سخی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 7-5 سوره‌ی لیل می‌فرماید: «اما هر کس عطا و سخاوت کرد و پرهیزکار شد و به نیکویی تصدیق کرد، البته کارش را سهل و آسان می‌گردانیم».

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «صلاح و سازگاری دینتان جز با سخاوت و خوش‌اخلاقی نباشد.»

توضیح مختصر:

سخی یعنی کریم، هر کس دارنده‌ی این صفت باشد از مؤمن و کافر، به نسبت ظهور این صفت، دارای امتیازاتی است. انفاق از ثمرات سخاوت است و آن از اخلاق حمیده می‌باشد؛ که ضدّ آن، بخل است و بخل از اخلاق ذمیمه به شمار می‌رود. خداوند به پیامبر کوثر عطا کرد. (سوره‌ی کوثر، آیه‌ی 1) در تعابیر، کوثر یعنی مرد سخی؛ و کریم هم به کوثر اطلاق می‌شود. در تعابیر از سخی، آمده است که سخی هم می‌خورد و هم عطا می‌کند، لذا هم به خدا نزدیک است و هم به مردم، شخص بخیل، هم از خدا و هم از مردم دور است.
سخی مبذّر نیست تا مالش را بی‌جهت در غیر صواب خرج کند یعنی اسراف نمی‌کند بلکه اداء می‌کند.
طعام سخی دواء است (بحارالانوار، ج 71، ص 357) و محبت را می‌کارد و دوستان بسیار پیدا می‌کند. مردم چیزی می‌دهند بعد منّت می‌نهند اما جوانمرد، همه‌چیز را می‌دهد و منّت نمی‌نهد.
بخشندگی چون جنبه‌ی رحمانی دارد، هم در دنیا و هم در آخرت ثمره دارد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بهشت، خانه‌ی سخاوتمندان است.» (تفسیر روشن، ج 5، ص 380) وقتی کریم النفس در دنیا سفره می‌اندازد، همان سفره برایش بهشت ساز می‌شود و راه را باز می‌کند. سخی، از غذای مردم می‌خورد تا از غذای او بخورند.
(کافی، ج 4، ص 40)

1- جواب امام زمان را چه بدهم؟

شیخ زین‌العابدین مازندرانی از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصاری، ساکن کربلا بوده است. در مورد سخاوت و انفاق او نوشته‌اند: تا می‌توانست قرض می‌کرد و به محتاجان می‌داد و هر چند وقت که بعضی از هند به کربلا می‌آمدند قرض‌های او را می‌دادند.
روزی بینوایی به در خانه‌ی او رفت و از او چیزی خواست. شیخ چون پولی در بساط نداشت، بادیه‌ی مسی منزل را برداشت و به او داد و گفت: این را ببر و بفروش. دو سه روز بعد که اهل منزل متوجه شدند که بادیه نیست فریاد کردند که: بادیه را دزد برده است. صدای آنان در کتابخانه به گوش شیخ رسید؛ فریاد برآورد که: دزد را متهم نکنید، بادیه را من برده‌ام.
در یکی از سفرها که شیخ به سامرا می‌رود، در آنجا سخت بیمار می‌شود. میرزای شیرازی از او عیادت می‌کند و او را دلداری می‌دهد. شیخ می‌گوید: «من هیچ‌گونه نگرانی از موت ندارم ولیکن نگرانی من از این است که بنا به عقیده ما امامیه وقتی‌که می‌میریم روح ما را به امام عصر علیه‌السلام عرضه می‌کنند. اگر امام سؤال بفرمایند: «زین‌العابدین! ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانی قرض کنی و به فقرا بدهی، چرا نکردی؟» من چه جوابی به آن حضرت می‌توانم بدهم؟!»
گویند میرزای شیرازی پس از شنیدن این حرف متأثر می‌شود، به منزل می‌رود و هر چه وجوهات شرعی در آنجا داشته میان مستحقین تقسیم می‌کند.
(سیمای فرزانگان، ص 357)

2- سخی‌تر از حاتم

از حاتم طائی سؤال کردند: از خود کریم‌تر دیده‌ای؟ گفت: دیدم. گفتند: کجا دیده‌ای؟ گفت: وقتی در بیابان می‌رفتم به خیمه‌ای رسیدم، پیرزنی در آن بود و بزغاله‌ای پشت خیمه بسته بود. پیرزن آمد و مرا خدمت کرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم. مدتی نگذشت که پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سؤال کرد. پیرزن پسرش را گفت: برخیز و برای میهمان وسایل پذیرایی را آماده کن، آن بزغاله را ذبح کن و طعام درست نما.
پسر گفت: اوّل بروم هیزم بیاورم، مادرش گفت: تا تو به صحرا بروی و هیزم بیاوری دیر می‌شود و میهمان گرسنه می‌ماند و این از مروّت دور باشد.
پس دو نیزه داشت آن را دو را شکست و آن بزغاله را کشت و طعام ساخت و نزدم بیاورد.
چون تفحّص از حال ایشان کردم جز آن بزغاله چیز دیگری نداشت و آن را صرف من کرد. پیرزن را گفتم: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، باید به قبیله ما بیایی تا در حق شما پذیرایی کامل کنم و عطایا به شما بدهم!
آن زن گفت: پاداش از میهمان نگیریم (انّا لا نَطلُبُ علی الضَّیفِ جزاءً) و نان به پول نفروشیم؛ از من هیچ قبول نکرد؛ از این سخاوت بی‌نظیر، دانستم که ایشان از من کریم‌ترند.
(جوامع الحکایات، ص 214)

