کمک به دیگران

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 77 سوره‌ی کهف می‌فرماید: «(بااینکه مردم شهر، خضر علیه السّلام و موسی علیه السّلام را طعام ندادند) دیدند دیواری (از دو طفل یتیم) در حال خراب شدن است پس به تعمیر و استحکام آن مشغول شدند و درست کردند.»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که حاجت برادر مؤمن خود را برآورده کند، مثل آن است که تمام عمر، خداوند را عبادت کرده است.» (جامع السعادات 2/230)

توضیح مختصر:

یکی از مسائل قابل‌تقدیر و ستایش که دین اسلام ترغیب بی‌شمار درباره‌ی آن کرده است، قضاء حوائج خلق و یاری کردن دیگران است. ازآنجایی‌که مدنی بودن، برای انسان نقشه ریخته شده است و ارتباطی که مردم با یکدیگر دارند، لزوم دارد که در مسائل معاش، حقوقی و اجتماعی متصل و همانند زنجیر پیوسته باشند و الّا هر کس در غاری زندگی می‌کرد و همانند انسان‌های عصر حجر قدیم زندگی می‌کردند. استعانت از عون به معنی کمک است یعنی طلب کمک کردن از یکدیگر. شخص مریض می‌شود، می‌خواهد دختر شوهر بدهد، خانه بسازد، وام می‌خواهد و … یاری رساند سبب می‌شود که مشکلات برطرف شود و شخص محتاج به نوایی برسد.
این کمک‌رسانی نوعی ادخال سرور است که بر مؤمن وارد می‌شود و ثواب و آثار بی‌شمار دارد. موسی پیامبر اولوالعزم بود اما برای مبارزه با فرعونیان از خدا تقاضا کرد که برادرش هارون را کمک و همراه خود قرار بدهد و خداوند قبول فرمود. سیره‌ی ائمه طاهرین همانند امیرالمؤمنین علیه السّلام و امام حسین و امام صادق علیه السّلام طبق نقل متواتر یاری‌رساندن به فقراء و مستمندان بود و آن‌قدر به این موضوع اهمیت می‌دادند که با دست مبارکشان متاع خوردنی را به آن‌ها می‌دادند در روایت دارد که گیرنده‌ی صدقات خودِ خداوند است.

1- نُه هزار سال

میمون بن مهران گفت: نزد امام حسن علیه السّلام نشسته بودم که مردی آمد و گفت: «ای فرزند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فلان شخص از من طلبی دارد ولی من پولی ندارم، برای همین او می‌خواهد مرا زندانی کند.»
امام فرمود: «در حال حاضر مالی ندارم که بدهی تو را بدهم»؛ او عرض کرد: «پس شما کاری کنید که او مرا زندانی نکند.»
امام درحالی‌که در مسجد مشغول عبادت (اعتکاف) بود، کفش‌های خود را به پا کرد. من گفتم: ای فرزند رسول خدا مگر فراموش کردید که در حال اعتکاف هستید (و نباید از مسجد خارج شد؟)
فرمود: «فراموش نکرده‌ام، اما از پدرم شنیده‌ام که رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمود: «کسی که در برآوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، مانند کسی است که نُه هزار سال، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است.» (احیاء القلوب، ص 121)

2- قطع طواف

ایان بن تغلب گفت: به همراه امام صادق علیه السّلام مشغول طواف کعبه بودم؛ در اثناء طواف یکی از دوستانم از من خواست که کنار بروم و به حرف و خواسته‌هایش گوش بدهم.
من دلم نمی‌خواست که از حضرت جدا بشوم، لذا توجهی به او نکردم، در دور بعدی طواف، آن شخص به من اشاره کرد که به‌سوی او بروم این بار امام صادق علیه السّلام اشاره‌ی او را دید و به من فرمود: «ای ایان آیا او با تو کاری دارد؟» گفتم: آری.
فرمود: «او کیست؟» عرض کردم: از دوستان من است. فرمود: «او هم مؤمن و شیعه می‌باشد؟» گفتم: آری. فرمود: «پس به‌سوی او برو و خواسته‌اش را برآورده کن.»
عرض کردم آیا طواف را قطع کنم؟ فرمود: آری، گفتم: «آیا اگر طواف واجب هم باشد می‌توان آن را به جهت برآوردن حاجت مؤمن قطع کرد و نیمه‌کاره رها نمود؟» فرمود: آری.
من طواف را قطع کرده و نزد آن شخص رفتم. سپس نزد امام آمدم و از حضرت خواستم حق مؤمن بر مؤمن را بیان کند. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 69 –محجه البیضاء 3/356)

3- اهتمام در حوائج

واقدی می‌گوید: در یکی از زمان‌ها، تنگدستی به من رو آورد، نا گریز شدم از یکی از دوستانم که علوی بود درخواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود. نامه‌ای برای آن دوست نوشتم و او کیسه‌ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد.
اندکی نگذشت که نامه‌ای از دوست دیگری به من رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه‌ی هزار درهمی که قرض گرفته بودم، برایش فرستادم تا کمک‌کارش شود و خداوند گشایشی فرماید.
روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه‌ی پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: «پول‌ها را چه کردی؟» گفتم: «در راه خیر صرف کردم.» او بخندید و کیسه‌ی پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت: «نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم، دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که مهر خودم به کیسه‌ی پول زده بودم.»
حال آمدیم با هم پول‌ها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول‌ها را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم. چند روز از ماه رمضان گذشت، پول‌ها تمام شد. روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم، گفت: «در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن.» من هم قضایای گذشته‌ی خود را نقل کردم؛ او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و دوست علوی و آن دیگر را هرکدام ده هزار درهم بدهند و همگان به خاطر قضاء حوائج برادران، گشایشی در کارمان شد. (نمونه‌ی معارف، 2/438 –فرج بعد الشدۀ، ص 186)

