بیماری و مرض

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 61 سوره‌ی نور می‌فرماید: «بر نابینا و لنگ و بیمار و بر خودتان ایرادی نیست که از خانه‌های خود (و فرزندان و زنانتان) بخورید…»

توضیح مختصر:

اگر بیماری جسمی باشد، در طول تاریخ، پزشکان دستورالعمل‌هایی گفته‌اند و نوشته‌اند. در عصر حاضر تا آنجا که علم طب کاربرد دارد و می‌تواند، مداوا می‌کند. البته با آزمایش و رادیولوژی، سونوگرافی، سی‌تی‌اسکن، اِم آر آی و … کارهای تشخیص، بهتر و سریع‌تر شده است.
بیماری از دو حالت پدید می‌آید. یکی از افراط و تفریط در هر نوع مسائلی که ربط به جسم دارد. دیگر آن‌که این مرض: یا کیفر و چوب است و دیگر ثواب ندارد و یا به خاطر دوستی که خدا با این بنده دارد، درجاتش را بالا می‌برد، سبب می‌شود که عوارض جانی دیگری هم به بار آید.
عیادت مریض، مستحب است و بیمار، برای کسالتش لازم است که از خدا شفا بخواهد و دعا کند و آنچه را که لازمه‌ی یک شخص مریض جسمانی است از مداوا، پی آن برود تا خداوند با آمرزش او، شفایش بدهد.

1- عیادت مریض

ام سُلیم انصاری گوید: بیمار شدم و پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عیادتم آمد.
پرسید: «ای مادر سُلیم! آیا آتش و آهن و ناخالصی‌های آهن را (هنگام گداخته‌شدن) می‌شناسی؟»
گفتم: آری ‌ای پیامبر.
فرمود: «پس ای مادر سُلیم تو را مژده باد که اگر از این درد به‌سلامت جان به در ببری از گناهان رسته‌ای، آن‌سان که آهن از ناخالصی‌های خود جدا می‌شود.»[simple_tooltip content=’تاریخ بغداد ج 3، ص 411 -حکمت نامه‌ی پیامبر اعظم، ج 13، ص 527 و 512′](1)[/simple_tooltip]

2- همان اعمال را بنویسند

امام صادق علیه‌السلام فرمود: پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم سر خود را به‌سوی آسمان بلند کرد و لبخند زد. پرسیدند ای پیامبر خدا! دیدیم سر خویش را به‌سوی آسمان بلند کردی و لبخند زدی.
فرمود: آری! از دو فرشته‌ای در شگفت شدم که از آسمان به زمین آمدند و بنده‌ی مؤمن درستکار را در جای نماز خویش که همواره در آنجا نماز می‌گزارد جستند تا برای وی، عمل آن شب و روزش را بنویسند، امّا وی را در نماز گاه خویش نیافتند.
پس به آسمان بازگشتند و گفتند: پروردگارا فلان بنده‌ی مؤمنت را در مکان نمازش جستیم تا برای وی عملش را در آن روز و شب بنویسیم، ولی آنجا به او دست نیافتیم و او را در بند (بیماری تو) دیدیم. خداوند فرمود: تا زمانی که بنده‌ام در بند من است، برای او در هر شب و روز همانند آنچه در دوران تندرستی‌اش انجام می‌داده بنویسید.
زیرا بر من است آنگاه‌که او را ازآنچه در دوران تندرستی‌اش انجام می‌داده، بازداشته‌ام، برای وی پاداش همان اعمال را بنویسم.[simple_tooltip content=’الکافی 3، ص 113′](2)[/simple_tooltip]

3- پنهان داشتن بیماری

عمران بن حصین به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: «ای پیامبر خدا! مردانی نزد من می‌آمدند که از آنان، خوش‌سیماتر و خوش‌بوتر ندیده‌ام، امّا پس از چندی از من بریدند.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم پرسید: «آیا زخمی به تو رسیده بود و آن را پنهان می‌داشتی؟» گفت: آری
فرمود: «سپس آن را آشکار ساختی؟» گفت: چنین بود. فرمود: «لیکن اگر همچنان پوشیده می‌داشتی تا زمانی که زنده بودی، فرشتگان به دیدارت می‌آمدند.» (آن زخم جراحتی بود که وی در جهاد در راه خدا برداشته بود.)[simple_tooltip content=’ربیع الابرار، ج 1، ص 369′](3)[/simple_tooltip]

4- دعای بیماری

امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: بیمار شدم و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عیادتم آمد و فرمود: بگو: «اللهم اِنّی اَسئَلُکَ تَعجیلَ عافیتِکَ وَ صَبراً علی بَلِیّتِکَ وَ خُروجاً إلی رَحمَتِک: خداوندا! از تو می‌خواهم عافیتی را که می‌دهی، پیش اندازی و بر امتحان خویش، بردباری‌ام بخشی و مرا به‌سوی رحمت خویش ببری.»
من این دعا را خواندم و پس‌ازآن از بستر بیماری برخاستم، گویا که از بندی رسته باشم.[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 95، ص 19′](4)[/simple_tooltip]

5- پاداش مریض داری

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: هر کس در برآوردن نیاز بیماری بکوشد، خواه آن را برآورد و خواه برنیاورد، از زیر بار گناه خویش بیرون می‌رود، به سان آن روز که از مادر زاده شده است. در این هنگام مردی از انصار گفت: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به فدایت اگر بیمار از خانواده‌ی شخص باشد، آیا درصورتی‌که در برآوردن نیاز خانواده خویش بکوشد، این کار پاداش بیشتری ندارد؟ فرمود: چرا.[simple_tooltip content=’من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 16′](5)[/simple_tooltip]