3- خدا سخاوت را دوست دارد

گروهی از اهل یمن بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله وارد شدند. در میان ایشان مردی بود که سخنور‌تر و در گفتگو با پیامبر صلی‌الله علیه و آله شدیدتر و تندتر بود تا آنجا حضرت را به خشم آورد و رگ پیشانی‌اش از خشم پیچیده شد و رنگ چهره‌اش دگرگون گشت و چشم را متوجه زمین کرد. جبرئیل فرود آمد و گفت: پروردگارت به تو درود می‌فرستد و می‌فرماید:
«این مرد، سخی است و به مردم اطعام می‌دهد.» (هذا رجُلٌ سخیٌ یُطعِمُ الطَّعامُ)
پس خشم پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرونشست و سر برداشت و فرمود: «اگر نه این بود که جبرئیل مرا از جانب خدای عزّوجل خبر داد که اهل سخاوت و اطعامی، تو را از خود می‌راندم و عبرت دیگران می‌ساختم!»
مرد یمنی گفت: «آیا خدای تو سخاوت را دوست دارد؟» فرمود: بلی. یمنی گفت:
«اَشهَدُ اَن لا اِلهَ إلّا اللهُ وَ إنّکَ رسول‌الله؛ به خدایی که تو را به حق برانگیخت هیچ‌کس را از مال خود محروم نساختم».
(علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 158 -جامع السعادات، ج 2، ص 115)

4- سیصد اشرفی

ابن عباس گوید: روزی برای پیامبر صلی‌الله علیه و آله سیصد اشرفی، هدیه آورده بودند که حضرتش به امیرالمؤمنین عطا کرد. امام آن را گرفت و فرمود:
«قسم به خدا، هرآینه این وجه را تصدّق می‌کنم که خداوند از من قبول فرماید.»
بعد از چندی فرمود: چون شب، نماز عشاء را به جا آوردم، صد اشرفی برداشتم و از مسجد بیرون آمدم. زنی را ملاقات نمودم و آن را به او دادم، چون صبح شد مردم به یکدیگر می‌گفتند: علی علیه‌السلام دیشب، صد اشرفی به زن زناکاری تصدق داده است. من نگران شدم، شب بعد صد اشرفی دیگر برداشتم، بعد از نماز عشاء از مسجد خارج شدم و گفتم: به خدا قسم که امشب صدقه می‌دهم این را که خداوند قبول نماید.
پس ملاقات کردم مردی را و آن وجه را به او دادم. چون روز شد، اهل مدینه اظهار داشتند که علی علیه‌السلام صد اشرفی به شخص دزدی داده است. من بی‌نهایت افسرده‌خاطر شدم. شب سوم صد اشرفی دیگر را برداشتم و گفتم: به خدا قسم، هرآینه صد اشرفی صدقه خواهم داد به کسی که خداوند قبول نماید.
بعد از نماز عشاء از مسجد بیرون رفتم و به مردی برخوردم و صد اشرفی را به او صدقه دادم، صبح که شد اهل مدینه گفتند: دیشب علی علیه‌السلام به مرد غنی و مال داری صد اشرفی داده. من به‌ظاهر اندوهگین شدم.
به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رفتم و ایشان را از قضایا اطّلاع دادم. فرمود: یا علی علیه‌السلام! جبرئیل می‌گوید: خدای تعالی صدقات تو را قبول فرمود و عمل تو را پاکیزه دانست. صد اشرفی که شب اول به زن بدکاره دادی، چون به منزل خود برگشت، به‌سوی خدا توبه کرد و از اعمال فاسد خود دست کشید و آن اشرفی‌ها را سرمایه قرار داد و در طلب آن است که شوهری اختیار نماید.
صد اشرفی شب دوم، به دست دزد رسید، وقتی به خانه‌ی خود رفت از کار خود توبه کرد و آن وجه را سرمایه‌ی کار قرار داد تا کسب نماید.
صد اشرفی شب سوم، به دست پول‌داری رسید که سال‌ها زکات خود را نداده بود، به منزل خود رفت و خود را سرزنش کرد و به خود گفت: چقدر پست هستی که زکات واجب چندساله را نمی‌دهی و مخالف حکم خدا عمل می‌کنی ولی علی بن ابی‌طالب باآنکه دارای مالی نیست صد اشرفی به تو داده. پس حساب زکات چندساله را از اموال خود بیرون کرد و داد.
خداوند به سبب این عمل، این آیه (آیه‌ی 37 سوره‌ی نور) را در فضیلت علی علیه‌السلام نازل فرمود:
«پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نگرداند و نماز بپا داشته و زکات فقیران بدهند و از روزی که دل و دیده‌ها در آن روز حیران و مضطرند ترسان و هراسانند».
(اسلام و مستمندان، ص 90 -داستان‌های زندگی علی علیه‌السلام، ص 165)

5- قیس بن سعد

او فرزند سعد بن عباده (رئیس قبیله‌ی خزرج) و از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود و تا آخر عمر از بیعت با امیرالمؤمنین علیه‌السلام دست نکشید و پس از شهادت آن امام، از امام حسن علیه‌السلام حمایت کرد. قیس و پدرش سعد و جدّش عباده، همه دارای میهمان‌خانه‌ی عمومی بودند. او در یکی از جنگ‌های زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله در لشکری بود که ابوبکر و عمر نیز در آن بودند. قیس از دوستانش قرض می‌گرفت و برای همراهانش خرج می‌کرد.
ابوبکر و عمر با هم اندیشیدند و گفتند: «اگر او را به حال خود گذاریم اموال پدرش را تلف می‌کند.» لذا در میان جمعیت اعلان کردند: «هیچ‌کس به قیس قرض ندهد!»
وقتی پدرش سعد این مطلب را شنید پس از نماز جماعت پشت سر پیغمبر صلی‌الله علیه و آله برخاست و گفت: «در پیشگاه پیغمبر و مردم شکایت می‌کنم که ابوبکر و عمر، پسرم را بخیل بار بیاورند.»
در یکی از لشکرکشی‌ها، قیس رئیس لشکر بود. در چند روز مسافرت، نُه شتر برای همراهانش که عده‌ی کمی بودند ذبح کرد؛ چون رفتارش را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفتند، حضرتش فرمود: «بخشندگی، سیره‌ی این خاندان است!»
وقتی قیس مریض شد، مردم کمتر به عیادتش می‌آمدند؛ از این پیش آمد در شگفت شد و علت را پرسید، گفتند: چون اموالتان پیش مردم زیاد است و همه مدیون شما هستند ازاین‌رو خجالت می‌کشند که به حضور آیند!
قیس گفت: نابود باد ثروتی که موجب گردد برادران دینی از یکدیگر جدا شوند. پس به دستور او در مدینه اعلام کردند: هر که از قیس اموالی پیش او می‌باشد از آنِ اوست و قیس او را بخشیده است؛ پس از اعلان، آن‌قدر جمعیت هجوم آوردند که در اثر فشار و ازدحام، پلّه‌هایی که راه اتاق قیس بود خراب شد و از هم ریخت.
(پیغمبر و یاران، ج 5، ص 165 -قاموس الرجال، ج 7، ص 399)