4- خاموش کردن چراغ

حارث گوید: شبی در خدمت امیرالمؤمنین علیه السّلام به صحبت و گفتگو می‌پرداختیم، پس در میان سخن عرض کردم: «برای من حاجتی پیش آمده است.»
امام فرمود: «ای حارث! آیا مرا برای بیان نمودن حاجتت شایسته می‌دانی؟» عرض کردم: «البته یا علی! خدا شما را جزای خیر عنایت کند.»
ناگهان امام از جای خود برخاست، چراغ را خاموش کرد و با ملاطفت و مهربانی هرچند بیشتر مخصوص به خود، پهلو به پهلوی من نشست و فرمود: «می‌دانی چرا چراغ را خاموش نمودم؟! برای این‌که بدون ملاحظه و رودربایستی، هر چه در دل‌داری بگویی، من ذلت احتیاج را در چهره‌ات نبینم.» اکنون هر حرفی داری بزن که شنیدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمود: «درصورتی‌که حوائج مردم بر دل دیگری سپرده شود یک امانت الهی است که باید آن را از دیگران پنهان داشت و کسی که آن را فاش نکند، ثواب عبادت به او می‌دهند و هرگاه افشاء گردید، بر هر کس که می‌شنود شایسته است که به کمک حاجتمند برخیزد و برای او کارسازی نماید.» (با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 95 –وافی 6/59)

5- کاهو

یکی از علمای نجف گوید: روزی به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم آیت الحق سید علی آقا قاضی (م 1366) خم‌شده و مشغول کاهو سوا کردن است (ایشان استاد عرفان علامه طباطبایی، آیت‌الله بهجت، آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری و عده‌ی کثیری بوده که حقاً مانندش در شصت سال اخیر کم دیده شده است.) ولی به‌عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آن‌هایی که دارای برگ‌های خشن و بزرگ هستند برمی‌دارد.
من کاملاً متوجه بودم، تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب‌دکان داد و ترازو کرد و بعد آن‌ها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من به دنبال ایشان رفتم و عرض کردم: آقا! شما چرا این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟!
فرمودند: «آقاجان من! این مرد فروشنده است و شخص بی‌بضاعت و فقیر، من گاه‌گاهی به او کمک می‌کنم و نمی‌خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای ناخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود.
برای ما فرق ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ من می‌دانستم که این‌ها بالاخره خریداری ندارد، ظهر تابستانی که دکان خود را می‌بندد به بیرون می‌ریزد، لذا برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او این‌ها را خریدم.» (سیمای فرزانگان، ص 349 –مهر تابان، ص 20)

کلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 164 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «خداوند با موسی آشکارا سخن گفت.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: «سخن همانند دارو است که اندکش سودمند و بسیارش کشنده است.» (غررالحکم، 2/335)

توضیح مختصر:

سخن گفتن از ضروریات زندگی است، خواه به‌صورت فردی، خواه به‌صورت اجتماعی، خداوند انسان را ناطق آفریده و این توفیق را به انسان داده که با او راز و نیاز کند، مناجات نماید، خواسته‌هایش را بگوید و … اما هیچ‌کس میان کلام خدا با کلام خلق نباید قیاس کند چه آن‌که در کلام خلق مراعات قواعد ادبی، منظور متکلم، تند و کند صحبت کردن مخاطب، نحوه‌ی یک‌کلام و ده‌ها موضوع دیگر مورد نظر و قضاوت قرار می‌گیرد؛ اما در کلام الهی چون وحی است اول فرد مخاطب که آن را درک می‌کند، پیامبران و اوصیاء آنان هستند و در مرتبه‌ی فهم در طول، هر کس که نزدیک‌تر است به ادراک کلام الهی.
انسان در گفتار روش صواب را باید انتخاب کند و در متن و حواشی آن، مراعات ادب را بنماید و قصدش را نسبت به مخاطب خالص گرداند تا تأثیر آن بهتر در جان مخاطب قرار گیرد و اگر کلام بی‌ادبانه باشد و بی‌مورد و مورد ایذاء و رنجش قرار گیرد خواه‌ناخواه پژمردگی و کدورت و غباری را ایجاد می‌کند.
کلام طیب از پاکان صادر و به پاکیزگان می‌رسد و کلام خبیث و مستهجن از ناپاک صادر و به افراد خبیث می‌رسد.
بنابراین در مسئله‌ی امربه‌معروف طبق قواعد شریعت باید در لحن القول و نحوه‌ی گفتن احسن گفتار را مراعات کرد.

1- اهل غرّه

عارف نامی ابوسعید ابوالخیر در نیشابور سخن می‌گفت. کلمه‌ای گفت که مردمان فهم نکردند. خواجه ناصحی گفت: به نزدیک من فقیهی نشسته بود و ما از شیخ دور بودیم، فقیه به من گفت: «این سخن غیب است!» شیخ ابوسعید رو به ما کرد و گفت: «ای فقیه! نه هر چه به نزد تو غیب بود، به نزدیک دیگران غیب بُوَد. هر خلقی را از غیب دانا می‌گردانند. ای فقیه! نه خبر رسول خداست که فرمود.: «از علم، علمی است مکنون که آن را نمی‌دانند مگر علماء بالله وقتی آنان سخن گویند منکر آن نمی‌شوند مگر اهل غرّه (جماعت ناآزموده و غافل) (کنوز الحقائق، 1/102) دریغ بود که شما این جا حاضر آیید و این سخن شنوید و از اهل غرّه باشید. قیمت هر کس به‌اندازه‌ی همت اوست.» (حالات ابوسعید ابوالخیر، ص 57)

