رضای حق
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 22 سورهی مجادله میفرماید: «خدا از مؤمنان خشنود و راضی و آنها هم از خدا خشنودند.»
حدیث:
امام سجاد علیهالسلام فرمود: «صبر و رضا سر همهی طاعات است.»
(جامع السادات، ج 3، ص 203)
توضیح مختصر:
خشنودی در مقابل سخط و ناخرسندی است که بر عبد لازم است همیشه در کارهایش رضای معبود را در نظر بگیرد تا به مقام رضا برسد. رضی دلالت میکند بر ثبوت رضا و این ثبوت حاصل نمیشود مگر آنکه عبد در نیّت و عمل ملکهاش به خرسندی حق برسد و لذا در مقدّراتش به حقتعالی گله ندارد و شکوه نمیکند.
اگر ارباب از رعیّت راضی شد یعنی کارهای رعیت را امضاء کرده. اگر رعیّت بگوید من از خدا راضیام معلوم نیست چقدر با واقع تطابق دارد. معلم نمره میدهد و شاگرد را قبول یا مردود میکند، شاگرد که نمیتواند به معلم نمره بدهد و او را قبول یا مردود کند.
رضوان خدا، آخرین قبولی است که بزرگتر از آن نیست. (سورهی توبه، آیهی 72) پس پیروی ازآنچه رضوان حق را سبب میشود، لازم است. (سورهی آلعمران، آیهی 174)
خداوند دربارهی زحمات رسالت پیامبر به او فرمود: «زودا که پروردگارت به تو آنقدر ببخشد و تو خرسند گردی.» (سورهی ضُحی، آیهی 5)
در اعمال، گاهی نفس از آدمی راضی میشود؛ اما تا امضاء الهی به آن نرسیده باشد، نباید گول رضایت نفس را خورد؛ چون نفس از کمیت اعمال جلوه میدهد و خداوند کیفیت عمل را میخواهد و به این مقام نمیرسد مگر کسی که به عنایت، آن را ادراک کند. وقتی رضای حق نباشد، اعمال حبط میشوند، آفت میخورند و نمرهی مردودی در نامهی اعمال درج میشود.
1- جابر و امام باقر علیهالسلام
جابر بن عبدالله انصاری (از اصحاب پیامبر) تا زمان امام باقر علیهالسلام زنده بود و در آنوقت پیر و نابینا شده بود، خدمت امام رسید.
امام از حالش جویا گردید، عرض کرد: «اکنون در حالی هستم که پیری را از جوانی، مرض را از سلامتی و مرگ را از زندهبودن بهتر میخواهم!»
امام فرمود: «اما من، اگر خدا پیر کند، پیری را میخواهم، اگر جوانی بخواهد، جوانی را میخواهم. اگر خدا مریضم کند مرض را و اگر سلامتی را برایم بخواهد، سلامتی را طالبم. اگر خدا مرگ را تقدیرم کند، مرگ را دوست دارم و اگر زندهبودن مرا بخواهد، زندگی را میخواهم.»
همینکه جابر این سخن را از امام شنید، صورت امام را بوسید و گفت: پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم درست فرمود که: «ای جابر! تو زنده میمانی تا ملاقات میکنی یکی از فرزندان مرا که نام او باقر است، علم را میشکافد بهطوریکه گاو، زمین را شکاف میدهد.»
(پند تاریخ، ج 5، ص 186)
2- راضی به سه بلا
حضرت عیسی علیهالسلام به مردی که نابینا و ابرص (پیسی) و مفلوج بود گذر کرد و دید که گوشت تنش از جُذام فروریخته است و میگوید: «شکر خدایی را که مرا از بلاهایی که بسیاری از مردم بدان گرفتارند، عافیت داد!»
حضرت عیسی علیهالسلام فرمود: «ای مرد! کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟» گفت: «ای روحالله! من از کسی که در دل وی آن معرفت که در دلم خدای قرار داده ندارم، بهترم.»
فرمود: راست گفتی، دستت را بده، دست او را گرفت و بر اندامش دست مبارک خود را مالید، درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماریهای او را -به خاطر راضی بودن به بلاها- شفا داد. وی بعداً مصاحب حضرت عیسی علیهالسلام شد و با او عبادت میکرد.