سجده و آثار آن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 43 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «ای مریم فرمان‌بردار پروردگار خود باش و سجده کن».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «نزدیک نکند انسان را به خدای سبحان، مگر سجده و رکوع بسیار».
(غررالحکم، ج 1، ص 508)

توضیح مختصر:

خداوند در سوره‌ی علق آیه‌ی 19 فرمود: «سجده کن و نزدیک شو.»
ازآنجایی‌که ابلیس از طرف خداوند امر به سجده شد و انجام نداد، مطرود از درگاه حق‌تعالی شد اگر انجام می‌داد نمره‌ی قبولی و قرب به او می‌خورد. از ادب است که بنده‌ی دانی برای خالق عالی بندگی کند و از اصول بندگی، خشوع و سجده و اعتراف به ذلت و خاکساری است.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هر وقت از خواب بلند می‌شد برای خدا به سجده می‌رفت و سجده‌اش هم طولانی بود، آنگاه به بستر خود برمی‌گشت.
لذا عبودیت تام و کامل را پیامبر ما داشته و دیگر انبیاء و اولیاء در طول او بودند.
«کسانی که نزد پروردگارند، از بندگی وی سرپیچی نکنند و تسبیح او گویند و سجده‌ی وی نمایند.» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 206)
پس توصیف مقرّبین درگاه خداوند به استکبار نکردن، تسبیح نمودن و سجده کردن، توصیفی آسان‌تر است و این‌که جایی را که آنجا سجده کنند، مسجد می‌نامند. مسجد اسم مکان است و اعضاء هفت‌گانه به‌نوعی ارتباط با سجده دارند. به این دلیل خداوند حضرت موسی علیه‌السلام را برای تکلّم انتخاب کرد که پس از هر نماز، دو طرف صورت خود را بر خاک می‌گذاشت.

1- آثار سجده‌ی بین اذان و اقامه

امام صادق علیه‌السلام فرمود: امیرالمؤمنین به یارانش فرمود: «هر که میان اذان و اقامه سجده کند و بگوید: «ربّ لَکَ سَجَدتُ خاضعاً خاشعاً ذلیلاً»؛ خداوند متعال می‌گوید: ای ملائکه‌ی من! به عزّت و جلالم سوگند که محبّت او را در دل‌های مؤمنان و هیبت (شکوه) او را در دل‌های منافقان خواهم نهاد.»
(فلاح السائل، ص 152 -دوستی در قرآن و حدیث، ص 100)

2- حضرت سجاد علیه‌السلام به سجده

امام باقر علیه‌السلام فرمود: که پدرم امام زین‌العابدین علیه‌السلام:
1. هیچ نعمتی از خدا را یاد نکرده مگر آن‌که به شکر آن سجده کرد.
2. هیچ آیه‌ای از قرآن نخواند که در آن سجده باشد مگر آن‌که سجده کرد.
3. هیچ بدی را که از آن می‌ترسید خدا از او دفع نکرد مگر آن‌که سجده کرد.
4. از هر نماز واجب که فارغ می‌شد بعد از آن سجده می‌کرد.
5. هر وقت که توفیق می‌یافت میان دو کس را اصلاح کند برای شکر آن سجده می‌کرد.
در جمیع مواضع هفت‌گانه‌ی سجود ایشان اثر سجده وجود داشت به این سبب آن حضرت را سجاد نامیدند.
(مفاتیح‌الجنان، ص 1135)

3- سجده‌ی غیر نماز

امام سجاد علیه‌السلام به صحرا رفت. یکی از غلامانش در تعقیب او برآمد و او را روی سنگ ناهمواری در سجده دید که مشغول این ذکر است:
«لا اله الّا الله حقّاً حقّا، لااله‌الاالله تَعَبُّداً وَ رَقّا، لااله‌الاالله ایماناً و صدقاً»
غلام گفت: ذکر سجده‌ی امام را شمردم هزار مرتبه بود.
(وسائل الشیعه، ج 2، ص 981)

4- سجده‌ی موسی

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حضرت موسی بن عمران وقتی نماز می‌خواند از جا برنمی‌خاست تا آن گونه‌ی راست و چپ خود را بر زمین می‌نهاد.» امام باقر علیه‌السلام فرمود: خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد: «می‌دانی چرا تو را برای سخن گفتن با خود برگزیدم و دیگری را انتخاب نکردم؟» عرض کرد: نه. فرمود: «ای موسی! من به همه‌ی بندگان نظر کردم از تو متواضع‌تر و ذلیل‌تر نسبت به خودم نیافتم، پس از هر نماز، دو طرف صورت بر خاک می‌گذاری.»
(مکارم الاخلاق، ج 2، ص 42)

5- سجده‌ی نماز مستحبّی

حفص بن غیاث گوید: «امام صادق علیه‌السلام را دیدم در کوفه از لابه‌لای نخل‌ها می‌گذشت تا به نخلی رسید. پس وضو گرفت و به نماز ایستاد و رکوع انجام داد و در سجده پانصد مرتبه این ذکر (سُبحانَ رَببی الاعلی وَ بِحَمدِه) را تکرار کرد.»
(شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 385)