2- سخن در رضا و غضب

زمانی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مطالبی را فرمودند، عده‌ای نوشتند. بعضی‌ها اعتراض می‌کردند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گاهی در نشاط است، گاهی در حال ناراحتی است و گاهی در حال عصبانیت، کلماتش قابل‌نوشتن نیست!! به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این مطلب را رساندند که درهرحال که شما فرمودید بنویسیم؟ فرمود: «من هر چه می‌گویم، حتی در حال رضا و غضب بنویسید.» (بحار، 2/147) چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال سرور برای خدا می‌گوید؛ در حال غضب هم برای خدا می‌گوید، زیرا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را چیزی مشغول نمی‌کند تا حرفی به غیر رضای خدا بزند. (اسرار عبادات، ص 234)

3- اظهار باطن

کلام، اظهار هر چه در باطن شخص هست از صفا، کدورت، علم و جهل می‌باشد. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «هرکس در زیر زبانش پنهان است.» هر وقت خواستی صحبت کنی، اول آن را بسنج و به عقلت عرضه کن؛ اگر برای خداست، تکلم نما وگرنه سکوت بهتر است. کلامی که برای خدا نباشد، همانند شرابی است که عقل‌ها را بی‌هوش و منحرف می‌کند. هیچ‌چیز سزاوارتر از زندان کردن زبانی نیست که به گفتار بد و ناصواب مبتلا است. هیچ مصیبتی بر بنده سنگین‌تر و شدیدتر از جهت عقوبت، از کلام ناحق نیست که آثار بدش، زودتر در میان مردم ظاهر می‌گردد. افضل وسائل و لطیف‌ترین عبادت، کلام است که انبیاء امتشان را به‌وسیله‌ی کلام تفهیم می‌کردند. چیزی بر جوارح سبک‌تر نیست از کلامی که به خاطر خدا بوده و نشر نعمت‌های ظاهری و باطنی در میان خلق به دنبال داشته باشد. (مصباح الشریعه، باب 46)

4- کلم طیّب

خداوند در سوره‌ی فاطر آیه‌ی 10 می‌فرماید: «الِیَهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطیِّبُ: به‌سوی خدا سخن پاک بالا می‌رود (و موردقبول الهی می‌شود.)» در تفسیر این آیه گفته‌اند:
1. مراد کتاب آسمانی است که کلمات طیّب در آن است و ملائکه آن را به محل صدور اولیه بالا می‌برند.
2. کَلم طیّب شامل جمیع ذکر از تسبیح، تهلیل، قرائت قرآن، دعا و استغفار می‌شود.
3. از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده که منظور تسبیحات اربعه یعنی «سبحان‌الله و الحمدالله و لا اله الّا الله و الله‌اکبر» است چون بنده آن را بگوید فرشتگان آن را به بالا می‌برند و به آن تحیّت خداوند گویند.
4. مطلق سخن و کلامی که نیکو و خالص باشد. (خلاصه منهج الصادقین، 5/7)

5- لحن القول

روزی یک نفر نزد عارف بالله سید علی آقا قاضی آمد، استاد پرسید: «چه کسی تو را راهنمایی کرده است؟» گفت: مولا. فرمود: «چه کسی تو را آدرس داده است؟» گفت: مولا. فرمود: «چه کسی منزل را به تو نشان داد؟» گفت: مولا. آقای قاضی عبا را روی سرشان کشیدند و خوابیدند. آن شخص هم بعد از کمی تأمل رفت. (عطش، ص 134)
امیرالمؤمنین علیه السّلام در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «افراد از نحوه‌ی گفته‌شان شناخته می‌شوند.» (کلمات قصار، 192 تکلموا تعرفوا)
استادی همانند آقای قاضی از گفتگوی با افراد، صادق را از کاذب دقیقاً تشخیص می‌دهد و احتیاجی به مرحله‌ی بعدی ندارد.

6- سخنان دشوار

امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد نشسته بود و عده‌ای از اصحابش در خدمتش بودند، عرضه داشتند: «یا امیرالمؤمنین برای ما سخن بگو.» فرمودند: «سخن دشوار است و دشوار شمرده می‌شود، جز دانایان آن را درک نمی‌کند.» اصحاب اصرار کردند که امام سخن بگوید. فرمود: برخیزید! پس داخل خانه شد و فرمود: «من آنم که برتری یافتم پس آنگاه مقهور ساختم. من آنم که زنده می‌کنم و می‌میرانم. منم اول و آخر و ظاهر و باطن.» اصحاب خشمگین شدند و گفتند: او کفر ورزید و برخاستند. امام به درب خانه فرمود: «ای درب بر آن‌ها بسته باش.» پس درب بسته شد. فرمود: «نگفتم که سخن دشوار است و جز دانایان کسی آن را درک نمی‌کند؟ بیایید برایتان تفسیر کنم؛ اما گفتم: یافتم و مقهور ساختم، من با این شمشیر بر شما برتری یافتم مقهورتان نمودم تا این‌که به خدا و رسولش ایمان آوردید؛ اما گفتم: من زنده می‌کنم و می‌میرانم یعنی سنّت را زنده می‌کنم و بدعت را می‌میرانم؛ اما گفتم: من اولم، من اولین کسی هستم که به خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم؛ اما گفتم: من آخرم، من آخرین کسی هستم که جامه بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پوشیدم و او را دفن کردم؛ اما گفتم: ظاهر و باطن منم، علم ظاهر و باطن نزد من است.» (بحار، 41/189 –میکال المکارم، 1/145)

