علم و معلم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 113 سوره نساء می‌فرماید: «آنچه علم نداشتی خدا به تو آموخت.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «علم را جز شخص سعادتمند دوست ندارد.» (جامع السعادات،1، ص 104)

توضیح مختصر:

علم لدنّی را خداوند به انبیاء و اولیاء داده است و علم غیر آن اکتسابی است. در هر دو صورت همگان به علوم احتیاج دارند و در این راستا، معلم است که باید تعلیم بدهد و متعلّم، تعلیم بگیرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله معلّمی است که جایی تحصیل‌نکرده، بلکه علمش لدنّی بوده است و خداوند قرآن را بر قلبش نازل کرده تا «برای مردم بیان کند»؛ البته ظواهر و سپس بواطن را در جای مناسب برای اهلش.
مربی انسان باید کمالات داشته باشد، هر معلّمی نمی‌تواند ادعا کند که در تعلیم حق مطلب را بیان داشته است چراکه ارشادات و هدایت نسبت به نفوس فرق می‌کند، معلم غذای روح می‌دهد اما استعداد تلمیذ سبب می‌شود که به‌اندازه همان مقدار به او غذای روحی بدهد.
البته در مسائلی که هیچ‌کس نباشد تعلیم الهی است. وقتی قابیل، برادرش هابیل را کشت، مانده بود که با جسد برادرش چه‌کار کند. خداوند کلاغی را مأمور کرد که خاک‌ها را کنار بزند و چیزی را پنهان کند و این‌چنین قابیل یاد گرفت و جسد برادر را زیرخاک دفن کرد.
این مسئله تصادفی نبوده است. آمدن خضر و تعلیم مسائلی پنهانی به او (موسی). خضر علیه السّلام معلّم او بود نه این‌که اتفاقی باشد، امر الهی برای تعلیم خطوری بوده که بر ذهن موسی آمده بود. درباره این آیه «عیسی گفت: هر جا که باشم مرا با برکت ساخته» (مریم، آیه‌ی 31)
از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل شده که خداوند مرا معلّم و ادب‌آموز کرده است. (المیزان،10، ص 406) یعنی خداوند پیامبر را معلّم و راهنمای خیر گردانیده است.

1- حاج شیخ عباس قمی

مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب کتاب مفاتیح‌الجنان فرمود: وقتی کتاب (منازل الآخره) را تألیف و چاپ کردم، به دست شیخ عبدالرزّاق مسئله‌گو (که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه علیها السّلام مسئله می‌گفت) رسید.
پدرم کربلایی محمّد رضا از علاقه‌مندان شیخ عبدالرزّاق بود و هرروز در مجلس او حاضر می‌شد. شیخ عبدالرزّاق روزها کتاب منازل الآخره را می‌گشود و برای مستمعین می‌خواند.
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت: شیخ عباس! کاش مثلِ این مسئله‌گو می‌شدی و می‌توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند، می‌خواندی.
چند بار خواستم بگویم این کتاب از تألیفات خودم است، امّا هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم، فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت فرماید. (سیمای فرزانگان، ص 153 – مرد تقوا و فضیلت ص 48)

2- معلّم جبرئیل

روزی جبرئیل در خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله، مشغول صحبت بود که حضرت علی علیه السّلام وارد شد. جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرایط تعظیم به‌جای آورد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: یا جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم می‌کنی؟ عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او را بر من، حق تعلیم است!
فرمود: چه تعلیمی؟ عرض کرد: در وقتی‌که حق‌تعالی مرا خلق کرد از من پرسید: تو کیستی و من کیستم؟ من در جواب متحیّر ماندم و مدّتی در مقام جواب ساکت بودم که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این‌طور به من تعلیم داد که بگو: تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل و جبرئیلم؛ ازاین‌جهت او را که دیدم تعظیمش کردم.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسید: «مدت عمر تو چند سال است؟» عرض کرد: «یا رسول‌الله در آسمان ستاره‌ای هست که هر سی هزار سال یک‌بار طلوع می‌کند، من او را سی هزار بار دیده‌ام.» (تحفه المجالس، ص 80)

3- عالِم با عمل

شیخ احمد اردبیلی معروف به مقدس اردبیلی (م 993) یکی از عالمان زاهد و با عمل معاصر با شیخ بهایی، ملاصدرا و میرداماد بوده که قبر شریفش در حجره ایوان نجف اشرف است.
نقل شده که در یکی از سفرها، شخصی که زائر بوده و او را نمی‌شناخت از او تقاضا کرد که جامه‌ی مرا به لب آب ببر و آن‌ها را شستشو بده. مقدّس قبول کرد و لباس او را شست‌وشو داد و نزد آن زائر آورد. زائر به علائمی آن جناب را شناخت خجالت کشید و مردم هم او را توبیخ نمودند. مقدّس فرمود: چرا او را ملامت می‌کنید، مطلبی نشده، حقوق برادران مؤمن زیادتر از این‌هاست. (منتخب التواریخ ص 181)

4- آفات علم بی تزکیه

قاضی علی بن محمّدالماوردی، اهل بصره و در فقه شافعی استاد بود. او معاصر با شیخ طوسی (ره) بود. خودش می‌گوید: زحمت زیادی کشیدم در جمع و ضبط کتابی در خریدوفروش (بیع و شراء) و همه جزئیّات و فروعات مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت کردم، به‌طوری‌که بعد از اتمام آن کتاب به ذهنم آمد که من از هرکسی در این باب فقه، عالم‌ترم و عُجب و خودپسندی مرا گرفت.
روزی دو نفر عرب بادیه‌نشین (عشایر) به مجلس من آمدند و راجع به معامله‌ای که در دهات انجام گرفت پرسیدند که از آن مسئله چهار فرع دیگر هم منشعب می‌شد که من هیچ‌کدام را نتوانستم جواب دهم.
مدتی به فکر فرو رفتم و به خود گفتم: این مسئله را وارد نیستم! آن‌ها تعجّب کردند و گفتند: باید بیشتر زحمت بکشی تا بتوانی جواب مسائل را بدهی؛ از نزدم رفتند به پیش کسی که عده‌ای از شاگردانم بر او، ازنظر علمی مقدّم بودند.
از او مسئله را سؤال کردند و همه را جواب داد؛ آن‌ها از جواب سؤال خوشحال شدند و او را مدح کردند و به‌طرف دهات خودشان رفتند.
ماوردی می‌گوید: این جریان سبب شد تا من متنبّه بشوم و نفسم را از خودپسندی و غرور در علم ذلیل کنم تا دیگر میل به خودستایی ننمایم. (سفینه البحار،2، ص 162)

5- اصمعی و بقّال فضول

اَصمَعی (عبدالملک بن قریب بصری (م 213) از رُوات بزرگ اشعار و اخبار عرب و صاحب تألیفات متعدد بود.) می‌گوید: من در ابتدای تحصیل، به فقر روزگار را می‌گذرانیدم. هر روز صبح وقتی برای علم از خانه بیرون می‌آمدم در رهگذر من بقّالی فضول از من سؤال می‌کرد کجا می‌روی؟ می‌گفتم: برای تحصیل دانش می‌روم؛ و در برگشت هم همان سؤال را از من می‌کرد!
گاهی هم می‌گفت: روزگار خود را ضایع می‌کنی، چرا شغلی یاد نمی‌گیری تا پول‌دار شوی، این کاغذ و دفترهایت را به من بده، در خمره‌ای اندازم بعد ببینی هیچ در آن معلوم نگردد؛ و پیوسته مرا ملالت می‌کرد و من هم رنجیده‌خاطر می‌شدم؛ و زندگی هم به‌سختی می‌گذشت به‌طوری‌که نمی‌توانستم پیراهنی برای خود بخرم.
سال‌ها گذشت تا اینکه روزی رسولی از طرف امیر بصره آمد. مرا نزد امیر دعوت کرد. گفتم: من با این لباس پاره چگونه آیم؟
آن رسول رفت و لباس و پول برایم آورد. لباس‌ها را عوض کردم و نزد امیر بصره رفتم. او گفت: تو را برای تأدیب پسر خلیفه انتخاب کردم باید به بغداد روی. پس روانه بغداد شدم و نزد خلیفه عباسی هارون‌الرشید رسیدم و مرا مأمور تعلیم و تربیت محمّد امین پسر خود کرد و زندگی‌ام رفته‌رفته بسیار خوب شد!
چون چند سال گذشت و محمّد امین به کمالاتی از علوم رسید، هارون او را امتحان کرد و در روز جمعه محمّد امین خطبه ی بلیغی خواند و هارون‌الرشید را پسند آمد و به من گفت: چه آرزویی داری؟ گفتم: می‌خواهم به زادگاه خود بصره روم. پس مرا اجازه داد و با اعزاز و اکرام به بصره فرستاد.
مردم بصره بدیدنم آمدند ازجمله همان بقّال فضول هم آمد. چون او را دیدم، گفتم: دیدی آن کاغذ و علم چه ثمره‌ای داد! او در مقام اعتذار آمد و گفت: از نادانی آن مطالب را به تو گفتم. علم (اَلعِلمُ یُعطی وَ اِن کانَ یُبطی) اگر چه دیر ثمر دهد امّا از فایده دنیایی و دینی خالی نباشد. (جوامع الحکایات ص 195)

علوّ همّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه 33 سوره الرحمن می‌فرماید: «ای گروه جن و انس! اگر می‌توانید از مرزهای آسمان‌ها و زمین بگذرید، پس بگذرید ولی نمی‌توانید؛ مگر با نیرویی (فوق‌العاده).»

حدیث:

امام صادق علیه السّلام فرمود: «ارزش هر کس، به‌اندازه‌ی بلندی و علوّ همّت اوست.»

توضیح مختصر:

قصد و اراده و عزم قوی را همّت گویند. همّت همه انبیاء، رسیدن به توحید بوده است؛ همت دو مرحله دارد؛ یکی تصمیم و عزم برای کاری که در دل آمده و نیّت کرده است، مرحله دوم جنبه عمل است.
آیا عامل می‌تواند نیّت را لباس عمل بپوشاند یا نه؟ این بستگی به استقامت و عالی مند بودن مقصد دارد. سستی و خستگی و ناتوانی سبب می‌شود که آفت به همّت وارد شود، چه آن‌که روزگار گاهی مساعدت نمی‌کند و نمی‌گذارد پس مانع ایجاد شود و آرزوهای زندگی و اهتمام به حوائج بدنی از سرعت آن می‌کاهد.
همّت اهل دنیا، پرداختن به زرق‌وبرق آن است و برای رسیدن به آن از هیچ کاری دریغ نمی‌دارند. همّت اهل معنا و عرفان، رسیدن به مقاصد الهی است و از هیچ ریاضت و ذکر و فکر و مراقبه دریغ نمی‌کنند تا به آن هدف والا برسند.
اهتمام پیامبر در این بود که مردم را به اسلام دعوت نماید و هدایتشان کند تا مردم سعادتمند شوند. اراده‌ای که مردم نسبت به انبیاء داشتند، تمسخر و آزار و به قتل رساندن آنان بود. عزم انبیاء، استقامت در راه بود که با علوّ همت، رسالت را به مقصد برسانند و در این راه کشته می‌شدند و مصیبت‌ها می‌دیدند اما از همتشان چیزی کاسته نمی‌شد تا نیّت نجات امتشان یا کیفر آن‌ها می‌رسید.

