تأنّی (درنگ کردن،شتاب نکردن)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 37 سوره‌ی انبیاء می‌فرماید: «به‌زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد، ولی عجله نکنید.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شتاب کردن از شیطان و تأمّل و درنگ کردن از جانب خداست.»
(بحار، ج 71، ص 340)

توضیح مختصر:

سرعت به معنی جلو افتادن در کاری است که جلو افتادن در آن جایز باشد و در کار خیر از صفات ممدوح به شمار می‌آید و کندی ضدّ آن است.
درنگ و تأنّی از صفات پسندیده است و خداوند در سوره‌ی مزمّل آیه‌ی 4 می‌فرماید: «ای پیامبر! قرآن را به‌آرامی و روشن بخوان.» که همان معنای «با تأنّی بخوان» می‌شود.
پس با سرعت خواندن قرآن ممدوح نشده است. عجله از جانب شیطان است، پس راه صواب، تأنّی در امور است نه استعجال. خداوند هم در خلقت، دنیا را در شش روز (سوره‌ی هود، آیه‌ی 9) از روزهایی که خودش می‌داند خلق کرد یعنی به جهت تعلیم بندگان که در کار عجله نکنند؛ و الّا برای نشان دادن قدرت، او می‌توانست در یک دقیقه خلق کند.
انسان باید در انجام کارها بااحتیاط رفتار کند و عجله نکند و پیرامون آن مسئله دقت و تعقّل نماید و از اهل نظر، نظرخواهی کند.
به‌عبارت‌دیگر اوّل بو کند، اگر دید این کار عاقلانه و مثمر ثمر هست، انجام دهد و الّا آن را انجام ندهد. در حرف زدن تند صحبت نکند؛ که پشت سر هم ‌صحبت کردن و بدون درنگ گفتن، آفاتی در رساندن مطالب می‌گیرد.

1- با آرامش، بهتر از خسته شدن

سعدی گوید: روزی در سفر بر اثر غرور جوانی، شتابان و تند راهروی کردم و شبانگاه خود را به پای کوه پشته رساندم. خسته‌وکوفته شده بودم و دیگر پاهایم نیروی راهپیمایی نداشت. از پشت سر کاروان، پیرمردی ناتوان، آرام‌آرام می‌آمد. به من که رسید، گفت: «برای چه نشسته‌ای؟ حرکت کن که اینجا جای خوابیدن نیست.» گفتم: «چگونه راه روم که پاهایم یارای حرکت کردن را ندارد.» گفت: «مگر نشنیده‌ای که صاحب دلان می‌گویند: رفتن و نشستن (با آرامش) بهتر است از دویدن و خسته شدن و درمانده گشتن؟»

ای که مشتاقِ منزلی، مشتاب **** پند من کار بند و صبر آموز
اسب‌تازی دو تگ رود به شتاب **** اُشتر آهسته می‌رود شب و روز
(گلستان سعدی، باب ششم)

2- شاید فرجی شود

در تاریخ آمده است که مأمون، خلیفه‌ی عبّاسی گفت: آنگاه‌که من در خراسان بودم، برادرم در بغداد برخلاف سنّت، لشکری بزرگ به فرماندهی علی بن عیسی برای کشتن من فرستاد و من طاهر بن حسین را با لشکری کوچک به جنگ علی بن حسین فرستادم.
گمان این بود که طاهر شکست می‌خورد. در خزانه‌ی مالی‌ام هم چیزی نمانده بود و لشکریان تقاضای ارزاق می‌کردند. من در درهای بسته قرار گرفتم و لشکر برای گرفتن پول هجوم آوردند و حرف‌های نامربوط می‌زدند. می‌خواستم از بالای عمارت خود را بر زمین اندازم و فرار کنم که فضل بن سهل مانع من شد؛ اضطراب بسیار مرا فراگرفته بود. اهل غوغا هیزم آوردند تا عمارت را بسوزانند، تصمیم گرفتم خود را به زیر اندازم تا شاید چشمان آن‌ها به من افتد و از من حیا کنند؛ لکن فضل به پای من می‌افتاد و بوسه بر دستم می‌زد و می‌گفت: که صبر و تأنّی کنم و عجله ننمایم تا شاید فرجی شود. امّا به خاطر فشار لشکریان، تصمیم گرفتم فضل را از بالا به زیر اندازم، بعد خود فکری کنم که ناگهان غلامی آمد و گفت: «مردی آمده و بشارت می‌دهد که طاهر، نماینده‌ی مأمون، غالب و علی بن حسین کشته شد و سر او در توبره است.»
آن‌هایی که شورش کرده بودند، از ترس فرار کردند و فرماندهان توبه کردند و به خاطر تأنّی داشتن فضل بن سهل، کار ما به دولت کشید.
(نمونه‌ی معارف، ج 2، ص 639 -فرج بعد الشده، ص 195)

3- مانع دستور قتل

در شهر هرات، دانشمندی بود که سرایی خوش داشت. سلطان محمود غزنوی وقتی به هرات رفت، دایی‌اش عبدالرحمن نزد او بود. روزی دایی او گفت: «در خانه‌ای که از آن آمدم، پیری است که خود را دانشمند معرّفی کرده، دیشب سرزده به خانه‌اش رفتم، دیدم شراب می‌نوشد و بت برنجی نزدش می‌باشد و دو زانو پرستش می‌کند؛ من جام شراب و بت را آوردم تا شما حکم کنید.»
سلطان گفت: «دست بر سر من بگذار و سوگند یاد کن که راست می‌گویی تا حکم ما با تأمّل باشد و این بهتر است.»
دایی‌اش گفت: «سوگند یاد نمی‌کنم.» سلطان گفت: «چرا دروغ گفتی؟» گفت: «چون سرایی خوش داشت، قصد کردم او کشته شود و آن سرا را به من دهی.» سلطان محمود، پس از تعجیل نکردن در قتل آن دانشمند، دایی خود را از سِمَتش معزول نمود.
(نمونه‌ی معارف، ص 642 -جوامع الحکایات)

4- از شتاب‌زدگی پرهیز کن

جریر گوید: قصد سفر عمره داشتم. خدمت امام صادق علیه‌السلام رسیدم و عرض کردم: «به من سفارشی کنید.» فرمود: «از خدا بترس و از شتاب‌زدگی پرهیز کن!» سفارش دیگری درخواست کردم، چیزی بر آن نیفزود.
از مدینه خارج شدم و با مردی از اهل شام رفیق شدم. به طرف مکه حرکت کردیم و در سفره باهم غذا می‌خوردیم. در بین صحبت، نامی از اهل بصره به میان آمد. مرد شامی آن‌ها را بد گفت. از اهل کوفه صحبت شد، آن‌ها را دشنام داد. از امام صادق علیه‌السلام صحبت کردم، برخلاف ادب حرف زد و من سخت خشمگین شدم و برخاستم با مشت بر صورتش بزنم و او را بکشم که به یاد سفارش امام صادق علیه‌السلام افتادم، پس خود را به صبر واداشتم و مصلحت را رعایت نمودم.
(داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 167 -مجموعه ورام، ج 1، ص 122)

5- ماهی بزرگ

در جنگ جهانی دوّم، وقتی قوای متّحدین (آلمان، ایتالیا و ژاپن) فرانسه را که جزو متّفقین (انگلیس، آمریکا و شوروی) بود، شکست دادند، در پاریس کنفرانسی بین سه نفر از سران جنگ (چرچیل رهبر انگلیس، هیتلر رهبر آلمان و موسولینی رهبر ایتالیا) ایجاد شد.
هیتلر به چرچیل گفت: «فرانسه که شکست خورده است، پس برای جلوگیری از کشتار بیشتر، شما (انگلستان) قرارداد شکست و تسلیم را امضاء کنید تا جنگ متوقف گردد.»
چرچیل قبول نکرد و گفت: «ما شکست نخورده‌ایم و شما هم پیروز نشده‌اید من حاضر به شرط‌بندی هستم آیا شما هم حاضرید؟»
گفتند: «آری» (آن‌ها جلوی استخر بزرگی نشسته بودند) چرچیل گفت: «آن ماهی بزرگ را هر کس تصاحب کند، برنده جنگ است.»
هیتلر سریع به درون آب پرید و شروع به تیراندازی کرد امّا نتوانست ماهی را بگیرد و با خستگی به‌جای خود برگشت و نشست.
موسولینی هم ساعتی تلاش کرد، امّا نتوانست و بر جای خود نشست.
چرچیل با سطلی، آب استخر را کم‌کم خالی می‌کرد. آن‌ها گفتند: «چه می‌کنی؟» گفت: «برای شکست دشمن عجله‌ای ندارم.» باحوصله و تأنّی آب استخر را خالی کرد و ماهی را صید نمود.
خوانندگان محترم! پیر استعمار، مذاهب مختلفه را در دنیا تدوین می‌کند و کم‌کم و باحوصله، مردم مستضعف را به دام خود می‌کشاند؛ مانند بهائیت و …
(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 87)

اغذیه (اطعمه)

قرآن:

خداوند متعال می‌فرماید: «بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، درباره‌ی آنچه (پیش از حکم تحریم) خورده‌اند گناهی نیست …»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «کسی که در خوردن، به اندک اکتفا کند، تندرستی او بسیار و اندیشه‌اش شایسته باشد.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 86′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اغذیه و اطعمه را به اقتضاء ضرورتی که بدن لازم دارد باید با آن رساند. حلال بودن حرف اول را می‌زند چه خود به خود یا به دیگران بدهد. غذای طیّب برای پاکان است، از آن طرف غذای حرام و شبهه‌ناک برای ناپاکان است و به آن از جهت ملکه‌ی روحی و جسمی‌اش سازش دارد.
انسان در انتفاع از طعام این نکته را باید بداند که هر چیزی از اغذیه، خاصیت خاص خودش را دارد. بعد از طیّب بودن، افراط و تفریط در اکل را به حد اعتدال برساند و آنچه خوراک انبیاء و اولیاء بوده و سفارش به آن شده مانند زیتون و انجیر که در قرآن آمده بیشتر بهره‌مند شود و تأثیر غذا را در تقویت جسم و روح موردتوجه قرار دهد.
همچنین مسائلی را که در ابتدا و انتهای تناول دستور فرموده‌اند، مراعات کند تا خدای‌نکرده غذایی اثر سوء بر بدن و روح نگذارد.