6- سجده‌ی وصلت

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله به ربیعه بن کعب فرمود: «ای ربیعه! هفت سال مرا خدمت کردی آیا حاجتی از من نمی‌خواهی تا برآورده کنم؟» ربیعه گفت: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله مرا مهلت بده تا فکری دراین‌باره کنم.» روز دیگر بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله وارد شد، عرض کرد: «از خدا مسئلت فرما که مرا با شما وارد بهشت نماید!» علّت را پرسید. عرض کرد: «با خودم فکر کردم مال و عمر و اولاد، با مرگ پایان می‌پذیرد ولی با شما بودن همیشگی است.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله ساعتی سر مبارک را به زیر انداخته و متفکّر بودند. پس سر برداشته و فرمود: «این مطلب را از خداوند مسئلت می‌نمایم لکن تو هم مرا به زیاد سجده کردن اعانت کن.»
(خزینه الجواهر، ص 345 -دعوات راوندی)

سجده ی ساجد

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «نشانه‌ی آن‌ها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بنده به چیزی برتر از سجده‌ی تضرع آور، به خدا تقرب (نزدیکی) نمی‌کند.»
(محجه البیضاء، ج 1، ص 345)

توضیح مختصر:

بدان که از فروتنی و خاکساری بندگان نسبت به حق‌تعالی، سجده کردن است. ساجد، مطیع صاحبش می‌باشد. البته وقتی در قرآن آمده که همه‌چیز از آسمان‌ها و زمین، خدا را سجده می‌کنند (سوره‌ی نحل، آیه‌ی 49) یعنی همه به نوعی ساجد حق‌اند.
پیامبر و کسانی که با امت‌اند، بر کافران سخت‌گیر و با خودشان مهربان‌اند، آنان را راکع و ساجد می‌بینی که در طلب خشنودی خداوند هستند. نشانه‌ی آنان در چهره‌هایشان از اثر سجود، آشکار است. (سوره‌ی فتح، آیه‌ی 29)
صفت یاران خاص پیامبر صلی‌الله علیه و آله است که بر اثر نماز و تشکر و اعتراف به گناهان، خداوند آن‌ها را ساجد توصیف کرده است.
از مصادیق عبادت، نماز است که پیشانی بر خاک گذاشتن جزء آن است. معلوم است که با میل و رغبت، ساجد هستند و مقبولیت کارشان افزون‌تر است از کسی که از روی اکراه و بی‌میلی انجام می‌دهد.
غایت خضوع در کل اشیاء آن است که سایه‌ی اشیاء در تحت اراده‌ی خداوند می‌باشد و تمام سایه‌ی اجسام به فرمان الهی متواضع هستند و انسان که اشرف مخلوقات است از امتیاز خاصی در سجود بهره می‌برد.

1- بهشت رفتن

پیامبر صلی‌الله علیه و آله مشغول بعضی کارهایش بود، مردی از کنار پیامبر صلی‌الله علیه و آله عبور نمود و عرض کرد: «یا رسول‌الله! آیا اجازه می‌دهی به شما کمک کنم؟» فرمود: «انجام بده!» چون از کار فارغ شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «حاجت تو چیست؟» عرض کرد: «بهشت.» پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله سر مبارک را پایین انداخت و پس از مدتی سر را بالا آورده و فرمود: «ای بنده‌ی خدا! (برای رفتن به بهشت) مرا به طولانی کردن سجده یاری نما.»
(محجه البیضاء، ج 1، ص 345 -الکافی، ج 3، ص 266)

2- سه عارف

مرحوم عارف بالله، آیت‌الله کشمیری رحمه‌الله علیه در وصف عالمان ربانی (درباره‌ی سجده) فرمودند: وقتی عارف کامل، آخوند ملاحسین قلی همدانی رحمه‌الله علیه (م.1311) وفات کرد، از عیالش پرسیدند: «از آخوند چه دیدی؟» گفت: «همیشه در سجده بود.» عارف بالله، آقا سید احمد کربلایی رحمه‌الله علیه، جوانش در حال احتضار بود و عده‌ای از علما کنار جوانش بودند؛ ولی خود ایشان در سرداب منزل مشغول سجده بود، انگار هیچ مطلبی در حال رخ دادن نیست.
عارف ربانی، سید علی آقا قاضی رحمه‌الله علیه هم بسیار سجده می‌کرد. روزی به منزلشان رفتم، ایشان در سجده بود. سجده‌اش طول کشید که از منزلش بیرون آمدم و نخواستم مزاحم عبادتش شوم.
(روح و ریحان، ص 105، اثر استاد سید علی‌اکبر صداقت)

3- شکر ربّ

هشام بن احمر گفت: به همراه امام کاظم علیه‌السلام در اطراف مدینه می‌رفتیم. امام از مرکب پیاده شدند و سر به سجده گذاشتند و سجده را بسیار طولانی کردند. پس از مدتی سر از سجده برداشتند و سوار بر مرکب شدند. عرض کردم: «قربانت شوم! چقدر سجده را طولانی کردی؟!» فرمود: «یکی از نعمت‌های الهی که خدا به من داده به یادم آمد، پس دوست داشتم به این خاطر سجده کنم و خدا را شکر نمایم.»
(الکافی، ج 2، ص 24 -محجه البیضاء، ج 1، ص 346)

4- هزار مرتبه

محمد بن سلیمان گفت: در خدمت امام کاظم علیه‌السلام به سوی یکی از املاک او در مدینه بیرون رفتم. امام علیه‌السلام برای ادای نماز ظهر به پا خواست. چون از آن فارغ شد، سر به سجده گذاشت و شنیدم به آوازی سوزناک درحالی‌که گریه گلویش را گرفته بود می‌گفت: «رَبِّ عَصَیْتُکَ بِلِسانی…»
پس هزار بار در سجده «العفو» گفتند. بعد گونه‌ی راست را بر زمین گذارد و با صدای حزن‌انگیز گفت: «با گناه به سویت آمدم، بد کردم. مرا بیامرز که فقط تو آمرزنده‌ی آنی، ای آقای من!» و سه بار این را تکرار کرد.
سپس گونه‌ی چپ را بر زمین چسبانید و سه بار می‌گفت: «ببخشای کسی را که بدی و گناه کرده و زاری و اعتراف می‌کند». سپس، سر از سجده برداشت.
(راه روشن، ج 1، ص 544 -الکافی، ج 3، ص 326)