1- اوج پرواز

روزی شخصی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله سؤال کرد: «یا رسول‌الله! دو کبوتری که در جوّ هوا در پرواز می‌باشند، کدام‌یک از آن‌ها در نزد شما محبوب‌تر است؟» فرمودند: «آن‌که بالاتر رفته و خود را به اوج پرواز نزدیک‌تر کرده است.» (منهاج الدموع، ص 6)

2- آهنگری

مردی خدمت امام صادق علیه السّلام رسید و عرضه داشت: «فقیرم، تقاضا دارم دستوری دهید تا عمل نمایم و از فقر نجات یابم». حضرت علیه السّلام پولی به او دادند و فرمودند: «شغل بزازی اختیار کن.» او رفت و آهنگری را اختیار کرد و وضع مادی‌اش خوب شد. پس نزد امام علیه السّلام آمد و جریان تعویض شغل را گفت. امام علیه السّلام فرمود: «خداوند مشیتش بر آن تعلق گرفته تا به کسبی مشغول و از فقر نجات یابی و چون در کسبت، شغل پرمشقّت را انتخاب کردی، خدا بدین‌وسیله، تو را از فقر نجات داد.» (منهاج الدموع، ص 7)

3- ای‌کاش

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله در مسافرت به شخصی برخوردند و مهمانش گردیدند. آن شخص پذیرایی شایانی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نمود. هنگام حرکت فرمود: «اگر خواسته‌ای از ما داشته باشی از خداوند درخواست می‌کنم تو را به آرزویت برساند.»
عرض کرد: «از خداوند بخواهید به من شتری بدهد که اسباب و لوازم زندگی‌ام را بر آن حمل نمایم و چند گوسفند که از شیر آن‌ها استفاده کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله خواستۀ او را از خداوند خواست و به اصحاب فرمود: «ای‌کاش همّت این مرد نیز، مانند عجوزه‌ی بنی‌اسرائیل بلند بود تا ما خیر دنیا و آخرت را برایش می‌خواستیم.» بعد داستان عجوزه‌ی بنی‌اسرائیل را نقل کرد.

4- مسجد تُرک‌ها

یکی از ثروتمندان ایران، در سفر مکّه، به مرجع تقلید خود آیت‌الله شیخ مرتضی انصاری (م.1281) مبلغی می‌دهد تا برای خود منزلی تهیه کند. شیخ بر اثر بلند همّتی، آن را در ساختن مسجدی در نجف که بعداً به مسجد تُرک‌ها معروف شد استفاده نمود و پول را صرف تهیۀ منزل برای خود نکرد.
چون آن تاجر از مکّه بازگشت، شیخ او را به مسجد برد و فرمود: «این است منزل خداپسندانه.» آن تاجر از این کار شیخ خوشحال شد و ارادتش به شیخ بیشتر گردید. (زندگی شیخ انصاری، ص 113، داستان‌ها و پندها، ج 6، ص 148)

5- تقاضای بلند

هارون‌الرشید، خلیفۀ عباسی را دو فرزند از زبیده بود؛ مأمون و امین. عنایت خلیفه بیشتر به مأمون بود و زبیده بارها از هارون گله می‌کرد.
روزی هارون برای نشان دادن امتیاز دو پسر، هر دو را خواست و امتحان کرد. اول امین را خواست. او خواب‌آلوده آمد، پس به او گفت: «هر چه از من بخواهی الآن به تو می‌دهم.» گفت: «1. فلان باغ را به من بده. 2. فلان اسب را به من بده. 3. فلان زن خواننده را به من بده.»
سپس مأمون را خواست و گفت: «هر چه بخواهی به تو می‌دهم.» گفت: «1. دستور دهید نصف زندانی‌ها را آزاد کنند. 2. حقوق کارمندان دو برابر شود. 3. امسال بارندگی کم شده، دستور دهید، مالیات را از مردم نگیرند.»
وقتی مأمون رفت، هارون به زبیده گفت: «تقاضای پست امین و تقاضای بلند مأمون را ببین؛ اگر فرضاً مأمون با نقشه خلافت را از من بگیرد، کارمندان و رعیت و حتی زندانی‌ها با او بیعت می‌کنند، فطانت و همّت او بلند است.» (منهاج الدموع، ص 12)

عمر

قرآن:

خداوند متعال در آیه 11 سوره فاطر می‌فرماید: «هیچ‌کس عمر طولانی نمی‌کند، یا از عمرش کاسته نمی‌شود مگر این‌که در کتاب (علم خداوند) ثبت است.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «به‌راستی‌که گذشته عمر به سر آمده، آینده‌ی آن نیز امیدی است (که معلوم نیست برسی) و هم‌اکنون وقت عمل است.»

توضیح مختصر:

عمر انسان به سه قسمت، کودکی، جوانی و پیری تقسیم می‌شود؛ در کودکی که چیزی نمی‌داند و در دوران جوانی که زمان ظهور غرایز است و در پیری که سستی و ضعف غالب می‌شود. بهترین دوران عمر باسعادت، جوانی است که می‌توان از زمان بلوغ تا چهل‌سالگی را برای آن مشخص کرد که برای ادراک و رشد و کسب فضایل و دفع رذایل بهترین اوقات شمرده می‌شود.
در پیری، صفات چه خوب و چه بد، ملکه شده و تغییر و تحوّل بسیار سخت است چه آن‌که تحلیل رفتن قوای بدن و آمدن امراض و آفت‌پذیری که از افراط‌وتفریط در جوانی رخ‌ داده است دامن‌گیر آن می‌شود و سلوک را دچار تزلزل می‌کند.
عمر، اگر با عزّت و توفیق خداوند همراه باشد همه‌اش سعادت است و اگر با ذلّت و رباخوری، تهمت و غیبت و منیّت و هوی پرستی همراه باشد، همه‌اش شقاوت و بدبختی است.
بهترین لحظات عمر آن است که در طاعات الهی صرف شود و در بندگی به سر برده شود، چراکه بنده در مراقبه مولا به سر می‌برد و در عبودیت توفیق نصیبش می‌گردد.
پس پایان عمر عاقبت‌به‌خیر می‌شود و لذا در دعاها انسان باید از خدا بخواهد منتهای عمرش به خیر و عافیت باشد.
1- دانستن پایان عمر!

کسی نزد حضرت موسی آمد و عرض کرد: «به من زبان حیوانات را تعلیم کن.» موسی او را موعظه کرد که صلاح تو نیست؛ ولی آن مرد اصرار بسیار می‌کرد.
خداوند فرمود: حال که اصرار می‌کند، به او تعلیم کن. پس موسی زبان سگ و خروس را به او تعلیم داد. او به خانه آمد و سر سفره نشست. یک‌لقمه‌نان از دستش افتاد، خروس از سگ سبقت گرفت. سگ گفت: چرا به من ظلم می‌کنی و نمی‌گذاری لقمه‌ای بخورم؟ خروس گفت: فردا اسب ارباب می‌میرد و گوشت فراوان می‌خوری. آن مرد تا این حرف را شنید، اسب را برد و فروخت.
فردا سر سفره، لقمه نانی از دست ارباب افتاد، باز خروس سبقت گرفت و نان را خورد. سگ گفت: چرا دروغ می‌گویی، اسب آقا نمُرد و آن را فروخت! خروس گفت: فردا قاطر ارباب می‌میرد. ارباب شنید، قاطر را برد و فروخت.
روز بعد سگ به خروس گفت: امیدوارم تو دروغ‌گو نصیب شغال شوی، قاطر هم نمُرد. خروس گفت: فردا غلام ارباب می‌میرد، غذا درست می‌کنند و آن‌قدر پاره نان و استخوان پیدا می‌شود تا تو بخوری و سیر شوی. ارباب، غلام را هم برد و فروخت و خیلی خدا را شکر می‌کرد که با دانستن زبان سگ و خروس، خسارت بسیاری از او دور شد.
روز بعد سگ به خروس گفت: عجب دروغ‌گوی ماهری شدی! خروس گفت: فردا ارباب هم می‌میرد. ارباب با شتاب نزد حضرت موسی آمد و عرض کرد: خروس گفته فردا پایان عمر من است، چه‌کار کنم؟ چاره‌ای بیندیش. موسی فرمود: چاره‌ای جز مردن نیست. فقط باید دعا کنم که باایمان از دنیا بروی. (ثمرات الحیوه،3، ص 370 – مثنوی مولوی)

2- عمر نوح

حضرت نوح را شیخ انبیا می‌گویند زیرا بسیار عمر کرد. قرآن کریم، در سوره عنکبوت، مدت تبلیغ او را در میان قومش 950 سال ذکر کرده است.
اما تاریخ نویسان مدت عمر حضرت را با اختلاف بسیاری نوشته‌اند. مسعودی در اثبات الوصیه 1450 سال و مجلسی 2500 سال را اختیار کرده است. ثعلبی در تفسیرش می‌گوید: «معجزه‌ی حضرت نوح در نفس خود او بود، زیرا هزار سال عمر کرد و در این مدت طولانی نه نیرویش کم شد و نه دندانی از دندان‌های او افتاد.»
امام صادق علیه السّلام فرمود: «نوح پیامبر را 2500 سال زندگی است که 850 سال آن قبل از نبوت، 950 سال بعد از بعثت و 700 سال به کشتی ساختن و بعد از طوفان، بقیه را به تبلیغ و بنای شهرها و سکونت انسان‌ها در مناطق مختلف گذراند.»
روزی در آفتاب نشسته بود، عزرائیل آمد و سلام کرد! نوح علیه السّلام جوابش را داد و فرمود: به چه منظور آمده‌ای؟ گفت: جانت را می‌خواهم بگیرم. فرمود: مهلت بده از آفتاب به سایه بروم! گفت: باشد. نوح برخاست به سایه آمد و فرمود: ای عزرائیل! آنچه در دنیا بر من از عمر طولانی گذشت، همانند این بود که از آفتاب به سایه آمدم، حال جانم را بگیر! و عزرائیل جانش را گرفت. ابن اثیر در تاریخ کامل خود گفته: چون مرگ نوح فرارسید به او گفتند: دنیا را چگونه دیدی؟ فرمود: مانند خانه‌ای که دو در داشت که از یک در وارد شدم و از در دیگر بیرون رفتم. (تاریخ انبیاء،1، ص 66- 45)

