گریه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 82 سوره‌ی توبه می‌فرماید: «پس آن‌ها باید خنده کم کنند و گریه بسیار نمایند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «گریه‌ی چشمان و خاشع بودن قلب‌ها از خداست.» (تفسیر معین، ص 309)

توضیح مختصر:

بُکاء داری اقسامی است و هر کدام دارای آثار خودش می‌باشد چه آن که هیچ بُکایی بدون علت نمی‌شود و هیچ خنده ای بی دلیل بروز نمی‌کند. مثلاً برادران یوسف که شب هنگام نزد یعقوب آمدند، می‌گریستند در حالی که این گریه‌ی دورغین بوده است که گرگ یوسف را دریده. اما وقتی حضرت آدم از بهشت دنیایی رانده شد و هبوط کرد، گریه‌اش راستین و اثر کاری بود که کرده بود و حالت توبه داشت، بوده، اما یحیی پیامبر همیشه از خوف خدا و عذاب قیامت گریه می‌کرد، شعیب از محبت خدا آن قدر گریست که بینایی خود را از دست داد. اولیای خدا از خشیِّت الهی در هراس بوده و می‌گریستند که این از هیبت و جلال و عظمت الهی نشأت می‌گرفت.
روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای اصحاب از شداید روز قیامت می‌فرمود و درکات و عقوبات آن روز را بیان می‌نمود، اصحاب از تأثیر آن مواعظ به گریه در آمدند و ده نفر تصمیم گرفتند که همیشه در حال نماز و روزه باشند، به رختخواب نروند، گوشت و روغن نخورند، با زنان نزدیکی نکنند و بوی خوش استعمال ننمایند و به طریق زُهّاد یهود و نصاری عمل کنند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن‌ها را از این رویه بر حذر داشت. (آیات الاحکام جرجانی، 2/551)
فخر رازی که کتاب بسیار نوشته، در اواخر عمرش گریه می‌کرد، علت را پرسیدند؛ گفت: «مطلبی را سال‌های متمادی معتقد بودم، الآن فهمیدم اشتباه بود، می‌ترسم تمام عقایدم از این قبیل بوده باشد. او در اکثر مسائل تشکیک می‌کرد ولی مطالب ناروا را چطور با یک گریه می‌تواند جبران کند؟ (اطیب البیان، 1/24)

1- نوح علیه السّلام

اسم حضرت نوح پیامبر، عبدالغفار یا سکن بوده است. بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلایق، جبرئیل، ملک مقرب نزدش آمد و گفت: «چندی پیش شغل تو نجّاری بوده است، حالا کوزه بساز!»
او کوزه‌ی زیادی ساخت، جبرئیل گفت: خداوند می‌فرماید: «کوزه‌ها را بشکن، او هم چند عدد از کوزه‌ها را بر زمین زد و شکست. بعضی‌ها را آهسته و بعضی را با اکراه شکست»، جبرئیل دید او دیگر نمی‌شکند.
گفت: «چرا نمی‌شکنی؟» فرمود: «دلم راضی نمی‌شود، من زحمت کشیده‌ام این‌ها را ساخته‌ام.» جبرئیل گفت: «ای نوح! مگر این کوزه‌ها هیچ کدام جان دارند، پدر و مادر دارند و …؟! آب و گِل اش از خداست، همین قدر تو زحمتش را کشیده ای و ساختی، چطور راضی به شکستن آن‌ها نمی‌شوی، چگونه راضی شدی خلقی را که خالق آن‌ها خدا بود، و جان و پدر و مادر و …. داشتند، نفرین کنی و همه را به هلاکت رسانیدی؟» از اینجا او گریه‌ی بسیار کرد و لقبش نوح شد. (جامع النورین، ص 122)

2- یحیی علیه السّلام

حضرت یحیی پیامبر به بیت المقدس آمد، دید جمعی از روحانیون و رُهبانان روپوش‌هایی مویین بر تن کرده و کلاه‌های پشمین بر سر دارند. از مادر خواست این نوع لباس درست کند تا با آنان به عبادت بپردازد.
سپس در بیت المقدس شروع به عبادت کرد؛ یک روز نگاه به خود کرد دید بدنش لاغر شده، گریه کرد، خدای عزّوجل به او وحی کرد برای لاغر شدن جسمت گریه می‌کنی؟ به عزّت و جلالم سوگند اگر کمترین اطلاعی از آتش دوزخ داشتی، بالا پوش از آهن می‌پوشیدی تا چه رسد به بافته شده!
یحیی آن قدر گریست که اشک چشمش گوشت هر دو گونه‌ی او را خورد به طوری که قیافه‌ی دندان‌هایش برای بینندگان پیدا بود.
روزی پدرش زکریا به یحیی فرمود: «پسر جان چرا چنین می‌کنی؟ من ازخدا خواسته‌ام تا تو را به من بدهد تا مایه‌ی روشنی چشمم گردی!»
عرض کرد: مگر تو نبودی که فرمودی: «میان بهشت و جهنم گردنه ای است، که به جز کسانی که از خوف خدا بسیار گریه کنند، از آن گردنه نتوانند گذشت؟!» آن قدر یحیی گریه می‌کرد که مادرش دو قطعه نمد برای او تهیه کرد که دندان‌هایش را با آن می‌پوشانید و اشک‌هایش را به خود می‌گرفت تا آن که از اشک چشمانش خیس می‌شد، یحیی آستین‌هایش را بالا می‌زد و آن نمدها را فشار می‌داد و اشک‌ها از میان انگشت‌هایش فرو می‌ریخت.
زکریا نگاه به فرزند می‌کرد و سر بر آسمان برمی داشت و عرض می‌کرد: «بار الها این فرزند من است و این هم اشک چشمانش و تو ارحم الراحمینی.»
وقتی یحیی اسم سکران (کوهی در دوزخ) را می‌شنید، آشفته حال و پریشان، روی به بیابان می‌نهاد، ناله‌ی وای از غفلت او بر می‌خیزید و پدر و مادر در بیابان‌ها به دنبالش می‌رفتند. (رساله‌ی لقاء الله، ص 157 –امالی الصدوق)

