تعصّب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 52 سوره‌ی زخرف می‌فرماید: «(فرعون به قوم خود گفت): مگر نه این است که من از این مردی (موسی) که از خانواده و طبقه پستی است و هرگز نمی‌تواند سخن بگوید، برترم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس تعصّب ورزد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور می‌کند.»
(وسائل الشیعه، ج 15، ص 373)

توضیح مختصر:

تعصّب به معنای جانب‌داری از کسی یا طریقه‌ای یا مذهبی است. تعصّب، گاهی ممدوح و گاه مذموم است. اگر جانب‌داری برای اعتلای شرافت و کمک به مظلوم یا پیروزی حق باشد ممدوح است.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «شما باید تعصّبتان را در مکارم اخلاق، محامد افعال و محاسن امور به خرج دهید.» (بخشی از خطبه قاصعه)
اگر تعصّب جنبه‌ی الهی و عقلانی نداشته باشد، مذموم است و بوی جاهلیّت دارد.
آنچه مردم در تعصّبی که داشتند به انبیاء گفتند این بود که: «ما از روش پدران و اجدادمان پیروی می‌کنیم.» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 104 و سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 23)
اوّلین کسی که تعصّب ورزید، ابلیس بود. چون تعصّب، پرده‌ای تیره است که دلِ روشن را محجوب می‌کند، او آتش را بر خاک برتری داد.
در تعصّب، تقلید کورکورانه که موجب خواری و عذاب می‌شود حاکم است که این تقلید، برمی‌گردد به جهل و خامی و حمایت قومی که ریشه‌ی عقل و تفکّر را با این حربه، از بین می‌برد.

1- تعصّب بی‌مورد

امام صادق علیه‌السلام در یکی از سفرهای خود، مردی را مشاهده نمود که در گوشه‌ای افتاده و بی‌حال و وامانده است. به یار هم‌سفرش فرمود: «گمان می‌کنم این مرد تشنه باشد، او را سیراب کن!»
وی به بالین آن مرد رفت، ولی دیری نپایید که برگشت. امام پرسید که او را سیراب کردی؟
پاسخ داد: «نه این مردی است یهودی و من به حال او آگاهم.» امام از شنیدن این سخن برآشفت و حالش دگرگون شد و فرمود: باشد، مگر انسان نیست؟!
(تربیت اجتماعی، ص 321 -حقوق اقلیت‌ها، ص 224)

2- سه نفر

سه نفر به نام ابوجهل و اخنس و ابوسفیان از متعصّبان شرک، تصمیم گرفتند بی‌آنکه دیگری بفهمد، شبانگاه در پناه تاریکی و مخفیانه به کنار دیوار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بروند و آیات قرآن را بشنوند.
هر سه نفر، آیات را جداگانه شنیدند و توی راه به همدیگر برخورد کردند و خودشان را سرزنش کردند که چرا جذب استماع قرآن شدند؛ پس پیمان بستند که دیگر این کار را تکرار نکنند.
امّا شب بعد، جاذبه قرآن آن‌ها را وادار کرد که در اطراف خانه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، وقتی حضرتش قرآن می‌خواند، گوش فرا دهند؛ دوباره هنگام برگشت به هم رسیدند و خودشان را سرزنش کردند که چرا این پیمان را شکستند و جذب قرآن شدند.
روز که شد، اخنس، عصابه‌دست، به منزل ابوسفیان رفت و سپس به منزل ابوجهل رفت و درباره‌ی قرآن با هم صحبت کردند؛ تا مبادا آن‌ها دست از جاهلیّت بردارند.
ابوجهل که بیشتر از هر دو به مرام جاهلیّت و تکبّر و ریاست دنیا متعصّب بود، گفت: سوگند می‌خوریم که به محمّد ایمان نیاوریم. (اگرچه قرآنش انسان را جذب کند.)
(داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 49 -سیره ابن هشام، ج 1، ص 337)

3- تعصب پدری!