بیماری و صبر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 80 سوره‌ی شعراء (از زبان حضرت ابراهیم علیه‌السلام در وصف پروردگار خویش) می‌فرماید: «… هرگاه مریض شوم، خدا مرا شفا می‌دهد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرماید: «شدیدتر از بی‌چیزی، مرض تن است.»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه فیض السلام، ص 1270′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بیماری دو نوع است، بیماری جسمی و بیماری روحی. در بیماری روحی، چشم و گوش و زبان باطنی کور و کر و لال است، امّا به خاطر آن‌که پرده و حجاب بر قلب‌ها زده شده، ادراک ندارند و قساوت قلب و ملکات ناپسند سبب شده که مُهر عدم شفا بر آن‌ها زده شود.
عافیت، هم در جسم و هم در روح سبب تعالی انسان می‌شود؛ لکن عمده در ترقّی، عافیت روحی است.
تا صفات حرص، حسادت، تکبّر و عجب و … در نفس حاکم باشد، جایگاه مریض، روانی است و آن مداوا نمی‌شود مگر با دکتر حاذق روح و روان که خود سال‌ها تلمّذ اخلاقی کرده و روان خود را از امراض ناپسند پاک کرده است. در این صورت با نسخه‌ی چنین طبیبی، مریض روانی به دنبال مداوای خود برآید که نتیجه‌بخش است.

1- دخترم بیمار نشده!

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دختری را خواستگاری کردند. پدر دختر شروع به تعریف دخترش نمود و امتیازات او را می‌شمرد، ازجمله گفت: «این دختر از زمان تولّدش تا این موقع بیمار نشده است.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مجلس برخاست و قطع کلام خویش نمود، بعد فرمود: «خیری در چنین وجودی نیست که مانند گورخر بیمار نشود. مرض و بلا تحفه‌ای است از جانب خدا به‌سوی بندگان است که اگر از یاد خدا غافل شدند، آن مرض و پیشامد او را متوجّه خدا سازد.»[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 180′](2)[/simple_tooltip]

2- صبر بر مرض

«ابو محمّد رقّی» گوید: به محضر امام رضا علیه‌السلام رفتم و سلام کردم، جواب سلامم را داد و احوال‌پرسی کرد و با من به گفتگو پرداخت تا این‌که فرمود:
«ای ابا محمّد! هر بنده‌ی مؤمنی که خدا او را به بلایی گرفتار نمود و او بر آن تحمّل و صبر کرد، قطعاً در پیشگاه خدا مانند پاداش شهید را خواهد داشت.»
من پیش خود گفتم چرا امام این سخن را فرمود، بااینکه قبلاً سخن از بیماری و بلا نبود، یعنی چه، امام به چه تناسبی این جمله را فرمود؟! با امام خداحافظی کردم و از محضرش بیرون آمدم و خود را به هم‌سفران و دوستانم رساندم.
ناگهان احساس کردم پاهایم درد می‌کند، شب را با سختی به سر آوردم. صبح که شد دیدم پاهایم ورم کرده و پس از مدّتی، ورم شدیدتر شد. به یاد سخن امام افتادم که در مورد صبر بر بلا سفارش کرد و من آن را مناسب ندانستم. با این وضع به مدینه رسیدم، زخم بزرگی در پایم پیدا شد و چرک زیادی از آن بیرون آمد، آن‌چنان دشوار بود که امان را از من گرفت، دریافتم که امام آن سخن را برای چنین پیشامدی که برایم رخ می‌دهد فرمود تا با صبر، آرامش خود را حفظ کنم؛ حدود ده ماه بستری بودن این مرض طول کشید.
روایت کننده گوید: او پس از مدّتی سلامتی خود را بازیافت و سپس بار دیگر مریض شد و به آن مرض مُرد.[simple_tooltip content=’حکایت‌های شنیدنی، ج 1، ص 166 -بحارالانوار، ج 49، ص 51′](3)[/simple_tooltip]

3- جُذامی

امام سجاد علیه‌السلام در بین راهی به چند نفر جذامی و مبتلا به خوره برخورد نمود که سر راه نشسته و در حال خوردن غذا بودند، پس به آن‌ها سلام کرد و از آن‌ها رد شد.
آنگاه با خود فرمود: خداوند متکبّران را دوست ندارد، پس به‌سوی ایشان برگشت و فرمود: من اکنون روزه‌دار هستم (معذورم چیزی با شما بخورم)، آن‌ها را به خانه‌ی خود دعوت کرد و فرمود: شماها به خانه‌ی من بیایید آن‌ها هم به خانه‌ی امام رفتند و حضرت، هم آن‌ها را اطعام نمود و هم با کمک مالی آن‌ها را دلجویی نمود.[simple_tooltip content=’با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 38′](4)[/simple_tooltip]

4- قرض مریض

«اسامه‌ بن زید» از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود. وقتی مریض شد امام حسین علیه‌السلام به عیادتش تشریف بردند.
اسامه مکرر آه می‌کشید و اظهار غم و غصّه می‌کرد. امام فرمود: «برادرم غصّه‌ات چیست؟» گفت: «شصت هزار دینار قرض دارم.»
فرمود: «بدهکاری‌ات به عهده من است.» گفت: «می‌ترسم قبل از پرداختِ قرضم بمیرم.»
فرمود: نه، قبل از آن‌که بمیری قرضت را اداء می‌کنم و دستور داد قرض وی را پرداختند.[simple_tooltip content=’پیغمبر و یاران، ج 1، ص 193 -بحارالانوار 10، ص 43′](5)[/simple_tooltip]

بیت المال

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 55 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «حضرت یوسف به پادشاه مصر گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (وزارت دارایی و اقتصاد) مصر قرار بده که (علم به حسابرسی دارم) و نگه‌دارنده و آگاهم.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام (وقتی‌که لشکری را تحریص به جنگ با اهل شام که به عراق هجوم آورده بودند، می‌کرد و آن‌ها به امام می‌گفتند خودت باید بیایی) فرمود: «سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت‌المال و جمع‌آوری مالیات زمین و حکومت میان مسلمین و رسیدگی به حقوق ارباب‌رجوع را رها کنم (و با لشکری که از پیش فرستاده‌ام، بروم).»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 368′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

