طاغوت (هر معبودی جز خدا، بت، ستمگر، شیطان)
قرآن:
خداوند متعال در آیه 36 سوره نحل میفرماید: «ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
حدیث:
امام معصوم علیه السّلام فرمود: «هر حاکمی که به گفتار ما اهلبیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حکم نکند، طاغوت است.»
توضیح مختصر:
طاغوت به معنای تجاوز از حد و مبالغه در طغیان است که معبودهای غیر خدا، بتها و شیطانها، جنها و پیشوایان ضلالت، از بنیآدم و هر متبوعی را که خداوند راضی به پیروی از آنها نیست، شامل میشود.
اخراج از نور به ظلمت به طاغوت نسبت داده میشود چون کار هر طاغوتی اضلال و گمراه کردن است. اجتناب از پرستش طاغوت، امر است و لازمهاش برگشت بهسوی خدا و عمل کردن به فرامین الهی است که واجب میشود. چون شیطان مظهر طاغوت حقیقی است، در مقابلش رحمان است که یکی کارش راه شیطانی و دیگری کارش رحمانی و عملش درست و به صواب است و این دو گروه باهم جمع نمیشوند، چون دسته اول کارشان به سقوط و هلاکت و گروه دوم کارش به بهشت و ثواب است.
وقتی حاکم طاغوتی بر مردم حکومت میکند همه را از ایمان به کفر میکشاند و اهل ایمان را زجر میدهد و میکشد. کتابهای آسمانی مانند تورات و انجیل را علمایی از آنان تحریف کردند که یا مخالف فرامین طاغوتیِ درونی آنان بودند و یا از طاغوت بیرونی فرمان بردند.
لذا هر نوع تفسیر و تحریفی را در کتاب خدا روا داشتند و به القا و اغوای هر شیطانصفتی که مرامش ضد خدا باشد، پرداختند.
1- خودکشی طاغوت
ذونواس از شاهان بسیار ستمگر روزگار بود. وی از نژاد یمن و در دین یهود بود و قبل از اسلام میزیست.
او به بهانههای گوناگون مردم و بخصوص مسیحیان را میکشت؛ تا آنجا که خندقی پر از آتش میکرد و مؤمنان را در آن میسوزانید. یکبار هفتادوهفت نفر را در میان شعلههای آتش افکند. حتی به مادری که کودکی شیرخواره داشت رحم نکرد و هر دو را در آتش انداخت.
سالها از عمر این طاغوت گذشت تا اینکه شخصی به نام «ارباط» با او جنگید و بر او پیروز شد و سرزمین یمن را تحت سلطه خود درآورد.
ذونواس از ترس دستگیری، سوار بر اسب خود شده و گریخت و برای اینکه سربازان «ارباط» به او نرسند، خود را با اسب به دریا زد و در دریا غرق گردید. (داستان و دوستان، ج 1، ص 30 –تفسیر ابوالفتوح، ج 11، ص 48)
2- مراجعه به دستگاه طاغوتیان ممنوع
عمر بن حنظله گوید: «از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: بین دو نفر از ما بر سر بدهکاری یا ارث نزاع میشود، پس نزاع را نزد سلطان (حاکم جور) یا قاضیان دستگاه طاغوت میبرند، این مسئله چه حکمی دارد؟»
امام فرمود:
خواه عادلانه یا غیرعادلانه، مرافعه نزد طاغوت برده شود و قضاوت شود، آنچه گرفته شود، حرام است. چون مراجعه نزد طاغوت بوده، خداوند در قرآن میفرماید:
«(منافقان) میخواهند طاغوت (و حاکمان باطل) را به داوری بطلبند، بااینکه به آنها دستور داده شده به طاغوت کافر شوند و قبولشان نکنند.» (سوره نساء، آیه 60)
پس خداوند ما را از اطاعت طاغوت بر حذر داشته است.
بعد امام برای قضاوت در نزاع و ارث و امثال اینها دستور داد به محدّثین و فقها مراجعه نمایند. (داستانها و پندها، ج 10، ص 134-اصول کافی، ج 1، ص 67)
3- بختالنصر
بختالنصر، طاغوتی مانند نمرود بود که در ستمگری یکتا و در جنایت از هیچ عملی باکی نداشت. او آنقدر از قوم یهود را کشت که دیگر در بیتالمقدس بهغیراز یک پیرزن کسی باقی نماند که او را هم کشت.
او بهواسطه حسادت ارکان دولت، حضرت دانیال را قریب بیست سال در چاه زندانی نمود.
