عمل و اثر وضعی آن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره تغابن می‌فرماید: «و هر کس به خدا ایمان آورد و کار شایسته‌ای کرد، باشد بدی‌هایش را از او محو کند و او را در بهشت‌هایی درآورد.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «عمل‌های بندگان که در دنیا انجام دهند برابر دیدگان آن‌هاست در روز قیامت.» (غررالحکم،2، ص 204)

توضیح مختصر:

هر عملی از خوب و بد، اثر وضعی دارد که در کوتاه‌مدت یا درازمدت خودش را نشان می‌دهد. عمل صالح به‌قدری آثار دارد که حیات دوباره به روح و قلب می‌دهد و چندین برابر نامۀ حسناتش نوشته می‌گردد؛ درواقع آثار عمل نیک به خود عامل بازمی‌گردد.
ازآنجایی‌که روز قیامت هر عملی از خوبی نزد صاحب هر نفسی حاضر است (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 30) و همه آثار آن حتی ذرّه‌ای را می‌یابد (سوره زلزله، آیه‌ی 7) دیگر جای شک نیست که از خودش برخاسته و به خودش برگشته (سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 46) و نتیجه‌ی خوبی و ثمره کردار خود را می‌بیند. از آن‌طرف کسی که میزان اعمالش سبک است و تمام خرابی‌ها و زشتی‌های اعمال خود را می‌بیند دیگر نمی‌تواند اشکال و اعتراض کند و عمل سوء به همان اندازه کیفر داده می‌شود. (سوره‌ی نساء، آیه 123)
بله آثار، جدای از عمل نیست، بلکه یک آثار دنیوی دارد که شاید بعضی از آن‌ها را درک کند و یا در برزخ و قیامت به حق الیقین همه را می‌یابد. اگر کسی به یتیمی سیلی زد در آینده خودش مبتلا به سیلی خوردن می‌شود و یا بالاتر ازآنچه خورده است.
کسی که چاهی برای کسی می‌کَند درواقع برای خودش در آینده چاه کنده است، کسی که دلی را شاد کند شخص دیگر هم دل او را شاد می‌کند. مسئله حبط اعمال که در قرآن (توبه:17 و 69 و مائده:53 و بقره: 217.) آمده است از دقیق‌ترین مسائلی است که دانستن آن به اجمال برای هر عاملی لازم است و از آن‌طرف این‌که عمل را خدا و پیامبر می‌بینند. (سوره‌ی توبه، آیه 94)
این از ظرایف عرفانی است که توجه منظور به ناظر برای عمل کردن مؤثر است.

1- انعکاس عمل

ای بسی ظُلمی ببینی در کسان **** خوی تو باشد در ایشان ای فلان
گویند فیلی برای آب خوردن، بر آبی صاف وارد شد و عکس خودش را در آب دید و فرار کرد؛ نه آن‌که از عکس فیل دیگر در آب می‌رمید؛ بلکه از عکس خودش می‌رمید؛ از بدی انسان است که در آینۀ وجود دیگران می‌تابد. درواقع هر بدی که از دشمن دیده می‌شود، عکس صفت زشت خود است که بر او لطمه می‌زند و نفرینش می‌کند.
آن تویی و آن زخم بر خود می‌زنی **** بر خود آن ساعت تو لعنت می‌کنی
اگر انسان در درونش صفت بدش را با بصیرت ببیند، حتماً دشمن خود می‌شود و می‌فهمد که زشتی از خود اوست.
چون به قعر خوی خود اندر رسی ***** پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
چون انسان بدی اشخاص را دائماً می‌بیند درواقع تصویر باطن خود اوست که نفرت روا می‌دارد و می‌خواهد از آن فرار کند، بلکه باید از خودش فرار کند که عکس اوست که بر آن شخص افتاده است و به خودش برمی‌گردد.

2- خدا رحمت کند

امام صادق علیه السّلام فرمود: «خدا رحمت کند افرادی که چراغ (و موجب) روشنایی ما هستند با اعمالشان و با بیشترین طاقت و توان خود (مردم را) به‌سوی ما می‌خوانند.» (مثنوی،1، ص 1327)

3- کشت اعمال

حافظ می‌فرماید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت **** که گـناه دگران بر تو نخواهـند نـوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش **** هرکسی آن درَوَد عاقبت کار که کِشت
حافظ به طریق تعریض به افراد خورده گیر به رندان که زاهد می‌نامد می‌گوید:
«گناه دیگران به‌حساب تو نمی‌نویسند که دائماً به عشّاق و رندان اشکال می‌کنی.»
خداوند در سوره‌ی انعام آیه 164 می‌فرماید: «وَ لا تَزِرو وازِرَهً وِزرَ اُخری» یعنی هیچ گناه کاری، گناه دیگری را متحمّل نمی‌شود. پنج بار در قرآن این جمله تکرار شده که اعمال ما نه ضرر و نه فایده‌ای به حال کسی نخواهد داشت.

4- عمل به صاحبش برمی‌گردد

محی‌الدین عربی در کتاب فتوحات مکّیه جلد سوم می‌گوید: «من در شهر (تلمسان) تیرانداز ماهری را دیده‌ام که تیر پرتاب می‌کرد و وقتی آن تیر به هدف می‌رسید و برخورد می‌کرد دوباره به تیرانداز بازمی‌گشت. این حالت پند و عبرتی بود که تمام اعمال به صاحبشان برمی‌گردد.» (آینه سالکان ص 162)

5- علّت آتش

گویند آتشی در شهری افتاد و داشت همه جای را می‌سوزاند. عدّه‌ای نزد حکیمی رفتند که چاره چه باشد؟ گفت: «شما سخاوت نداشتید و صدقه نمی‌دادید. این آتش‌سوزی اثر وضعی عمل شماست.» گفتند: «ما اهل بخشش و جوانمرد بودیم و به دیگران رسیدگی می‌کردیم.»
حکیم فرمود:
1. این آتش از آیات خداست و شعله‌ای از ظلم کار خودتان است.
گفت آن آتش ز آیات خداست **** شعله‌ای از آتش ظلم شماست
2. باید دست از بخل و تنگ‌دستی بردارید.
3. اگر بخشش کردید از روی عادت بوده نه برای خدا.
بحر فخر و بهر بوش و بهر ناز **** نه از برای ترس و تقوی و نیاز
4. هر کس نسبت به قوم خود ایثار نماید خیال می‌کند که دلیل بر سخاوت اوست بلکه باید برای رضای حق باشد نه برای رضایت فامیل. چنان‌که حضرت عیسی در انجیل متی باب پنجم آیه‌ی 47 فرمود:
«اگر فقط به آن‌که به شما محبّت کرده محبت نمایید کار مهمی نکرده‌اید چون شریران نیز به این‌گونه عمل می‌کنند.» (شرح مثنوی زمانی،1، ص 1057)

عنایت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 39 سوره ص می‌فرماید: «به سلیمان گفتیم: این عطای ماست، به هرکس می‌خواهی ببخش و از هر کس می‌خواهی امساک کن و حسابی بر تو نیست.»

حدیث:

رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله فرمود: «یا علی! خداوند سه چیز به تو عطا کرد که به کسی همانند آن عطا نکرد؛ پدر زنی همانند من، همسری مانند فاطمه و فرزندانی مانند حسن و حسین.»

توضیح مختصر:

لطف خاصی که خداوند و خلفای او به افراد روا داشتند، عنایت بوده که دستگیرشان شده و این رحمت و فیض خاص است. کسی که به او عنایت شده، اول این مطلب را به‌یقین بداند که این لطف، موهبت و افاضه‌ای است که کس دیگر دخالت در آن ندارد و خداوند، مالک کل وجود که نیروی او را به تسخیر درآورده، مسائلی را در درونش گنجانده و او را به حیاتی تازه مشرف گردانیده.
آن‌که مشمول نظر خاص می‌گردد شاید دلایلی و اسبابی را بتوان شمرد که آن‌ها سبب شده‌اند که مورد لطف قرار گیرد لکن باز مسئله سرشت و محبّت از نوع مسائل اولیه است که محبوب، محبّ را به لطفی می‌نوازد و احسان می‌نماید.
خدا نکند مخدومی بی‌عنایت بماند که بی عنایات خدا هیچیم هیچ. خداوند هم به دین‌داران و اولیائش عنایتی خاص دارد به‌طوری‌که دین‌داران و اولیائش غالب باشند و در زمین آنان را اوتاد قرار داده تا بلاها به‌وسیله آنان دفع شده و برکات بر اهلش ببارد.
البته آنان که به فضل و رحمت زائدالوصفی از حق‌تعالی بهره‌مند می‌شوند، این آثار از آنان در روی زمین مشهود می‌گردد چه آن‌که در پی عنایت، موهومات و افکار ناصواب از ذهن بیرون می‌رود، نَفس منوّر می‌گردد، نَفَس الهی گشته و در زیر سایه‌ی بی‌کران دائم الفضل، از او لطف‌ها به دیگران ساری و جاری می‌شود.
1- استکان شیر

یکی از ارادتمندان عارف زاهد، آیه الله کوهستانی رحمه‌الله علیه گفت: در سفری به مشهد رفتم و یک ماه اقامت داشتم. روز آخر به مرحوم عبدالکریم حامد گفتم: «می‌خواهم به مازندران بروم.» فرمود: «از امام علیه السّلام قبولی زیارت و اجازه گرفتی؟»
غمگین شدم که چطور با امام ارتباط برقرار نکردم. شب جمعه به حرم امام رضا علیه السّلام رفتم. گریه کردم که دارم دست‌خالی برمی‌گردم. نشسته خوابم برد. ناگهان امام علیه السّلام از داخل ضریح بیرون آمد و من نیز به دنبال او رفتم. از رواق و صحن‌ها عبور کردیم تا به باغ بزرگی که تمام میوه‌های آن نورانی بود، رسیدیم.
امام علیه السّلام فرمود: «این باغ مال شماست.» ناگهان به خود آمدم.
پس از مدّتی خدمت آیت‌الله کوهستانی رسیدم و این جریان را نقل کردم.
ایشان فرمود: «امام رضا علیه السّلام خیلی مهربان است، به من هم یک استکان شیر عنایت کرد.» (هزار و یک تحفه، ص 176)

