محبت خدا

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 31 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «بگو ای پیامبر اگر شما خدا را دوست دارید پس خدا را پیروی کنید».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «دو برادر دینی همدیگر را ملاقات نمی‌کنند مگر، آن‌که برادرش را بیشتر دوست داشته باشد برتر است.»(جامع السعادات 3/184)

توضیح مختصر:

تشویق به محبت خدا برای بندگان، آرامش‌بخش، نویددهنده و کارساز است، اما موضوعاتی را باید متذکر شد: یکی اسبابِ خدادوستی است که در اخلاق خوب، دوستی برادران دینی، بغض در راه خدا، زهد در دنیا، فروبردن خشم، ذکر، سخاوت، آسان‌گیری، اعتدال در نفقه، کم گفتن و کم خوابیدن، کم خوری، صدقه دادن، عفو، نفع رساندن به خلق و … را می‌توان نام برد.
نشانه کسانی که خدا را دوست دارند این‌که: نیکان را دوست دارند، به اهل‌بیت پیامبر عشق می‌ورزند، یار او را دوست می‌دارند، آخرت را بر دنیا برتری می‌دهند اگر عبادتی می‌کند از روی محبت است، طاعت را بزرگ نمی‌شمارند، بلای او را خریدارند، دوری از تعلقات دنیا می‌نمایند، دین‌داری را خوب پیاده می‌کنند و … چون خدا آنان را دوست می‌دارد، با حیاء و پرهیزگار بوده و شکرگزاری را روا می‌دارند، شب‌زنده‌دار هستند، راضی به قضا و قدرند، کارهای پنهانی خوب انجام می‌دهند و توفیق همراهشان می‌شود.

1- محبت خدا به بندگان
روزی شخصی از بیابان به‌سوی مدینه می‌آمد، در راه دید پرنده‌ای به سراغ بچه‌های خود در لانه رفت، آن شخص کنار لانه پرنده رفت و جوجه‌ها را گرفت و به‌عنوان هدیه نزد پیامبر آورد.
چون به حضور پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید، جوجه‌ها را نزد پیامبر گذاشت، در این هنگام جمعی از اصحاب حاضر بودند، ناگاه دیدند مادر جوجه‌ها بی‌آنکه از مردم وحشت کند آمد و خود را روی جوجه‌های خود انداخت.
معلوم شد مادر جوجه‌ها، به دنبال آن شخص به هوای جوجه‌هایش بوده، محبت و علاقه به فرزندانش به‌قدری بود که بدون ترس خود را روی جوجه‌هایش انداخت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به حاضران فرمود: «این محبت مادر را نسبت به جوجه‌هایش درک کردید، ولی بدانید خداوند هزار برابر این محبت، نسبت به بندگانش محبت و علاقه دارد.» (داستان‌ها و پندها 5/112 لئالی الاخبار)

2- محبت به چوب

ابوحنیفه به خدمت امام صادق علیه‌السلام برای استفاده از علم و شنیدن حدیث رفت و امام علیه‌السلام از خانه بیرون آمد درحالی‌که به عصا تکیه کرده بود.
عرض کرد: «یا بن رسول‌الله عمر شما به‌اندازه‌ای نرسیده که محتاج به عصا باشید!» فرمود: «چنین است که می‌گویی، لکن چون این عصای پیامبر صلی‌الله علیه و آله است خواستم به او تبرک بجویم.»
ابوحنیفه به‌سرعت خواست عصا را ببوسد که حضرت دست خود را گشود (آستین خود را بالا زد) و فرمود: «والله تو می‌دانی که پوست (دست) من از پیامبر است او را نمی‌بوسی و عصای پیامبر را که جز چوبی نیست می بوسی!!»

3- روغن‌فروش

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردی بود که روغن‌زیتون می‌فروخت، ولی مهر بسیار به پیامبر داشت، به‌طوری‌که هرگاه می‌خواست در پی کاری برود، اول می‌آمد به چهره‌ی پیامبر نگاه می‌کرد بعد به دنبال کارش می‌رفت.
هرگاه خدمت پیامبر می‌آمد آن‌قدر نگاه را ادامه می‌داد تا پیامبر به او نگاه کند روزی آمد و ایستاد تا به چهره پیامبر نظر افکند، بعد پی کار خود رفت، ولی لحظه‌ای بعد برگشت و چون پیامبر را دید با دست به وی اشاره کرد بنشیند، پیامبر فرمود: «چه بود که امروز کاری کردی که پیش‌ازاین نکرده بودی؟»
عرض کرد: «به خدایی که ترا به پیامبری برانگیخت چنان دلم را دوستی و یاد تو پر کرده که نتوانستم پی کارم بروم لذا به‌سوی شما برگشتم.»
پیامبر او را دعا کرد و فرمود: «خوب است.» پس از چند روز پیامبر او را ندید و جویای او شدند! عرض کردند: او را چند روز ندیدیم، پس پیامبر و اصحابش کفش به پا نمودند و به بازار آمدند.
ناگهان دیدند که در دکانش کسی نیست، از همسایگانش پرسیدند، گفتند: «یا رسول‌الله آن مرد وفات یافت، او نزد ما امین و راست‌گو بود جز آنکه در او خویی ناپسند بود.»
فرمود: چه بود؟ عرض کردند از نامحرم‌ها پرهیز نداشت و گاهی پی زن‌ها می‌رفت. پیامبر فرمود: «خداوند او را بیامرزد، زیرا آن‌چنان مرا دوست می‌داشت که اگر نخّاس (کسی که افراد آزاد را به‌جای عبد می‌فروشد) می‌بود خداوند او را می‌آمرزید.» (نمونه معارف 4/135- روضه کافی ص 77)

4- جوان یهودی

روزی سلمان فارسی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام کشف یکی از اسرار نهان را درخواست کرد، امیرالمؤمنین علیه‌السلام او را به قبر یک یهودی راهنمایی فرمود.
سلمان به امر امام به قبرستان رفت و برزخ آن یهودی را که محب امیرالمؤمنین بود با چشم بصیرت دید و مشاهده کرد که: درجایی بسیار دلگشا و خوب، بر قصری عالی نشسته است.
سلمان از او سؤال نمود که: «تو را کدام طاعت بدین مقام و منزلت رسانیده است بااینکه بر دین یهودی بوده‌ای؟»
گفت: «مرا از شرف اسلام بهره‌ای نبود، ولی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را دوست می‌داشتم و همان محبت خالصانه، در برزخ موجب این مقامات شده است.» (ریاض المحبین ص 133)

5- دوست واقعی

مسلم مجاشعی جوانی بود از اهل مدائن که در زمان فرمانداری حذیفه بن یمان در مدینه به حذیفه گرایید.
به‌وسیله حذیفه از دوستان فدایی امیر مؤمنان گردید. در جنگ جمل امیر مؤمنان برای اتمام‌حجت با مردم بصره و لشکر عایشه قرآنی به دست گرفت و فرمود: «کیست که این قرآن را ببرد و بر این مردم عرضه کند و ایشان را به‌حکم آن بخواند!»
مسلم جوان، قرآن را از امام گرفت و به میدان رفت. امام در این هنگام فرمود: «همانا این جوان از کسانی است که خداوند دل او را از هدایت و ایمان پر کرده، اما او کشته می‌شود و من به خاطر ایمانش به او علاقه‌ی فراوان دارم و این لشکر هم پس از کشتن او رستگار نمی‌شوند.»
مسلم سپاه عایشه و مردم را به‌حکم قرآن دعوت کرد، ولی آن‌ها دست راستش را قطع کردند، او قرآن به دست چپ گرفت، دست چپ او را قطع کردند، قرآن را به دست‌های بریده بر سینه چسبانید و خون بر آن جاری بود که سپاه دشمن یک‌باره بر او حمله کردند و او را قطعه‌قطعه نمودند و شکمش را دریدند. (شاگردان مکتب ائمه 3/361- تحفه الاحباب ص 360)

مال

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 186 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «حتماً شما را به مالتان و جانتان آزمایش خواهند کرد».

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «دوستی مال و بزرگی، نفاق را در دل می‌رویاند.»

توضیح مختصر:

یکی از موضوعات مهم و فراگیر دنیادوستی به اسم مال و پول است. مُلک و مِلک از خداست و به هرکس که بخواهد می‌دهد. لکن فزون‌طلبی و حرص به اموال، گریبان گیر آدمیان می‌شود و تا مال، موردنظر، قرار می‌گیرد اغراض دنیوی آن‌هم زیاد می‌شود.
گاهی زیادی اموال، دردسر زاست و این عقوبت است نه لطف؛ چه آن‌که اگر قابلیت نباشد لازمه‌اش خراب‌کاری و سبب شقاوت می‌شود. آن مالی خوب است که از حلال باشد و مواجب حق‌الله داده شود و به‌جا صرف گردد تا نموّ داشته و سبب سعادت شود. البته مالی که به‌عنوان خیرات و مبرّات به‌جای گذاشته شود باقیات‌صالحات است و مالی که جمع شود فقط تا لب گور همراهی می‌کند و بعد برای ورثه می‌ماند و خدا می‌داند چه بلایی بر سر آن می‌آید.
مال حضرت خدیجه چقدر نافع بود و به درد اول اسلام خورد! چه با میمنت و مبارک بود اموالش! اما کافران هیچ‌گاه اموالشان آنان را بی‌نیاز نمی‌گرداند (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 116) نوح به امت خود در قبال زحمات رسالت فرمود: «مردم! من از شما مال نمی‌خواهم مُزد من جز بر عهده‌ی خدا نیست.» (سوره هود، آیه‌ی 29) خداوند به اهل ایمان می‌فرماید:
اموالتان و اولادتان شما را به هلاکت نیندازد (سوره‌ی منافقون، آیه‌ی 9) چه آن‌که مال و فرزندان فتنه (امتحان) هستند. (سوره‌ی تغابن، آیه‌ی 15) پس مال، محل برای آزمایش شخص قرار می‌گیرد و توجه و مراقبه بسیار لازم دارد.

