قضاوت
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 20 سورهی مؤمن میفرماید: «خدا در عالم بهحق حکم میکند»
حدیث:
امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر کس دربارۀ دو درهم پول حکم کند به غیر آنچه خدا فرموده، آن حکم کننده به خدای بزرگ کافر شده است.» (سفینه البحار 2/436)
توضیح مختصر:
هر جامعهای به قاضی و دادگاه احتیاج دارد. مسئله قابلتوجه احکام قضاوت از یک سوء و از سوی دیگر علم و عدالت قاضی است. اگر علم قضاوت باشد و عدالت در حکم نباشد جامعه به هلاکت میرسد چراکه هوای نفس سبب خرابیهایی میشود که حق و ناحق پیدا میگردد و عدهای با رشوه و پارتی غالب و دیگران مغلوب و مظلوم میشوند و حق آنها از بین میرود. این در درازمدت، جامعه اسلامی را به انواع عذاب مانند قحطی و گرانی قیمت، زلزله، عدم ترحّم به یکدیگر و … دچار میکند.
قاضی که به جور و ناحق حکم کند، بااینکه با موازین قضا آگاه است و یا به احکام قضاوت آگاه نیست و به جور قضاوت کند و کسی که بهحق قضاوت کند ولی به موازین قضا آگاه نباشد در آتش هستند. تنها کسی در بهشت است که هم بهحق قضاوت کند و هم به موازین قضاوت آگاه باشد.
این مطلب را امام صادق علیه السّلام فرمود. (المیزان 5/450) این چهار قسم از مطالبی است که توجه به آن، راه را برای قاضی و قضاوت باز میکند که چگونه باشد و به چه مبنایی داوری کند.
بههرتقدیر علم بهحق بودن قضاوت، شرط در جواز حکم است، حکمی که در قرآن اشاره به آن شده و به انبیاء دادند، حکم کردن میان مردم بود. (سورهی بقره، آیهی 213)
در قرآن اشاراتی آمده است که کسی که حکم به آنچه خدا فرموده نکند از کافران، ستمکاران و فاسقان به شمار میآید و این دلیلی است که نشان میدهد لزوم و وجوب دارد که هر نوعی قضاوت و حکمی که بر مبنای دین و شریعت باشد، خداپسندانه باشد.
1- امام علیه السّلام و حاکم جن
روزی امام علی علیه السّلام در کوفه بالای منبر مشغول خطبه خواندن بود که ناگهان اژدهایی از جانب منبر ظاهر شد و از پلههای منبر بالا رفت تا به نزدیک حضرت رسید.
مردم ترسیدند و خواستند که آن را از نزد حضرت دفع کنند. امام به مردم اشاره کردند که کاری به او نداشته باشند. اژدها وقتی به پلۀ آخر رسید حضرت کمی خود را خم کردند و اژدها گردنش را دراز و دهان به نزدیک گوش امام قرار داد.
مردم ساکت و متحیّر شدند. در این وقت اژدها صدای بزرگی کرد که اکثراً شنیدند. حضرت لبان مبارک را به حرکت درآورده بود و اژدها گوش میداد.
اژدها از منبر به پایین آمد. گویا زمین او را بلعید. حضرت خطبه را ادامه داد و آن را تمام کرد و از منبر پایی آمد.
مردم دور حضرت جمع شدند و از حال اژدها و کیفیّت ملاقات با حضرت پرسیدند، فرمود: «آن طوری که شما گمان کردید نبود، بلکه او حاکمی از حکّام جن بود که در حکمی دچار اشتباه و مشکل شده بود، به نزدم آمد و حکم آن را تقاضا کرد؛ من حکم را به او فهماندم، پس مرا دعا کرد و رفت.» (الارشاد، ص 183)
2- میل قاضی و عذابش
از امام باقر علیه السّلام نقل میکنند که ایشان فرمودند: در بنیاسرائیل عالمی بود که میان مردم قضاوت میکرد. همینکه مرگش فرارسید به زن خود گفت: «وقتیکه من مُردم مرا غسل ده و کفن کن و در تابوت بگذار و رویم را بپوشان.»
بعد از وفاتش، زنش همان عمل را انجام داد. پس از مختصر زمانی روی او را باز کرد تا یکبار دیگر صورت شوهرش را ببیند. (بهصورت مکاشفه) چشمش به کرمی افتاد که بینی شوهرش را میخورد و قطع میکند. بسیار ترسید.
شب شوهرش را در خواب دید و از علت کرم در بینیاش پرسید. قاضی گفت: «اگر ترسیدی، بدان که این گرفتاری به خاطر میل و علاقهای بود که نسبت به برادرت ورزیدم. روزی برادرت با طرف مورد نزاعش نزدم برای قضاوت آمدند، اتفاقاً پس از محاکمه حق هم با او بود؛ و آنچه از کرم به بینیام دیدی که موجب رنجش (در برزخ) را فراهم کرد؛ همان میل در حکم به نفع برادرت بود.» (داستانها و پندها 1/55-انوار نعمانیه، ص 15)
3- حکم آخرتی
حضرت داود علیه السّلام از پروردگار خود خواهش کرد که یک قضیه از قضایای آخرت که در میان بندگان خود حکم خواهد کرد به او بنماید.
