سخن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی فاطر می‌فرماید: «سخنان پاکیزه به‌سوی او (خدا) صعود می‌کند و عمل صالح آن را بالا می‌برد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بهترین سخن و گفتار، آن است که راست و درست باشد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 639)

توضیح مختصر:

کلام بر دو گونه است: ممدوح و مذموم. هر سخنی که پسندیده و به صواب و درست باشد، مورد عنایت حق است و هر سخنی که ناپسند باشد مانند دروغ‌گویی، تهمت، غیبت و… ناخشنودی خداوند را در پی دارد و از گناهان شمرده می‌شود و توبه لازم دارد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در ابتدای اسلام به‌اندازه‌ی فهم آنان سخن بیان می‌کرد و اولین سخن او کلمه‌ی توحید بود.
سخن بلیغ و رسا، اول و آخر کلام را معین می‌کرد که هر کس مسلمان شود، عاقبت‌به‌خیر گردد. پس اگر سخن با اسلوب الهی باشد، متکلّم مُنذر و مبشّر است.
اما اگر سخن بوی شرک و دوئیّت داشته باشد، چنان‌که معترضین به انبیاء این روش را داشتند، آخرین گفته‌شان این بود که این پیامبر ساحر است یا مجنون.
سخن از لسان جاری می‌شود، اما اصلش از درون نفس است. اگر درون، پاکیزه باشد، کلام پاکیزه بیرون می‌آید و اگر باطن خبیث باشد، کلام ناپاک بیرون می‌آید، به‌عبارت‌دیگر عفت در کلام بسیار لزوم دارد، اگر این موضوع نسبت به پدر و مادر، استاد و… مراعات نشود، عوارضی برای متکلّم دارد که گاهی اثر سوء آن تا سال‌ها می‌ماند و این از خرابی‌های سخن بی‌معنی و پوچ می‌باشد.

1- کودک سخنران

موقعی که خلافت به عمر بن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف برای عرض تبریک به دربار وی آمدند. ازجمله هیئتی که از حجاز آمده بود. کودک خردسالی در آن هیئت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید. خلیفه گفت: «آن‌کس که سنش بیشتر است، حرف بزند.»
کودک گفت: «ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن باشد در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته‌ترند!»
خلیفه از سخن طفل شگفت‌زده شد و او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند.
کودک گفت: «از جای دوری به اینجا آمده‌ایم، نه برای طمع، بلکه برای عدل تو که در منازل خویش با اطمینان زندگی می‌کنیم؛ و نه برای ترس، چراکه از ستم تو در امان هستیم، فقط به‌منظور شکر گذاری و قدردانی آمده‌ایم.» خلیفه به کودک گفت: «مرا موعظه کن!» کودک گفت: «ای خلیفه‌ی مسلمین! بعضی از مردم به خاطر حِلم خدا و تمجید مردم، دچار غرور شدند، مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید تا دچار لغزش شوی.» خلیفه از گفتار کودک بسیار مسرور شد و تشکر کرد.
(حکایت‌های پندآموز، ص 186)

2- سخنان قاضی نسبت به طرفین

یکی از افراد عادی در موضوعی که با امیرالمؤمنین علیه‌السلام اختلاف داشت، به خلیفه‌ی وقت، عمر بن خطاب شکایت کرد.
خلیفه هر دو را احضار کرد، سپس رو به امیرالمؤمنین نمود و گفت: «ای ابالحسن! در کنار شاکی بایست.»
امام در چهره‌اش آثار ناراحتی پدیدار شد. عمر پرسید: «یا علی! از اینکه در کنار شاکی خود باشی ناراحتی؟»
فرمود: «هرگز! من از اینکه در میان من و او، برابری قائل نشدی و مرا با کلمات مورداحترام خطاب قرار دادی ولی با او چنین کلمات محترمانه‌ای نگفتی، ناراحت و متأثر شدم.»