1- این‌همه پول از کجا؟

چون هنگام وفات عمرو بن عاص (او در سن 77 سالگی در سال 43 هـ ق در مصر وفات کرد) وزیر و همه‌کاره‌ی معاویه رسید، می‌گریست. فرزندش گفت: «ای پدر این گریه‌ی چیست؟ از سختی مرگ می‌گریی؟» گفت: «از مرگ ترس ندارم، ترسم بعد از مرگ است که چه بر سر من خواهد گذشت.»
عبدالله گفت: «تو صاحب رسول خدایی و روزگار را به نیکویی برده‌ای.» گفت: «ای فرزند! من با سه‌طبقه از مردم روزگار بودم. اوّل کافر بودم و از همه‌کس بیشتر با رسول خدا دشمن داشتم، اگر آن‌وقت می‌مُردم بی‌شک به جهنم می‌رفتم. بعد با رسول خدا بیعت کردم و او را نیک دوست می‌داشتم اگر آن روز می‌مردم جای من در بهشت بود.
بعد از پیامبر با کار سلطنت و دنیا مشغول شدم و نمی‌دانم عاقبتم چه خواهد بود…»
چون عمرو عاص به دستگاه معاویه وارد و به دنیا مشغول شد، به‌اندازه‌ی هفتاد پوست گاو پر از پول و طلای سرخ ذخیره کرده بود. چون این مقدار را حاضر ساخت به فرزند خود گفت: «کیست این مال را با آن وزر و وبالی که در اوست بگیرد؟»
فرزندش گفت: «من نمی‌پذیرم چون نمی‌دانم مال کدام شخص است که به صاحبش بدهم.»
این خبر به معاویه رسید، گفت: این اموال را با همه‌ی خرابی‌هایش می‌پذیرم و آن را از مصر به دمشق نزد معاویه حمل کردند. (رهنمای سعادت 1/22- ناسخ التواریخ جلد امام حسن ص 29)

2- حق‌السکوت

امام علی علیه‌السلام فرمود: خلیفه‌ی سوم در شدت گرمای نیمروز، کسی را از پی من فرستاد که به نزد او روم، پس من با مقنعه و سر انداز نمودن لباسم، به نزد وی رفتم؛
درحالی‌که او بر تخت خود لمیده و چوبی در دست داشت و مقدار فراوانی مال شامل دو کیسه ورق و طلا در جلوی رویش نهاده بود.
او همین‌که مرا دید، به من گفت: «از این پول‌ها هرچقدر که می‌خواهی بردار تا شکمت پر شود، همانا تو یا علی مرا آتش زدی!»
گفتم: «اگر این مال از خود تو باشد که از طریق ارث یا بخشش یا درآمد تجاری به آن دست یافته‌ای من نسبت به آن‌، یکی از دو کس خواهم بود، یا می‌گیرم و تشکر می‌کنم، یا رد می‌نمایم.
اگر از بیت‌المال باشد که حق مسلمانان و یتیمان و درماندگان در آن است پس والله نه تو می‌توانی آن را به من عطا کنی و نه من می‌توانم آن را بگیرم!»
سپس از جا برخاست و شروع کرد با چوبی که در دستش بود مرا زد، سوگند به خدا، من او را از زدن چوب (بر سر و بدنم) رد نکردم تا وقتی‌که حاجتش برآورده شد (عقده‌اش خالی شد).
پس من لباسم را بر سر کشیدم و به خانه برگشتم و گفتم: خدا خود میان من و تو حَکَم باشد، اگر من تو را امربه‌معروف کردم یا نهی از منکر نمودم. (با مردم این‌گونه رفتار کنیم ص 82- شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید 9/16)

3- صرف صحیح مال

در جریان فتح ایران به دست مسلمانان در زمان خلیفه‌ی دوم، یکی از غنائمی که به دست مسلمانان افتاد، قالی بزرگ و زربافت کاخ سفید مدائن بود.
این قالی بیش از سیصد و پنجاه متر طول داشت که مورّخان از آن به‌عنوان «بهارستان کسری» یاد کرده‌اند؛ وقتی این قالی را به مدائن آوردند، آن را به چندین قطعه قابل‌استفاده درآوردند و بین مسلمانان تقسیم کردند.
امام علی علیه‌السلام سهمیه‌ی خود از آن قالی (و سایر غنائم) را برای توسعه‌ی کشاورزی و تولید به کار برد.
قنات ویران‌شده‌ای را خرید و بازسازی کرد و سیصد هزار هسته خرما کاشت و آن‌ها را با آب همان قنات آبیاری کرد و به‌این‌ترتیب نخلستان عظیمی به وجود آورد و غذای هر روز مردم را تأمین نمود، سپس یک قسمت از آن نخلستان و قنات را برای مجاهدان راه خدا و قسمت دیگرش را برای مستمندان وقف نمود تا محصول هرساله‌ی آن، در این دو راه مصرف گردد. (حکایت‌های شنیدنی 2/75-فتاوی صحابی کبیر ص 173)

4- اموال بی‌حساب

وقتی مأمون خلیفه‌ی عباسی خواست با دختر حسن بن سهل به نام پوران عروسی کند آن‌قدر بی‌حساب خرج عروسی شد که از توصیف خارج است.
در شب عروسی گلوله‌هایی از مُشک می‌پاشیدند که داخل آن کاغذی بود که اسم باغ و کنیز یا اشیا گران‌بها در آن نوشته‌ شده بود؛ هر کس گلوله ای نصیبش می شد باز می کرد هر چه در آن نوشته شده بود، دریافت می‌کرد.
قریب سی‌وشش هزار کارگر و ناخدای کشتی و خدمه، مسئولیتِ رساندن و انجام کارهای عروسی را به عهده گرفتند.
حصیری از طلای فرش شده درست کردند که عروس روی آن بنشیند. مأمون از زبیده پرسید: «حسن بن سهل چقدر خرج عروسی کرده؟» گفت: «حدود سی‌وهفت میلیون دینار.» (به پول آن زمان)!!
چهار هزار قاطر مدت چهار ماه هیزم برای شب عروسی می‌آوردند و در ایام عروسی هیزم تمام شد به‌جایش پارچه کتان زیر دیگ سوزانیدند. (پند تاریخ 3/212- کشکول بحرانی 2/49)

5- چهار دینار

یک روز که ابوذر مریض بود، به عصا تکیه کرد و نزد عثمان آمد، دید صد هزار درهم جلوی عثمان و جمعیتی هم اطرافش نشسته، انتظار دارند این مال را میانشان قسمت کند.
ابوذر: این چه مالی است از کجاست و مصرفش چیست؟ عثمان: این صد هزار درهم است از محلی آورده‌اند منتظریم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد چه تصمیم بگیریم. ابوذر: صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ عثمان: البته صد هزار دینار.
ابوذر: یاد داری شبی با تو خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله شرفیاب شدیم، حضرت به حدی محزون و غمناک بود که جواب سلام درستی به ما نداد، روز بعد ما خدمت ایشان رسیدیم، او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم پدر و مادرمان به قربانت دیشب شما را خیلی محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟
فرمود: آری دیشب چهار دینار از بیت‌المقدس مسلمین پیش من بود که تقسیم نکرده بودم، می‌ترسیدم اجلم فرارسد و این مال من تلف شود، اما امروز آن را به مصرف رسانیده خوشوقتم. (پیغمبر و یاران 1/54- اعیان و الشیعه ص 359)

مادر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 36 سوره آل‌عمران می‌فرماید: «(مادر مریم گفت): خدایا او را مریم نامیدم او و فرزندانش را از [وسوسه‌های] شیطان رانده‌شده در پناه تو قرار می‌دهم».

حدیث:

مردی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «به چه کسی خوبی کنم؟» فرمود: «مادرت» بار دیگر سؤال کرد، فرمود: «مادرت» بار سوم سؤال کرد، فرمود: «مادرت» بار چهارم سؤال کرد، فرمود: «پدرت.» (محجه البیضاء،3، ص 439)

توضیح مختصر:

بعد از بندگی خدا و شرک نورزیدن، خداوند امر به احسان به پدر و مادر نموده است. البته زحمت مادر در ایام بارداری و پس از زایمان، کودکی، جوانی و تا آخر عمر فرزند، بسیار است. ایام دو سال شیرخواری، پوشاک و خوراک، تربیت، حمام بردن، الفبای کلمات را یاد دادن و… همه به عهده‌ی مادر است و پدران به خاطر کار بیرونی و … کمتر نسبت به فرزندان اهتمام دارند. حق حضانت برای همسر است و شوهر نمی‌تواند به زور میان مادر و طفل جدایی بیندازد و نگذارد مادر، فرزندش را ببوسد یا در آغوش بگیرد. رأفتی که خداوند در دل مادر انداخته واقعاً جای شک نیست که خاص است و قابل التفات و توجه. اگر مادر موسی قنداقه ی موسی را به امر خدا در صندوقی نهاد (سوره قصص، آیه‌ی 7) و در درون آب قرار داد و درعین‌حال بعد از چند روز موسی را به‌عنوان شیر خوردن به مادرش برگرداند بااینکه در منزل فرعون بود. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ما عیسی و مادرش را آیت روشنی برای همه عالمیان قرار دادیم.» (سوره انبیاء، آیه‌ی 91) و در سوره مریم آیه 28 خداوند نقل می‌فرماید: مردم به مریم که عیسی را متولد کرد گفتند: «مادرت زن بدکاره نبوده» پس جایگاه مادران خاص است که دلالت بر طهارت و پاکیزگی آنان دارد که مادرانِ انبیاء و امامان می‌شوند.
شریعت مقدسه به خاطر رنج بی‌شمار مادر و پدر، آن‌ها را جزء اول دسته ارث برنده قرار داده است و خودِ این موضوع، قابل نظر و توجه است.