آنچه از منابع و درآمد و از منابع ملّی مانند دریا و جنگ و نفت و …، حکومت آن‌ها را جمع می‌کند، مجموع آن بیت‌المال است که متولّی آن رئیس حکومتی است که بر اساس انصاف و عدل در تمام شئون و مناصب تقسیم و خرج می‌شود.
قوانین مربوطه در هر عصری با زمان و عصر دیگر از جهت تراکم و تکاثر فرق می‌کند و نوع درآمدها هم به خاطر اختراعات و اکتشافات متفاوت است. هر چه باشد باید متولّی امور بیت‌المال خزانه‌ی حکومتی مسلمانان، شخصی منصف باشد و بی‌حساب خرج نکند.
تضییع حقوق مسلمین را ننماید که هر نوع تضعیف و اجحاف و کاستی سبب می‌شود که متوّلی آن، حق النّاس در ذمّه‌ی او می‌افتد و این کاری است بسیار ناپسند که اثر وضعی و اُخروی آن حتّی در نسل و نتیجه‌ی شخص پیدا می‌شود. چراکه همه‌ی مسلمانان حقّی در آن دارند و حقوق منصفانه سبب این می‌شود که عدالت اجتماعی به بار آید و جذب قلوب کند و الّا دستبرد به بیت‌المال به هر شکل و نوع و جنسی که باشد باطل و مردود و درواقع خریدن جهنّم است.

1- تقسیم به مساوات

روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام به عمّار یاسر و عبدالله بن ابی رافع و ابو هیثم تیهان، مأموریت داد تا مالی را که در بیت‌المال بود، تقسیم کنند و به آن‌ها فرمود: عادلانه تقسیم کنید و کسی را بر کسی برتری ندهید.
آن‌ها مسلمانان را شمردند و مقدار مال را نیز حساب کردند، معلوم شد به هر کس سه دینار می‌رسد.
از مسلمانان طلحه و زبیر اعتراض کردند و گفتند: «آیا این تقسیم نظر خودتان است یا دستور رفیقان؟!»
گفتند: «امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین دستور داده است.» پس طلحه و زبیر نزد امام رفتند و به روش تقسیم بیت‌المال، اعتراض کردند.
امام فرمود: «رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم چگونه با شما رفتار می‌کرد؟» آن‌ها سکوت کردند. فرمود: «آیا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بیت‌المال را به مساوات تقسیم نمی‌کرد؟» گفتند: آری!
فرمود: «آیا سنّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم سزاوار است یا سنّت دیگران؟» گفتند: «سنّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم؛ ولی ما دارای سابقه هستیم و از نزدیکان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌باشیم.»
حضرت فرمود: «سابقه شما بیشتر است، یا سابقه‌ی من؟ نزدیکی من به پیامبر بیشتر است یا شما؟»
گفتند: شما!
فرمود: «خدمت و سختی‌هایی که من برای اسلام کشیده‌ام بیشتر است یا شما؟» گفتند: شما.
فرمود: «به خدا سوگند، من و این کارگری که برای من کار می‌کند، سهم هر دومان از بیت‌المال یکسان است.»[simple_tooltip content=’تربیت اجتماعی،237 -سیره نبوی ج 2، ص 410′](2)[/simple_tooltip]

2- اجازه‌ی رهبر

در سال دهم هجری پیامبر صلی‌الله علیه و آله قصد زیارت ‌خانه‌ی خدا داشت. علی علیه‌السلام را با گروهی از مسلمان‌ها به یمن فرستاد. علی علیه‌السلام مأمور بود در بازگشت از یمن، پارچه‌هایی را که مسیحیان نجران در روز مباهله تعهد کرده بودند، از ایشان بگیرد و به محضر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بیاورد.
او پس از انجام مأموریت، آگاه شد که پیامبر صلی‌الله علیه و آله رهسپار خانه‌ی خدا شده است. ازاین‌رو پارچه‌ها را به یکی از فرماندهان خود سپرد و خود به طرف مکه حرکت کرد و نزدیکی‌های مکه به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله از دیدارش خوشحال شد و او را در لباس احرام دید، از نحوه‌ی نیّت کردن او جویا گشت. علی علیه‌السلام گفت: من هنگام بستن احرام گفتم: خدایا به همان نیّتی احرام می‌بندم که پیامبر صلی‌الله علیه و آله احرام بسته است.
آنگاه علی علیه‌السلام از مسافرت خود به یمن و پارچه‌هایی که آورده بود، به پیامبر صلی‌الله علیه و آله گزارش داد.
سپس به فرمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله به‌سوی سربازان خود بازگشت تا به همراه آن‌ها، دوباره به مکه بازگردد.
وقتی امام به سربازان خود رسید، دید که افسر جانشین وی تمام پارچه‌ها را در میان سربازان تقسیم کرده است و سربازان پارچه‌ها را به‌عنوان لباس احرام بر تن کرده‌اند.
امام به این کار اعتراض کرد که چرا بدون اجازه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله این کار را کردید. فرمانده گفت: «سربازان اصرار کردند که به‌عنوان امانت بگیرند و پس از مراسم حج از آنان بازگیرم.»
امام پوزش او را نپذیرفت و سپس دستور داد، تمام پارچه‌های تقسیم شده جمع شود تا در مکه به پیامبر صلی‌الله علیه و آله تحویل گردد.
گروهی از اینان در مکه به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسیدند. از عدالت و سخت‌گیری علی علیه‌السلام شکایت کردند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به یک نفر از یاران فرمود:
«برو به این گروه شاکی بگو از بدگویی و اعتراض به علی علیه‌السلام دست بردارید که او در دستور خدا دقیق و سخت‌گیر و در دین خود اهل سازش و مداهنه نیست.»[simple_tooltip content=’تربیت اجتماعی، ص 247 -فروغ ولایت، ص 122′](3)[/simple_tooltip]