2- دست‌ها را شستند

سالک محبّ، شیخ عبدالله پیاده (م 1362 هـ. ش) فرمودند: «در خواب مرا به آسمان بردند، بالا و بالاتر تا این‌که حضرت علی علیه السّلام را دیدم که بر منبر نورانی نشسته‌اند. حضرت علیه السّلام به غلامشان دستور دادند که دستان مرا بشویند، آفتابه و لگنی زیبا آوردند و فرمودند: «دست‌هایت را جلو بیاور.» دست‌هایم را شستند و مرا برگرداندند.
وقتی بیدار شدم، تعبیر نمودم که امام علیه السّلام دستم را از محبّت دنیا شست، بنابراین نه صاحب زنی و نه خانه‌ای شدم و با او عهد راستین بستم.» (در کوچۀ عشق، ص 71 و 67)

3- باغ چای

روزی واعظ مشهور، آقای فلسفی، در بیمارستان آبان تهران به عیادت شیخ صدرایی گیلانی می‌رود و در ضمن می‌پرسد: «وضع مادی شما چگونه است؟» می‌گوید: «عطیۀ آقا سیدالشهدا ما را اراده می‌کند.»
می‌پرسد: «چطور می‌گویید؟»
گفت: قطعه باغ چایی داشتم که برای فروش، قولنامه کردم، دو روز بعد خدمت آیت‌الله کوهستانی رسیدم، فرمود: «چرا عطیه ملوکانه را می‌فروشی؟» گفتم: «من با شاه کاری ندارم!» فرمود: «یادت هست جوان بودی، در حرم امام حسین علیه السّلام قسمت بالاسر، سرت را به ضریح چسباندی و گفتی: «آقا لطفی کنید تا در پیری سر سفره‌ی شما اداره شوم؟» این باغ، اجابت آن دعاست، چرا قولنامه کردی؟»
دست آقای کوهستانی را بوسیدم و سریع به گیلان بازگشتم و قولنامه را پاره کردم و تا الآن از این باغ از عطیۀ امام اداره می‌شوم.» (بر قلۀ پارسایی، ص 235)

4- الطاف عام

مرحوم عالم عامل، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (م 1361) فرمودند: «دریکی از حجرات صحن عتیق حرم امام رضا علیه السّلام مشغول به ریاضتی بودم و قصد داشتم به نجف اشرف بروم. دیدم درهای صحن بسته شد و ندا آمد که امام رضا علیه السّلام می‌خواهد زوّار خود را بازدید کند. پس جنب ایوان عباسی (همین نقطه که قبر شیخ آنجاست) کرسی نهادند و امام علیه السّلام بر آن استقرار یافت و به دستور امام علیه السّلام درب شرقی و غربی گشوده شد و جمعیّت فراوانی را دیدم که بعضی به صورت‌های حیوانی بودند و امام علیه السّلام دست نوازشی بر سر همۀ زوّار، حتّی آن‌ها که به‌صورت حیوانی بودند می‌کشیدند و اظهار مرحمت می‌کردند. پس از مشاهده‌ی رأفت امام علیه السّلام سکونت در مشهد را اختیار کردم.»
امروز جای کرسی امام علیه السّلام همان قبر شیخ می‌باشد. (نشان از بی‌نشان‌ها،1، ص 33)

5- این دعا

آقا نجفی اصفهانی (م 1332) گوید: «در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم. حافظه‌ام ضعیف شده بود. در شب عرفه‌ای در رواق امام حسین علیه السّلام تا سحر استغاثه نمودم. حبیب ابن مظاهر را شفیع قرار دادم. بعد از نماز شب، گریه کردم و به خواب رفتم. در عالم خواب دیدم، حبیب بن مظاهر از ضریح بیرون آمد و مصائب امام علیه السّلام را می‌خواند. ناگاه در ضریح گشوده شد و امام حسین علیه السّلام ظاهر شدند. حبیب زیارت وارث خواند و من نیز خواندم امام علیه السّلام جواب حبیب را فرمودند. بعد از لحظاتی نظر شریف به‌جانب من نمودند و سپس به آسمان این دعا را خواندند:
«اللّهمَ یا مُسبِّبُ الاَسباب وَ یا مُفَتِّحُ الاَبواب وَ یا قاضیَ الحاجات وَ یا سامِعَ المُناجات وَ یا کافیَ المُهِمّات اَسئَلُکَ بِحَقِّ مَن حَقَّهُ علیک عظیمان تصلّی علی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ وَ اَن تَقضی حاجَتَه»
چون از خواب بیدار شدم تا صبح مکّرر این دعا را می‌خواندم، بعد درب فهم حقایق، مطالب و علوم بر من باز شد.» (در حریم وصال، ص 25)

عنایت موالیان

قرآن:

خداوند متعال در آیه 20 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «و عطای پروردگارت از کسی منع نشده است.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «نیکویی روی مؤمن از نیکویی عنایت خدا به او است.» (غررالحکم 3، ص 391)

توضیح مختصر:

وقتی مولای کریم سایه‌اش بر سر بنده‌ی فقیر افتد، گوشه کلاه بنده به خورشید رسد. تا دم آخر عمر، آن‌کس برنده است که عنایت بر سرش باشد و باب خورشید عنایت، به کرم کردن به بنده باز باشد.
یک عنایت بهتر از صدها زحمت و کوشش است و ذرّه‌ای در سایه عنایت بودن بالاتر و بهتر است از ده‌ها طاعت و عبادت که از روی عادت باشد. دو سه تار عنایت اگر بر سر بنده باشد بهتر است از کلاه پادشاهی و زر داری و آقایی دنیایی؛ بنده لطف بی‌واسطه موالی خود را ببیند دیگر چشم به دست دیگران پیدا نمی‌کند.
در طول تاریخ سلمان‌ها و سیّد بحر العلوم ها و سید علی آقا قاضی‌ها و همه اولیاء و بزرگان حقیقی دین به عنایت به‌جایی رسیدند که هرکدام به نوازش دست و نگاه چشم، خوراندن شیر و عسل، دادن کلاه و لباس و آب انار و مانند آن بهره‌مند شدند.
حیات واقعی وقتی است که قلب عبد به دست مولا مزیّن به لطف خاص شود. آن‌کس که مبنای او زحمت و کار است، موضوعی است طبیعی که به همان اندازه نتیجه می‌گیرد، اما آن‌کس که عطیه و موهبتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام و دیگر اولیاء نصیبش شده است و دیگران از انفاس و ارشادات او بهره‌مند می‌شوند، بهتر است انسان، زیر سایه چنین افرادی مستفیض شده و دامن این صاحب دلان را بگیرد که بویی از موالیان برده‌اند.

1- آبروی پیامبر

شیخ ابوالحسن خرقانی (م 425) فرمود: «من مرد امّی هستم. خدا علم خود را منّت نهاد و به من داد.» شخصی از او پرسید: «حدیث از چه کسی شنیده‌ای؟» گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم.» آن شخص این سخن را قبول نکرد. شب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را خواب دید و فرمود: «او راست می‌گوید.» فردا آن شخص به نزدش آمد و شروع به حدیث خواندن کرد. شیخ فرمود: «این حدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست!»
گفت: «به چه دلیل این مطلب را ‌دانستی؟» فرمود: «چون تو حدیث آغاز کردی دو چشم من بر ابروی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود چون ابرو به پایین کشیده بود مرا معلوم شد که این حدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست.» (احوال و اقوال خرقانی، ص 33).
فقیر گوید: از این نمونه‌های عنایتی از حضرت امام رضا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضرت ابوالفضل علیه السّلام و دیگر ائمه علیهم‌السلام در طول تاریخ بسیار شنیده شده و جای تعجّب نخواهد بود.

2- سر امام رضا علیه‌السلام

شیخ عبدالله پیاده (م 1362) کسی بود که امام رضا علیه‌السلام برای زیارت خود، او را دعوت می‌کرد و برای بازگشت هم به او می‌فهماند که از مشهد کی برود. روزی گفت: فلان شب حضرت رضا علیه السّلام اشاره فرمودند: بیا به دیدن ما! تو دعوت‌شده مایی! بعد وسیله رفتن فراهم شد و به زیارت مشرّف شدم. می‌فرمودند: هر وقت مولایم اجازه بدهد از مشهد به قم محل سکونتم می‌آیم. هر وقت به حرم مطهر مشرف می‌شوم، مولایم سرشان پایین باشد معلوم می‌شود که حضرت اجازه رفتن را به من دادند. (در کوچه عشق، ص 101)

3- شاخ نبات

نوشته‌اند: (حافظ شیرین‌سخن، ص 101) حافظ (م 792) شیفته و عاشق دختری به نام شاخ نبات بود و با فقر و تهی‌دستی نذر کرد که چهل شب به بقعه‌ای رود و شب‌زنده‌داری کند. شب چهلم پس از ریاضت خوابش برد و در خواب، حضرت علی علیه‌السلام را دید که او را به مقامات عالیه رسانید و فرمود: «حافظ قرآن خواهی شد و زبانت به اشعار گویا خواهد گردید.» چون بیدار شد خود را شاعر و عارف یافت و بالبداهه این غزل را سرود:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند **** و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
او که از درد عشق مجازی و صبر بر آن به توجه حضرت مولا عارف گردید و شعرهایش همه ممتاز شد و بر سر زبان‌ها افتاد می‌فرمود:
این‌همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد **** اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
البته حافظ از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نوعاً به «پیرمغان» تعبیر می‌کند چنانچه درباره این لطف می‌فرماید:
همت پیر مغان و نَفَس رندان بود **** که ز بند غم ایام نجاتم دادند (مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 194)
و درباره شهر نجف اشرف می‌فرماید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق **** بدرقۀ رهت شود همّت شحنه نجف