هنگامی‌که امام حسین علیه‌السلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص گذشت، عبدالله گفت: «هر کس دوست دارد که دوست‌ترین مردم زمین به‌سوی اهل آسمان نظر کند، به این کس (امام حسین علیه‌السلام) بنگرد که من هرگز از زمان جنگ صفین با او سخن نگفته‌ام.»
امام فرمود: پس چرا با من و پدر و برادرم در جنگ صفین می‌جنگیدی؟ گفت: قسم به خدا، پدرم نزد خدا و رسولش از من بهتر بود.
امام فرمود: «با خدای تعالی مخالفت کردی و (به تعصب) پدرت را اطاعت نمودی و با پدرم جنگیدی! درحالی‌که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: طاعت برای پدران در کارهای معروف است، نه در منکر و طاعتی که برای مخلوق، معصیت خدا باشد.»
عبدالله که تعصب را با حدیث نتوانست جمع کند، ساکت شد و پاسخی نداد، زیرا می‌دانست که در دنیا و آخرت زیان‌کار است.
(کیفر دار، ج 1، ص 388 -منتخب طریحی، ص 149)

4- قزمان متعصّب

قزمان فرزند حارث، کسی بود که وقتی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرض کردند او در لشکر مسلمانان اُحد با دشمنان می‌جنگد، فرمود: او از اهل جهنّم است؛ اصحاب تعجّب کردند. وقتی علّت را پرسیدند، فرمود: او منافق (در نیّت) و اهل دوزخ است.
قزمان عدّه‌ای از دشمنان، ازجمله خالد بن الا علم و ولید بن عاص را کشت ولی عاقبت بر اثر زخم‌های زیاد مجروح شد و او را به خانه بردند.
مردم گفتند: خوش به حال تو که در راه خدا جنگیدی! او گفت: من به خاطر قوم خود و تعصبّی که در قبیله خود داشتم، جنگیدم نه به خاطر اسلام؛ پس تبر را برداشت و با نوک آن رگ دست خود را برید، یا نوک شمشیر را بر سینه گذاشت و فروبرد و به جهنّم واصل شد.
آن‌وقت بود که علّت فرمایش پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر اصحابش روشن گردید. خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدند و گفتند: گواهی می‌دهیم به‌راستی شما پیامبر الهی می‌باشید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعید نیست شخص کردارش، مانند کردار اهل بهشت باشد ولی خودش از اهل جهنّم باشد (مانند قزمان)؛ و دیگر اعمالش، اعمال اهل جهنّم باشد ولی خود از اهل بهشت شود که موقع مردن نصیبش می‌شود.»
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 250 -سیره‌ی حلیبه، ج 1، ص 226)

5- همکاری اهل بصره!

چون امام حسین علیه‌السلام با یزید بیعت نکرد و کوفیان به او قول همکاری دادند، امام نامه‌ای برای بزرگان بصره ازجمله برای پنج نفر از رؤسای آن نوشتند و به‌وسیله‌ی سلیمان بن زرین برای آن‌ها فرستاد.
یکی از بزرگان بصره، یزید بن مسعود بود. وقتی نامه‌ی امام را برای یاری خواند، قبیله بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را گردآورد و به آن‌ها گفت: «ای بنی تمیم! موقعیّت من نزد شما چیست؟» گفتند: «تو ستون فقرات مایی و بر همه از نظر شرافت بالاتری.» او جریان یاری به امام حسین علیه‌السلام را مطرح کرد و در مذمّت یزید مطالب زیادی گفت. آن‌ها گفتند ما از فرمان تو پیروی می‌کنیم.
بنی حنظله گفتند: «ما تیرهای تیر کش توایم، ما تو را با شمشیرهای خود یاری می‌کنیم و بدن‌های خود را سپر تو خواهیم کرد!»
قبیله بنی عامر گفتند: «ما فرزندان پدر تو و هم‌پیمانان توایم. اختیار ما به دست توست؛ هر زمان اراده کنی، ما را بخوان.»
قبیله بنی سعد گفتند: «بدترین چیزها در نزد ما مخالفت با تو و بیرون شدن از حلقه‌ی فرمان توست.»
پس همه، فرمان‌برداری از یزید بن مسعود را قبول کردند. این قبیله‌های متعصّب صحبت از امامت حسین علیه‌السلام و یاری شخص او را هیچ مطرح نکردند!
یزید بن مسعود نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشت و در آن متذکّر شد که من در اطاعت از شما رهبر الهی هستم و قبیله‌ی بنی تمیم و بنی سعد و دیگر قبایل، در انتظار شما هستیم.
چون نامه‌ی او به امام رسید، حضرت فرمود: «خدایا او را از هراس در امان بدار؛ و در روزی که کام‌ها در التهاب عطش می‌سوزد، او را سرافراز و سیراب گردان.»
در این دعا، صحبت از قبیله‌های متعصّب یاد شده نیست، فقط دعا برای یزید بن مسعود است.
یزید بن مسعود در حال عزیمت بود تا به قافله‌ی کربلا رسید که خبر شهادت امام علیه‌السلام و یارانش را به او رساندند؛ و تا آخرین لحظات عمر مهموم و غصّه دار بود و به خاطر توفیق نیافتن، افسوس می‌خورد.
(قصه‌ی کربلا، ص 84 -مقتل الحسین، ص 141)