1- ناله‌ی هنگام زایمان

مردی خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید و گفت: پدرم از دنیا رفته است، مادرم فرتوت و شکسته شده، من مانند بچه‌های کوچک، غذا را نرم کرده و در دهانش می‌گذارم، او را مانند بچه‌های شیرخوار، در پارچه‌ای می‌پیچم و در گهواره می‌گذارم و می‌جنبانم تا به خواب رود تا کارش به‌جایی رسید که نفهمیدم چه می‌خواهد؛ از خدا خواستم مرا پستانی بدهد تا او را شیر دهم و خداوند دعایم را مستجاب کرد. پس سینه‌ی خود را باز کرد و پستان‌ها نمایان شد و کمی فشرد و شیر از آن خارج شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله از دیدن این منظره، قطرات اشک از چشمانش فروریخت و فرمود: «موفقیت شایانی پیدا کردی. از خدا با نیت خالص درخواست کردی، پس خدا دعایت را مستجاب نمود.»
عرض کرد: «آیا زحمات و حقوق او را جبران کرده‌ام؟» فرمود: «هرگز! جبران یک ناله از ناله‌های هنگام زایمان را که مادرت از فرط رنج و فشار درد می‌کشید نکرده‌ای.» (پند تاریخ 1/89- مستدرک الوسائل،2/631)

2- مادر بر دوش

مردی مشغول طواف کعبه بود و مادرش را بر دوش گرفته بود و طواف می‌داد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله را در همان حال مشاهده نمود و عرض کرد: «آیا حق مادرم را با این کار انجام دادم؟» فرمود: «نه! حتی جبران یکی از ناله‌های هنگام وضع حمل او را به جا نیاورده‌ای.» (تفسیر نمونه،12/80-داستان‌های تفسیر، ص 296)

3- اُمِّ وَهَب

امِّ وهب در کربلا بود و به پسرش گفت: «پسرِ دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دریاب و او را یاری کن!» وهب اطاعت کرد و به میدان رفت. حمله‌ای کرد، مدتی جنگید و برگشت. از مادرش پرسید: «مادر! آیا از من راضی شدی؟»
گفت: «وقتی از تو راضی می‌شوم که در راه امام حسین علیه‌السلام کشته شوی.» همسر وهب که نو عروس بود گفت: «کجا می‌روی؟» مادرش گفت: «پسرم! مبادا حرف زنت را بشنوی! امروز، روز امتحان تو است؛ اگر امروز خود را فدای حسین علیه‌السلام نکنی، شیرم را بر تو حلال نخواهم کرد.» وهب دیگر بار به میدان رفت، نبرد نمود و شهید شد. مادر، سر جوان را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و گفت: «اکنون از تو راضی شدم و شیرم را بر تو حلال کردم.» (زنان نمونه، ص 70-بحارالانوار،45/16)

4- اجازه‌ی ورود

مردی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسید: «آیا هنگامی‌که می‌خواهم وارد خانه‌ی مادرم شوم، باید اجازه بگیرم؟» فرمود: «آری!» گفت: «مادرم غیر از من خدمتگزاری ندارد، بازهم باید اجازه بگیرم؟» فرمود: «آیا دوست داری او را عریان و برهنه ببینی؟» گفت: «نه!» فرمود: «پس از او اجازه بگیر.» (داستان‌های تفسیر نمونه، ص 297)

5- مادر حارثه بن سراقه

در جنگ بدر، تیری به گلوی حارثه رسید و شهید شد. خبر شهادت او را به مادرش رساندند. مادرش گفت: «به خدا قسم بر او گریه نخواهم کرد تا آنکه پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله را بیابم و از او بپرسم که اگر پسرم در بهشت باشد، هرگز بر او نگریم و اگر در آتش باشد پس همه‌ی عمر بر او خواهم گریست.»
وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله از جنگ به مدینه برگشتند، مادر حارث از پیامبر صلی‌الله علیه و آله درباره‌ی آخرت پسرش سؤال کرد.
پیامبر فرمود: «چه می‌پنداری؟ آیا گمان می‌کنی که فقط یک بهشت است؟ خیر. بهشت‌های فراوانی وجود دارد و سوگند به کسی که جانم در دست اوست فرزندت در بهترین بهشت اوست.» مادر گفت: «پس هرگز بر او نخواهم گریست.» (المغازی،1/70-زنان نمونه ص 219)

لوط پیامبر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 74 سوره انبیاء فرمود: «به لوط داوری و دانشی دادیم».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداوند چهار هزار ملک را برای از بین بردن قوم لوط فرستاد.» (بحار 12/169)

توضیح مختصر:

لوط یکی از پیامبرانی است که خداوند سرگذشت او را در قرآن نقل نمود که هر قسمت آن راجع به موضوعی می‌شود. مثلاً فرشتگان نزد ابراهیم آمدند که او را به صاحب پسر شدن بشارت دهند و در ضمن گفتند که آمده‌اند برای نزول عذاب بر قوم لوط؛ و این در اواخر عمر ابراهیم بود که فرشتگان را در بیداری دیده و با آنان صحبت کرده است. قوم لوط چون به عمل لواط با مردان دچار شدند که حدّ آن قتل است لذا عذاب سخت بر آنان وارد شد. دیگر آن‌که همسر لوط کافر شد و به عذاب، هلاک گردید و خداوند برای بیداری کفّار از خواب غفلت او را مَثل زده است. (سوره تحریم، آیه‌ی 10)
لوط برادرزاده (پسرخاله) ابراهیم و از پیروان شریعت او بوده است ولی هود و صالح از پیروان شریعت نوح بودند.
قوم لوط او را تهدید به تبعید کردند و این خود دلیل بر سفاهت قومش بود. ابراهیم علیه‌السلام او را به‌سوی اهل سدوم و اقوام مجاور فرستاد تا آنان را که مشرک بودند به توحید دعوت کند. قومش به خاطر این‌که او مردی غریب بود و در شهر است خوارش شمردند و گفتند: شهر از ماست به او نمی‌رسد که به کار ما اعتراض و خرده‌گیری کند. در آن شهر هیچ‌کس غیر از اهل خانه‌ی لوط (به‌جز همسرش) ایمان نیاوردند. پس خداوند عذاب را به‌وسیله‌ی بارانی نازل کرد البته از باران‌های معمولی نبود، بلکه نوعی گِل سخت شده و بی‌سابقه بود و بعد زمین زیر و رو شد و پایین بالا گردید.

1- شجره‌ی لوط

لوط پسر برادر حضرت ابراهیم بود، لوط پسر هاران بن تارخ بود. بعضی گفته‌اند: پسرخاله حضرت ابراهیم بوده است و ساره همسر ابراهیم خواهر لوط بوده است و این قول دوم را مرحوم مجلسی اختیار کرده است. (تفسیر قمی 1/336-335، کافی 5/548)

2- علت روی آوردن به لواط

حضرت ابراهیم درجایی که مردم به یمن و شام و اطراف عالم می‌رفتند سکونت داشتند. هر کس به ابراهیم علیه‌السلام می‌گذشت آن حضرت او را مهمانی می‌کرد. هفت فرسخ فاصله بود میان ابراهیم و شهرهای معمور که درختان و زراعت و نعمت بسیار داشتند.
آن شهرها بر سر راه قافله‌ها بود و هر کس از میوه‌ها و زراعت‌های ایشان می‌خورد. از این حال به جزع آمدند و خواستند چاره‌ای برای دفع این بکنند پس شیطان به نزد ایشان آمد به‌صورت مرد پیری و گفت: می‌خواهید دلالت کنم شما را بر امری که اگر آن را به عمل‌ آورید هیچ‌کس به شهرهای شما وارد نشود؟
گفتند: آن چیست؟ گفت: هر که به شهر شما وارد شد با او لواط کنید و لباس‌هایش را از او بگیرید پس آنان با مردان مسافر لواط می‌کردند و کم‌کم در شهرهای خودشان عادت شد. پس مردم این حال را به ابراهیم شکایت بردند و حضرت لوط علیه‌السلام را به‌سوی آنان فرستاد. (تفسیر قمی 1/336-335، کافی،5/548)

3- رسالت لوط پیامبر

چون لوط به‌سوی آنان رفت، ایشان را از این عمل بر حذر می‌کرد و از عقوبت خدا می‌ترسانید.
آنان به لوط گفتند: تو کیستی؟ گفت: «من پسرخاله ابراهیم هستم که نمرود او را به آتش انداخت و نسوخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید و او در نزدیکی شهرهای شماست.
پس از خدا بترسید و این عمل شنیع را ترک کنید که اگر نکنید خدا شما را هلاک خواهد کرد قومش توان اذیتی به لوط را نداشتند و از او می‌ترسیدند.»
مدت بسیاری لوط در میان ایشان بود و حرف او را قبول نمی‌کردند و آخرالامر گفتند: ای لوط اگر دست از نصیحت ما برنداری هرآینه تو را سنگسار می‌کنیم و از این شهرها بیرون می‌کنیم پس لوط بر ایشان نفرین کرد. (تفسیر قمی 1/336-335، کافی 5/548)