3- عمرمحدود

روزی پیامبر به شکل مربع و چهارگوش خطوطی بر روی زمین کشید، در وسط آن مربع نقطه‌ای گذاشت؛ از اطرافش خط‌های زیادی به مرکز نقطه وسط کرد و یک خط از نقطه داخل مربع به‌طرف خارج رسم کرد و انتهای آن خط را نامحدود نمود.
فرمود: می‌دانید این چه شکلی است؟ عرض کردند: خدا و پیامبر بهتر می‌دانند. فرمود:
این مربع چهارگوش بسته، عمر انسان است که محدود و معین است. نقطه‌ی وسط، نمودار انسان می‌باشد، این خط‌های کوچک که از اطراف به‌طرف نقطه‌ی انسان روی آورده‌اند، امراض و بلاهایی است که در مدت عمر از چهار طرف به او حمله می‌کنند. اگر انسان از دست یکی جان به در برد، به دست دیگری می‌افتد و بالاخره عمرش به یکی خاتمه داده می‌شود. آن خط که از مرکز نقطه‌ی انسان به‌طور نامحدود خارج می‌شود، آرزوی اوست که از مقدار عمرش بسیار تجاوز کرده و انتهایش معلوم نیست. (پند تاریخ،3، ص 134 – کشکول شیخ بهایی ص 33)

4- سه روز عمر نمی‌کند

حسن بن ابی العلاء گوید: در حضور امام صادق علیه السّلام نشسته بودم، ناگهان مردی آمد و در مورد همسرش شکایت کرد. امام به او فرمود: برو همسرت را به اینجا بیاور، او رفت و همسرش را آورد.
امام به زن فرمود: چرا شوهرت از تو شکایت می‌کند؟ او عرض کرد: خداوند آنچه بخواهد در مورد شوهرم انجام دهد.
امام فرمود: ای زن! تو اگر با شوهرت این‌گونه ناسازگاری کنی، بیش از سه روز عمر نمی‌کنی؟ او گفت: باشد، من تا ابد نمی‌خواهم شوهرم را ببینم. امام به شوهر او فرمود: او را به خانه ببر که بیش از سه روز بیشتر عمر نمی‌کند. مرد بعد از سه روز، خدمت امام آمد و عرض کرد: اکنون از دفن جنازه‌ی همسرم برگشته و به اینجا آمده‌ام.
حسن بن ابی العلاء گوید: به امام عرض کردم: جریان این زن و شوهر چه بود؟ فرمود: «زن او از حدّ خود تجاوز کرده بود (و شوهر را اذیت می‌نمود) خداوند عمرش را کوتاه نمود و شوهرش را از دست او راحت ساخت.» (داستان‌ها وپندها،6، ص 107 – مناقب ابن شهرآشوب،4، ص 224)

5- جشن سر یک‌صد سال

شیخ بهایی در کتاب کشکول خود می‌نویسد: در یکی از مناطق کشور هند، رسم بود که در هر صدسال یک عید بزرگی می‌گرفتند.
تمام اهل شهر از بزرگ و کوچک و پیر و جوان، در محلی خارج از شهر که سنگ بزرگی نصب شده بود، اجتماع می‌کردند. پس یک نفر از جانب پادشاه صدا می‌زد: بر فراز این سنگ باید کسی برود که در عید گذشته شرکت کرده است.
گاهی پیرمردی که نابینا شده بود و نیروی خود را از دست داده بود، یا پیرزنی فرتوت، افتان و لرزان بالای سنگ می‌رفت. گاهی در بعضی از عیدها اتفاق می‌افتاد که کسی نبود که جشن گذشته را درک کرده باشد و معلوم می‌شد تمام آن‌هایی که صدسال قبل زنده بودند، از بین رفته‌اند.
کسی که بر فراز سنگ می‌رفت، با صدای بلند می‌گفت: من بچه‌ای بودم در عید سابق، زمان فلان پادشاه یا فلان وزیر و قاضی؛ و آنچه در مدت یک قرن دیده بود، نقل می‌کرد و تذکّر می‌داد تا عبرت بگیرند.
پس از او خطیبی بالای سنگ می‌رفت و مردم را پند و اندرز می‌داد و از کار گذشته و تدارک عمر رفته و اخلاق و رفتار خوب نصیحت می‌کرد.
عمده‌ترین پیام برگزاری چنین جشن‌هایی، این بود که عمر، محدود است، ازاین‌رو به نیروی جوانی مغرور نشوید و از مدت عمر به‌خوبی استفاده کنید. (پند تاریخ،3، ص 135)

عمل

قرآن:

خداوند متعال در آیه 46 سوره‌ی فُصّلت می‌فرماید: «هر کس عمل خوبی کند به نفع خود کرده و هرکس عمل بد کند بر ضرر خویش کرده است.»

حدیث:

امام صادق علیه السّلام فرمود: «مردم را (برای هدایت) با اعمالتان نه با زبانتان بخوانید.» (سفینه البحار،2، ص 278)

توضیح مختصر:

افعال انسان یا جهت مثبت و خوب و صالح دارد، یا جهت منفی و بد و طالح.
عمل صالح، نور است، ازآن‌جهت که رشد آن روشن و اثرش در سعادت آدمی واضح است. عمل تابع نیّت و اراده است و آن‌که اراده‌اش ضعیف است، در عمل هم کاستی و نقصان دارد.
صرف دانایی هم نمی‌تواند کارساز در عمل باشد بلکه اراده در انجام کردار تأثیر بسزایی دارد. بعضی اعمال ابتدای خوبی دارد ولکن در ادامه، با منّت و اذیّت و ریا دچار لغزش می‌شود و این ضعفی است که اعمال را به آفات دچار می‌کند.
برخلاف کسی که از اول کارش مانند ربا دادن و ریاکاری و فخرفروشی باشد که از همان ابتدای کار، عمل او رشد ندارد و به صواب و ثواب نمی‌رسد.
بنده مکلّف است که تکالیف را انجام دهد، اگر آن را برای خشنودی خدا انجام دهد مأجور است و اگر عمل آسیب پذیرد، از شرک و تکبّر و مانند این‌ها، هیچ نورانیتی برای عامل ایجاد نمی‌شود.
بیماری اخلاقی در درون مانند حسد و حرص و عُجب هرروز مرضش بیشتر می‌شود و این از درون به بیرون رسوخ می‌کند اما عمل صالح هم با شرایط تأثیرگذار است، باید ایمان به خدا و معاد و پیامبر و ولایت باشد و الّا هر عملی بدون شرایط، کامل نخواهد بود.
خداوند در آیات بسیاری هشدار داده است: از اعمالی که انجام می‌دهید غافل نشوید (بقره، آیه 74) او بصیر و خبیر به اعمال است. (بقره 110- 271)
پس وقتی عمل در منظرگاه ناظر است نیک انجام دادن، خشنودی حق‌تعالی را جلب می‌کند.

1- کار مشروع

حسن بن حسین انباری گفت: در طول چهارده سال با ارسال نامه از امام رضا علیه السّلام استجازه می‌کردم تا در دستگاه حکومت وارد شوم و به کارمندی تشکیلات اداری پردازم. چون امام علیه السّلام پاسخ نمی‌داد، در آخرین نامه نوشتم، من از کتک و ستم می‌ترسم و دستگاه سلطان می‌گویند: «تو شیعه هستی که با ما همکاری نمی‌کنی و شانه خالی می‌کنی!»
امام در جواب نوشت: «مقصود تو را از نامه فهمیدم که بر نَفْسِ خود بیمناک هستی، اکنون تو خود می‌دانی که اگر متصدی کاری شدی می‌توانی به آنچه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله دستور داده (عمل) کنی و همکارانت و نویسندگان زیر دستت همراه و هماهنگ خط مذهبی تو شوند؛ و اگر اندوخته‌ای پیدا کردی نسبت به فقرای مؤمنین مواسات و گذشت نشان دهی.
آن چنانکه تو خود یکی از آن‌ها باشی، پس این کارها (خداپسندانه) مقابل همکاری با دستگاه حکومت (نامشروع) است، اگر نمی‌توانی، مجاز نیستی که به شغل کارمندی مشغول شوی.» (با مردم این‌گونه برخورد کنیم ص 65)

2- اهل عمل و بهشت

امام باقر علیه السّلام فرمود: روزی پدرم با اصحاب خود نشسته بود. روی به آن‌ها کرد و فرمود: «کدام‌یک از شما حاضرید آتش گداخته را در کف دست بگیرید تا خاموش شود»؛ همه از این عمل عاجز و سر به زیر افکنده و چیزی نگفتند!
من عرض کردم: «پدر جان اجازه می‌دهی این کار را بکنم؟» فرمود: «نه پسر جان، تو از منی و من از تو هستم، منظورم این‌ها بودند.»
پس‌ازآن سه مرتبه فرمایش خود را تکرار کرد هیچ‌کدام جواب نداند. آنگاه فرمود: «چقدر زیادند اهل گفتار و اهل عمل کمیاب‌اند، بااینکه کار آسان بود و ما می‌شناسیم کسانی را که اهل عمل و گفتارند، خواستم بدانید و امتحان داده باشید!»
امام باقر علیه السّلام فرمودند: «در این موقع به خدا سوگند مشاهده کردم که آنان چنان غرق در حیا و خجالت شدند که گویا زمین آن‌ها را به‌سوی خود می‌کشید. بعضی از ایشان عرق از جبین جاری ولی چشم از زمین بلند نمی‌کردند.»
همین‌که پدرم شرمندگی آن‌ها را مشاهده کرد فرمود: «خداوند شما را بیامرزد، من جز نیکی نظری نداشتم، بهشت دارای درجاتی است یکی از آن درجات متعلق به اهل عمل است که مربوط به دیگران نیست.»
امام باقر علیه السّلام فرمود: «آن‌وقت مشاهده کردم، مثل‌اینکه از زیر بار گران و سنگین و ریسمان‌های محکم خارج شدند.» (داستان‌ها و پندها،2، ص 140 – کشکول بحرانی،2، ص 93)

3- جوان عامل

پیامبر صلی‌الله علیه و آله در جمع صحابه نشسته بودند، دیدند جوانی نیرومند و توانا از اول صبح مشغول به کار است. افرادی که در محضر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بودند گفتند: «اگر این جوان نیرو و قدرت خود را در راه خدا به کار می‌انداخت شایسته مدح و تعریف بود.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «این سخنان را نگویید، زیرا از چند حال خارج نیست، اگر او برای اداره زندگی خود کار می‌کند که محتاج دیگران نباشد، او در راه خدا قدم برداشته است. اگر کار می‌کند که پدر و مادر ضعیف و کودکان ناتوان را دستگیری کند و آن‌ها را از مردم بی‌نیازشان گرداند، بازهم به راه خدا می‌رود.
اگر با این عمل می‌خواهد به تهی‌دستان افتخار کند و بر ثروت خود بیفزاید او به راه شیطان رفته و از راه راست منحرف گشته است.»