 

تعزیت (تسلیت)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 156 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «… آن‌ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از خداییم و به‌سوی او بازمی‌گردیم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس مصیبت‌زده‌ای را تعزیت گوید، همانند اجر مصیبت‌زده، به او ثواب و اجر می‌دهند، بدون آن‌که از اجر مصیبت‌زده کم شود.»
(الکافی، ج 3، ص 205)

توضیح مختصر:

یکی از رسومات که در همه جای دنیا رسم است، موضوع تسلیت گفتن در فقدان کسی به صاحبان عزا و مصیبت است.
مثلاً پادشاه حبشه، نجاشی وقتی وفات کرد، جبرئیل به پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تعزیت گفت.
در زمان جاهلیت وقتی‌که به کسی مصیبت وارد می‌شد، زنان به کسان او تعزیت می‌گفتند و همسایگان و خویشاوندان را دورشان جمع می‌کردند و در گریه و زاری، او را مساعدت می‌نمودند و در اوقات معیّن، ضجّه و شیون می‌کردند.
این کار ادامه داشت تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مبعوث به رسالت گردید و آن‌ها را از این ضجّه و شیون زدن بازداشت که بیش‌ازحد اظهار زاری ننمایند.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر مصیبتی به همسایه‌ای رسید، در مصیبت او را تعزیت گویید.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در فقدان برادر کسی که مرده بود، فرمود: «اگر صبر کنی، حق خدا را اداء کنی؛ چه آن‌که قضاء خداوندی جاری ‌شده است.»
وقتی جعفر طیّار شهید شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم منزل او آمدند و به اسماء فرمودند: «خدای تو را مزد دهد به شهادت جعفر، امّا بشارت باد تو را که خدای تو، او را دو پَر داد تا در بهشت با فرشتگان می‌پرد.» پس اَسماء تعزیت او بداشت.

1- دختر مُسلم

چون خبر شهادت مسلم بن عقیل، نماینده‌ی حضرت سیّدالشهداء علیه‌السلام را به امام حسین علیه‌السلام رساندند، بسیار گریه کرد و فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند که به‌سوی روح و ریحان و بهشت رفت.»
مسلم را دختری سیزده‌ساله بود که با دختران امام همراه بود. چون امام خبر شهادت مسلم را شنید، به درون خیمه آمد و دختر مسلم را بسیار نوازش کرد.
دختر مسلم عرض کرد: «یا بن رسول‌الله! با من ملاطفت بی پدران و یتیمان می‌کنی، مگر پدرم کشته شد؟»
امام گریه کرد و فرمود: «ای دختر! ناراحت مباش؛ اگر بابایت نباشد، من پدر تو و خواهرم مادر تو و دخترانم، خواهران و پسرانم، برادران تو می‌باشند.»
دختر مسلم فریاد برآورد و زار زار بگریست و پسرهای مسلم نیز گریستند. خانواده‌ی امام در مصیبت مسلم، با فرزندان مسلم به سوگواری پرداختند.
(منتهی الامال، ج 1، ص 610)

2- تسلیت به مادر اسکندر

اسکندر که او را فاتح سی‌وشش کشور می‌خوانند، هنگامی‌که در بستر مرگ افتاد، به فرمانده کل سپاهش گفت: وقتی من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به‌این‌ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند، همه‌ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند، جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند؛ تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت‌کنندگان برگزار گردد.
اسکندر از دنیا رفت، فرمانده سپاهش طبق وصیّت او، جنازه را به اسکندریه حمل کرد و وصیّت او را به مادرش گفت.
مادر دستور داد سفره‌ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه‌ی مردم جز کسانی که دوست یا عزیزی را از دست داده‌اند، شرکت کنند.
مهمانی فرارسید، خدمتکاران همه آماده، ولی هیچ‌کس نیامد. مادر اسکندر از علّت نیامدن مردم پرسید، به او گفتند: تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند، بیایند، ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد.
مادر، مطلب را دریافت و گفت: «فرزندم با بهترین روش، به من تسلیت گفت و خاطر مرا آرام ساخت.»
(داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 113 -داستان باستان، ص 13)