4- آمدن رسولان عذاب

روزی نزد ابراهیم چهار نفر مهمان که به مردم شبیه نبودند بر او وارد شدند و سلام گفتند. پس او گوساله‌ای بریان کرد. نزد ایشان نهاد. ابراهیم دید آنان غذا نمی‌خورند.
فرمود: چرا غذا نمی‌خورید؟ گفتند: «ما ملائکه خدا هستیم به‌سوی قوم لوط که آن‌ها را عذاب کنیم.»
ابراهیم فرمود: «لوط در میان ایشان است، چگونه آن‌ها را هلاک می‌کنید؟» جبرئیل گفت: «ما بهتر می‌دانیم هر که در آنجاست، لوط و اهل او را نجات می‌دهیم ولی زنش را عذاب می‌کنیم.»
پس در شهر لوط فقط یک ‌خانه تسلیم لوط بود. پس آنان نزد لوط آمدند و هنگام صبح بر مردمی که برای عمل لواط به خانه لوط وارد می‌شدند و فکر می‌کردند اینان جوانان هستند نه ملائکه، پس جبرئیل اشاره به چشم ایشان کرد و آنان کور شدند.
پاره‌ای از شب شد جبرئیل گفت: خودت و فرزندان تو از شهر بیرون روید، پس آنان بیرون رفتند. (تفسیر قمی 1/336-335، کافی 5/548)

5- نوع عذاب

چهار ملک یعنی جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیل شهر قوم لوط را بلند کردند و برگردانیدند و شهر برایشان فروریخته شد.
سنگ‌هایی از سجّیل (گِل سخت شده) بیابی که منقط، رنگارنگ و صاحب علامت بود بر ایشان بارید. (تفسیر قمی 1/336-335، کافی 5/548)
پیامبر از جبرئیل پرسید شهر قوم لوط در کجا بود؟ عرض کرد: آنجا امروز «بحیره طبریه» است در نواحی شام. پرسید آن شهر بعد از عذاب کجا افتاد؟ عرض کرد: در میان دریای شام افتاد تا مصر، پس شد در میان دریا. (علل الشرایع ص 550 – تفسیر عیاشی-2/157 حیوه القلوب 1/435-413)

لعنت (نفرین)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 161 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن‌ها خواهد بود».

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «هرگاه لعنت از دهان گوینده‌اش بیرون آمد اگر آن شخص سزاوار لعن باشد، به او تعلّق می‌گیرد و اگر نباشد به صاحبش برمی‌گردد.» (جامع السعادات 1/317)

توضیح مختصر:

اگر دشنام و نفرین و راندگی، نسبت به کسی ابراز شود، آن را لعنت گویند. اولاً مورد لعنت باید ثابت شود تا نفرین شامل آن شخص بشود. پس از اثبات، مجوزی از شریعت باید باشد چه آن‌که حب و بغض، تعصب و تقلید و مانند این‌ها سبب می‌شود که جنبه نفسانیت غالب باشد نه جنبه شریعت. مثلاً از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت است که: خداوند لعنت کند امربه‌معروف کنندگانی که خود، آن معروف را ترک کنند و نهی از منکر کنندگانی که خود، عامل اجرای آن ناشایست هستند. (بیان السعاده 2/28)
خداوند، کفّار را به خاطر کفرشان لعنت کرده است. افرادی که از روی تورات نشانه‌های پیامبر را درست تشخیص دادند ولی منکر پیامبر شدند نیز مورد لعنت قرار گرفتند.
کتمان کنندگان حق، مورد لعنت قرار می‌گیرند. از امام باقر علیه‌السلام است که فرمود: کسی که بدون علم و هدایت، به مردم فتوی دهد ملائکه رحمت و ملائکه عذاب او را لعنت می‌کنند و کسانی که عمل به فتوای او می‌کنند به او ملحق می‌شوند. (بیان السعاده 2/332)
لعنت، طرد کردن خدا شخص را از رحمت خودش می‌باشد و این خود، عقوبت است. پیامبر در آخرین لحظات عمر مبارک، دستور داد لشکر با اُسامه به جنگ بروند. بعد فرمود: خدا لعنت کند کسی که از لشکر اُسامه تخلّف نماید. آنانی که تخلّف کردند، در دنیا و آخرت مشمول لعنت و طرد از رحمت الهی قرار گرفتند.

1- لعنت به مشرکین

روزی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و تعدادی از اصحاب، برای بازدید لشکری از اسب‌های جنگی، از خانه خارج شدند. در بین راه از کنار قبر ابی اُحیحه عبور کردند. در این هنگام ابوبکر که همراه او بود، گفت: «خانه صاحب این قبر را لعنت کند، اگر زنده بود، مانع از حق بود و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تکذیب می‌کرد.»
خالد پسر ابی أحیحه که از همراهان بود، گفت: «خدا ابوقحافه را لعنت کند که نه میهمان دار بود و نه با دشمن مقابله می‌کرد. خدا لعنت کند هر کدام از این دو که تحمل مرگشان برای مردم ما آسان‌تر بود.»
پیامبر توقف کردند و زمام مرکب را به گردنش انداخته و فرمودند: «وقتی می‌خواهید درباره‌ی مشرکین (لعنت و نفرین) سخن بگویید، به طور عمومی و کلی بگویید و کسی را به طور مشخص نام نبرید.» پس بازدید خود را انجام داده، به خانه‌هایشان برگشتند. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 282- محجه البیضاء 5/218)

2- علت نفرین

اُسامه گفت: روزی پیامبر اسلام یکی از یارانش را به مأموریتی فرستاد. آن مرد در انجام مأموریت سستی کرد و نسبت به رسول خدا دروغ بست. پیامبر از این کار مرد به شدت ناراحت شدند و او را نفرین کردند.
بعداً بر اثر نفرین پیامبر او را در بیابانی به صورت مُردار یافتند، در حالی که شکم او شکافته شده بود و زمین جنازه او را نپذیرفته بود. (تجلی امیر مؤمنان ص 45- الغدیر 2/162)

3- ابوسفیان

روزی ابوسفیان بر الاغی سوار بود و معاویه افسار الاغ او را بر دست داشت. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا لعنت کند سواره و کشنده‌ی افسار سواری را.
روزی در منزل معاویه عده‌ای همانند عمرو عاص و عتبه بن ابی سفیان و مغیره بن شعبه در آنجا جمع بودند. پس امام حسن علیه‌السلام را طلبیدند. چون حضرت تشریف آورد، هر کدام زخم‌زبان و ملامتی می‌کردند. پس حضرت به معاویه فرمود:
رسول خدا در هفت جا ابوسفیان را لعنت فرمود. (تتمه المنتهی، ص 31) وقتی ابوسفیان پیامبر را در هزار بیت از اشعار، هجو (بدگویی) کرده بود، پیامبر عرض کرد: بارالها من نه شعر می‌گویم و نه سزاوار شعر گفتنم. از من، به‌عوض هر حرفی از این اشعار، او را هزار لعنت کن. (علم اخلاق اسلامی 1/386)

4- نفرین نوح علیه‌السلام

حضرت نوح طبق نص صریح قرآن قریب نهصد و پنجاه سال مردم را به‌سوی خدا دعوت کرد؛ اما مردم به جز عده‌ی کمی به او ایمان نیاوردند.
چون یک سوم (300 سال) از مدت عمر تبلیغ گذشت، نماز صبحی را خواند و خواست نفرین کند که فرشتگان آمدند و سلام کردند و گفتند: «خواهش ما این است که نفرین را به تأخیر اندازی، زیرا این عذاب خدا نخستین عذاب در روی زمین به این گستردگی است.»
پس نفرین نکرد و بعد از سیصد سال دوم خواست نفرین کند، ملائکه آمدند و تقاضا کردند که نفرین را به تأخیر بیاندازد، او هم قبول کرد.
چون مدت تبلیغ به سر رسید، بعد از نماز عرض کرد: «خدایا، جز این افراد اندک، کسی به پیروی نمانده است؛ می‌ترسم اینان پراکنده شوند.»
خداوند فرمود: دعایت مستجاب شد. حال کشتی درست کن… بعدازآن عذاب نازل شد. (تاریخ انبیاء 1/52)

5- حرمله

منهال بن عمرو گوید: من بر امام سجاد علیه‌السلام وارد شدم، پس‌ازآن که از مکّه مراجعت کرده بودم. امام فرمود: «حرمله (قاتل علی‌اصغر) در چه حالی است؟» عرض کردم: «از کوفه که می‌آمدم هنوز زنده بود.»
امام دستانش را به‌سوی آسمان بلند کرد و نفرین کرد و گفت: «خدایا حرارت آتش را به او بچشان. اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الحَدیدْ: خدایا حرارت آهن را به او بچشان.»
منهال گوید: پس به کوفه بازگشتم. مختار تازه قیام کرده بود و با من دوست بود. با او به کناسه ی کوفه رفتیم، جمعی با شتاب آمدند و گفتند: ای امیر بشارت باد که حرمله دستگیر شد.
پس حرمله را نزد مختار آوردند، اول دست‌ها و پاهای حرمله را با شمشیر (آهن) قطع کردند و سپس او را در آتش انداختند.
منهال گوید: به یاد نفرین امام افتادم و سبحان الله گفتم. مختار گفت: «این تسبیح از روی تعجب بود؟!»
من نفرین امام سجاد را برای مختار نقل کردم. مختار خوشحال شد و دو رکعت نماز خواند و سجده کرد که دعای امام به دست او مستجاب شد و شکر خدا کرد که این توفیق نصیب او شد. (قصه کربلا ص 658- بحارالانوار 45/332 و 375)

لطف و قهر

قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم آیه 29 ی سوره فتح می‌فرماید: «محمّد پیامبر خدا است و کسانی که با اویند بر کافران سخت گیر و با همدیگر مهربان‌اند».

