حیوانات
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 142 سورهی انعام میفرماید: «(او کسی است که) از چهارپایان، برای شما حیوانات باربر و حیوانات کوچک (برای منافع دیگر) آفرید، از آنچه به شما روزی داده (از حلال) بخورید.»
حدیث:
امام صادق علیهالسلام فرمود: «هر که چهارپایی میخرد، سواریاش برای او و روزیاش بر خداوند است.»
(مکارم الاخلاق، ج 1، ص 504)
توضیح مختصر:
یک دسته از مخلوقات الهی، چهارپایان هستند که خداوند به حکمت خود آنها را آفریده که دستهای اهلی هستند و برای آنها در بشر قوانینی را اشاره فرمود. گروهی نیز درنده هستند که استفاده از آنان به هر نوعی دارای احکامی است که در شریعت آنها را ثبت و ضبط کردهاند.
امّا آنچه حکمت بالغه ی حقتعالی اقتضاء میکرده، همهی دستهجات و گروههای آنان را خلق کرده که لازمهی بقاء بوده است گرچه بعضی به خاطر مسائل چند، نسل آنان منقرض شده است.
حیوانات بنا بر قالبشان همانند انسان قوّه ی عاقله و تکلیف ندارند. مسائل غریزی مانند خوردن و خوابیدن، مجامعت و زائیدن، تغذیه و شکار کردن و مانند اینها بر نوع آنان غالب است. ازآنجاییکه اکثریت بشر از اول نمیخواستند زیر بار قوانین الهی بروند در حلال بودن گوشت و یا حرام بودن، یا نوع عقوبتها بر چهارپایان، احکام شخصی و تقلیدی را بر آنان روا میداشتند. مثلاً در جاهلیّت با سنگ و چوب و خفه کردن و … بر حیوان میزدند تا بمیرد آنگاه از گوشت آن استفاده میکردند. درواقع قوانینی که انسانها باید بر حیوانات روا بدارند از حکمت پروردگار است و مراعات نکردن و افراطوتفریط برخلاف قوانین حاکم بر چهار پایان، عوارضی هم در بردارد.
1- گورخران
ابن عربی گوید: «در زمان جاهلیّت و جوانی در سفری به همراه پدرم بودم. از دو شهر قومونه و بلمه از شهرهای اُندلُس عبور میکردیم که ناگاه به دستهای از گورخران وحشی رسیدیم که به چرا مشغول بودند. من به شکار علاقهمند بودم.
در دلم گذراندم که به هیچیک از آنها آزار نرسانم. اسبم به آنها یورش برد ولی من او را از این کار بازداشتم. درحالیکه نیزه به دستم بود به آنها رسیدم؛ نیزه به پشت آنها میخورد ولی آنها همچنان مشغول چرا بودند و سرشان را بلند نمیکردند. چون به راه خدا آمدم، فهمیدم امانی که در نفسم بر آنها بود، در نفوس آنها سرایت کرده بود.»
(آینهی سالکان، ص 28 -فتوحات مکیه، ج 4، ص 540)
2- اسب امام حسین علیهالسلام
چون امام حسین علیهالسلام شهید شد، اسب امام علیهالسلام موسوم به ذوالجناح، شیههاش بلند شد. عمر سعد دستور داد اسب را بگیرند، امّا اسب با مدافعه و زدن افراد و اسبهای دیگر، فرار کرد. با دست و پا و دندان نتوانستند آن را بگیرند. زین واژگون شد و روی به خون مویش رنگین کرد، به طرف خیمهها آمد و خبر شهادت امام علیهالسلام را رساند. پس برای او سه احتمال است:
1. سر خود را آنقدر بر زمین بکوفت تا جان داد.
2. بهطرف بیابان رفت و دیگر کسی او را ندید.
3. فرار کرد و خود را به فرات انداخت.
(رمزالمصیبه، ج 2، ص 339)
3- شتر
پیامبر صلیالله علیه و آله شتری را دید که او درحالیکه پالان و بار به دوشش بود، عقال کردهاند. (زانویش را بستهاند) فرمود: «صاحب این شتر کجاست که مروّت ندارد و باید فردای قیامت برای مخاصمه آماده گردد؟»
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «چهارپا میگوید: خدایا! مالک خوبی روزی من کن که از آب و علف سیرم کند و بیش از طاقتم بارم نکند.»
(مکارم الاخلاق، ج 1، ص 506 و 503)
4- شیر
مردی از قبیلهی بنی اسد که زراعت میکرد و عجایب بسیاری در کربلا دیده بود، میگفت:
«وقتی امام حسین علیهالسلام شهید شد و سپاه کوفه از کربلا کوچ کرد، هر شب شیری از سمت قبله میآمد و به قتلگاه کشتگان میرفت و بامدادان برمیگشت. یکشب در آنجا ماندم و دیدم آن شیر بر جسد امام حسین علیهالسلام نزدیک میشد و حالت ناله داشت و چهرهی خود را بر آن جسد میمالید.»
بر این اساس است که در مراسم شبیهخوانی کربلا، کسی در پوست شیر میرود و به حالت ناله و گریه میافتد.
(فرهنگ عاشورا، ص 28 -ناسخ التواریخ، ج 4، ص 23)
5- سگ
در زمان پیامبر صلیالله علیه و آله دو روز پشت سر هم در کنار خانهی شخص انصاری، سگش پای دو نفر را گاز گرفت و مانع از آمدن آنها به جماعت شد. شکایت را نزد پیامبر صلیالله علیه و آله بردند.
پیامبر صلیالله علیه و آله به همراه عدهای به در خانهی شخص انصاری رفتند. چون آن مرد درب خانه را باز کرد، پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «برو سگت را بیرون بیاور که در دو روز، پای دو نفر را گاز گرفته است.» پس سگ را ریسمان به گردن بسته و خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله آورد. پیامبر صلیالله علیه و آله علّت را جویا شد و سگ هم به زبان فصیح گاز گرفتن دو نفر را توضیح داد و گفت: «آن دو نفر منافق هستند. در ظاهر ایمان دارند ولی در باطن وصیّ شما علی علیهالسلام را لعن و نفرین میکنند. برای این پای آنها را گاز گرفتم.» پیامبر صلیالله علیه و آله هم به مرد انصاری سفارش سگ را کردند.
(مدینه المعاجز، ص 114)