کودک (طفل)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 24 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «بگو (در دعا) پروردگارا همان‌گونه که پدر و مادرم در کودکی (کوچکی) مرا تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار بده.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «کسی که خود را در کودکی به کوشش وا‌ندارد در بزرگی به رتبه‌ی بالا نرسد.» (غررالحکم 1/649)

توضیح مختصر:

هرکسی بعد از تولد، کودک است تا به نوجوانی برسد. این مرحله، دارای تنوع است از قبیل شیرخوارگی، راه رفتن، صحبت کردن، تقلید نمودن، یادگیری از بزرگ‌ترها، مدرسه رفتن و … آنچه وظیفه‌ی والدین و مربی فرزندان است، خوب تربیت کردنِ آن‌هاست که البته هر نفس طفلی، دارای خصوصیات صفاتی موروثی خودش می‌باشد ولی این دلیل نمی‌شود که در پرورش کوتاهی شود. ترحّم به کودک به خاطر کم سن بودن، از سیره‌ی اسلامی است. دیگر آن‌که هر ساز و مطلبی که بر کودک وارد می‌شود بر نفس او نقش می‌بندد لذا مواظبت باید کرد که مطالب ناگوار و بدآموز از طرف والدین و اطرافیان بر طفل وارد نشود. طفل، گیرنده است و نمی‌داند این چیز، درست یا نادرست است ولی وقتی بزرگ‌تر شود، پی می‌برد که چیست. مثلاً کودک نماز را به تقلید یاد می‌گیرد و این یادگیری ممدوح است ولی اگر والدین به همدیگر ناسزا بگویند این یادگیری مذموم است. درواقع والدین رمز بیان هستند که کودک را خوب بار می‌آورند یا بد. برخورد با کودک باید در حد کودکی باشد نه به‌اندازه‌ی آدم‌های کامل و بزرگ و پیر که تحکّم و تسلط بر طفل، در درازمدت مسائل روانی همانند عقده‌ی کمبود محبت را به بار می‌آورد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز می‌خواند و کودکی گریه می‌کرد، پس از نماز جماعت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مگر شما گریه‌ی کودک را نشنیدید؟!» این قضیه توجه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را به کودکان می‌رساند.

1- کودکی بر سر ناودان

زنی به حضور حضرت علی علیه السّلام آمد و گفت: «به فریادم برس! کودک در پشت‌بام و روی ناودان رفته است، هر چه صدایش می‌زنم، به طرفم نمی‌آید، اگر رهایش کنم می‌ترسم پایین بیفتد، هر چه پستانم را نشان می‌دهم، چشمش را از من برمی‌گرداند؛ چاره‌ای کن می‌ترسم بچه‌ام از دستم برود.»
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «یک کودک دیگر همانند او را به پشت‌بام ببر، وقتی‌که کودک، طفلی مانند خود را ببیند، به‌سوی او می‌آید، بعد او را بگیر.»
زن به دستور امام عمل کرد، چون کودکش هم‌جنس خود را دید، با خوشحالی از روی ناودان به‌طرف او رفت و مادر بچه‌اش را گرفت.

سوی جنس آید سبک آن ناودان **** جنس بر جنس است عاشق جاودان (داستان‌های مثنوی، ج 3، ص 82)

2- دو کودک

علّامه حلّی گوید: پدرم برایم نقل کرد که روزی به‌طرف یکی از دروازه‌های بغداد می‌رفتم، چون رسیدم، تشنه‌ام بود و به یک نفر از همراهانم گفتم: «برای من آب بیاورید.»
من و همراهانم منتظر آب بودیم که دیدیم دو کودک بازی می‌کنند که یکی از آن‌ها می‌گوید: امام علی علیه السّلام بر حق است و دیگر بچه می‌گوید: بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فلان شخص بر حق است.
من این حدیث را به زبان آوردم که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا علی تو را دوست نمی‌دارد، مگر مؤمن و دشمن نمی‌دارد مگر بچه‌ی حیض.»
زنی صدایم را شنید و نزدم آمد و گفت: این حدیث را دوباره بخوان، من حدیث را برایش خواندم. گفت: «سوگند به خدا این حدیث راست است. هر دو کودک فرزند من هستند، اولی را در حال پاکی حامله شدم و دومی را در حال حیض حامله شدم که غیر علی علیه السّلام را انتخاب می‌کند.» (حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 154 –کشف الیقین، علامه حلی رحمه‌الله علیه، ص 167)

