جهنّم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 55 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «جمعی راه مردم را بر آن بستند و شعله فروزان آتش (دوزخ) برای آن‌ها کافی است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر غمی (روز قیامت) قطع شدنی است، مگر آتش برای اهل جهنّم.»
(نهج الفصاحه، ص 460)

توضیح مختصر:

دوزخ جایگاهی است برای کسانی که در دنیا کفر ورزیدند و اطاعت الهی را انجام ندادند و به منکرات روی آوردند. مستکبرین و مغرورین، طاغوتیان، کسانی که به حال کفر و نفاق مُردند و … در آتشی قرار می‌گیرند که بسیار عذابش سخت است.
آتش دوزخ از هیزم اعمال هر کسی است، گرچه درکات جهنم برای گروه خاصی است و از نظر کیفی نوع عذاب فرق می‌کند، اما هر طبقه‌ای نامی و عذابی دارد و آن به جهنّم نامیده می‌شود که قرآن می‌فرماید: «بئس المهاد؛ بد جایگاهی است.»
انسان آتش‌افروز، حشرش در آتش است و وسیله‌ی افروخته شدن و هیزم خودش می‌باشد.
کیفر دادن برای اهل عذاب اگرچه در دنیا باطناً در آتش هستند، اما در قیامت حضوری و محسوس بوده و جای برگشت دیگر نیست. «آنان که مال یتیمان را به ستمگری می‌خورند، در حقیقت آن‌ها در شکم خود آتش جهنم را فرومی‌برند و به‌زودی به دوزخ در آتش فروزان خواهند افتاد.»
درواقع هر کیفری در دوزخ دارای عذاب خاص خودش است و هیچ‌گاه جهنم از سوزاندن خسته نمی‌شود بلکه عذاب‌ها اتوماتیک وار تولید می‌شود چون آنجا عالم دنیا نیست، عالم ملکوت است و هر نوع عذاب و کیفر مربوط به آن عالم ملکوتی است.

1- آوردن دوزخ

سلمان و ابوسعید گویند: چون این آیه نازل شد:
«روزی که دوزخ آورده شود، انسان به یاد بیاورد، کجاست آن یادآوری.» (سوره‌ی فجر، آیه‌ی 23)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رنگش تغییر کرد و اصحاب که این حالت را دیدند، ناراحت شدند؛ پس به نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفتند و عرض کردند: «یا علی علیه‌السلام چه چیزی حادث شده که چهره پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تغییر یافته است؟»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و از پشت سر بین شانه‌اش را بوسید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، چه رخ داده است که ناراحت می‌باشی؟»
فرمود: جبرئیل به نزدم آمد و این آیه را آورد. به جبرئیل گفتم: چگونه دوزخ را می‌آورند؟ گفت:
«آن هنگام که فرمان داده می‌شود که دوزخ را بیاورند (دوزخیان حضور پیدا می‌کنند) و هر رشته در دست هفتاد هزار فرشته است؛ و در دست هر فرشته‌ای حربه‌ای از آهن (دوزخی) است که بر سر دوزخیان می‌زنند (و درون آتش می‌افکنند.)»
(نمونه معارف، ج 4، ص 104 -بحارالانوار، ج 3، ص 226)

2- جهنّمی وجود ندارد!

ابوسفیان پدر معاویه تا سال هشتم هجری به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ایمان نیاورد و در سال هشتم در فتح مکه از ترس کشته شدن ایمان آورد!
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «آیا وقت آن نرسیده است که به پیامبری من اقرار کنی؟» گفت: «اگر خدای دیگر بود، در جنگ بدر و اُحد ما را کمک می‌کرد، امّا پیامبری شما هنوز برایم روشن نشده است.»
چون از حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خارج شد، رو به سوی عباس عموی پیامبر کرد که وساطت کند تا او را نکشد. گفت: «به بت لات و عزی چه کنیم؟»
عمر گفت: «بر آن ادرار کن.» ابوسفیان گفت: «چه مرد رسوایی هستی؟»
پس‌ازآنکه مردم با عثمان بن عفان به خلافت بیعت کردند و خلافتش مسلّم شد، روزی در جلسه‌ی خصوصی به حاضرین توجه نمود و گفت: «اینجا غیر بنی‌امیه کسی هست؟»
گفتند: خیر مجلسی خصوصی است. گفت: «جوانان امیه! خلافت را دست به دست بگردانید و به دیگران نسپارید، قسم به آنکه جانم در دست اوست، بهشت و جهنمی وجود ندارد.»
(پیغمبر و یاران، ج 3، ص 303 -بحارالانوار، ج 10، ص 118)