4- شهریار ما کجاست؟

مرحوم آیت اله مرعشی نجفی فرموده بود: شبی توسّلی پیدا کرده بودم تا یکی از اولیای خدا را ببینم آن شب در خواب دیدم در زاویه مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی حضور دارند.
حضرت فرمودند: «شعرای اهل‌بیت را بیاورید.» دیدم چند تن از شعرای عرب را آوردند، فرمودند: «شعرای فارسی‌زبان را نیز بیاورید.» آنگاه محتشم و چند تن از شعرای فارسی‌زبان آمدند. فرمودند: «شهریار ما کجاست؟» شهریار آمد. فرمودند: «شعرت را بخوان.» و شهریار این شعر را خواند:
علی ‌ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را **** که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
تا آخر این شعر گفتند: «غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا»
وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. فردا پرسیدم: «شاعری به نام شهریار است؟» گفتند: «در تبریز است.» گفتم: «از جانب من او را به قم دعوت کنید.» چند روز بعد شهریار آمد و او همان کسی بود که در خواب دیدم. از او پرسیدم: «این شعر را کی ساخته‌ای؟» تعجّب کرد و گفت: «از کجا خبر دارید؟ من به هیچ‌کس درباره این شعر چیزی نگفتم.» فرمودند: «خواب خود را برای او نقل کردم و فوق‌العاده منقلب شد و وقت شعر سرودن را گفت. معلوم گشت مقارن شعر او وقتی بود که من خواب دیدم.» فرمودند: «سید محمدحسین شهریار از سادات هستند و در این غزل به او الهام شده است که چنین مقبول افتاد.» (کرامات مرعشیه ص 97)

5- ما تو را نگه داشتیم

عاشق دل‌سوخته مرحوم کربلایی احمد تهرانی فرمود: در جوانی چند ماهی کربلا بودم و زندگی می‌کردم، چندین موقعیت گناه برایم فراهم شد، ولی از آن‌ها سرباز زدم حتی در یک روز چند بار شرایط معصیت فراهم شد ولی روی گرداندم و مطمئن بودم این‌ها امتحان است. از خود بی‌خود شدم و به حرم حضرت عباس علیه السّلام رفتم و عرض کردم بنده به خاطر تقرّب به شما از لذّت معصیت چشم‌پوشی کردم.
حضرت ابوالفضل علیه السّلام در جواب فرمودند: «گمان نکن که تو با دست خود کاری انجام داده‌ای! ما تو را نگه داشتیم و به تو اراده سرباززدن از گناه را دادیم و الّا تو به‌خودی‌خود هیچ نیستی.» ایشان در تکمیل این مطلب فرمود: «دست ولایت است که مثل ما ورشکسته‌هایی را نگه‌داشته والّا اگر ما را به خودمان واگذار کنند، عاقبت، همه ما طلحه و زیبر از کار درمی‌آییم.» (رند عالم سوز ص 143)

6- نجیب الدین (م.678)

بزغش شیرازی از تجّار و اغنیا بوده که از شام به شیراز آمد و آنجا را وطن قرار داد و سپس ازدواج کرد. شبی در خواب دید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیش وی طعامی آورد و با وی بخورد و او را بشارت داد که خداوند تو را فرزندی نجیب و صالح خواهد داد. چون آن فرزند به دنیا آمد، بزغش نام فرزند را علی و لقب او را نجیب الدین کرد. نجیب الدین در سلوک ازجمله مریدان شیخ شهاب‌الدین سهروردی شد و سیرۀ او به دعای امام علیه‌السلام چنین بود که: به فقرا محبّت می‌ورزید و با ایشان می‌نشست. هرچند پدرش برای او لباس فاخر درست می‌کرد و طعام‌های لذیذ می‌داد به آن‌ها التفات نمی‌کرد و می‌گفت: «من جامۀ زنان نمی‌پوشم و طعام نازکان نمی‌خورم.» او جامه‌هایی پشمین می‌پوشید و طعام‌های بی تکلّف می‌خورد. در خانه تنها به سر می‌برد؛ و تمام ثروت خود را به فقرا می‌داد. روزی گفت: «پیوسته وصف خال معشوق می‌کنم و این عجب است که خالی ندارد. می‌خواهم که کسی این نکته را به شعر درآورد.»
شاعری حاضر بود و گفت:
ای آن‌که تو را به حسن، تمثالی نیست **** چون حال من از خال رُخت خالی نیست
وز صافی من، همه ز خال رخ توست ***** وین طرفه که بر رخ تو خود خالی نیست (تاریخ عرفان و عارفان ص 524)

عهد و پیمان

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 91 سوره‌ی نحل می‌فرماید: «به عهد خدا وفا کنید هنگامی‌که عهد بستید».

حدیث:

پیامبر (ص) فرمود: «دین ندارد هر کس که به عهد و پیمان وفا نمی‌کند». (سفینه البحار، ج 2، ص 294)

توضیح مختصر:

حفظ کردن امری، ضامن شدن در انجام کاری و امضای قراردادی را که قول و قرار بگذارد که بر طبق آن عمل نماید عهد و پیمان گویند.
این‌که خداوند از بنی‌اسرائیل عهد گرفت که جز او را نپرستند و نیکی به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران کنند و با زبان خوش با مردم تکلّم نمایند، نماز را بر پای دارند و زکات مال خود را بدهند، به دنبال آن می‌فرماید:
«شما عهد را شکستید و روی گردانیدید جز چندنفری و شمایید که از کلام خدا برگشتید». (سوره بقره، آیه 83)
«مردمی که عهد و پیمان الهی را به بهای کمی می‌فروشند». (سوره نحل، آیه 95)
بااینکه عهد و قرارداد باخدا را باید انجام داد و مسئولیت دارد؛ آن‌ها خلف وعده می‌کنند و قراردادها را برای هوای نفس خویش زیر پا می‌گذارند بااینکه خداوند صریحاً فرمود: «به عهدم وفا کنید». (سوره بقره، آیه 40)
در توصیف مؤمن واقعی آمده است که:
«در امانات و عهد خود مراعات می‌کنند». (سوره ممنون آیه 8)
پس نقض و شکستن هر نوع قرارداد و قرار کار برای غیر مؤمن است، لذا خداوند به ابراهیم علیه فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد». (سوره بقره آیه 124)
پس ریشه ایمانی اگر قوی نباشد حفظ عهود هم ممکن نیست.
«یهود هرگاه پیمانی بستند گروهی از ایشان پیمان را دور افکندند بلکه (حقیقت این است) بیشترشان ایمان نمی‌آورند». (سوره بقره، آیه 100)
پس ضعف ایمان در پشت کردن و وفا ننمودن به هر نوع قرارداد در دین تأثیر بسزایی خواهد داشت.

1- پیامبر (ص) و ابو هیثم

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به یکی از اصحاب خویش به نام ابو هیثم ابن کیهان وعده داده بود خادمی به او بدهد؛ اتفاقاً سه نفر اسیر نزد حضرت آوردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دو نفر از آنان را به دیگران بخشید و یک نفر باقی ماند. در این هنگام حضرت زهرا علیها اسلام نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «ای رسول خدا، خادم و کمک‌کاری به من بدهید؛ آیا اثر آسیاب دستی را در دستم مشاهده نمی‌کنید؟» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به یاد وعده‌ای که به ابو هیثم داده بود افتاد و فرمودند: «چگونه دخترم را مقدّم بر ابو هیثم بدارم، بااینکه قبلان به او وعده داده بودم، اگرچه دخترم با دست ضعیفش آسیاب را می‌چرخاند.» (شنیدنی‌های تاریخ، ص 290، محله، ج 5، ص 338)

2- هرمزان

در زمان ساسانیان هفت‌پادشاه صاحب تاج بودند که کسری بزرگ‌ترین آن‌ها محسوب می‌شد و او را ملک می‌گفتند. از آن هفت‌پادشاه یکی هرمزان بود که در اهواز حکومت می‌کرد. وقتی‌که مسلمین اهواز را فتح کردند هرمزان را گرفته پیش عمر آوردند.
عمر گفت: «اگر واقعاً امان‌خواهی ایمان بیاور وگرنه تو را خواهم کشت.» هرمزان گفت: «حالا که مرا خواهی کشت دستور بده قدری آب برایم بیاورند که سخت تشنه‌ام»، عمر امر کرد به او آب بدهند.
مقداری آب در کاسه چوبین آوردند. هرمزان گفت: «من از این ظرف آب نمی‌خورم، زیرا در کاسه‌های جوهر نشان آب می‌خوردم.» امیرالمؤمنین علیه فرمود: «این زیاد نیست، برای او کاسه شیشه‌ای و بلورین بیاورید.»
چون درون آن آب کردند پیش او آوردند، هرمزان آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمی‌گذاشت.
عمر گفت: «باخدا عهد و پیمان بستم که تا این آب را نخوری تو را نکشم»؛ در این هنگام هرمزان جام را بر زمین زد و شکست، آب‌ها از میان رفت. عمر از حیله او تعجّب کرد و رو به امیرالمؤمنین علیه‌السلام کرد و گفت: «اکنون چه باید کرد؟» فرمود: «چون قتل او را مشروط به نوشیدن آب کرده‌ای و پیمان بستی، دیگر او را نمی‌توانی به قتل برسانی، اما بر او جزیره، (مالیات از کفّار) را مقرر کن.» هرمزان گفت: «مالیات قبول نمی‌کنم، اینک با خاطری آسوده بدون ترس مسلمان می‌شوم.» شهادتین گفت و مسلمان شد.
عمر شادمان گردید، او را در پهلوی خود نشاند، برایش خانه‌ای در مدینه تعیین نمود و در هرسال ده هزار درهم برایش معین کرد. (پند تاریخ، ج 2، ص 42-الکلم)

3- پیمان حرف بلفضول

بیست سال قبل از بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، درست در دورانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیست سال داشتند اتفاقی ازاین‌قرار افتاد: روزی مردی از قبیله (بنی آبید) کالایی به عار بن وال فروخت.
عار کالا را تحویل گرفته بود ولی بهای آن را نمی‌داد. آن مرد به‌ناچار بالای کوه رفت و فریاد برآورد: «ای مردان! به داد ستمدیده‌ای دور از طایفه و کسان خویش برسید، همانا احترام شایسته کسی است که خود در بزرگواری تمام باشد و فریبکار را احترام نیست.»
مردانی که در کنار کعبه بودند از این سخن تحریک شدند و جمعی از قبایل در خانه عبدالله بن جمعان جمع شدند و پیمان بستند برای یاری ستمدیده همدست باشند و اجازه ندهند که در تکّه بر کسی ستم شود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم در این پیمان شرکت داشت؛ بعد حرکت کردند و پول آن مرد را به او باز گردانیدند.
بعدها که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به پیامبری مبعوث شد می‌فرمود: در خانه عبدالله بن جمعان در پیمانی حضور داشتم که اگر در اسلام هم به‌مانند آن دعوت می‌شدم، می‌پذیرفتم و اسلام جز استحکام چیزی بر آن نیفزوده است. (داستان‌های زندگی پیامبر (ص)، ص 36-طبقات اکبری، ج 1، ص 128)