5- سه ساجد

فضل بن شاذان، از اصحاب امام هادی علیه‌السلام و امام عسگری علیه‌السلام (م.260) گوید: روزی نزد ابن ابی عمیر رفتم و دیدم در سجده است. سجده را بسیار طولانی کرده همین‌که سر از سجده برداشت گفتم: «چقدر سجده را طولانی می‌کنی؟» فرمود: اگر طولانی بودن سجده‌ی جمیل بن دراج -از اصحاب امام صادق علیه‌السلام و امام کاظم علیه‌السلام که در زمان امام رضا علیه‌السلام وفات کرد- را می‌دیدی، آنگاه چه می‌گفتی؟
روزی نزد جمیل رفتم و او در سجده بود. آن‌قدر سجده را طولانی کرد که پس از سر برداشتن از سجده اعتراض بر طول سجده‌اش کردم. او فرمود: «چگونه بودی اگر طولانی کردن سجده‌ی معروف بن خربوز -از اصحاب امام باقر علیه‌السلام و امام صادق علیه‌السلام- را مشاهده می‌کردی؟»
(پند تاریخ، ج 5، ص 219 -وسایل الشیعه، ج 4، ص 980)

ساده زیستی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 7 سوره‌ی فرقان می‌فرماید: «مردم می‌گفتند این چه پیامبری است که (مثل مردم عادی) غذا می‌خورد و در کوچه و بازار رفت و آمد می‌کند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «زندگی و کارها را آسان گیرید و دشوار نکنید، سبک بگیرید و سنگین نکنید.»
(غررالحکم، ج 1، ص 549)

توضیح مختصر:

آنچه اسلام برای زندگی انفرادی و اجتماعی، مقرر فرموده تا همگان بتوانند سلوک کنند و زندگی را به نحو احسن پیش ببرند آن است که در مسکن، پوشاک، همسرداری، سفره و … از افراط و تفریط، به دور باشند و همانند انبیاء و اولیاء، چند روزِ دنیا را بدون تکلّف و حرص و طمع، به سادگی و آسانی بگذرانند که دنیا محل عبور است نه قرار دائمی.
انسان‌های اولیه، در نهایت سادگی و بدون دغدغه و تکلّف، زندگی آسانی داشتند. در آن زمان، هیچ مظاهر تمدّن نبوده لذا عمرهای طولانی داشتند. نیز برای مسکن، لباس، خوراک و مانند این‌ها با یکدیگر در نزاع نبودند، چون چیزی نبود تا چیزی گفته شود. امّا امروزه، تمدّن مدرن، صدها مسئله در زندگی جدید آورده؛ مشکلات و دغدغه، چشم هم‌چشمی؛ فخرفروشی و اسراف را به بار آورده است. از آن طرف، به خاطر نرسیدن و نداشتن بسیاری از مظاهر دنیایی، کمبودها، سلامت افراد و …به ناراحتی اعصاب و روان، خوردن قرص‌های آرام‌بخش و خرج کردن پول‌ها در بیماری‌ها مبتلا شده‌اند.
اگر روح ساده زیستی غالب شد، شخص به‌اندازه‌ی کفاف کار می‌کند و قناعت را پیشه‌ی خود می‌سازد؛ و این نمی‌شود مگر به توکل و اعتماد بر خداوند که رزّاق، اوست؛ اگر بیشتر می‌خواست برایمان در نظر می‌گرفت. پس قضا و قدرِ ما بر این زندگی معمولی باشد.

1- همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله

همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله، بعد از پاره‌ای از جنگ‌ها که غنایم سرشاری در اختیار مسلمین قرار گرفت، تقاضاهای مختلفی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله داشتند.
ام سلمه تقاضای کنیز خدمتگزاری کرد، میمونه حلّه‌ای خواست، زینب (دختر جحش) پارچه‌ی یمنی تقاضا کرد، حفضه جامه‌ی مصری، جویریه لباس مخصوص و سوده گلیم خیبری از پیامبر خواستند.
پیامبر که می‌دانست این‌گونه درخواست‌ها که معمولاً پایانی ندارد چه عواقبی برای بیت نبوّت در بردارد، از جواب آن‌ها سرباز زد و مدتی از همسرانش کناره‌گیری کرد. تا اینکه آیات 31-28 سوره‌ی احزاب نازل شد و با لحن قاطع و درعین‌حال توأم با رأفت و رحمت به آن‌ها هشدار داد:
«اگر زندگی پر زرق و برق دنیا می‌خواهید، می‌توانید، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله جدا شوید و به هرکجا می‌خواهید بروید. اگر به خدا و رسول او و روز جزا دل‌بسته‌اید و به زندگی ساده و افتخارآمیز خانه‌ی پیامبر قانع هستید، بمانید و از پاداش‌های بزرگ پروردگار برخوردار شوید.»
(داستان‌های تفسیر، ص 396 -تفسیر نمونه، ج 17، ص 278)

