عدالت
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 8 سوره مائده میفرماید: «عدالت کنید که عدل به تقوی نزدیکتر است»
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «به عدل، همهچیز درجایش قرار میگیرد.» (سفینه البحار،2، ص 166)
توضیح مختصر:
عدالت، انصاف داشتن و دادگری است، به این معنی که هر صاحب حقّی به حق خود برسد و بین افراد مساوات روا دارد و کسی مزاحم حق دیگری نشود حالا به هر انگیزهای که باشد.
وقتی صحبت از عدالتِ چند زن داری میشود، معلوم میشود که حقوقشان باهم فرق نمیکند، پس در نفقه و اظهار محبّت باید یکسان باشند و الّا نابرابری دردسر و نزاع و مشاجره میگردد.
در خداوند، عدالتش بنفسه ثابت است و وحدانیّت او را ثابت میکند، چه آنکه همه افعال خداوند از باب لطف و رحمت است و این عین عدالت است، هر چیزی بر جای خود حرکت میکند، به نقطه غایی میرسد، توازن و تعادل در حرکتها وجود دارد، قسمتها باهم برابر هستند و به تقاضای طلب هر چیزی آن نیاز برآورده میشود و اگر کمبود و نقصی دیده شود از جانب انسان است که در طلب و پذیرش، افراط و تفریط روا داشته و قابلیت را از بین برده است. گسترش تساوی در حقوق حیات لزوم بسیار دارد چراکه از بین رفتن حقوق عوارض سوء جانبی دارد که حتی در نسل بعد از نسل دیگر هم سرایت میکند.
خداوند میفرماید: «هرگاه خواستید بین مردم حکم کنید به عدالت حکم کنید.» (سورهی نساء: آیهی 58)
و در سوره نحل آیه 90 میفرماید: «خداوند شما را امر میکند به عدالت و احسان با مردم رفتار کنید.»
از این اوامر الهیّه وجوب دادگری استفاده میشود که با انجام نشدن این رکن در اجتماع، بدبختیها و سوء استفادهها و استثمار و بهناحق شهادت دادن و … رواج پیدا میکند، ازاینجهت مردم مستحق عذاب و عقاب میشوند.
1- حکومت شدید
بعد از مردن عاد، دو پسرش یکی شداد و دیگری شدید به پادشاهی رسیدند. شدید قبل از شداد مُرد و شداد پادشاه تمام زمین در زمان حضرت هود علیه السّلام شد.
شدید اگرچه مشرک بود، اما بهقدری عدالت میورزید که مشهور شد که گرگ به گوسفند و باز به کبک تجاوز نمیکرد.
شدید، در کشور خویش، برای رسیدگی و اصلاح بین مردم قاضی نصب کرد و هرماه حقوق قاضی را میپرداخت. آن قاضی تا یک سال در محکمه قضاوت نشست و کسی برای منازعه و دعوا نزدش نیامد تا حکم صادر کند!
به شدید عرض کرد: «برای من گرفتن حقوق قضاوت روا نیست، چون حکمی نکردهام!» شدید گفت: «حقوق را باید گرفت، آنچه وظیفهات است عمل کن.»
بعد از مدتی دو نفر نزد قاضی رفتند و یکی گفت: «من از این مرد زمینی خریدهام و در آن گنجی یافتهام، هر چه به فروشنده میگویم گنج را تصرف کن قبول نمیکند.»
فروشنده گفت: «من زمین را با آنچه در آن بوده به مشتری فروختهام.» قاضی از حال ایشان جستجو نمود و معلوم شد که یکی از آن دو شخص، پسر و دیگری دختر دارند.
حکم کرد که دختر خریدار را به زوجیّت پسر فروشنده درآورند و گنج را به این پسر و دختر تسلیم نمایند و به این شکل خصومت را حل و رفع نمود. (رهنمای سعادت،2، ص 451 – روضه الصفا،1، ص 791)
2- عدالت بین فرزندان
زنی با دو فرزند کوچک خود وارد خانه عایشه همسر رسول خدا صلیالله علیه و آله شد. عایشه سه دانه خرما به مادر بچهها داد. او به هریک از آنها یکدانه خرما داد و خرمای سوم را نصف و به هر یک، یک نیم از آن را داد.
وقتی پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به منزل آمد، عایشه جریان را برای پیامبر صلیالله علیه و آله تعریف کرد. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «آیا از عمل آن زن تعجب کردی؟ خداوند متعال به سبب مساوات و عدالتش او را به بهشت میبرد.»
و نقل شده که پدری با دو فرزند خود شرفیاب محضر رسول اکرم صلیالله علیه و آله شد. یکی از فرزندان خود را بوسید و به فرزند دیگر اعتنا نکرد. پیامبر صلیالله علیه و آله این رفتار نادرست را مشاهده نمود و فرمود: «چرا با فرزندان خود به طور مساوی رفتار نمیکنی؟» (روایتها و حکایتها ص 73 – الحدیث – 2، ص 267)
3- لباس سرخ
یکی از زهّاد به نزد منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی آمد و او را پند و نصیحت میداد، در اثنای نصیحت گفت: وقتی در سفرهای خود به کشور چین رفتم، پادشاه عادلی آنجا بود. روزی به مرضی مبتلا و قوّه ی شنوایی او کم گردید.