3- لباس از مال شخصی

هارون بن عنتره گفت: پدرم برایم گفته که من در یکی از روستاهای نزدیک نجف (کوفه) خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رسیدم و دیدم که لباس کهنه‌ای بر تن کرده و از سرما می‌لرزد.
عرض کردم: ای امیر مؤمنان! خداوند بیت‌المال را در اختیار تو قرار داده و اجازه‌ی استفاده از آن را برای خود و خانواده‌ات داده است، امّا تو با خود چنین معامله‌ای می‌کنی؟!
امام فرمود: «به خدا قسم من از اموال شما هیچ استفاده‌ی شخصی نکرده‌ام و این لباس را که بر تنم می‌بینی، با خودم از مدینه آورده‌ام و غیر از این هم چیزی ندارم.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 118 -محجه البیضاء، ج 4، ص 191′](4)[/simple_tooltip]

4- گردنبندی از بیت‌المال

علی بن ابی رافع سرپرست بیت‌المال حکومت علی علیه‌السلام گفت: در میان اموال در بیت‌المال، گردنبند مرواریدی بود که از بصره آورده بودند.
دختر امام، یک نفر نزدم فرستاد و پیغام داد که شنیده‌ام در بیت‌المال گردنبند مرواریدی هست؛ می‌خواهم آن را چند روز به‌عنوان عاریه به من بدهی تا روز عید قربان آن را به گردن کنم.
من به‌عنوان عاریه مضمونه (بدین‌صورت که اگر تلف شود، ضامن است.) به مدت سه روز به او دادم. اتفاقاً آن را امام در گردن دختر خود دید، پرسید: آن را از کجا به دست آورده‌ای؟ عرض کرد: «آن را به‌عنوان عاریه مضمونه به مدت سه روز از بیت‌المال گرفته‌ام و بعد از سه روز پس می‌دهم.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام سرپرست بیت‌المال را خواست و فرمود: «چرا به بیت‌المال مسلمان‌ها بدون اجازه‌ی آن‌ها خیانت کردی؟»
گفت: «به خدا پناه می‌برم که خیانت کنم.» فرمود: «چرا گردنبند را به دختر من دادی؟»
عرض کرد: «به‌عنوان عاریه مضمونه تا سه روز دادم.» امام فرمود:
«امروز باید آن را پس بگیری و به جای خود بگذاری؛ اگر بار دیگر مثل این کار را از تو مشاهده کنم، کیفر سختی خواهی شد. اگر دخترم آن را به‌عنوان عاریه از بیت‌المال نگرفته بود، دست او را به‌عنوان دزد می‌بریدم.»
دختر امام وقتی این کلام را شنید، به پدر عرض کرد: مگر من دختر تو نبودم؟ فرمود:
«دخترم! انسان نباید به‌واسطه‌ی اشتهای نفس، پای خود را از حق بیرون نهد. زنان مهاجرین با تو یکسان هستند، مگر به چنین گردنبندی آراسته‌اند تا تو هم خواسته باشی در ردیف آن‌ها قرار بگیری؟»[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 1، ص 172 -بحارالانوار، ج 9، ص 503′](5)[/simple_tooltip]

5- متولّی اموال

در زمان حضرت سلیمان علیه‌السلام مردی دو بچّه ماری را کشت. سپس مادر دو بچّه مار، به حضور حضرت سلیمان آمد و از آن مرد شکایت کرد و درخواست کرد که آن مرد را قصاص کند!
حضرت سلیمان علیه‌السلام فرمود: «مرد موحّدی را به خاطر کشتن بچّه ماری نمی‌شود قصاص کرد.»
عرض کرد: «حال که چنین است، او را متولی اموال و قیّم موقوفات (و بیت‌المال) مردم قرار دهید؛ تا این‌که با دست‌درازی به اموال دیگران، من با مارهای دیگر در دوزخ از او انتقام کشم.»[simple_tooltip content=’خزینه الجواهر، ص 463 -زهر الربیع سید نعمت‌الله جزایری’](6)[/simple_tooltip]

بهشت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 25 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «به کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، برای آنان بهشت می‌باشد.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام به شیعیان فرمود: «شما برای بهشت خلق شدید و در آن نعمت‌های شماست و به سوی بهشت می‌روید.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 8، ص 365′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بهشت هم‌اکنون نیز موجود است و در عالمی که جنبه‌ی ملکوتی دارد و جایگاه خوبان و متّقیان است، موجود می‌باشد.
اهل بهشت در آن جاودان‌اند، فناء به ایشان راه ندارد، هر چه را بخواهند به ایشان داده می‌شود و آنان چیزی را می‌طلبند که رضایت پروردگارشان در آن باشد.
در بهشت لغو و بیماری، دعوا و آفت، سستی و ناراحتی و پیری و … وجود ندارد و وعده‌های خدا حتمی است.
جایگاه و مقاماتی در بهشت است که مخصوص می‌باشد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«بهشت عدن خانه‌ی خداست، خانه‌ای که هیچ چشمی آن را ندیده و صورتش به قلب هیچ بشری خطور نکرده و جز سه دسته، در آن جای نمی‌گیرند: انبیاء و صدّیقین و شهداء و خداوند می‌فرماید: خوش به حال آن کسی که به درون تو آید.»[simple_tooltip content=’تفسیر المیزان، ج 9′](2)[/simple_tooltip]
در کتاب اسراالشّریعه سید حیدر آملی آمده که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای خدا بهشتی است که در آن حورالعین، نهرها، قصور، عسل و شیر نیست، بلکه پروردگار ما لبخند می‌زند.» یعنی اظهار صفاتی که خشنودی خاص در آن است.