3- کشته حمزه رضی‌الله‌عنه

در جنگ اُحد، حمزه، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شهید شد و بدنش را به دستور هِند جگرخوار، زن ابوسفیان مُثله کرده و بریدند.
چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کنار جنازه‌ی حمزه آمد و آن وضع فجیع را دید، گریان شد و فرمود: «بزرگ‌تر از این مصیبت نخواهم دید و سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام این جاست؛ خدا تو را رحمت کند.» آن‌قدر گریست تا از حال رفت!
بعد فرمود: اگر بر مشرکان دست بیابم، عوض تو هفتاد نفر را مُثله کنم؛ که خداوند پیامبرش را امر به صبر کرد.
وقتی خواهرش صفیه، خواست به‌طرف جنازه‌ی برادرش برود، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به زبیر فرزند صفیه فرمود: «برو مادرت را برگردان تا برادرش را به این حالت نبیند.»
ولی اصرار صفیه سبب شد تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دست مبارکش را بر قلب او نهاد و دعا کرد. چون بدن برادر را چنین دید، شروع به گریه کرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم هم گریه نمود.
پس از دفن شهداء پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مدینه برگشت. از خانه‌ی انصار عبور کرد، صدای گریه بلند بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: همه بر کشته‌های خود می‌گریند، امّا حمزه گریه کننده ندارد. انصار که چنین شنیدند، به زنان قبیله گفتند: خانه‌ی حمزه بروند و بر حمزه گریه کنند و تسلیت و تعزیت گویند؛ بعد بر کشته‌های خود ندبه کنند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نماز مغرب را در مسجد اقامه نمودند. در موقع برگشت صدای نوحه و شیون زنان بلند بود. فرمود: این صدای کیست؟
گفتند: زنان انصار بر حمزه گریه می‌کنند! فرمود: خدا از ایشان راضی باشد. باز برای نماز عشاء به مسجد آمدند و پس از نماز مشاهده فرمودند: که زنان در تعزیت حمزه با خانواده‌ی او همدردی می‌کنند. پس به خانه‌ی حمزه تشریف بردند و فرمودند: خدا شما زنان را رحمت کند به خانه‌هایتان برگردید؛ خوب با من همدردی نمودید؛ خدا انصار را بیامرزد که همواره با ما همدردی نمودند.
به خاطر اهتمام پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به تسلیت و تعزیت حمزه‌ی سیدالشّهداء، اشعار زیادی در رثای وی سرودند، ازجمله کعب بن مالک این اشعار را سرود:
1- همه‌ی مسلمانان به مصیبتش مبتلا شدند. از همه مهم‌تر، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مصیبت‌زده شد.
2- چشم گریان شد و سزاوار بود که بگرید، امّا حیف که گریه و فریاد بعد از او ثمری نداشت.
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 2، ص 301 -اعیان الشیعه، ج 2، ص 123)

4- در فراق پدر

حضرت زهرا علیها السّلام از بی‌وفایی امت و فرمان نبردن آن‌ها از دستورات پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در ایّام رحلت غصّه دار گردید؛ و فقدان پدر چنان بر او تأثیر گذارد که دنیایی از غم و اندوه بر او وارد شد.
سر را همیشه بسته، جسمش ناتوان شده بود و قوّتش را از دست داده، چشمانش گریان، قلبش سوخته و ساعت‌به‌ساعت بی‌حال می‌گشت.
به حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام می‌فرمود: «جدّ شما کجاست که شما را گرامی می‌داشت و در آغوش می‌گرفت؟!»
فضّه ی خادمه گفت: در فقدان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کسی به‌اندازه‌ی بانوی من حضرت فاطمه علیها السّلام غصّه‌اش بیشتر نبود؛ هر روز حُزنش افزون‌تر و گریه‌اش شدیدتر می‌شد. تا هفت روز ناله‌اش آرام نمی‌شد و ضجّه‌اش کم نمی‌گشت. وقتی به طرف قبر پدر رفت، دامن به زمین کشیده می‌شد و چادر به پاهایش می‌پیچید و از شدّت گریه چیزی نمی‌دید.
چون چشمش به قبر پدر افتاد، غش کرد. پس زن‌های مدینه او را به هوش آوردند. وقتی به هوش آمد، فرمود: «قوّتم از بین رفته و طاقتم تمام شده است.»
در فراق پدر این شعر را انشاء کرد که نوعاً لازمه‌ی صاحب‌عزاست:
کاش مرگ ما قبل از تو بود؛ تو از دنیا رفتی و پرده‌ها بین ما و تو حائل شد.
تا زنده‌ام برای تو گریه می‌کنم تا چشم‌هایم با اشک ریختن برای تو دعا کند.
آری ‌ای خواننده، به‌جای تسلیت به دختر پیامبر خاتم صلی‌الله علیه و آله و سلّم، درب خانه‌اش را آتش زدند و پهلویش را شکستند و فرزندش را سقط کردند.
(مصیبت بزرگ، ص 14 -بحارالانوار، ج 43، ص 196 و 182)