4- انس بن نظر

انس بن نظر عموی انس ابن مالک، خادم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. او چون در جنگ بدر حاضر نبود به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: «یا رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگی که برای شما پیش آمد من نبودم، اگر دیگربار جنگی پیش آید عهد می‌کنم در آن شرکت کنم!».
چون جنگ اُحد پیش آمد حاضر شد و پس‌ازآن که در میان مسلمین شایع شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته شد، بعضی گفتند: کاش نماینده‌ای داشتیم و نزد رئیس منافقان عبدالله ابن آبی می‌فرستادیم تا برای ما از ابوسفیان امان بگیرد.
برخی دیگر دور نشسته و دست روی دست نهادند تا چه پیش آید. عده‌ای دیگر گفتند: «حال که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته شد به دین سابقتان برگردید.» انس بن نظر می‌گفت: خدایا ازآنچه این جمعیت پیشنهاد می‌کنند بیزاری می‌جویم. بعد گفت: «اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته‌شده خدای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده است، بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای آن مقصودی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌جنگید!»
پس شمشیرش را کشید و با دشمنان طبق عهدی که کرده بود جنگید تا شهید شد. پس از شهادت حدود هشتاد زخم و جراحت و جای تیر و نیزه بر بدنش بود. آن‌قدر جراحاتش زیاد بود که هنگامی‌که خواهرش ربیع بر بالین برادر آمد به‌وسیله سرانگشتان او را شناخت. (پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ویاران، ج 1، ص 334)

5- برده مسلمان

فضل بن زید رقمشی از افسران اسلام با سربازان خود قلعه‌ای به نام (شهر یا) در فارس را محاصره کرده و تصمیم داشتند آن را فتح کنند که پس از چند ساعت زدوخورد برای استراحت به لشکرگاه خود بازگشتند.
در آن زمان بردگانی که به اسارت مسلمانان درمی‌آمدند، خریدوفروش می‌شدند؛ و اگر مسلمان بودند به تملّک کسی درنمی‌آمدند و با برادران مسلمان خود علیه دشمن می‌جنگیدند.
در آن روز یک سرباز که برده بود از سربازان عقب ماند و دشمن از بالای برج با زبان محلی با او سخن گفت و از او امان خواست و او هم امان داد. هنگامی‌که سربازان اسلام به‌طرف قلعه حرکت نمودند دشمن درب قلعه را گشود، مسلمانان تعجب کردند. دشمن امان‌نامه سرباز برده‌ای را روی دست گرفته و نشان داد. پذیرفتن امان از یک نفر سرباز امری غیرعادی بود.
ناچار موضوع را به مدینه مرکز خلافت خلیفه دوم گزارش دادند. خلیفه نوشت: مسلمان برده نیز از مسلمین است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است، باید امان‌نامه او را محترم شمارید و آن را نافذ بدانید. (داستان‌های ما، ج 1، ص 111-کودک فلسفی، ج 2، ص 17)

عیب‌جویی

قرآن:

خداوند متعال در آیه 1 سوره‌ی همزه می‌فرماید: «وای بر هر عیب‌جوی مسخره کننده.»

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «عاقل‌ترین مردم کسی است که به عیب خود بینا و از عیب دیگران نابینا باشد.» (غررالحکم جلد 2 ص 228)

توضیح مختصر:

شخص نباید از مؤمن و هم دین خود عیب‌جویی کند، به هر نوعی که باشد مانند ریشخند کردن، تمسخر و… و چه‌بسا آنان از عیب‌جو بهتر باشند و نیز نوعی القاب بد است که همدیگر را به آن القاب می‌خوانند و این کار، رسم بدی است.
اگر عیب پوشیده است، خداوند ستّار است و پوشاننده عیب‌هاست مگر خداوند خودش بخواهد آن را بارز و آشکار کند پس خودش اسباب آن را فراهم می‌کند.
عیب‌جویی می‌خواهد با زبان، جوارح یا تصریح و کنایه و اشاره به هر صورت برای مؤمن روا نیست.
اگر عیب گفته‌شده در او موجود نباشد، این بهتان است و از غیبت بدتر است. نباید در کسی چشم بد دیدن باشد چراکه نقاش و صانع و خالق، خداوند است و مغفرت و ستاریت از جانب اوست، پس پرده‌دری از جهل است؛ چه آن‌که بعضی از عیوب به آفریننده بازگشت می‌کند. روان پاک و خوش‌بینان و دیدگان مثبت عیبی نمی‌بینند مگر آن‌که آن عیب واضح و آشکار باشد و بدون قصد و زیرکی، خداوند آن را بر او آشکار کند.
خوب است انسان عیب خودش را ببیند و در پس مداوای آن برآید و اگر دوستی عیبش را گفت، از او تشکر کند تا با همّت در پس رفع آن عیب برآید.
دیدن عیوب و نواقص دیگران و جاری کردن آن بر زبان، نوعی کدورت است که به روح انسان می‌ماند و بر تقوی ضربه وارد می‌کند و شاید عیب مؤمن را بازگو کردن، باعث رسوایی گردد و نظر مردم از او بازگردد و این از دین‌داری نخواهد بود.

1- عجب وساطتی

گویند بین اعمش و همسرش کدورتی واقع شد. به یکی از دوستانش گفت: «بین من و همسرم آشتی ده و سخن بگو تا از من راضی شود.»
آن دوست نزد همسر اعمش آمد و گفت: «ای زن! اعمش مردی است بزرگ، از او بیزار نشوی که کوری چشمش، باریکی ساق پایش، ضعف زانوهایش، بوی بد زیر بغلش و سرخی کف دستش چیزی نیست.»
اعمش گفت: «خدا تو را ذلیل کند، آن‌قدر که از عیب‌های من شمردی همسر من بعضی از آن‌ها را نمی‌دانست.» (نمونه معارف، ج 3 ص 103-کشکول ج 2 ص 71)

2- شکر نعمت

سعدی گوید: لطف خدا شامل گم‌گشته‌ای شد و به مجلس حق‌پرستان راه یافت و صفات زشت اخلاقی را به صفت پسندیده تبدیل نمود.
عیب‌جوها در غیاب او همچنان بدش را می‌گفتند و اظهار می‌کردند که فلانی به همان حال سابق است و نمی‌توان به زهد او اعتماد کرد.
پس طاقت زخم‌زبان مردم نیاورد، نزد مرد فرزانه‌ای رفت و از زبان و عیب‌جویی‌های مردم گله کرد.
آن مرد بزرگ گفت: «شکر این نعمت چگونه می‌گزاری که تو بهتر از آنی هستی که مردم می‌پندارند؟
نیک باشی و بدت گوید خلق بِه که بد باشی و نیکت بینند؛ نبینی مردم درباره من خوش‌گمان‌اند بااینکه تقصیرکارم؟ سزاوار است که من اندوهگین شوم؛ تو چرا؟» (حکایت‌های گلستان ص 126)

3- عیب‌پوشی

یکی خواست همسر خویش را طلاق دهد. به وی گفتند: «او چه عیب دارد؟» گفت: «آیا کسی عیب همسر خود را بازگوید؟»
پس‌ازآن که زن را طلاق داد به وی گفتند: «همسرت چه عیب داشت؟» گفت: «آیا کسی عیب زن مردم را بازگوید؟» (نمونه معارف ج 3، ص 102)

4- عیب نادانی، بسیار است

یکی از حکما ازنظر نسَب، پدر و مادر خوبی نداشت. یکی از بزرگ‌زادگان جاهل به وی اعتراض کرد و گفت:
«ای حکیم! اصل و نسب تو عار و ننگ است.»
حکیم فرمود: «عیبی که در توست و آن نادانی است، ننگی بر اصل و نسب تو می‌باشد.» (لطائف الطوائف، ص 195)

5- عیب پنهانی

مرحوم شیخ بهایی رحمه‌الله علیه فرمود: عارفی پارچه‌ای بافت و در بافت آن‌وقت و کوشش بسیار به کار برد. آن را فروخت و بعد به علت عیب‌هایی که داشت، پارچه‌ی بافته‌شده را به او بازگردانند. پس او گریست.
مشتری گفت: «من به این عیب، راضی‌ام و گریه مکن.»
فرمود: «گریۀ من از این نیست، بلکه از آن می‌گریم که در بافت آن کوشش بسیار کردم و حال به سبب عیب‌های پنهانی به من بازگردانده شد. از آن می‌ترسم تا عملی که چهل سال در آن کوشیده‌ام نپذیرند.» (کشکول شیخ بهایی رحمه‌الله علیه، ترجمه عزیز الله کاسب، ص 306)

عیسی علیه‌السلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه 87 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «عیسی علیه‌السلام پسر مریم علیها السلام را معجزات و ادله روشن دادیم و او را به روح القدوس توانایی بخشیدیم».