1- پیرزنان بهشت نمی‌روند

صفیه، عمّه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روزی نزد حضرتش آمد، درحالی‌که پیر شده بود، گفت: یا رسول‌الله! دعا کن تا من به بهشت بروم.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از باب مزاح فرمود: «زنان پیر به بهشت نخواهند رفت.» صفیه از مجلس بیرون آمد و گریست. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تبسّم کرد و فرمود: به او بگویید که اوّل زنان پیر، جوان می‌شوند، بعد به بهشت می‌روند و این آیه را خواند:
«به‌درستی که بیافریدیم زنان را در دنیا آفریدنی، پس ایشان را دخترانی بکر در آخرت خواهیم گردانید.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 34′]*[/simple_tooltip]

2- پیرمرد بهشتی

انس گوید: روزی در محضر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودیم که اشاره به طرفی کرد و فرمود: الآن مردی از اهل بهشت وارد می‌شود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالی‌که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می‌کرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود.
او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بهشتی بودن او را تکرار کرد.
عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد تماس بگیرد و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانه‌ی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کرده‌ام و قسم یاد نموده‌ام که سه شبانه‌روز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.»
او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانه‌اش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبه‌پهلو شدن ذکر خدا می‌گفت و نماز صبح را می‌خواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم.
بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط می‌خواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم!
چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینه‌ی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!»
عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شده‌ای.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126′](2)[/simple_tooltip]

3- زید بن صوحان

از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل شد که فرمود: هرکس دوست دارد مردی را بنگرد که بعضی از اعضایش در رفتن به بهشت پیشی می‌گیرد، زید بن صوحان را ببیند.
در جنگ قادسیه (نهاوند) دست چپش قطع شد. با یک دست در جنگ جمل همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و وصیت کرد:
وقتی کشته شدم خون‌هایم را نشویید و با لباس مرا دفن کنید، می‌خواهم نزد خدا با دشمن مخاصمه کنم.
وقتی‌که ضربت عمرو بن سبره بر زید زده شد، بر زمین افتاد؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام به بالین او آمد و فرمود: خدا رحمت کند که هزینه‌ات اندک و کمک تو به حکومت و دیگران بسیار بود.
زید سرش را بلند کرد و گفت: «ای امیرالمؤمنین! خدا تو را پاداش نیک دهد، به خدا سوگند همانند تو خداشناسی سراغ ندارم. تو در کتاب خدا مقام شامخی داری که خدا در دل تو بسیار بزرگ است. من تو را رها نکردم تا [مبادا] در پیشگاه خدا خوار باشم.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 235 -قاموس الرجال، ج 4، ص 256′](3)[/simple_tooltip]

4- یک‌سوّم اهل بهشت

در یکی از شب‌ها که مردم در حال حرکت به‌سوی میدان جنگ بنی مصطلق بودند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مردم را صدا زد و آن‌ها را متوقف نمود.
مسلمین گرداگرد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم حلقه زدند. حضرتش آیات اوّل و دوّم سوره‌ی حج را که همان لحظه نازل شده بود، برای آن‌ها قرائت نمود:
ای مردم! از پروردگارتان بترسید که زلزله‌ی رستاخیز امر عظیمی است، روزی که آن را می‌بینند، هر مادر شیردهی، کودک شیرخوارش را فراموش می‌کند و هر بارداری جنین خود را بر زمین می‌نهد، مردم را مست می‌بینی، درحالی‌که مست نیستند؛ ولی عذاب خدا شدید است.
صدای گریه از مردم بلند شد و در آن شب مسلمان‌ها بسیار گریستند، هنگام صبح به‌قدری نسبت به دنیا و زندگی دنیایی بی‌اعتنا شده بودند که حتّی زین به روی مرکب‌ها ننهادند و خیمه‌ای برپا نساختند!
گروهی گریه می‌کردند، گروهی نشسته و در فکر فرورفته بودند. پیامبر فرمود: «آیا می‌دانید روز قیامت چه روزی است؟» عرض کردند: خدا و پیامبرش آگاه‌تر است. فرمود: «روزی است که از هر هزار نفر 999 نفر به‌سوی دوزخ روان می‌شوند و تنها یک نفر به‌سوی بهشت می‌رود!»
این امر بر مسلمان‌ها سخت آمد و به شدّت گریستند و عرض کردند پس چه کسی نجات خواهد یافت؟ پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: گنه‌کارانی غیر از شما هستند که اکثریت را تشکیل می‌دهند، من امیدوارم شما حداقل یک‌چهارم اهل بهشت باشید و مسلمانان تکبیر گفتند. بعد فرمود: «امیدوارم یک‌سوم اهل بهشت از شما باشد، چراکه اهل بهشت صدوبیست صنف هستند که هشتاد صنف (هشتاد صنف یعنی دوسوّم) آن‌ها از امّت من هستند.»[simple_tooltip content=’داستان‌های تفسیر نمونه، 189′](4)[/simple_tooltip]

5- شوق بهشت

روزی مرد سیاهی به نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و در رابطه با تسبیح و تهلیل از او سؤال نمود.
عمر بن خطاب که در آنجا حاضر بود، با تندی به آن مرد گفت: «بس کن، ای مرد! تو با این سؤال‌هایت پیامبر را خسته می‌کنی.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عمر فرمود: آرام باش ای عمر! تندی مکن، بگذار تا او سؤالاتش را بکند؛ در این هنگام این آیات نازل شد: «آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکر نبود… ابرار در بهشت، از جامی نوشند که با عطر خوشی آمیخته است.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انسان، آیات 21-1′]*[/simple_tooltip]
در این هنگام آن مرد سیه، فریادی از جان کشید و بر زمین افتاد. پیامبر با دیدن این صحنه فرمود: «او از شوق بهشت جان داد.»[simple_tooltip content=’تجلی امیر مؤمنان، ص 30 -الغدیر، ج 11، ص 355′](5)[/simple_tooltip]

بو (استشام بوها)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 94 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «(یعقوب علیه السلام گفت:) من بوی یوسف را می‌شنوم.»