5- عزای یعقوب علیه‌السلام

حضرت یعقوب علیه‌السلام قریب 140(147) سال عمر کرد و در مصر از دنیا رفت. هنگام مرگ به فرزندش یوسف علیه‌السلام وصیت کرد که جنازه‌ی او را به فلسطین برده و نزد پدرش اسحاق علیه‌السلام و جدش ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند.
بنا به سفارش او جنازه‌اش را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاردند و چهل روز به عزاداری مشغول شدند و طبق نقل دیگر هفتاد روز برای یعقوب علیه‌السلام عزا و ماتم گرفتند و مردم می‌آمدند و به فرزندان یعقوب علیه‌السلام تسلیت می‌گفتند!
آنگاه حضرت یوسف علیه‌السلام و غلامان مصری او و اقوام، جنازه را به‌سوی فلسطین بردند تا آنجا دفن کنند.
تاریخ اثبات الوصیه می‌گوید: چون خواستند که یعقوب را کنار قبر ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند، عیص آمد و مانع از دفن کردن او شد. درگیری ایجاد شد و فرزند شمعون (نوه‌ی یعقوب) که جوانی نیرومند بود، او را به قتل رسانید و دو برادر را در یک جا در کنار هم دفن کردند.
(تاریخ الانبیاء، ج 1، ص 228)

تعبیر خواب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 36 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «(دو جوان همراه یوسف وارد زندان شدند) یکی گفت: «در خواب دیدم که (انگور برای) شراب می‌فشارم» دیگری گفت: «در خواب دیدم نان بر سرم حمل می‌کنم و پرندگان از آن می‌خورند.» ما را از تعبیر این خواب آگاه کن.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «گاه است که خواب‌ها راست درآید.»
(غررالحکم، ج 1، ص 453)

توضیح مختصر:

تعبیر خواب، علمی است که خداوند به یوسف پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مرحمت کرد و بر او منّت نهاد. وحی بسیاری از انبیاء در خواب بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم قبل از نبوّت، در خواب و بیداری، مَلَک مقرّبی را می‌دید و مطالب بسیار و بشارت‌ها و اخبار می‌داد.
گاهی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به اصحاب می‌فرمود: از مبشّرات بگویید. مبشّرات یعنی خواب‌های رحمانی.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعد از من، وحی قطع می‌شود امّا مبشّرات قطع نمی‌گردد.»
باز رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خواب دیدن شخص صالح، یک جزء از چهل‌وشش جزء پیامبری است.» بسیاری از بندگان خوب خداوند، خیر و شرّ اموری را که به آن‌ها خواهد رسید، در خواب، به آن‌ها می‌نمایند. لذا پیامبر فرمود: «چون کسی از شما خواب نیکو بیند، باید خدای تعالی را سپاس گوید و خواب خود را با دوستان و مؤمنان بگوید.»
روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده که: «اگر مؤمنی خواب ببیند، دانستن تعبیر آن لازم است تا از خواب خوب، بهره‌ی نیکو برد و بتواند با دعا، عبادت و صدقه، از عاقبت خواب بد حذر کند.»
اگر به کسی تعبیر خواب را مانند یوسف و ابن سیرین و … اختصاصی دادند که بسیار نیکو و خاص است و الّا تعابیر غیر صاحبان تعبیر، بر اساس صنعت تعبیر بوده، چه‌بسا معبّر، در تشخیص مسائل نفس، بسته به نفس خواب بیننده دچار ناصوابی گردد.