3- مهربانی به کودک

روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در محلی نماز می‌خواند، وقتی به سجده رفت، حسین علیه السّلام که در آن موقع کودک خردسال بود، بر پشت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سوار شد و طول داد.
وقتی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌خواست سر از سجده بردارد، او را می‌گرفت و به زمین می‌گذاشت. یک نفر یهودی ناظر این صحنه بود، پس از نماز به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «شما با کودکانتان این‌گونه رفتار می‌کنید؟! ما هرگز چنین رفتاری نمی‌کنیم.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ایمان داشتید، نسبت به کودکان خود این‌گونه مهربان بودید.»
یهودی با دیدن محبت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به کودک، تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد. (داستان‌ها و پندها، ج 96، ص 63 –بحارالانوار، ج 42، ص 296)

4- ایاس

ایاس مزنی (م 122) به ذکاوت معروف بود. گویند او در کودکی در شام با پیرمردی برخورد کرد و ناچار به نزد قاضی رفتند.
ابتدا ایاس سخن را آغاز کرد. قاضی گفت: «ای پسرک! در سخن گفتن بر پیرمردان تقدم مجوی.»
او گفت: «سخن حق همیشه مقدم است.» قاضی گفت: «خاموش باش.» او گفت: «اگر من خاموش باشم، مدعای مرا که گوید؟»
قاضی گفت: «گمان نمی‌برم که تو در این مجلس، یک‌سخن راست بگویی.»
ایاس گفت: لا اله الّا الله، قاضی خجل شد و به دعوی او با پیرمرد پرداخت و به‌دلخواه او حکم کرد. (لطایف الطوایف، ص 388)

5- کودکی امام

حضرت جوادالائمه علیه السّلام در هفت‌سالگی به امامت رسید. عده‌ای در این مسئله دچار شک شدند و حضرتش را امتحان نموده و سی هزار مسئله از حضرتش سؤال کردند و دیدند دریایی از علوم و حقایق است.
وقتی مأمون خلیفه عباسی امام رضا علیه السّلام را به شهادت رسانید، برای این‌که مردم به قاتل بودنش پی نبرند، از خراسان به بغداد رفت و به مأمورانش نوشت که فرزند امام رضا علیه السّلام به بغداد بیاید.
در بغداد هنوز امام جواد علیه السّلام را ملاقات نکرده بود که روزی وقتی با کوکبه‌ی شاهی از جایی عبور می‌کرد، کودکان با دیدن او فرار کردند، الّا امام جواد علیه السّلام.
مأمون گفت: «چرا کودکان فرار کردند اما تو نرفتی؟»
فرمود: «راه باز بود و جرمی نکردم.» مأمون تعجب کرد و پرسید: اسمت چیست؟
فرمود: «محمد فرزند علی بن موسی‌الرضا علیه السّلام.»
مأمون صلوات بر پدر او فرستاد و روانه‌ی صحرا شد. نظرش بر درّاجی افتاد و بازی پی آن فرستاد، بعد از مدتی ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز ماهی جانی داشت. مأمون در شگفت شد و آن ماهی کوچک را گرفت و در بازگشت به همان‌جا رسید، دید حضرت جوادالائمه ایستاده است و کودکان باز فرار کردند.
مأمون گفت: «ای محمد! این چیست که در دست دارم؟» حضرت فرمود: «حق‌تعالی دریاهایی خلق کرد که گاهی آب‌ها بلند شوند و ماهیان ریز با ابر بالا می‌روند و بازهای شکاری پادشاهان آن را شکار می‌کنند و پادشاهان آن را در کف می‌گیرند و فرزند پیامبر را به آن امتحان می‌کنند.»
مأمون با تعجب گفت: «حقا که تویی فرزند علی بن موسی‌الرضا علیه السّلام.»
بعدازاین قضیه مأمون تصمیم گرفت دختر خود را به امام بدهد و بسیار اعزاز و اکرام کرد… بنی العباس به مأمون گفتند: «این کودک است و علم و کمال کسب نکرده است. اگر صبر کنی و بعد دختر خود را به ازدواج او دربیاوری، خوب است.» مأمون گفت: «شما این خانواده را نمی‌شناسید، صغیر و کبیر ایشان بر دیگران افضل هستند.» (منتهی الامال، ج 2، ص 327)