شراب
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 90 سورهی مائده میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعی بختآزمایی) پلید که از اعمال شیطان است، دوری کنید تا رستگار شوید».
حدیث:
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «از شراب دوری کنید که کلید همهی بدیهاست».
(نهج الفصاحه، ص 12)
توضیح مختصر:
شراب آن چیزی است که وقتی نوشیده میشود عقل را زایل و شخص را مست و لایعقل مینماید. خداوند در سورهی مائده آیهی 90 فرمود: «شراب از عمل شیطان است.» چون پلیدی است و شیطان اینگونه مصنوعات را درست میکرد و یاد میداد؛ پس باید از آن اجتناب کرد. مضرات اخلاقی آن از نظر روانی و جسمی و از منظر اجتماعی آنقدر زیاد است که اگر کسی شراب بخورد و نماز بخواند، تا چهل روز نماز کامل برای او نمینویسند.
ناسزاگویی، هتک حرمت، تجاوز به نوامیس، افسارگسیختگی و … نمونههایی از آثار شرابخواری است.
در قدیم، شراب انگور یا خرما بوده و امروز دهها نوع شراب، به بازار عرضه میشود که خود، درآمدی اقتصادی برای سازندگان بوده و از آن طرف، ویران گری عقل، برای خورندهی آن میباشد.
میخواهد خستگیاش برطرف شود و کمی سرحال بیاید، جرعهای مینوشد اما حرص، او را وادار به بیشتر خوردن مینماید و آنگاه در خِردش خدشه وارد میشود. میل به فواحش و بغی پیدا میکند.
مردی خداشناس از امام صادق علیهالسلام پرسید: «چرا خدا شراب را که هیچ لذتی لذیذتر از آن نیست حرام کرد؟» فرمود: «بدینجهت حرام کرد که ام الخبائث و منشاء تمامی شرور است. ساعتی بر شارب خمر میگذرد که در آن ساعت عقلش از کَفَش رفته، نه پروردگار خود را میشناسد و نه از هیچ معصیتی پروا دارد.»
(المیزان، ج 2، ص 297)
1- یُغمان
نعیمان بن عمرو انصاری، یکی از صحابهی پیامبر صلیالله علیه و آله که آدم شوخطبعی بود و در جنگ بدر شرکت کرده بود، گاهی خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله میآمد و چیزی میگفت و پیامبر را به تبسّم وامیداشت.
او در اوایل اسلام، شراب میخورد. وقتی او را مست نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آوردند، حضرتش حد شرابخوار را با تازیانه بر او جاری کرد. این مسئله چند بار تکرار شد. یکی از صحابه او را لعنت کرد. پیامبر از گفتهی آن صحابی ناراحت شدند و او را از لعن کردن یُغمان بر حذر داشت و فرمود: «او را لعن مکن که او، خدا و رسولش را دوست دارد».
(لطائف الطوائف، ص 28)
2- جنازهی بی سر
حسین بن موسی موسوی نقیب گوید: پیرمردی به من گفت: «در هیچ تشییعجنازهای شرکت مکن.» گفتم: چرا؟ گفت: وقتی در بغداد نزدیکهای ظهر، دو حمّال را دیدم که جنازهای را بهطرف گورستان میبردند، پس برای ثواب، رفتم یک طرف جنازه را از دوش یک حمال گرفتم، او فرار کرد.
نزدیک قبرستان، حمّال دیگر نیز فرار کرد، من دلم برای مُرده سوخت، پولی به قبرکنان دادم تا جنازه را دفن کنند.
چون خواستند جنازه را دفن نمایند، دیدند جنازه را کشتهاند و سر در بدن ندارد. مرا گرفتند و نزد مأمورین حکومتی بردند. آنها مرا برهنه کردند و با تازیانه زدند تا معلوم شود چه طور او را کشتم.
یک نفر نویسندهی حکومتی، مرا به گوشهای برد و از حقیقت این واقعه پرسید و من جریان خود را نقل کردم.
نویسنده دستور داد تا تابوت را تفحص کنند تا از کدام مکان آوردهاند، دیدند از مسجدی آوردهاند.
