ایمان
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 136 سورهی نساء میفرماید: «ای کسانی که (به زبان) ایمان آوردهاید (به دل) به خدا و رسول و کتابش (قرآن) ایمان آورید.»
حدیث:
رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان (معجونی از) اعتقاد قلبی و گفتنش به زبان و عمل بهوسیلهی جوارح است.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 69، ص 69′](1)[/simple_tooltip]
توضیح مختصر:
همیشه آرامش روانی در سایهی ایمان است. ایمان به خدا و خلفای او و معاد و کتاب آسمانی و … موجب سکینت و سکون قلب میشود و این از مواهب بزرگ است. تکیه بر این رکن اگر نصیب کسی شود، در حوادث و وقایع دچار گرفتگی و تزلزل نمیشود و اضطراب و شک او را از بین نمیبرد چون روحیه مؤمن واقعی اینچنین است.
بهعبارتیدیگر خداوند ایمان را در دلهای مؤمنان مینویسد و حک میکند و آنها را از تاریکیها و ظلمتها بهسوی نور میبرد.
مؤمن باید کاری کند که روز به روز ایمانش بیشتر و کاملتر شود، چون ایمان از صفات قلب است و افزایش یا کندی در رشد یا نزول به نیّت و کار عملی وابستگی دارد. اینکه یکی بعد از سالها مسلمانی، کافر میشود دلیل بر این است ایمان در دلش رسوخ نکرده و مُهر تأیید، از جانب خداوند بر قلبش نخورده است.
1- حارثه
روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانی «حارثه بن مالک انصاری» افتد که چرت میزد و سرش پایین میافتاد.
رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود. فرمود: «حالت چطور است؟» عرض کرد: «مؤمن حقیقیام.»
فرمود: «هر چیزی را حقیقتی است، حقیقت گفتار تو چیست؟» گفت: «یا رسولالله به دنیا بیرغبت شدهام، شب را بیدارم و روزهای گرم را (در اثر روزه) تشنگی میکشم؛ گویا عرش پروردگار را مینگرم که برای حساب گسترده گشته؛ و گویا اهل بهشت را میبینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات میکنند و نالهی اهل دوزخ را در میان دوزخ میشنوم!»
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «این بندهای است که خدا دلش را نورانی فرموده؛ بصیرت یافتی، ثابتقدم باش.»
عرض کرد: «یا رسولالله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزی کند.» فرمود: «خدایا به حارثه شهادت روزی کن.» چند روزی نگذشت که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم لشکری را برای جنگ فرستاد و حارثه هم در آن جنگ شرکت کرد. او به میدان جنگ رفت و نه نفر را کشت و خود هم دهمین نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2 -باب حقیقه الایمان، ح 3 و 2′](2)[/simple_tooltip]
2- جوانمردی و ایمان
شاگردان و یاران امام صادق علیهالسلام به گرد او حلقه زده بودند. امام از یکی از یارانش پرسید: به چه کسی «فتی» «جوان» میگویند؟
او در پاسخ عرض کرد: آنکسی که در سنّ جوانی است.
فرمود: بااینکه اصحاب کهف در سنین پیری بودند خداوند آنها را به خاطر ایمانی که داشتند بهعنوان «جوان» یاد کرده است در آیه 10 سوره کهف میفرماید:
«یادآور زمانی را که این گروه جوانان به غار پناه بردند.»[simple_tooltip content=’سورهی کهف، آیهی 10′]*[/simple_tooltip]
آنگاه در پایان حضرت فرمود:
«هر کس به خدا ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند، جوان (مرد) است.»[simple_tooltip content=’حکایتهای شنیدنی، ج 5، ص 58 -تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 244′](3)[/simple_tooltip]
3- مراتب ایمان
امام صادق علیهالسلام به مرد سرّاج (زین ساز) که خدمتگزارش بود، فرمود: بعضی از مسلمین دارای یک سهم از ایمان و بعضی دارای دو سهم و بعضی سه و بعضی هفت سهم هستند، سزاوار نیست بر شخصی که یک سهم از ایمان را دارا است، بار کنند و وادار کنند آنچه را، آنکس که دو سهم از ایمان را دارد؛ و آنکه دو سهم ایمان دارد سه سهم بر او بار کنند.