1- تأثیر غذا

مرحوم آیت‌الله کوهستانی، به‌طور اشتراکی یک دستگاه آسیاب آبی سنتی موروثی داشتند که از درآمد آن زندگی خود و طلاب اداره می‌شد. به آسیابان سفارش می‌کردند سهم من همیشه از مزد آرد گندم افراد معمولی و مستضعف باشد. در ماه رجبی ایشان می‌بینند از عبادت لذّت نمی‌برد. پس به فکر فرو می‌رود تا علت را بیاید. ابتدا از اهل خانه می‌پرسد: «شما از آرد قرضی یا وقفی یا از سهم امام استفاده کرده‌اید؟» می‌گویند: نه. پس به سراغ آسیابان می‌رود و می‌گوید: چند روز قبل، آرد چه کسی را (به‌عنوان دستمزد آسیاب) برای ما فرستادی؟ آسیابان می‌گوید: «شخصی پولدار و ظاهراً بهایی که گندمش خوب بود، آردش را برای شما فرستادم.» تا این جمله را گفت چهره‌ی ایشان تغییر کرد و با عصبانیّت فرمود: «مؤمن! ما را از فضیلت ماه رجب محروم کردی!»[simple_tooltip content=’بر قله‌ی پارسایی، ص 113′](2)[/simple_tooltip]

2- زیتون

خداوند در سوره‌ی تین به زیتون قسم خورده است و شش بار این کلمه در قرآن تکرار شده؛ که معنای ظاهری آن همان زیتون خوردنی است که دارای منافع بسیار برای بدن و روح است. در تفسیر، از زیتون به بیت‌المقدس تعبیر شده است.
در روایات به منافع بسیار زیاد زیتون اشاره شده است،[simple_tooltip content=’مستدرک، ج 16، ص 365 -وسائل الشیعه، ج 25، ص 23′](3)[/simple_tooltip] ازجمله:
1. امام رضا علیه‌السلام فرمود: روغن زیتون غذای خوبی است، دهان را خوشبو می‌کند، بلغم را برطرف می‌سازد، رنگ صورت را صفا (طراوت) می‌بخشد، اعصاب را تقویت می‌کند و بیماری و درد را از میان می‌برد و آتش خشم را فرومی‌نشاند.[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 1، ص 66 -تفسیر نمونه، ج 27، ص 143′](4)[/simple_tooltip]
2. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: سرکه و روغن زیتون غذای پیامبران است.[simple_tooltip content=’کافی 6/328′](5)[/simple_tooltip]
3. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: روغن زیتون را بخورید و بدن را به آن چرب کنید که از درخت مبارکی است.

3- لقمه‌ی شبهه

درباره‌ی حارث محاسبی (م 243) نوشته‌اند: در محاسبه، مبالغتی تام داشت. چون دست به طعامی شبهت بردی، رگی در انگشت او کشیده شدی، چنان‌که انگشت فرمان نبردی تا او بدانستی که آن لقمه به وجه نیست. جنید فرمود: روزی حارث پیش من آمد، در وی اثر گرسنگی دیدم. گفتم: یا عمّ طعامی آرم؟ گفت: نیک آمد. در خانه شدم به طلب چیزی؛ شبانه از عروسی چیزی آورده بودند، پیش او نهادم. انگشت او مطاوعت نکرد. (لقمه در دهان نهاد هرچند جهد کرد فرو نشد.)[simple_tooltip content=’تذکره الاولیاء، ص 270′](6)[/simple_tooltip]

4- مدح کم گوشت خوردن

در کتاب اطعمه‌ی کافی آمده است که امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام شبیه‌ترین مرد در چیز خوردن به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود و این صفت را داشت که خودش، نان و سرکه و زیتون می‌خورد و به مردم نان و گوشت می‌داد.» در همان کتاب است که عجلان گوید: شبی قبل از خفتن در خدمت آن حضرت بودم. سفره‌ای آوردند و در آن زیتون و سرکه و گوشت بود. امام صادق علیه‌السلام گوشت را برمی‌داشت و به پیش من می‌گذاشت و خودش سرکه و زیتون می‌خورد و گوشت میل نمی‌کرد و می‌فرمود: «این طعام من و همه‌ی انبیاء و اوصیاء است.»
در کتاب شرح تجرید علامه حلّی آمده است: «حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام اگر به خورش میل داشت، نمک و سرکه میل می‌فرمود و اگر تکلف می‌کرد سبزی یا شیر می‌خورد و گوشت کم می‌خورد و می‌فرمود: شکم‌های خود را قبور حیوانات قرار ندهید.»[simple_tooltip content=’تشویق سالکین، تألیف ملّا محمدتقی مجلسی، ص 8′](7)[/simple_tooltip]

5- نان جو، نان پیامبر صلی‌الله علیه و آله

1. عایشه گفت: «پیامبر صلی‌الله علیه و آله از نان جو، دو روز سیر نشد تا از دنیا رفت.»
2. پیامبر صلی‌الله علیه و آله نان نرم (بدون سبوس) تناول نکرد تا از دنیا رفت.
3. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «غذای پیامبر صلی‌الله علیه و آله تا وقت وفات نان جو بود.»
4. عیص بن قاسم به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «گویند پیامبر صلی‌الله علیه و آله هرگز از نان گندم سیر نخورد؟» فرمود: «آری، پیامبر صلی‌الله علیه و آله هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم سیر نشد.»
5. پیامبر صلی‌الله علیه و آله جو را سبوس نگرفته چه به صورت نان و چه طعام میل می‌کرد.[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق، ج 1، ص 56′](8)[/simple_tooltip]

6- رقّت قلب

امام صادق علیه‌السلام فرمود: یک روز پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در جای خود نشسته بود، عبدالله بن تیهان آمد و گفت: «یا رسول‌الله! من بسیار خدمت شما می‌نشینم و به سخن شما گوش فرا می‌دهم ولی رقّت قلب پیدا نمی‌کنم و اشکم نمی‌آید.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عدس بخور که قلب را رقّت می‌بخشد و اشک را فرومی‌ریزد. هفتاد پیامبر به آن تبرک جسته‌اند.»
در روایتی دیگر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: پیغمبری از سنگدلی امتش به خدا شکایت کرد. خداوند متعال به وی وحی کرد که به قوم خود دستور بده عدس بخورند که قلب را رقیق می‌کند، گریه می‌آورد، خود خواهی را می‌برد و طعام ابرار می‌باشد.
در حدیث دیگر فرمود: «عدس مبارک و مقدس است و هفتاد پیامبر به آن تبرک جسته‌اند که آخرشان عیسی بن مریم بود.»[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق، ترجمه سید ابراهیم میرباقری، ج 1، ص 375′](9)[/simple_tooltip]

7- غذای چلوکباب

بنده (حاتمی) عادتم این بود که هر شب یک ساعت به صبح برای نماز شب بیدار می‌شدم ولی یک‌مرتبه چهل روز موفق به خواندن نماز شب نشدم. برای حاج شیخ حسنعلی نوشتم و چاره‌ی این مسئله را نمودم.
ایشان در جواب، دعای کوچکی را فرستادند که صبح ناشتا بخورم و در ضمن نوشتند: علت این عدم توفیق آن بود که شما چهل روز قبل، فلان روز با فلان شخص موقع ظهر گذشته بود و رفیقتان شما را به ناهار دعوت کرد و در چلوکبابی غذا خوردید، این نخواندن نماز شب اثر آن غذا است. همان‌طوری که حاج شیخ فرموده بود درست بود، بعد دعا را خوردم مجدداً موفق به نماز شب شدم.[simple_tooltip content=’نشان از بی‌نشان‌ها، ج 2، ص 59′](10)[/simple_tooltip]

8- هلیم

پیامبر صلی‌الله علیه و آله سلّم فرمود: «بر شما باد به خوردن هریسه (هلیم) زیرا که خوردن آن موجب نشاط و قوّت برای عبادت کردن تا چهل روز است. خداوند عوض مائده‌ای که بر حضرت عیسی نازل کرده هلیم را بر ما نازل کرده است.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 17، ص 362  -رموز اسرارآمیز، ص 91′](11)[/simple_tooltip]
هریسه (هلیم) نوعی آش مانند است که با گندم زیاد و استخوان و گوشت می‌پزند و بعضی‌ها ادویه‌جات و بعضی‌ها روغن حیوانی درون آن می‌ریزند، ساعت‌ها روی آتش می‌گذارند تا خوب پخته و به هم آید.