پس جنازه را به آن مسجد بردند و از خیاطی که دکّانش بر درب مسجد بود، تفحص کردند که جنازه از کجا آمده است. او خانهای را آدرس داد. پس مأمورین درون خانه ریختند و پس از بازجویی معلوم شد که آنها شراب خوردند و مست شدند و در حال مستی خواستند با جوانی کار زشت کنند، درگیری ایجاد شد و آن جوان را کشتند و سرش را درون چاهی انداختند و تنش را به دو حمّال دادند تا برای دفن ببرند.
پس مأمورین، شرابخواران قاتل را دستگیر کردند و به سزای اعمالشان رساندند.
(نمونه معارف، ج 5، ص 90)
3- شراب و بدعت
نعمان بن منذر از سلاطین عرب در زمان ساسانیان، دو ندیم داشت که پیوسته شب و روز را با آنها میگذرانید، بهاندازهای با آن دو اُنس و الفت گرفته بود که آنی بدون آنها نمیتوانست به سر برد.
شبی آنقدر نوشید و مست شد که در حال مستی دستور داد هر دوی آنها را زندهبهگور کردند.
چون روز شد، به هوش آمد و از دو ندیم خود سؤال کرد که کجا هستند، چرا نزد ما نمیآیند؟ گفتند: «شما دیشب مست شدید و در حال مستی به دستور شما آنها را زندهبهگور کردیم.» با شنیدن چنین کاری، بیاندازه متأثّر گردید؛ ولی چارهای هم نداشت، لذا دستور داد: برای آنها دو آرامگاه و گنبد درست کردند و آنجا را غریین نام گذاشت. در سال دو روز را برای خود قرار داد، یکی به نعیم و دیگر به نام بؤس. در روز نعیم هر کس را میدید جایزهای به او میداد و در روز بؤس با سپاه خود بر سر همین خاک میآمد و اولین کسی را که مشاهده میکرد دستور کشتن او را میداد و این عمل بدعتآمیز را برای خود سنت قرار داد.
(پند تاریخ، ج 4، ص 11 -مضرات نوشابههای الکلی، ص 68)
4- دستور طبیب انجام شود
ابو بصیر گوید: امّ خالد معبدیّه بر امام صادق علیهالسلام وارد شد و من نزد امام بودم. او عرض کرد: فدایت شوم! در شکم من، صداها و پیچشهای زیادی است. به دکترهای عراق مراجعه، آنها گفتند: باید آب جو (مستکننده) با سویق بخوری تا مرضت خوب شود.
من این کار را نکردم، چون میدانستم شما از آن کراهت دارید. حال از شما میپرسم چه کنم؟
امام علیهالسلام فرمود: «چه چیز تو را از خوردن آن بازداشت؟» عرض کرد: «چون مقلّد شما هستم، خداوند به قلبم انداخت نخورم تا از شما بپرسم.»
امام علیهالسلام به من –ابو بصیر- فرمود: «آیا حرفهای این زن و سؤال او را شنیدی؟» پس به آن زن فرمود: «قسم به خدا! قطرهای از آن برایت تجویز نمیکنم، چون پشیمان میگردی، هرگاه جانت به گلوی تو برسد.» (و با دست اشاره به حلقوم کردند.) پس سه مرتبه فرمودند: «آیا فهمیدی چه گفتم؟» عرض کرد: آری.
(سفینه البحار، ج 1، ص 407)
5- زاهدی که عقلش تباه شد
شخصی از زهّاد، فرماندار شهرش را موعظه میکرد و او را از کارهای بد و معاصی پرهیز میداد و با تندی با او حرف میزد.
فرماندار روزی او را گرفت و به خانهای برد و درها را بست و به او گفت: «یا باید با این زن زنا کنی، یا این طفل را بکشی یا شراب بخوری و الّا تو را میکشم.»
زاهد فکر کرد که: زنا و قتل جرمش بسیار است و عاقبتِ بسیار بد دارد، پس شراب را انتخاب میکنم که آسانتر است.
پس فرماندار او را شراب بسیار داد تا مستِ مست شود. چون مست شد و عقل خویش را از دست داد، اوّل میل به زنا پیدا کرد. زن گفت: اوّل طفل را با این شمشیر بکش، بعد با من زنا کن. او طفل را با شمشیر کشت و سپس با آن زن زنا کرد. درواقع با نوشیدن شراب، عقلش را تباه ساخت و همهی آن گناهان را انجام داد.
(لئالی الاخبار، ج 5، ص 212 -روح الاحباب)