7- به آیتی مدهوش شد

جنید بغدادی گفت: «روزی به حضور استادم شیخ سری سقطی درآمدم. مردی را دیدم نزد وی از هوش رفته است. از حال وی پرسیدم، گفت: آیتی از کلام حق را شنیده و سرّی از اسرار آن آیه بر او مکشوف گردیده، ازاین‌جهت مدهوش گشته و هوش در او ذائل شده است. جنید گوید گفتم: همان آیه را بر او بخوانند. چون همانند آیه بر او خواندند، به هوش آمد. شیخ سری سقطی از من پرسید: «این علم به تو از کجا رسیده است؟» گفت: «ای شیخ! موجب رفتن نور دیده‌ی یعقوب، دیدن پیراهن خون‌آلود بود، باز سبب آمدن نور چشم، دیدن همان پیراهن یوسف بود.» (رنگارنگ 2/106)

8- سخن خدا به صدای علی

عبدالله بن عمر گوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جواب کسی که سؤال کرد در شب معراج پروردگار با چه زبانی با شما گفتگو کرد، فرمود: «با زبان علی بن ابی‌طالب علیه السّلام. عرض کردم خدایا! تو بودی با من سخن گفتی، یا علی؟ فرمود: ای احمد! من موجودی هستم نه چون موجودات دیگر. به مردم قیاس نشوم و به مانند توصیف نگردم. تو را از نور خود آفریدم و علی علیه السّلام را از نور تو آفریدم و بر راز دل تو مطلع هستم و می‌دانم محبوب‌تر از علی بن ابی‌طالب در دل نداری، لذا با زبان او با تو سخن گفتم تا دلت آرام شود.» (تذکره المتقین، ص 123)

کریم (بخشنده، سخی)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 40 سوره‌ی نمل می‌فرماید: «سلیمان گفت: همانا پروردگار من بی‌نیاز و کریم است.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود: «انسان کریم، کسی است که چون دستش باز باشد، حاجت مردم را روا کند و چون تنگدست باشد، عطا را (یکسره ترک نکند) سبک و کمتر کند.» (غررالحکم، 2/376)

توضیح مختصر:

خداوند غنی و کریم است، بدون سؤال عطا می‌کند، با بی‌نیازی بخشندگی می‌کند و از خزانه‌اش چیزی کم نمی‌شود. قرآن، کریم است (سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 77) یعنی صفت قرآن این است که عزیز و مکرّم است و بسیار منفعت می‌رساند.
کریم بر وزن فعیل است از کرامت، به معنی ارجمندی یا از کَرَم به معنی سخاوت که قرآن فوائد علمی و عملی و مباحث توحید و معاد و … را داراست. بخشندگی صفت الهی است که می‌آمرزد و درمی‌گذرد و لطف می‌کند و به بدی نگاه نمی‌کند؛ لذا در مثنوی گفته «با کریم تمنا چه حاجت است.» کریم به مردم منفعت می‌رساند.
گفته‌اند: حاتم طایی در جهنّم است ولی نمی‌سوزد به خاطر صفت بخشندگی ذاتی که داشته است.
چون جبرئیل دائماً فیض و وحی را از عالم بالا به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌رساند، خداوند در قرآن او را به رسول کریم (سوره‌ی الحاقه، آیه‌ی 40) تعبیر کرده است.
در احادیث وارد شده که مؤمن، کریم است و کافر لئیم، یعنی ریشه‌ی ایمانی، جوانمردی و بخشندگی را ایجاد می‌کند.
خداوند که به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کوثر داده است (سوره‌ی کوثر، آیه‌ی 1) به شخص سخی و کریم، کوثر گویند.

1- کَرم و عذرخواهی!

شخصی نزد امام حسن علیه السّلام آمد و اظهار فقر و پریشانی نمود و گفت: «منظر و حالم، دلالت بر نداری‌ام می‌کند و مشتری آن شمائید که صاحب کرم می‌باشید.»
امام علیه السّلام حسابدار خود را خواست و فرمود: «چقدر مال نزد تو است؟» عرض کرد: «دوازده هزار درهم» فرمود: «همه را به این مرد فقیر بده که من از او خجالت می‌کشم.» عرض کرد: «دیگر چیزی از برای نفقه باقی نمی‌ماند.»
فرمود: «تو او را به حاجتمند بده و گمان نیک به خدا داشته باش که حق‌تعالی جبران می‌فرماید.» پس آن را به آن مرد داد و عذرخواهی نمود و فرمود: «ما حق تو را ندادیم، لیکن به‌قدر آنچه بود، دادیم.»

2- از کَرم، چوب زر شود

محمد بن اسلم طوسی، از حافظان حدیث بود و با امام رضا علیه السّلام به نیشابور آمد. او پیراهنی و کلاه نمدین می‌پوشید و پیوسته پول و جنس قرض می‌کرد و به فقرا می‌داد تا آن‌که یک یهودی به او گفت: «هیچ ندارم؛ اما قلم تراشیده و تراشه‌ی قلم آنجاست، این‌ها را بردار.» چون برداشت، تبدیل به زر شد. یهودی گفت: «در دینی که به دست عزیزی، چوب زر شود، این دین باطل نباشد و مسلمان شد. (تذکره الاولیاء، ص 289)

3- صدر مجلس

روزی حاتم طایی، سفره‌ی مهمانی پهن کرد و بزرگان عرب را دعوت نمود و در جایگاهی نشاند. فقیری برهنه از در آمد. حاتم دست او را گرفت و بر صدر مجلس بنشاند.
بزرگان گفتند: «ای حاتم! ما را دعوت می‌کنی و فقیر و برهنه را بر صدر مجلس می‌نشانی؟» فرمود: «شما را قدر و ثروتتان اینجا نشانده و این بی‌چاره‌ی برهنه را کَرم ما اینجا رسانده است.» (معارج النبوه –خزائن کشمیری، شماره‌ی 198)

4- عطای پنهانی

ابوجعفر خثعمی گفت: امام صادق علیه السّلام کیسه‌ای از زر به من داد و فرمود: «این را به فلان مرد هاشمی بده و مگو چه کسی داده است.»
پس آن کیسه را بردم و به آن مرد دادم. او گفت: «خدا جزای خیر دهد به آن‌که این مال را برای من فرستاده که همیشه برای من می‌فرستد و من به آن زندگانی می‌کنم؛ ولکن جعفر صادق علیه السّلام باآنکه مال بسیار دارد، یک درهم نیز به من نمی‌دهد.» (منتهی الامال، 2/128)