4- عمل، یهودی را مسلمان می‌کند

یک نفر یهودی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چند دینار طلب کار بود. روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: اکنون (پولی) ندارم. یهودی گفت: «از شما جدا نمی‌شوم تا طلب مرا بپردازید.»
فرمود: «من نیز در اینجا با تو می‌نشینم.» به‌اندازه‌ای نشست که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح روز بعد را همان‌جا خواند. یاران پیامبر صلی‌الله علیه و آله یهودی را تهدید کردند، ولی حضرتش به آن‌ها فرمود: «این چه‌کاری است که می‌کنید؟»
عرض کردند: (چگونه) یک یهودی شما را بازداشت کند؟ فرمود: «خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسانی که معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آن‌ها، ستم روا دارم.»
صبح روز بعد نیز تا طلوع آفتاب نزد یهودی نشست. در این هنگام یهودی شهادتین را گفت و بعد نیمی از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد؛ سپس افزود: «ای رسول خدا! به خدا سوگند کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می‌خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات درباره پیامبر صلی‌الله علیه و آله آخرین آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر؛ زیرا من در تورات خوانده‌ام که محمّد بن عبدالله در مکّه متولد می‌شود و به مدینه هجرت می‌کند، او درشت‌خو و بداخلاق نیست با صدای بلند سخن نمی‌گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی‌باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می‌دهم و تمام ثروت من در اختیار شما قرار دارد، هر طور خدا دستور دهد، درباره‌ی آن عمل کنید.» (داستان‌هایی از زندگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، ص 82 – بحارالانوار 16، ص 16)

5- کردار معاویه و ابوالاسود دئلی

معاویه غالباً برای جذب افراد به خود، پول و عسل و نظایر این‌ها می‌فرستاد. مردمان فقیر که از ماست سیر نشده بودند یک دفعه معاویه چند خیک عسل برای آن‌ها می‌فرستاد و گاهی کیسه پولی در خیک عسل می‌گذاشت تا مردم به‌طرف امیرالمؤمنین علیه السّلام نروند و کم کسی بود که از پول و عسل بگذرد و دست از علی علیه السّلام برندارد!
روزی معاویه برای اینکه ابوالاسود دئلی را (او پیامبر صلی‌الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السّلام و امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و امام سجاد علیه السّلام را درک و در 85 سالگی در بصره به مرض طاعون وفات یافت، او به امر امیرالمؤمنین کتابی در علم نحو نوشت و کلمات قرآن را نقطه‌گذاری کرد.) که از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام بود جذب کند، چند خیک عسل برای او فرستاد. او در مسجد بود، نامه معاویه را به او دادند و گفتند: خیک‌های عسل (حلوایی بسیار خوشمزه و خوش‌رنگ) را به خانه‌ات بردیم.
او به منزل آمد، دید دختر پنج‌سالۀ او می‌خواهد انگشتی از عسل در دهان گذارد. گفت: «ای دخترم از این مخور که سم می‌باشد.» دختر انگشت عسل را به خاک مالید و اشعاری را خواند که مفهوم آن این است: ای پسر هند! آیا با عسل مصفّی می‌خواهی دین و ایمان ما را ببری؟ اصلاً ما دست از علی علیه السّلام برنمی‌داریم.
ابوالاسود نامه معاویه را به یک دست و دخترش را به دست دیگر گرفت و نزد امام آورد و شعرهای دخترش را برای حضرتش خواند. امام خندید و در حق ایشان دعا فرمود. (خزینه الجواهر ص 536)

عمل و اثر وضعی آن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره تغابن می‌فرماید: «و هر کس به خدا ایمان آورد و کار شایسته‌ای کرد، باشد بدی‌هایش را از او محو کند و او را در بهشت‌هایی درآورد.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «عمل‌های بندگان که در دنیا انجام دهند برابر دیدگان آن‌هاست در روز قیامت.» (غررالحکم،2، ص 204)

توضیح مختصر:

هر عملی از خوب و بد، اثر وضعی دارد که در کوتاه‌مدت یا درازمدت خودش را نشان می‌دهد. عمل صالح به‌قدری آثار دارد که حیات دوباره به روح و قلب می‌دهد و چندین برابر نامۀ حسناتش نوشته می‌گردد؛ درواقع آثار عمل نیک به خود عامل بازمی‌گردد.
ازآنجایی‌که روز قیامت هر عملی از خوبی نزد صاحب هر نفسی حاضر است (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 30) و همه آثار آن حتی ذرّه‌ای را می‌یابد (سوره زلزله، آیه‌ی 7) دیگر جای شک نیست که از خودش برخاسته و به خودش برگشته (سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 46) و نتیجه‌ی خوبی و ثمره کردار خود را می‌بیند. از آن‌طرف کسی که میزان اعمالش سبک است و تمام خرابی‌ها و زشتی‌های اعمال خود را می‌بیند دیگر نمی‌تواند اشکال و اعتراض کند و عمل سوء به همان اندازه کیفر داده می‌شود. (سوره‌ی نساء، آیه 123)
بله آثار، جدای از عمل نیست، بلکه یک آثار دنیوی دارد که شاید بعضی از آن‌ها را درک کند و یا در برزخ و قیامت به حق الیقین همه را می‌یابد. اگر کسی به یتیمی سیلی زد در آینده خودش مبتلا به سیلی خوردن می‌شود و یا بالاتر ازآنچه خورده است.
کسی که چاهی برای کسی می‌کَند درواقع برای خودش در آینده چاه کنده است، کسی که دلی را شاد کند شخص دیگر هم دل او را شاد می‌کند. مسئله حبط اعمال که در قرآن (توبه:17 و 69 و مائده:53 و بقره: 217.) آمده است از دقیق‌ترین مسائلی است که دانستن آن به اجمال برای هر عاملی لازم است و از آن‌طرف این‌که عمل را خدا و پیامبر می‌بینند. (سوره‌ی توبه، آیه 94)
این از ظرایف عرفانی است که توجه منظور به ناظر برای عمل کردن مؤثر است.

1- انعکاس عمل

ای بسی ظُلمی ببینی در کسان **** خوی تو باشد در ایشان ای فلان
گویند فیلی برای آب خوردن، بر آبی صاف وارد شد و عکس خودش را در آب دید و فرار کرد؛ نه آن‌که از عکس فیل دیگر در آب می‌رمید؛ بلکه از عکس خودش می‌رمید؛ از بدی انسان است که در آینۀ وجود دیگران می‌تابد. درواقع هر بدی که از دشمن دیده می‌شود، عکس صفت زشت خود است که بر او لطمه می‌زند و نفرینش می‌کند.
آن تویی و آن زخم بر خود می‌زنی **** بر خود آن ساعت تو لعنت می‌کنی
اگر انسان در درونش صفت بدش را با بصیرت ببیند، حتماً دشمن خود می‌شود و می‌فهمد که زشتی از خود اوست.
چون به قعر خوی خود اندر رسی ***** پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
چون انسان بدی اشخاص را دائماً می‌بیند درواقع تصویر باطن خود اوست که نفرت روا می‌دارد و می‌خواهد از آن فرار کند، بلکه باید از خودش فرار کند که عکس اوست که بر آن شخص افتاده است و به خودش برمی‌گردد.

2- خدا رحمت کند

امام صادق علیه السّلام فرمود: «خدا رحمت کند افرادی که چراغ (و موجب) روشنایی ما هستند با اعمالشان و با بیشترین طاقت و توان خود (مردم را) به‌سوی ما می‌خوانند.» (مثنوی،1، ص 1327)

3- کشت اعمال

حافظ می‌فرماید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت **** که گـناه دگران بر تو نخواهـند نـوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش **** هرکسی آن درَوَد عاقبت کار که کِشت
حافظ به طریق تعریض به افراد خورده گیر به رندان که زاهد می‌نامد می‌گوید:
«گناه دیگران به‌حساب تو نمی‌نویسند که دائماً به عشّاق و رندان اشکال می‌کنی.»
خداوند در سوره‌ی انعام آیه 164 می‌فرماید: «وَ لا تَزِرو وازِرَهً وِزرَ اُخری» یعنی هیچ گناه کاری، گناه دیگری را متحمّل نمی‌شود. پنج بار در قرآن این جمله تکرار شده که اعمال ما نه ضرر و نه فایده‌ای به حال کسی نخواهد داشت.

4- عمل به صاحبش برمی‌گردد

محی‌الدین عربی در کتاب فتوحات مکّیه جلد سوم می‌گوید: «من در شهر (تلمسان) تیرانداز ماهری را دیده‌ام که تیر پرتاب می‌کرد و وقتی آن تیر به هدف می‌رسید و برخورد می‌کرد دوباره به تیرانداز بازمی‌گشت. این حالت پند و عبرتی بود که تمام اعمال به صاحبشان برمی‌گردد.» (آینه سالکان ص 162)

5- علّت آتش

گویند آتشی در شهری افتاد و داشت همه جای را می‌سوزاند. عدّه‌ای نزد حکیمی رفتند که چاره چه باشد؟ گفت: «شما سخاوت نداشتید و صدقه نمی‌دادید. این آتش‌سوزی اثر وضعی عمل شماست.» گفتند: «ما اهل بخشش و جوانمرد بودیم و به دیگران رسیدگی می‌کردیم.»
حکیم فرمود:
1. این آتش از آیات خداست و شعله‌ای از ظلم کار خودتان است.
گفت آن آتش ز آیات خداست **** شعله‌ای از آتش ظلم شماست
2. باید دست از بخل و تنگ‌دستی بردارید.
3. اگر بخشش کردید از روی عادت بوده نه برای خدا.
بحر فخر و بهر بوش و بهر ناز **** نه از برای ترس و تقوی و نیاز
4. هر کس نسبت به قوم خود ایثار نماید خیال می‌کند که دلیل بر سخاوت اوست بلکه باید برای رضای حق باشد نه برای رضایت فامیل. چنان‌که حضرت عیسی در انجیل متی باب پنجم آیه‌ی 47 فرمود:
«اگر فقط به آن‌که به شما محبّت کرده محبت نمایید کار مهمی نکرده‌اید چون شریران نیز به این‌گونه عمل می‌کنند.» (شرح مثنوی زمانی،1، ص 1057)

عنایت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 39 سوره ص می‌فرماید: «به سلیمان گفتیم: این عطای ماست، به هرکس می‌خواهی ببخش و از هر کس می‌خواهی امساک کن و حسابی بر تو نیست.»

حدیث:

رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله فرمود: «یا علی! خداوند سه چیز به تو عطا کرد که به کسی همانند آن عطا نکرد؛ پدر زنی همانند من، همسری مانند فاطمه و فرزندانی مانند حسن و حسین.»