3- شدت گریه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها

فقدان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و تجاوز به حریم ولایت و ضربت مصدوم کننده و … سبب شد تا حضرت زهرا گریان شود.
مردم مدینه از گریه‌اش ناراحت شدند و به زهرا سلام الله علیها گفتند: «ما از گریه‌ات ناراحت می‌شویم!» پس مجبور شد به مقابر شهداء اُحد برود و آنجا گریه کند و سپس به شهر مدینه بازگردد.
در خبر دیگر آمده است که: بزرگان مدینه نزد حضرت علی علیه السّلام آمدند و گفتند: «ای اباالحسن! فاطمه سلام الله علیها شب و روز گریه می‌کند، هیچ کس از ما شب به خواب نمی‌رویم، روزها به علت طلب معاش، قرار نداریم و شب‌ها از گریه‌ی زهرا سلام الله علیها، به او بگو یا شب گریه کند یا روز.» (اِمّا اَنْ تَبکینَ لَیلاً وَ اِمّا نَهاراً)
امام علیه السّلام این پیغام را به حضرت زهرا سلام الله علیها رساند، در جواب گفت: «ای اباالحسن علیه السّلام آن قدر در دنیا مکث نخواهم کرد و به زودی از میان مردم می‌روم و از گریه هم آرام نمی‌شوم تا به پدرم ملحق شوم.»
بعد از این جواب، امام خارج از شهر مدینه در بقیع اطاقی از خشت و شاخه‌ی خرما بنام بیت الاحزان ساخت و زهرا سلام الله علیها صبح‌ها فرزندانش را بر می‌داشت، متوجه بقیع می‌شد و پیوسته بین قبور گریه می‌کرد؛ چون شب می‌شد امام می‌آمد و او را به منزل بازمی گرداند. (مصیبت بزرگ، ص 47 –بحارالانوار 43/177 و 155)

4- 35 سال گریه

امام صادق علیه السّلام فرمود: «امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزدیک به چهل سال (از سال 60 تا 95 هـ،35 سال می‌شود.) گریه کرد که روزهای آن روزه بود و شب‌ها به عبادت مشغول بود. چون هنگام افطار می‌شد، غلام خوراک و آب می‌آورد و برابر آن حضرت می‌گذاشت و عرض می‌کرد: میل فرمایید.
می‌فرمود: «پدرم با شکم گرسنه و لب عطشان کشته شد»؛ آن قدر می‌گفت و می‌گریست که خوراکش از اشک دیدگانش تر می‌گشت، و این چنین بود تا به پروردگارش ملحق شد.
یکی از دوستان امام سجاد علیه السّلام گوید: روزی حضرت به صحرا تشریف بردند و من در پی آن حضرت روان گشتم، پس یافتم او را که بر سنگ خشن سر به سجده نهاده و می‌شنیدم که گریه می‌کرد و صیحه می‌زد و می‌شمردم که هزار مرتبه ذکر (لا اِلهَ اِلّا الله حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ اِلّا الله تَعَبُّداً وَ رقّا لا اِلهَ اِلّا الله ایماناً وَ صِدقاً) می‌گفت، پس از آن سر از سجده برمی داشت، صورت و محاسنش را اشک دیدگانش فراگرفته بود.
پس عرض کردم: «ای آقای من، اندوه خود را تمام و گریه‌ی خود را کم کن!» فرمود: «وای بر تو یعقوب فرزند اسحاق پیامبر بود و فرزند پیامبر و دوازده فرزند داشت؛ پس یکی از آن‌ها مخفی گشت، مویش سپید شد و قامتش خمیده و از گریه دیدگانش سفید گشت و حال آن که فرزندش زنده بود، ولیکن من خود دیدم، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم کشته شده و روی خاک افتاده، پس چگونه اندوه من تمام و اشک دیدگانم کم شود؟!» (نمونه‌ی معارف 2/589 –انوار نعمانیه 2/37)

5- گریه ی رحمت

پیامبر از همسر اولش خدیجه دارای شش فرزند شد و از همسران دیگرش دارای فرزندی نشد جز از ماریه ی قبطیه که دارای پسری شد و نام او را ابراهیم گذاشت. ابراهیم یک سال و دو ماه و هشت روز بیشتر عمر نکرد و در ماه ذی الحجه سال هشتم هجرت از دنیا رفت.
هاله ای از غم و اندوه، پیامبر را فراگرفت و بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر می‌شد و می‌فرمود:
«چشم اشک می‌ریزد و قلب اندوهگین می‌شود ولی سخن نمی‌گویم که موجب خشم خدا گردد ای ابراهیم ما در وفات تو محزون هستیم.»
عایشه گوید: وقتی قطرات اشک از دیدگان پیامبر بر گونه‌هایش جاری شد، شخصی عرض کرد: «ای رسول خدا ما را از گریه کردن نهی می‌کردی ولی خودت گریه می‌کنی؟!» فرمود: «این گریه نیست بلکه رحمت و دلسوزی است، (لَیسَ هذا بُکاءٌ وَ اِنَّما هِیَ رَحْمَهٌ) کسی که رحم نکند، مشمول رحمت قرار نمی‌گیرد.» (داستان‌ها و پندها 7/75 –وسائل الشیعه 2/921)