تعصّب
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 52 سورهی زخرف میفرماید: «(فرعون به قوم خود گفت): مگر نه این است که من از این مردی (موسی) که از خانواده و طبقه پستی است و هرگز نمیتواند سخن بگوید، برترم.»
حدیث:
امام صادق علیهالسلام فرمود: «هر کس تعصّب ورزد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور میکند.»
(وسائل الشیعه، ج 15، ص 373)
توضیح مختصر:
تعصّب به معنای جانبداری از کسی یا طریقهای یا مذهبی است. تعصّب، گاهی ممدوح و گاه مذموم است. اگر جانبداری برای اعتلای شرافت و کمک به مظلوم یا پیروزی حق باشد ممدوح است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «شما باید تعصّبتان را در مکارم اخلاق، محامد افعال و محاسن امور به خرج دهید.» (بخشی از خطبه قاصعه)
اگر تعصّب جنبهی الهی و عقلانی نداشته باشد، مذموم است و بوی جاهلیّت دارد.
آنچه مردم در تعصّبی که داشتند به انبیاء گفتند این بود که: «ما از روش پدران و اجدادمان پیروی میکنیم.» (سورهی مائده، آیهی 104 و سورهی زخرف، آیهی 23)
اوّلین کسی که تعصّب ورزید، ابلیس بود. چون تعصّب، پردهای تیره است که دلِ روشن را محجوب میکند، او آتش را بر خاک برتری داد.
در تعصّب، تقلید کورکورانه که موجب خواری و عذاب میشود حاکم است که این تقلید، برمیگردد به جهل و خامی و حمایت قومی که ریشهی عقل و تفکّر را با این حربه، از بین میبرد.
1- تعصّب بیمورد
امام صادق علیهالسلام در یکی از سفرهای خود، مردی را مشاهده نمود که در گوشهای افتاده و بیحال و وامانده است. به یار همسفرش فرمود: «گمان میکنم این مرد تشنه باشد، او را سیراب کن!»
وی به بالین آن مرد رفت، ولی دیری نپایید که برگشت. امام پرسید که او را سیراب کردی؟
پاسخ داد: «نه این مردی است یهودی و من به حال او آگاهم.» امام از شنیدن این سخن برآشفت و حالش دگرگون شد و فرمود: باشد، مگر انسان نیست؟!
(تربیت اجتماعی، ص 321 -حقوق اقلیتها، ص 224)
2- سه نفر
سه نفر به نام ابوجهل و اخنس و ابوسفیان از متعصّبان شرک، تصمیم گرفتند بیآنکه دیگری بفهمد، شبانگاه در پناه تاریکی و مخفیانه به کنار دیوار پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بروند و آیات قرآن را بشنوند.
هر سه نفر، آیات را جداگانه شنیدند و توی راه به همدیگر برخورد کردند و خودشان را سرزنش کردند که چرا جذب استماع قرآن شدند؛ پس پیمان بستند که دیگر این کار را تکرار نکنند.
امّا شب بعد، جاذبه قرآن آنها را وادار کرد که در اطراف خانه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم، وقتی حضرتش قرآن میخواند، گوش فرا دهند؛ دوباره هنگام برگشت به هم رسیدند و خودشان را سرزنش کردند که چرا این پیمان را شکستند و جذب قرآن شدند.
روز که شد، اخنس، عصابهدست، به منزل ابوسفیان رفت و سپس به منزل ابوجهل رفت و دربارهی قرآن با هم صحبت کردند؛ تا مبادا آنها دست از جاهلیّت بردارند.
ابوجهل که بیشتر از هر دو به مرام جاهلیّت و تکبّر و ریاست دنیا متعصّب بود، گفت: سوگند میخوریم که به محمّد ایمان نیاوریم. (اگرچه قرآنش انسان را جذب کند.)
(داستانها و پندها، ج 9، ص 49 -سیره ابن هشام، ج 1، ص 337)
3- تعصب پدری!
هنگامیکه امام حسین علیهالسلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص گذشت، عبدالله گفت: «هر کس دوست دارد که دوستترین مردم زمین بهسوی اهل آسمان نظر کند، به این کس (امام حسین علیهالسلام) بنگرد که من هرگز از زمان جنگ صفین با او سخن نگفتهام.»
امام فرمود: پس چرا با من و پدر و برادرم در جنگ صفین میجنگیدی؟ گفت: قسم به خدا، پدرم نزد خدا و رسولش از من بهتر بود.