آموزگار (معلّم)

قرآن:

خدای متعال در آیه‌ی 55 سوری یوسف می‌فرماید: «یوسف فرمود: مرا بر خزائن این سرزمین بگمارید که من حفظ کننده و دانای (به اقتصاد و حساب داری) هستم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: «همانا من آموزگار برانگیخته شدم.»[simple_tooltip content=’سنن الدارمی، ج 1، ص 105 –حکمت نامه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، ج 1، ص 448′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

خداوند که خالق مخلوق خود است، پس معلم است. چراکه همه در نظام هستی از عدم به وجود آمده‌اند و هیچ‌چیز نمی‌دانستند. پس در درجه‌ی اول به‌وسیله‌ی وحی و سپس فرشتگان و انبیاء، تعلیم علم و حکمت و تزکیه کرده‌اند.
چون تدبیر از اوست و ادراک بشر، بدون اراده‌ی مدبّر به‌جایی نمی‌رسیده، لذا در مقام ظهور و بروز علم و دانش از عالم امر به عالم خلق و ممکنات کرده است؛ بنابراین خداوند با همه‌ی اسبابی که از ظهور اسماء خودش داشته، همه‌چیز را در هر زمان و مکان خاص تعلیم داده است. مثلاً غرایزی در نهاد انسان یا حیوانی گذاشته که خودبه‌خود به حرکت آن غریزه، می‌یابد و می‌داند که چه‌کار کند.
در انسان‌ها معلم باید اول خودش به دانسته‌هایش عمل کند. اگر عملش برخلاف الفاظش باشد، دوگانگی می‌باشد و تأثیر کلامش بسیار ناچیز می‌شود و گفته‌هایش نوعی مجاز و درآوردن متاع دنیوی و نوعی فریب دادن می‌شود.
متأسفانه عرب جاهلی، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم را معلم می‌گفتند اما معلم مجنون می‌خواندند (سوره‌ی دخان، آیه‌ی 40) چون فهم و ادراک آنان بیش از این نبود.

1- رهبر و تأدیب سیرت

امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره‌ی رهبر و معلم مردم می‌فرماید: «هر کس خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد؛ قبل از اینکه با زبان این کار را کند، سیرت و باطن را مؤدّب کند.» (نهج‌البلاغه، کلمات قصار، شماره‌ی 73) درباره خودش می‌فرماید:
«ای مردم! به خدا قسم بر هیچ طاعتی شما را نمی‌خوانم مگر آن‌که قبلاً به آن عمل کرده‌ام و هیچ معصیتی را نهی نمی‌کنم، مگر آن‌که از آن پرهیز کرده‌ام.»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه، بخشی از خطبه‌ی 176′](2)[/simple_tooltip]

2- ایثار یا شکر

چون شقیق بلخی (م 174) به مکه رفت و ابراهیم ادهم (م 166) او را دید، شقیق گفت: «ای ابراهیم چه می‌کنی در کار معاش؟» گفت: «اگر چیزی رسد شکر کنم و اگر نرسد، صبر کنم.»
شقیق فرمود: «سگان بلخ هم این کنند که چون یابند، مراعات کنند و دم جنبانند و اگر نیابند صبر کنند.» ابراهیم گفت: «پس شما چگونه می‌کنی؟» فرمود: «اگر ما را چیزی رسد، ایثار کنیم و اگر نرسد، شکر کنیم.» ابراهیم برخاست و سر شقیق را بوسید و گفت: «ولله تو استادی»[simple_tooltip content=’مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 54 -تذکره الاولیاء، ص 226′](3)[/simple_tooltip]

3- عوارض سلوک بدون استاد

زبده‌ی فضلا، مرحوم ملّا فتح‌الله شوشتری گوید:
«این راه را بدون اذن و دستورالعمل مرشد کامل، رفتن و برگشتن به‌ سلامت محال است. اشخاص مبتدی و اهل ریاضت اگر بدون استاد بروند، گاه باشد که رفتن معایبی برای ایشان حاصل شود، اما برگشتن را نتوانند و در منتهای سیر خواهند ماند و به‌کلی فاسد و ضایع خواهند شد.
گاه باشد که محترق گردند و بسوزند و اگر صدمه به ارکان وجودی ایشان فرضاً نرسد، فتنه‌های عظیم از ایشان به ظهور خواهد رسید که موجب هلاکت خود و نفوس کثیره خواهند بود.
سید علی‌محمد باب شیرازی (مدعی امام زمان بودن مذهب بهائیت) را خودم دیدم که رفته بود اما به‌خودی‌خود رفته بود و نتوانست برگردد و به‌کلی فاسد و ضایع شد و وجود او مایه‌ی فساد در عالم گردید.
جایی که صنایع صوریه بدون استاد کامل حاصل نشود، چگونه می‌شود که صنعت‌های معنویه بدون استاد حاصل گردد؟ خصوصاً چنین صنعتی که اعلی و اجلّ صنایع نفسانیه است.»[simple_tooltip content=’شهاب ثاقب، ص 18′](4)[/simple_tooltip]

4- مطالب مرهون استاد

حمزه نامی، نامه‌ای به شیخ ابوسعید ابوالخیر نوشت و بر سر نامه نوشته بود:
«بو حمزه التراب» (حمزه‌ای که خاک است.)
شیخ هم بر پشت نامه این بیت نوشت:

چون خاک شدی، خاک تو را خاک شدم **** چون خاک تو را خاک شدم، پاک شدم

پس شیخ در میان جمع فرمود: «ما هرگز شعر نگفته‌ایم، آنچه بر زبان ما رود، گفته‌ی عزیزان بود و پیش‌تر از آن پیر ابوالقاسم بشر بود.»[simple_tooltip content=’حالات ابوسعید ابوالخیر، ص 79′](5)[/simple_tooltip]

5- معلم جبرئیل کیست؟

روزی جبرئیل در خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم مشغول صحبت بود که حضرت علی علیه‌السلام وارد شد. جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرایط تعظیم به‌جای آورد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای جبرئیل از چه جهت به این جوان تعظیم می‌کنی؟» عرض کرد: «چگونه تعظیم نکنم که او را بر من حق تعلیم است.»
پیامبر فرمودند: «چه تعلیمی؟» جبرئیل عرض کرد: «در وقتی‌که حق‌تعالی مرا خلق کرد از من پرسید: «تو کیستی و من کیستم؟» من در جواب متحیّر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این‌طور به من تعلیم داد که بگو: «تو پروردگار جلیل و جمیل و من بنده‌ی ذلیل، جبرئیلم.» ازاین‌جهت او را که دیدم تعظیمش کردم.»
پیامبر پرسیدند: «مدت عمرت چند سال است؟» عرض کرد: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم در آسمان ستاره‌ای هست که هر سی هزار سال یک‌بار طلوع می‌کند و من او را سی هزار بار دیده‌ام.»[simple_tooltip content=’تحفه المجالس، ص 8′](6)[/simple_tooltip]

6- یا ماست یا چغندر

از کسانی که حضرت استاد، عالم عارف آیت‌الله کشمیری از او استفاده‌ی عرفانی می‌نمود، حاج مستور آقای شیرازی بود. ایشان می‌فرمود: «در سلاسل طریقت، قوی‌تر از او ندیدم. در تشخیص افراد، بسیار حاذق بود. هر کس را که می‌دید، با دید باطنی می‌شناخت. روزی یک نفر نزد ایشان آمد و تقاضای ذکری کرد؛ چون حاذق بود فهمید که طرف لیاقت این راه را ندارد، لذا به آن شخص فرمود: «روزی هزار بار بگو: یا ماست یا چغندر» کنایه از این‌که تو استعداد ذکر گفتن و طی طریق کردن را نداری!»[simple_tooltip content=’روح و ریحان، ص 36′](7)[/simple_tooltip]

7- علت نخوردن قهوه

آخوند ملّا علی همدانی فرمودند: «مرحوم عارف بالله ملّا حسینقلی همدانی (م 1311) عادتش این بود که بعد از درس یک فنجان قهوه میل می‌کردند. یک روز برای تدریس تشریف آورده بودند، فرمودند: امروز بعد از مباحثه، مجلس ترحیمی هست که باید بریم. قهوه در آنجا صرف می‌شود، آقایان برای درست کردن قهوه زحمت نکشند. درس تمام شد، استاد با بعضی شاگردان به مجلس ترحیم رفتند. در آنجا برای ایشان قهوه آوردند ولی ایشان اشاره کردند که قهوه را ببرند. شاگردان تعجب کردند که استاد فرموده بود در مجلس ترحیم قهوه صرف می‌شود، ولی میل نکردند. شاگردان درصدد برمی‌آیند تا موضوع را بررسی نمایند. اول از صاحب‌مجلس سؤال می‌کنند پولی را که برای خرج این مجلس صرف کرده است، خمسش را داده یا نه؟ معلوم می‌شود از طرف پول، ایرادی نبوده است. بعداً روشن می‌شود کسی که متصدی درست کردن قهوه بود، در هنگام درست کردن قهوه، یک قطره خون دماغش در میان آن افتاده و قهوه‌چی برای این‌که مبادا صاحب‌مجلس بگوید به ما ضرر زدی، هیچ اطلاعی نداده بود.[simple_tooltip content=’چلچراغ سالکان، ص 90 -صدوبیست حدیث، ص 37′](8)[/simple_tooltip]