حدیث:

نائب خاص دوم امام زمان علیه السّلام محمّد بن عثمان بن سعید عمری در دعای افتتاح چنین نوشتند:
«خدایا تویی دلسوزترین مهربانان در مقام گذشت و رحمت و سخت‌ترین مجازات کنندگان در مقام عذاب کردن و انتقام‌جویی.» (اقبال الاعمال، ج 1، ص 168- مصباح المجتهد، ص 402)

توضیح مختصر:

خداوند را صفت جمال و جلال است و هر کدام در اسمائی ظهور خاص دارند. اگر خداوند، رحمت و غفران و گذشت دارد دلیل بر این نیست که نباید ظلم را عقوبت کند، پس وقتی به اسم مُنتقم ظهور می‌کند دلیل قهر و بروز صفت جلال اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله، هم خشنود می‌شد و هم نسبت به کفّار و مشرکین و اهل ضلال ناراحت می‌گشت که هر دو، ظهور صفت لطف و قهر است. در هر چیزی که بنگرید دو چیز مقابل یا ضدّ می‌بینید، شیرینی و شوری، سیاهی و سفیدی، نور و ظلمت و … این دو چیزها به قانونی که حق تعالی قرار داده، دیده می‌شوند. تازه بعضی چیزها که انسان‌ها قهر می‌پندارند از مریضی، فقر، کمبود محبّت از دیگران و … از کجا معلوم که عین لطف نباشد؟ اگر استاد چوب می زند، چوب استاد گُل است، نیش و دوای تلخ طبیب، نوش است. اگر حق تعالی انبیاء و اولیاء را در بوته آزمایش قرار داد و دارایی‌های آن‌ها را گرفت و به بلا دچار کرد، در عین سختی و رنج، لطف و التفات درون آن خوابیده و بعد به عافیت و مقبولی رسیدند. از آنجایی که خداوند، رحمتش بر غضبش سبقت دارد و رحمتش واسعه و فراگیر بوده و فضلش کثیر است، نوعاً لطف غالب است. البته در هر جامعه و قوم و خانواده‌ای چه عمل انجام می‌دهند و مستحق چه چیزی می‌شوند از لطف و قهر، آن بستگی به حکم حق تعالی دارد درباره‌اش چه نازل کند که اعمال، از خوب و بد استحقاق می‌آورد.
پس ثواب و عِقاب نتیجه‌ی اعمال است و بر عارف این نکته پوشیده نیست.

1- حُبّیه و قهریه

خدای عزّوجل در جوهر اوّل دو قوّه ابداع فرمود: یکی قوّه حُبّیه و یکی قوّه قهریه. هر آدمی که این قوّتین در او به فعل نیاید، قاصر است و هر آدمی که این قوّتین در او به فعل آید نه در محل خویش، مقصّر است و هر آدمی که این قوّتین در او به فعل آید در محل خویش، انسان کامل است. (مکاتیب عبدالله قطب، ص 135)

2- ظهور در انوار لطف و قهر

معروف است که صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خدایا اشیاء را آن طور که هستند به من بنما»
یعنی ظهور انوار، صفات لطف و قهر می‌طلبد، زیرا هیچ یک جز وجود حقیقی حق تعالی، وجودی حقیقی نیست که به ذات خود قایم باشد.
پس همه ظهورات از فروع انوار و صفات لطف و قهر اوست مثلاً نور و ظلمت که خداوند فرمود: «قرار داد تاریکی‌ها و نور را». (سوره انعام، آیه‌ی 1)
از پرتو انوار و صفات لطف و قهر اوست. (مرصادالعباد، ص 308)

3- عاشق قهر

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد **** بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
عارف حقیقی که به مقام رضا رسید از منِ خود گذشت و به کل پیوست؛ پس عاشق خود کلی، نه شخصی شد هم بر قهر و هم بر لطف عاشق است و گله نمی‌کند. چون عاشق به این مقام رسید، اراده‌ی او فانی اراده‌ی حق می‌شود پس اگر معشوق جفایی کند یا بلایی برساند و او را در بوته‌ی امتحان قرار بدهد ناله‌اش بلند نمی‌شود و زبان و دل به شکایت بلند نمی‌کند.

ای جفای تو ز دولت خوب‌تر **** و انتقام تو، زن جان محبوب‌تر (مثنوی، ج 1، ص 1574-1565)

پس در قهر و انتقام او، لطف و مهر پر است. عارف در جفای او خوشی احساس می‌کند بر خلاف اهل دنیا که به اندک قهر و بلایی، زبان حال و قال را به شکوه‌ها بلند می‌کنند.

4- لطف و قهر برابر

وقتی مرد خدا در لذّت حق مست است و غرق در نور خداست، رهبری نشاید؛ زیرا که مست است، دیگری را چون هشیار کند لطفش با قهرش برابر است؟ چون هشیاری باشد لطفش بر قهرش سبق دارد و آن‌که لطف غالب باشد رهبری را شاید؛ اما ذات خداوند همه لطف است، پس لطف او غالب است. (مقامات شمس، ص 82)

5- هم لطف و هم قهر

مبالغه می‌کنند که فلان کس همه لطف است، لطف محض است. پندارند که کمال در آن است، آن ناقص است. خداوند فقط بر این صفت که لطف محض باشد نیست، چراکه صفت قهر را هم او راست. نادان، قهر و لطف را به غیر موضع پیاده کند اما دانای عارف به‌جای روا بدارد. چنین امّت را اصلاح هم چون صلّی الله علیه و آله و سلّم و قاهر و سر تیز هم چون علی علیه‌السلام شمشیرزن باشد. خداوند در سوره‌ی فتح آیه‌ی 29 فرمود: «محمّد رسول الله و کسانی که با او هستند، بر کفّار سخت گیر و بی‌باک و در میان خودشان مهربان و فروتن هستند».
روزی مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم به هر یاری از طبع و میل به صفت جنگ و صلح، لطف و قهر سؤال کرد و هر یک از اصحاب، چیزی از صفات همانند حِلم و عدل و ستر و … گفتند. (همان، ص 221) مظهر همه‌ی اسماء جمالی و جلالی، لطف و قهر، امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کسی جامعیّت او را نداشت. لذا دارنده کلید بهشت و جهنّم و میزان در اعمال خوب و بد هم اوست.

لذّت

قرآن:

خداوند متعال در آیات 64-45 سوره‌ی صافات می‌فرماید: «در بهشت جام شرابی طهوری است که سپیده و روشن و آشامندگان لذت کامل برند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «چه دور است بین دو عمل، عملی (نافرمانی) که لذت آن بگذرد و زیان آن بماند و عملی (طاعت) که رنج آن بگذرد و پاداش آن بماند.»

توضیح مختصر:

دنیا دارای مظاهر زیبایی و لذائذ گوناگون می‌باشد و هر چیزی برای جنس خود، در مورد یا موارد خاص لذّت بخش است. گرسنه از غذا، داماد از عروس، حریص از پول جمع‌کردن، عالم از تدریس، قهرمان از غلبه بر رقیبش و … لذّت می‌برند.
تشنه در زمستان از خوردنِ آب سرد لذّت نمی‌برد، امّا در تابستان لذّت می‌برد چون هوای گرم و روزهای طولانی اقتضاء آب سرد و شربت خوردن را می‌کند. لذّتی که مرد از همسرش و همسر از شوهرش می‌برد موضوع خاص خودش می‌باشد. آنچه حلال است و مباح، هیچ مشکلی وجود ندارد و فقط افراط‌وتفریط کردن احتمال دارد در دراز مدّت، عوارض جانبی داشته باشد چنان که به تجربه این نکته واضح شده است.
اما لذائذ محرّم مانند شراب خواری، زنا و … در شریعت مذموم شده است و شخص در لذّت نامشروع به کیفر و عقاب و امراض و … مبتلا می‌شود. پس عدم رجوع و توبه از لذائذ آنی و زودگذر و غیر مشروع، لزوم دارد. نفْسِ سرکش و امّاره به لذّت تمایل بسیار او به آن چیز لذیذ است و اِلّا خوردن و آشامیدن و مجامعت با همسر و … همه از محلّل و مباح هستند و ضرورت اقتضای این‌ها را دارد فقط افراط‌وتفریط احتمال دارد در بلند مدت عارضه‌ای در بعضی موضوعات ایجاد کند.

1- لذّات هفتگانه

روزی جابر بن عبدالله انصاری رحمه الله علیه خدمت امام علی علیه‌السلام بود و آه عمیقی کشید.
امام فرمود: «گویی برای دنیا، این‌گونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی؟»
جابر عرض کرد: «آری به یاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم.» امام فرمود: «ای جابر، تمام لذّت‌ها و عیش‌ها و خوشی‌های دنیا در هفت چیز است: خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، آمیزش جنسی، سواری و لباس، اما لذیذترین خوردنی عسل است که آب دهان حشره‌ای بنام زنبور است.
گواراترین نوشیدنی‌ها آب است که در همه جا فراوان است. بهترین شنیدنی‌ها غِناء و ترنّم است که آن‌هم گناه است. لذیذترین بوئیدنی‌ها بوی مشک است که آن خون خشک و خورده شده از ناف یک حیوان (آهو) تولید می‌شود.
عالی‌ترین آمیزش، با همسران است و آن‌هم نزدیک شدن دو محل ادرار است. بهترین مرکب سواری اسب است که آن‌هم (گاهی) کُشنده است. بهترین لباس، ابریشم است که از کرم ابریشم به دست می‌آید. دنیایی که لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمی‌کشد.»
جابر گوید: سوگند به خدا بعدازاین موعظه، دنیا در قلبم راه نیافت. (داستان‌ها و پندها، ج 10، ص 153- ج 78، ص 11)