5- درب بزرگ و کوچه‌ی عمومی

ازآنجایی‌که تعداد عمه‌ها و عموهای جوادالائمه علیه السّلام بسیار بودند و امام رضا علیه السّلام به دستور مأمون به ایران آمد که عمر مبارکش در آن زمان، پنجاه‌ودو سال بود، بعضی از اطرافیان به نحوی از ورود مستمندان به محضر جوادالائمه ممانعت می‌کردند.
امام رضا علیه السّلام در نامه‌ای به فرزندش چنین نوشت:
«شنیده‌ام بعضی اطرافیان تو صلاح دیده‌اند که در موقع رفت‌وآمد، از در حیاط کوچک و کوچه‌ی خلوت عبور نمایی تا نیازمندان به تو دسترسی پیدا نکنند. نامه‌ی من به تو رسید، امر می‌کنم که در خانه‌ی بزرگ اقامت و از کوچه‌ی عمومی رفت‌وآمد کنی تا صاحبان حاجت، تو را ببینند و به هر مقدار که بتوانی نیازهای آنان را برآور و هر مقدار که قدرت نداری معذور خواهی بود.» (منهاج الدموع، ص 125 –تربیت اجتماعی، ص 382)

کار حلال

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 39 سوره‌ی نجم می‌فرماید: «انسان را نیست جز آن که بکوشد و سعی کند».

حدیث:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مؤمن اگر حرفه (کار و کسبی) نداشته باشد به‌وسیله‌ی دینش نان می‌خورد (که بسیار بد است).» (بحارالانوار 103/9)

توضیح مختصر:

هر انسانی ناچار است برای ارتزاق و معاش، شغل و کاری داشته باشد تا امورات زندگی پیش برود و این به فکر و مدیریت و مال و جوارح بستگی دارد. کار بر مبنای شریعت باید از حلال به دست آید تا مورد رضایت حق‌تعالی گردد.
چون غیر حلال حتماً عوارضی در روح فرزندان و عاقبت انسانی دارد و این مسئله‌ای نیست که بتوان به‌سادگی از آن گذشت. همه‌ی انبیاء مشاغل را بر حلالیت بنا نهادند و ترغیب کردند. توفیقات و عبودیت هنگامی نصیب انسان می‌گردد که زیربنا درست باشد اگر درآمد از راه نامشروع باشد و شبهه و حلال مخلوط به حرام باشد آثار طاعتی کم می‌شود، کیفیت عمل پایین می‌آید و کم‌کم رنگ کسالت و تنبلی می‌گیرد و چه‌بسا در بعضی‌ها اعراض در آن‌ها به وجود می‌آید. پس لازم است مؤمن پیشه خوب را فراهم کند و لقمه‌ی حلال به دست بیاورد و متعلقین را از دسترنج مباح و طیّب بخوراند.
مشاغلی که انحراف در آن است سرچشمه‌اش از نفس شیطانی و امّاره است که برای فزونی مال و درآمد آن را نشان می‌دهد. انبیاء کار می‌کردند و کارگر داشتند، پیشه‌ی مناسب حال خودشان داشتند و مردم را هم به این امر بزرگ ترغیب می‌کردند. مهم شغل خاص نبود بلکه درآمد از حلال بود، نه حرام؛ و هرکسی بر مبنای شریعت، این را آسان می‌تواند درک کند و پیاده نماید.

1- وقف نامه

امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان دولت خود فرمود: در سراسر عراق رعیت من در نعمت‌اند، آبشان شیرین و نانشان گندم است. امام یکی از غلامان به نام «ابونیزر» را آزاد کرده بود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان و سپس او را برای سرپرستی مزارع و چشمه‌های خود گذارده بود که یکی از آن چشمه‌ها بنام «عین ابی نیزر» مشهور شد.
او گوید: روزی امام به سرکشی مزرعه آمد، پیاده شد و فرمود: «غذایی هست؟» گفتم: «آری، اما غذایی که برای شما باشد نمی‌پسندم، کدویی دارم از مزرعه با روغن پیه بریان»، فرمود: «همان را بیاور.»
غذا را آوردم، سپس برخاست دست‌ها را شست و غذا را تناول کردند، مجدداً دست‌ها را شستند و چند مشت آب میل کردند، آنگاه فرمودند: دور باد کسی که شکم او را داخل آتش کنند، بعد فرمود:
کلنگ را بیاور، آن را آوردم و در چاه داخل شد، آن‌قدر کلنگ زد تا خسته شد.
برای رفع خستگی بیرون آمد درحالی‌که از پیشانی مقدسش عرق می‌ریخت، با انگشتان خود عرق را از پیشانی پاک می‌کردند.
باز به درون چاه (قنات) داخل شد، همهمه می‌کرد و کلنگ می‌زد، ناگهان رگ آب بسان گلوی شتر فواره زد، امام فوری بیرون آمدند و درحالی‌که هنوز عرق می‌ریخت فرمود: «صدقه است، صدقه است، دوات و کاغذ بیاور.»
من به‌شتاب دوات و کاغذ آوردم، حضرت به خط خودش نوشت: «این وقفی از بنده‌ی خدا علی امیر مؤمنان علیه السّلام برای تهیدستان مدینه به صدقه، صدقه‌ای که نه فروش می‌رود و نه هبه می‌شود و نه انتقال می‌پذیرد تا خدا وارث آسمان و زمین است مگر آن‌که حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام به آن محتاج گردند که ملک آن‌ها خواهد شد.» (اسلام و کار و کوشش ص 24)