(علم اخلاق اسلامی، ج 3، ص 262 –جامع السعادات، ج 3، ص 208)
3- خلاده
خداوند به حضرت داوود علیهالسلام وحی کرد که به خلاده دختر اوس، مژده بهشت بده و او را آگاه کن که همنشین تو در بهشت است. داوود علیهالسلام به در خانه او رفت و در را زد، خلاده در را باز کرد تا چشمش به داوود افتاد شناخت و گفت: «آیا درباره من چیزی نازل شده که به اینجا آمدهای؟» فرمود: آری. گفت: شاید زنی هم نام من باشد، دربارهی او نازل شده است!
فرمود: «نه دربارهی تو نازل شده؛ کمی از حالات خود را برایم بگو!» گفت: «هر درد و زیانی به من رسید، صبر کردم و تسلیم رضای الهی بودم و هیچچیز نخواستم برگردد، بلکه رضای او را طالب و در مقابل هیچچیزی عوض نخواستم و شاکر او بودم!»
حضرت داوود فرمود: «به همین جهت به این مقام رسیدهای که دربارهات وحی نازل شده است.» امام صادق علیهالسلام پس از ذکر این قصه فرمود: «این همان دینی است که خدا آن را برای بندگان صالحش پسندیده است.»
(داستانها و پندها، ج 3، ص 37 –بحارالانوار، ج 71، ص 89)
4- عمار در صفّین
عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر و از ایمانی بزرگ، برخوردار بود تا جایی که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «عمار از سر تا قدمش مملو از ایمان و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.»
(سفینه البحار، ج 2، ص 275)
بعد از پیامبر هم پیوسته از حمایتکنندگان امام علی علیهالسلام بود تا وقتیکه جنگ صفّین شروع شد. او همراه امام بود. روزی از صف لشکر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدایا! تو میدانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در دریا بیفکنم، خواهم انداخت. پروردگارا اگر بدانم رضای تو در این است که نوک شمشیر را بر شکم نهاده و خود را بر آن بیفکنم تا از قفا و پشت خارج شود، انجام میدهم.
میدانم که رضای تو امروز در جنگیدن، با این مردم فاسق است، اگر عملی که تو را بهتر خشنود سازد سراغ میداشتم، آن را اختیار میکردم. صدایش بلند شد و گفت: هر کس خشنودی خدا را میخواهد و بهسوی مال و فرزند نمیخواهد برگردد، بهسوی من آید… عاقبت بعد از رشادتها و شجاعتهای بسیار به شهادت رسید. امیرالمؤمنین وقتی به جسد عمار رسید، روی زمین نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گریان شد و فرمود: «ای مرگ، تو گویا کسانی را که من دوستشان دارم کاملاً میشناسی و آنها را از من میگیری.»
(پیغمبر و یاران، ج 5، ص 28-24 –بحارالانوار، ج 8، ص 524)
5- بهترین آفریده
حضرت موسی عرض کرد: «خدایا بهترین خلق خود را که تو را عبادت و بندگی میکند به من بنمایان.» خداوند وحی کرد: «برو نزد دهی بر ساحل دریا، آن شخص را خواهی یافت.» موسی به آن مکان رسید، مردی را یافت به مرض جذام و پیسی مبتلا بود، خداوند را تسبیح میکرد.
موسی از جبرئیل پرسید: «آن مردی را که از خدا خواستم کجاست؟» گفت: «همین مرد مریض است؛ الآن من مأمورم چشمهای او را بگیرم، تو گوش بده چه میگوید.» به اشارهی جبرئیل دو چشم آن مرد بیرون آمد و بر صورتش افتاد.
گفت: «بارالها تا خواستی، از چشم بهرهمندم کردی و اینک خواستی آن را از من بگیری، ای کسی که به من نیکی میکنی و صله میرسانی.»
موسی فرمود: «ای بندهی خدا من مردی مستجاب الدّعوه هستم اگر دوست داری دعا کنم تا خدا دیدگانت را به تو برگرداند؟» گفت: «نمیخواهم زیرا خدا برایم خواست و من راضی به رضای او هستم.»
حضرت موسی فرمود: «شنیدم میگفتی: ای نیکو کننده و صله رساننده! منظورت چیست؟»
گفت: «در این آبادی غیر از من کسی خدا را نمیشناسد و یا پرستش نمیکند. (چه بِرّ و صلهای بالاتر از اینکه مرا با خود آشنا کرده است.)»
موسی علیهالسلام با تعجب از کنار او گذشت و گفت: «این عابدترین خلق خدا در دنیاست.»
(نمونه، ج 5، ص 373 –سفینه البحار، ج 1، ص 524)