حدیث:

حمران گوید از امام باقر علیه السّلام سؤال کردم درباره‌ی این آیه «روحی از جانب خداوند به مریم افکند». (سوره نساء آیه 171)
فرمود: «آن روح خداوندی، مخلوق است که خداوند آن را در آدم علیه السّلام و عیسی علیه السّلام قرار داد». (بحار، ج 14، ص 219)

توضیح مختصر:

از انبیاء اولوالعزم و صاحب کتاب انجیل، حضرت عیسی بن مریم علیها السلام بوده است.
اولوالعزم یعنی ثبات بر عهد نخست که از ایشان گرفته شد و آن عهد را فراموش نکرد؛ (سوره احزاب آیه 7) او کسی بود که تورات را تصدیق کرد و در انجیل او، هدایت و نور بود (نه انجیل تحریف شده). وی آخرین پیامبر از بنی‌اسرائیل بود، همان‌طور که موسی علیه السّلام اولین پیامبر از بنی‌اسرائیل بود.
شریعت عیسی علیه السّلام تا زمان پیامبر ما برجا بوده است و بعد از آمدن اسلام، شریعت عیسی علیه السّلام نسخ شد. خداوند به عیسی علیه السّلام آیات و بیّنات روشن داد و دارای معجزات همانند، شفا دادن جزامی، زنده کردن مردگان، از غیب خبر دادن و…بود؛ همان‌طور که خداوند موسی علیه‌السلام را معجزات و بیّنات دیگری همانند تبدیل شدن عصا به اژدها، مکالمه و… داده بود.
انجیل عیسی علیه السّلام بر چهار عدد بود؛ لوقاء، مرقس، متی و یوحنّا. تولد عیسی بدون پدر جسمانی بوده و در مدت 3 ساعت یا 3 روز مریم علیها السّلام حامله شد.
قرآن می‌فرماید: روح ما به مریم علیه السّلام گفت: «من بشر نیستم بلکه فرستاده پروردگارم تا به تو فرزندی پاکیزه دهم. پروردگارت می‌فرماید: این برای من آسان است که فرزندی بدون پدر سازم تا او را آیتی برای مردم و رحمتی از ناحیه خود کنم». (سوره نساء آیه 121-سوره مریم علیها السلام آیه 17- سوره انبیاء آیه 91)
و سپس عیسی علیه السّلام متولد گشت و خودش هم تا آخر عمر عیال نگرفت تا بچه‌ای داشته باشد.
خداوند به عیسی علیه السّلام فرمود:
«نعمتی را که من به تو و مادرت خاصاً دادم یاد کن که به روح القدوس تو را تأیید کردم». (سوره مائده، آیه 110)
چون عیسی علیه‌السلام مبعوث به رسالت شد مردم را فرمود:
«به‌راستی برای شما حکمت آوردم». (سوره زخرف، آیه 63)
و مردم را به خداپرستی و دوری از شرک فراخواند.

1- حامله شدن مریم علیها السلام به عیسی علیه السّلام

حضرت مریم علیها السلام مادر عیسی علیه السّلام به قولی در بیت‌المقدس یا در خانه خود در جانب شرقی عزلت گزید، برای عبادت یا برای شستن بدن خود. پس حجاب و پرده‌ای آویخت میان خود و اهل خانه که او را نبینند.
به قولی در خانه خاله خود همسر زکریا علیه‌السلام آمد و پرده‌ای آویخت و غسل می‌کرد؛ که ناگاه جبرئیل علیه‌السلام به‌صورت جوانی نزد او پیدا شد.
مریم علیها السلام گفت: «به‌درستی که من پناه می‌برم به خداوند رحمان از شر تو، پس دور شو از من اگر پرهیزگاری.»
جبرئیل علیه السّلام گفت: «نیستم مگر رسول پروردگار که مرا فرستاده تا سبب شوم خدا تو را پسری پاکیزه از گناهان (نمو کننده در علم و کمال) ببخشد.»
مریم علیها السلام گفت: «از کجا باشد برای من پسری و حال‌آنکه شوهری دست به من نرسانیده!» جبرئیل علیه‌السلام گفت: «خداوند فرموده این کار بر من آسان است.»
پس جبرئیل علیه‌السلام در گریبان مریم علیها السلام دمید و او در شب (روز) حامله شد به عیسی علیه السّلام و در بامداد وضع حمل او شد. مدت حمل او نُه ساعت به عدد ماه حمل زنان دیگر مقرر کرد. (مجمع‌البیان، ج 3 ص 507، سوره مریم علیها السلام آیات 21-16، تفسیر قمی (ره)، ج 2 ص 49).

2- از معجزات و کرامات عیسی علیه‌السلام

خداوند به عیسی علیه السّلام کتاب آسمانی و حکمت داد با معجزاتی چند؛ که عیسی علیه السّلام فرمود:
1. از برای شما از گِل مانند هیئت مرغ می‌سازم، مرغ به اذن خداوند زنده می‌شود.
2. کور مادرزاد و مرض پیسی (برص) را شفا می‌دهم.
3. مُرده را به اذن خداوند زنده می‌کنم.
4. «شما را به آنچه می‌خورید و آنچه ذخیره می‌کنید در خانه‌های خود، خبر می‌دهم». (سوره آل‌عمران آیه‌ی 49-48)
5. چون مردم او را ملامت کردند که تو بااینکه ازدواج نکردی فرزندی از بدکاری به دنیا آوردی، مریم علیها السلام اشاره کرد به آنان که با عیسی علیه السّلام که در گهواره بود سخن بگویید و از او جواب بشنوید. اینان گفتند: «چگونه سخن بگوییم باکسی که در گهواره است و طفل شیرخواره؟»
پس عیسی علیه السّلام به سخن آمد در روز اول ولادت و گفت: «به‌درستی که من بنده خدایم، به من کتاب (انجیل) داده و مرا پیغمبر گردانیده و مرا بابرکت گردانیده است هرکجا که باشم.» (سوره مریم، آیه 31-29)
امام صادق علیه‌السلام فرمود:
«یعنی مرا صاحب نفع گردانیده است از جهت علم و کمال و شفای بیماران و زنده کردن مردگان صوری و معنوی؛ هرکجا که باشم نفع من به مردم می‌رسد». (تفسیر قمی (ره) ج 2، ص 50)

3- بالا رفتن به‌سوی آسمان

در سوره آل‌عمران، آیه 55، خداوند فرمود:
«یادآور وقتی را خداوند فرمود: ای عیسی تو را می‌گیرم و بلند می‌کنم به‌سوی خود (آسمان) و پاک می‌گردانم تو را از لوث کافران».
در اینکه چگونه خداوند او را به آسمان برد اقوالی هست.
1- گروهی از یهودیان دور عیسی علیه‌السلام جمع شدند و از او سؤال می‌کردند و حضرت می‌فرمود: «خدا شما را دشمن دارد» پس آنان متوجه قتل او شدند.
جبرئیل علیه‌السلام عیسی علیه‌السلام را بالا برد به‌سوی طاقی که در آن خانه بود و روزنه‌ای به بیرون داشت و از آن روزنه او را به آسمان بالا برد.

2- قول دیگر آنکه عیسی علیه‌السلام از دست یهود فرار کرد و با هفده نفر از حواریون داخل خانه‌ای شد و خداوند همه را به شکل عیسی علیه‌السلام درآورد. یهود آن خانه را احاطه کردند چون داخل شدند همه را به‌صورت عیسی علیه‌السلام دیدند و گفتند: شما سحر کردید. کدام‌یک از شما عیسی علیه‌السلام است؟ و اگرنه همه را می‌کشیم. عیسی علیه‌السلام به حواریون فرمود: کدام‌یک از شما قبول می‌کند که شبیه من شود و کشته شود و داخل بهشت گردد؟ یک نفر قبول کرد که نامش سرجس (سرخس) بود.
پس او را کشتند و خدا عیسی علیه‌السلام را در همان روز به آسمان برد. (مجمع‌البیان، ج 2، ص 135)

3- عیسی علیه‌السلام وعده کرد اصحاب خود را در شبی که خدا او را به آسمان برد و همه در وقت شام نزد آن حضرت جمع شدند و ایشان دوازده نفر بودند. پس ایشان را داخل خانه کرد و چشمه‌ای در گوشۀ خانه بود و در آن غسل کرد.
پس گفت: خداوند مرا وحی کرد که مرا در این ساعت به آسمان برد و از لوث یهود پاک گرداند. یکی از شما قبول کند به شباهت من که او را می‌کشند و او در قیامت با من باشد در درجه من در بهشت. پس جوانی قبول کرد.
پس عیسی علیه‌السلام به آسمان بالا رفت و یهود آمدند و آن جوان را که به شکل عیسی علیه‌السلام بود کشتند و بر دار آویختند.

4- با پیراهنی پشمینه رفت

عیسی علیه‌السلام در شب بیست و یکم ماه رمضان به آسمان رفت. چون عیسی علیه‌السلام را به آسمان بردند پیراهنی از پشم پوشیده بود که مریم علیها السلام رشته و بافته و دوخته بود. چون به آسمان رسید از حق‌تعالی شنید: از خود زینت دنیا را بینداز.
امام رضا علیه‌السلام فرمود: خداوند عیسی علیه‌السلام را زنده از زمین بالا برد و روحش را در میان آسمان و زمین قبض کردند چون به آسمان رسید روحش را به بدنش برگردانید. (تفسیر قمی (ره) ج 1، ص 103)
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «ای عیسی! من باز گیرنده‌ی تو (جان برداشتن) و فرا برنده‌ی تو سوی خویش هستم». (سوره آل‌عمران، آیه 55)
و از حضرت عیسی علیه‌السلام حکایت می‌نماید:
«چون مرا بمیرانی تو بر من حافظ و نگهبانی». (سوره مائده، آیه 117)
پس هر دو آیه دلالت بر وفات حضرت می‌کند. (عیون اخبار الرضا علیه‌السلام، ج 1، ص 215)

5- عیسی علیه‌السلام و امام زمان علیه‌السلام

حجاج بن یوسف ثقفی، شهر بن حوشب را طلبید و از تفسیر آیه 159 سوره نساء پرسید، او گفت:
«عیسی علیه‌السلام قبل از قیامت از آسمان به زمین آید و هر صاحب ملّتی که باشند به او ایمان آورند و او پشت سر مهدی علیه‌السلام نماز خواهد کرد».
حجاج گفت: «این تفسیر را از کی شنیدی؟» گفت: «از امام محمدباقر علیه‌السلام.»
گفت: «این علم را از چشمه صافی گرفته‌ای».(مجمع‌البیان ج 2، ص 137-تفسیر قمی (ره)، ج 1، ص 158)
امام حسن علیه‌السلام فرمود: «هیچ‌یک از ما اهل‌بیت نیست مگر بیعت ظالمی در زمان او در گردن او باشد مگر قائم که امام دوازدهم است و روح‌الله عیسی بن مریم علیه‌السلام پشت سر او نماز خواهد کرد که با او ظالمی بیعت نخواهد نمود.» (کمال‌الدین، ص 316)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله وسلم فرمود: «مهدی از فرزندانم خواهد بود و چون عیسی علیه‌السلام از آسمان فرود آید برای نصرت و یاری او و او را پیش دارد و در پشت سرش نماز گزارد.» (امالی شیخ صدوق (ره)- ص 181- حیوه القلوب، ج 2، ص 1197-1072)

غدیر خم

قرآن:

خداوند متعال در آیه ی 3 سوره ی مائده می‌فرماید: «امروز (عید غدیر) دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به‌عنوان آیین (همیشگی) شما پذیرفتم».