1- پرستاری نوه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

ام الفضل، زوجه‌ی عبّاس، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خوابی دید و بسیار گریه کرد. سبب گریه را از او پرسیدند ولی او جواب نمی‌داد. این مسئله را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرضه داشتند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دنبال عمویش فرستاد و او خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد. فرمود: «چه چیز باعث شده که همسرت گریه می‌کند و به خواب نمی‌رود؟»
عرض کرد: از او پرسیدم گفت: «خوابی دیدم و برای هیچ‌کس نقل نمی‌کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امّ الفضل را طلبید. وقتی آمد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «چه خوابی دیدی؟» عرض کرد: «چند روز قبل، وقت قیلوله -یک ساعت قبل از ظهر- خوابی دیدم که مرا وحشت انداخت.»
فرمود: «این وقت، خوابش دروغ نمی‌شود بگو تا تعبیر کنم.» عرض کرد: «دیدم قطعه‌ای از گوشت بدن شما جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خندید و فرمود: «از دخترم فاطمه علیها السّلام، این روزها پسری متولّد می‌شود که تو او را پرستار و دایه می‌باشی.» چون امام حسین علیه‌السلام متولد شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امّ الفضل را خواست و قنداقه‌ی حسین علیه‌السلام را به او داد؛ پس تبسّم کرد و فرمود: «این تعبیر خواب توست.»
(جامع النورین، ص 209)

2- قاتل همانند سگ

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روی منبر فرمود: «ده سگ را در خواب دیدم که خون مرا می‌خوردند و در میان آن‌ها سگی بود که حرص و تلاش او بسیار بود. گمان می‌کنم کشنده‌ی فرزندم حسین علیه‌السلام کسی باشد که صورتش شبیه سگ باشد.»
امام حسین علیه‌السلام در شب عاشورا، نشسته بود؛ چرتش گرفت و بیدار شد، فرمود: «دیدم ده سگ بر من حمله آورده و سگی سیاه‌وسفید (اَبرص) که پیسی داشت، بیشتر از همه حمله می‌کرد و می‌خواست من را به قتل برساند.»
عصر روز عاشورا این دو خواب تعبیر شد. شمر که صورتش همانند سگ بود، امام حسین علیه‌السلام را به قتل رساند.
(جامع النورین، ص 213)

3- پادشاه مصر

شبی، یوسف علیه‌السلام پهلوی پدرش خوابیده بود و خوابی دید. فردای آن روز خواب را برای پدر نقل کرد و گفت که: «در رؤیا دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برای من سجده می‌کنند.»
یعقوب علیه‌السلام فرمود: «تو به مقام سلطنت می‌رسی و برادرانت همه ذلیل تو می‌شوند و از برای تو سجده و تواضع می‌کنند؛ پس خوابت را برای برادرانت نقل مکن!»
زن شمعون، از پشت پنجره این سخنان را گوش می‌داد. آن را بر شوهرش نقل کرد. پس برادران باهم گفتگو کردند و تصمیم بر قتل یوسف نمودند… وقتی یوسف، پادشاه مصر شد و برادران همه او را سجده کردند، پدر گفت: «این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم.»
(جامع النورین، ص 214)

4- خون می‌رفت و می‌آمد

شخصی نزد ابن سیرین، معبّر خواب آمد و گفت: «در خواب دیدم که خون از دماغم می‌رفت.» گفت: «مال و دولت از تو می‌رود.» دیگری آمد و گفت: «دیشب در خواب دیدم خون از دماغم می‌آمد.»
گفت: «دولت به دست می‌آوردی.»
کسی آنجا بود و گفت: «خواب‌ها یکی بود چرا دو نوع تعبیر نمودی؟!» جواب داد: «اوّلی گفت خون از دماغم می‌رفت، گفتم: مال از دستت می‌رود؛ و دوّمی گفت: خون از دماغم می‌آمد، پس گفتم: مال به دست می‌آوری.»
(جامع النورین، ص 214)