توضیح مختصر:

لطف خاصی که خداوند و خلفای او به افراد روا داشتند، عنایت بوده که دستگیرشان شده و این رحمت و فیض خاص است. کسی که به او عنایت شده، اول این مطلب را به‌یقین بداند که این لطف، موهبت و افاضه‌ای است که کس دیگر دخالت در آن ندارد و خداوند، مالک کل وجود که نیروی او را به تسخیر درآورده، مسائلی را در درونش گنجانده و او را به حیاتی تازه مشرف گردانیده.
آن‌که مشمول نظر خاص می‌گردد شاید دلایلی و اسبابی را بتوان شمرد که آن‌ها سبب شده‌اند که مورد لطف قرار گیرد لکن باز مسئله سرشت و محبّت از نوع مسائل اولیه است که محبوب، محبّ را به لطفی می‌نوازد و احسان می‌نماید.
خدا نکند مخدومی بی‌عنایت بماند که بی عنایات خدا هیچیم هیچ. خداوند هم به دین‌داران و اولیائش عنایتی خاص دارد به‌طوری‌که دین‌داران و اولیائش غالب باشند و در زمین آنان را اوتاد قرار داده تا بلاها به‌وسیله آنان دفع شده و برکات بر اهلش ببارد.
البته آنان که به فضل و رحمت زائدالوصفی از حق‌تعالی بهره‌مند می‌شوند، این آثار از آنان در روی زمین مشهود می‌گردد چه آن‌که در پی عنایت، موهومات و افکار ناصواب از ذهن بیرون می‌رود، نَفس منوّر می‌گردد، نَفَس الهی گشته و در زیر سایه‌ی بی‌کران دائم الفضل، از او لطف‌ها به دیگران ساری و جاری می‌شود.
1- استکان شیر

یکی از ارادتمندان عارف زاهد، آیه الله کوهستانی رحمه‌الله علیه گفت: در سفری به مشهد رفتم و یک ماه اقامت داشتم. روز آخر به مرحوم عبدالکریم حامد گفتم: «می‌خواهم به مازندران بروم.» فرمود: «از امام علیه السّلام قبولی زیارت و اجازه گرفتی؟»
غمگین شدم که چطور با امام ارتباط برقرار نکردم. شب جمعه به حرم امام رضا علیه السّلام رفتم. گریه کردم که دارم دست‌خالی برمی‌گردم. نشسته خوابم برد. ناگهان امام علیه السّلام از داخل ضریح بیرون آمد و من نیز به دنبال او رفتم. از رواق و صحن‌ها عبور کردیم تا به باغ بزرگی که تمام میوه‌های آن نورانی بود، رسیدیم.
امام علیه السّلام فرمود: «این باغ مال شماست.» ناگهان به خود آمدم.
پس از مدّتی خدمت آیت‌الله کوهستانی رسیدم و این جریان را نقل کردم.
ایشان فرمود: «امام رضا علیه السّلام خیلی مهربان است، به من هم یک استکان شیر عنایت کرد.» (هزار و یک تحفه، ص 176)

2- دست‌ها را شستند

سالک محبّ، شیخ عبدالله پیاده (م 1362 هـ. ش) فرمودند: «در خواب مرا به آسمان بردند، بالا و بالاتر تا این‌که حضرت علی علیه السّلام را دیدم که بر منبر نورانی نشسته‌اند. حضرت علیه السّلام به غلامشان دستور دادند که دستان مرا بشویند، آفتابه و لگنی زیبا آوردند و فرمودند: «دست‌هایت را جلو بیاور.» دست‌هایم را شستند و مرا برگرداندند.
وقتی بیدار شدم، تعبیر نمودم که امام علیه السّلام دستم را از محبّت دنیا شست، بنابراین نه صاحب زنی و نه خانه‌ای شدم و با او عهد راستین بستم.» (در کوچۀ عشق، ص 71 و 67)

3- باغ چای

روزی واعظ مشهور، آقای فلسفی، در بیمارستان آبان تهران به عیادت شیخ صدرایی گیلانی می‌رود و در ضمن می‌پرسد: «وضع مادی شما چگونه است؟» می‌گوید: «عطیۀ آقا سیدالشهدا ما را اراده می‌کند.»
می‌پرسد: «چطور می‌گویید؟»
گفت: قطعه باغ چایی داشتم که برای فروش، قولنامه کردم، دو روز بعد خدمت آیت‌الله کوهستانی رسیدم، فرمود: «چرا عطیه ملوکانه را می‌فروشی؟» گفتم: «من با شاه کاری ندارم!» فرمود: «یادت هست جوان بودی، در حرم امام حسین علیه السّلام قسمت بالاسر، سرت را به ضریح چسباندی و گفتی: «آقا لطفی کنید تا در پیری سر سفره‌ی شما اداره شوم؟» این باغ، اجابت آن دعاست، چرا قولنامه کردی؟»
دست آقای کوهستانی را بوسیدم و سریع به گیلان بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الآن از این باغ از عطیۀ امام اداره می‌شوم.» (بر قلۀ پارسایی، ص 235)

4- الطاف عام

مرحوم عالم عامل، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (م 1361) فرمودند: «دریکی از حجرات صحن عتیق حرم امام رضا علیه السّلام مشغول به ریاضتی بودم و قصد داشتم به نجف اشرف بروم. دیدم درهای صحن بسته شد و ندا آمد که امام رضا علیه السّلام می‌خواهد زوّار خود را بازدید کند. پس جنب ایوان عباسی (همین نقطه که قبر شیخ آنجاست) کرسی نهادند و امام علیه السّلام بر آن استقرار یافت و به دستور امام علیه السّلام درب شرقی و غربی گشوده شد و جمعیّت فراوانی را دیدم که بعضی به صورت‌های حیوانی بودند و امام علیه السّلام دست نوازشی بر سر همۀ زوّار، حتّی آن‌ها که به‌صورت حیوانی بودند می‌کشیدند و اظهار مرحمت می‌کردند. پس از مشاهده‌ی رأفت امام علیه السّلام سکونت در مشهد را اختیار کردم.»
امروز جای کرسی امام علیه السّلام همان قبر شیخ می‌باشد. (نشان از بی‌نشان‌ها،1، ص 33)

5- این دعا

آقا نجفی اصفهانی (م 1332) گوید: «در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم. حافظه‌ام ضعیف شده بود. در شب عرفه‌ای در رواق امام حسین علیه السّلام تا سحر استغاثه نمودم. حبیب ابن مظاهر را شفیع قرار دادم. بعد از نماز شب، گریه کردم و به خواب رفتم. در عالم خواب دیدم، حبیب بن مظاهر از ضریح بیرون آمد و مصائب امام علیه السّلام را می‌خواند. ناگاه در ضریح گشوده شد و امام حسین علیه السّلام ظاهر شدند. حبیب زیارت وارث خواند و من نیز خواندم امام علیه السّلام جواب حبیب را فرمودند. بعد از لحظاتی نظر شریف به‌جانب من نمودند و سپس به آسمان این دعا را خواندند:
«اللّهمَ یا مُسبِّبُ الاَسباب وَ یا مُفَتِّحُ الاَبواب وَ یا قاضیَ الحاجات وَ یا سامِعَ المُناجات وَ یا کافیَ المُهِمّات اَسئَلُکَ بِحَقِّ مَن حَقَّهُ علیک عظیمان تصلّی علی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ وَ اَن تَقضی حاجَتَه»
چون از خواب بیدار شدم تا صبح مکّرر این دعا را می‌خواندم، بعد درب فهم حقایق، مطالب و علوم بر من باز شد.» (در حریم وصال، ص 25)

عنایت موالیان

قرآن:

خداوند متعال در آیه 20 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «و عطای پروردگارت از کسی منع نشده است.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «نیکویی روی مؤمن از نیکویی عنایت خدا به او است.» (غررالحکم 3، ص 391)

توضیح مختصر:

وقتی مولای کریم سایه‌اش بر سر بنده‌ی فقیر افتد، گوشه کلاه بنده به خورشید رسد. تا دم آخر عمر، آن‌کس برنده است که عنایت بر سرش باشد و باب خورشید عنایت، به کرم کردن به بنده باز باشد.
یک عنایت بهتر از صدها زحمت و کوشش است و ذرّه‌ای در سایه عنایت بودن بالاتر و بهتر است از ده‌ها طاعت و عبادت که از روی عادت باشد. دو سه تار عنایت اگر بر سر بنده باشد بهتر است از کلاه پادشاهی و زر داری و آقایی دنیایی؛ بنده لطف بی‌واسطه موالی خود را ببیند دیگر چشم به دست دیگران پیدا نمی‌کند.
در طول تاریخ سلمان‌ها و سیّد بحر العلوم ها و سید علی آقا قاضی‌ها و همه اولیاء و بزرگان حقیقی دین به عنایت به‌جایی رسیدند که هرکدام به نوازش دست و نگاه چشم، خوراندن شیر و عسل، دادن کلاه و لباس و آب انار و مانند آن بهره‌مند شدند.
حیات واقعی وقتی است که قلب عبد به دست مولا مزیّن به لطف خاص شود. آن‌کس که مبنای او زحمت و کار است، موضوعی است طبیعی که به همان اندازه نتیجه می‌گیرد، اما آن‌کس که عطیه و موهبتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام و دیگر اولیاء نصیبش شده است و دیگران از انفاس و ارشادات او بهره‌مند می‌شوند، بهتر است انسان، زیر سایه چنین افرادی مستفیض شده و دامن این صاحب دلان را بگیرد که بویی از موالیان برده‌اند.

1- آبروی پیامبر

شیخ ابوالحسن خرقانی (م 425) فرمود: «من مرد امّی هستم. خدا علم خود را منّت نهاد و به من داد.» شخصی از او پرسید: «حدیث از چه کسی شنیده‌ای؟» گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم.» آن شخص این سخن را قبول نکرد. شب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را خواب دید و فرمود: «او راست می‌گوید.» فردا آن شخص به نزدش آمد و شروع به حدیث خواندن کرد. شیخ فرمود: «این حدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست!»
گفت: «به چه دلیل این مطلب را ‌دانستی؟» فرمود: «چون تو حدیث آغاز کردی دو چشم من بر ابروی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود چون ابرو به پایین کشیده بود مرا معلوم شد که این حدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست.» (احوال و اقوال خرقانی، ص 33).
فقیر گوید: از این نمونه‌های عنایتی از حضرت امام رضا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضرت ابوالفضل علیه السّلام و دیگر ائمه علیهم‌السلام در طول تاریخ بسیار شنیده شده و جای تعجّب نخواهد بود.