حدیث:

از حضرت صادق علیه‌السلام درباره آیه 83 سوره نحل «نعمت خدا را می‌شناسند، بعد منکر آن می‌شوند» سؤال شد، حضرت فرمود: «روز عید غدیر را می‌شناسند ولی در روز سقیفه (تعیین خلیفه از طرف مردم، نه خدا) انکار می‌کنند».

توضیح مختصر:

روز هیجدهم ذی‌الحجه روز عید غدیر، پیامبر صلی‌الله علیه و اله و سلّم، علی علیه‌السلام را به خلافت بعد از خودش منصوب کرد. چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام اصل ایمان بوده است خداوند امر کرد که نعمت خداوند را یاد کنید و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور به نصب علی علیه‌السلام شد. خداوند فرمود: «ای پیامبر آنچه بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‌ای و خدا تو را از آزار مردم نگاه خواهد داشت که خدا کافران را راهنمایی نخواهد کرد». (سوره مائده آیه 67)
نزول دو آیه غدیر در حجّه الوداع قبل از بازگشت از غدیر خم بود و خلاصه کلام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود:
«هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».
در محل غدیر دو درخت بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد تا زیر آن درختان را جارو کنند و از سنگ‌ها منبر درست کنند که مشرف بر مردم باشد، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روی آن سنگ‌ها ایستاد و بعد از حمد و ثنای خدا، علی علیه‌السلام را به خلافت و ولایت معرفی و منصوب کرد؛ پس مردم به امر پیامبر با علی علیه‌السلام بیعت کردند.
از امام محمدباقر علیه‌السلام روایت است که: وقتی علی علیه‌السلام منصوب شد، ابلیس صیحه ای زد که لشگریانش از شیطان جمع شدند و گفتند چه اتفاقی افتاده؟ گفت این پیامبر کاری انجام داده است که اگر آن کار به اتمام برسد هیچ‌وقت خداوند مورد عصیان قرار نمی‌گیرد. (بیان السعاده، ج 12، ص 63)
چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این اکمال دین را رساند و به مردم فرمود: این مسئله را به غائبین برسانید، مردم برگشتند. معاویه بر مغیره بن شعبه و ابوموسی اشعری اتّکا داشت. پس با تکبّر به‌سوی اهلش می‌رفت و می‌گفت: «ما به ولایت علی علیه‌السلام هرگز اقرار نمی‌کنیم و گفته محمد (ص) را تصدیق نمی‌نماییم.»
پس خداوند این آیات را در مذمت معاویه فرستاد:
«تصدیق نکرد و نماز برپا نکرد و بلکه تکذیب کرد و روی گردانید». (سوره قیامت، آیات 32-31)

1- حرمت بالاترین عید

از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند: «آیا مسلمان را عیدی غیر از جمعه و قربان و فطر هست؟» فرمود: «بلی! عیدی هست که از همه حرمتش بیشتر است.» عرض شد: «کدام عید است؟» فرمودند: «آن روزی است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را به خلافت منصوب کرد و فرمود: هر که من مولا و آقای اویم پس علی مولا و آقا و پیشوای اوست و آن روز، هیجدهم ذی‌الحجه است.»
عرض شد: «در این روز چه‌کار باید کرد؟»
فرمود: «باید روزه بدارید و عبادت کنید و محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و آل پاکش را یاد کنید و برایشان صلوات بفرستید. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه‌السلام وصیّت کرد که این روز را عید گرداند و هر پیغمبری وصی خود را وصیّت می‌کرد که این روز را عید گرداند.» (مفاتیح‌الجنان، ص 456)

2- بازوی علی

حُذیفه گوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه کوچ از مکّه به مدینه را داد و ما هم کوچ کردیم. جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: «ای رسول آنچه را از سوی پروردگارت برتو نازل شده است ابلاغ کن». (سوره مائده آیه 67)
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما رسید و ندای نماز جماعت داد و چون منصوب نمودن علی علیه‌السلام بزرگ‌تر بود، پس به مقداد و سلمان و اباذر و علی امر کرد، تنه دو درخت را تکیه‌گاه سازند، سنگ‌ها را بر روی یکدیگر گذارند تا به قامت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد و پارچه‌ای بر آن بیندازند. آن حضرت بر آن منبر بالا رفت و چون همه جمع شدند، خطبه غدیر را خواند و دست خود را به بازوی علی زد و آن را بلند کرد و فرمود: «هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست، همانا خدا به ولایت و امامت او دین شما را کامل گردانید…» (المراقبات (مترجم)، ص 471)

3- ناله ابلیس

امام محمدباقر علیه‌السلام فرمود: چون پیامبر (ص) روز غدیر خم، دست علی علیه‌السلام را گرفت و به مردم معرفی کرد، ابلیس در میان لشگریانش فریاد کشید. همه آنان نزدش حاضر شدند و گفتند چه مصیبتی رخ ‌داده است؟
گفت: «این پیامبر کاری کرده که اگر به پایان رسد، خدا دیگر معصیت نشود…» وقتی منافقان گفتند: پیامبر دیوانه شده است، ابلیس فریادی از شادی کشید و گفت: «من سابقاً که آدم را فریفتم، پیمان را شکست ولی کافر نشد، اینان، هم‌پیمان را شکستند و هم به رسول خدا کافر شدند.»
بعد از وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابلیس لشکریانش را جمع کرد و گفت: «تا زمان قیام امام زمان علیه‌السلام خداوند اطاعت نخواهد شد، پس شاد باشید.»
(بحر المعارف، ج 1، ص 516-کافی، ج 8، ص 344)

4- انکار از شهادت

روزی امام علی علیه‌السلام خطبه‌ای ایراد کرد و بعدش فرمود: «در این مجلس، چهار نفر از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند که به ولایتم شهادت خواهند داد.»
پس به انس بن مالک رو کردند و فرمودند: در عید غدیر خم، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس که من مولای اویم، علی مولای اوست، خدایا دوست باش با کسی که او را دوست دارد و دشمن باش با کسی که با او دشمن باشد.»
پس الآن به ولایتم شهادت بده، اگر شهادت ندهی، خدا تو را نمی‌میراند تا در سرت مرض پیسی بگیری و نتوانی با عمّامه آن را بپوشانی.
جابر بن عبدالله گوید:
«به خدا قسم دیدم که انس به بیماری پیسی سر مبتلا شد که با عمّامه‌اش نتوانست آن را بپوشاند.» (مدینه المعاجز، ص 47، معجزه 103)

5- تعداد افراد غدیر

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «دوازده هزار مرد، در غدیر خم حاضر شدند و شهادت دادند، امام علی علیه‌السلام نتوانست حق خود را بگیرد.»
در روایتی دیگر تعداد شاهدین را، ده هزار نفر ذکر کرده‌اند. هر وقت دسته‌ای به خدمتش می‌رسیدند، می‌فرمود:
«شکر خدا را که ما را بر جهانیان برتری داد.»

عارف

قرآن:

خداوند متعال در آیۀ 46 سوره اعراف می‌فرماید: «و بر اعرافیان (جایگاهی میان بهشت و دوزخ) مردانی هستند که هر گروه از آنان را از چهر ه شان باز می‌شناسند.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «عارف کسی است که نفس خود را بشناسد پس آن را به خود رها کند (نفس را به اختیار خودش بگذارد و او برده نفس نشود).» (غررالحکم،2، ص 107)

توضیح مختصر:

شناسنده، حکیم ربّانی و خداشناسی در حد اعلی را عارف گویند که معرفتش نسبت به مسائل معنوی و طریقتی بسیار بالاست و به معنی دیگر چشم دلش می‌بیند و می‌شنود و درک می‌کند.
معارف حد و حصر ندارد، علم و قدرت و حقایق معنوی و ملکوتی و آنچه سرّ و مستور است، قابل احصاء نیست.
آنچه هر عارفی به چشم دل می‌بیند به‌اندازۀ سعۀ وجودش است. بعضی انبیاء اولوالعزم چهار اسم اعظم از 73 اسم اعظم به آن‌ها داده شده بود؛ و پیامبر ما 72 اسم اعظم داشت. پس هر عارض به حقایق و بواطن مسائل و موضوعات الهیّه به‌اندازه رشد خودش می‌یابد.
عارف بالله به زندگی محدود که آمیخته‌ای از بیماری و سلامتی، فقر و توانگری، خوشی و ناخوشی و … است، دل‌بستگی ندارد و اینجا را هدف نمی‌داند، لذا در مقام کرامت فروشی و نشان دادن از خود نیست چراکه در مجاهدات، نفس امّاره را کنترل کرده و پا روی هوی و هوس گذاشته و دل به احد و واحد بسته و بصیرتش در دریافت حقایق و توحید افعالی و صفاتی است.
روزی نمی‌گذرد، مگر آن‌که در صید کشف تازه است. معرفت پروردگار و پیامبر، امام و قرآن، معاد و مانند این‌ها از نوع مسائل عقلی یا استدلالی صِرف نیست، بلکه از نوع مسائل شهودی و کشفی است که گاهی محبوب، ده‌ها گل، از بوستان قدس بر او نثار می‌کند و قلبش به جمال و جلالش مشغول می‌شود و نفس‌های نو و مشاهدات جدید بر او ارزانی می‌دارد.