2- توصیف زیبایی

در زمان پیامبر دو نفر به نام هیث و ماتع در مدینه زندگی می‌کردند. این دو آدم‌های هرزه‌ای بودند و همواره سخنان زشت می‌گفتند و مردم را می‌خنداندند و عفت کلام را مراعات نمی‌کردند.
روزی این دو نفر با یکی از مسلمانان سخن می‌گفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله در چند قدمی آن‌ها، سخن آن‌ها را می‌شنید که می‌گفتند: هنگامی که به شهر طائف هجوم بردید و آنجا را فتح نمودید، در آنجا در کمین دختر غیلان ثقفی باش، او را اسیر کرده و برای خود نگه دار که او زنی خنده‌رو، درشت چشم، جاافتاده، کمر باریک و قد کشیده است، هرگاه می‌نشیند با شکوه جلوه می‌کند و هرگاه سخن می‌گوید، سخن دلربا و جاذب است، رخ او چنین و پشت رخ او چنان است و …!
با این توصیفات آن مسلمان را تحریک کردند، پیامبر فرمود: «من گمان ندارم که شما از مردانی که میل جنسی به زنان دارند باشید، بلکه به گمانم شما افراد سفیهی که میل جنسی ندارند باشید (عنین)، از این رو زیبایی زنان را (بدون آن‌که خود لذّت ببرید) به زبان می‌آورید (و موجب آلودگی دیگران می‌شوید).»
آنگاه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن‌ها را از مدینه به سرزمین «غرابا» تبعید کرد، آن‌ها فقط در هفته، روز جمعه برای خرید غذا و لوازم زندگی، حق داشتند به مدینه بیایند. (حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 89- بحارالانوار، ج 22، ص 88)

3- لذت مناجات

غلامی بود که با خواجه و مالک خود قرار داده بود که روزی یک درهم به خواجه بدهد و شب هرجایی که بخواهد برود.
خواجه روزی مدح غلامش را به نزد جمعی نمود، یکی گفت: «شاید این غلام قبرها را می‌کَنَد و کفن می‌دزدد و می‌فروشد و این درهم را به تو می‌دهد.»
خواجه مغموم شد و شب چون غلام اجازه رفتن را گرفت در پی غلام آمد، دید غلام از شهر بیرون رفته و وارد قبرستان شد. وارد قبر وسیعی شد و لباس سیاه پوشیده و زنجیر بر گردن انداخته، روی بر خاک می‌مالد و با مولای حقیقی راز و نیاز می‌کند و از مناجات لذّت می‌برد.
خواجه چون این را دید گریان شد و بر سر قبر تا صبح نشسته و غلام تمام شب را مشغول عبادت و راز و نیاز بود.
چون صبح شد عرض کرد: خدایا می‌دانی که خواجه‌ام یک‌درهم می‌خواهد من ندارم تویی فریادرس محتاجان؛ چون مناجات تمام شد نوری در هوا پیدا شد و درهمی از نور به دست غلام آمد.
خواجه چون چنین دید و غلام را در برگرفت. غلام اندوهناک شد و گفت: «خدایا پرده‌ام را دریدی و رازم را کشف کردی، جانم را بگیر.» همان‌دم جان سپرد. خواجه مردم را خبر داد و جریان را نقل کرد و او را در همان قبر دفن نمود.

4- پالوده یا لوذینه

نزاعی بین هارون الرّشید و همسرش زبیده در گرفت، در این که پالوده یا لوذینه کدام یک لذیذتر و گواراتر است؟
ابی یوسف قاضی را برای انتخاب و رأی قبول کردند. او گفت: «من چیزی را که از دیده‌ام پنهان است چگونه قضاوت کنم؟»
هارون دستور داد هر دو را نزدش حاضر نمودند و او گاهی از این و گاهی از آن می‌خورد تا هر دو ظرف نصف شدند. پس سر برداشت و گفت: من نمی‌توانم بین آنان حکومت کنم، زیرا بعد از خوردن هر کدام از آن‌ها تصمیم می‌گیرم رأی صادر کنم دیگری خود را نمایش می‌دهد و با زبان حال می‌گوید: من لذیذترم و گواراترم؛ و این دو دشمن دیرینه با یکدیگر سازش نمودند فرقی بین آنان نیست. (نمونه معارف، ج 1، ص 281-مجانی، ج 2، ص 335)

5- لذت از قتل نفْس

حجاج بن یوسف ثقفی که از جانب بنی امیّه قریب بیست سال امارت داشت، کشتار بسیاری کرد، می‌گفت: «من از چیزهایی که لذّت می‌برم کشتن انسان است آن‌هم در حضور من، سر از بدن ببرند و شخص در خونش دست و پا بزند و از رگ‌های گلوی او خون جستن کند، لذّتش نزدم بهتر است از ازدواج با باکره جمیله.» (جامع النورین، ص 331)
و آن قدر در این مسأله لذّت می‌برد که سه کیلو آرد برای نان پختن برایش آوردند، او گفت: با خون سادات خمیر کنید و نان بپزید؛ که افطار را با آن آغاز کنم. (پند تاریخ، ج 3، ص 164)

لجاجت (ستیزه کردن، سرسختی نمودن، عناد و مخالفت)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 75 سوره مؤمنون می‌فرماید: «اگر به آنان رحم کنیم و گرفتاری‌ها و مشکلاتشان را برطرف سازیم (نه‌تنها بیدار نمی‌شوند، بلکه) در طغیانشان لجاجت می‌ورزند و سرگردان می‌مانند».

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «لجاجت، جنگ‌ها به بار آورد و کینه در دل‌ها برافروزد.» (غررالحکم 2/402)

توضیح مختصر:

نوع کسانی که با انبیاء و اوصیاء در افتادند به رذیله‌ی لجاجت و عناد مبتلا بودند که صورت آن به سیرت کفری و عصیان بوده است. یک‌دندگی، زیر بار حرف صواب نرفتن و جاهلانه به سیره‌ی آباء و زرداران فرورفتن چیزی بود که باعث می‌شد مخالفان انبیاء بر عادت‌های تقلیدی خود جمود به خرج می‌دادند و همین سبب شد که خداوند مُهرِ کری و کوری و خسران را بر گوش و چشم و قلب‌های آنان بزند و به دلیل لجاجت با حق و تکذیب آیات الهی آنان را به عذاب جاودانه دچار نماید. انکار اهل عناد از معاد بوده که لازمه‌اش انکار احکام و شرایع دین می‌باشد. قریش که انکار خداوند و معاد می‌کردند و با پیامبر صلی‌الله علیه و آله به لجاجت تمام برخورد می‌کردند و در این کفران از چیزی دریغ نمی‌ورزیدند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله آنان را نفرین فرمود و مشرکین مکّه به قحط‌سالی دچار شدند. (المیزان، ج 16، ص 25)
هفتاد نفر از قوم موسی علیه‌السلام بر اثر اصرار و یک‌دندگی و پافشاری از موسی علیه‌السلام رؤیت جسمانی خداوند را خواهان شدند هر چه فرمود، آنان زیر بار هدایت و ارشاد موسی علیه‌السلام نرفتند پس دچار عذاب شدند و مُردند.
یکی از حربه‌های اهل لجاجت آن است که هر چه به مذاق و عقیده آن‌ها جور درنمی‌آید، با اشکالات واهی و بی‌اساس، تضعیف می‌کنند و مطرود می‌شمارند و عقیده خود را تحمیل می‌نمایند. حق‌تعالی هم با صبر و حلم به وقتش، همه نعمت‌های آنان را می‌گیرد.
یهودیان مدینه ازنظر مادی، وضعشان بسیار خوب و توانگر بودند. چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله رحمت آمد لجاجت ورزیدند، خداوند عزّت های آنان را گرفت و دچار فقر و ذلّت گردیدند. آنچه کفار از تکذیب و کفر و اصرار بر لجاجت انجام می‌دادند و موضوع ممکن را ناممکن وانمود می‌کردند پیامبر صلی‌الله علیه و آله از قولِ آنان تعجّب می‌کرد. (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 5)

1- تقاضای لجوجانه

جمعی از مشرکان مکّه در پشت خانه‌ی کعبه نشسته بودند و شخصی را به دنبال پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرستاده بودند. حضرت به امید هدایت آن‌ها به‌سوی آن‌ها آمد.
مشرکان به پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله عرض کردند:
«اگر دوست داری از تو پیروی کنیم، این کوه‌های مکه را به‌وسیله قرآنت عقب بران تا کمی این زمین تنگ و محدود ما گسترش یابد! و زمین را بشکاف و چشمه‌ها و نهرها پدید آور تا درختان غرس کنیم و زراعت نماییم!
ای پیامبر! تو که به گمان خود، کمتر از داود نیستی که خداوند کوه‌ها را برای او مسخّر کرده بود که با او هم‌صدا بودند و تسبیح خدا می‌گفتند. اگر خود را کمتر از سلیمان نمی‌دانی! پس باد را بر ما مسخّر کن که بر دوش آن سوار شویم و به شام برویم تا مشکلات خود را حل کرده و مایحتاج را تهیّه نماییم و همان روز بازگردیم.
همچنین تو که خود را از عیسی کمتر نمی‌دانی، مردگان ما را زنده کن تا درباره‌ی حقانیّت تو از آن‌ها سؤال کنیم.
در این هنگام خداوند این آیه را نازل کرد:
(تنها تو را استهزاء نمی‌کنند) بلکه پیامبران پیش از تو را نیز مورد استهزا قرار دادند. (اگر نشانه‌ها را ببینند به خاطر لجاجت ایمان نمی‌آورند) (سوره‌ی رعد، آیه‌ی 32) وگرنه معجزه‌ی کافی برای ایمان آوردن ارائه شده است. (داستان‌های تفسیر ص 364- تفسیر نمونه، ج 10، ص 220)

2- رکانه

رکانه یکی از قوی‌ترین افراد از مشرکان حجاز، در عصر پیامبر صلی‌الله علیه و آله بود. او در اطراف مکه جایی که هیچ‌کس در آنجا نبود، با پیامبر صلی‌الله علیه و آله روبه‌رو شد. رکانه با قهرمان بودنش که هیچ حریفی توان زمین زدن او را نداشت، درصدد برآمد تا آسیبی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله بزند؛ بنابراین با پیامبر صلی‌الله علیه و آله گلاویز شد ولی پیامبر صلی‌الله علیه و آله با نیروی الهی او را محکم بر زمین کوبید. پیامبر این اعجاز را به او نشان داد و بعضی معجزات دیگر را نیز به او ارائه کرد تا بلکه اسلام را قبول کند، ولی او نه‌تنها ایمان نیاورد، بلکه به مکه آمد و صدا زد:
ای بنی‌هاشم! دوست و هم فامیل شما، آن‌قدر قوی و توانمند است که می‌توانید به‌وسیله‌ی او با تمام جادوگران کره‌ی زمین مقابله کنید.
خداوند این آیات را نازل کرد:
«ای پیامبر! تو از انکارشان تعجّب می‌کنی، ولی آن‌ها مسخره می‌کنند و هرگز متذکر نمی‌شوند و معجزه‌ای ببینند، دیگران را به استهزا دعوت می‌کنند و می‌گویند این سحر است (سوره‌ی صافات، آیات 15-11) و بر لجاجت خود می‌افزایند.» (حکایت‌های شنیدنی، ج 1، ص 168- تفسیر روح المعالی، ج 23، ص 71)