5- هجده دانه

ابن حبیب نیامی گوید: «در خواب دیدم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به باغ من آمد و قدری خرما برای او بردم و میل کردند. بعد یک‌مشت از آن رطب را به من دادند. شمردم؛ هجده دانه بود. تفأل زدم که این عدد، دلیل بر این است که تا هجده سال دیگر زنده‌ام.»
از خواب بیدار شدم و یک هفته گذشت. روزی غلامم آمد و گفت: «آقا امام رضا علیه‌السلام به باغ شما تشریف آورده‌اند.»
برخاستم و به استقبال حضرت رفتم. دیدم همان‌جایی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نشسته بود، امام نشسته و خرما میل می‌کند. رطب نزد امام گذاشتم. چند دانه میل کردند. بعد فرمودند: «پیش بیا!» جلو رفتم. حضرت یک‌مشت از آن خرما به من دادند، شمردم، دیدم هجده دانه است.
عرض کردم: «عیال من بسیار است بیشتر بدهید.» فرمود: «اگر در خواب، جدّم بیشتر می‌داد، من هم بیشتر می‌دادم.»
(جامع النورین، ص 216)

 

تشییع جنازه

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس چهار طرف جنازه‌ای را حمل نماید، خداوند چهل گناه کبیره‌ی او را بیامرزد.»

توضیح مختصر:

سنّت است که اگر کسی وفات کرد، برادر مؤمن را خبر کنند تا برای تشییع‌جنازه حاضر شوند و برای او نماز کنند و استغفار نمایند؛ تا میّت ثواب ببرد و تشییع‌کنندگان هم ثواب می‌برند.
در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمود: «هر که همراهی جنازه‌ی مؤمنی را بکند تا او را دفن کنند، حق‌تعالی در قیامت، هفتاد مَلَک بر او بگمارد که همراهی او کنند و استغفار از برای او نمایند از قبر تا به موقف حساب.»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر که یک‌طرف جنازه را بگیرد، بیست‌وپنج گناه کبیره‌اش آمرزیده شود و اگر چهار طرف را بگیرد از گناهان بیرون آید.»
البته بهتر آن است که اوّل، دست راست میّت را که جانب چپ جنازه است به دوش راست خود بردارد. سپس پای راست میّت را به دوش راست بردارد؛ پس پای چپ میّت را به دوش چپ بردارد پس دست چپ میّت را به دوش چپ بردارد. بعد اگر خواست تشییع را ادامه دهد، از جلوی جنازه مؤمن راه رفتن خوب است.
(حلیه المتقین، ص 494)

1- تشییع عبد فرّار

مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: در زمان عارف کامل مرحوم ملّا حسینقلی همدانی، شخصی به نام «عبد فرّار» که آدم بدی بود، در نجف بود. او وقتی وارد صحن می‌شد، از بدی‌اش بعضی‌ها می‌ترسیدند.
مرحوم آخوند به او برخورد کردند و از او پرسیدند: اسمت چیست؟ او گفت: مرا نمی‌شناسی؟ من عبد فرّار هستم.
(بعد با خود گفت: که آیا من) از خدا فرار کرده‌ام یا از رسولش؟ صبح جان به جان‌آفرین داد و مُرد.
وقتی صبح، آخوند نزد شاگردانش آمدند، فرمود: «یکی از اولیای خدا وفات کرده است، به خانه‌اش برویم.» آمدند خانه آدم لات یعنی عبد فرّار؛ همه تعجب کردند. آخوند در تدفین و تشییع‌جنازه شرکت کردند. بعد فرمودند: «او وقتی بد بود که توبه نکرده بود. حال عبد فرار نصف شب توانست با توبه، همه گذشته خود را جبران کند.»
(تربیت فرزندان ص 421 استاد حسین مظاهری)

2- احترام به جنازه‌ی همه طبقات

روزی پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلّم با گروهی از اصحابش کنار راهی نشسته و مشغول گفتگو بودند. در این هنگام جنازه‌ای از دور به نظر رسید، رسول خدا به احترام جنازه، از جای برخاست؛ دیگر اصحاب هم به پیروی از حضرت بلند شدند و ایستادند.
وقتی جنازه عبور داده شد، کسی از حضرت پرسید: «چرا به احترام جنازه یک یهودی برخاستید؟»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از این پرسش ناراحت شد و فرمود:
«همه باید به جنازه، بدون توجّه به مذهب یا امّتی که به آن متعلق بوده، احترام کنند ولی حساب آن میّت با خداست.»
(تربیت اجتماعی ص 320 -داستان‌هایی از زندگی پیغمبر ما ص 146)