حدیث:

امام کاظم علیه السلام فرمود: «خدای تعالی در روز جمعه هزار بوی خوش از رحمت خود دارد که به هر کس بخواهد از آن می‌بخشد.»[simple_tooltip content=’مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 107 -آثار الصادقین، ج 24، ص 15′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

در عالم موجودات هر چیزی بویی دارد یا بو به فصل و وقت خاص استشمام می‌شود مانند گل‌ها در فصل بهار، یا به تجزیه، یعنی چیزی را تجزیه می‌کنند بویی از آن صادر می‌شود.
کفّار گرچه در ظاهر با عطر و گلاب خوشبو باشند، امّا به سیرت و تجزیه باطنی بد بو هستند.
مؤمنین گرچه ظاهراً به خاطر کار و زراعت و نداشتن عطر، بوی ظاهری ندارند، امّا به سیرت بوی‌شان بسیار معطّر است. بت پرستان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گفتند: این برده‌های کثیف و بد بو را از خودت دور کن و … تا ما بنشینیم و سخن تو را گوش کنیم. درک آنان همین قدر بود، چرا که بوی خوشِ نیّت و اعمال و قلب آن‌ها را استشمام نمی‌کردند.
خداوند در ارتباط با جهنّمیان می‌فرماید: «بچشید آن را که سوزان است و «غسّاق»؛ یعنی چرک، بدبو، چرک آلود و بد بو؛ و در ارتباط با بهشت، درخت «صِدر و طَلح» را یاد نمود که این دو درخت را می‌شناختند که هم روشنایی داشت و هم خوشبو بود. ملائکه خوشبو هستند؛ به سبب اعمال خوب، از آنها بوهای نیکو استشمام می‌شود و شهیدان نیز از آنان بوی مُشک استشمام می‌گردد.

1- استشمام اعمال

چون بنده، عملی را به ریا انجام دهد، بو و آثارش در میان خلایق معلوم گردد. اگر عملش به اخلاص انجام گیرد، مردم از عمل پاک او بهره مند شده و به وی علاقه مند می‌گردند. روایت کردند که مردی در بنی اسرائیل بود و می‌گفت: «عبادت خدا کنم تا معروف شوم» مدّتی مبالغه در طاعات نمود، بعد که به میان مردم آمد، مردم به او گفتند: «این شخص ریا کار است.» پس آن مرد به نفْس خود روی کرد و گفت: «خودت را به رنج انداختی و عمر را ضایع کردی. خوب است برای خدا عبادتم را خالص سازم.»
پس از مدّتی به میان آمد، مردم می‌گفتند: «این مرد چقدر پرهیزگار و متّقی است.»[simple_tooltip content=’عده الداعی (مترجم)، ص 244′](2)[/simple_tooltip]

2- بوی بهشت

چون در جنگ اُحُد شایع گشت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شده است، انس بن نضر فرمود: «اگر محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شد خدای محمّد زنده است. بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای همان مقصودی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم برای آن می‌جنگید.» پس شمشیر کشید چنان جنگی کرد که «سعد معاذ» گفت: دیدم انس حمله می‌کند و می‌گوید: «به خدای انس! بوی بهشت را از میدان اُحد استشمام می‌کنم»؛ جنگ کرد تا کشته شد. سعد گوید: من مانند او نمی‌توانستم بجنگم. پس از شهادت، حدود هشتاد و چند جراحت و زخم بر بدنش پدیدار بود.[simple_tooltip content=’پیغمبر صلی الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 335′](3)[/simple_tooltip]

3- بوی شما را دوست دارم

امام صادق علیه السلام به همراه پدرشان امام محمّد باقر علیه السلام از خانه خارج شده و به سمت مسجدالنّبی حرکت کردند. جمعی از شیعیان در مکانی میان قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم حاضر بودند. امام باقر علیه السلام نزد ایشان رفتند و به آنها سلام کردند. شیعیان از جا برخاستند و جواب سلام حضرت را محترمانه دادند. امام باقر علیه السلام به آنها نگاهی محبّت آمیز کرده و فرمودند: «به خدا سوگند که من بوی شما را دوست دارم. پس با پارسایی و کوشیدن در عمل خود، مرا در این محبّت یاری رسانید و بدانید که ولایت (و دوستی) ما جز با تقوا و کوشش به دست نمی‌آید. هر گاه هر کدام از شما بنده‌ای را به امامت گیرد، باید به کردار او عمل کند.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 8، ص 212 سالنامه حدیث نور 1380′](4)[/simple_tooltip]

4- اشک یا بوی مُشک

محی الدین عربی در رساله‌ی روح القدس می‌گوید: من یک ماه کامل در مسجد «ابن جراد» با «ابو احمد سلاوی» بیتوته کرده بودم. شبی برخاستم تا نمازی بخوانم. وضو گرفتم و به شبستان مسجد آمدم. ابو احمد در آن شبستان خوابیده بود و انواری از او به آسمان متصل بود ایستادم و نگریستم؛ نمی‌دانم آیا نور از آسمان بر وی فرود می‌آمد و به او می‌پیوست یا این که از وی برمی آمد و به آسمان می‌پیوست؟ من از حال وی شگفت زده بودم، تا این که بیدار شد؛ وضو ساخت و برای نماز ایستاد. وقتی او گریه می‌کرد اشک‌هایش روی زمین می‌ریخت. صورتم را با آن اشک‌ها مسح می‌کردم در آن بوی مشک و آن را خوشبو یافتم. مردم این بو را از من احساس می‌کردند و می‌گفتند: این مشک را از کجا خریده‌ای؟[simple_tooltip content=’آیینه سالکان، ص 157 رساله روح القدس، ص 130′](5)[/simple_tooltip]