3- ابوجهل

روزی ابوجهل، چند عدد سنگریزه در مُشت خود نهاد و به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و گفت: «اگر تو راست می‌گویی که پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله هستی، بگو بدانم که در مشتم چیست؟»
پیامبر فرمود: «نه‌تنها می‌گویم چیست، بلکه به آنچه در دست داری می‌گویم که به حقانیت من گواهی بدهد.»
ابوجهل گفت:«اگر تعداد را بگویی مهم نیست، ولی گواه سنگ‌ریزه اصلاً ممکن نیست.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «در مشت تو، شش عدد سنگریزه است. اینک بشنو که آن‌ها تسبیح خدا گویند و شهادت دهند.»
ابوجهل دریافت که آن‌ها هرکدام جداگانه گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر صلی‌الله علیه و آله دادند؛ اما به‌جای این‌که ایمان بیاورد، از شدّت خشم، سنگریزه‌ها را بر زمین ریخت و پیامبر صلی‌الله علیه و آله را ساحرترین افراد خواند و از روی عناد و تکبّر، از آنجا دور شد و به‌طرف خانه‌اش رفت و به پیامبر صلی‌الله علیه و آله ایمان نیاورد. (داستان‌های مثنوی، ج 1، ص 49)

4- لجاجت قوم صالح علیه‌السلام

قوم ثمود دارای 70 بت بودند که آن‌ها را می‌پرستیدند. روزی حضرت صالح علیه‌السلام به آن‌ها گفت: من 16 ساله بودم که به‌سوی شما فرستاده شدم، اکنون من از خدایان شما تقاضایی می‌کنم، اگر برآورده کردند، من دیگر کاری به شما ندارم و از میان شما می‌روم.
قوم ثمود قبول کردند. پس در روز معیّن و ساعت مقرّر همه در کنار بت‌ها جمع شدند و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها کنار بت‌ها گذاشتند و از خدایان خود خواستند تا تقاضای صالح را برآورده کنند و دیگر از این منطقه برود.
حضرت صالح علیه‌السلام به بت بزرگ خطاب کرد که حاجت مرا برآورده کن، ولی بت جواب نداد. قومش گفتند: از بت دیگر بخواه! هر چه صالح علیه‌السلام از بت‌ها تقاضا کرد هیچ‌گاه جوابی ندادند. آنان برهنه شدند، در خاک غلطیدند و خواهش کردند؛ اما بت‌ها جوابی نداند.
حضرت صالح علیه‌السلام فرمود: شما از من تقاضا کنید! هفتاد نفر از بزرگان آن‌ها گفتند: اگر تقاضای ما را برآورده کنی، به تو ایمان می‌آوریم.
گفتند: «بگو از دل کوه، شتری سرخ‌رنگ، پُر پشم با بچه‌ی ده‌ماهه در رحم با قامتی به‌اندازه‌ی یک میل (بسیار بزرگ) خارج شود.»
صالح علیه‌السلام حاجت آن‌ها را برآورده کرد. دل کوه با صدای عجیب شکافته شد و شتر پیدا شد. آن‌ها گفتند: «بچه‌ی شتر را هم برای ما خارج ساز.» ناگاه شتر بچه‌اش را وضع حمل کرد.
هفتاد نفر از آن‌ها ایمان آوردند؛ اما قوم لج‌باز و یک‌دنده، خواستند به شهر بیایند و این معجزه را بگویند، هنوز به شهر نرسیده بودند که 64 نفر مرتد شدند و گفتند: همه سحر و جادو بود و یکی از شش نفر دیگر هم وقتی به شهر رسید، به آنان ملحق شد. (حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 132- روضه کافی، ص 185)

5- معاند لجوج

یکی از مشرکان که در همسایگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله زندگی می‌کرد و نامش علی بنابی ربیعه بود، خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و از روز قیامت سؤال کرد که چگونه است و کی خواهد بود؟ سپس گفت: «اگر من آن روز را با چشم خود ببینم، باز تو را تصدیق نمی‌کنم و به تو ایمان نمی‌آورم. آیا ممکن است خداوند این استخوان‌ها را جمع‌آوری کند؟ این باورکردنی نیست!!»
خداوند این آیات را نازل کرد:
«سوگند به‌روز قیامت و وجدان بیدار و ملامت گر، آیا انسان می‌پندارد که هرگز استخوان‌های او را جمع نخواهیم کرد؟ آری؛ قادریم حتی خطوط سرانگشتان او را موزون و مرتّب کنیم، بلکه انسان می‌خواهد در تمام عمر گناه کند (و آزاد باشد) ازاین‌رو می‌پرسد قیامت کی خواهد بود.»
(سوره‌ی قیامت، آیات 6-1)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله درباره‌ی این مرد لجوج و عنود می‌گفت: «خداوندا! شر این همسایه را از من دور کن.» (داستان‌های تفسیر، ص 193- تفسیر نمونه، ج 25، ص 277)

لباس

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 26 سوره اعراف می‌فرماید: «ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندام شما را می‌پوشاند و مایه‌ی زینت شماست».

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «جامه‌ای بپوش که بدان مشهور نشوی و موجب عیب تو نگردد.» (غررالحکم،2/401)

توضیح مختصر:

لباس نوعی ساتر است که انسانی برای حفظ از گرما و سرما می‌پوشد و پوششی که عورت و اندام را از نظر نامحرمان بازمی‌دارد. در شریعت: البسه و جامه (پوشیدن به‌عنوان مستحب و مکروه) در کتاب‌های مربوطه نوشته شده است. امّا آنچه مهم است آن است که لباس از پول حلال به‌دست‌آمده باشد و شأن هرکسی از کودک و جوان و پیر، به شکل خاص است. لباس علما و لباس کشاورزان باهم فرق می‌کند و این بستگی به شأن و شغل و عِرقیات دارد ولی نباید زن لباس مرد و مرد لباس زن بپوشد. این وضعی که الآن در دنیا مشاهده می‌شود فرهنگ غربی است که برای مردم جهان سوّم به ارمغان آوردند. به خاطر شبیه بودن و نوع آرایش و تغییر شکل و زیبایی سازی اندام و صورت و مو و … گاهی تشخیص مرد از زن مشکل می‌شود. شأنیّت زن به پوشش لباس زنانه و مرد هم به ساتر خاص خودش می‌باشد. در ایّام حج، خداوند برای یگانگی و یکی شدن، لباس احرام را به یکرنگ دستور داده تا غنی و فقیر، زردار و مستضعف و… به یک‌شکل و لباس باشند و فرقی میان آن‌ها نباشد، مگر به تقوی، چون دین اسلام دارای قوانینی بوده و شئون افراد را در نظر دارد، پس از تشبیه به دشمنان نهی فرموده است. همچنین لباس زن و فرزند را در نفقه پدر و شوهر قرار داده و از اسراف و تبذیر حتّی در البسه بر حذر داشته است.

1- لباس یوسف

وقتی‌که برادران یوسف علیه‌السلام او را در چاه افکندند، شب‌هنگام گریان به سراغ پدر آمدند و گفتند: ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم. [ناگهان گرگی حمله‌ور شد] و او را خورد. پس پیراهن یوسف را که با خون بزغاله‌ای آغشته کرده بودند، نزد پدر آوردند. یعقوب فهمید که گفتار اینان دروغ است.
بعد از سال‌ها (چهل سال) که یوسف پادشاه شد؛ و یعقوب و برادران و اقوام به مصر آمدند و جمال یوسف را دیدند و یوسف از آن‌ها پذیرایی کرد، شب‌هنگام وقت خواب، یعقوب و یوسف تنها شدند و یعقوب فرمود: «جریان گذشته‌ی خود و برادرانت را برایم نقل کن.»
یوسف گفت: «ای پدر! خدا گذشته‌ی آنان را آمرزید و من از برادرانم گِله ندارم و سرزنش نمی‌کنم و … خدا مرا عزیز مصر کرد و همه الآن جمع و صحیح و سالم هستیم.»
یعقوب قبول نکرد و اصرار کرد و قسم داد که قضایای گذشته‌ی برادران را برایم نقل کن. یوسف به تقاضای پدر، ماجرا را این‌گونه شرح داد که: چون برادران، مرا از نزدت بیرون بردند، مرا کتک زده و زخم‌زبان زدند. آب ندادند و سیلی می‌زدند و … من هر چه تقاضا و خواهش می‌کردم و می‌گریستم، آنان دلشان به من نرم نمی‌شد تا این‌که تصمیم گرفتند، مرا به چاه بیندازند.
لباس‌هایی که به من پوشانده بودی، از من کندند، و فقط پیراهنی در برم بود. گفتم: برادران! اگر در ته چاه بمیرم، بگذارید پیراهنی بر تنم باشد.
روبیل که از همه قوی‌تر و بی‌رحم‌تر بود، سیلی بر من نواخت و پیراهنم را از تنم بیرون کشید و مرا برهنه درون چاه انداختند.
یعقوب گوش می‌کرد، وقتی به اینجا رسید، صیحه ای زد و به زمین افتاد و بی‌هوش شد. (جامع النورین، ص 337)