2- حاج‌آقا رضا همدانی

مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا رضا همدانی (متوفی 1322 هـ ق مدفون در سامراء) یکی از علمای بزرگی است که صاحب تألیفات متعدد می‌باشد.
شاگردش علامه سید محسن امین گوید:
«او لوازم خانه‌اش را خودش می‌خرید و آن را به کسی واگذار نمی‌کرد. روزی او را در کنار مغازه‌ی قصابی دیدم که منتظر است تا گوشت بخرد، چون ایام زیارتی بود و قصّاب به خاطر نفع خود، زائران و مسافران را زودتر راه می‌انداخت و به او اعتنایی نمی‌کرد. فریاد زدم: «ای قصاب! گوشت این شیخ را بده.» استادم فرمود: «مانعی ندارد.»
آنگاه قصّاب عذرخواهی کرد و گوشت او را وزن کرد و داد.»
شاگردش گوید: روز دیگری دیدم، به سر کوچه آمده تا از هیزم‌فروش‌ها هیزم خریداری کند. جلو رفتم و عرض کردم: آقا! خریدن هیزم را به شخص دیگری واگذار کنید!
در پاسخ فرمود: «من روش خود را عوض نمی‌کنم.»
او هنگام رفت‌وآمد، تنها راه می‌رفت و کسی را همراه نداشت. اگر شب به جایی می‌رفت، مانند علمای بزرگ که خدمت کارشان چراغی را به دست می‌گرفت و جلو می‌رفت، رفتار نمی‌کرد.
اگر ناشناسی او را می‌دید، گمان می‌کرد که یکی از طلبه‌های فقیر است. وقتی من پشت سرش حرکت می‌کردم، یکی از زائران ایرانی که او را نمی‌شناخت، گفت: آقا! آیا نماز وحشت (که شب اول قبر برای میّت می‌خوانند) می‌خوانید؟ فرمود: نه.
آری او بااینکه مجتهدی مسلّم و عالمی بزرگ بود، زندگی‌اش را باکمال ساده زیستی می‌گذراند.
(حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 101 -اعیان الشیعه، ج 7، ص 19)

3- سه پیامبر

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: سوگند به خدا موسی از خدا نخواست، مگر نانی را که بخورد، زیرا گیاه زمین را می‌خورد و به جهت لاغری و کمی گوشت، سبزی گیاه از نازکی پوست روی شکمش دیده می‌شد.
عیسی بن مریم (هنگام خوابیدن) سنگ را زیر سر می‌گذاشت و بالش قرار می‌داد، جامه‌ی زبر می‌پوشید، طعام خشن می‌خورد، خورش او گرسنگی بود، چراغ او در شب، روشنایی ماه و سایه‌بان او در زمستان جایی بود که آفتاب می‌تابید یا فرومی‌رفت، میوه و سبزی خوشبوی او گیاهی بود که زمین برای چهارپایان می‌رویانید… مرکب او دو پایش و خدمتکار او دو دستش بود!
پیامبر ما بر روی زمین طعام می‌خورد و می‌نشست مانند نشستن بنده (دوزانو) و به دست خود پارگی کفشش را دوخته و جامه‌اش را وصله می‌کرد.
بر خر برهنه سوار می‌شد و پشت سر خویش (دیگری را) را سوار می‌کرد.
(نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 507)

4- ملّا هادی سبزواری

حکیم بزرگ حاج ملّا هادی سبزواری که دارای شاگردان بسیار ممتاز و صاحب تألیفاتی همانند شرح منظومه در فلسفه است، از کسانی بود که زندگی بسیار ساده‌ی او زبان زد تاریخ شد.
در تاریخ صفر 1284 هـ ق ناصرالدین‌شاه قاجار در راه رفتن به خراسان در سبزوار توقف نمود و عازم خانه‌ی ایشان شد و تنها و بدون محافظ وارد منزل او گردید. هنگام ظهر حاجی مشغول غذا خوردن بود.
پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذای این دانشمند یک گرده نان است و لقمه‌های نان را در یک ظرف کوچک که مایعی در آن بود، فرومی‌کرد و در دهان می‌گذاشت؛ فهمید آن ظرف درونش سرکه است.
شاه نظری به حالش کرد و نظری به خانه انداخت و دید در آن اتاق جز یک قطعه نمد، چیزی دیده نمی‌شود که سفره روی آن قرار داد.
شاه می‌بیند در دو اتاق دیگر، فرش آن نمد است و می‌گوید: «فکر می‌کردم زندگی شما خوب است، ولی این‌طور نیست!»
حاجی می‌فرماید: «این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته‌ام باید در جهان بگذارم و بروم، این نمدها در دنیا می‌ماند و من رفتنی خواهم بود.»
(سیمای فرزانگان، ص 460 -مقدمه کتاب اسرار الحکم)

5- جهیزیه ساده

وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله عقد امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت زهرا علیها السّلام را خواند فرمود: «یا علی! چه داری؟» عرض کرد: «یک شتر و یک شمشیر و زره دارم.»
فرمود: «شتر و شمشیرت برای کار زندگی و دینت لازم است، زره را بیاور.»
حضرت زره را آورد و پیامبر فرمود: «آن را بفروش.» امیرالمؤمنین آن را به 400 یا 480 درهم فروخت و پول آن را خدمت پیامبر گذاشت.
پیامبر آن را به بلال و بعضی اصحاب دادند تا جهیزیه تهیه کنند، آنچه تهیه شد، مقداری عطر، چارقد سر، لنگ دو عدد، قطیفه مشکی، چادر مشکی، بالش 4 عدد، حصیری از بوریا یک‌تخته، قدح چوبی، کوزه‌ی گل، مشک آب، تُنگ آب‌خوری، تخت خوابی چوبی، طشت رخت‌شویی، آفتابه و دستاس (آسیاب برای آرد کردن).
پیامبر که جهیزیه‌ی ساده‌ی دخترش را می‌دید، می‌فرمود: «پروردگارا! برای دخترم مبارک کن.»
زنان یهود و دشمنان قریش خوشحال بودند که دختر پیامبر، لباس آبرومندی ندارد، جبرئیل از بهشت جامه‌ای آورد و بر سر فاطمه انداخت که چشم تمام زن‌ها را خیره ساخته بود.
(فاطمه الزهراء، ص 306–304، تألیف عماد زاده اصفهانی)

سادات (ذرّیه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 23 سوره‌ی شوری می‌فرماید: «ای پیامبر! بگو: از شما اجر و پاداشی درخواست نمی‌کنم به‌جز مودّت و دوستی خاندانم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چهار دسته را روز قیامت شفاعت کنم گروه دوم آنانی هستند که ذرّیه‌ی مرا هنگام تنگدستی کمک مالی کنند.»