8- تربیت نفس قابل

اولین استاد عرفان و سلوک شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، حاج محمدصادق تخته فولادی (م 1292) بود او در اوایل جوانی به کار رنگرزی اشتغال و چند شاگرد داشت و در بعضی عصرها با شاگردان برای تفریح از شهر اصفهان خارج می‌شدند.
روزی هنگام بازگشت به شهر در قبرستان تخته فولاد، چشمش به پیرمردی می‌افتد که در تفکر بود. حاجی به شاگردانش می‌گوید: «تا غروب وقت زیادی است، برویم با این پیر شوخی کنیم.» به پیرمرد نزدیک می‌شود و سلام می‌کند. پیر سر برداشته و جواب سلام می‌دهد و سر به زانو می‌گذارد؛ حاجی می‌گوید: «اسم شما چیست و از کجا آمده‌اید و چه‌کاره هستید؟» پیر جوابی نمی‌دهد. حاجی با ته عصایی که در دست داشتند، به شانه پیرمرد می‌زند و می‌گوید: «انسانی یا دیوار، چرا جواب نمی‌دهی؟»
به شاگردان می‌گوید: «برگردیم به شهر، ایستادن در اینجا نتیجه‌ای ندارد.» چند قدمی که برمی‌دارد، پیر سر برمی‌دارد و می‌فرماید: «عجب جوانی هستی! حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمی‌زند.
حاجی منقلب می‌شود و کلید دکان را به شاگردان می‌دهد که بروند و خودش در خدمت پیر می‌ماند. تا سه شبانه‌روز پیر سخنی نمی‌گوید، جز اینکه هرچند ساعت یک‌بار می‌فرماید: «اینجا چه‌کار داری برخیز به دنبال کار خود برو.»
بعد از سه شبانه‌روز می‌فرماید: «شغل شما چیست؟» حاجی می‌گوید: «رنگرزی.» می‌فرماید: «پس روزها به کسب خود مشغول باش و شب‌ها اینجا بیا.» حاجی هم به گفته این پیر فرزانه بنام بابا رستم بختیاری عمل می‌کند. پس از یک سال بابا رستم می‌فرماید: «دیگر رفتن شما به دکان رنگرزی ضروری نیست؛ همین‌جا بمانید.» و حاجی در تکیه مادر شازده قبرستان تخته فولاد در خدمت استاد می‌ماند.
پس از یک سال استاد برای امتحان نفس حاجی، در روز عید قربان می‌فرماید: «امروز در شهر به منزل فلان شخص (که حاجی میانه خوبی با او نداشت) مراجعه کنید و جگر گوسفندی را که قربانی کرده‌اند بگیرید. بعد در میان عام مردم، هیزم جمع کنید و با جگر گوسفند اینجا بیایید.»
حاجی چون با آن شخص خوب نبود، جگر گوسفندی از بازار می‌خرد و هیزم را از جای خلوت جمع‌آوری می‌کند و با خود به نزد استاد می‌آورد. چون خدمت استاد می‌رسد، بابا رستم با تشدّد می‌فرماید: «هنوز اسیر هوا و هوس خود هستی، جگر را خریدی و هیزم را از محل خلوت جمع نمودی!»
سال دیگر، حاجی وقتی برای کاری به شهری می‌رود، در راه مقداری کشمش می‌خرد و می‌خورد. پس از مراجعت، مرحوم بابا با آن دید باطنی با تغیّر می‌فرماید: «هنوز هم گرفتار هوای نفس هستی!»
حاجی ناراحت می‌شود و تصمیم می‌گیرد چند ساعتی از استاد دور شود تا ناراحتی او فرو نشیند.
به‌محض راه افتادن می‌بیند که از اطراف بر او سنگ، باریدن گرفت که ناگاه بابا رستم با صدای بلند می‌فرماید: «دو سال زحمت تو را کشیدم، کجا می‌روی؟» حاجی می‌گوید: «برگشتم و دیدم به‌ظاهر خشم بود ولی در باطن رحمت و محبت بود.»
خلاصه چند سال حاجی نزد بابا رستم به سلوک و ریاضت می‌پردازد و بعد از بابا رستم در مقام او می‌نشیند.[simple_tooltip content=’نشان از بی‌نشان‌ها، ج 1، ص 35′](9)[/simple_tooltip]

9- دستورالعمل اساتید

محی‌الدین عربی نزد استادی رفت و از کثرت ظلم و عصیان شکایت نمود. استاد فرمود: «به خدای خود توجه کن.»
چندی بعد نزد استادی دگر رفت و هم چنان از شیوع معاصی و ظلم سخن گفت. استاد فرمود: «به نفس خود توجه کن.»
در این موقع ابن عربی گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخ‌ها را جویا شد. استاد فرمود: «ای نور دیده! جواب‌ها یکی است. او تو را به رفیق دعوت کرد و من تو را به طریق دعوت می‌کنم.»[simple_tooltip content=’رساله‌ی لب الالباب، ص 133′](10)[/simple_tooltip]

پیشگویی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 24 سوره‌ی روم می‌فرماید: «رومیان مغلوب (فارس) شدند در سرزمین نزدیک (عرب)، امّا آنان پس‌ازاین، به‌زودی غالب خواهد شد، در چند سال آینده، (بین سه الی هفت سال)»

حدیث:

امام حسین علیه‌السلام در کودکی بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم وارد شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «او را نگه‌دار!»، پس او را می‌بوسید و گریه می‌کرد.
امام حسین علیه‌السلام عرض می‌کرد: «چرا گریه می‌کنید؟» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای پسرم! جایگاه شمشیرها را می‌بوسم و گریه می‌کنم.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 44، ص 261′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

پیشگویی گاهی علمی است مانند آمدن زلزله، خسوف و کسوف و گاهی به تجربه و قیافه‌شناسی و … است. امّا آن پیشگویی ارزش دارد و مطابق حقیقت است که پیامبر و امامی بگوید.
مثلاً پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در داستان حدیبیّه فرمودند که: «به اتفاق یاران برای انجام مناسک عُمره وارد مکّه می‌شوید درحالی‌که سرهای خود را تراشیده یا کوتاه کرده‌اید و از هیچ‌کس ترس و وحشتی ندارید.» در اینجا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با قاطعیت تأکید ورود به مکّه و مراسم عُمره و فتح قریب را خبر داده.[simple_tooltip content=’سوره‌ی فتح، آیه‌ی 27′]*[/simple_tooltip]
آنچه امیرالمؤمنین علیه‌السلام از آینده‌ی حکومت‌ها و کشتارها از اخبار غیبی گفته، همه به وقوع پیوسته و آنچه امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا از آینده‌ی بنی اُمیّه و پیروانشان فرمود، همه تحقّق یافت.
در پیشگویی، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امام علیه‌السلام چون علم لدنّی دارند نه اکتسابی، هیچ فعل و اشتباهی در زمان و مکان و تعداد رخ نمی‌دهد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در تفسیر آیه‌ی 57 سوره‌ی مائده که فرمود: «در آینده کسانی می‌آیند که خدا آن‌ها را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند…» دستش را روی شانه‌ی سلمان فارسی نهاد و فرمود: «آن قوم در آینده از تبار این مرد یا منسوب به او یعنی ایرانیان خواهند بود.» و به‌وضوح این موضوع در ایران اسلامی به وقوع پیوست.

1- اخباری از طاعون

مرحوم سیّد مهدی قزوینی نقل کرد: عمویم آقا سیّد محمّد باقر قزوینی، دو سال قبل از فراگیر شدن طاعون در عراق (در سال 1246) به ما از آمدن طاعون خبر داد و برای هر یک از ما که از نزدیکان او بودیم، دعا نوشت و فرمود: «آخرین کسی که با این طاعون می‌میرد من هستم.» امیرالمؤمنین علیه‌السلام این مطلب را به من خبر دادند و فرمودند: «وَ بِکَ یختِمُ یا ولَدی: و به تو ختم می‌شود ای فرزندم.»
پس طاعون عراق را فراگرفت و او متکفّل تجهیز جمیع اموات شهر و خارج شهر که بیش از چهل هزار نفر بودند، شد. خودش بر همه نماز می‌خواند. جنازه‌ی بیست سی نفر را با هم روی زمین می‌گذاشتند و بر آن‌ها نماز می‌خواند و گاهی در یک روز بر هزار نفر نماز می‌گزارد.[simple_tooltip content=’فوائد الرضویه، ص 401 -داستان‌هایی از زندگی علماء، ص 75′](2)[/simple_tooltip]

2- خربزه فروش

روزی میثم تمّار از اصحاب امام علی علیه‌السلام و حبیب بن مظاهر، با هم ملاقات و گفتگو کردند. پس میثم به حبیب گفت: «مردی خربزه فروش را که به اتهام دوستی اهل‌بیت علیهم السّلام به دار آویخته می‌شود، می‌بینم؛ شخص دیگری را -حبیب- می‌بینم که به شهادت رسیده و سرش را از تنش جدا کرده و به کوفه می‌برند.» افرادی که آنجا بودند، گفتند: «علم غیب را علی علیه‌السلام به او (میثم) آموخته است.»
چون رشید هجری آمد، جریان آینده گویی را به او گفتند، فرمود: «گویا فراموش کردند که به حاملان آن –خبر قتل- حبیب، صد درهم مژدگانی می‌دهند.»
چون رشید از مجلس بیرون رفت، اهل مجلس گفتند: «اینان چقدر دروغ می‌گویند»
راوی حدیث گوید: «سال‌ها گذشت که دیدم میثم تمّار را بر خانه‌ی عمر بن حریث به دار آویخته و سر حبیب را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد آوردند و صد درهم مژدگانی گرفتند و پیشگویی‌های همه درست به وقوع پیوست.»[simple_tooltip content=’مدینه المعاجز، ص 533، ترجمه غریب عساکر’](3)[/simple_tooltip]

3- فتح المبین

محی‌الدین عربی گوید: در سال 591 قمری در شهر فارس بودم و لشکر اسلام برای جنگ با دشمنان به اندلس رهسپار شده بود. مردی از مردان الهی را دیدم و از او درباره‌ی این جنگ بزرگ اسلام و کفار پرسش کردم. فرمود: «خدا در قرآن برای پیروزی این جنگ به پیامبرش وعده داده است که فرمود: «اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبیناً؛ برای تو پیروزی آشکار خواهیم ساخت.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی فتح، آیه‌ی 1′]*[/simple_tooltip]
موضع بشارت فتحاً مبیناً بدون تکرار الف به ابجد 591 می‌شود. پس به اُندلس رفتم تا این‌که خداوند، لشکر مسلمین را نصرت داد و شهرهای بسیاری فتح شد.[simple_tooltip content=’فتوحات مکیه، ج 4، ص 220 -هزار و یک حکایت قرآنی، ص 234′](4)[/simple_tooltip]

