده بود که دیدم امام جواد علیه‌السلام در زندان، نزدم حاضر شد و فرمود: «ای اباصلت، سینه‌ات تنگ شده است؟»
گفتم: آری والله. فرمود: برخیز. زنجیر از پایم جدا شد و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد، بااینکه زندانبانان مرا می‌دیدند، انگار نمی‌دیدند و حرفی با من نزدند.
چون امام مرا از زندان بیرون آورد، فرمود: تو در امان خدایی، دیگر مأمون تو را نخواهد دید و تو او را نخواهی دید و من طبق گفته‌ی امام، دیگر به دام مأمون نیفتادم.
(منتهی الامال، ج 2، ص 537)

5- مانی یک‌شب در زندان

بعد از پادشاهی اشکانیان در ایران قدیم، اردشیر بابکان (مجوسی) پادشاه شد و چهارده سال سلطنت کرد. بعد از او شاپور به تخت سلطنت نشست.
مانی، شاپور را به کیش خود جذب کرد، اما بعد از مدتی «موبذ» با مانی بحث کرد و او را مغلوب ساخت و شاپور دوباره به کیش مجوسی درآمد.
شاپور تصمیم گرفت مانی را بکشد اما او فرار کرد و به هندوستان رفت.
مانی عقیده به ثنویت یعنی دو مبدأ و دو خالق داشت و می‌گفت: روشنی و تاریکی هرکدام یک آفریدگار مخصوص دارد، نیکی و بدی هرکدام، خالق جداگانه‌ای دارد و …
بعد از مُردن شاپور، پسرش هرمز و بعد بهرام به تخت سلطنت نشست و به هوسرانی پرداخت. مریدان مانی نوشتند که پادشاه جوان، هوسران است به ایران بیا. او به فارس آمد و کارش بالا گرفت.
بهرام او را دستگیر کرد و به زندان انداخت و گفت: «فردا صبح تو را می‌خوانم و به‌نوعی تو را می‌کشم که مانند آن سابقه نداشته باشد.»
مانی یک‌شب که در زندان بود، از ترس فردا و فشار عصبی پوست‌های بدنش انگار کنده شدند تا اینکه صبحگاه جان داد.
صبح بهرام او را از زندانبان طلبید، گفت: او در زندان مُرد. دستور داد سر او را بریدند و پوست بدن او را از کاه پُر کردند.
(تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 197)

زنان محدّث (روایت کننده از پیامبر)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 34 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «زنان صالح، زنانی هستند که متواضع‌اند و در غیاب، اسرار و حقوق او (همسر) را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داد، حفظ می‌کنند.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «مقام افراد (از مرد و زن) را بر اساس روایاتی که از ما نقل می‌کنند بشناسید.»
(اصول کافی، ج 1، ص 40)

توضیح مختصر:

حدیثِ معروف است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «فراگرفتن علم، بر هر مرد و زن مسلمانی واجب است.»
(کنز الفوائد، ج 2، ص 107)
لذا زنان هم بر اثر فرمایش گهربار پیامبر صلی‌الله علیه و آله به ضبط احادیث پرداختند و این یک انقلاب اندیشه‌ای برای زنان بود. جامعه‌ی تازه‌مسلمان شده‌ی حجاز که مردانش شاید بیش از ده نفر، نوشتن را بلد نبودند و زنان هم کمترین دانش را بالنسبه داشتند و مردسالاری حاکم بوده و با زن همانند برده رفتار می‌نمودند و … و نگه‌داشتن عربِ آن زمان، کار سختی بود تا تحوّلی در آنان ایجاد شود؛ بنابراین، انقلاب فرهنگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله سال‌های متمادی طول کشید تا کم‌کم بهره‌ای از دانش ببرند. ولی راحت‌ترین کار، ضبط حدیث و حفظ قرآن بود که به حافظه و هوش، مرتبط می‌شد.
شاید قدیمی‌ترین کتاب از اهل سنّت که درباره‌ی زنانِ عصر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و راویان و … مطالبی را درج کرده متعلّق به محمد بن سعد کاتب (230-168) صاحب کتاب طبقات کبری بوده که درباره‌ی بیعت زنان با پیامبر صلی‌الله علیه و آله، شرح زنان مهاجر و انصار و قبایل عرب و غیر ایشان، زنان پیامبر صلی‌الله علیه و آله، دختران رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، زدن زنان، حج گزاردن و مسائلی دیگر، زنانی که از زنان پیامبر صلی‌الله علیه و آله روایت کرده‌اند و … حدوداً 496 صفحه جلد 8 طبقات، فقط این کتاب، آن‌هم در عصر ائمه علیهم السّلام زمان حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام تا زمان امام هادی علیه‌السلام تألیف شده، غیر زنانی که از ائمه علیهم السّلام نقل کرده‌اند.