3- کلام درست شیطان

وقتی شیطان نزد حضرت یحیی علیه‌السلام آمد، یحیی به شیطان فرمود: «می‌خواهم تله‌ها و دام‌هایی که به‌وسیله‌ی آن فرزندان آدم را صید می‌کنی و گمراه می‌نمایی، به من بگویی.»
شیطان قبول کرد و فردا صبح با شکلی خاص آمد و دام‌های خود را برای حضرت یحیی تعریف کرده و نشان داد…
در آخر ملاقات، یحیی پرسید: «آیا هیچ‌گاه بر من چیره شده و غالب گشتی؟» شیطان گفت: «نه ولی در تو خصلتی هست که من آن را دوست دارم.» پرسید: «آن خصلت چیست؟»
شیطان گفت: «وقتی‌که به خوردن غذا مشغول می‌شوی، اندکی سیر غذا می‌خوری و همین سیری شکم، موجب سنگینی تو شده و باعث می‌گردد، دیرتر به عبادت بپردازی و مانع قسمتی از مناجات و شب‌زنده‌داری تو می‌شود و این موجب خوشحالی من است.»
یحیی علیه‌السلام فرمود: «از این ساعت با خدای خود عهد می‌کنم که هرگز غذای سیر نخورم تا پروردگارم را ملاقات کنم.»
شیطان گفت: «من هم با خدا عهد می‌کنم که ازاین‌پس هیچ کلام درستی را به کسی نگویم.»
(ابلیس نامه، ج 2، ص 35 -حیاه القلوب، ج 1، ص 382)

4- کتابت شاهد باشد نه سخن

اولین انسان، آدم ابوالبشر بود که خداوند قریب هزار سال عمر به او داد. وقتی خداوند آینده‌ی بچه‌ها و انبیاء را به او نشان داد، نام داوود پیامبر را دید که عمرش فقط 40 سال است.
عرض کرد: «خدایا! سی سال (یا شصت سال) از عمر من به داوود بده و از عمرم کم کن.» خداوند قبول کرد.
وقتی عمر آدم به پایان رسید، عزرائیل علیه‌السلام برای قبض روح آمد.
آدم گفت: «سی سال دیگر باقی است.» عزرائیل گفت: «خودت به داوود علیه‌السلام سی سال از عمرت بخشیدی.»
آدم علیه‌السلام گفت: «خاطرم نیست.»
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «آدم راست می‌گفت، زیرا او کلام و عهد خویش را فراموش کرده بود. عزرائیل علیه‌السلام هم مدرکی به حسب ظاهر برای ردّ سخن آدم علیه‌السلام نداشت. ازاین‌جهت خداوند فرمان داد تا انسان‌ها در داد و ستدها و معاهدات بین خود سند و نامه بنویسند.
(حکایت‌های شنیدنی، ج 3، ص 7 -علل الشرایع، ص 185)

5- گفته‌ی مجوسی و حفظ باغ

هارون‌الرشید، خلیفه‌ی عباسی، به شکار می‌رفت. گذارش به باغی افتاد که بسیار سرسبز و خرم بود و توجهش به آن معطوف گردید.
سؤال کرد: «این باغ از آنِ کیست؟» گفتند: «متعلق به یک مرد مجوسی است.» هارون گفت: «آن را بخرید.» وزیر گفت: «بارها پیشنهاد خرید کرده‌ایم، او حاضر نشده است بفروشد.»
هارون پرسید: «چه باید کرد که این باغ از آنِ ما شود؟» وزیر گفت: «راهش این است که خلیفه در بازگشت از شکار، به این باغ فرود آید. موقعی که مالک باغ به حضور می‌رسد، خلیفه سؤال کند این باغ متعلق به کیست؟ او به احترام مقام خلافت خواهد گفت: به خلیفه هارون تعلق دارد؛ ما از این جمله استفاده می‌کنیم و به اقرار گواهی می‌دهیم و قیمت باغش را می‌پردازیم و جوایزی را هم بر آن می‌افزاییم و باغ، ملک شما می‌شود.»
هارون همان برنامه را اجرا کرد و در مراجعت وارد باغ شد. مجوسی پیش دوید و مراتب ادب را به‌جای آورد.
هارون پرسید: «این باغ مال کیست؟»
مجوسی گفت: «این باغ دیروز ملک پدرم بود، امروز متعلق به من است و نمی‌دانم فردا از آن‌که خواهد بود.»
گفته‌ی مجوسی در هارون‌الرشید اثر خوب گذارد، او تحسین کرد و گفت: «با این سخنان باغ خود را حفظ کردی و ما را نیز پند و اندرز دادی.»
(حکایت‌های پندآموز، ص 89 -جوامع الحکایات، ص 374)