4- امام بر جنازه‌ی میّت

بین مرحوم عالم ربّانی، سیّد بحرالعلوم (م.1212) ساکن کربلا و مرحوم سیّد مهدی شهرستانی (م.1216) ساکن کربلا، مودّت و دوستی بود. بحرالعلوم وصیّت کرد و گفت: «دوست دارم بعد از مرگم، شیخ حسین نجفی، ساکن نجف بر من نماز گزارد، امّا چنین نمی‌شود و سیّد مهدی شهرستانی بر بدنم نماز می‌خواند.»
وقتی سیّد بحرالعلوم وفات یافت، بعد از غسل و کفن، همه در صحن امیرالمؤمنین برای نماز آماده شده بودند که ناگهان دیدند از درب شرقی سیّد شهرستانی با لباس سفید وارد شد و همه کنار رفتند و او را مقدّم دانستند و او بر جنازه سیّد بحرالعلوم نماز گزارد.[simple_tooltip content=’داستان‌هایی از زندگی علماء، ص 80′](5)[/simple_tooltip]

5- نجیب الدّین (م.678)

بزغش شیرازی، از تجّار بود؛ از شام به شیراز آمد و آنجا را وطن قرار داد. شب در خواب دید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیش وی طعامی آورد و با وی بخورد و او را بشارت به فرزندی نجیب و صالح داد. چون فرزندش به دنیا آمد، نام او را علی و لقب او را نجیب الدّین گذاشت.
او به حد کمال رسید. به فقرا محبّت می‌ورزید و با ایشان می‌نشست، لباس‌های فاخر نمی‌پوشید، غذاهای رنگارنگ نمی‌خورد، در خانه تنها به سر می‌برد و همه‌ی ثروت خود را به فقرا می‌داد و درباره‌ی غذا و لباس فاخر به پدرش می‌گفت: «من لباس زنان نمی‌پوشم و طعام نازکان نمی‌خورم.»[simple_tooltip content=’تاریخ عرفان و عارفان، ص 524′](6)[/simple_tooltip]

پیری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 68 سوره‌ی یس می‌فرماید: «هر کس را طول عمر دهیم، در آفرینش واژگونه‌اش (شکسته‌اش) می‌کنیم، آیا اندیشه نمی‌کنند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که عمرش طولانی شود، به داغ عزیزان و دوستان، داغدار شود.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 602′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

سنین عمر وقتی به حدود شصت سال رسید، آثار پیری نمایان می‌شود و آن این‌که این قوای تن به تحلیل می‌رود و ضعیف می‌گردد، موهای سر و صورت سفید می‌شوند و خستگی و ناتوانی در اعضاء و جوارح مشهود می‌شود و بدن حالت نشست خود را نشان می‌دهد.
انسان در سال‌خوردگی ملکاتش بر او حاکم هستند، خواه جنبه‌ی مثبت و فضیلت باشد یا جنبه‌ی منفی و رذیلت باشد و دفع ملکات ناپسند بسیار کار مشکلی است.
خواجه عبدالله انصاری گوید: «در کودکی پستی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدای را کی پرستی؟»
پس آن پیری در سنین بالا برنده است که در جوانی، خویش را به صفات اولیاء و ملکوتیان آراسته کرده باشد و الّا، دفع رذایل، معجزه می‌خواهد.
احترام به پیر از سنّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم است که بر پیر سلام کنند و در راه رفتن از او پیشی نگیرند و اگر حمایتی خواهد، کمکش کنند. وقتی عمر پیر به نودسالگی برسد، طبق حدیث قدسی خداوند می‌فرماید: «همه‌ی گناهان او را می‌بخشم.» این یک تجلیل خاص از پیر است.

1- عجوزه‌ی بنی‌اسرائیل

وقتی حضرت موسی علیه‌السلام با جماعت بنی‌اسرائیل از مصر خواستند بیرون بروند، شب‌هنگام راه را گم کردند و به رود نیل رسیدند. فرعون هم با همراهانش دنبال حضرت موسی علیه‌السلام می‌آمدند تا آن‌ها را بگیرند.
موسی علیه‌السلام دید به دریا رسیده است، عرض کرد خداوندا تکلیف چیست؟ خداوند فرمود: سه ساعت دیگر ماه طلوع می‌کند، بعد بروید. بعد از انتظار، ماه طلوع نکرد و جبرئیل گفت: «ای موسی! تا تابوت حضرت یوسف علیه‌السلام که در رود نیل است، بیرون نیاورید، ماه طالع نخواهد شد.» موسی سه بار ندا داد: «ای جماعت بنی‌اسرائیل! آیا کسی از تابوت حضرت یوسف علیه‌السلام خبر دارد تا به ما بگوید و ما نجات پیدا کنیم؟ بعد هر حاجتی دارد، برآورده می‌کنم.»
پیرزنی گفت: «من می‌دانم ولی من سه حاجت دارم؛ اگر برآورده کنی، جای تابوت را نشان می‌دهم.»
فرمود: بگو. گفت: پیرم، می‌خواهم جوان شوم تا کار خودم را خودم انجام دهم.
دوّم: خداوند از گناهانم درگذرد.
سوّم: در بهشت، زن تو باشم.
حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: هیچ از این سه در اختیار من نیست. جبرئیل نازل شد و گفت: «بگو هر سه حاجت تو را برآورده می‌کنیم.» پس پیرزن جای تابوت را نشان داد و موسی علیه‌السلام و همراهان، آن را از رود نیل بیرون آوردند و ماه طالع شد و ازآنجا رد شدند و پیرزن به معجزه‌ی الهی جوان شد.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 67′](2)[/simple_tooltip]

2- پیرمرد شیردل

انس بن حارث کاهلی در روز عاشورا، پیرمرد سال‌خورده‌ای بود؛ او از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود و در جنگ بدر و حُنین شرکت نموده بود.
روز عاشورا از امام اجازه خواست تا به میدان برود، امام حسین علیه‌السلام به او اجازه داد.
او کمرش را با عمّامه‌اش بست و ابروانش را نیز که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود، با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع دید او نگردد.
وقتی امام حسین علیه‌السلام او را بااین‌حال دید، بی‌اختیار منقلب شده و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: «ای پیرمرد! خداوند عمل تو را تقدیر و قبول نماید.» او وارد میدان شد و جنگید و بعد از کشتن هیجده نفر از سپاه دشمن، به شهادت رسید.[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 6، ص 58 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 219′](3)[/simple_tooltip]

3- حضرت ابراهیم و پیرمرد

وقتی حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیرمرد شد و قریب 120 (یا 175) سال از عمرش گذشت، ساره مادر اسحاق، به حضرت ابراهیم علیه‌السلام گفت: خوب است از خدا بخواهی تا عمرت طولانی شود و سال‌ها نزد ما بمانی و موجب روشنی دیده ما باشی!
ابراهیم علیه‌السلام از خدا خواست و خداوند فرمود: هر مقدار بخواهی عمرت را زیاد می‌کنم.
ساره گفت: به شکرانه‌ی این قضیه طولانی شدن عمر، غذایی فراهم کنیم و مستمندان را اطعام دهیم. پس غذایی درست کردند و عدّه‌ای را برای خوردن فراخواندند.
ابراهیم علیه‌السلام مشاهده کرد که پیر مردی از مهمان‌ها لقمه‌ای برداشت و به‌طرف دهان برد، امّا از شدّت ضعف، دستش به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و نمی‌توانست آن را به‌طرف دهان ببرد تا همان عصا کش او دستش را گرفت و به‌سوی دهانش برد؛ خلاصه پیرمرد خودش نمی‌توانست لقمه را بردارد!
ابراهیم علیه‌السلام در شگفت شد و سبب را از پیرمرد پرسید. پیرمرد گفت: ناتوانی از پیری و ضعف است.
حضرت ابراهیم علیه‌السلام با خود فکر کرد و گفت: اگر من به پیری این مرد برسم مانند او خواهم بود. پس مرگ خود را از خدا خواست و خداوند عزرائیل را مأمور کرد، جان او را بگیرد.[simple_tooltip content=’تاریخ انبیاء، ج 1، ص 154، علل الشرایع’](4)[/simple_tooltip]

4- پسر پیرمرد، پدر جوان

حضرت اِرمیای پیغمبر یا عُزَیر، بر دهی یعنی بیت المقدّس گذشت. درحالی‌که دیوارهای بلند آن ده، بر سقف‌ها و طاق‌هایش فروریخته بود.
نخست سقف‌ها خراب و سپس دیوارها بر روی آن‌ها ویران شده بود. پس عُزیر چون استخوان‌های از هم جدا گشته و پوسیده آن ده ویران را دید و دوست می‌داشت خداوند زنده کردن مرده‌ها را به او بنمایاند، گفت: چگونه خدا اهل این ده را پس از مُردن زنده می‌کند؟
پس خدا او را میراند و بعد از صدسال زنده‌اش نمود؛ او پیش خود گفت: یک روز من درنگ کردم و خوابیدم.
چون از خانه بیرون رفت، پنجاه‌ساله بود و زنش آبستن بود. خدا او را میراند و پس از صدسال او را زنده گردانید، وقتی به خانه رفت، خودش پنجاه‌ساله و پسرش پیرمردی صدساله بود.
خداوند در قرآن وقتی قضیه عُزیر را تعریف می‌کند، در آخرش می‌فرماید: «خداوند بر هر چیزی توانا و قدرتمند است.» برای او کاری ندارد و تعجّبی نیست که در تاریخ نمونه‌ای از پسر پیر و پدر جوان را به‌عنوان نشانه‌ی قدرت ظاهر کند.[simple_tooltip content=’تفسیر فیض الاسلام، ص 122، ذیل آیه‌ی 260 سوره‌ی بقره’](5)[/simple_tooltip]