فرمود: برایت مثالی بزنم، مردی بود که همسایهای نصرانی داشت، او را به اسلام دعوت نمود. او اجابت کرد و مسلمان شد.
چون سحر شد به درب خانهاش آمد و در زد، گفت: کیستی؟ گفت: من فلانی هستم، وضو بگیر و لباس بپوش برویم برای نماز، پس تازهمسلمان وضو گرفت و لباس پوشید و برای نماز حاضر گشت، هر دو نماز بسیاری خواندند، پسازآن نماز صبح خواندند و صبر کردند تا صبح روشن شد.
«نصرانی» خواست به منزل برود آن مرد به او گفت: کجا میروی، روز کوتاه است و الآن ظهر است، نماز ظهر بخوانیم.
پس نشست تا نماز ظهر را خواند، خواست برود، گفت: نماز عصر نزدیک است صبر کرد و نماز عصر را خواند، خواست برود گفت: نماز مغرب را هم بخوان و این وقتش کوتاه است، پس او را نگه داشت و نماز مغرب را نیز خواندند، باز خواست برود، گفت: یک نماز دیگر باقی مانده، صبر کن نماز عشاء را بخوانیم؛ پس نماز را خواندند و از یکدیگر جدا شدند.
چون سحر شد، مسلمان ناوارد درب نصرانی تازهمسلمان را کوبید. گفت: کیستی؟ خود را معرفی کرد و گفت: وضو بگیر و لباس بپوش، برویم نماز بگزاریم! تازهمسلمان گفت: برای این دینت شخصی را پیدا کن که بیکارتر از من باشد؛ من مردی بینوا و دارای عیال و فرزندانم.
پس او را به نصرانیّت بازگردانید و مانند اوّلش شد. (او را در چنین فشاری قرار داد که از دین محکمی بیرونش آورد.)[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 479 -اصول کافی، باب درجات الایمان، ح 2′](4)[/simple_tooltip]
4- ایمان سعید بن جبیر
«سعید بن جبیر» از ارادتمندان ثابتقدم امام سجاد علیهالسلام بود؛ حجّاج سفّاک که قریب بیست سال از طرف بنی امیّه و بنی مروان بر شهرهای کوفه و عراق و ایران حکمران بوده و با سنگدلی که داشته حدود صدوبیست هزار نفر را کشته بود که از کشتگان سادات و دوست داران علی علیهالسلام از کمیل بن زیاد، قنبر غلام علی علیهالسلام و سعید بن جبیر را میتوان نام برد.
حجاج که از ایمان و عقیدهاش آگاه بود دستور داد او را تعقیب کنند و دستگیر نمایند.
او اوّل به اصفهان رفت و حجاج متوجه شد و به حکمران اصفهان نوشت او را دستگیر کند. حکمران به وی احترام کرد و گفت: زود از اصفهان به جای امنی بیرون رود. سپس به حوالی قم و بعد به آذربایجان رفت چون توقفش طولانی شد، به عراق آمد و در لشگر «عبدالرحمان بن محمّد» که بر ضد حجاج قیام کرده بود شرکت جست.
عبدالرحمان شکست خورد و سعید به مکه فرار کرد و به طور ناشناس در جوار خانه خدا اقامت گزید.
در آن زمان «خالد بن عبدالله قصری» که مردی بیرحم بود از طرف خلیفه ولید بن عبدالملک حاکم مکه بود. ولید به خالد نوشت: مردان نامی عراق را که در مکه پنهان شدهاند دستگیر کن و نزد حجاج بفرست.