2- هوای سرد و نداشتن لباس

سعدی می‌گوید: یکی از شعرا نزد رئیس دزدان رفت و قصیده‌ای در مدح و ثنای او خواند. رئیس دزدان دستور داد تا لباس او را بکَنند و او را از محل دور کنند.
شاعر مسکین در هوای سرد، در حال رفتن بود که سگ‌های ده به دنبالش راه افتادند. خواست سنگی بردارد و به سگ‌ها بزند و آنان را از خود دور سازد، دید که زمین یخ بسته، بنابراین عاجز شد و گفت: «اینان چه حرام‌زاده مردمی هستند که سنگ را بسته‌اند و سگ را گشاده و ول کرده‌اند!»
برای رئیس دزدان این جمله را وقتی نقل کردند، خندید و وی را نزد خود طلبید و گفت: «ای شاعر چیزی از من بخواه!»
گفت: اگر انعام کنی، لباس خود را می‌خواهم. پس لباس او را داد و مبلغی پول و پوستینی (برای هوای سرد) به وی بخشید. (ریاض الحکایات، ص 154- گلستان سعدی)

3- لباس شیطانی

گروهی از مسیحیان نجران در سال نهم هجری به مدینه آمدند تا با پیامبر ملاقات کنند. لباس آنان بسیار بلند و مزّین به دیباج و گوهرهای مخصوص بود که در عرب کسی این‌چنین لباس نمی‌پوشید.
پس نزد پیامبر آمدند و سلام کردند. پیامبر جواب سلام آن‌ها را نداد و با آن‌ها صحبت نکرد.
کسی از آنان به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: «ای علی! چرا پیامبر این‌چنین رفتار کرد؟» فرمود: «زیرا لباس اینان زینتی است و انگشترهای گران‌قیمت دارند.»
پس آن‌ها لباس معمولی پوشیدند و انگشترها را از دست بیرون کردند. سپس نزد پیامبر آمدند و سلام دادند، پس پیامبر جواب سلام آن‌ها را داد و به نیکی با آن‌ها رفتار نمود و سپس فرمود:
«به خدایی که مرا به ‌حق مبعوث کرده، بار اول که اینان نزد من (با آن لباس و انگشتر) آمدند، دیدم شیطان همراه آن‌ها بود (بدین علت به آنان عنایتی نکردم).» (سفینه البحار،2/504)

4- پیراهن حاکم مسلمین

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در زمانی که حاکم مسلمین بود، وارد بازار شد و پیراهنی به قیمت سه درهم و نیم خریداری کرد و همان‌جا پوشید.
حضرت نگاه کرد و دید آستین آن مقداری بلند است. ازاین‌رو به خیاط گفت: بلندی این آستین را قطع کن. خیاط مقداری از بلندی آستین‌کوتاه کرد و عرض نمود: اجازه می‌دهید لبه‌ی آن را بدوزم؟ فرمود: خیر؛ این بگفت و درحالی‌که محل بریدگی پیراهن آویخته (و ریشه‌ریشه) بود، حرکت کرد و رفت و با خود گفت: «همین تو را کافی است.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 116 – محجه البیضاء 4/191)

5- شلوار

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: در روزی بارانی، همراه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در بقیع نشسته بودم که زنی سوار بر درازگوشی عبور کرد.
دست حیوان داخل گودالی رفت، در نتیجه زن به زمین خورد؛ لذا پیامبر صلی‌الله علیه و آله چهره‌ی مبارکش را برگرداند. من عرض کردم: ای رسول خدا! آن زن شلوار پوشیده است. پیامبر سه مرتبه فرمود: خدایا! زنانی را که شلوار استفاده می‌کنند، مورد آمرزش و مغفرت قرار بده!
ای مردم! از شلوار استفاده کنید، چراکه شلوار بهترین پوشش برای اندام شما است و با آن زنانتان را هنگام خروج از منزل حفظ می‌کنید. (تربیت اجتماعی، ص 305 – مستدرک الوسائل، ج 3، ص 244)

گوش برزخی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 12 سوره‌ی حاقّه می‌فرماید: «آن را وسیله تذکّری برای شما قرار دهیم و گوش‌های شنوا، آن را دریابد و بفهمد».

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «گوش خود را به نیکو شنیدن عادت بده.»

توضیح مختصر:

بنده وقتی مجاهدات نفسانی می‌کند، ریاضت می‌کشد، خلوص می‌ورزد و تحت تربیت استادی حاذق راه می‌رود، گاهی نسیم‌های الهی می‌وزد و او را شارژ و معطر می‌نماید. یکی از لوازم این تصفیه دل، شنیدن امور غیبی به گوش باطنی است که آن بر دیگران مسدود است. مثلاً صدای اذان می‌شنود، روحی مطلبی را برایش بازگو می‌کند، موکّلی چیزی را به او القا می‌نماید، از امام معصوم کلامی دلپذیر استماع می‌کند، از مُرده‌ای ملکات دنیایی‌اش را که الآن در برزخ با آن همراه است می‌شنود و ده‌ها نظیر این مطالب که برای عارفان و اولیاء صاحبان سرّ، اتفاق افتاده است.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «در نماز حالتی به من دست داد که آیاتی را که خداوند نازل کرده به مکاشفه و عیان می‌شنیدم.» (فلاح السائل، ص 211)
الآن صدای برزخیان از خوبان و بدان موجود است فقط کد دریافتی می‌خواهد تا به‌تناسب شنیده شود.
الآن موکلین اذکار و اوراد حاضر و ناظراند و در وقتش به ذاکر مطلبی را برای تفهیم بازگو می‌کنند.
اگر شجر و آب و باد ذکر دارند این ذاکر حقیقی است که گاهی زمزمه و تسبیح آن‌ها را می‌شنود برای ازدیاد یقین. البته کسی که سلوک نکرده، توانایی مبارزه با معصیت را دارا نیست، او لایق این استماعات روحانی نیست. دلِ بیدار و گوش مفتوح می‌خواهد تا به این درجه برسد.

1- تشنه به دوغ تازه

در بازار تهران، یک شخص دوغ‌فروشی دکّانی داشت. برای جلب‌توجه مشتری، ملاقه‌ای پر از دوغ را از داخل ظرف بالاتر می‌آورد و خالی می‌کرد و صدا می‌زد: «تشنه به دوغ تازه» و تکرار می‌کرد
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه می‌گفت:
«وقتی او از دنیا رفت، سر قبرش رفتم، دیدم در داخل قبر (برزخی) هم می‌گوید: تشنه به دوغ تازه، تشنه به دوغ تازه». (خاطرات جناب شیخ، ص 125)
یعنی ملکات دنیوی در برزخ نیز همراه انسان هستند.

2- پادشاه ظالم

امیرالمؤمنین علیه‌السلام وقتی از جنگ نهروان فارغ شدند، به یک جمجمه برخورد کردند و از آن پرسیدند: «تو کیستی؟»
عرض کرد: «من پادشاه ظالمی بودم، اسمم پرویز و پسر هرم هستم که هزار شهر را گرفتم و شهرها را تباه کردم و کنیزان بسیار داشتم. هر پادشاهی را شکست دادم و صاحب‌ملک او شدم و به اهل آن ظلم کردم. وقتی عزرائیل علیه‌السلام جانم را گرفت، اهل زمین از ظلم من راحت شدند و الآن عذاب‌های من بسیار است» و آنان را شمرد.
چون روح آن جمجمه از صحبت کردن ساکت شد، آنانی که صدای این پادشاه را می‌شنیدند، گریه می‌کردند و بر سروصورت می‌زدند. (مدینه المعاجز، ص 94)

3- خیار سبز کاکل‌به‌سر

اهل علمی گوید: با مرحوم شیخ حسن علی اصفهانی (م.1361) برای فاتحه به قبرستانی رفتیم. شیخ فرمودند: «گوش کن! از این قبر چه صدایی می‌شنوی؟» بر اثر توجه (و تصرّف) ایشان، شنیدم که از قبر (برزخی) صدا می‌آمد: «خیار سبز کاکل‌به‌سر.»
بعد به قبر دیگر اشاره کردند، شنیدم که می‌گفت: «لااله‌الاالله». فرمودند: «صاحب قبر اوّل، بقال بود و چندین سال از فوت او می‌گذرد، خیال می‌کند زنده است و مشغول فروش می‌باشد. دومی مردی بود اهل‌دل و اهل ذکر، پس در آن عالم (برزخ) هم مشغول ذکر حق است». (نشان از بی‌نشان‌ها، ج 1، ص 103)

4- مسجد جمجمه

در شهر بابل عراق، مسجدی ساخته شد به نام جمجمه و قضیه ازاین‌قرار است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام نماز ظهر را در سرزمین بابل خواندند، پس به جمجمۀ پوسیده‌ای رسیدند و نگاه کردند و سؤال کردند: «تو کیستی؟» آن جمجمه گفت: «من فلان بن فلان، پادشاه فلان کشور هستم». پس حضرت از اتفاقاتی که در زمان او افتاد پرسید و او جواب داد: سپس محل گفت‌وگوی امام علیه‌السلام با جمجمه را مسجد ساختند. (مدینه المعاجز، ص 95 (مترجم)).

5- حمامی

عالم ربّانی، شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی، هر موقع از برابر حمام‌ها عبور می‌کرد حالش تا حدی منقلب می‌گردید، به‌طوری‌که از چهره‌اش نمایان بود؛ و مرتب استغفار می‌کرد و با تعجّب زیادی، «لا اله الّا الله» می‌گفت. از ایشان علت را پرسیدند، فرمود: «صاحب این حمام چندی است از دنیا رفته؛ او درجۀ پستی دارد و به مال خود تعلق زیادی دارد و دائماً سر حمام است و ناله و فغان دارد که چرا اموال او را تصرف می‌کنند. وضع او باعث ناراحتی من می‌گردد».