5- احترام به پیر و تعلیم وضو

روزی در مدینه حسنین علیهما السّلام که کودک بودند، در کوچه‌ای می‌رفتند، دیدند پیرمردی نشسته و وضو می‌گیرد، امّا وضویش اشکال دارد.
پس نزد پیرمرد رفتند و گفتند: «من و برادرم نزدت وضو می‌گیریم، ببین کدام‌یک از ما وضویش بهتر و درست است؟» پس وضو گرفتند و گفتند: «تو حکم کن کدام وضو درست است؟»
پیرمرد گفت: جانم به قربان شما، وضوی هر دوی شما درست است، امّا وضوی من اشکال دارد؛ به‌این‌ترتیب پیرمرد را به نادرستی وضویش تفهیم کردند.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 60′](6)[/simple_tooltip]

پند و موعظه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 66 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «ما این کیفر را درس عبرتی برای مردم آن زمان و نسل‌های بعدازآن و پند و اندرزی برای پرهیزگاران قرار دادیم.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اندرزها، زداینده‌ی چرک از جان‌ها و جلا دهنده‌ی دل‌ها هستند.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 546′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

مردمی که از نظر علمی یا فرهنگی و یا اخلاقی ضعیف هستند و یا به راه‌های انحرافی می‌روند، لازم است کسی یا گروهی، ابلاغ رسالت انبیاء را پیشه کنند و آنان را با نصایح دلسوزانه و کلمات نافع، به زبان قال به راه راست آورند.
اگر پذیرفتند که بسیار خوب وگرنه، یا مستمعین ضعیف‌اند و ملکات انحرافی آنان غالب است و یا در مقام لجاجت و تعصّب به انکار و مبارزه‌ی منفی می‌پردازند.
پند حکیمان و اولیای الهی، همیشه در این بوده که اندرزشان به صواب و نجات خلق باشد؛ امّا اندرز اهل دنیا در تراکم و تکاثر مال و جاه بوده و مردم را به این چیزها دعوت می‌کردند و آن‌ها را زیر سلطه‌ی خود درمی‌آوردند.
خداوند در قرآن معمولاً بعد از اندرز فرد و انبیاء می‌فرماید: «شاید پند گیرند، شاید تعقّل کنند.»
این «شاید» می‌خواهد بگوید این‌طور نیست که هر سخن حقّی را همگان بپذیرند. همان‌طور که در طول تاریخِ رسالت انبیاء، این واقعیّت به‌خوبی دیده می‌شود. موعظه برای این گفته می‌شود که دیگر عذری در معاد نداشته باشد.

1- دیوانه و سنگ

حمید الدّین بلخی، به‌وسیله‌ی حسین نامی که دیوانه و مجذوب بود، برای انوَری شاعر در یک کوزه‌ی دستی، شیره‌ی اعلی می‌فرستد و ضمناً نامه‌ای هم به دستش می‌دهد که به انوری برساند.
حسین در بین راه کوزه را به سنگی می‌زند و می‌شکند و دسته‌ی کوزه را با نامه نزد انوری می‌برد. انوری می‌پرسد: «شیره‌ی اعلی کو؟» دیوانه دسته‌ی کوزه را به او می‌دهد و می‌گوید: «سنگ خیلی کوچکی به آن خورد و شکست.» انوری می‌پرسد: «دسته‌ی کوزه را برای چه آورده‌ای؟» می‌گوید: «تا خبر مرا تصدیق نمایی.»
حافظ می‌فرماید:

نصیحت منِ دیوانه در طریقتِ عشق **** همان حکایت دیوانه هست و سنگ و سبو

همان‌طور که اگر کوزه به سنگ بخورد می‌شکند، نصیحت کردن من هم در غلبات، بی‌فایده است که عاشق مجال صبر ندارد.[simple_tooltip content=’خزاین کشمیری، ص 316′](2)[/simple_tooltip]

2- تأثیر در سارق

اصمعی گوید: در بیابان می‌رفتم. ناگهان از پشت درختی، مردی با شمشیر و نیزه بر من حمله کرد و نیزه را به سینه‌ی من گذاشت و گفت: «لباس و آنچه داری به من بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن.» گفتم: «ای برادر! حرمت من را بدار.» گفت: «نزد دزدان معرفت نباشد.» گفتم: «من مسافرم لباس من را نگیر.» گفت: «من دزد و دست‌تنگم و چاره‌ای غیر از این ندارم.» گفتم: «خزینه‌ای آبادان تر از لباس من هست.» گفت: «کدام است؟» گفتم: «روزی شما در آسمان و آنچه وعده داده شدید، می‌باشد.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی زاریات، آیه‌ی 22′]*[/simple_tooltip]
دزد چون این آیه بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان و سر به‌سوی آسمان کرد و گفت: «خدایا! روزی من در آسمان بداشتی و من را در طلب آن متحیّر بگذاشتی تا من از نداری دزدی نمایم، اگر به بندگی پذیرفته‌ای، بده آنچه من را نهاده‌ای.»[simple_tooltip content=’هزار و یک تحفه، ص 70′](3)[/simple_tooltip]

3- امید رستگاری

صالح بن بشر زاهد، نزد مهدی، خلیفه‌ی عبّاسی (م.169) رفته بود. خلیفه تقاضای نصیحت کرد. او گفت: «آیا پیش از تو، عمویت ابوالعبّاس سفّاح و پدرت منصور در این تخت ننشسته بودند؟» گفت: «آری»
صالح گفت: «آیا از کارهایی که انجام می‌دادند، امیدی برای رستگاری‌شان می‌رفت و از کارهایی که نکردند، خوف هلاکت آن‌ها نبود؟» گفت: «درست است.»
گفت: «پس هر چیزی که امید رستگاری آن می‌رود، آن را بگیر و از هر چیزی که بیم هلاکت در آن است، دوری گزین.»[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهایی، ص 375′](4)[/simple_tooltip]

4- سه تا و چه سه تایی!

سفیان به حضور امام صادق علیه‌السلام آمد و عرضه داشت: «ای فرزند پیامبر! ازآنچه خداوند به تو آموزش داده است، چیزی به من بیاموز.» فرمود:
1. هر وقت در برابر گناه قرار گرفتی، بر تو باد به استغفار گفتن.
2. زمانی که نعمت‌ها به تو روی‌آور شدند، بر تو باد به شکر کردن.
3. زمانی که ناراحتی‌ها و غصّه‌ها به تو روی آوردند، بگو: «لا حولَ و لا قُوَّه الّا بالله»
سفیان درحالی‌که داشت خارج می‌شد، می‌گفت: «سه تا! و چه سه تایی!»[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهایی، ص 388′](5)[/simple_tooltip]

5- من شعوانه ام

شعوانه نام زنی بود که آوازی خوش داشت و در بصره، در مجلس فسق و فجور شرکت می‌کرد و ثروتی از این راه بر هم زده و کنیزکانی خریداری کرده بود. روزی از خانه‌ای صدایی شنید؛ کنیزش را گفت: «برو درون آن خانه و ببین چه خبر است؟» کنیز رفت و برنگشت. کنیز دوّم و سوّم را فرستاد و بازنگشتند، پس خودش درون خانه رفت. دید واعظی درباره‌ی آیات جهنّم صحبت می‌کند.[simple_tooltip content=’سوره‌ی فرقان، آیات 14-11′]*[/simple_tooltip]
کلام واعظ در او اثر کرد، سپس سؤال کرد: «می‌توانم توبه کنم؟» واعظ گفت: «اگر به‌قدر گناه شعوانه هم باشد، خدا قبول می‌کند.» گفت: «خود شعوانه هستم» پس از مجلس وعظ بیرون آمد و کنیزکان را آزاد نمود. آن‌چنان لاغر و ضعیف شد و کارش به‌جایی رسید که عابدان در مجلس او حاضر می‌شدند و از وعظ او می‌گریستند و خودش آن‌قدر گریه می‌کرد که ترس کوری چشم را برای او داشتند، ولی او در جواب می‌گفت: «کوری دنیا بهتر از کوری قیامت است.»[simple_tooltip content=’هزار و یک حکایت قرآنی، ص 261′](6)[/simple_tooltip]

پرندگان

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 19 سوره‌ی مُلک می‌فرماید: «آیا به پرندگانی که بالای سرشان است و گاه بال‌های خود را گسترده و گاه جمع می‌کنند، نگاه نکردند که جز خداوند رحمان، کسی آن‌ها را بر فراز آسمان نگه نمی‌دارد؟»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «پرندگان، رام خداوند هستند و خداوند از تعداد پرها و نفس‌های پرندگان آگاه است، برخی را پرنده‌ی آبی و گروهی را پرنده‌ی خشکی آفرید.»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه، خطبه 185′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

از مخلوقاتِ خداوند، انواع پرندگان حلال‌گوشت و حرام‌گوشت است که در بعضی مسائل، به انسان شباهت دارد؛ مانند خوابیدن، بیدار شدن، تغذیه و تولیدمثل.
پرِ پرندگان، زینت آن‌هاست و آنچه خداوند بر بنی‌اسرائیل به‌عنوان غذای آسمانی نازل کرد، سلوی بوده است که بسیاری از مفسّران آن را یک نوع پرنده دانسته‌اند و بنی‌اسرائیل از گوشت آنان استفاده می‌کردند.
در قدیم الایّام مردم قبایل، به پرندگان فال می‌زدند؛ مثلاً عرب‌ها اگر پرنده‌ای از طرف راستشان ظاهر می‌شد، به فال نیک می‌گرفتند و اگر از سمت چپ ظاهر می‌شد به فال بد می‌گرفتند.
خداوند یک گروه از پرندگان را به نام ابابیل نامید؛ و در وصف اهل بهشت فرمود: «گوشت هر پرنده‌ای را که بخواهند، پرنده‌ی پخته برایشان ایجاد می‌شود.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 21′]*[/simple_tooltip]

و در سوره‌ی نمل آیه‌ی 16 خداوند می‌فرماید: «سلیمان به مردم گفت: ما را زبان پرندگان آموختند.» این توصیف از امتیازات برای سلیمان بوده است.