5- بوی مُشک از جسد جون

جون غلام ابوذر غفاری، غلام سیاهی بود که خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازه‌ی میدان رفتن خواست. امام فرمود: «تو در وقت عافیت متابعت ما کردی، خود را به بلا گرفتار مکن. از جانب من به هر جا که بخواهی بروی، مأذون هستی.» عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! من در ایّام راحتی زندگی، سر سفره ی شما بودم؛ الان در سختی شما را تنها گذارم؟ اگر چه صورتم سیاه و بوی تنم خوب نیست، امّا هرگز از شما جدا نشوم.»
پس از شهادت وی، وقتی امام بر سر جنازه‌اش آمد، عرض کرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را طیّب گردان و او را با ابرار محشور کن و میان او و محمّد و آل محمّد شناسایی و دوستی برقرار فرما.» امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «جسد «جون» را بعد از ده روز یافتند و به دعای امام علیه السلام بوی مُشک از او ساطع بود.»[simple_tooltip content=’ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام، ص 262 منتهی الامال’](6)[/simple_tooltip]

6- استشمام بوها

محی الدّین عربی می‌گوید: جماعتی از کسانی که علوم را از بوها و با قدرت پویایی ادراک می‌کنند، دیده‌ام. آن‌ها را در مکّه، بیت المقدّس و اشبیلیه دیده‌ام.
مصاحب من ابوالبدر گفت: «ابن قائد که برای خود در طریقت حظ و بهره‌ای می‌دید، نزد عبدالقادر جلیلی آمد، عبدالقادر سه بار او را بویید؛ سپس به او گفت: من تو را نمی‌شناسم.»[simple_tooltip content=’آیینه سالکان، ص 160 فتوحات مکیه، ج 2، ص 392′](7)[/simple_tooltip]

بندگی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی نجم می‌فرماید: «پس (خداوند، توسط جبرئیل) به بنده‌ی خود آنچه را باید وحی کند، وحی کرد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «بنده‌ی دیگری نباش بااینکه خدای سبحان تو را آزاد قرار داده است.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 70′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بنده باید طوری خدا را بندگی کند، گویی او را می‌بیند. روح و مغز عبادت بنده، عبارت است از همان بندگی درون او و حالاتی که در قلب نسبت به معبود و مولایش دارد. اگر آن نباشد، بندگی‌اش روح ندارد.
چون ضعف و قصور و عجز در ممکن‌الوجود مانند انسان است پس اعتراف می‌کند که حق بندگی را نمی‌تواند به جا آورد و آنانی که در طول تاریخ بنده نبودند و طاغی و مستکبر و دنبال زور و زر بودند، خداوند در آخر کارشان هستی و نیستی‌شان را بر باد داد.
وقتی بنده در زیّ بندگی خداست، در صراط مستقیم است و مولایش به او نظر دارد… چون از زیّ بندگی خارج شود، در تحت حزب شیطان‌صفتان و منافقان قرار می‌گیرد، از نظر می‌افتد و چون از نظر ناظر افتاد، معلوم نیست در کدام چاهی می‌افتد.
رسیدن به بندگی کامل که مقام قرب است، همان است که در نماز به ما می‌فهماند که شهادت می‌دهیم که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ابتدا «عبدُهُ» بنده‌ی کامل بود و بعد «رسولُهُ» رسالتش را شهادت می‌دهیم که این نهایت تقرّب رسول به خداست.

1- دلخواه خود را

واسطی گوید: «در کشتی نشسته بودم، کشتی شکست. من و همسرم بر تخته‌پاره‌ای از کشتی ماندیم و او کودکی زاییده بود. مرا صدا زد و گفت: من تشنه‌ام. گفتم: ای زن خودت که حال ما را می‌بینی. در همین حال صدای خفیفی را از بالای سرم شنیدم. سر خود را بالا کردم و مردی را دیدم که ظرفی از یاقوت سرخ همراه داشت و گفت: «این را بگیرید و بیاشامید.» ظرف را گرفتم و از آن نوشیدم؛ آبی بود خوشبوتر از مُشک، سردتر از برف و شیرین‌تر از عسل.
گفتم: تو که هستی، خدا تو را بیامرزد؟ فرمود: «من بنده‌ی مولای توأم.» گفتم: به چه سبب به این مقام رسیدی؟
گفت: «دلخواه خود را برای خواسته مولایم ترک کردم، پس او مرا در خواسته‌ی خود نشاند.»
سپس از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم.»[simple_tooltip content=’بحرالمعارف، ج 2، ص 360′](2)[/simple_tooltip]

2- خدا و مادر موسی علیه‌السلام

پروین اعتصامی (شاعر) در شعرش می‌گوید: وقتی مادر موسی علیه‌السلام فرزندش را به رود نیل افکند با حسرت نگاهی کرد و گفت: «ای فرزند بی‌گناهم! اگر خدا تو را فراموش کند، چون کشتی تو، ناخدایی ندارد، آب تو را به نیستی می‌برد!»