حاکم مکه سعید را دستگیر و به کوفه فرستاد. حجاج در شهر واسط نزدیکی بغداد بود و سعید را به نزدش بردند.
حجاج سؤالاتی از سعید درباره نامش و پیامبر صلیالله علیه و آله و علی علیهالسلام و ابوبکر و عمر و عثمان و… کرد حجاج گفت: «تو را چگونه به قتل برسانم؟» فرمود: «هر طور امروز مرا بکشی فردای قیامت به همانگونه کیفر میبینی.»
حجاج گفت: «میخواهی تو را عفو کنم؟» فرمود: «اگر عفو از جانب خداست میخواهم، ولی از تو نمیخواهم.»
حجاج به جلّاد دستور داد سعید را در جلویش سر ببرد. سعید بااینکه دستهایش از پشت بسته بود این آیه را تلاوت نمود «من روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را آفریده، من به او ایمان دارم و از مشرکان نیستم.»[simple_tooltip content=’سورهی انعام، آیهی 79′]*[/simple_tooltip]
حجاج گفت: روی او را از سمت قبله به جانب دیگر بگردانید، چون چنین کردند این آیه بخواند «هر جا روی بگردانید باز بهسوی خداست».[simple_tooltip content=’سورهی بقره، آیهی 115′]*[/simple_tooltip]
حجاج گفت: او را به رو بخوابانید، چون چنین کردند این آیه بخواند: «شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون میآوریم.»[simple_tooltip content=’سورهی طه، آیهی 55′]*[/simple_tooltip]
حجاج گفت: معطل نشوید، زودتر او را بکشید؛ سعید شهادتین گفت و فرمود: خدایا به حجاج بعد از من مهلت نده تا کسی را بکشد و جلاد سر سعید (چهلساله) را از تن جدا کرد.
بعد از شهادت این مظهر کامل ایمان، حال حجاج دگرگون و دچار اختلال حواس گردید و پانزده شب بیشتر زنده نبود؛ و هنگام مرگ گاهی بیهوش و زمانی به هوش میآمد و پیدرپی میگفت: مرا با سعید بن جُبیر چکار بود؟
5- سلمان فارسی
برای ایمان ده درجه است و سلمان فارسی در درجه دهم ایمان قرار داشت؛ عالم به غیب و منایا (تعبیر خواب) و بلایا و علم انساب بوده و از تحفههای بهشتی در دنیا میل کرده بود. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: هر وقت جبرئیل نازل میشد از جانب خدا میفرمود: سلام مرا به سلمان برسان.
برای ذکر نمونه از مقام ایمانی و کمالات او، از دیدار ابوذر از سلمان نقل میکنیم:
وقتی جناب «ابوذر» بر سلمان وارد شد، درحالیکه دیگی روی آتش گذاشته بود، ساعتی باهم نشستند و حدیث میکردند؛ ناگاه دیگ از روی سهپایه غلتید و سرنگون شد و چیزی از آن نریخت.
سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت و باز زمانی نگذشت که دوباره سرنگون شد و چیزی از آن نریخت، دیگر باره سلمان آن را برداشت و بهجای خود گذاشت ابوذر وحشتزده از نزد سلمان بیرون شد و به فکر بود که در راه امیرالمؤمنین علیهالسلام را ملاقات کرد و حکایت دیگ را نقل کرد.
حضرت فرمود: «ای ابوذر اگر سلمان خبر دهد تو را به آنچه میداند، هرآینه خواهی گفت: «رَحِمَ الله قاتَلَ سلمان: خدا قاتل سلمان را رحمت کند.» ای ابوذر سلمان باب الله در زمین است، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤمن است و هر که انکار او کند کافر است، سلمان از ما اهلبیت علیهمالسلام است.»[simple_tooltip content=’داستانهای ما، ج 2، ص 45 – 39′](5)[/simple_tooltip]