امانت
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 58 سورهی نساء میفرماید: «خدا به شما امر میکند که امانت را به صاحبانش بازدهید.»
حدیث:
امام باقر علیهالسلام فرمود: «اگر قاتل حضرت علی علیهالسلام امانتی به من بسپارد، هر آینه آن را به وقتش به او بازمیگردانم.»[simple_tooltip content=’فروع کافی، ج 5، ص 133′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
امانتداری مصادیق فراوانی دارد مانند کتاب خدا، عترت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم و … آنچه در عرف مردم و مسائل اخلاقی مورد نظر است، اماناتی است به رسم عاریه و موقّتی در اموال، ناموس، اسرار و مانند اینها.
در ایام جاهلیت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم را محمّد امین مینامیدند چرا که قریش به وی امانت میسپردند و او را حافظ اموال و متاعهای خود میدانستند و تا زمان رسالت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم، اعرابی که از اطراف مکّه در ایّام حج میآمدند، امانت نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم میگذاشتند.
وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم خواست از مکه به مدینه هجرت کند، امانات را به امیرالمؤمنین علیهالسلام داد و فرمود: «هر روز صبح و شام در مسیل مکّه جار بزند که هر کس نزد محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم امانتی یا طلبی دارد، بیاید تا من امانتش را به او بدهم.»
1- امانتداری امّ سلمه
موقعی که علی علیهالسلام تصمیم گرفت به عراق برای اقامت برود، نامهها و وصیتهای خود را به «امّ سلمه» سپرد و هنگامیکه امام حسن علیهالسلام به مدینه برگشت، آنها را به وی برگردانید.
وقتیکه امام حسین علیهالسلام عازم عراق شد، نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و فرمود: هرگاه بزرگترین فرزندم آمد و اینها را مطالبه کرد، به او بده. پس از شهادت امام حسین علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام به مدینه بازگشت و سپردهها را به وی برگردانید. (سفینه البحار ماده (سلم)
«عمر، پسر ام سلمه» میگوید: مادرم گفت: روزی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم با علی علیهالسلام به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی طلب کرد؛ در پوست مطالبی نوشت و به من داد و فرمود: «هر که با این نشانهها این امانت را از تو طلب کرد، به وی بسپار.»
روزگاری گذشت و پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از دنیا رحلت کردند و تا زمان خلافت امیرالمؤمنین کسی طلب این امانت را نکرد تا روزی که مردم با علی علیهالسلام بیعت کردند.
من (پسر ام سلمه) در میان جمعیت روز بیعت نشستم. پس از آنکه علی علیهالسلام از منبر فرود آمد، مرا دید و فرمود: برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را ملاقات کنم. من نزد مادرم رفتم و جریان را گفتم. مادرم گفت: منتظر چنین روزی بودم. امام وارد شد و فرمود: ام سلمه! آن امانت را با این نشانهها به من بده. مادرم برخاست، از میان صندوقی، صندوق کوچکی بیرون آورد و آن امانت را به وی سپرد؛ سپس به من گفت: «فرزندم دست از علی علیهالسلام بر مدار که پس از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم امامی جز او سراغ ندارم.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 275 -بحارالانوار، ج 6، ص 942′](2)[/simple_tooltip]
2- عطار خیانتکار
در زمان «عضد الدوله دیلمی» مرد ناشناسی وارد بغداد شد و گردن بندی را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولی مشتری پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت، در پی یافتن مردی امینی گشت تا گردن بند را به وی بسپارد.
مردم عطاری را معرفی کردند که به پرهیزکاری معروف بود. گردن بند را به رسم امانت نزد وی گذاشت به مکه مسافرت کرد. در مراجعت مقداری هدیه برای او فراهم آورد.
چون به نزدش رسید و هدیه را تقدیم کرد، عطار خود را به ناشناسی زد و گفت: من تو را نمیشناسم و امانتی نزد من نگذاشتی. سر و صدا بلند شد و مردم جمع شدند و او را از دکان عطار پرهیزکار بیرون کردند.
چند بار دیگر نزدش رفت و جز ناسزا از او چیزی نشنید. کسی به او گفت: حکایت خود را با این عطار، برای امیر عضد الدوله بنویس حتماً کاری برایت میکند.
نامهای برای امیر نوشت و عضد الدوله جواب او را داد و متذکر شد که سه روز متوالی بر در دکان عطار بنشین، روز چهارم من از آنجا خواهم گذشت و به تو سلام میدهم تو فقط جواب سلام مرا بده. روز بعد مطالبه گردن بند را از او بنما و نتیجه را به من خبر بده.
روز چهارم امیر با تشریفات مخصوص از در دکان عبور کرد و همینکه چشمش به مرد غریب افتاد، سلام کرد و او را بسیار احترام نمود. مرد جواب امیر را داد و امیر از او گلایه کرد که به بغداد میآیی و از ما خبری نمیگیری و خواستهات را به ما نمیگویی، مرد غریب پوزش خواست که تاکنون موفق نشدم عرض ارادت نمایم. در تمام مدت عطار و مردم در شگفت بودند که این ناشناس کیست؛ و عطار مرگ را به چشم میدید.