2- عمر بن مسلم

امام صادق علیه السّلام جویای حال یکی از یارانش بنام عمر بن مسلم شد، شخصی عرض کرد: «او به عبادت روی آورده و تجارت را ترک نموده است!»
امام فرمود: «وای بر او! آیا نمی‌داند دعای ترک‌کننده‌ی کسب‌وکار، مستجاب نمی‌شود؟»
گروهی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله پس‌ازآن که آیه دوم و سوم سوره طلاق نازل شد «کسی که پرهیزکار باشد، خداوند راه گشایشی برای او قرار می‌دهد و به او از جایی که گمان نبرد، روزی می‌دهد و کسی که به خدا توکل کند، خدا او را کافی است» درها را به روی خود بستند و به عبادت مشغول شدند و گفتند: ما را خدا کفایت می‌کند.
این خبر به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله رسید، آن حضرت برای آن‌ها پیام فرستاد: «چه عاملی شما را به این کار واداشته است؟»
گفتند: «طبق آیه دوم و سوم سوره طلاق، خداوند متکفّل روزی ما شده، ازاین‌جهت مشغول عبادت شده‌ایم!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله به آن‌ها فرمود: «کسی که کار و کسب را رها کند و مشغول عبادت شود، دعایش مستجاب نمی‌گردد، بر شماست به کار و کسب.» (داستان‌ها و پندها 9/73 – تفسیر نورالثقلین 5/354)

3- کار بهتر از صدقه خوردن

به پیامبر خبر دادند که یکی از مسلمانان مدینه تهیدست شده است. فرمود: او را نزدم بیاورید! بعضی رفتند و او را آوردند، فرمود: «آنچه در خانه‌داری به اینجا بیاور و آن را کوچک نشمار.» او به خانه خود رفت و یک پلاس و یک کاسه برداشت و به حضور پیامبر آورد و حضرت آن را برای فروش به مزایده گذاشت.
عاقبت شخصی به دو درهم خرید، پیامبر آن‌ها را به آن شخص فروختند و آن دو درهم را به آن مسلمان داد و فرمود: «یک‌درهم غذا برای خانواده‌ات خریداری کن و با درهم دیگر یک عدد تیشه خریداری نما.»
او به دستور پیامبر تیشه خرید و آورد و بعد حضرت فرمود: «به بیابان برو و با این تیشه هیزم‌ها را جمع کن و هیچ خار تر و خشکی را در بیابان، کوچک مشمار همه را جمع کن و بفروش.»
او رفت و با همان دستور کار کرد و بعد از پانزده روز درحالی‌که وضع مالی‌اش خوب شده بود، به نزد پیامبر آمد.
پیامبر فرمود: «کار کردن و مزد کار گرفتن برای تو بهتر است از (صدقه گیری) این‌که در روز قیامت به محشر وارد شوی و نشانه‌ی زشت صدقه در چهره‌ات باشد.» (حکایت‌های شیرین 3/57 – بحار 103/10)

4- به‌زحمت انداختن نفس

فضل بن ابی قرّه می‌گوید: «ما بر امام صادق علیه السّلام وارد شدیم و دیدیم آن حضرت مشغول کار بر روی زمین خودشان هستند، پس گفتیم: «فدای شما گردیم، یا به ما بفرمایید این کار را انجام دهیم یا به غلامان خود!»
فرمود: «نه، بگذارید خودم کار کنم، من مایل هستم خداوند را در حالی ملاقات کنم که با دست خود کار کرده و با سختی دادن به خود در طلب رزق حلالم باشم.»
سپس فرمودند: «حتّی علی علیه السّلام نیز نفس خود را برای طلب حلال به‌زحمت می‌انداخت.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 47 – محجه البیضاء 3/147)

5- یعقوب بن لیث صفار

سلسله‌ی صفاری همگی شیعه بودند و مدت مُلک ایشان پنجاه‌وشش سال بود و اینان هفت نفر بودند که اول ایشان یعقوب بن لیث صفار (م 265) بود.
یعقوب در اصل شغلش مسگر بوده به همین جهت او را صفّار می‌گفتند. کم‌کم در تهیه لشکر برآمد و خوارج ضد مذهب را می‌کشت تا کارش بالا گرفت و بالاخره خراسان و سیستان و سایر شهرها را تصرف کرد.
در وصف او نوشته‌اند: بسیار مرد مدیر و کاردان بود که مانند تدبیر و تنظیم او کم شنیده شده است و سعی و کوشش سپاه در اوامرش بی‌نظیر بوده است.
وقتی یعقوب فرمان داد که لشکر به جنگ روند، چنان لشکر حاضر آماده شدند که همه‌ی حیوانات سواری را از چراگاه گرفتند و سوار شدند و به‌طرف هدف رفتند.
دیدند، مردی اسب او علفی بر دهان داشت، علف را از دهان حیوان بیرون کشید که مبادا به‌قدر جویدن علف، تأخیر کرده باشد و به زبان فارسی به اسب خطاب کرد: «امیر یعقوب حیوانات را از خوردن منع کرد!»
و مردی را دیدند که در زیر سلاح لباس نپوشیده است، سبب آن را پرسیدند، گفت: «من مشغول غسل جنابت بودم که منادی امیر ندا داد که سلاح بپوشید، من جهت آن‌که تأخیر در امر امیر نکرده باشم لباس نپوشیدم و به همان پوشیدن لباس جنگی اکتفا کردم.» (تتمه المنتهی/262)

کار کردن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 39 سوره‌ی نجم می‌فرماید: «برای انسان نیست مگر آن چه تلاش کند و به زودی نتیجه کارش را خواهد دید».

