فحش
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 108 سورهی انعام فرمود: «شما مؤمنان دشنام ندهید به کسانی که غیر خدا را میخوانند که آنان هم خدایتان را ناسزا و دشنام دهند.»
حدیث:
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند بدزبانی و هرزهگویی را دوست ندارد.» (جامع السعادات، ج 1، ص 314)
توضیح مختصر:
بدزبانی، ناسزاگویی و دشنام دادن را فحش گویند و گویندهی آن را فحّاش مینامند که در بدزبانی از حد میگذرد.
کلمه فاحشه به هر عملی گویند که متضمن زشتی باشد ولی بیشتر در زنا استعمال میشود، اما فحش نوعاً استعمال عرضیاش در ناسزا گفتن است که زبان آلوده به کلمات نامتناسب و بیپروا و مستهجن است و اراجیف و بیهودهگویی را بهطرف مقابل میگوید.
خداوند در قرآن میفرماید: «در بهشت کلمات لغو شنیده نمیشود.» (سوره واقعه، آیه 25)
که از مصادیق آن فحش است زیرا کفار مکه، پیامبر و اصحابش را فحش میگفتند ازاینرو به مؤمنین دستور داده شد که از جواب دادن آنها خودداری کنند. (مجمعالبیان 17/31)
در حدیث آمده است که فحش دادن به مسلمان، فسق است (تحقیق مفردات قرآن، ج 2، ص 171) لذا دشمنان برای خوار کردن مؤمنین، دست و قدرت را برای زدن و زبان را برای فحش دادن آماده کردهاند اما جواب دادن فحش به دشمن وارد نشده است چون دشمن بیشتر در مقام اذیت برمیآید و دیگر آنکه زبان، عادت پیدا میکند.
در ایام حج، حاجی نباید در حال اِحرام ناسزا گوید و نهی شده است. وقتی انسان در حال عبادت و طاعت به سر میبرد، زشت است که زبان را آلوده کند، زیرا با آن زبان با خدا مناجات میکند، راز و نیاز مینماید، قرآن میخواند، نماز میگزارد و مانند اینها.
1- عکسالعمل امام علیهالسلام
عمرو بن نعمان جعفی گفت: امام صادق علیه السّلام را دوستی بود که هرکجا حضرت میرفت از او جدا نمیشد. وقتی حضرت به محلی به نام حذایین میرفتند، او و غلامش دنبال حضرت میآمدند.
آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه کرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: ای پسر زن بدکار کجا بودی؟!
امام علیه السّلام با شنیدن این کلمه دست مبارکش را بر پیشانی زد و فرمود: سبحانالله! به مادرش اِسناد بد دادی! من تو را با ورع میپنداشتم، اکنون میبینم ورعی نداری. عرض کرد: فدایت شوم، مادرش سندیه و مشرک است (مانعی از این اسناد ندارد) فرمود: آیا نمیدانی که هر امتی را نکاحی هست؟ از من دور شو!! راوی حدیث گوید: دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مُردن بین ایشان جدایی افکند. (کیفر کردار، ج 1، ص 482-تبیه الخواطر، ص 526)
2- جواب اُسامه
اُسامه بن زید یکی از آزاد شدههای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «او از افرادی است که بسیار موردعلاقۀ من بوده و امید است از نیکان شما باشد.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم موقع وفات او را بااینکه جوان بود امیر لشکر کردند.
نوشتهاند: اُسامه روزی در مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نزدیک قبر شریف مشغول نماز بود. برای نماز بر میتی، مردم سراغ مروان حکم فرماندار مدینه رفتند و او را آوردند. مروان نماز میت را خواند و برگشت، دید اُسامه محاذی درب خانۀ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هنوز مشغول نماز است؛ و همراه او در نماز میت شرکت نکرد.
مروان ناراحت شد و گفت: «خواستی که جای نمازت را ببینند» و شروع به فحاشی نمود. اسامه پس از اتمام نماز نزد مروان آمد و گفت: مرا اذیت کردی و ناسزا گفتی و بدزبانی نمودی، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: «خدا شخص بدزبان و ناسزا دهنده را دشمن میدارد.» (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یاران، ج 1، ص 194)
3- شیطان در مجلس ناسزاگو
روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با ابوبکر کنار هم نشسته بودند. در این موقع شخصی آمد و به ابوبکر دشنام داد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ساکت و آرام نظارهگر بود. وقتی شخص دشنام دهنده ساکت شد، ابوبکر به دفاع از خود به جوابگویی و دشنام به او پرداخت.