همینکه امیر رفت، عطار رو به آن ناشناس کرد و پرسید: «برادر آن گلوبند را چه وقت به من دادی، آیا نشانهای داشت؟ دومرتبه بگو شاید یادم بیاید.» مرد نشانیهای امانت را گفت، عطار جستجوی مختصری کرد و گلوبند را یافت و به او تسلیم کرد؛ گفت: «خدا میداند من فراموش کرده بودم.»
مرد نزد امیر رفت و جریان را برایش نقل کرد. امیر گردن بند را از او گرفت و به گردن مرد عطار آویخت و او را به دار کشید. دستور داد: در میان شهر صدا بزنند، این است کیفر کسی که امانتی بگیرد و بعد انکار کند. پس از این کار عبرت آور، گردن بند را به او رد کرد و او را به شهرش فرستاد.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 1، ص 202 -مستطرف، ج 1، ص 118′](3)[/simple_tooltip]
3- به هیچ امانتی نباید خیانت کرد
«عبدالله بن سنان» گوید: بر امام صادق علیهالسلام (در مسجد) وارد شدم درحالیکه ایشان نماز عصر را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود.
عرض کردم: بعضی از پادشاهان و اُمراء، ما را امین میدانند و اموالی را به امانت نزد ما میگذارند، بااینکه خمس مال خود را نمیدهند، آیا اموالشان را به آنها رد کنیم یا تصرف نماییم؟
امام سه مرتبه فرمود: به خدای کعبه اگر ابن ملجم، کشنده و قاتل پدرم علی علیهالسلام امانتی به من بدهد، هر زمان خواست امانتش را به او میدهم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 354 -بحارالانوار، ج 15، ص 149′](4)[/simple_tooltip]
4- چوپان و گوسفندان یهودیان
سال هفتم هجری پیامبر صلیالله علیه و آله همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در 32 فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابانهای اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعههای خیبر را فتح کنند.
از نظر غذایی در مضیقه سختی قرار داشتند بهطوریکه بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده میکردند.
در این شرایط، چوپان سیاه چهرهای که گوسفندان یهودیان را میچراند، به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و مسلمان شد و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما میگذارم.
پیامبر صلیالله علیه و آله باکمال صراحت در پاسخ او فرمود: «این گوسفندها نزد تو امانت هستند و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را در قلعه ببری و به صاحبانش بدهی.»
او فرمان پیامبر صلیالله علیه و آله را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانش رساند و به جبههی مسلمین بازگشت.[simple_tooltip content=’داستانها و پندها، ج 8، ص 114 -سیره ابن هشام، ج 3، ص 344′](5)[/simple_tooltip]
5- امانت به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم و قریش
چون رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلّم از مکه به مدینه هجرت کردند، امیرالمؤمنین علیهالسلام را در مکه گذاشت و فرمود: «ودایع وامانت مرا به صاحبانش بده.»
«حنظله، پسر ابوسفیان» به «عمیر بن وائل» گفت: «به علی علیهالسلام بگو من صد مثقال طلای سرخ در نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به امانت گذاشتم، چون به مدینه فرار کرده و تو کفیل او هستی، امانت مرا بده و اگر از تو شاهدی طلب کرد، ما جماعت قریش بر این امانت گواهی میدهیم.»
عمیر نمیخواست این کار را کند، اما حنظله با دادن مقداری طلا و گردن بندِ هند -زن ابوسفیان- به عمیر، او را وادار کرد این طلب را از علی علیهالسلام بکند!
عمیر نزد امام آمد و ادعای امانت کرد و گفت: بر ادعایم ابوجهل و عکرمه و عقبه و ابوسفیان و حنظله گواهی میدهند.
امام فرمود: این مکر و حیله به خودشان باز گردد، برو گواهان خود را در کعبه حاضر کن، او آنها را حاضر کرد؛ و امام جداگانه از هر یک علائم امانت را پرسید. امام فرمود: عمیر! چه وقت امانت را به محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم دادی؟ گفت: صبح و محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم آن را به بندهی خود داد.
فرمود: ابوجهل! چه وقت امانت را عمیر به محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم داد؟ گفت: نمیدانم. از ابوسفیان سؤال کرد، گفت: هنگام غروب شمس بود و امانت را در آستین خود نهاد.
بعد از حنظله سؤال کرد، گفت: هنگام عصر بود که به دست خودش گرفت و به خانه برد.
از عکرمه سؤال کرد، او گفت: روز روشن شده بود که امانت را محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم گرفت و به خانهی فاطمه علیها السّلام فرستاد.
امام اختلاف در امانت را برایشان بازگو نمود و مکر ایشان ظاهر شد؛ و بعد روی به عمیر کرد و گفت: «چرا موقع دروغ بستن، حالت دگرگون و رنگت زرد گشت؟»
عرض کرد: همانا مرد حیلهگر رنگش سرخ نگردد؛ به خدای کعبه که من هیچ امانت نزد محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم ندارم و این خدیعت را حنظله به رشوه دادن به من آموخت و این گردن بندِ هند، همسر ابوسفیان است که نام خود را بر آن نوشته است و از جملهی آن رشوه است.[simple_tooltip content=’رهنمای سعادت، ج 2، ص 435 – ناسخ التواریخ، امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 676′](6)[/simple_tooltip]