1- قُمری عاشق

محی الدّین عربی گوید: پدرم یا عمویم، نمی‌دانم کدام‌یک به من خبر داد صیّادی را دیده که قُمری وحشی ماده‌ای را شکار کرده بود. قُمری نر چون دید که آن شکارچی، قمری ماده را سر بریده است، گشتی بر آسمان زد، پرواز کرد و اوج گرفت؛ ما به او می‌نگریستیم تا جایی که از دیدگان ما پنهان شد. پس دیدیم بال‌هایش را به یکدیگر گره‌زده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و همچون کینه‌توزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد.[simple_tooltip content=’فتوحات مکیه، ج 2، ص 347 -آینه سالکان، ص 147′](2)[/simple_tooltip]

2- گنجشک

حضرت سلیمان علیه‌السلام گنجشکی را دید که به ماده‌ی خود می‌گفت: «چرا خویش را از من بازمی‌داری؟ اگر بخواهم می‌توانم بارگاه سلیمان را به منقار بگیرم و در دریا اندازم.»
سلیمان از سخن او لبخندی زد و سپس هر دو را بخواند. پس به گنجشک نر گفت: «آیا می‌توانی چنین کنی؟» گفت: «ای پیامبر خدا! نه امّا مرد، شخصیت خویش را در چشم زن می‌آراید و خود را نزد همسرش بزرگ جلوه می‌دهد و توان عاشق را بالا می‌برد.»
سلیمان علیه‌السلام گنجشک ماده را خواست و فرمود: «چرا خویش را از او دریغ می‌داری، حال‌آنکه تو را دوست می‌دارد؟»
عرض کرد: «به زبان می‌گوید؛ امّا عاشقم نیست، او دیگری را نیز دوست می‌دارد.» این سخن در دل سلیمان اثر کرد و از خدا می‌خواست که دل او را برای محبت خویش خالی کند.[simple_tooltip content=’کشکول شیخ بهائی، ص 184′](3)[/simple_tooltip]

3- باز شکاری

روزی هارون الرّشید، خلیفه‌ی عبّاسی، باز شکاری را رها کرد. باز از چشم خلیفه غایب شد. دو روز خیمه زد تا باز برگردد. عصر روز دوّم بازگشت و حیوانی در منقار داشت که مانند شمشیر در آفتاب می‌درخشید. هارون به دنبال دانشمندان فرستاد تا بینند که این چه حیوانی است؛ همه گفتند که تابه‌حال چنین حیوانی ندیده‌اند.
گفتند: «بفرست دنبال موسی بن جعفر علیه‌السلام و از او سؤال کن تا اگر بداند بر علم ما افزون شود و اگر نداند آبرویش برود.»
هارون به دنبال امام علیه‌السلام فرستاد. امام علیه‌السلام آمد و فرمود: «سؤال داری؛ نه این‌که برای شوق به دیدار من باشد. بدان که حق‌تعالی میان زمین آسمان دریایی خلق کرده که معلّق است. اهل آن دریا به‌صورت ماهی هستند، یک وجب بیشتر قد نمی‌کشند؛ سر آن‌ها مانند آدم است، نر آن‌ها سیاه، ماده‌ی آن‌ها مانند مردان ریش دارد و بدنشان فِلس دارد.
اگر یکی از آن‌ها در تسبیح کوتاهی کند، باز سفیدی مسلّط می‌شود و او را شکار می‌کند. برای تو چه نفعی دارد؟»
پس آن حیوان را آوردند؛ دیدند آنچه امام علیه‌السلام فرمود، صدق است. پس باز آن را قطعه کرد و بلعید.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 369′](4)[/simple_tooltip]

4- خفّاش (شب‌پره)

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: شش موجود که به دنیا آمدند، در رحم مادر قدم نگذاشتند؛ آدم علیه‌السلام، حوّا، گوسفند قربانی برای اسماعیل علیه‌السلام، اژدهای موسی علیه‌السلام و ناقه‌ی صالح علیه‌السلام و خفّاش حضرت عیسی علیه‌السلام.
جماعتی از یهود نزد حضرت عیسی علیه‌السلام آمدند و گفتند: «اگر تو پیامبری و از جانب خدا آمده‌ای، از تو سؤال و امتحانی کنیم.» گفتند: «خفّاشی از گِل برای ما خلق کن که پرواز هم کند.» عیسی علیه‌السلام قدری گِل برداشت و به‌صورت خفّاش ساخت و در آن دمید؛ خفّاش به حرکت درآمد و پرواز کرد و رفت.
این تقاضا به این دلیل بود که خلقت خفّاش از خلقت همه‌ی طیور عجیب و غریب‌تر است؛ ازجمله مانند حیوانات، نه پرندگان، می‌زاید، بچّه اش را شیر می‌دهد، چهار دست‌وپا راه می‌رود، استخوانی در بدن ندارد و چشمش طاقت روشنایی روز را ندارد.[simple_tooltip content=’جامع النورین، ص 372′](5)[/simple_tooltip]

5- کلاغِ معلّم

کلاغ را معلّمِ اوّل گویند چراکه وقتی قابیل، چهل روز نمی‌دانست نعش برادرش هابیل را چه کار کند، کلاغی را دید که مُرده‌ی کلاغی را گرفته، اوّل با چنگال، زمین را گود کرد، بعد کلاغ مُرده را زیر خاک کرد. قابیل این صحنه بدید و یاد گرفت و گفت: «آیا من عاجزم مثل این کلاغ انجام دهم؟!» پس خاک‌ها را کنار زد و برادر را درون خاک دفن کرد.[simple_tooltip content=’جامع النورین، مجلس ثامن من کتاب الطیور’](6)[/simple_tooltip]

پرخوری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 31 سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که خوراکش بسیار باشد، معده‌اش بیمار و قلبش سخت می‌شود.»[simple_tooltip content=’به نقل از مجموعه‌ی «ورام»، ص 46′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

شکم مقتضی آن است که به‌اندازه‌ای متعادل به او تغذیه رساند.
اگر افراط‌وتفریط در این قضیه شود، در دراز مدّت و برای بعضی در کوتاه مدّت ضررها و آسیب‌هایی وارد می‌شود.
بهترین کار، اعتدال در غذا خوردن است. شکم‌خوارگی مردم امروز از اطعمه و اشربه و بیماری‌های آنان بیشتر است از مردمی که در صحراها زندگی می‌کنند؛ و این نوع بیماری‌ها کمتر به آن‌ها راه دارد.
از آفت‌های پرخوری، بی‌حالی و کسالت در عبادت است. از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نقل شده که فرمود:
«خدایا به تو پناه می‌برم از کزم (پرخوری).» و نوع خواب‌های آشفته و فکر پریشان هم از این قسمت برخاسته می‌شود.
لذا دستور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم است که تا سیر نشدید دست از غذا بردارید.

1- پرخوری معاویه

ابن عبّاس گفت: با بچه‌ها مشغول بودم که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد. من در پشت دری پنهان شدم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دست بر پشت من زد و فرمود: «به معاویه بگو نزدم بیاید.»
رفتم و برگشتم و عرض کردم: «مشغول غذا خوردن است.» فرمود: «خداوند هیچ‌گاه شکم او را سیر نکند.»
از نفرین پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، معاویه در خوردن غذا حرص می‌ورزید و بسیار می‌خورد و در آخر غذا می‌گفت: «خسته شدم ولی سیر نشدم.»
امام حسن علیه‌السلام در مجلسی فرمود: «آیا معاویه کسی نیست که وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کسی را به دنبالش فرستاد و او مشغول خوردن غذا بود؛ تا سه بار پیام‌آور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رفت و برگشت و او همچنان مشغول خوردن بود. پس پیامبر او را این‌طور نفرین کرد که: خداوند هیچ‌گاه شکم او را سیر نگرداند.»[simple_tooltip content=’تتمه المنتهی، ص 32 -ثمرات الاوراق’](2)[/simple_tooltip]

2- هر دو جهان چون لقمه‌ای

میر کمندی، مردی بزرگ شکم و دعوت خواره بود. او از اهل هرات و به پرخوری مشهور بود. تا جایی که او را به مرض گرسنگی نسبت می‌دادند. فخر الدّین علی صفی (م 931) گوید: «روزی از او پرسیدم که شما از بزرگان شعرا به چه کسی اعتقاد داری و نظم کدام را بیشتر یاد داری؟»
گفت: «من را شعر هیچ‌کس همانند مولانای رومی، خوش نباشد؛ مدّت شصت سال است که غیر از مثنوی و غزل مولانا نخوانده‌ام و یاد نگرفته‌ام.» گفتم: «چند هزار بیت را حفظ هستی؟» گفت: «از کل اشعار مولانا یک بیت و از مثنوی هم یک بیت.» گفتم: «آن کدام بیت است؟»
گفت:
کوه بود نواله ام، بحر بود پیاله‌ام **** هر دو جهان چون لقمه‌ای، هست در این دهان من
و از مثنوی این بیت را:
چون‌که لقمه می‌شود در تو گهر **** دم مزن، چندان‌که بتوانی بخور[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف، ص 147′](3)[/simple_tooltip]

3- اثر پرخوری در صورت

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: برادرم عیسی علیه‌السلام از شهری عبور می‌کرد، آنجا مرد و زنی را دید که با هم دعوا می‌کنند. فرمود: «علّت دعوای شما چیست؟» مرد گفت: «ای پیامبر خدا! این زنم می‌باشد ولی زیبایی ندارد، دوست دارم از او جدا شوم.» عیسی علیه‌السلام فرمود: «ای زن! می‌خواهی زیبا شوی؟» گفت: «آری» فرمود: «هرگاه غذا می‌خوری، پرخوری نکن، چون وقتی طعام در شکم زیبایی شود، زیبایی صورت را از بین می‌برد.»
پس آن زن فرموده‌ی عیسی علیه‌السلام را عمل کرد و طراوت و زیبایی به صورتش بازگشت.[simple_tooltip content=’لئالی الاخبار، ص 147′](4)[/simple_tooltip]

