یقین، گوهر کمیاب
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 75 سورهی انعام میفرماید: «اینگونه ما ملکوت (گستره) آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدادیم تا از باور داران گردد».
حدیث:
امام علی علیهالسلام فرمود: «بهترین کارها آن است که از یقین پرده بردارد (چیزهایی مانند استقامت، توکّل، تفویض و… نشانه از یقین دارند).» (غررالحکم، ج 2، ص 609)
توضیح مختصر:
در دورهی آخرالزّمان، یکی از گوهرهای نایاب، اعتقاد مؤمنین است که پیامبر صلیالله علیه و آله و امام خویش را ندیدند امّا به نوشتههایی در کتابها، به آنها ایمان آورده و قبولشان داشته و عمل به فرامین آنها میکنند. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «بزرگترین مردم از جهت یقین، گروهی هستند که در آخرالزمان میباشند، پیغمبر را درک نکردهاند و حجت و امام ایشان در پرده و حجاب است، ایمان آوردهاند به سیاهی که سفید است.» (بحار، ج 13، ص 136) یعنی به قرآن و اخبار و منقولات مسوّده.
حضرت ابراهیم علیهالسلام برای به دست آوردن مرتبهی بالای یقین، تقاضای زنده شدنِ مُرده را از خداوند کرد که یقین، بالاترین مراتب ایمان است.
آنچه خداوند، احکام را تشریع کرده، اهل یقین هیچ شکّی در جزئیات و حکمت و فروعات آنها نمیکنند و آن را اکمل و احسن میدانند، بلکه به خاطر اهل شُبهه و ریب و ضعیف الاعتقادها است که نمیتوانند ادراک حکمتها کنند. آنچه انبیاء از کتاب آسمانی و معجزات و کرامات آوردند و ظاهر کردند، کمتر کسانی قبول نمودند و گفتند: اینها سِحر است؛ پس آن کس که گوهر کمیاب یقین را دارد شُکرِ خدا کند و از آن بهرهمند شود و دیگران را دعوت به این صفت باطنی نماید تا از جهل و شک و گمان، رهانیده شوند و به مقام اعلی و ارجمندِ یقین برسند.
1- ممکن است راست باشد
مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی میفرمود: یکی از علمای نجف پس از سالها تدریس در حوزه، درس را تعطیل کرد و درب خانه را به روی خود بست. عدّهای به سراغش رفتند و دیدند، بسیار لاغر شده و حالش منقلب است. از او پرسیدند که چرا درس را تعطیل کرده و طلبهها را محروم ساخته است؟ در پاسخ گفت: اواخر، این احتمال برایم مطرح شده است که میگفتم: خدا و قیامتی هست، ممکن است راست باشد، همین احتمال مرا از آنچه عمری خود را به آن مشغول کرده بودم بازداشته و به این حال افکنده است. (مصباح الهدی، ص 104)
2- احاطه بر مسائل از یقین است
مرحوم آیتالله بهجت (رحمهالله علیه) فرمودند: یکی از اهالی هندوستان متحیّر بود که از چه کسی تقلید کند. به مسجد کوفه رفت و توّسل کرد و در عالم خواب (بیداری) خدمت امام زمان تشرّف پیدا کرد و مسأله خود را از ایشان پرسید.
در همان حال کسی را خدمت حضرت دید و حضرت اشاره کرد از این تقلید کن. آن شخص هندی یکبار به عارف بالله آقای قاضی برخورد کرد و به محض دیدن یکدیگر، آقای قاضی به وی فرمود: اگر مسأله داری از من سؤال کن.
آن هندی متوجّه شد که آن حواله بود و این وصول. چند روز از این ماجرا گذشت. او نامهای را که از هندوستان آمده برای آقای قاضی آورد که جوانی غیرمسلمان مایل است با زنی مسلمان ازدواج کند آیا بهصرف ادعای جوان که مسلمان شدهام میتوان اکتفا کرد؟
آقای قاضی در پاسخ فرمود: «فلان مجله در هندوستان رسمیّت دارد! اگر مسلمان شدن خود را در آن مجله اعلام کرد، میتواند به وی ازدواج نماید.»
این مطلب را آقای قاضی فرمودند درحالیکه اهل خواندن آن مجله در هندوستان نبود که در هند چاپ میشد.
بههرحال آن خواستگار حاضر نشده بود که اسلام خود را در آن مجله اعلام نماید (و حیلهاش آشکار شد). (زمزم عارفان، ص 155)
3- یقین محمّد بن بشیر
در حملهی اول روز عاشورا ازجمله کسانی که شهید شدند محمّد بن بشیر حضرمی بود. شب عاشورا امام حسین علیهالسلام متوجه شد که پسر او را در مرز ری (شاه عبدالعظیم) اسیر گرفتند، امام فرمودند: «خدا تو را رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم، برو فرزند خود را از اسیری نجات بده.» او عرض کرد: «مرا جانوران درنده زنده زنده بدرند و طعمه خود کنند، اگر از خدمت تو دور شوم.» امام فرمود: «پس این پنج جامه بُرد را با هزار دینار بگیر و به فرزند دیگرت بده تا در آزادی برادرش بکوشد.» (منتهی الآمال، ج 1، ص 340)
4- گفتهی حاج فاضل
آیه الله حاج محمّد علی فاضل (متوفی 1342) قبل از کشف حجاب به فرزند آخوند خراسانی (صاحب کتاب کفایه الاصول و امضاء کننده مشروطیت) گفت: من میروم کربلا و برمیگردم و پس از شش ماه میمیرم، بعد رضاخان پهلوی کشف حجاب میکند… اگر همهی آنچه گفتم درست بود کاری انجام نده.
همانگونه شد که حاج فاضل گفته بود. آقازادهی آخوند خراسانی در مورد کشف حجاب با رضاشاه درگیر شد و کسی او را متذکّر کلام حاج فاضل کرد.
دو پاسبان او را سر برهنه در بازار مشهد برای بازپرسی بهطور اهانتآمیز میبردند و به او میگفتند: بگو وجه و کفّین مستثناست، او نگفت. با تزریق آمپولی او را کشتند. (زمزم عارفان، ص 164)
5- موسی مبرقع
موسی مبرقع فرزند امام جواد علیهالسلام در سال 256 از کوفه به شهر قم آمد. در ابتدا با مخالفت سران عرب که در قم بودند مواجه شد. به او گفتند: باید از همسایگی ما بیرون روی. ازاینرو به کاشان رفت و مورد استقبال گرم حاکم احمد بن عبدالعزیز و مردم کاشان قرار گرفت.
او زیباروی بود و پیوسته روی خود را با برقع میپوشاند.
بعد از مدّتی ابوالصّدیم حسن بن علی بن آدم اشعری و یکی دیگر از رؤسای عرب با پیجویی علّت بیرون رفتن موسی مبرقع از قم، اهالی قم را به خاطر این عمل ناشایست توبیخ کردند و عدّهای از بزرگان عرب را به کاشان فرستادند و با عذرخواهی او را به قم بازگرداندند و با احترام و اکرام از مال خود برای او خانهای خریدند و چند سهم از قریه هنبرد، اندریقان و کاریز را به او واگذار نموده و مبلغ بیست هزار درهم به او عطا کردند.
پس علّت بیرون راندن وی از قم، نشناختن او بوده که یقیناً فرزند امام و برادر امام و شخصیت والا بوده است.
او در سال 296 در سن 82 سالگی در قم درگذشت. (نورٌ علی نور تألیف حسین احمدی، ص 34-15)