گدایی و آبرو

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی ضحی می‌فرماید: «اما سائل را از درت مران»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر دروغِ گدایان نبود هر که ردشان می‌نمود، تقدیس نمی‌شد.» (جامع السعادات 2/98)

توضیح مختصر:

نداری و فقر یکی از مشکلات افراد است که بعضی‌ها به خاطر مسائلی جانبی و تصادفات یا وقایع ناگوار که منجر به ورشکست شدن می‌شود به آن دچار می‌گردند. پس خواسته یا ناخواسته رو به تکدّی گری می‌آورند. خانه‌نشین و فشار زن و فرزند ازیک‌طرف و توانایی نداشتن از طرف دیگر، سبب می‌شود که با آبروداری صبر ایوب را پیشه کند. البته دسته‌ای به‌عنوان زهد و رهبانیت و گوشه‌گیری از کار کردن فاصله می‌گیرند و تلاش برای معاش خود نمی‌کنند تا عده‌ای هم با اعتقاد به آنان کاسه گدایی‌شان را پر کنند.
درواقع خودِ تنبلی، اصل در سائل شدن و مسائل دیگر به همراه آن می‌آید. مؤمنین باید در دادن صدقات و اطعمه
و اغذیه نسبت به کسانی که آبرومند هستند و توانایی درآمد ندارد کوشا باشند تا در دادن وسیله به آن‌ها از آبروی اجتماعی آنان کاسته نشود. وقتی شوهر زلیخا وفات کرد و زلیخا پیر شده بود روزی در مسیر مرکب یوسف قرار گرفت و تقاضای لطف کرد. پس یوسف او را شناخت و به او الطاف کرد و دستور داد او را به خانه‌اش بردند. یکی از مسائل بسیار سخت آن است که غنی، فقیر شود. این مسئله‌ای کمرشکن است؛ اگر کسی هم چیزی به این دسته کمک می‌کند مراعات آبروداری او را بنماید، چه آن‌که روزهای سختی را پشت سر می‌گذارد.

1- امام صادق و سائل

مسمع بن عبدالملک گوید: در سرزمین مِنی (که حاجیان در هنگام حج در آنجا توقف دارند) خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم و ظرف انگوری هم جلوی ما بود که از آن می‌خوردیم؛ پس سائلی آمد، از امام کمکی خواست.
امام دستور داد خوشه‌ی انگور به او داده شود، چون داده شد آن را نگرفت و گفت: «نیازی به آن ندارم، مگر درهمی باشد.»
امام فرمود: «خداوند گشایش دهد.» پس گدا رفت‌ و برگشت و گفت: «همان خوشه‌ی انگور را بدهید.»
امام فرمود: «خداوند وسعت دهد» و دیگر خوشه‌ی انگور را هم به او نداد. آنگاه سائل دیگری آمد و چیزی خواست؛ پس امام خود سه دانه انگور برداشت و به او داد.
سائل سه دانه انگور را گرفت و گفت: «حمد پروردگار عالمیان را که این انگور را روزی من قرار داد.»
امام فرمود: در جای خود باش و دو کف دست خود را پر از انگور نمود و به او داد. سائل آن را گرفت و حمد خدای کرد.
امام به غلام خود فرمود: «چه مقدار پول همراه توست؟» گفت: بیست درهم و آن را به فقیر داد. سائل گفت: «خدایا حمد برای توست و این پول‌ها از ناحیه‌ی توست و تو را شریکی نباشد.»
امام برای سومین بار به او دستور توقف داد، آنگاه پیراهن خود را از تن مبارک درآورد و به سائل داد.
سائل پیراهن را گرفت و پوشید و گفت: «حمد خدایی را که مرا پوشانید و مستور نمود.» سپس با کلمه‌ی یا اباعبدالله حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: خداوند به تو پاداش خیر دهد، راه رفتن را پیش گرفت، امام دیگر چیزی نفرمود.
ما پنداشتیم اگر به شخص امام دعا نمی‌کرد و فقط خدا را شکر می‌نمود حضرت به بخشش خود ادامه می‌داد. (با مردم این‌گونه رفتار کنیم، ص 123 –بحارالانوار 47/42)

2- عباس دُوْس

روزی عباس دوس در حمام بود و کسی نزدش آمد و چیزی خواست و گفت: «می‌خواهم به گدایی روی بیاورم، ازاین‌جهت قصد دارم نزد شما بمانم تا کسب این هنر کنم!»
عباس گفت: «لازم نیست نزد ما باشی فقط این را بدان که گدایی سه اصل دارد، اگر این سه اصل را به کار بستی، در گدایی کاملی.
اول آن‌که سؤال کنی، هر جا که باشد. دوم آن‌که سؤال کنی از هر که باشد. سوم آن‌که بگیری هر چه که باشد.»
شخص دست عباس را بوسید و از پیش او رفت. اتفاقاً روزی عباس به حمام رفت تا شستشو کند و ازاله موی بدن نماید که آن شخص نزد عباس آمد و گفت: چیزی به من بده، عباس گفت: حمام و گدایی؟ گفت: هرکجا که باشد.
عباس گفت: حتی از عباس؟ گفت: از هر که باشد. عباس گفت: حتی موی اضافی بدن؟ گفت: هر چه باشد.
عباس گفت: «آفرین بر تو که اصول گدای را خوب یاد گرفتی.» (لطائف الطوائف، ص 369)