توضیح مختصر:

نسل و ذرّیه‌ای که از پیامبر صلی‌الله علیه و آله باشد به نام سادات و سیّد خطاب می‌شوند. ذریّه، در بسیاری از موارد، اطلاق بر سادات از اولاد پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌شود.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «شفاعت من برای کسی است که ذریّه ی مرا، با دست و زبان و مالش کمک نماید.» (الکافی، ج 4، ص 60)
تمام سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السّلام، چه از طرف پدری و چه از طرف مادری، با آن حضرت علیها السّلام مَحرم هستند. از حقوقی که خداوند در قرآن، درباره‌ی مال قرار داده، سهمی را به سادات اختصاص داده که این، نوعی شرافت و ارجمندی به مقام ذریه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله است. لذا از نظر حقوقی، زکات و صدقات، به ذراری پیامبر صلی‌الله علیه و آله تعلّق نمی‌گیرد و این هم، نوعی احترام است که به خاطر جدّشان، از این‌ها استفاده نکنند چون شرافت زکات و صدقه، به شرافت خمس نمی‌رسد.
چطور امّت، سفارشات رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را مراعات نکردند و هفتادودو فرقه شدند؟ عده‌ای از سادات را به زهر و گروهی را با شمشیر کشتند، دسته‌ای را به زندان انداخته و جمعیتی، فرار را بر قرار ترجیح دادند.
ستم‌هایی که در طول تاریخ به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السّلام شده بی حدّ و حصر است. نمونه‌ای از آن‌که در تاریخ، مسطور است کار حمید بن قحطبه بود. او به دستور هارون‌الرشید، سرِ 60 نفر از سادات را اعم از پیر و جوان، از تن جدا کرد.
بنی‌امیه، مدت هشتاد سال، اولاد پیامبر صلی‌الله علیه و آله را یا کشته یا به زندان و زنجیر کشیدند. بنی العباس مدت پانصد سال، حرمت‌ها را نسبت به سادات شکستند، چه ظلم‌ها که روا نکردند! و چه قتل‌ها که نکردند! حتّی به حریم قبور آن‌ها تجاوز کرده و سفارش پیامبر صلی‌الله علیه و آله را هیچ مراعات ننمودند.

1- سادات بنی داوود

نصرالله بن عنین برای زیارت به سوی مکه‌ی معظمه رفت و مقداری کالا و لباس با خود همراه داشت.
بعضی سادات بنی داود (ابن موسی حسنی) او را گرفته، زدند و اموالش را تصاحب کردند.
پادشاه یمن نامش «عزیز بن ایوب» بود. ابن عنین نامه‌ای برای او نوشت و تحریص کرد که سادات بنی داود را کیفر بدهد. در ضمن، او را از رفتن به ساحل که تازه فتح شده بود، منع کرده و در عوض ترغیب می‌نمود که اولاد فاطمه یعنی بنی داود را با شمشیر از بین ببرد.
وقتی این اشعار را فرستاد؛ شب حضرت زهرا سلام‌الله علیها را در خواب دید که مشغول طواف خانه‌ی خداست. سلام عرض کرد، حضرت جواب ندادند. او به گریه افتاد و علت بی‌اعتنایی‌اش را پرسید.
حضرت زهرا این اشعار را در جواب او فرمودند:
1. فرزندان فاطمه از پستی و بدزبانی به دورند. روزگار با حیله ورزی‌اش فرزندان مرا دست‌تنگ نموده است.
2. اگر یکی از فرزندانم گناهی بکند، از روی قصد این زشتی را به ما نسبت می‌دهی.
3. اگر ناراحتی از فرزندان ما برسد، جزای آن را در قیامت از ما می‌گیری، از کرده‌ی خود توبه کن.
ابن عنین گوید: از خواب بیدار و بسیار آشفته شدم و دیدم جراحت‌هایی که از سادات بنی داود به من رسیده بود، همه خوب شد و هیچ اثری از آن‌ها در بدنم نمانده بود. پس این اشعار را در عذرخواهی از دختر پیامبر گفتم:
ای دختر پیامبر! عذر می‌خواهم و از گناهم درگذر. به خدا سوگند اگر دیگربار فرزندان شما مرا با شمشیر و نیزه قطعه‌قطعه کنند، نمی‌گویم گناه کرده‌اند، بلکه می‌گویم کار نیکویی کرده‌اند.
(پند تاریخ، ج 1، ص 127 -بیت الاحزان، ص 7)

2- سادات و ظلم منصور دوانیقی

منصور دوانیقی دومین خلیفه‌ی عباسی نسبت به فرزندان پیامبر بسیار ظلم روا داشت؛ تا اینکه در بغداد به بنّایی امر کرد شصت نفر از اولاد پیامبر را میان ستون ساختمان (یا مسجد) زنده‌زنده بگذارد تا جان بدهند و به‌عبارت‌دیگر آن‌ها را در میان دیوار زنده‌به‌گور کند.
روزی جوانی نیکو صورت (که نفر شصتم از سادات بود) مشکین مو، از فرزندان امام حسن علیه‌السلام را گرفتند و تسلیم بنّا کردند و دستور دادند او را در میان ستون بگذارد و بر وی مأموری گماشتند که بنّا تمرّد نکند.
بنّا او را در میان دیوار گذارد؛ ولی دلش به حال او سوخت و روزنه‌ای برای تنفّس او گذارد و آهسته به جوان فهماند که صبر کن، شب تو را بیرون می‌آورم.
چون شب شد بنّا با ترس در تاریکی آمد و آن جوان سیّد را بیرون آورد و به او گفت:
«از خدا به خاطر خون من و کارگرانم بترس و خودت را مخفی بدار؛ زیرا می‌ترسم اگر تو را در درون آن [دیوار] گذارم، در پیشگاه خداوند، جدّت دشمن من باشد، پس در بغداد نمان.»
آن جوان گفت: «خواهش دارم قدری از موهای سرم را برای مادرم ببر تا کمتر گریه کند و بداند که من نجات یافته‌ام.»
بنّا با وسیله‌ای، مقداری از موهای سر آن جوان را برید و سپس خانه‌ی خود را نشان داد و فرار کرد. بنّا موی بریده را گرفت و به در خانه‌ی آن جوان آمد؛ ناله‌ی جان‌گدازی شنید و منقلب شد و دانست که مادر اوست.
پس موهای آن جوان را به مادرش داد و او را از زنده بودن فرزندش، باخبر کرد.
(کیفر کردار، ج 1، ص 292 -عیون اخبار الرضا، ص 112 -خزائن نراقی، ص 422)

