آداب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 6 سوره‌ی تحریم می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خود و خانواده‌ی خود را از آتشی که هیزم آن انسان‌ها و سنگ‌هاست نگه دارید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «اگر آداب همراه انسان نباشد، همانند چارپایی بی‌مصرف را می‌ماند.»[simple_tooltip content=’ارشاد القلوب، ج 1، ص 160′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

آداب ‌و رسوم هر ملّت و مذهبی بر اساس تعالیم اخلاقی همان ملّت و مذهب است. پس خصلت و صفات و ادب هر گروهی بر مبنای اعتقادی یا موروثی و منطقه‌ای و عادات عرفیّه است و لذا وقتی آداب فردی و اجتماعی را بررسی می‌کنند تفاوت فاحش وجود دارد.
مثلاً آداب ‌و رسوم درباره‌ی زنان بر اساس تعالیم دینی و قوانینی که اروپائیان وضع کرده‌اند یا عرب‌ها یا چینی‌ها فرق می‌کند.
چه‌بسا آدابی در نظر شرقی‌ها ممدوح و در نظر غربی‌ها مذموم باشد. معنی ادب، حسن و ظرافت خاص است که در عمل ظاهر می‌شود.
آداب‌ورسوم اجتماعی به منزله‌ی آئینه ی افکار و خصوصیات اخلاقی آن اجتماع است. آداب، ناشی از مذهب همان اجتماع است. آداب در سفر، مجالس، خوردنی‌ها، برخورد با اهل مصیبت و بلا، عبادت و … همه مرهون دستورات مذهبی است.

1- جواب بی‌ادبی معاویه

مردی بنام شریک بن اعور که بزرگ قوم خود بود، در زمان معاویه زندگی می‌کرد. او شکل بدی داشت و اسمش هم شریک و خوب نبود و اسم پدرش هم اعور یعنی چشم معیوب بود.
دریکی از روزهایی که معاویه خلیفه بود، شریک به نزد وی رفت. معاویه با بی‌ادبی به این مردی که بزرگ قوم خودش بود، گفت: «نام تو شریک است و برای خدا شریکی نیست. پسر اعوری! سالم از اعور بهتر است. صورت بدگلی داری و خوشگل بهتر از بدگل است. پس چرا قبیله‌ات تو را به آقایی خود برگزیده‌اند؟»
شریک در مقابل این حرف معاویه گفت: «به خدا قسم! تو معاویه هستی و معاویه سگی است که عوعو می‌کند، تو عوعو کردی، نامت را معاویه گذاردند. تو فرزند حرب (نام جد معاویه) هستی و سِلم و صلح بهتر از حرب (جنگ) است. تو فرزند صخری (نام جد دیگر معاویه) و زمین هموار از سنگلاخ بهتر است؛ بااین‌همه چگونه به خلافت رسیده‌ای؟!»
معاویه که جواب حرف‌های بی‌ادبانه خود را می‌شنید، گفت: «ای شریک! قسم می‌دهم از مجلس من خارج شو.»[simple_tooltip content=’حکایت های پند آموز، ص 110 –ثمرات الاوراق، ص 59′](2)[/simple_tooltip]

2- پسر بی‌ادب

سعدی گوید: از سرزمین «دودمان بکر بن وائل» نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردی شدم، یک شب برای من چنین تعریف کرد:
من در تمام عمرم جز یک فرزند پسر که (اکنون) در این جاست، فرزندی ندارم. در این بیابان درختی کهن‌سال است که مردم آن را زیارت می‌کنند و در زیر آن به مناجات با خدا می‌پردازند. من شب‌های دراز به‌پای این درخت مقدس رفتم و نالیدم تا خداوند به من همین یک پسر را بخشید.
سعدی می‌گوید: «شنیدم آن پسر ناخلف، به دوستانش آهسته می‌گفت: چه می‌شد که من آن درخت را پیدا می‌کردم و به زیر آن می‌رفتم و دعا می‌کردم تا پدرم بمیرد؟»
آری، پیرمرد دل‌شاد بود که دارای پسر خردمندی شده، ولی پسر، سرزنش کنان می‌گفت: «پدرم خرفتی فرتوت و سالخورده است.»[simple_tooltip content=’حکایت‌های گلستان، ص 233′](3)[/simple_tooltip]

3- تعبیر مؤدبانه

شبی هارون‌الرشید در خواب دید که دندان‌های او ریخته شد. معبری را طلبید و از تعبیر خواب خود سؤال نمود.
معبّر گفت: «این خواب دلیل است که جمیع خویشان خلیفه بمیرند.» هارون از این سخن او ناراحت شد و گفت: «خاک به دهانت؛ سپس فرمان داد تا او را صد تازیانه بزنند.
معبّر دیگری را طلبید و از تعبیر خواب خود پرسید. معبّر گفت: «این خواب دلیل است که عمر خلیفه از همه‌ی اَقرَبا درازتر باشد.»
هارون‌الرشید خلیفه‌ی عباسی بخندید و گفت: هر دو تعبیر، در یک معنی است، اما دوّمی ادب را رعایت نمود.» پس فرمان داد تا هزار درهم (پاداش) به وی دادند.»[simple_tooltip content=’نمونه‌ی معارف، ج 1، ص 95 –زینه المجالس، ص 249′](4)[/simple_tooltip]

4- توانگری بی‌ادب

وقتی ابراهیم ادهم در طواف کعبه دید توانگری مشهور بر اسبی نشسته و طواف می‌کند؛ این حالت او را نپسندید و ناراحت شد.
چون حاجیان از مکه برگشتند، آن مرد توانگر در بیابان از قافله جدا ماند. اشرار، اسب، شتر، لباس و اثاثیه‌ی او را گرفتند و او را برهنه رها کردند.
آن مرد در بیابان پیاده می‌رفت. ابراهیم به او رسید و او را در آن حال دید. سپس فرمود: «هر که در جایی همانند کعبه –که همه پیاده طواف کنند، او سواره باشد- و بی‌ادبی کند، الآن در بیابان، پیاده و بی‌توشه و بی زاد می‌رود.»[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 199′](5)[/simple_tooltip]

5- آداب مجالس

روزی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد یکی از خانه‌های خود شد. اصحاب به محضرش مشرّف شدند، به‌گونه‌ای که اتاق باوجود آنان پر شد.
در این وقت جریر بن عبدالله وارد شد؛ اما محلی برای نشستن نیافت و در آستانه درب اتاق نشست. حضرت عبای خود را برداشت و به او داد و فرمود: «این عبا را زیرانداز خود قرار بده.» جریر، عبا را گرفت و آن را بوسید و بر صورت خود گذاشت و درحالی‌که گریه می‌کرد، آن را در هم پیچید و به‌سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاد و گفت: «من بر روی لباس شما نمی‌نشینم، امیدوارم همان‌گونه که مرا احترام کردید، خدا شما را گرامی بدارد.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نگاهی به‌طرف راست و چپ خود کرد و فرمود: «وقتی‌که شخص محترمی نزد شما آمد او را گرامی و محترم بدارید، و همین‌طور نسبت به کسی که حقّی بر شما دارد، به نیکی رفتار کنید.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 72 –محجه البیضاء، ج 3، ص 371′](6)[/simple_tooltip]