سخاوت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی حشر می‌فرماید: «کسانی که نسبت به آنچه به ایشان داده شده است، در دل‌هایشان حسدی نمی‌یابند و هرچند خودشان را احتیاجی باشد، آن‌ها (فقرا) را بر خودشان مقدم می‌دارند.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «سخاوت دوستی را بار آورد و اخلاق را زیور بخشد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 510)

توضیح مختصر:

جود و کرم داشتن از شیوه‌ی جوانمردان است. اگر کسی متّصف به سخاوت باشد تا این اتّصاف می‌باشد، بسیاری از عقوبت‌ها و کیفرها به تأخیر می‌افتد یا در درازمدت حبط می‌شود گرچه مؤمن هم نباشد.
در روایت دارد که حضرت موسی علیه‌السلام خواست سامری را که مردم را گوساله‌پرست کرده بود، بکُشد؛ اما خداوند فرمود: «او را نکش که او سخاوتمند است.» (ارشاد الاذهان، ص 419)
از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روایت است که فرمود: «جوان گناهکار سخاوتمند نزد خداوند دوست دارتر است از پیر عابد بخیل.» (اطیب البیان، ج 1، ص 216)
چه آنکه سخاوت گر، صفتش او را به عاقبت‌به‌خیری می‌کشاند و به توبه دست پیدا می‌کند. انبیاء سخاوتمند بودند مانند ابراهیم علیه‌السلام و لوط علیه‌السلام، چنان‌که از قصص قرآن معلوم می‌شود مهمان را گرامی می‌داشتند. از همین‌جاست که در عرب وقتی کسی سفره‌دار و مهمان‌نواز است و دائم به کرم و جود مشغول است، می‌گویند خاکسترِ خانه‌اش زیاد است، یعنی می‌خواهد بگوید مثل حاتم طایی، بسیار سخاوتمند است و آشپزخانه‌اش به کار است. همچنین دست‌های سخاوتمند، مبسوط است یعنی دستش باز است. از آن‌طرف بخیل دست‌هایش مقبوض الیه است. ظهور اسم خداوند که باسط است دو دست قدرتش به عطا و بخشش باز می‌شود.

1- چهار هزار و یک قریه

شخصی به امام هادی علیه‌السلام عرضه داشت: چگونه است که «ابودلف» 4001 قریه دارد؟ امام فرمود: «شبی یک مؤمن به نزد او مهمان شد، پس ظرف بزرگی از خرما که تعداد خرماهای آن 4001 بود به آن مهمان بخشید. پس خداوند متعال به هر دانه خرما یک قریه به او عطا فرمود.»
(میکال المکارم «مترجم»، ج 1، ص 140 -مشکات الانوار)

2- روح کرامت

عبدالله بن جعفر، شوهر و پسرعموی حضرت زینب سلام‌الله علیها در سخاوت، بی‌نظیر بوده است و آن‌هم به دعای پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود که برکت در مال و انفاق کردن نصیبش شد. زمانی به مسافرتی رفت و کسی او را نمی‌شناخت. سائلی کمک خواست و ایشان پول زیادی به سائل داد. به او گفتند: «این سائل به کمتر از آن‌هم قناعت می‌کرد؛ او شما را نمی‌شناخت.» فرمود: «اگر او و مردم این منطقه مرا نمی‌شناسند، من که خودم را می‌شناسم. طبع من به کم قناعت نمی‌کند؛ راضی نمی‌شوم داشته باشم و مال کم بدهم.»
(سفینه البحار «کلمه‌ی عبد»)

