حج
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 97 سورهی آلعمران میفرماید: «و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانهی (او) کنند، آنها که توانایی رفتن به آنجا را دارند.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «خداوند حج خانهی خود را بر شما واجب گردانید و آن را برای فروتنی مردم در مقابل عظمت و بزرگیاش و برای تصدیق آنان به عزّت او علامت و نشانه قرار داد.»
(نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 40)
توضیح مختصر:
اولین کسی که خانهی خدا را بنا نهاد، آدم بود و حج به جای آورد. ولی این خانه بهصورت امروزه را، حضرت ابراهیم و اسماعیل بنا نهادند، سپس خودشان روز هشتم ذیالحجه به مِنی رفتند و شب، آنجا بیتوته کرده و بقیهی اعمال حج و مناسِک آن را انجام دادند.
بعضی از اعمال حج، (نه عموم آن) مثلاً طواف تنها، از شعائر توحیدی است که این شعائر از ایمان و دین مؤمن به خدا عملاً انجام میگیرد. البته هر عملی از موی تراشیدن، قربانی کردن، سنگ زدن به ستون شیطانی، لباس احرام پوشیدن و مانند اینها، یک حکمت خاص و ثوابی جداگانه دارد که کسی میتواند به کل حکمتها برسد که وقتی آنجا رفت، بعد از پایان اعمال، توحید و وحدت را چشیده باشد.
وقتی از حج برمیگردد عود به کارهای ناپسند و بیمعنی گذشته نمیکند؛ انگار سفر حج یک تحوّل (نه آنی و چندروزه) میباشد. وقتی انسان دور خانه خدا گردید، همیشه دور یکی بگردد و باید گفت حج معمولی، ظاهرش همین دستوراتی است که در مناسک نوشتهاند؛ اما «حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست.» ببیند در حج، فسوق و جدال (نافرمانی و کشمکش گفتاری) نیست. (سورهی بقره، آیهی 197) حاجی از حج برمیگردد بعد از چند روز، دوباره برمیگردد به اعمال گذشته از فسوق و جدال. پس معلوم میشود که حج در او اثر نکرده و عوض نشده و این خود موضوعی است دردناک که معلوم است از حج استفاده نکردهاند.
1- خراب کردن خانهی خدا
گویند «تبع» از آن پنجنفری است که همهی دنیا را گرفت. هنگامیکه به مکّه رسید، چون اهل مکّه مثل دیگر شهرها او را احترام ننمودند، اراده کرد خانهی خدا را خراب کند.
خداوند او را به سر دردی مبتلا کرد که از بینیاش آبی گندیده میآمد و از بوی بدش کسی را تاب نشستن نزدش نبود؛ و همهی دکترها از معالجهی او عاجز گشتند تا آنکه عالِمی در خلوت به او گفت: «به این شهر مکه آمدی چه اراده کردی؟» تبع گفت: «قصد دارم خانهی خدا را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنانشان را اسیر کنم.»
عالم فرمود: «اگر تغییر رأی و عقیده بدهی، مرضت خوب شود!» تبع تصمیم گرفت دست از خراب کردن کعبه و کشتن اهل مکّه بکشد. پس سلامتی را دوباره پیدا کرد.
آنگاه دستور داد کعبه را به هفت پرده بپوشانند و او اوّل کسی بود که کعبه را پوشاند.
(نمونه معارف، ج 4، ص 155 -ثمرات الاوراق، ج 2، ص 5)
2- حج نکرده شهادت بدهد
عربی نزد قاضی علیه طرفش گواهی و شهادت داد؛ طرف مقابل خواست که شهادت او را خراب کند، گفت:
«ای قاضی! این عرب طلا بسیار دارد و هرگز حج نکرده است، حال گواهی او را قبول میکنی که ترک واجب کرده است؟»
عرب گفت: «دروغ میگوید، من در فلان تاریخ حج نمودهام و مناسک آن را به جای آوردهام.»
قاضی از او پرسید: «اگر راست میگویی، بگو زمزم و عرفات کجاست؟» عرب گفت: «پیرمردی در صفاست که دائم بر در عرفات مینشست!»
قاضی گفت: «ای جاهل! زمزم چاهی است که از او آب میکشند و عرفات صحرایی است که در و دیوار ندارد.»