3- حد تنگدستان

ابوبصیر گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: «یکی از شیعیان شما که مردی پرهیزکار است، به نام عمر پیش عیسی بن اعین آمد و تقاضای کمک کرد بااینکه تنگدست بود.»
عیسی گفت: «نزدم زکات هست ولی به تو نمی‌دهم، زیرا دیدم گوشت و خرما خریدی و این مقدار اسراف است.» عمر گفت: «در معامله‌ای یک‌درهم بهر من گردید، یک‌سوم آن را گوشت و قسمت دیگر را خرما و بقیه‌اش را به مصرف احتیاجات منزل رساندم.»
امام مدتی پس از شنیدن این جریان افسرده شد و دست خود را بر پیشانی گذاشت و پس‌ازآن فرمود: «خداوند برای تنگدستان سهمیه‌ای در مال ثروتمندان قرار داده به مقداری که بتواند با آن به‌خوبی زندگی کند و اگر آن سهمیه کفایت نمی‌کرد، بیشتر قرار می‌داد؛ ازاین‌جهت باید به آن‌ها بدهند به مقداری که تأمین خوراک و پوشاک و ازدواج و تصدّق و حج ایشان بنماید و نباید سختگیری کنند خصوصاً به‌ مثل عمر که از نیکوکاران است.» (پند تاریخ 1/142 –شرح من لا یحضره الفقیه کتاب زکوۀ، ص 36)

4- بی چیزان با آبرو

امیرالمؤمنین علیه السّلام برای یک نفر پنج اوساق (900 کیلو) خرما از خرمای زمین خودش که در ینبع (اطراف مدینه) بود فرستاد؛ آن شخص هم از مردمانی بود که به عطای حضرت چشم داشت و هیچ در مقام سؤال و تقاضا از آن جناب و غیر او بر نمی‌آمد. یک نفر حضور حضرت عرض کرد: به خدا قسم آن شخص از شما تقاضایی نکرده بود که چنین عطایی فرمودید، اگر یک اسق (180 کیلو) به او می‌دادید کافی بود!»
حضرت فرمود: خداوند مثل شما را در بین مسلمین زیاد نکند، من می‌بخشم و تو بخل می‌کنی؟ اگر من آنچه امید دارد ندهم مگر بعد از تقاضا، پس جز به قیمت آنچه را که از او خریده‌ام، نداده‌ام، زیرا آن صورتی را که برای پروردگارش به خاک می‌مالد و عبادت می‌کند، واداشتم که برای من بذل نماید، هر که چنین کند با برادر مسلم خود و حال‌آنکه می‌داند محل، قابل است برای صله و نیکی، پس راست نگفته است با خدا که در دعا درخواست بهشت برای او می‌کند.
باآنکه بخل می‌کند متاع فانی دنیا را، زیرا که بنده در دعا می‌گوید: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمؤمِنینَ وَ الْمُؤمِناتِ: خدایا بیامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را.» چون مغفرت را خواسته برای برادرش، پس بهشت را خواسته است، لذا سزاوار نیست که گفتار بدون عمل بگوید. (اسلام و مستمندان، ص 251 –فروع کافی 4/22)

5- جوان گدا

روزی مرد جوانی نشسته بود و با همسرش غذا می‌خوردند و پیش روی آنان مرغ بریان قرار داشت، در این هنگام گدایی به در خانه آمد و سؤال کرد. جوان از خانه بیرون آمد و با خشونت تمام، سائل را از درِ خانه براند و محروم ساخت؛ مرد محتاج نیز راه خود را گرفت و رفت.
پس از مدتی چنان اتفاقی افتاد که همان جوان، فقیر و تنگدست شد و تمام ثروت او نابود گردید و همسرش را نیز طلاق داد. زن هم بعد از او با مرد دیگری ازدواج نمود.
از قضاء روزی آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا می‌خوردند درون سفره پیش روی آنان مرغی بریان نهاده بود، ناگهان گدایی درِ خانه را به صدا درآورد و تقاضای کمک نمود.
مرد به همسرش گفت: «برخیز و این مرغ بریان را به این سائل بده!» زن از جا برخاست و مرغ بریان را برگرفت و به‌سوی درِ خانه رفت که ناگهان بدید سائل همان شوهر نخستین اوست. مرغ را به او داد و با چشم گریان برگشت.
شوهر از سبب گریه‌ی زن پرسید. زن گفت: این گدا، شوهر اول من بوده است و سپس داستان خود را با سائل پیشین که شوهرش او را آزرده و از درِ خانه رانده بود، به‌تمامی بیان کرد.
وقتی زن حکایت خویش را به پایان آورد، شوهر دومش گفت: «ای زن به خدا سوگند، آن گدا خود من بودم.» (دنیای جوان، ص 331 –آثار الصادقین 8/139)