3- فضیلت سخاوت

فضیلت از اخلاق انبیاء و ستون ایمان است و شخص، مؤمن واقعی نیست مگر سخاوتمند باشد. سخی نیست مگر آن‌که صاحب یقین و دارای همت عالی باشد. چون سخاوتمند نشانه‌ی نور یقین است. هر کس مقصود از بخشش را شناخت، آنگاه بذل برایش آسان می‌گردد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «اولیاء خدا ذاتاً سخی هستند.»
حق سخاوت آن است که انسان، چیزی را که بدان علاقه‌مند‌است بدهد. از علامات سخاوت این است که شخص در فکر این نیست که مال دنیا را چه کسی خورد و چه کسی از مؤمن یا کافر، مطیع یا عاصی، شریف یا پست صاحب آن گردد. بااینکه گرسنه است، دیگری را می‌خوراند. خود لباس ندارد، دیگری را می‌پوشاند. به دیگران عطا می‌کند و خود از قبول عطا دریغ می‌ورزد. احسان می‌کند و ممنون واقع می‌شود، ولی منّت نمی‌نهد. اگر همه‌ی دنیا را مالک شود، خود را همانند بیگانه و امانت‌دار می‌بیند. اگر همه‌ی دارایی خود را در یک ساعت در راه خدا بذل نماید، دلگیر و متأثر نمی‌شود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرموده: «سخی، به خدا، مردم و بهشت نزدیک؛ و از آتش جهنم به دور است و بخیل، از خدا، مردم و بهشت دور؛ و به آتش جهنم نزدیک است.»
سخی را وقتی سخی گویند که در طاعت خدا باشد و برای او ببخشد، اگرچه قرص نان و شربت آبی باشد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سخی آنچه را مالک است، به خاطر خدا بذل می‌کند.» اما کسی که تظاهر به سخاوت می‌کند، بخشش او در راه معصیت می‌باشد و مورد غضب و خشم الهی قرار می‌گیرد و او بخیل‌ترین مردم برای خود است. چطور به دیگران بخشش کند، بااینکه تابع هوای نفس و مخالفت امر خداست؟ خدا می‌فرماید: «آن‌ها علاوه بر بار سنگین (گناهان) خود، گناهان دیگران را به دوش می‌کشند.» (سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 13)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از قول حق‌تعالی نقل کرد که فرمود: «ای فرزند آدم! همه‌ی ملک و مال از آنِ من است و شما مسکین هستید، این ملک پیش از شما بود و تو نبودی. آیا آنچه خوردی، تمام شد؟ و پوشیدی، کهنه می‌کنی؟ و تصدّق دادی باقی می‌گذاری؟ به هر صورت یا مورد رحمت واقع، یا مجازات می‌شوید. پس به هوش باش که مال دیگران در نزد شما بهتر از مال خود، در مصرف کردن نباشد.»
حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر چه مال دنیا را از پیش انفاق کردی برایت باقی می‌ماند و آنچه برای دیگران گذاشتی بعد از تو، به وارثین می‌رسد. آنچه با توست نفعی برایت ندارد و چون دارایی زیاد، غرور آورد، پس چرا این‌قدر برای دنیا کوشش می‌کنی و آن را می‌خوانی؟ آیا می‌خواهی تو به فقر و زحمت افتی و دیگران از مالت بی‌نیاز شوند؟»
(شرق بی غروب، ص 77)

4- مردی از آل هاشم

جناب عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زینب سلام‌الله علیها) روز سختی، بر بیابان‌گردی وارد شد. آن شخص او را نشناخت. پس وی را مهمان کرد و بُزی را برای او سر برید. عبدالله بن جعفر به هنگام رفتن، به غلامش مقسّم گفت: «چقدر پول همراه داری؟» گفت: «پانصد دینار» فرمود: «همه را به این شخص بده.» غلام گفت: «به یک بیابان‌گردی که تو را نمی‌شناسد، به خاطر بُزی که برایت سر بریده، پانصد دینار می‌دهی؟» فرمود: «اگر او مرا نمی‌شناسد، من خودم را (به صفت بخشش) می‌شناسم.»
پس پانصد دینار به آن شخص داد. مرد بیابانی وقتی عطای بزرگ را مشاهده کرد به زنش گفت: «چون او را دیدم نشانه‌های خیر را در او مشاهده کردم. این مرد از آل هاشم است که از بزرگ‌ترین پادشاهان هستند. به بُزی که پنج درهم نمی‌ارزید، در عوض پانصد دینار داد. آیا ما در بیداری و به حقیقت می‌بینیم یا در خواب؟»
(بحر المعارف، ج 1، ص 731)