1- خوله دختر یسار

او از بانوانی بود که از محضر پیامبر صلی‌الله علیه و آله مسائل شرعی را پرسیده و نقل کرده است.
خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و پرسید: «ای رسول خدا! وقتی من «رِگل» (عادت ماهیانه) می‌شوم یک دست لباس بیشتر ندارم، تکلیفم چیست؟»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «ایرادی ندارد. همان لباس را بشوی تا پاک شود و آنگاه با همان لباس نماز خود را بخوان.»
گفت: «گاهی بعد از شستن، لباس را خون‌آلود ملاحظه می‌کنم و در آن هنوز رنگ خون باقی است.»
فرمود: «ایرادی ندارد؛ با همان لباس می‌شود نماز خواند.»
(اسدالغابه، ج 5، ص 447)

2- ربیع دختر مُعَوذ انصاری

او از بانوان روایت کننده از پیامبر صلی‌الله علیه و آله بوده است. او نقل کرد: رسول خدا صلی‌الله علیه و آله صبحگاهی به خانه‌ی من وارد شد و همین‌جا، روی همین فرشی که تو الآن نشسته‌ای، نشست درحالی‌که دختران کوچک دایره می‌زدند و بر کشته‌شدگان ما در جنگ بدر، ندبه و سوگواری می‌کردند. یکی از آنان می‌گفت: «در میان ما پیامبری صلی‌الله علیه و آله وجود دارد که می‌داند در آینده چه خواهد شد.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله به او فرمود: «بس است! از چنین گفتار و کرداری خودداری کن و مطالب خوبی را که قبلاً می‌گفتی ادامه بده.»
(الاصابه، ج 4، ص 301)

3- زینب، همسر ابن مسعود ثقفی

زینب می‌گوید: من برای پرسیدن موضوعی به خانه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله رفتم و متوجه زنی شدم که نامش زینب بود و سؤال او نیز همانند سؤال من. او سؤال کرد: «ما کودکان یتیمی در خانه داریم که از تأمین مخارج آن‌ها ناتوانیم، آیا می‌توانیم صدقه‌ی خود را به شوهرهایمان بدهیم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بله و این کار ثواب دارد، پاداش صدقه دادن و پاداش کمک به خویشان.»
(اسدالغابه، ج 5، ص 463)

4- ام سنان اسلمی

او زنی شجاع و دوستدار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت بود، در زمان فتح قلعه‌های خیبر، همراه پیامبر صلی‌الله علیه و آله برای آب‌رسانی و مداوای مجروحین و مواظبت از وسایل لشکر، شرکت کرده بود.
او می‌گوید: به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسیدم و برای پذیرفتن دین اسلام با آن حضرت بیعت کردم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به دست من نگاه کرد و فرمود: «چرا نباید شما زنان، ناخن خود را تغییر داده و آن را کوتاه کنید.»
(الاصابه، ج 4، ص 462)

5- ام سعد انصاری

او دختر زید بن ثابت انصاری بود و می‌گوید: رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: «برای وضو گرفتن ده سیر آب و برای غسل، سه کیلوگرم آب، کافی خواهد بود، اما پس از من افرادی می‌آیند و این مقدار آب را برای وضو و غسل کافی نمی‌دانند؛ اینان برخلاف سنّت من رفتار می‌کنند. درصورتی‌که افرادی که از سنّت من اطاعت می‌کنند، در حظیره القدس (جایگاه بلندمرتبه و مقدس در بهشت) با من همراه خواهند بود؛ زیرا سیره‌ی اهل بهشت هم، چنین می‌باشد.»