2- سر امام رضا علیه‌السلام

شیخ عبدالله پیاده (م 1362) کسی بود که امام رضا علیه‌السلام برای زیارت خود، او را دعوت می‌کرد و برای بازگشت هم به او می‌فهماند که از مشهد کی برود. روزی گفت: فلان شب حضرت رضا علیه السّلام اشاره فرمودند: بیا به دیدن ما! تو دعوت‌شده مایی! بعد وسیله رفتن فراهم شد و به زیارت مشرّف شدم. می‌فرمودند: هر وقت مولایم اجازه بدهد از مشهد به قم محل سکونتم می‌آیم. هر وقت به حرم مطهر مشرف می‌شوم، مولایم سرشان پایین باشد معلوم می‌شود که حضرت اجازه رفتن را به من دادند. (در کوچه عشق، ص 101)

3- شاخ نبات

نوشته‌اند: (حافظ شیرین‌سخن، ص 101) حافظ (م 792) شیفته و عاشق دختری به نام شاخ نبات بود و با فقر و تهی‌دستی نذر کرد که چهل شب به بقعه‌ای رود و شب‌زنده‌داری کند. شب چهلم پس از ریاضت خوابش برد و در خواب، حضرت علی علیه‌السلام را دید که او را به مقامات عالیه رسانید و فرمود: «حافظ قرآن خواهی شد و زبانت به اشعار گویا خواهد گردید.» چون بیدار شد خود را شاعر و عارف یافت و بالبداهه این غزل را سرود:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند **** و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
او که از درد عشق مجازی و صبر بر آن به توجه حضرت مولا عارف گردید و شعرهایش همه ممتاز شد و بر سر زبان‌ها افتاد می‌فرمود:
این‌همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد **** اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
البته حافظ از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نوعاً به «پیرمغان» تعبیر می‌کند چنانچه درباره این لطف می‌فرماید:
همت پیر مغان و نَفَس رندان بود **** که ز بند غم ایام نجاتم دادند (مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 194)
و درباره شهر نجف اشرف می‌فرماید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق **** بدرقۀ رهت شود همّت شحنه نجف

4- شهریار ما کجاست؟

مرحوم آیت اله مرعشی نجفی فرموده بود: شبی توسّلی پیدا کرده بودم تا یکی از اولیای خدا را ببینم آن شب در خواب دیدم در زاویه مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی حضور دارند.
حضرت فرمودند: «شعرای اهل‌بیت را بیاورید.» دیدم چند تن از شعرای عرب را آوردند، فرمودند: «شعرای فارسی‌زبان را نیز بیاورید.» آنگاه محتشم و چند تن از شعرای فارسی‌زبان آمدند. فرمودند: «شهریار ما کجاست؟» شهریار آمد. فرمودند: «شعرت را بخوان.» و شهریار این شعر را خواند:
علی ‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را **** که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
تا آخر این شعر گفتند: «غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا»
وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. فردا پرسیدم: «شاعری به نام شهریار است؟» گفتند: «در تبریز است.» گفتم: «از جانب من او را به قم دعوت کنید.» چند روز بعد شهریار آمد و او همان کسی بود که در خواب دیدم. از او پرسیدم: «این شعر را کی ساخته‌ای؟» تعجّب کرد و گفت: «از کجا خبر دارید؟ من به هیچ‌کس درباره این شعر چیزی نگفتم.» فرمودند: «خواب خود را برای او نقل کردم و فوق‌العاده منقلب شد و وقت شعر سرودن را گفت. معلوم گشت مقارن شعر او وقتی بود که من خواب دیدم.» فرمودند: «سید محمدحسین شهریار از سادات هستند و در این غزل به او الهام شده است که چنین مقبول افتاد.» (کرامات مرعشیه ص 97)

5- ما تو را نگه داشتیم

عاشق دل‌سوخته مرحوم کربلایی احمد تهرانی فرمود: در جوانی چند ماهی کربلا بودم و زندگی می‌کردم، چندین موقعیت گناه برایم فراهم شد، ولی از آن‌ها سرباز زدم حتی در یک روز چند بار شرایط معصیت فراهم شد ولی روی گرداندم و مطمئن بودم این‌ها امتحان است. از خود بی‌خود شدم و به حرم حضرت عباس علیه السّلام رفتم و عرض کردم بنده به خاطر تقرّب به شما از لذّت معصیت چشم‌پوشی کردم.
حضرت ابوالفضل علیه السّلام در جواب فرمودند: «گمان نکن که تو با دست خود کاری انجام داده‌ای! ما تو را نگه داشتیم و به تو اراده سرباززدن از گناه را دادیم و الّا تو به‌خودی‌خود هیچ نیستی.» ایشان در تکمیل این مطلب فرمود: «دست ولایت است که مثل ما ورشکسته‌هایی را نگه‌داشته والّا اگر ما را به خودمان واگذار کنند، عاقبت، همه ما طلحه و زیبر از کار درمی‌آییم.» (رند عالم سوز ص 143)

6- نجیب الدین (م.678)

بزغش شیرازی از تجّار و اغنیا بوده که از شام به شیراز آمد و آنجا را وطن قرار داد و سپس ازدواج کرد. شبی در خواب دید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیش وی طعامی آورد و با وی بخورد و او را بشارت داد که خداوند تو را فرزندی نجیب و صالح خواهد داد. چون آن فرزند به دنیا آمد، بزغش نام فرزند را علی و لقب او را نجیب الدین کرد. نجیب الدین در سلوک ازجمله مریدان شیخ شهاب‌الدین سهروردی شد و سیرۀ او به دعای امام علیه‌السلام چنین بود که: به فقرا محبّت می‌ورزید و با ایشان می‌نشست. هرچند پدرش برای او لباس فاخر درست می‌کرد و طعام‌های لذیذ می‌داد به آن‌ها التفات نمی‌کرد و می‌گفت: «من جامۀ زنان نمی‌پوشم و طعام نازکان نمی‌خورم.» او جامه‌هایی پشمین می‌پوشید و طعام‌های بی تکلّف می‌خورد. در خانه تنها به سر می‌برد؛ و تمام ثروت خود را به فقرا می‌داد. روزی گفت: «پیوسته وصف خال معشوق می‌کنم و این عجب است که خالی ندارد. می‌خواهم که کسی این نکته را به شعر درآورد.»
شاعری حاضر بود و گفت:
ای آن‌که تو را به حسن، تمثالی نیست **** چون حال من از خال رُخت خالی نیست
وز صافی من، همه ز خال رخ توست ***** وین طرفه که بر رخ تو خود خالی نیست (تاریخ عرفان و عارفان ص 524)

عهد و پیمان

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 91 سوره‌ی نحل می‌فرماید: «به عهد خدا وفا کنید هنگامی‌که عهد بستید».

حدیث:

پیامبر (ص) فرمود: «دین ندارد هر کس که به عهد و پیمان وفا نمی‌کند». (سفینه البحار، ج 2، ص 294)

توضیح مختصر:

حفظ کردن امری، ضامن شدن در انجام کاری و امضای قراردادی را که قول و قرار بگذارد که بر طبق آن عمل نماید عهد و پیمان گویند.
این‌که خداوند از بنی‌اسرائیل عهد گرفت که جز او را نپرستند و نیکی به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران کنند و با زبان خوش با مردم تکلّم نمایند، نماز را بر پای دارند و زکات مال خود را بدهند، به دنبال آن می‌فرماید:
«شما عهد را شکستید و روی گردانیدید جز چندنفری و شمایید که از کلام خدا برگشتید». (سوره بقره، آیه 83)
«مردمی که عهد و پیمان الهی را به بهای کمی می‌فروشند». (سوره نحل، آیه 95)
بااینکه عهد و قرارداد باخدا را باید انجام داد و مسئولیت دارد؛ آن‌ها خلف وعده می‌کنند و قراردادها را برای هوای نفس خویش زیر پا می‌گذارند بااینکه خداوند صریحاً فرمود: «به عهدم وفا کنید». (سوره بقره، آیه 40)
در توصیف مؤمن واقعی آمده است که:
«در امانات و عهد خود مراعات می‌کنند». (سوره ممنون آیه 8)
پس نقض و شکستن هر نوع قرارداد و قرار کار برای غیر مؤمن است، لذا خداوند به ابراهیم علیه فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد». (سوره بقره آیه 124)
پس ریشه ایمانی اگر قوی نباشد حفظ عهود هم ممکن نیست.
«یهود هرگاه پیمانی بستند گروهی از ایشان پیمان را دور افکندند بلکه (حقیقت این است) بیشترشان ایمان نمی‌آورند». (سوره بقره، آیه 100)
پس ضعف ایمان در پشت کردن و وفا ننمودن به هر نوع قرارداد در دین تأثیر بسزایی خواهد داشت.

1- پیامبر (ص) و ابو هیثم

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به یکی از اصحاب خویش به نام ابو هیثم ابن کیهان وعده داده بود خادمی به او بدهد؛ اتفاقاً سه نفر اسیر نزد حضرت آوردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دو نفر از آنان را به دیگران بخشید و یک نفر باقی ماند. در این هنگام حضرت زهرا علیها اسلام نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا، خادم و کمک‌کاری به من بدهید؛ آیا اثر آسیاب دستی را در دستم مشاهده نمی‌کنید؟» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به یاد وعده‌ای که به ابو هیثم داده بود افتاد و فرمودند: «چگونه دخترم را مقدّم بر ابو هیثم بدارم، بااینکه قبلان به او وعده داده بودم، اگرچه دخترم با دست ضعیفش آسیاب را می‌چرخاند.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 290، محله، ج 5، ص 338)

2- هرمزان

در زمان ساسانیان هفت‌پادشاه صاحب تاج بودند که کسری بزرگ‌ترین آن‌ها محسوب می‌شد و او را ملک می‌گفتند. از آن هفت‌پادشاه یکی هرمزان بود که در اهواز حکومت می‌کرد. وقتی‌که مسلمین اهواز را فتح کردند هرمزان را گرفته پیش عمر آوردند.
عمر گفت: «اگر واقعاً امان‌خواهی ایمان بیاور وگرنه تو را خواهم کشت.» هرمزان گفت: «حالا که مرا خواهی کشت دستور بده قدری آب برایم بیاورند که سخت تشنه‌ام»، عمر امر کرد به او آب بدهند.
مقداری آب در کاسه چوبین آوردند. هرمزان گفت: «من از این ظرف آب نمی‌خورم، زیرا در کاسه‌های جوهر نشان آب می‌خوردم.» امیرالمؤمنین علیه فرمود: «این زیاد نیست، برای او کاسه شیشه‌ای و بلورین بیاورید.»
چون درون آن آب کردند پیش او آوردند، هرمزان آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمی‌گذاشت.
عمر گفت: «باخدا عهد و پیمان بستم که تا این آب را نخوری تو را نکشم»؛ در این هنگام هرمزان جام را بر زمین زد و شکست، آب‌ها از میان رفت. عمر از حیله او تعجّب کرد و رو به امیرالمؤمنین علیه‌السلام کرد و گفت: «اکنون چه باید کرد؟» فرمود: «چون قتل او را مشروط به نوشیدن آب کرده‌ای و پیمان بستی، دیگر او را نمی‌توانی به قتل برسانی، اما بر او جزیره، (مالیات از کفّار) را مقرر کن.» هرمزان گفت: «مالیات قبول نمی‌کنم، اینک با خاطری آسوده بدون ترس مسلمان می‌شوم.» شهادتین گفت و مسلمان شد.
عمر شادمان گردید، او را در پهلوی خود نشاند، برایش خانه‌ای در مدینه تعیین نمود و در هرسال ده هزار درهم برایش معین کرد. (پند تاریخ، ج 2، ص 42-الکلم)

