دَین (وام ، قرض)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 282 سورهی بقره میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید! هنگامیکه بدهی مدّت داری به یکدیگر پیدا میکنید، آن را بنویسید.»
حدیث:
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «قرض کردن، بندگی؛ و ادای آن آزادی است.»
(غررالحکم، ج 1، ص 414)
توضیح مختصر:
قرض و بدهکاری، چیزی است که آن را به کسی که خواهان آن است میدهند. موضوع قرض با عاریه یا ودیعه یا هِبه فرق میکند. کسی که قرض میدهد 18 برابر برای او پاداش و حسنه مینویسند. قرض دهنده نباید از دادن وام بترسد چراکه روزی را از خدا گرفته و خداوند بر او گسترش داده. پس بر کسی که روزیاش تنگ است و دچار نیاز شده بهواسطهی قرض دادن، سبب ازدیاد روزی خودش میشود و امساک، قبض را به بار میآورد.
قرض دادن سبب میشود که ربا گرفتن و ربا دادن در جامعه کم شود و بلایا تقلیل پیدا کند و خداوند برکاتش را نازل فرماید. در قرآن سورهی بقره آیهی 282 آمده که در دادن وام، مدت گرفتن را یادداشت نمایید، چراکه در مسائل مالی، گاهی به خاطر بعضی مشکلات و حوادث، طرفین به دردسر میافتند و لزوم دارد که یادداشت گردد.
وام نوعی امانت است که قرض دهنده، قرض گیرنده را امین خود میداند و به او پول قرض میدهد؛ خیانت در بدهکاری سبب میشود قرض گیرنده از امین بودن تنزّل کند و دیگر کسی به او قرض ندهد.
در سورهی بقره آیهی 245 خداوند میفرماید: «کیست که به خداوند وامی نیکو دهد تا خداوند آن را بر وی چندین برابر گرداند.» خداوند هزینهای را که مؤمنین در راه او خرج میکنند قرض گرفتنِ خودش نامیده. رسول خدا عرض کرد: «خدایا اجر امت مرا بیشتر کن.» خداوند این آیه را نازل کرد. رسول خدا فهمید که منظور از چندین برابر در دادگاه خدا، عددی است که از شمارش بیرون بوده و انتها نداشته باشد.
(معانی الاخبار، ص 397)
1- مفلس از کجا قرضش را بدهد؟
شخصی برای کاری به بصره رفت و دو سال در آنجا بود. قرض بسیار بر او وارد شد و نمیتوانست ادا کند.
طلبکاران شکایت به نزد قاضی بردند. چون مدیون با قاضی آشنا بود، قاضی پروندهی رسیدگی به آن را به تأخیر انداخت.
آنان شکایت نزد حاکم بردند و حاکم از قاضی خواست به پرونده رسیدگی کامل کند. قاضی به مدیون یاد داد که در محکمه به طلب کاران مثلاً اینطور بگو.
روز موعود قاضی به او گفت: «قرضهای اینان را بده!» گفت: «مهلتم دهند تا منزلم را بفروشم.» آنان گفتند: «او دروغ میگوید، خانهای ندارد.» گفت: «پس مهلتم دهند تا باغم را بفروشم.» آنان گفتند: «او دروغ میگوید و باغی ندارد.» گفت: «پس مهلتم دهند تا دکّانم را بفروشم.» آنان گفتند: «او دروغ میگوید او دکّانی ندارد.» قاضی رو به آنها کرد و گفت: «شما خود میگویید که او منزل و باغ و دکان ندارد، پس مفلس، از کجا وام شما را بدهد؟»
طلب کاران شرمنده شده و از طلب خود دست کشیدند.
(بزم ایران، ص 88 -نمونه معارف، ج 5، ص 256)
2- سبک نشمارید
معاویه بن وهب گفت: به حضرت صادق علیهالسلام عرض کردم: «برایم نقل کردند که مردی از انصار مُرد و دو دینار قرض به جای گذاشت و پیامبر صلیالله علیه و آله بر جنازهاش نماز نخواند و فرمود: «شما بر این مُرده نماز نخوانید تا فامیلهای او ضمانت بدهکاری او کنند.»
امام علیهالسلام فرمود: «حدیث درست است، همانا پیامبر صلیالله علیه و آله این کار را کرد تا دیگران موعظه شوند و بدهکاران وام خود را به طلب کاران بدهند تا قرض را سبک نشمارند.»
(لئالی الاخبار، ج 3، ص 203)
3- بستهی هیزم
پیامبر صلیالله علیه و آله در شب معراج به شخصی گذشت که بستهای از هیزم را جمع کرده و نمیتوانست آن را بلند کند. پس در کیسه، بار هیزم اضافه میکرد. پیامبر صلیالله علیه و آله از جبرئیل پرسید: «این مرد کیست؟» عرض کرد: «او کسی است که مقروض است و میخواهد قرضش را بدهد و نمیتواند، پس قرض دیگر گیرد و بر مقدار آن افزایش دهد.»
(لئالی الاخبار، ج 3، ص 203)
4- طلبکاری منصِف
محمد بن ابی عمیر (م.217) از اصحاب امام هفتم و هشتم و نهم علیهالسلام و بسیار جلیلالقدر و شغل ظاهریاش بزاز بود. او زمانی، سخت نا دار و بیچیز گشت. از کسی ده هزار درهم طلبکار بود. آن مرد نتوانست قرض خود را بپردازد. لذا خانهی خود را فروخت و به خانهی محمد بن ابی عمیر آمد و خواست آن را بپردازد.
پرسید: «آیا ارثی یا بخششی نصیب شده که این پول را آوردی؟» گفت: «نه! ولی خانهام را فروختم که قرضم را بدهم.»
او گفت: امام صادق علیهالسلام فرمود: «آدمی خانه را برای ادای قرض نمیفروشد.» پولها را ببر که مرا بدان نیازی نیست. به خدا قسم الآن محتاج یکدرهم هستم ولی از این پول نخواهم برداشت.
(سفینه البحار، ج 1، ص 314)
5- درویشان را وام ده
سعدی گوید: «مریدی، پیر و مرادش را گفت: چه کنم؟ از خلایق به زحمت اندرم، از بسیاری که به زیارتم همی آیند و اوقات عزیزم را از تردّد ایشان تشویق حاصل میشود.»
گفت: «هر چه درویشاناند، مر ایشان قرض بده و هرچه توانگرند، از ایشان چیزی بخواه که دیگر گرد تو نگردند.»
(کلیات سعدی، ص 65 -نمونه معارف، ج 5، ص 251)