1- بیان دیوانه زنجیری

محمد مقدسی گفت: روزی در شام به دیوانه‌خانه‌ای رفتم. جوانی دیدم که غُلی به گردن و زنجیری محکم به پاهایش بسته بود.
چون چشمش به من افتاد گفت: ای محمد! می‌بینی با من چه کرده‌اند؟ سپس با گوشۀ چشم به‌سوی آسمان اشاره کرد و گفت: «تو را به‌سوی او رسول و فرستاده قرار دادم. به حق بگو اگر همۀ آسمان‌ها را در غُلی بر گردنم نهی و تمام زمین‌ها را زنجیر پایم کنی، هرگز یک چشم به هم زدن به‌سوی غیر تو التفات نکنم. چگونه عارف چنین نباشد. حال‌آنکه در چهارباغ بر چهار بساط در گردش است:
1. در باغ‌های ذکر او بر بساط محبتش.
2. در باغ‌های شوق او بر بساط اُنسش.
3. در باغ‌های خوف او بر بساط رجائش.
4. در باغ‌های مناجات او بر بساط قُربش.
پس کدام تفریحی از تفریح عارف فرح‌انگیزتر خواهد بود؟ مردم را یک حال است و عارف را حالاتی است.»(بحرالمعارف،2، ص 369)

2- به شهود رسیده

عارف کسی است که خداوند صفت‌ها و نام‌ها و کردارهای خود را به شهود او رسانده و مشهود او ساخته باشد. معرفت حالتی است که عارف از راه شهود آن را به دست می‌آورد. (بحرالمعارف،2، ص 369)

3- قلب عارف

عارف از نظر ظاهری با خلق است اما قلبش با خداست. عارف، امین ودایع الهی و دلیل رحمتش بر خلق است. عارف از مردم و مقاصد دنیوی بی‌نیاز است و مونسی غیر خدا ندارد. نطق، اشاره و نَفَس کشیدنش برای خداست. عارف در بوستان‌های قدس الهی در حال تردد است و از لطایف فضلش خوشه‌چینی می‌کند و استفاده می‌برد. (کشکول شیخ بهایی ص 104)

4- عارف بالله

عبدالواحد بن زین گوید: با عده‌ای در راه شام می‌رفتیم. ناگاه به مرد سیاه‌پوستی برخوردیم که هیزم حمل می‌کرد. گفتم: ای سیاه! پروردگار تو کیست؟ گفت: به مثل منی چنین می‌گویی! سپس سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا این هیزم را طلا کن، ناگاه طلا شد. بعد عرض کرد: خدایا آن را به هیزم بازگردان.
به همان حالت اول بازگشت. پس فرمود: از عارفان بخواهید زیرا عجایب آنان پایان نپذیرد. یکی از همراهان به نام ایّوب گفت: من از این بندۀ سیاه سرگردان شرمنده‌ام. تا آن زمان از هیچ‌کس شرمندگی نبرده بودم.
من گفتم: آیا طعامی با تو هست؟ اشاره‌ای کرد و در برابر ما جامی که در آن عسل بود از برف سفیدتر و از مُشک خوش‌بوتر پیدا شد و گفت: بخورید، سوگند به کسی که جز او خدایی نیست این عسل از شکم زنبور به عمل نیامده است. چون خوردیم مانند آن ندیده بودیم. سپس سیاه فرمود: عارف نیست کسی که از آیات (خارق‌العاده) تعجّب کند. هرکه تعجّب کند از خدا دور است و هرکه از دیدن آیات عناد ورزد به خدا جاهل است. (مثنوی،1، ص 3453-3445)

5- بیان (حالات عارفان)

نجوی (احوال) عارفان به سه اصل استوار است: خوف (ترس) و رجاء (امید) و حبّ (دوستی)؛ اما خوف، فرع (شاخه) علم؛ رجاء، فرع یقین و محبّت فرع معرفت است. نشانۀ خوف، فرار از معاصی است و نشانۀ امیدواری، طلب و خواستن است و نشانۀ محبّت، برگزیدن محبوب بر هر چه غیر اوست. وقتی علم به عظمت حق در سینۀ عارف جای گرفت به همان اندازه بیم و خوف برایش حاصل می‌شود. هرگاه ترس از حق در دل بیاید از غیر حق و معاصی گریزان شود و چون گریزان شد از مهالک و خطرات نجات پیدا کند. هرگاه نور یقین در قلب تابید، فضیلت و نور آن را مشاهده کند. بعد از رسوخ یقین در دل، امید رسیدن به حق برایش ممکن شود. آن زمان که لذّت امیدواری را چشید، به طلب آن شود و چون توفیق طلب نصیبش شد، مطلوب و مقصود خود را دریابد.
هرگاه روشنایی معرفت، در باطن قلب جلوه‌گر شد نسیم محبّت الهی وزیدن گیرد و چون بوی محبّت وزیدن گیرد، در سایۀ محبوب حقیقی آرام و اُنس یابد و محبوب را بر غیر او ترجیح دهد. با شوق، اوامرش را امتثال و نواهی را ترک کند. با این وصف اگر محبوب در خوان اُنس او نشست به حقیقت مناجات (و قرب) او واصل شود.
مثال اصول سه‌گانۀ خوف، رجا و محبت، مانند حرم، مسجدالحرام و کعبه است. صاحب خوف به‌منزلۀ کسی است که داخل حرم شده و از آزار و اذیت خلق ایمن گشته است. صاحب رجاء مانند کسی است که داخل مسجدالحرام شده و اعضاء و جوارحش از ارتکاب معاصی ایمن گشته است. صاحب محبّت مانند کسی است که داخل خود کعبه شده و قلبش از غیر ذکر خداوند در امان مانده است.
پس ای مؤمن واقعی! به نفس خویش بنگر اگر حالت را این‌طور یافتی که راضی به مردن خود هستی، پس شکر خدای را به‌جای آور که تو را توفیق داده و حفظ نموده است. اگر حالت این‌گونه نبود باید با عزم جدّی حال خویش را به حالتی درست منتقل کنی و از اعمال گذشته که در غفلت بودی پشیمان شوی و از خداوند استمداد بجویی تا تو را در پاک کردن ظاهرت از ارتکاب گناهان و پاکیزه نمودن باطنت از عیوب موّفق گرداند. پس غفلت‌ها را از دل جدا کن و آتش شهوت نفس خویش را خاموش نما. (مصباح الشریعه – شرق بی غروب، ص 11)

عالم ربّانی

قرآن:

خداوند متعال در آیۀ 28 سوره فاطر می‌فرماید: «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «مردم سه دسته‌اند: علمای الهی (خداشناس عارف) و دانشجویانی که در راه نجات هستند و مردمان پست.» (غررالحکم،2، ص 166)

توضیح مختصر:

عالمی که امین خدا و پیامبرش بر خلق باشد، با سلاطین رابطه نداشته باشد، داخل دنیا نشود و به علمش عمل کند و رشته کاری‌اش با ابزار معرفت شهودی و مجاهدت و تهذیب نفس و در غایت اتصال به توحید باشد، عالم ربّانی است.
درواقع این‌ها دژهای محکم و اوصیاء انبیاء به شمار می‌روند و نزدیک‌ترین کس به درجه پیامبر اینان هستند.
عالمان ربّانی، خشیتشان به خدا بیشتر از دیگران است و تعلیم و تعلّمشان برای رضای خداوند است و مقامشان بر عابدان مانند فضیلت و برتری ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان است. (بحار،1، ص 164)
آن‌قدر ارزشمند هستند و قیمتی، که برای آن‌ها آسمان‌ها و زمین طلب آمرزش می‌کنند. (محجه البیضاء،1، ص 13)
چون علمش فقط حافظه و زبان نیست، بلکه در قلبش رسوخ کرده و آن علم سودمند و نافع است. اینان به علم خودشان عمل می‌کنند، قریب شش روایت از پیامبر نقل‌شده که فرمود: «روز قیامت مرکب دانشمندان و خون شهیدان وزن می‌شود، مرکب دانشمندان برتر می‌گردد.» (بحار،7، ص 226- آثار الصادقین 13، ص 555)
چون اینان ورثه انبیاء و خلفا آنان می‌باشند و مجالست با اینان عبادت است و مشعل‌های قیامت این‌ها هستند، لذا امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:
«نشستن یک ساعت در حضور عالم در پیشگاه خدا محبوب‌تر از عبادت هزار سال است.» (بحار،1، ص 205)

1- سید احمد کربلایی (ره)

عارف واصل، آیت‌الله سید احمد کربلایی (ره) استاد عارف بالله، سید علی آقا قاضی (ره) بود. ایشان فرمودند: «روزی در جایی استراحت می‌کردم؛ کسی مرا بیدار کرد و گفت: «اگر می‌خواهی «نور اسفهبدیه» را تماشا کنی از جای برخیز!» وقتی چشم گشودم، دیدم نوری بی حدّ و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فراگرفته است.»
مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: «این همان مرحلۀ تجلی نفس است که بدان صورت و به کیفیت نور غیر محدود، مشاهده می‌شود.» (خزائن کشمیری، متن 30)

2- سید علی آقا قاضی (ره)

مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی آملی (ره) (م.1350 شمسی) در سال 1340 قمری وارد نجف شده و به درجۀ اجتهاد رسیدند. ایشان در شرح‌حال خود چنین مرقوم کردند که:
«از طول ممارست تدریس و درس خسته شدم و در خود، کمال نفسانی نیافتم. همواره از خستگی، ملول و در فکر برخورد به انسان کاملی بودم و تجسس می‌کردم تا به ژنده‌پوشی در حرم امیرالمؤمنین علیه السّلام برخوردم. اگرچه کامل نبود اما از صحبتش بهره می‌بردم تا آنکه موفق به ادراک خدمت کاملی شدم و به آفتابی در میان سایه برخوردم و از انفاس قدسیۀ او بهره‌ها بردم.» از ایشان سؤال شد: «آن کامل چه کسی بود؟» فرمودند: «جناب سید علی آقا قاضی طباطبایی (ره)» (در جستجوی استاد ص 91)

3- میرزا جواد ملکی تبریزی (ره)

مرحوم عارف بالله، ملکی تبریزی (ره) (م.1343) فرمودند: «من کتابی نوشتم و پیش از چاپ، متوجه شدم که مرحوم فیض کاشانی نیز در همین موضوع کتابی نوشته است. برای چاپ به تردید افتادم. به دستورالعملی که برای دیدن امام در خواب است، روزه گرفتم و به امام صادق علیه السّلام متوسل شدم. امام علیه السّلام را در خواب دیدم و سؤال کردم: «آیا کتاب فیض بهتر است یا کتاب من؟»
امام علیه السّلام سکوت کردند. عرض کردم: «آیا همچون شما، سائل را محروم می‌کند؟» فرمودند: «کتاب فیض بهتر است.» پس کتابم را محو کردم!!» (شیخ مناجاتیان، ص 82 – مجلۀ نور علم مرداد 1371)