امام فرمود: «با خدای تعالی مخالفت کردی و (به تعصب) پدرت را اطاعت نمودی و با پدرم جنگیدی! درحالیکه رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: طاعت برای پدران در کارهای معروف است، نه در منکر و طاعتی که برای مخلوق، معصیت خدا باشد.»
عبدالله که تعصب را با حدیث نتوانست جمع کند، ساکت شد و پاسخی نداد، زیرا میدانست که در دنیا و آخرت زیانکار است.
(کیفر دار، ج 1، ص 388 -منتخب طریحی، ص 149)
4- قزمان متعصّب
قزمان فرزند حارث، کسی بود که وقتی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عرض کردند او در لشکر مسلمانان اُحد با دشمنان میجنگد، فرمود: او از اهل جهنّم است؛ اصحاب تعجّب کردند. وقتی علّت را پرسیدند، فرمود: او منافق (در نیّت) و اهل دوزخ است.
قزمان عدّهای از دشمنان، ازجمله خالد بن الا علم و ولید بن عاص را کشت ولی عاقبت بر اثر زخمهای زیاد مجروح شد و او را به خانه بردند.
مردم گفتند: خوش به حال تو که در راه خدا جنگیدی! او گفت: من به خاطر قوم خود و تعصبّی که در قبیله خود داشتم، جنگیدم نه به خاطر اسلام؛ پس تبر را برداشت و با نوک آن رگ دست خود را برید، یا نوک شمشیر را بر سینه گذاشت و فروبرد و به جهنّم واصل شد.
آنوقت بود که علّت فرمایش پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بر اصحابش روشن گردید. خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسیدند و گفتند: گواهی میدهیم بهراستی شما پیامبر الهی میباشید.
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعید نیست شخص کردارش، مانند کردار اهل بهشت باشد ولی خودش از اهل جهنّم باشد (مانند قزمان)؛ و دیگر اعمالش، اعمال اهل جهنّم باشد ولی خود از اهل بهشت شود که موقع مردن نصیبش میشود.»
(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 250 -سیرهی حلیبه، ج 1، ص 226)
5- همکاری اهل بصره!
چون امام حسین علیهالسلام با یزید بیعت نکرد و کوفیان به او قول همکاری دادند، امام نامهای برای بزرگان بصره ازجمله برای پنج نفر از رؤسای آن نوشتند و بهوسیلهی سلیمان بن زرین برای آنها فرستاد.
یکی از بزرگان بصره، یزید بن مسعود بود. وقتی نامهی امام را برای یاری خواند، قبیله بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را گردآورد و به آنها گفت: «ای بنی تمیم! موقعیّت من نزد شما چیست؟» گفتند: «تو ستون فقرات مایی و بر همه از نظر شرافت بالاتری.» او جریان یاری به امام حسین علیهالسلام را مطرح کرد و در مذمّت یزید مطالب زیادی گفت. آنها گفتند ما از فرمان تو پیروی میکنیم.
بنی حنظله گفتند: «ما تیرهای تیر کش توایم، ما تو را با شمشیرهای خود یاری میکنیم و بدنهای خود را سپر تو خواهیم کرد!»
قبیله بنی عامر گفتند: «ما فرزندان پدر تو و همپیمانان توایم. اختیار ما به دست توست؛ هر زمان اراده کنی، ما را بخوان.»
قبیله بنی سعد گفتند: «بدترین چیزها در نزد ما مخالفت با تو و بیرون شدن از حلقهی فرمان توست.»
پس همه، فرمانبرداری از یزید بن مسعود را قبول کردند. این قبیلههای متعصّب صحبت از امامت حسین علیهالسلام و یاری شخص او را هیچ مطرح نکردند!
یزید بن مسعود نامهای به امام حسین علیهالسلام نوشت و در آن متذکّر شد که من در اطاعت از شما رهبر الهی هستم و قبیلهی بنی تمیم و بنی سعد و دیگر قبایل، در انتظار شما هستیم.
چون نامهی او به امام رسید، حضرت فرمود: «خدایا او را از هراس در امان بدار؛ و در روزی که کامها در التهاب عطش میسوزد، او را سرافراز و سیراب گردان.»
در این دعا، صحبت از قبیلههای متعصّب یاد شده نیست، فقط دعا برای یزید بن مسعود است.
یزید بن مسعود در حال عزیمت بود تا به قافلهی کربلا رسید که خبر شهادت امام علیهالسلام و یارانش را به او رساندند؛ و تا آخرین لحظات عمر مهموم و غصّه دار بود و به خاطر توفیق نیافتن، افسوس میخورد.
(قصهی کربلا، ص 84 -مقتل الحسین، ص 141)