4- او را ادب کنید

ابن عامر فهری گفت: مأمون، خلیفه‌ی عباسی دستور داد ده نفر از اهالی بصره را که متّهم بودند، نزدش حاضر کنم؛ چون آن‌ها را جمع کردم، شخصی پرخور و طُفیلی، آن‌ها را دید و گمان کرد به مجلس طعامی می‌روند، پس خود را میان آن‌ها جا داد و همراه آن‌ها به راه افتاد.
آن‌ها را سوار کشتی کردند، او هم آمد و با خودش می‌گفت: «خوش خواهد گذشت.» پس آن ده نفر را به زنجیر بستند، او را نیز زنجیر کردند و او متوجّه شد که آن‌ها را برای سور نمی‌برند بلکه برای گور می‌برند. چون همگی بر مأمون وارد شدند نام یک‌یک را می‌خواند و گردن می‌زدند تا آن طفیلی باقی ماند. مأمون گفت: «تو کیستی؟» گفت: «جمع این‌ها را دیدم، فکر کردم ولیمه‌ای در میان است و برای پرکردن شکم، همراهشان راه افتادم.»
مأمون بخندید وگفت: «او از کشتن معاف است، لکن او را ادب کنید تا این کار را دو مرتبه انجام ندهد.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 569 -مجانی، ج 1، ص 263′](5)[/simple_tooltip]

پاداش (ثواب و اجر)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «قرآن به مؤمنانی که اعمال صالح انجام می‌دهند، بشارت می‌دهد که برای آن‌ها پاداش بزرگی است.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که امید پاداش نیک خدا را داشته باشد، ناامید نخواهد شد.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 175′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

هر عملی که نیک و خوب باشد، دارای نوعی ثواب؛ اجر و پاداش است. اگر نام بهشت و درجات آن در پاداش نیّات و اعمال می‌آید؛ از نظر کمّی و کیفی فرق دارد؛ یعنی هر عمل خیری را به همان اندازه، پاداش می‌دهند. در بعضی اعمال، خداوند نسبت مضاعف و ده چندان را یادآوری کرده تا رغبت به آن عمل بیشتر شود و آن را انجام دهند.
پاداش، گاهی اثرش در دنیا دیده می‌شود و اگر دیده نشد در برزخ و قیامت مشاهده می‌گردد.
ثواب در مقابل عمل و سعی بنده است نه در مقابل سستی و ضعف و تنبلی. آن‌که در به جا آوردن، ریاکاری می‌کند و در نیّتش خلل وارد می‌شود، به همان اندازه از پاداشش کاسته می‌گردد تا جایی که منافق و ریاکار مطلق، اصلاً از اعمالش نتیجه‌ای نمی‌گیرد؛ بلکه به کیفر و عذاب دچار می‌گردد.

1- پاداش ثوبان

ثوبان به حضور رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: ای رسول خدا! تو در نزد من محبوب‌تر از خودم و فرزندانم هستی. هرگاه در خانه هستم، به یاد تو هستم تا از خانه بیرون آیم و تو را زیارت کنم؛ ولی وقتی‌که به یاد مرگ می‌افتم، با خود می‌گویم: پس از مرگ اگر وارد بهشت شوم، شما را نمی‌بینم، زیرا مقام شما بالاست و با پیامبران هستید و اگر اهل جهنّم باشم که تکلیفم روشن است.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم سخنی نفرمود؛ همان‌دم جبرئیل نازل گردید و این آیه را نازل کرد:
«کسی که از خدا و رسولش اطاعت کند، در قیامت هم‌نشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمتش را بر آن‌ها تمام کرده است؛ از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان؛ و آن‌ها رفیقان خوبی هستند.»
به‌این‌ترتیب حق‌تعالی فرمود: با اطاعت و پیروی، پاداشی در بهشت دارند که با انبیاء هم‌نشین هستند.[simple_tooltip content=’داستان دوستان، ج 4، ص 86 -الدرالمنثور، ج 2، ص 182′](2)[/simple_tooltip]

2- مصافحه

ابو عبیده می‌گوید: من در مسیری همراه امام باقر علیه‌السلام بودم و با او در یک ردیف سوار مرکب می‌شدیم. به هنگام سوار شدن ابتدا من سوار می‌شدم و سپس حضرت سوار می‌شد و سلام می‌کرد و مصافحه می‌نمود؛ او به‌گونه‌ای برخورد می‌کرد که گویی برخورد اوّل است.
به هنگام پیاده شدن ابتدا او پیاده می‌شد و سپس من از مرکب پیاده می‌شدم چون هر دو روی زمین قرار می‌گرفتیم، باز به من سلام می‌کرد و طوری احوال‌پرسی می‌کرد که گویا برخورد اوّل می‌باشد.
عرض کردم برخورد این‌چنین شما با ما، قبلاً نزد ما مرسوم نبوده است!
امام فرمود: «آیا می‌دانی چه خیری در مصافحه (همدیگر را بغل کردن) قرار داده شده است؟ به‌درستی که اگر مؤمنین هنگام ملاقات، با یکدیگر مصافحه کنند و با یکدیگر دست بدهند تا وقتی‌که از یکدیگر جدا نشده‌اند، خدا به آن‌ها نظر (رحمت) می‌کند و گناهان آن‌ها مثل ریزش برگ از درخت ریخته می‌شود.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 78 -محجه البیضاء، ج 3، ص 387′](3)[/simple_tooltip]

3- ارزش پرستاری از بیمار

دو نفر از مسلمین، از راه دور برای مناسک حج به سوی مکه رهسپار شدند، در این سفر وقتی‌که برای زیارت قبر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمدند، یکی از آن‌ها در مدینه بیمار شد و در منزلی بستری گردید، پس هم‌سفرش از او پرستاری کرد.
روزی هم‌سفر، به بیمار گفت: دلم می‌خواهد به زیارت قبر پیامبر بروم.
اجازه بده بروم و برگردم.
بیمار گفت: تو یار من هستی، مرا تنها مگذار، وضع مزاجی من وخیم است، از من جدا نشو! هم‌سفر گفت: برادر! ما از راه دور برای زیارت قبر پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمده‌ایم، زود می‌روم و برمی‌گردم.
هم‌سفر رفت و پس از زیارت قبر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به منزل امام صادق علیه‌السلام رفت و قصه‌ی خود و رفیق مریضش را نقل کرد.
امام فرمود: «اگر تو کنار بستر دوست هم‌سفرت بمانی و از او پرستاری کنی و مونس او باشی، در پیشگاه خدا بزرگ بهتر از زیارت مرقد پیامبر است (چون مریض دل‌شکسته و ناامید از خود بود.)»[simple_tooltip content=’داستان دوستان، ج 2، ص 159 -السّبیل إلی آن‌ها من المسلمین، ص 271′](4)[/simple_tooltip]

4- ثواب تعلیم

شخصی خدمت امام سجاد علیه‌السلام رسید و عرض کرد: «این مرد پدرم را کشته است و من می‌خواهم قصاص کنم قاتل هم به قتل اعتراف کرده است.»
امام فرمود: «می‌توانی قصاص کنی؛ آیا این مرد تابه‌حال به تو خدمتی نکرده است که از او دیه بگیری و قصاص نکنی؟!»
عرض کرد: «فقط چند روزی به من درس داده است.» امام فرمود: «حق و ثواب ارشاد، بیش از خون ارزش دارد.»
او هم از قصاص گذشت و تقاضای دیه یعنی صد شتر را کرد و قاتل توانایی آن را نداشت.
امام فرمود: «حاضری ثواب ارشاد و هدایت خود را به من بدهی و من در عوض صد شتر به تو بدهم؟» عرض کرد: «اگر فردای قیامت، مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشه‌ای غیر از درس دادن ندارم.»
امام به خانواده‌ی مقتول فرمود: «اگر از او بگذرید، روایتی از پیامبر برایتان می‌خوانم که از همه‌ی دنیا برای شما باارزش‌تر باشد. بدین ترتیب آن‌ها هم از حقشان گذشتند.»

5- کار خیر مستور برابر 70 حج

مردی خدمت امام رضا علیه‌السلام رسید و سلام گفت و عرض نمود: من از دوستان شما و پدران شما هستم که از حج برگشته‌ام و خرج سفرم تمام شده است. اگر صلاح بدانید خرج سفر مرا تا رسیدن به محل سکونتم بدهید، هنگامی‌که به شهر خود رسیدم، آنجا دارای اموالی هستم، پس به نیّت شما آن مقدار مال را صدقه خواهم داد، چون خودم اهل صدقه نیستم.
امام به داخل اتاق رفت‌وبرگشت و پشت در خانه ایستاد و دست خود را از بالای در خارج نمود و فرمود: «این دویست درهم را بگیر و به مصرف سفرت برسان؛ و از جانب من هم در مقابل آن صدقه نده، حال برو که من تو را نبینم و تو مرا نبینی.»
شخصی از امام سؤال کرد: «چرا از پشت در خانه آن را دادید و نخواستید او شما را ببیند؟»
فرمود: مبادا ذلّت سؤال را در چهره‌اش ببینم. آیا حدیث پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را نشنیده‌ای که فرمود: «کار خیر پنهان، برابر هفتاد حج، ثواب و اجر دارد؟» مگر نشنیده‌ای که شاعر گفت: هرگاه به خاطر طلب حاجتی نزد او رفتم، در حالتی به نزد خانواده‌ام برمی‌گشتم که آبرویم همچنان محفوظ بود.[simple_tooltip content=’با مردم این‌گونه رفتار کنیم ص 200 -مناقب ابن شهر آشوب ص 360′](5)[/simple_tooltip]