او روزی در خواب دید که گویا سر او آهن شده و پاهایش از مس و سینهاش از طلا شده است.
پس منجّمان را طلبید و گفت: خوابی دیدهام باید تعبیر آن را بگویید. آنان نتوانستند بگویند، پس آنان را سخت مجازات کرد.
یکی از ارکان دولت گفت: کسی را میشناسم که هم خواب و هم تعبیر آن را میگوید.
گفت: بیاورید. پس دانیال را بیاوردند و خواب بختالنصر را گفت. بختالنصر گفت: تعبیر آن را بگو. فرمود: پادشاهی تو به آخر رسیده و سه روز دیگر به دست مردی از اهل فارس (ایران) کشته میشوی.
گفت: من هفت شهر بر دور یکدیگر با نگهبانان زیاد دارم، چطور کسی میتواند به من شمشیر بزند؟ پس دانیال را نزد خود نگه داشت.
روز سوم غلامی از اهل فارس داشت که او را فرزند خود میخواند و بختالنصر نمیدانست او اهل ایران است.
چون بیرون آمد، شمشیر را به غلام داد و گفت: «هر که را امروز ببینی بکش، اگرچه من باشم.» پس غلام شمشیر را گرفت و ضربتی به او زد و او را به جهنّم واصل کرد و زمین از وجودش پاک گردید. (کیفر کردار، ج 1، ص 59)
4- آرزوی دو طاغوت!!
1. معاویه که عمری با خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مکر و حیله و ستم روا داشت و برای ریاست چه خلافها که نکرد و چه قدر انسانها را که گمراه نکرد؛ موقع مُردن به حاضران گفت: مرا بنشانید! وقتی به کمک حاضران نشست به خود گفت: «ای معاویه! اکنونکه دم مرگ است، به یاد پروردگارت افتادهای؟! آیا سزاوار نبود که هنگام جوانی که دارای نیرو و نشاط بودی، در اندیشه چنین روزی باشی؟»
و در جمعی چنین گفت: «ای مردم! من زراعتی هستم که لحظۀ درو آن فرارسیده است. من بر شما ریاست کردم و بعد از من احدی رئیس شما نمیشود، جز اینکه بدتر از من است، چنانکه رؤسای قبل از من، بهتر از من بودند. ایکاش من مردی از قریش بودم و کاری به امور حکومت بر مردم نداشتم!!»
2. عبدالملک مروان پنجمین خلیفه بنیامیّه هنگام مرگ، نگاهش به مرد لباسشویی (که در یکی از نواحی دمشق، لباس و فرش مردم را میشست) افتاد و گفت: «سوگند به خدا کاش من شویندۀ لباس مردم بودم و از این راه امرارمعاش روزمره مینمودم، ولی زمام امور حکومت مردم را از روی غصب به دست نمیگرفتم.»
این خبر به لباسشوی معروف ابوحازم رسید و گفت: «خدای را سپاس میگویم که آنها (طاغوتیان) را آنگونه کرد که هنگام مرگ آرزوی شغل ما را داشتند.»
کلمات روز مرگ طاغوتیان دلالت دارد که پرونده سیاهی جز جهنّم ندارد و خدا از زبان آنها این کلمات را صادر میکند تا دیگران بفهمند. (داستان و دوستان، ج 2، ص 255)
5- طاغوتی به نام طالوت کشته شد
چون اشموئیل (شموئیل) به پیامبری مبعوث شد، پس از تحمّل چهار سال رنج، توانست تا حدودی به بنیاسرائیل سروسامان بدهد. بنیاسرائیل برای جنگ با دشمنان و سرزمینهای ازدسترفته، از او خواستند تا پادشاهی برگزیند. او از طرف خدا «طالوت» را برای ایشان تعیین کرد.
آنان آماده شدند تا با طاغوت زمان، جالوت بجنگند که به مردم ستم میکرد و جزیه و باج میگرفت و آنان را خوار میکرد. عدۀ لشکر طالوت قلیل بودند و داوود که جوانی بود، به میدان مبارزه آمد.
داوود فرمود: طاغوت (جالوت) را به من نشان دهید. چون او را دید با سنگی پیشانی او را هدف گرفت و آن سنگ بر سر جالوت رسید و سنگ دوم و سوم همینطور به او اصابت کرد و او از بین رفت.
بنیاسرائیل داوود را شناختند و بهتدریج او را به سلطنت خود انتخاب کردند و خدا هم او را به نبوّت خویش برگزید. (تاریخ انبیاء، ج 2، ص 198)