3- تشییع شاعری راست‌گو

به معاویه گفتند: در حیره مردی است از «بنی جرهم» که عمر وی طولانی گشته و چیزهای شگفت‌انگیز بسیار دیده است.
معاویه امر کرد او را بیاورند. چون آمد، معاویه گفت: نامت چیست؟
گفت: عبید بن شربه. پرسید: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از قبیله‌ای که کسی از آن نمانده است.
پرسید: از عمرت چه مقدار گذشته؟ گفت: 220 سال. پرسید از عجیب‌ترین چیزها که دیده‌ای، بگو.
گفت: در میان عرب مردی مُرد که او را عشیربن لبید می‌گفتند. جنازه‌ی او را می‌بردند، من هم بااینکه او را نمی‌شناختم و نامش را نمی‌دانستم در تشییع‌جنازه‌ی او شرکت کردم. چون او را دفن کردند، زنانی بر مزارش اشک می‌ریختند و ناله می‌نمودند.
مرا اندوه فراوان فراگرفت و تاب نیاوردم و به این شعرها که گوینده‌اش را نمی‌شناختم متوسل شدم.
بر سر مزار انسان بیگانه گریه می‌کند و اما خویشاوند برای ارث بردن شاد است. (البته این اشعار هفت بیت است که ما یکی را نقل کردیم.)
وقتی اشعار را خواندم، مردی که در کنارم بود، به من گفت: گوینده‌ی این اشعار کیست؟
گفتم: نمی‌دانم، گفت: این اشعار از همین صاحب قبر است که الآن او را دفن کردیم؛ و تو بیگانه‌ای هستی که گریه می‌کنی؛ و این مرد که برابر ما نشسته است، وارث او می‌باشد که شادی از چهره‌اش نمایان است.
چون به آن مرد نگریستم، دیدم نمی‌تواند شادی خود را پنهان کند؛ ای معاویه! این داستان، شگفت‌انگیزترین چیزی است که دیده‌ام.
معاویه به او گفت: از ما چیزی بخواه. گفت: ای معاویه! سخن بزرگ گفتی، حال که چنین ادعایی داری، عمر رفته‌ی مرا بازگردان و مرگ را از ما دفع نمای. معاویه خجل شد و گفت: چیزی دیگر نمی‌خواهی؟
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 83 -البیضاء، ج 3، ص 414)

4- راه رفتن عقب جنازه

جنازه‌ای را به‌سوی قبرستان می‌بردند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام پشت آن جنازه حرکت می‌کردند، امّا خلیفه‌ی اوّل و دوّم جلوی جنازه راه می‌رفتند.
از حضرت سؤال کردند که آن دو نفر جلوی جنازه حرکت می‌کنند! فرمود: «آن‌ها هم می‌دانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد، امّا می‌خواهند بدین‌وسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوه‌گر شوند.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 40 -ثمرالاوراق، ص 33)

5- جنازه‌ی سعد بن معاذ

وقت صبح که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم از خواب بیدار شد، جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «یا رسول‌الله! چه کسی از امّت تو از دنیا رفته است که ملائکه آسمان، آمدن ارواح او را به یکدیگر مژده می‌دهند؟» فرمود: «خبر ندارم، جز آن‌که سعد معاذ مریض بوده است.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مسجد آمدند و مردم گفتند: سعد وفات یافت. پیامبر نماز صبح را خوانده و از مسجد به محل غسل رفتند. بعد از غسل، جنازه سعد را در تابوت نهادند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم طرف جلوی تابوت را گرفت و در بیرون منزل به زمین نهاد.
پس گاهی جلوی جنازه و گاهی طرف راست و زمانی جانب چپ و جلو و عقب تابوت را می‌گرفت.
چون سعد مردی تنومند و چاق بود، منافقان می‌خواستند هنگام تشیع جنازه، بر او خرده بگیرند؛ از این رو گفتند: «تا امروز جنازه‌ای به این سبکی ندیدیم و این به خاطر قضاوتی است که در بنی قریظه نمود!»
این کلام به سمع مبارک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید. او فرمود: «قسم به آن‌کسی که جانم در دست اوست، تابوت او را ملائکه حمل می‌کنند. هفتاد هزار فرشته برای جنازه‌اش آمده‌اند.» وقتی علّت را جویا شدند؛ فرمودند: «به خاطر مداومت به سوره‌ی توحید (قُل هو الله احد) بود.» و جنازه سعد را تا اوّل بقیع تشییع کردند و در پای دیوار خانه عقیل بن ابی‌طالب دفن کردند.
(پیغمبر و یاران، ج 1، ص 179 -طبقات ابن سعد)