عرب گفت: «در آن تاریخ که من رسیدم، هنوز آن چاه را حفر نکرده بودند و عرفات باغی بود که در و دیوار داشت.»
(لطائف الطوائف، ص 145)
3- حاجی واقعی اندکاند
ابو بصیر، یکی از یاران امام باقر علیهالسلام از دو چشم نابینا شده بود، در سفر حج حضور امام رسید؛ آن سال حاجیان بسیار آمده بودند.
او به امام عرض کرد: «چقدر حاجی بسیارند و ضجّه و نالهشان بلند و بزرگ است؟!» امام فرمود: «دوست داری سخن مرا به معاینه ببینی؟» عرض کرد: آری. امام دست مبارکش را به چشم ابو بصیر کشید و برای او دعا کرد، چشم او بینا شد و فرمود: «به حاجیها نگاه کن!» ابو بصیر گوید: «وقتی نگاه کردم، دیدم بسیاری از آنها باطنشان به صورت حیوان است و شخص باایمان در میان آنها همچون ستارهی درخشان در میان تاریکیهاست.»
(داستانها و پندها، ج 8، ص 58 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 184)
4- آزادی از آتش
در اسفار نقل شده که: مرد سادهلوحی از اهل بحرین، با رفقای خود به مکّه معظمه مشرف شد، بعد از فراغ از اعمال حج و بیرون آمدن از مکه، همراهان به آن مرد زودباور گفتند: «آیا نامهی آزادی از جهنم را گرفتی؟» گفت: «مگر شما نامهی آزادی از جهنم را گرفتید؟» گفتند: «آری همهی ما گرفتیم.» پس آن مرد به مکه مراجعت کرد و زیر ناودان طلا رفت و عرض کرد: «خدایا برای دوستانم، نامهی آزادی از جهنم را دادی؛ به من هم عنایت فرما.»
خداوند به خاطر قلب ساده و زود باورش، نامهای از ناودان طلا بر وی فرود آورد که در آن نوشته بود: فلان کس (یعنی او) حج اش قبول و از آتش جهنم به دور است.
(خزینه الجواهر، ص 573 -مثله فی انوار النعمانیه)
5- نصب حجرالأسود
حجرالأسود سنگی است که حضرت آدم از بهشت آن را آورد. در سال 317 ابوطاهر قرمطی از بحرین خروج کرد و بر لشکر مقتدر خلیفهی عباسی غالب شد و مکه را غارت کرد. پس به دستورش حجرالأسود را از جای کندند و بردند و بعد از سالها به امر قدرتمند المهدی بالله در آفریقا آن را از قرامطه گرفته و به مکه برگرداندند.
در سنهی 337 حجرالأسود را برگرداندند و ابن قولویه (مدفون در قم) استاد شیخ مفید گفت: طبق احادیث صحیح امام زمان باید آن را نصب کند. قصد کرد حج بنماید، چون به بغداد رسید، بیمار شد و مردی به نام ابن هشام را بهعنوان نایب از خود، با نامهای به امام زمان فرستاد تا از کسی که حجرالأسود را نصب میکند، جواب نامه را بگیرد.
سؤال او یکی خوب شدن از مرض و دیگری مدت عمرش بود. ابن هشام گوید: پولی به خدمهی کعبه دادم تا در وقت نصب آنجا باشم. روز نصب، هرکسی حجر را میگذاشت، دستش میلرزید و میافتاد. ناگاه جوانی خوشروی و گندم گون پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و نصب کرد. سپس از میان جمعیت میرفت و من دنبالش رفتم؛ مردم خیال کردند، من دیوانه شدم. تا آنکه امام زمان علیهالسلام ایستاد و فرمود: نامه را بده، گرفت و فرمود: «به ابن قولویه بگو از مرض خوب میشود و تا سی سال دیگر زنده خواهد بود!»
چون این معجزه را شنیدم، ترس عظیمی بر من مستولی شد و دیگر نتوانستم حرکت کنم و امام غایب شد. همانطور که امام فرمود، او از آن مرض صحّت یافت و تا سی سال بعد زنده و در سال 367 از دار دنیا رحلت کرد.
(منتهی الامال، ج 2، ص 793)