4- میرفندرسکی

عالم عامل، میرداماد (م.1041) روزی روی منبر بی‌هوش می‌شود. یک هفته او را مداوا کردند، فایده‌ای نداشت. پس شیخ بهایی (ره) به منزلش می‌آید و نبض او را می‌گیرد و می‌بیند، شخص بزرگی در او تصرّف کرده است. پس از تفحّص معلوم می‌گردد که سیّدی، درس او را اتفاقی گوش می‌کند و چون از مدرسه خارج می‌شود میرداماد به این حالت می‌افتد.
شیخ بهایی متوجه می‌شود که این تصرّف، کار عارف کامل، میرفندرسکی (م.1050) است. پس به محضر او می‌آید و علّت را جویا می‌شود.
ایشان فرمودند: «مدتی حرف‌های او را گوش دادم، دیدم از عذاب خدا سخن می‌گوید و این سبب ناامیدی مردم می‌شود. خواستم رحمت خدا را به او بچشانم.» شیخ تقاضای لطف می‌کند. میرفندرسکی می‌فرماید: «بروید خانه‌اش، او به هوش آمده و نشسته.» (نشان از بی‌نشان‌ها،2، ص 27)

5- شیخ مرتضی کشمیری

مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (ره) گوید: «چون به حوزه‌ی نجف اشرف رفتم، نخستین روزی که برای زیارت عالم عارف، سیّد مرتضی کشمیری (ره) به مدرسۀ بخارایی‌ها، محل سکونت ایشان رفتم، روز جمعه بود و کسی در صحن و سرای مدرسه نبود که جویای حجره‌ی ایشان شوم. ناگهان از داخل یکی از حجرات دربسته، صدایی شنیدم که مرا با نام، نزد خود می‌خواند. پس به‌سوی آن اتاق رفتم. مردی در را به روی من گشود و فرمود: «بیا! من کشمیری هستم.» (نشان از بی‌نشان‌ها،1، ص 17)

عبادتِ عابد

قرآن:

خداوند در آیه 56 سوره‌ی الذاریات می‌فرماید: «ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه پرستش کنند.»

حدیث:

امام سجاد علیه السّلام فرمود: «هر کس به آن چه خدا واجب کرده عمل کند او از همۀ مردم عابدتر است.» (سفینه البحار،2، ص 113)

توضیح مختصر:

در طول تاریخ، مخصوصاً قبل از اسلام بسیار عابدها بودند که کارشان عبادت مانند نماز و روزه و امثال این‌ها بوده است. بحث در این است که در کل نصوص کم تعریف از اینان شده است، آن هم به خاطر مسائلی بوده که پیرامون این عبادتش است.
عابد باید اخلاص در پرستش داشته باشد، اما کم کم با پرستش، اخلا صش به صورت طلب کاری مبدّل می‌شود و با عبادتش می‌خواهد احتیاج معبود را برآورد. تا معبود هم حاجت عابد را برآورده کند چرا که این عبادت با معرفت و علم همراه نیست. گاهی عُجب او را می‌گیرد و خود را برتر می‌داند و یا می‌خواهد که نانش را بدون زحمت در خانه‌اش بیاورند بدون آن که پول بدهد یا شغل داشته باشد؛ چون به عبادت خود توجه می‌کند، لذت می‌برد و برای خود دفتر سالانه و روزانه عبادت باز می‌کند.
مریدان عابدها هم توجه به او می‌کنند، دستش را می‌بوسند، تعریف او را می‌کنند، لباس‌هایش را می‌شویند، غذا برایش می‌آورند و التماس دعا از او دارند. این‌ها سبب می‌گردد در وجود خود احساس کند که بوی انیّت و فخر می‌دهد و این از ابزار نفس امّاره است که به این چیزها خویش را مورد توجّه قرار می‌دهد و این‌ها هم حجاب می‌شود و صدایش به معبود نمی‌رسد، قبض می‌شود و اگر زن و فرزندی کنارش باشند تندی می‌کند، از خوابیدن نزد عیال دوری کرده، بیداری شب را ترجیح می‌دهد و روزه می‌گیرد، با اهلش سر سفره ناهار نمی‌نشیند، نصف شب در حال نماز گریه می‌کند در حالی که اطرافیانش خوابیده‌اند در واقع نوعی خشکی در روح و سر او پیدا می‌شود که به کار امام زمان وقتش اعتراض می‌کند، حاضر نیست با او به جنگ برود و کناره گیری از او را ترجیح می‌دهد.

1- نتیجۀ عبادت خشک

خوارج، کسانی بودند که به علّت افراط، دچار انحرافات بسیاری شدند. سر دسته خوارج، شخصی به نام «حُرقُوصُ بن زهیر» بود. او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز و روزه و عبادت چنان غرق و واله بود که بعضی از مسلمانان شیفتۀ او شدند.
همین شخصی که عابد خشک بود، (و به قول مشهور، خر مقدس شده بود) در جریان جنگ حُنین، وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله غنائم جنگی را تقسیم می‌کرد، با کمال پر رویی به پیامبر گفت: «ای محمد! به عدالت رفتار کن»؛ و سه بار این سخن را تکرار کرد.
پیامبر بار سوم ناراحت شدند و فرمودند: «اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار می‌کند؟»
بالاخره همین عابد خشک، در جنگ نهروان، به جنگ امام علیه السّلام آمد و به هلاکت رسید. وقتی امام علیه السّلام در میان کشته شدگان جسد نحس او را دید سجده شکر کردند و فرمودند: شما بدترین افراد را کشته‌اید. (داستان‌ها و پندها،9، ص 77 – علی و فرزندان دکتر طه حسین ص 123)

2- عبادت با عشق

سعدی گوید: در یکی از سفرهای مکّه، گروهی از جوانان باصفا و پاکدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه می‌نمودند و شعری مناسب اهل تحقیق می‌خواندند و با حضور قلبی خاص به عبادت می‌پرداختند.
در مسیر راه، عابدی خشک دل با ما همراه شد و چنین حالت عرفانی را نمی‌پسندید و چون از سوز دل آن جوانان شوریده، بی خبر بود، روش آن‌ها را تخطئه می‌نمود.
به همین ترتیب حرکت می‌کردیم تا به منزلگاه منسوب به «بنی هلال» رسیدیم در آنجا کودکی سیاه چهره از نسل عرب به پیش آمد و آن چنان آواز گیرایی خواند که کشش آواز او، پرنده هوا را فرود می‌آورد.
شتر عابد به رقص درآمد، به طوری که عابد را بر زمین افکند و دیوانه وار سر به بیابان نهاد. به عابد گفتم: ای عابد پیر! دیدی که سروش دلنشین در حیوان این گونه اثر کرد، ولی همچنان تو بی تفاوت هستی و تحت تأثیر سروش‌های معنوی قرار نمی‌گیری و همچون پارسایان باصفا، دل به خدا نمی‌دهی و صفا نمی‌یابی! (حکایت‌های گلستان، ص 128)

3- اویس قرنی

اویس قرنی از مجذوبان مطلق بود که بعضی از شب‌ها را به رکوع صبح می‌کرد؛ و بعضی از شب‌ها می‌فرمود: امشب شب سجده است و به سجده، شب را به صبح می‌آورد.
گفتند: این چه زحمتی است که بر خود تحمیل می‌کند؟ می‌فرمود: کاش از ازل تا ابد یک شب بود و به یک سجده آن را پایان می‌دادم.
ربیع بن خثیم (معروف به خواجه ربیع مدفون در مشهد) گوید: در کوفه بودم و تمام همّت من آن بود که اویس قرن را ببینم. تا وقتی که در کنار آب فرات دیدم به نماز مشغول است، گفتم: باشم تا نمازش خاتمه پذیرد. همین که نماز ظهر را خواند دست به دعا برداشت تا وقت نماز مغرب و عشاء، آن دو را به همان شیوه انجام داد، سپس مشغول نمازهای مستحبّی شد. گاهی در رکوع و گاهی در سجده بود تا شب را به پایان رساند.
پس از نماز صبح مشغول دعا گردید تا آفتاب دمید و ساعتی به استراحت پرداخت و بعد از خواب، تجدید وضو نمود و خواست مشغول عبادت شود پیش رفتم و گفتم: «چه بسیار رنج به خود می‌دهی؟» فرمود: «در طلب آسایش، این زحمت را می‌کشم!»
گفتم: «ندیدم چیزی بخوری، مخارج خود را از کجا به دست می‌آوری؟» فرمود: «خدا روزی بندگان را ضامن است، دیگر از این گونه صحبت نکن.» این بگفت و برفت. (پیغمبر و یاران،1، ص 350 – ناسخ التواریخ علی علیه السّلام، ص 176)

4- عبادت ابلیس

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: از کار خداوند درباره شیطان عبرت بگیرید، زیرا که عبادت و بندگی بسیار و منتهای سعی و کوشش، او را (بر اثر تکبّر) باطل و تباه ساخت، در حالی که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود که برای شما معلوم نیست از سال‌های دنیاست یا از سال‌های آخرت (که هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنیاست) و این به جهت سرکشی یک ساعت بود (که خود را برتر از آدم دانسته و به او سجده نکرد) پس چه کسی بعد از شیطان، با به جا آوردن معصیت او، از عذاب خدا سالم ماند؟ (نهج البلاغه فیض الاسلام ص 780 خطبه 234)
از امام صادق علیه السّلام پرسیده شد: «به چه علّت حق تعالی به ابلیس تا وقت معلوم مهلت داد؟» فرمود: «به خاطر حمد و شکری که به جای آورد.» پرسیده شد: «حمد و شکرش چه بود؟» فرمود: عبادت شش هزار ساله او در آسمان (و در جای دیگر فرمود: شیطان دو رکعت نماز در هفت آسمان به شش هزار سال به جای آورد). (ابلیس نامه ص 165 – علل الشرایع،2، ص 243)

5- امام سجاد علیه السّلام

سبب مقلّب شدن امام سجاد علیه السّلام به زین‌العابدین آن است که شبی در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، پس شیطان به‌صورت مار عظیمی ظاهر شد که آن حضرت را از عبادت خدا بازدارد.
امام به او التفاتی نکرد، پس آمد و انگشت ابهام پای او را در دهان گرفت و گزید به‌نحوی‌که حضرت را متألّم نمود و باز امام متوجّه او نگردید.
چون از نماز فارغ شد، دانست که او شیطان است. او را سبّ کرد و فرمود: دور شو ای ملعون؛ و متوجّه عبادت خود شد. امام شنید هاتفی از ملائکه سه مرتبه گفت: «تویی زینت عبادت‌کنندگان.» (منتهی الامال،2، ص 3)