حقتعالی به او وحی فرمود: از من چیزی خواستی که احدی از خلق خود را بر آن مطلع نکردهام. سزاوار نیست بهغیراز من کسی به آن نحو حکم کند؛ پس بار دیگر داود علیه السّلام این استدعا را نمود. جبرئیل آمد و گفت: «از پروردگارت چیزی سؤال کردی که پیش از تو هیچ پیغمبر این را سؤال نکرده است. حقتعالی دعای تو را مستجاب فرمود. در اولین قضیه که فردا بر تو وارد میشود حکم آخرت بر تو ظاهر خواهد شد.»
چون صبح داود در مجلس قضا نشست، مرد پیری آمد و جوانی را همراهش آورد که در دستش خوشۀ انگوری بود. آن پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا! این جوان داخل باغ من شده درختهای انگور مرا خراب کرده و بدون اجازه انگور مرا خورده است.
داود علیه السّلام به آن جوان گفت: چه میگویی؟ جوان هم اقرار کرد که این کار را بدون اجازه انجام داده است. خداوند وحی کرد: «اگر بهحکم آخرت میان ایشان حکم کنی بنیاسرائیل قبول نخواهند کرد. ای داوود! این باغ از پدر این جوان بود که این پیرمرد به باغ او رفت و او را کشت و چهل هزار درهم مال او را غصب و در کنار باغ دفن کرده است. پس شمشیری به دست آن جوان بده تا گردن آن پیرمرد را بزند به قصاص پدر خود؛ و باغ را تسلیم آن جوان کن و بگو که فلان موضع باغ را بِکَنَد و مال خود را بیرون آورد.» پس داوود علیه السّلام خائف شد و این حکم را موافق فرمودۀ حقتعالی اجرا کرد. (حیوه القلوب 1/333)
4- یهودی و امام علیه السّلام در نزد قاضی
حضرت علی علیه السّلام در مسجد کوفه نشسته بود که عبدالله بن قفل یهودی از قبیلۀ تمیم، درحالیکه زرهی در دست داشت از کنار حضرت علیه السّلام عبور کرد.
چون چشم امام به زره افتاد فرمود: «این زره طلحه بن عبدالله است که در جنگ بصره از غنائم نصیبم شده و این خیانت است!»
یهودی حاضر شد با امام، نزد قاضی مسلمانان که دست نشاندۀ اوست برود. نزد شریح قاضی (شریح از سال 18 یا 22 هجری در 40 سالگی از طرف خلیفۀ دوم به قضاوت کوفه منصوب شد و حدود 60 سال قاضی بوده است. او 120 سال عمر کرد.) آمدند. امام دعوی خود را بیان داشت. شریح گفت: «گواه بر ادعای خود اقامه کنید.» امام فرزندش حسن علیه السّلام را شاهد آورد. شریح گفت: یک نفر کافی نیست (و به قولی شهادت فرزند به نفع پدر را نپذیرفت.) (و شهادت قنبر را قبول کرد)
امام علیه السّلام قنبر غلامش را شاهد آورد. شریح گفت: «به شهادت برده حکم نمیکنم.» امام با ناراحتی به مرد یهودی فرمود: «زره را برگیر و برو؛ که این قاضی سه بار بهناحق حکم کرد.»
شریح گفت: «سه مورد حکم ناحق را بگو کدام بوده است؟» امام فرمود: وای بر تو، در مورد خیانت گواه لازم نیست (باید مالک شاهد بیاورد که از چه راهی آن را مالک شده است) دوّم حسن علیه السّلام را شاهد آوردم قبول نکردی، بااینکه پیامبر صلیالله علیه و آله با یک شاهد و قسم مدعی، حکم میفرمود.
سوم: قنبر شهادت داد. گفتی به قول بنده حکم نمیکنم. اگر بنده عادل باشد شهادتش قبول است.» سپس فرمود: «وای بر تو، امام مسلمانان در کارهای بزرگ امین است، چگونه ادعایش مقبول نباشد.»
مرد یهودی با دیدن این جریان گفت: «سبحانالله خلیفۀ مسلمین با من نزد قاضی میآید و علیه او قضاوت میکند و او هم راضی میشود. یا امیرالمؤمنین شما درست فرمودید. زره از شماست که از خورجین، شما افتاد و من برداشتم.»
شهادتین جاری نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشید و نهصد درهم یا دینار هم به او جایزه داد. (پیغمبر و یاران 3/286-بحارالانوار 4/302)
5- چشم کور شد
در زمان خلافت عثمان، غلامش مردی از اعراب را سیلی زد و چشم او کور شد. آن مرد شکایت را نزد عثمان آورد. عثمان گفت: دیه میدهم. آن مرد قبول نکرد و گفت: میخواهم قصاص کنم! عثمان دیه را دو برابر کرد؛ باز آن مرد قبول نکرد و تقاضای قصاص کرد!
عثمان این قضیه را نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام فرستاد تا حکم کند. امام امر کرد آن مرد دیه بگیرد، لکن دیه را قبول نکرد؛ امام دیه را دو برابر کرد باز راضی نشد.
امام دستور داد تا غلام خلیفه را آوردند. مقداری پنبه و یک آیینه حاضر کردند، پنبه را (به چیزی) تر کردند و بر پلکها و اطراف چشم او گذاشتند و چشم او را در مقابل آفتاب بازداشتند و آن آیینه را در مقابل، نگاه داشته و شعاع آن را بر چشم او انداخته و فرمودند بر آیینه نگاه کند؛ آنقدر او را نگه داشتند که تخم چشم او از بینایی افتاد و کور شد؛ و بدین ترتیب امام قصاص چشم را انجام دادند. (قضاوتهای امیرالمؤمنین علیه السّلام، ص 103- وافی ج 2)