3- جسارت و نجاست

در سال 1229 هجری قمری در کاشان شخصی از کارمندان امور مالیات و حسابداری، از سید فقیری مطالبه‌ی وجه مالیات می‌نمود و بر او سخت می‌گرفت. آن سید بازاری می‌گفت: ندارم، چند روز مهلت بده تا خدا چاره‌ای بسازد، بیا از جدّم رسول خدا شرم کن.
آن حسابدار گفت: اگر از جدّت کاری ساخته است، بگو شرّ مرا از سر تو دفع کند، یا کار تو را درست نماید. پس ضامن به خاطر سید گرفت و گفت: «اگر فردا اول طلوع آفتاب، پول را ندهی، نجاست به حلقت خواهم ریخت. به جدّت بگو هر کاری می‌تواند، انجام دهد.»
پس شب‌هنگام، حسابدار به بام خانه رفت و خوابید. نیمه‌شب برای بول کردن بر لب بام رفت و در تاریکی پا بر ناودان گذاشت. ناودان بشکست و او به چاه مستراح افتاد.
صبح مرده‌ی او را در چاه نجاست یافتند. [بنابراین جد آن سید، یعنی پیامبر خدا] شر آن حسابدار را دفع کرد.

4- احسان به خاطر پیامبر صلی‌الله علیه و آله

علی بن عیسی، وزیر [یکی از پادشاهان] گفت: من در مدینه به سادات و علوییّن کمال احسان از طعام، لباس و پول را می‌نمودم، به‌ویژه در حلول ماه مبارک رمضان.
پیرمردی از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام بود که هرسال 5000 درهم به او می‌دادم؛ روزی در فصل زمستان، درجایی می‌رفتم؛ دیدم که پیرمرد مست افتاده و استفراغ کرده است. به خود گفتم: پول به کسی می‌دهم که در معصیت مصرف می‌کند. دیگر به او پول نمی‌دهم. پس چون ماه رمضان داخل شد، او نزدم آمد و پول سالیانه‌ی خود را خواست.
گفتم: چون در معصیت (شراب‌خواری) صرف می‌کنی به تو نمی‌دهم و او از نزدم رفت. شب شد، خواب دیدم که عده‌ای نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله جمع بودند. من نیز به خدمت رسیدم، ولی پیامبر اعتنایی به من نکرد.
عرض کردم: من به فرزندان تو احسان می‌کنم؛ چه طور به من توجه نمی‌کنی؟ فرمود: «چرا فلان فرزندم (پیرمرد) را با ناراحتی برگرداندی؟»
عرض کردم: او در معصیت پول را مصرف می‌کرد. فرمود: «آیا آن پول را به خاطر او می‌دادی یا به خاطر نسبت داشتن به من می‌دادی؟!»
عرض کردم: به خاطر شما. فرمود: «می‌خواستی به خاطر من، این گناه را بپوشانی!» عرض کردم: حال به او اکرام می‌کنم.
پس از خواب بیدار شدم، دنبال آن پیرمرد فرستادم، وقتی آمد، مبلغ 000/10 درهم به او دادم و گفتم: اگر خرجی‌ات کم آمد، به من خبر بده، او به صحن خانه رسید و برگشت و گفت: «علت چیست که دیروز مرا راندی، اما امروز مهربانی تو دو برابر شد؟» و اصرار در سبب این کار کرد. من خواب خود را برای او نقل کردم.
پیرمرد سید، اشک از چشمش جاری شد و نذر واجب کرد که دیگر به شراب‌خواری روی نیاورد و گفت: «دیگر دنبال این معصیت نمی‌روم تا جدّم با او محاجّه کند و توبه کرد.»

5- توجه امیرالمؤمنین به سادات

در کوفه تاجری به نام ابوجعفر بود که کسب او پسندیده و به سادات احترام می‌گذاشت و هرگاه چیزی از او می‌خواستند، قرض می‌داد و به غلامش می‌گفت: در دفتر بنویس: قرض به علی بن ابیطالب فلان مقدار.
پس از سال‌ها، ورشکست شد، پس غلامش را دستور داد هرکدام از بدهکاران که مُرده، اسمش را از دفتر محو کن و هرکس که زنده است به دنبالش رو و طلب را وصول نما ولی این کار جبران ورشکستگی او را نکرد.
روزی مردی از روی تمسخر به او گفت: «به نام آن کس (امیرالمؤمنین) که قرض می‌دادی، دیدی به چه روزی افتادی؟!»
تاجر اندوهگین شد و شب در خواب دید که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به امام حسن فرمود: پدرت کجاست؟
امیرالمؤمنین عرض کرد: خدمت شمایم!
فرمود: «چرا طلب این مرد را نمی‌دهی؟» عرض کرد: «در خدمت شما این کیسه‌ی پول هزار اشرفی را به او می‌دهم.» و بعد فرمود: «هر یک از فرزندان من قرض خواستند به او بده که دیگر مستمند نخواهی شد.»
تاجر از خواب بیدار شد، دید کیسه‌ی پول نزدش می‌باشد، به زنش نشان داد، زن باور نکرد و گفت: شاید حیله‌ای به کار بردی! تاجر خواب خود را گفت. زن گفت: پس دفتر بدهکاران را بنگر، اگر حقیقت دارد، قرض به نام امیرالمؤمنین محو شده است؛ پس دفتر را باز کردند دیدند اسمی از قرض حضرتش نیست.
(پند تاریخ، 1، ص 114 -کشکول بحرانی، ج 2، ص 228)