وزیران خود را حاضر کرد و گفت: دچار مرض مشکلی شدهام و قوّه ی شنوایی را از دست دادهام و زار زار بگریست.
گفتند: اگر قوه شنوایی ضعیف شده، خداوند به برکت عدل و انصاف، پادشاه را عمر دراز دهد. پادشاه گفت: شما در اشتباهید و فکر شما از حقیقت دور افتاده است. من بر حس شنوایی نمیگریم که خردمند داند که عاقبت وجود جمله اعضای فانی خواهند شد. من بر آن میگریم که اگر مظلومی استغاثه و فریاد کند و داد طلب کند، من آواز او نشنوم و در انصاف او سعی نتوانم نمود.
پس امر کرد تا در همه شهرها، هر کس مظلوم واقع شد لباسی سرخ بپوشد تا از دور، مأموران شاه بدانند مظلوم است و به دادش برسند. (جوامع الحکایات صفحه 73)
4- مساوات در غنائم
چون جنگ حُنین به پایان رسید و غنائم تقسیم شد، عدّهای از اعراب که در جنگ حاضر بودند و هنوز ایمان نداشتند، پیش روی پیامبر صلیالله علیه و آله میدویدند و میگفتند: یا رسولالله ما را نیز بهرهای ببخش. چون ازدحام کردند که پیامبر صلیالله علیه و آله به درختی پناهنده شد و آنها عبای را از دوش مبارکش کشیدند.
فرمود: «عبایم را بدهید، به خدایی که جانم در دست اوست اگر بهاندازه درختها بر روی زمین شتر و گاو و گوسفند در اختیار من باشد بین شما تقسیم میکنم.»
در این هنگام مویی از کوهان شتر چیده و فرمود: به خدا سوگند از غنائم شما به مقدار این مو اضافه بر خمس تصرّف نمیکنم و آن را نیز به شما میدهم. شما هم از غنیمت چیزی خیانت نکنید اگرچه بهاندازه سوزن یا نخی باشد، زیرا دزدی در غنیمت باعث ننگ و آتش جهنّم است.
مردی از انصار برخاست و رشته بافتهای آورد و عرض کرد: «من این نخ را برداشتم که جلّ (پالان) شتر خود را بدوزم!»
فرمود: «آنچه از این نخ، حق من است به تو بخشیدم.» مرد انصاری گفت: «اگر وضع چنین دقیق و دشوار است احتیاج به این رشته ندارم» و رشته بافته را بر زمین انداخت. (داستانها و پندها،2، ص 40 – ناسخ التواریخ حضرت رسول 3، ص 150)
5- نام علی علیه السّلام قرین عدالت
دریکی از سالها که معاویه به حج رفته بود، سراغ یکی از زنانی را که سوابقی در طرفداری علی علیه السّلام و دشمنی معاویه (به نام دارمیه حجونیه) داشت، گرفت. (اعیان الشیعه،6، ص 346)
گفتند: زنده است؛ فرستاد او را حاضر کردند. از او پرسید: هیچ میدانی چرا تو را احضار کردم؟
تو را احضار کردم تا بپرسم چرا علی علیه السّلام را دوست و مرا دشمن داری؟
گفت: بهتر است از این مقوله حرف نزنی. معاویه گفت: حتماً باید جواب بدهی.
او گفت: «به علّت اینکه علی علیه السّلام عادل و طرفدار مساوات بود و تو بیجهت با او جنگیدی، علی علیه السّلام را دوست میدارم چون فقرا را دوست میداشت و تو را دشمن میدارم برای اینکه بهناحق خونریزی کردی و اختلاف میان مسلمانان افکندی و در قضاوت ظلم و مطابق هوای نفس رفتار مینمایی!»
معاویه خشمناک شد و جملۀ زشتی میان او و آن زن ردّ و بدل گردید اما خشم خود را فرو خورد و همانطور که عادتش بود، آخر کار، روی ملایمت نشان داد و پرسید: «علی علیه السّلام را به چشم خود دیدی؟» گفت: آری، معاویه گفت: چگونه؟ فرمود: به خدا سوگند او را در حالی دیدم که ملک و سلطنت که تو را غافل کرده او را غافل نکرده بود.
معاویه گفت: آواز علی علیه السّلام را شنیدهای؟ گفت: «آری، آوازی که دل را جلاء میدهد، کدورت را از دل میبرد، آنطور که روغن زیت زنگار را میزداید.»
معاویه گفت: حاجتی داری؟ گفت: هر چه بگویم میدهی؟ معاویه گفت: میدهم. گفت: صد شتر سرخمو بده، گفت: اگر بدهم آنوقت در نظر تو مانند علی علیه السّلام خواهم بود؟ گفت: هیچوقت. معاویه دستور داد صد شتر سرخمو به او دادند، بعد به او گفت: «اگر علی علیه السّلام زنده بود یکی از اینها را به تو نمیداد!»
او گفت: «به خدا قسم یک موی اینها را هم به من نمیداد، زیرا اینها را مال عموم مسلمین میدانست.» (داستانهای استاد،2، ص 97 – بیست گفتار ص 67)