3- پیمان حرف بلفضول

بیست سال قبل از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، درست در دورانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیست سال داشتند اتفاقی ازاین‌قرار افتاد: روزی مردی از قبیله (بنی آبید) کالایی به عار بن وال فروخت.
عار کالا را تحویل گرفته بود ولی بهای آن را نمی‌داد. آن مرد به‌ناچار بالای کوه رفت و فریاد برآورد: «ای مردان! به داد ستمدیده‌ای دور از طایفه و کسان خویش برسید، همانا احترام شایسته کسی است که خود در بزرگواری تمام باشد و فریبکار را احترام نیست.»
مردانی که در کنار کعبه بودند از این سخن تحریک شدند و جمعی از قبایل در خانه عبدالله بن جمعان جمع شدند و پیمان بستند برای یاری ستمدیده همدست باشند و اجازه ندهند که در تکّه بر کسی ستم شود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم در این پیمان شرکت داشت؛ بعد حرکت کردند و پول آن مرد را به او باز گردانیدند.
بعدها که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به پیامبری مبعوث شد می‌فرمود: در خانه عبدالله بن جمعان در پیمانی حضور داشتم که اگر در اسلام هم به‌مانند آن دعوت می‌شدم، می‌پذیرفتم و اسلام جز استحکام چیزی بر آن نیفزوده است. (داستان‌های زندگی پیامبر (ص)، ص 36-طبقات اکبری، ج 1، ص 128)

4- انس بن نظر

انس بن نظر عموی انس ابن مالک، خادم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. او چون در جنگ بدر حاضر نبود به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «یا رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگی که برای شما پیش آمد من نبودم، اگر دیگربار جنگی پیش آید عهد می‌کنم در آن شرکت کنم!».
چون جنگ اُحد پیش آمد حاضر شد و پس‌ازآن که در میان مسلمین شایع شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته شد، بعضی گفتند: کاش نماینده‌ای داشتیم و نزد رئیس منافقان عبدالله ابن آبی می‌فرستادیم تا برای ما از ابوسفیان امان بگیرد.
برخی دیگر دور نشسته و دست روی دست نهادند تا چه پیش آید. عده‌ای دیگر گفتند: «حال که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته شد به دین سابقتان برگردید.» انس بن نظر می‌گفت: خدایا ازآنچه این جمعیت پیشنهاد می‌کنند بیزاری می‌جویم. بعد گفت: «اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته‌شده خدای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده است، بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای آن مقصودی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌جنگید!»
پس شمشیرش را کشید و با دشمنان طبق عهدی که کرده بود جنگید تا شهید شد. پس از شهادت حدود هشتاد زخم و جراحت و جای تیر و نیزه بر بدنش بود. آن‌قدر جراحاتش زیاد بود که هنگامی‌که خواهرش ربیع بر بالین برادر آمد به‌وسیله سرانگشتان او را شناخت. (پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ویاران، ج 1، ص 334)

5- برده مسلمان

فضل بن زید رقمشی از افسران اسلام با سربازان خود قلعه‌ای به نام (شهر یا) در فارس را محاصره کرده و تصمیم داشتند آن را فتح کنند که پس از چند ساعت زدوخورد برای استراحت به لشکرگاه خود بازگشتند.
در آن زمان بردگانی که به اسارت مسلمانان درمی‌آمدند، خریدوفروش می‌شدند؛ و اگر مسلمان بودند به تملّک کسی درنمی‌آمدند و با برادران مسلمان خود علیه دشمن می‌جنگیدند.
در آن روز یک سرباز که برده بود از سربازان عقب ماند و دشمن از بالای برج با زبان محلی با او سخن گفت و از او امان خواست و او هم امان داد. هنگامی‌که سربازان اسلام به‌طرف قلعه حرکت نمودند دشمن درب قلعه را گشود، مسلمانان تعجب کردند. دشمن امان‌نامه سرباز برده‌ای را روی دست گرفته و نشان داد. پذیرفتن امان از یک نفر سرباز امری غیرعادی بود.
ناچار موضوع را به مدینه مرکز خلافت خلیفه دوم گزارش دادند. خلیفه نوشت: مسلمان برده نیز از مسلمین است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است، باید امان‌نامه او را محترم شمارید و آن را نافذ بدانید. (داستان‌های ما، ج 1، ص 111-کودک فلسفی، ج 2، ص 17)

عیب‌جویی

قرآن:

خداوند متعال در آیه 1 سوره‌ی همزه می‌فرماید: «وای بر هر عیب‌جوی مسخره کننده.»

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «عاقل‌ترین مردم کسی است که به عیب خود بینا و از عیب دیگران نابینا باشد.» (غررالحکم جلد 2 ص 228)

توضیح مختصر:

شخص نباید از مؤمن و هم دین خود عیب‌جویی کند، به هر نوعی که باشد مانند ریشخند کردن، تمسخر و… و چه‌بسا آنان از عیب‌جو بهتر باشند و نیز نوعی القاب بد است که همدیگر را به آن القاب می‌خوانند و این کار، رسم بدی است.
اگر عیب پوشیده است، خداوند ستّار است و پوشاننده عیب‌هاست مگر خداوند خودش بخواهد آن را بارز و آشکار کند پس خودش اسباب آن را فراهم می‌کند.
عیب‌جویی می‌خواهد با زبان، جوارح یا تصریح و کنایه و اشاره به هر صورت برای مؤمن روا نیست.
اگر عیب گفته‌شده در او موجود نباشد، این بهتان است و از غیبت بدتر است. نباید در کسی چشم بد دیدن باشد چراکه نقاش و صانع و خالق، خداوند است و مغفرت و ستاریت از جانب اوست، پس پرده‌دری از جهل است؛ چه آن‌که بعضی از عیوب به آفریننده بازگشت می‌کند. روان پاک و خوش‌بینان و دیدگان مثبت عیبی نمی‌بینند مگر آن‌که آن عیب واضح و آشکار باشد و بدون قصد و زیرکی، خداوند آن را بر او آشکار کند.
خوب است انسان عیب خودش را ببیند و در پس مداوای آن برآید و اگر دوستی عیبش را گفت، از او تشکر کند تا با همّت در پس رفع آن عیب برآید.
دیدن عیوب و نواقص دیگران و جاری کردن آن بر زبان، نوعی کدورت است که به روح انسان می‌ماند و بر تقوی ضربه وارد می‌کند و شاید عیب مؤمن را بازگو کردن، باعث رسوایی گردد و نظر مردم از او بازگردد و این از دین‌داری نخواهد بود.

1- عجب وساطتی

گویند بین اعمش و همسرش کدورتی واقع شد. به یکی از دوستانش گفت: «بین من و همسرم آشتی ده و سخن بگو تا از من راضی شود.»
آن دوست نزد همسر اعمش آمد و گفت: «ای زن! اعمش مردی است بزرگ، از او بیزار نشوی که کوری چشمش، باریکی ساق پایش، ضعف زانوهایش، بوی بد زیر بغلش و سرخی کف دستش چیزی نیست.»
اعمش گفت: «خدا تو را ذلیل کند، آن‌قدر که از عیب‌های من شمردی همسر من بعضی از آن‌ها را نمی‌دانست.» (نمونه معارف، ج 3 ص 103-کشکول ج 2 ص 71)

2- شکر نعمت

سعدی گوید: لطف خدا شامل گم‌گشته‌ای شد و به مجلس حق‌پرستان راه یافت و صفات زشت اخلاقی را به صفت پسندیده تبدیل نمود.
عیب‌جوها در غیاب او همچنان بدش را می‌گفتند و اظهار می‌کردند که فلانی به همان حال سابق است و نمی‌توان به زهد او اعتماد کرد.
پس طاقت زخم‌زبان مردم نیاورد، نزد مرد فرزانه‌ای رفت و از زبان و عیب‌جویی‌های مردم گله کرد.
آن مرد بزرگ گفت: «شکر این نعمت چگونه می‌گزاری که تو بهتر از آنی هستی که مردم می‌پندارند؟
نیک باشی و بدت گوید خلق بِه که بد باشی و نیکت بینند؛ نبینی مردم درباره من خوش‌گمان‌اند بااینکه تقصیرکارم؟ سزاوار است که من اندوهگین شوم؛ تو چرا؟» (حکایت‌های گلستان ص 126)

3- عیب‌پوشی

یکی خواست همسر خویش را طلاق دهد. به وی گفتند: «او چه عیب دارد؟» گفت: «آیا کسی عیب همسر خود را بازگوید؟»
پس‌ازآن که زن را طلاق داد به وی گفتند: «همسرت چه عیب داشت؟» گفت: «آیا کسی عیب زن مردم را بازگوید؟» (نمونه معارف ج 3، ص 102)

4- عیب نادانی، بسیار است

یکی از حکما ازنظر نسَب، پدر و مادر خوبی نداشت. یکی از بزرگ‌زادگان جاهل به وی اعتراض کرد و گفت:
«ای حکیم! اصل و نسب تو عار و ننگ است.»
حکیم فرمود: «عیبی که در توست و آن نادانی است، ننگی بر اصل و نسب تو می‌باشد.» (لطائف الطوائف، ص 195)

5- عیب پنهانی

مرحوم شیخ بهایی رحمه‌الله علیه فرمود: عارفی پارچه‌ای بافت و در بافت آن‌وقت و کوشش بسیار به کار برد. آن را فروخت و بعد به علت عیب‌هایی که داشت، پارچه‌ی بافته‌شده را به او بازگردانند. پس او گریست.
مشتری گفت: «من به این عیب، راضی‌ام و گریه مکن.»
فرمود: «گریۀ من از این نیست، بلکه از آن می‌گریم که در بافت آن کوشش بسیار کردم و حال به سبب عیب‌های پنهانی به من بازگردانده شد. از آن می‌ترسم تا عملی که چهل سال در آن کوشیده‌ام نپذیرند.» (کشکول شیخ بهایی رحمه‌الله علیه، ترجمه عزیز الله کاسب، ص 306)

عیسی علیه‌السلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه 87 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «عیسی علیه‌السلام پسر مریم علیها السلام را معجزات و ادله روشن دادیم و او را به روح القدوس توانایی بخشیدیم».