حدیث:

حضرت علی علیه السّلام فرمود: «تلاش و کوشش بر تو است ولی پیروز شدن در کار بر تو نیست (نتیجه کارها نامعلوم است و معلوم نیست دچار چه آفاتی می‌شود.)» (غررالحکم 1/524)

توضیح مختصر:

قوّت و قدرتی که خداوند به فکر و جوارح داده لازمه‌اش عمل کردن است. یکی از آن‌ها کسب است که در کشاورزی، دامداری، رانندگی، نجّاری و … به کار گرفته می‌شود.
تا کار نباشد منفعت هم نخواهد بود. مؤمن نباید سربار جامعه باشد، تکدّی کند، تن‌پروری نماید و با چاپلوسی و ستایش دیگران، رزق به دست بیاورد، بلکه برای حفظ شأن و آبروی خود و خانواده به کاری مناسب مشغول باشد. کار، گاهی مدیریت است و گاهی فقط بستگی به عمل بدنی دارد و گاهی به نوع دفتری و کارمندی و … مبتنی است.
هر چه باشد اصل کار، به هر نوعش، باید باشد. ازکارافتادگی مسئله‌ای طبیعی است که پس از سنین پیری و یا به خاطر حوادثی همانند تصادف، ضعف و نقصان پیدا می‌شود و از کار می‌افتد اما در غیر ازکارافتادگی، خداوند دوست دارد ببیند که بنده‌اش برای ارتزاق خود و عیالش به تعب و کوشش به کاری مشغول است و این عین عبادت است. البته بعضی کار کردن‌ها از نظر شریعت ممنوع است مانند شراب درست کردن، ربا دادن و … که این ممنوعیت، یقیناً به حکمت است و مباشر به آن، به مغضوبیت دچار می‌گردد و عوارضی بسیار در دنیا و آخرت نصیبش می‌شود.

1- کار در زمین

ابن عمر گفت: در خرما زار مدینه با پیامبر صلی‌الله علیه و آله بودم و او علی علیه السّلام را می‌جست. تا آن‌که به بوستانی رسید.
در آن نگریست و علی را دید که بر زمین کار می‌کند و بر وی غبار نشسته است.
فرمود: «مردم را سرزنش نمی‌کنم که تو را ابو تراب کُنیه داده‌اند». (علل الشرایع، ص 157)

2- اَبکشی

پیامبر صلی‌الله علیه و آله خدا را تنگنایی مالی پیش آمد. این خبر به علی علیه السّلام رسید. وی در بیکاری بیرون شد تا از آن، درآمدی کسب کند و آن را برای پیامبر خدا بفرستد.
پس به باغی در آمد که از آنِ مرد یهودی بود. برای وی هفده دلو آب برگرفت هر دلو در برابر یک خرما.
مردی یهودی او را وانهاد که هفده خرمای نیکو برگیرد. علی آن‌ها را نزد پیامبر آورد. ایشان فرمود: «ای ابوالحسن این از کجا فراهم شده است؟» گفت: «ای پیامبر خدا! خبر یافتم که در تنگنای مالی هستی. پس در پی کاری بیرون شدم تا برای تو خوراکی فراهم آورم.» فرمود: «دوستی خدا و فرستاده‌اش تو را به این کار واداشت؟» عرض کرد: «آری ای پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله.»

3- گوسفندداری

میان شترداران و گوسفندداران گفتگو درگرفت و شترداران در برابر گوسفندداری، گردن افرازی کردند.
این خبر به گوش پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید. ایشان فرمود: موسی در حالی برانگیخته شد که گوسفند می‌چرانید.
داود هم در حالی (به پیامبری) برانگیخته شد که گوسفند می‌چرانید.
من نیز در حالی برانگیخته شدم که در (منطقه) اَجیاد برای طایفه‌ام گوسفند می‌چرانیدم. (الزهد لا بن المبارک ص 415)

4- بازرگانی

ابن اسحاق گفت: آنگاه‌که راست‌گفتاری، امانت‌داری و والا منشی پیامبر خدا برای خدیجه مسلّم گشت، فرستاده‌ای نزد وی گسیل داشت و به وی پیشنهاد کرد که دارایی‌اش را برای بازرگانی به شام ببرد… پیامبر خدا پذیرفت و با دارایی او بدان مقصد روان شد. (تاریخ طبری 2/280)

5- باغ خرما

گروهی از یاران پیامبر نزدش آمدند. پیامبر در پی زنان خویش فرستاد؛ اما نزد هیچ‌یک از ایشان چیزی (برای پذیرایی) نیافت.
در همین حال بودند که دیدند علی علیه السّلام روی می‌آورد درحالی‌که ژولیده موی و غبارآلوده است و بر دوشش حدود سه کیلو خرماست که با دست خویش کاشته و برداشته است.
پیامبر فرمود: «درود بر این بار برنده و آن بار!»
سپس علی علیه السّلام را نشاند و از سرش خاک برگرفت و فرمود: «درود بر ابو تراب. پس او را نزدیک‌تر فرا بُرد. آنگاه همه خوردند تا بیرون شدند. سپس برای هریک از همسرانش مقداری فرستاد. (المصنف 7/500- حکمت نامه پیامبر اعظم 13/30-27)

کافر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 286 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «(مؤمنان می‌گویند: خدایا!) تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را به جمعیت کافران پیروز گردان».

