قصههای حضرت ابراهیم علیهالسلام
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 75 سورهی هود میفرماید: «ابراهیم بهراستی بردبار دردمند بازگشت کننده (به خدا) بود.»
حدیث:
امام صادق علیهالسلام فرمود: «خداوند تبارکوتعالی، حضرت ابراهیم را قبل از آنکه به پیامبری برگزیند به عبودیت گرفته بود.» (الکافی 1/175)
توضیح مختصر:
ابراهیم علیهالسلام از پیامبران اولوالعزم بود و حکایتهای بسیاری دارد از تولّد، آمدن و شکستن بتها، مبارزات، محاجّه با مشرکین و نمرود و بالاخره افتادن در آتش نمرود و خداوند آتش را بر او سرد و سلامت کرد و او بر آتش صبر نمود.
امتحان شدن او به ذبح اسماعیل، آمدن ملائکه بر او و میهمان کردن آنها، بشارت دادن او در پیری به فرزند و موفقیت او در این امتحانات، سبب شد که نسل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از اسماعیل به او متّصل شد. لذا ابراهیم عرض کرد: «سپاس خدایی را که در سر پیری اسماعیل و اسحاق را به من داد.» (سورهی ابراهیم، آیه 39) به همین خاطر خداوند صُحف همانند تورات و انجیل را به او عطا کرد که مسائل شریعت در آن بود و در باطن همان اسم اکبر است که الواح و بهعبارتدیگر کتاب آسمانی به او داده شد و خداوند ذریّه او را بسیار کرد.
نام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در صحف او «ماحی» بوده است. بر ابراهیم علیهالسلام بیست صحیفه نازل شد. از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که در صحیفهی او مثلها آمده بود.
ابراهیم با اسماعیل کسانی بودند که خانه کعبه را ساختند و خداوند او را به خلیلی خود انتخاب کرد و پرده و حجابهایی را برایش کنار زد و او ملکوت آسمانها و زمین را دید.
خداوند او را به صفت بردبار و نرمدل و بازگشت کننده بهسوی خدا معرفی کرد (هود/75) و سلام خود را بر او فرستاد (صافات/109) و او را عبد کامل و نبی و صدیق شمرد و خداوند به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بر من گزارش و خبر ابراهیم را بخوان.» (سوره شعرا، آیهی 6)
1- خلیل الرحمان
امام باقر علیهالسلام فرمود: چون خدا ابراهیم را خلیل خود گردانید، بشارت خلیلی را مَلَک موت آورد در صورت جوانی سفیدرو که دو جامه سفید پوشیده بود.
روزی ابراهیم پی کار بیرون رفت و درِ خانه را بست. چون برگشت و در را گشود، ناگاه مردی را دید که ایستاده است در غایت حُسن و جمال!
پس ابراهیم را غیرت از جا به درآورد و گفت: ای بنده خدا! کی تو را داخل خانه من کرده است؟
گفت: «پروردگار خانه، مرا داخل کرده است.» فرمود: «پروردگارش از من احق است، پس تو کیستی؟» گفت: «عزرائیل.» ابراهیم ترسید و فرمود: «آمدهای قبض روح من بکنی؟»
گفت: نه ولیکن خدا بندهای را خلیل خود گردانیده است آمدهام که این بشارت را به او برسانم. ابراهیم فرمود: «کیست آن بنده، شاید خدمت او کنم تا بمیرم.»
گفت: «تو آن بندهای.» پس ابراهیم آمد به نزد ساره (زوجهاش) و فرمود: «خدا مرا خلیل خود گردانیده است.» (علل الشرایع ص 35)
2- ریشسفید
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: پیشتر چنان بود که هرچند آدمی ریشش سفید نمیشد و گاه بود شخصی به مجمعی میآمد که شخصی با پسرانش در آن مجلس حاضر بودند، او پدر را از فرزندان تمییز نمیداد و میپرسید: کدامیک پدر شما است؟
چون زمان حضرت ابراهیم شد عرض کرد: خداوندا! از برای من علامتی قرار ده که به آن شناخته شوم پس موی سر و ریشش سفید شد.
امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم قبل از زمان حضرت ابراهیم ریش ایشان سفید نمیشد. حضرت ابراهیم روزی موی سفید در ریش خود دید گفت: «پروردگارا! این چیست؟» وحی به او شد که این باعث وقار است.
عرض کرد: «وقار مرا زیاد گردان.» (علل الشرایع، ص 104)
3- خورجین پُر از ریگ
امام صادق علیه السّلام فرمود: ابراهیم هرگاه تنگی در معیشت او به هم میرسید به نزد قوم خود میرفت. پس در بعضیاوقات او را تنگی روی داد. او به نزد قوم خود رفت ایشان را در تنگی معاش یافت.
پس برگشت به منزل، چون به نزدیک خانه رسید از الاغ فرود آمد و خورجین را پر از ریگ کرد از شرمندگی ساره.
چون داخل خانه شد خورجین را فرود آورد و افتتاح نماز کرد. ساره آمد و خورجین را گشود دید پُر است از آرد. پس آن را خمیر کرد و نان پخت و آن حضرت را ندا کرد که از نماز فارغ شو و بخور.
فرمود: «از کجا آرد آوردهای؟» عرض کرد: «از خورجین تو.» پس ابراهیم سر بهسوی آسمان بلند کرد که شهادت میدهم تویی خلیل. (تفسیر عیاشی 1/277)
4- منجنیق
امام صادق علیه السّلام فرمود: اول منجنیقی که در دنیا ساخته شد آن بود که نمرود برای حضرت ابراهیم در کوفه ساختند، بر سر نهری که آن را «کوثا» (کونی) میگفتند، در قریهای که آن را «قنطانا» میگفتند و آن را شیطان ساخت.
چون ابراهیم را در منجنیق نشاندند و خواستند که به آتش اندازند، جبرئیل آمد و گفت: «سلام بر تو ای ابراهیم و رحمت و برکات خدا بر تو باد، آیا تو را حاجتی هست؟»
گفت: «به تو حاجتی ندارم.» پس در آنوقت خداوند به آتش ندا کرد که سرد شو. (تفسیر فرات، ص 263)
5- بانقیا
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ابراهیم علیه السّلام به شهر «بانقیا» پهلوی نجف گذشت. هر شب در آن شهر زلزله میشد چون ابراهیم در آنجا ماند آن شب زلزله نشد.
اهل آن شهر پرسیدند علت چیست؟ گفتند: «دیشب مردی با پسرش در اینجا وارد شدند.» پس به نزد ابراهیم رفتند و گفتند: «هر شب در شهر ما زلزله میشد و در این شب که تو وارد شهر ما شدی زلزله نشد. امشب هم بمان تا ببینیم که چون میشود.»
چون شب ماند زلزله نشد. اهل آن شهر به نزد او آمدند و گفتند: «نزد ما اقامت کن و آنچه میخواهی ما به تو میدهیم.»
فرمود: «من نمیمانم ولیکن این صحرای نجف در پشت شهر شما است به من بفروشید تا زلزله دیگر در شهر شما نشود.» گفتند: «ما به تو میبخشیم.» ابراهیم گفت: «نمیگیرم مگر به خریدن.» گفتند: «پس بگیر به هر قیمت که خواهی.»
پس خرید زمین را به هفت گوسفند و چهار درازگوش. به این سبب زمین را بانقیا گفتند زیرا که گوسفند را به لغت نبطی نقیا میگویند. پسر ابراهیم گفت: «این زمین را که نه زراعتی در آن میتوان کرد و نه حیوانی میتوان چرانید؟»
فرمود: «ساکت شو که خداوند عالمیان از این صحرا هفتاد هزار کس را بدون حساب محشور و داخل بهشت میکند که هر یک از ایشان جماعت بسیاری را شفاعت کنند.» (علل الشرایع، ص 585)