همینکه ابوبکر زبان به ناسزاگویی باز کرد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از جا برخاست تا از نزد ایشان دور شود. وقتیکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از جای خود بلند شد، به ابوبکر گفت: «ای ابوبکر وقتیکه آن شخص به تو دشنام میداد، فرشتهای از جانب خداوند به دفاع از تو جوابگوی او بود، اما هنگامیکه تو شروع به ناسزاگویی کردی آن فرشته شما را ترک کرده و از نزد شما دور شد و بهجای او شیطان آمد و من هم کسی نیستم در مجلسی بنشینم که در آن مجلس، شیطان حضور داشته باشد.» (ابلیس نامه، ج 1، ص 73- احیاء العلوم، ج 3، ص 370)
4- سیره
مردی خدمت امام صادق علیه السّلام آمد و عرض کرد: «پسرعمویت فلانی، اسم شما را برد و چیزی از بدگویی و ناسزا نبود مگر آنکه دربارۀ شما گفت.»
امام، کنیز خود را فرمود آب وضو حاضر کند؛ پس وضو گرفت و داخل نماز شد. راوی گفت: من در دلم گفتم که حضرت او را نفرین خواهد کرد.
امام دو رکعت نماز خواند و عرض کرد: «ای پروردگار! این حق من بود، او را (به خاطر این دشنام) بخشیدم. تو جود و کرمت از من بیشتر است، او را ببخش و به کردارش او را جزاء و عقاب نده.» پیوسته امام برای ناسزاگو دعا میکرد. من از حال و رقّت قلب حضرت تعجب میکردم. (منتهی الامال، ج 2، ص 127-مشکوه الانوار)
5- ابن مقفّع
ابن مقفع فردی تیزهوش و دانشمند بود و بعضی از کتابهای علمی را به زبان عربی ترجمه کرد. برتری هوش و فضل، او را مغرور کرد و در برخوردهای اجتماعی دیگران را تحقیر مینمود و گاهی با زبان، مطالب رکیک میگفت.
از کسانی که مورد تعرض او قرا میگرفتند یکی سفیان بن معاویه بود که از طرف منصور دوانیقی دومین خلیفۀ عباسی، فرمانداری بصره را به عهده داشت.
سفیان، بینی بزرگ و ناموزونی داشت. هرگاه ابن مقفع به فرمانداری میآمد با صدای بلند میگفت: سلام بر شما دو تا یعنی یکی او، یکی دماغ بزرگش.
ابن مقفع گاهی سفیان را به نام مادرش تحقیر میکرد و روزی در حضور مردم با صدای بلند گفت: ای پسر زن شهوتپرست! و در مجالسی دیگر با اهانت و ناسزاهای مختلف او را میآزرد.
سفیان منتظر روزی بود تا تلافی کند. تا اینکه عبدالله بن علی بر برادرزادۀ خود منصور دوانیقی خروج کرد. منصور، ابومسلم خراسانی را به بصره مأمور دفع او کرد و مسلم پیروز شد و عبدالله فرار کرد و نزد سلیمان و عیسی برادران خود پناهنده شد.
آنان شفاعت خواهی کردند و منصور هم پذیرفت که از گناهش درگذرد. عموهای منصور به بصره بازگشتند و نزد ابن مقفع رفتند تا اماننامهای بنویسد!
او با غروری که داشت در اماننامه نوشت: «اگر منصور دوانیقی به عموی خود عبدالله بن علی مکر کند و آزاری برساند، اموالش وقف مردم، بندگانش آزاد و مسلمان از بیعت او یله و رها باشند!»
چون اماننامه را برای امضاء نزد منصور بردند سخت ناراحت شد، اماننامه را امضاء نکرد و محرمانه خواست نویسندۀ اماننامه را به قتل برسانند.
سفیان فرماندار بصره که مدتها از زبان بد ابن مقفع به تنگ آمده بود، دستور داد او را به اتاقی ببرند و خود آمد و گفت: یادت هست چه ناسزاها و نسبتها به مادرم و خودم دادی؟ آنگاه دستور داد تنوری گداختند و ابن مقفع سیوششساله را به دستور منصور دوانیقی در آتش انداختند و از بین بردند. (دنیای جوان ص 64، جوان، ج 2، ص 21)