3- ترس از عذاب جهنّم

در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مدینه شخصی بود به نام مالک بن ثعلبه که وضع مادی‌اش خوب بود. وقتی این آیه را شنید که خدا می‌فرماید: «کسانی را که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره) می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده؛ در آن روز که آن را در آتش جهنّم، گرم و سوزان کرده و با آن صورت‌ها و پهلوها و پشت‌هایشان را داغ می‌کنند (و به آن‌ها می‌گویند) این همان چیزی است که برای خود اندوختید، پس بچشید چیزی که برای خود می‌اندوختید.» (سوره‌ی توبه، آیات 35-34)
غش کرد، چون به هوش آمد، عرض کرد: «یا رسول‌الله! این آیه عذاب مال کسی هست که طلا و نقره را ذخیره کرده باشد؟» فرمود: بلی.
پس مالک جمیع اموالش را صدقه داد و از مردم دوری جست و به بیابان‌ها رفت. دخترش گفت: «پدر جان مرا در زندگی خود یتیم کردی.» سلمان سخن این دختر را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رساند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گریه کرد و به سلمان فرمود: «مالک را پیدا کن و به نزدم بیاور.»
سلمان او را در میان کوهی یافت و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آورد.
(پیامبر از احوال او پرسیدند) عرض کرد: «خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغییر داده است و بین من و شما جدایی انداخته است.»
چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم این آیه را خواند: «جهنم میعادگاه همه‌ی آن‌هاست.» (سوره‌ی حجر، آیه‌ی 43)
مالک ناله‌ای زد و روح از بدنش مفارقت کرد و به لقای الهی پیوست.
(منتخب التواریخ، ص 826 -بحارالانوار)

4- بنی‌امیه اهل جهنم‌اند

روزی هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه بنی‌امیه) با جمعی به شکار رفت؛ از دور گردوغباری دید، با غلامش رفیع به سوی آن رفت و دید، کاروانی بار تجارتی دارند و از شام به‌سوی کوفه می‌روند و بزرگ آنان پیرمرد است.
هشام سؤال از حسب و نسب او کرد و پیرمرد جوابی نداد، هشام گفت: «حتماً شرم می‌کنی، بگویی.» پس پیرمرد گفت: «من از دودمان بنی الحکم هستم و در هر دودمانی خوب و بد وجود دارد.» پیرمرد پرسید تو از کدام طایفه هستی؟
گفت: قریش و از بنی‌امیه، پیرمرد گفت: شرمت باد با این نسب، مگر نمی‌دانی بنی‌امیه در جاهلیت ربا خوردند و با پیامبر صلی‌الله علیه و آله دشمنی می‌ورزیدند؛ و شما بنی‌امیه همه از اهل جهنم هستید، مگر نمی‌دانی که:
1. عفان به مرض ابنه مبتلا بود.
2. عتبه پدر هند جگرخوار، در جنگ بدر پرچم مشرکین را به دست داشت.
3. ابوسفیان، شراب‌خوار بود و بعد به خاطر جانش اسلام آورد و طریق نفاق را می‌پیمود.
4. معاویه با وصی پیامبر جنگید و زیاد بن امیه را به پدر خود ملحق نمود.
5. ولید وقتی امارت کوفه را داشت، صبحی مست در محراب به نماز ایستاد و چهار رکعت خواند.
6. از بزرگان شما حکم بن ابی العاص و مغیره بن ابی العاص و پسرش مروان است که پیامبر این سه نفر را لعنت کرد.
7. از بزرگان شما عبدالملک بن مروان بود که حجاج فاسق را بر مردم گماشت و ظلم را به نهایت رساند.
8. از زنان شما هند زن ابوسفیان است که جگر حمزه را بیرون آورد و به دندان گرفت.
9. از زنان شما ام جملیه خواهر ابوسفیان و زوجه‌ی ابولهب بود که آیه در مذمت او نازل شد.
10. شجره‌ی معلونه در قرآن کنایه از بنی‌امیه است.
هشام از بیانات صریح و بلیغ و فصیح او مبهوت شد، بعد که به خود آمد، دستور داد آن پیرمرد را به قتل برسانند.
پیرمرد از فراست، هشام را شناخت و لباس خود را مبدل ساخت که کسی او را نشناسد و از بیراهه رفت تا به کوفه رسید.
(منتخب التواریخ، ص 459 -حبیب السیر)

5- علت جهنم رفتن چه بود؟

حسن بن علی وشا گوید: امام رضا علیه‌السلام در «مرو» مرا خواند و فرمود: ای حسن! علی بن ابی حمزه بطائنی (که مؤسس واقفیه بود و بعد از امام هفتم، امام هشتم را قبول نکرد) امروز مُرد و او را در قبر گذاردند.
دو مَلَک بر او وارد شدند و از او سؤال کردند که پروردگار تو کیست؟ گفت: خدا، گفتند: پیامبر تو کیست؟ گفت: محمد صلی‌الله علیه و آله گفتند: امامانت کیستند؟
گفت: حضرت علی و … تا موسی بن جعفر، پرسیدند بعد از موسی بن جعفر کیست؟ جواب نگفت!
او را فشار دادند و گفتند: بگو امام بعدش کیست؟ سکوت کرد و آن‌ها گفتند: «مگر موسی بن جعفر علیه‌السلام تو را به این کار (سکوت) امر کرده است؟!» پس با عمودی از آتش بر او زدند و تا قیامت در قبر (و جهنم برزخی) می‌سوزد.
(منتهی الامال، ج 2)