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «برای کافر، دنیا بهشت او و زندگی این جهان، همت او و مرگ، بدبختی او و دوزخ، سرانجامش می‌باشد.» (غررالحکم 2/388)

توضیح مختصر:

یکی از وجوه کفر این است که شخص به خدا و پیامبر و کتابش ایمان نمی‌آورد و چه پیامبر انذارشان کند، چه نکند فرقی ندارد. (سوره بقره، آیه 286) بعضی از کفّار چنین هستند که حق را می‌شناسند و برایشان ثابت است اما انکار می‌کنند و جحود روا می‌دارند به هر دلیلی که از درون نفس یا مسائل بیرونی، از آباء و اجداد و بزرگشان سبب می‌شود.
آنانی که حق را می‌شناسند و کفر می‌ورزند خداوند فرمود: «لعنت خدا بر کافران باد.» (سوره بقره، آیه‌ی 89) پندار کافران آن است که زمین و آسمان و نظام عالم، خودبه‌خود ایجاد شده و صانعی ندارد تا در کفر آنچه موردنظر شیطانی آنان بوده به‌کارگیرند و اطاعت نکنند و عصیان نمایند. کافر اعتقادی که ندارد جای خودش، دیگران را نیز هم‌کیش خود می‌کند و این حربه‌ی ابلیس است که همیشه در مقابل رحمان و مؤمن، شیطان و کافر وجود دارد.
لذا شیطان‌ها در زمان سلیمان و یهودیان سِحر را به مردم یاد می‌دادند تا چتر کفر آن‌ها را بگیرند و از دستور انبیاء تمرّد کنند و مردم را به‌نوعی تعلیم استثمار فکری کنند.

1- فرعون و شیطان

مردی (شیطان) از اهل مصر، خوشه‌ی انگوری نزد فرعون آورد تا آن را برایش مروارید نماید. فرعون در فکر بود که درب اتاقش زده شد. فرعون گفت: «کیستی» گفت: «باد شکم بر خدایی که نمی‌داند پشت درب خانه‌اش چه کسی است.»
پس داخل شد و خوشه انگور را جواهر کرد و گفت: «انصاف بده! من با این کمال، شایسته‌ی بندگی نبودم و تو با این جهالت ادعای خدایی می‌کنی!»
فرعون گفت: «چرا آدم را سجده نکردی و به امر خدا کفر ورزیدی؟» گفت: «چون می‌دانستم از صلب او، هم چون تویی به وجود می‌آید.» (انوار نعمانیه، ص 80 – پند تاریخ 1/23)

2- اعتقادی

سه نفر نزد امام صادق علیه السّلام آمدند. امام علیه السّلام از معتزلی پرسید: «تو چه می‌پرستی؟» گفت: «خدایی را که هیچ صفت ندارد.» (قسمت پذیر نیست)
از مشبّهه پرسید: «تو چه می‌پرستی؟» گفت: «خدایی را که صفات محسوسه دارد.» (روزی انسان‌ها با خدا دست در گردن می‌کنند و خدا محسوس در قیامت می‌شود)
از مؤمن پرسید: «تو چه می‌پرستی؟»
امام علیه السّلام به معتزلی فرمود: «تو عدم را می‌پرستی.» و به مشبّهه گفت: «تو صنم (بت) را می‌پرستی.» و مؤمن را گفت: «تو خدای عالم را می‌پرستی.» (لطائف الطوائف، ص 45)

3- شک در علی علیه السّلام کفر است

پیامبر صلی‌الله علیه و آله در روزهای آخر عمرش بود که ابن عباس بر او وارد شد و عرض کرد: «آیا مرگ به شما نزدیک است؟» فرمود: «آری!» عرض کرد: «ما را به چه چیز بعد از خودتان امر می‌کنید» فرمود: «با مخالف علی علیه السّلام، مخالف باش و یاور مخالفان او مباش.» عرض کرد: «چرا مردم را صریحاً نمی‌فرمایی؟»
پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله گریستند و بی‌هوش شدند و چون به هوش آمدند، فرمودند: «هر پیغمبری که از دنیا رفت، عده‌ای به مخالفت او برخاسته و حق را انکار کردند. اگر خواستی خدا از تو راضی باشد، به راه علی بن ابی‌طالب علیه السّلام برو و در مورد او شک به خود راه مده، زیرا شک کردن در (حقانیّت) علی علیه السّلام کفر ورزیدن به خداوند است.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 412- محجه البیضاء 8/273)

4- کافر به حق شوهر

امام باقر علیه السّلام فرمود: روز عید قربان، پیامبر صلی‌الله علیه و آله سوار بر شتری شدند و به بیرون مدینه رفتند. در راه زنانی را دیدند. پس ایستادند و فرمودند: «ای گروه زنان! شوهرانتان را تصدیق کنید و اطاعت نمایید و الّا اکثر شما در آتش می‌باشید.»
زنان چون شنیدند، گریستند و زنی برخاست و گفت: «ای رسول خدا! ما با کفار در آتش هستیم، درحالی‌که ما کافر نیستیم.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «شما کافر به حق شوهرانتان می‌باشید». (محجه البیضاء 3/133)

5- فرعون امت

در اخبارالدول از مسند احمد نقل است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «در این امت، کسی می‌آید که اسم او ولید بن یزید است (م 126) او از فرعون در قومش بدتر است.»
او مردی خبیث و خلیفه‌ی اموی بود و به همه نوع گناه و فسق و کفر دست می‌زد تا این‌که روزی به قرآن تفأل زد، این آیه آمد «و استفتحوا وَ خابَ کُلُ جَبّار عَنید: آن‌ها از خدا تقاضای فتح بر کفّار کردند و سرانجام، هر گردنکش نابود شد» (سوره ابراهیم، آیه 15) قرآن را بر هم گذاشت و تیر بر کتاب خدا زد تا پاره‌پاره گشت.
شعری با این مضمون می‌خواند که: «اصلاً چه کسی گفته وحی و کتابی است که خاندان هاشمی آن را به بازی گرفته‌اند؟»
یک شب مؤذن، اذان صبح می‌گفت، ولید شراب می‌خورد و با کنیزش درآویخت و با او نزدیکی نمود، پس لباس خود را بر کنیز پوشاند و با حالت مستی او را فرستاد تا مردم با او نماز بخوانند. مدت خلافتش، یک سال و دویست و دو روز بیشتر نشد. (تتمه المنتهی،3/133)