حدیث:

حمران گوید از امام باقر علیه السّلام سؤال کردم درباره‌ی این آیه «روحی از جانب خداوند به مریم افکند». (سوره نساء آیه 171)
فرمود: «آن روح خداوندی، مخلوق است که خداوند آن را در آدم علیه السّلام و عیسی علیه السّلام قرار داد». (بحار، ج 14، ص 219)

توضیح مختصر:

از انبیاء اولوالعزم و صاحب کتاب انجیل، حضرت عیسی بن مریم علیها السلام بوده است.
اولوالعزم یعنی ثبات بر عهد نخست که از ایشان گرفته شد و آن عهد را فراموش نکرد؛ (سوره احزاب آیه 7) او کسی بود که تورات را تصدیق کرد و در انجیل او، هدایت و نور بود (نه انجیل تحریف شده). وی آخرین پیامبر از بنی‌اسرائیل بود، همان‌طور که موسی علیه السّلام اولین پیامبر از بنی‌اسرائیل بود.
شریعت عیسی علیه السّلام تا زمان پیامبر ما برجا بوده است و بعد از آمدن اسلام، شریعت عیسی علیه السّلام نسخ شد. خداوند به عیسی علیه السّلام آیات و بیّنات روشن داد و دارای معجزات همانند، شفا دادن جزامی، زنده کردن مردگان، از غیب خبر دادن و…بود؛ همان‌طور که خداوند موسی علیه‌السلام را معجزات و بیّنات دیگری همانند تبدیل شدن عصا به اژدها، مکالمه و… داده بود.
انجیل عیسی علیه السّلام بر چهار عدد بود؛ لوقاء، مرقس، متی و یوحنّا. تولد عیسی بدون پدر جسمانی بوده و در مدت 3 ساعت یا 3 روز مریم علیها السّلام حامله شد.
قرآن می‌فرماید: روح ما به مریم علیه السّلام گفت: «من بشر نیستم بلکه فرستاده پروردگارم تا به تو فرزندی پاکیزه دهم. پروردگارت می‌فرماید: این برای من آسان است که فرزندی بدون پدر سازم تا او را آیتی برای مردم و رحمتی از ناحیه خود کنم». (سوره نساء آیه 121-سوره مریم علیها السلام آیه 17- سوره انبیاء آیه 91)
و سپس عیسی علیه السّلام متولد گشت و خودش هم تا آخر عمر عیال نگرفت تا بچه‌ای داشته باشد.
خداوند به عیسی علیه السّلام فرمود:
«نعمتی را که من به تو و مادرت خاصاً دادم یاد کن که به روح القدوس تو را تأیید کردم». (سوره مائده، آیه 110)
چون عیسی علیه‌السلام مبعوث به رسالت شد مردم را فرمود:
«به‌راستی برای شما حکمت آوردم». (سوره زخرف، آیه 63)
و مردم را به خداپرستی و دوری از شرک فراخواند.

1- حامله شدن مریم علیها السلام به عیسی علیه السّلام

حضرت مریم علیها السلام مادر عیسی علیه السّلام به قولی در بیت‌المقدس یا در خانه خود در جانب شرقی عزلت گزید، برای عبادت یا برای شستن بدن خود. پس حجاب و پرده‌ای آویخت میان خود و اهل خانه که او را نبینند.
به قولی در خانه خاله خود همسر زکریا علیه‌السلام آمد و پرده‌ای آویخت و غسل می‌کرد؛ که ناگاه جبرئیل علیه‌السلام به‌صورت جوانی نزد او پیدا شد.
مریم علیها السلام گفت: «به‌درستی که من پناه می‌برم به خداوند رحمان از شر تو، پس دور شو از من اگر پرهیزگاری.»
جبرئیل علیه السّلام گفت: «نیستم مگر رسول پروردگار که مرا فرستاده تا سبب شوم خدا تو را پسری پاکیزه از گناهان (نمو کننده در علم و کمال) ببخشد.»
مریم علیها السلام گفت: «از کجا باشد برای من پسری و حال‌آنکه شوهری دست به من نرسانیده!» جبرئیل علیه‌السلام گفت: «خداوند فرموده این کار بر من آسان است.»
پس جبرئیل علیه‌السلام در گریبان مریم علیها السلام دمید و او در شب (روز) حامله شد به عیسی علیه السّلام و در بامداد وضع حمل او شد. مدت حمل او نُه ساعت به عدد ماه حمل زنان دیگر مقرر کرد. (مجمع‌البیان، ج 3 ص 507، سوره مریم علیها السلام آیات 21-16، تفسیر قمی (ره)، ج 2 ص 49).

2- از معجزات و کرامات عیسی علیه‌السلام

خداوند به عیسی علیه السّلام کتاب آسمانی و حکمت داد با معجزاتی چند؛ که عیسی علیه السّلام فرمود:
1. از برای شما از گِل مانند هیئت مرغ می‌سازم، مرغ به اذن خداوند زنده می‌شود.
2. کور مادرزاد و مرض پیسی (برص) را شفا می‌دهم.
3. مُرده را به اذن خداوند زنده می‌کنم.
4. «شما را به آنچه می‌خورید و آنچه ذخیره می‌کنید در خانه‌های خود، خبر می‌دهم». (سوره آل‌عمران آیه‌ی 49-48)
5. چون مردم او را ملامت کردند که تو بااینکه ازدواج نکردی فرزندی از بدکاری به دنیا آوردی، مریم علیها السلام اشاره کرد به آنان که با عیسی علیه السّلام که در گهواره بود سخن بگویید و از او جواب بشنوید. اینان گفتند: «چگونه سخن بگوییم باکسی که در گهواره است و طفل شیرخواره؟»
پس عیسی علیه السّلام به سخن آمد در روز اول ولادت و گفت: «به‌درستی که من بنده خدایم، به من کتاب (انجیل) داده و مرا پیغمبر گردانیده و مرا بابرکت گردانیده است هرکجا که باشم.» (سوره مریم، آیه 31-29)
امام صادق علیه‌السلام فرمود:
«یعنی مرا صاحب نفع گردانیده است از جهت علم و کمال و شفای بیماران و زنده کردن مردگان صوری و معنوی؛ هرکجا که باشم نفع من به مردم می‌رسد». (تفسیر قمی (ره) ج 2، ص 50)

3- بالا رفتن به‌سوی آسمان

در سوره آل‌عمران، آیه 55، خداوند فرمود:
«یادآور وقتی را خداوند فرمود: ای عیسی تو را می‌گیرم و بلند می‌کنم به‌سوی خود (آسمان) و پاک می‌گردانم تو را از لوث کافران».
در اینکه چگونه خداوند او را به آسمان برد اقوالی هست.
1- گروهی از یهودیان دور عیسی علیه‌السلام جمع شدند و از او سؤال می‌کردند و حضرت می‌فرمود: «خدا شما را دشمن دارد» پس آنان متوجه قتل او شدند.
جبرئیل علیه‌السلام عیسی علیه‌السلام را بالا برد به‌سوی طاقی که در آن خانه بود و روزنه‌ای به بیرون داشت و از آن روزنه او را به آسمان بالا برد.

2- قول دیگر آنکه عیسی علیه‌السلام از دست یهود فرار کرد و با هفده نفر از حواریون داخل خانه‌ای شد و خداوند همه را به شکل عیسی علیه‌السلام درآورد. یهود آن خانه را احاطه کردند چون داخل شدند همه را به‌صورت عیسی علیه‌السلام دیدند و گفتند: شما سحر کردید. کدام‌یک از شما عیسی علیه‌السلام است؟ و اگرنه همه را می‌کشیم. عیسی علیه‌السلام به حواریون فرمود: کدام‌یک از شما قبول می‌کند که شبیه من شود و کشته شود و داخل بهشت گردد؟ یک نفر قبول کرد که نامش سرجس (سرخس) بود.
پس او را کشتند و خدا عیسی علیه‌السلام را در همان روز به آسمان برد. (مجمع‌البیان، ج 2، ص 135)

3- عیسی علیه‌السلام وعده کرد اصحاب خود را در شبی که خدا او را به آسمان برد و همه در وقت شام نزد آن حضرت جمع شدند و ایشان دوازده نفر بودند. پس ایشان را داخل خانه کرد و چشمه‌ای در گوشۀ خانه بود و در آن غسل کرد.
پس گفت: خداوند مرا وحی کرد که مرا در این ساعت به آسمان برد و از لوث یهود پاک گرداند. یکی از شما قبول کند به شباهت من که او را می‌کشند و او در قیامت با من باشد در درجه من در بهشت. پس جوانی قبول کرد.
پس عیسی علیه‌السلام به آسمان بالا رفت و یهود آمدند و آن جوان را که به شکل عیسی علیه‌السلام بود کشتند و بر دار آویختند.

4- با پیراهنی پشمینه رفت

عیسی علیه‌السلام در شب بیست و یکم ماه رمضان به آسمان رفت. چون عیسی علیه‌السلام را به آسمان بردند پیراهنی از پشم پوشیده بود که مریم علیها السلام رشته و بافته و دوخته بود. چون به آسمان رسید از حق‌تعالی شنید: از خود زینت دنیا را بینداز.
امام رضا علیه‌السلام فرمود: خداوند عیسی علیه‌السلام را زنده از زمین بالا برد و روحش را در میان آسمان و زمین قبض کردند چون به آسمان رسید روحش را به بدنش برگردانید. (تفسیر قمی (ره) ج 1، ص 103)
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «ای عیسی! من باز گیرنده‌ی تو (جان برداشتن) و فرا برنده‌ی تو سوی خویش هستم». (سوره آل‌عمران، آیه 55)
و از حضرت عیسی علیه‌السلام حکایت می‌نماید:
«چون مرا بمیرانی تو بر من حافظ و نگهبانی». (سوره مائده، آیه 117)
پس هر دو آیه دلالت بر وفات حضرت می‌کند. (عیون اخبار الرضا علیه‌السلام، ج 1، ص 215)

5- عیسی علیه‌السلام و امام زمان علیه‌السلام

حجاج بن یوسف ثقفی، شهر بن حوشب را طلبید و از تفسیر آیه 159 سوره نساء پرسید، او گفت:
«عیسی علیه‌السلام قبل از قیامت از آسمان به زمین آید و هر صاحب ملّتی که باشند به او ایمان آورند و او پشت سر مهدی علیه‌السلام نماز خواهد کرد».
حجاج گفت: «این تفسیر را از کی شنیدی؟» گفت: «از امام محمدباقر علیه‌السلام.»
گفت: «این علم را از چشمه صافی گرفته‌ای».(مجمع‌البیان ج 2، ص 137-تفسیر قمی (ره)، ج 1، ص 158)
امام حسن علیه‌السلام فرمود: «هیچ‌یک از ما اهل‌بیت نیست مگر بیعت ظالمی در زمان او در گردن او باشد مگر قائم که امام دوازدهم است و روح‌الله عیسی بن مریم علیه‌السلام پشت سر او نماز خواهد کرد که با او ظالمی بیعت نخواهد نمود.» (کمال‌الدین، ص 316)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله وسلم فرمود: «مهدی از فرزندانم خواهد بود و چون عیسی علیه‌السلام از آسمان فرود آید برای نصرت و یاری او و او را پیش دارد و در پشت سرش نماز گزارد.» (امالی شیخ صدوق (ره)- ص 181- حیوه القلوب، ج 2، ص 1197-1072)