تقدیر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 38 سوره‌ی احزاب می‌فرماید: «فرمان خدا اندازه گذارده و انجام شدنی است.»

حدیث:

از امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره‌ی تقدیرات پرسیده شد، فرمود: «راهی تاریک است؛ در آن مَرَوید! دریایی عمیق است، داخل آن نگردید! سرّ خدایی است، خود را به رنج نیندازید.»
(نهج‌البلاغه، حکمت 287)

توضیح مختصر:

یکی از معارفِ مربوط به افعال خدای تعالی، قضا و قدر است. خداوند فرمود: «هر چیزی را او آفرید و آن را اندازه‌گیری کرد.» (سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 2) چون خداوند خلق می‌کند، به‌اندازه سپس آن را به مقصدی که برایش در نظر گرفته هدایت کرده تا به کار رود و تکمیل شود. (سوره‌ی اعلی، آیه‌ی 3)
یک عمل اختیاری که از انسان طبق اراده و خواستش صادر می‌گردد، از جهتی که علم و آلات و اسباب، صحیح به کار رفته و مادّه‌ای که فعل، روی آن واقع می‌شود و شرایط زمانی و مکانی هم باید باشد؛ چنین فعلی که اسبابش تام است، فعل ضروری الوجود است و بر این اراده از خدا تعلّق گرفته است.
امّا انسان در افعال تکلیفی و اختیاری، مجبور نیست بلکه قَدَر او به این است که اگر جنود عقل و تقوا او را کمک کنند، فعلِ خیر را بیاورد و اگر جنود جهل و بی‌تقوایی بر او حاکم باشد، فعل شر را می‌آورد.
اگر در فعل، ما اختیار نداشته باشیم، آنگاه جزا و کیفر چگونه بر ما وارد شود؟ امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اگر دروغ و خیانت (در قضا و قدَر) حتمی باشد باید قصاص خیانت‌کار، ظلم بوده و خیانت‌کار در قصاص، مظلوم باشد.»
(المیزان، ج 1، ص 159)
پس تقدیرات به نیّت و عمل و حال بنده بستگی دارد و به عنوان کیفر یا به عنوان ثواب، جزا داده می‌شود.

1- علّت وبا در حیوانات

در یکی از قبایل عرب، وبا در میان سگان و مرغان افتاد و در مدّت دو روز، همه مُردند. آن قبیله به خدمت زاهد زمان خود آمدند و این حادثه را به او رساندند.
فرمود: «مقدّر شما چنین بود و البته خیر شما نیز در آن؛ و در عوض، سودی به شما خواهد رسید.»
ازقضا، لشکری برای غارت و تاراج قبایل می‌رفتند و چون به این قبیله رسیدند، آواز سگان و خروسان نشنیدند، پس‌ازآن محل گذشتند و هیچ ضرری به آن قبیله نرسید.
(زینت المجالس، ص 373 -نمونه معارف، ج 3، ص 146)

2- دام ببُرد

سعدی گوید: صیّادی تور صید ماهی را به دریا افکند تا ماهی بگیرد. از قضاء ماهی بزرگ به داخل تور افتاد و چنان ماهی بزرگ بود که تور را از دست صیّاد کشید و ربود.

دام، هر بار ماهی آوردی **** ماهی این بار رفت و دام ببرد

صیّادان افسوس خوردند و او را سرزنش کردند که چنین صیدی از دستش رفت. صیّاد گفت: «تقدیر این ماهی در من نبود و اجلش نرسیده بود که در آن جان دهد.»
(حکایت‌های گلستان، ص 169)

3- سرنوشت فقیر و پول‌دار

کاروانی از کوفه به قصد مکّه برای موسم حج حرکت کردند. یک نفر پیاده و سر برهنه همراه ما (سعدی) از کوفه بیرون آمد. او پولی نداشت و آسوده‌خاطر همچنان ره می‌پیمود.
توانگری شترسوار به او گفت: «ای تهی‌دست کجا می‌روی؟ برگرد که در راه بر اثر ناداری به‌سختی می‌میری.» او سخن شترسوار پولدار را نشنید و همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه به نخله‌ی محمود، یکی از منزلگاه‌های نزدیک حجاز رسیدیم. در آنجا توانگر شترسوار درگذشت.
فقیر پابرهنه در کنار جنازه‌ی او آمد و گفت: «ما به‌سختی نمردیم و تو بر شتر نیرومند، سواره بمُردی.»
(حکایت‌های گلستان سعدی، ص 12)

4- قضای غالب

از حوادث شگفت‌انگیز که در اسکندریّه اتّفاق افتاد، این بود که غلام نایب اسکندریّه فرار کرد. روزی یکی از مأمورین، او را دستگیر می‌کند تا به نزد نایب بیاورد. غلام در بین راه، فرار می‌کند و خود را در چاهی می‌افکند.
در آنجا سردابی می‌بیند و به راه می‌افتد. مقداری نمی‌پیماید که روشنایی می‌بیند و به طرف آن بالا می‌آید و ناخواسته سر از خانه نایب درمی‌آورد. پس غلامان او را دستگیر و به نزد نایب می‌برند و به همین خاطر مَثَلی زده‌اند که: «کسی که از قضای غالب فرار کند، خود به خود در دست طالب می‌افتد.»
(حکایت‌های گلستان، ص 118)

5- سرنوشت شوم ابراهیم‌ها

ابراهیم بم مهدی، هم‌صحبت مأمون خلیفه‌ی عباسی شد. شبی مهتابی، مأمون با او بر روی کشتی، کنار دجله نشسته بودند.
مأمون پرسید: «بهترین اسم کدام است؟»
گفت: «اوّل، محمّد، اسم پیامبر صلی‌الله علیه و آله بعد نام خلیفه، مأمون» پرسید: «بدترین اسم کدام است؟»
گفت: «ابراهیم.» خلیفه گفت: «نام پیامبری است؟»
گفت: «چون پدرش آزر این نام را بر وی نمود، نمرود آتشی افروخت و او را درون آتش انداخت.»
گفت: «ابراهیم، پسر پیامبر صلی‌الله علیه و آله چطور؟»
گفت: «به جهت شومی تقدیرش، هفده ماه بیشتر در دنیا زندگی نکرد.»
گفت: «چه گویی در حق ابراهیم امام که از بنی العباس بود؟»
گفت: «به جهت اسمش، مروان حمار او را گرفت و سرش را کوره‌ی آهک گذاشت تا مُرد.»
«اسم من ابراهیم است. ادعای خلافت کردم و از ترس شما شش ماه پنهان بودم. شما مرا با لباس زنانه دستگیر کردی و سه شبانه‌روز سر چهارراهی نگه داشتی تا مردم مرا با این لباس ببینند که این‌همه صدمه از تو دیدم.»
در این هنگام ملاح کشتی صدا زد: «ای ابراهیم! ای فلان فلان شده! باد می‌آید، ریسمان‌های کشتی را محکم ببند.» ابراهیم گفت: «خلیفه شنیدی؟ این هم شاهدی از غیب.»
(جامع النورین، ص 106)