وحی آمد کاین، چه فکر باطل است **** رهرو ما اینک، اندر منزل است

پرده‌ی شک را برانداز تا ببینی که چه سود کردی. ما او را گرفتیم چطور نشناختی. اگر در تو عشق مادری است شیوه‌ی ما، عدل و بنده‌پروری است. آنچه از تو گرفتیم به تو بازمی‌گردانیم، کار ما بازی نیست و حق است.[simple_tooltip content=’سوره مائده، آیه 115′]*[/simple_tooltip]
ما که دشمن را چنین می‌پروریم **** دوستان را از نظر چون می‌بریم؟
آن‌که با نـمرود ایـن احسان کند ***** ظـلم کـی با موسی عمران کند؟

3- بنده‌ی آن یگانه

ذوالنّون مصری گفت: «در یکی از بیابان‌های خشک می‌رفتم. ناگاه مردی را دیدم که خود را با مُشتی علف پوشانده بود. بر او سلام کردم و جواب سلامم را داد. به من گفت: ای جوان از کجا می‌آیی؟ گفتم: از سرزمین مصر. گفت: به کجا می‌روی؟ گفتم: در جستجوی اُنس با مولایم. گفت: ترک دنیا و آخرت گو تا طلب تو به صحّت پیوندد و به مولای خود و اُنس به او دست یابی. گفتم: می‌خواهم نوری بر نورم بیفزایی. گفت: به بالای سرت بنگر. نگاه کردم، گویا آسمان و زمین طلایی بود و می‌درخشید. سپس گفت: چشمت را فرو خوابان. پس آسمان و زمین را دیدم که به صورت اوّلشان برگشتند. گفتم: این کار چگونه است؟
گفت: اگر بنده‌ی آن یگانه هستی، خود را برای او یگانه دار.»[simple_tooltip content=’بحرالمعارف، ج 2، ص 369′](3)[/simple_tooltip]

4- از بنده به مولای

بنده از مولای امید دارد که به موافقت باشد تا خاک پای او شود. بنده می‌گوید: جسم و جان من، هرچه دارم متعلّق به تو است و تسلیم حکم تو می‌باشم.
جسم و جان و هر چه هستم آنِ توست **** حکم و فرمان، جملگی فرمان توست
بنده اگر دلش بگیرد و برای مولایش بی‌تاب شود، دردهای بنده موقع بلا و محنت، مداوایش به احسان مولاست. بنده، ناله و شیون و زاری هم برای او کند؛ برای مولای خوب، رواست که بنده جان را فدا کند.
عمل بنده گاهی سبب ناراحتی مولا می‌گردد.
پس بنده باید آنچه در توان دارد، فدا کند تا وصل، تبدیل به هجران نگردد. چراکه هرگاه مولا آهنگ جدایی می‌کند، ناله‌ی بنده شروع می‌شود و به تقصیر، اعتراف می‌کند و دست نیاز برمی‌دارد. چون مولا، مطلوب و بنده، طالب است، پس بنده در شیفتگی و شوق به او گام می‌دارد. بنده در دوستی باید افروخته شود. اگر مولا بگوید: این پخته است، بنده هم می‌گوید پخته است. بنده در دست مولا همانند سفانج (اسفناج) در دست آشپز باشد، اگر خواهد شوربای ترش یا شوربای شیرین بپزد؛ مطیع محض باشد. بنده به مولا گوید: اختیار با توست، شمشیر و کفن پیش تو می‌گذارم، می‌خواهی گردن بزنی یا ببخشایی و لطف کنی که من مقصّرم.
می‌نهم پیش تو شمشیر و کفن **** می‌کشم پیش تو گردن را، بزن[simple_tooltip content=’مثنوی، ج 1، ابیات 2413 – 2395′](4)[/simple_tooltip]

5- بندگی در غیاب

خدمت و بندگی در غیاب ارباب، خوش‌تر و به‌مراتب مهم‌تر است تا در حضور؛ که تأیید به وفای شروط مولاست.
آن را که در غیاب، شاه را مدح می‌کند، فرق است باآنکه در حضورِ شاه، او را مدح می‌نماید. مثلاً قلعه داری که در سر مرز، نگهبانی کشور سلطان را می‌کند، کارش ارزشمندتر است زیرا که مانع از ورود دشمنان سلطان می‌شود و به باج و رشوه، این کار را نمی‌فروشد و آن مرزبان نزد شاه به خاطر جان‌فشانی و وفاداری‌اش بهتر است. پس آنچه بر سالک از غیب و قیامت، پرده‌پوشی است و او با ایمان و اطاعت، حفظ حدود، اوامر و نواهی الهی را می‌نماید، بسیار ممتاز و قابل سپاس است.
ولی در روز قیامت و حضور طاعات و اعمال که همه‌چیز نمایان است، دیگر جای طاعت و عمل نیست.[simple_tooltip content=’مثنوی و معنوی، ابیات 3642 – 3632′](5)[/simple_tooltip]

6- اتّفاق غلام با مولا

وقتی مولا (خواجه) می‌گوید: غلامم ترشی بیار! غلام گوید: نه شیرینی بیاورم که شیرینی بهتر است. این لایق غلام نیست. شیرینی به حقیقت آن است که مولا فرماید. مولا می‌گوید: من فلان جا می‌روم؛ غلام گوید خدا با تو باشد من نمی‌آیم. مولا فرماید چرا نمی‌آیی؟ گوید وقت آمدن، می‌آیم، الآن عذری هست. این لایق غلام نیست و خلاف آموختن است. در این ره اتّفاق باید بود نه خلاف اوامر مولا.[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 256′](6)[/simple_tooltip]

7- محبوب‌ترین بندگان

امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره‌ی محبوب‌ترین بندگان که خدا آن‌ها را به تسلّط بر نفسشان کمک کرده، علائمی را بیان نموده؛ ازجمله فرمود:
1- جامه‌های شهوات و خواهش‌های نفس را از تن بیرون کرده.
2- راه خود را با بینایی دیده و در آن رفته (قد اَبصَرَ طَریقهُ)
3- نفس خود را برای خدا قرار داده.
4- کردار خود را برای خدا خالص و پاک گردانیده.
5- عدالت را ملازم خود قرار داده.
6- عنان خود را به قرآن سپرده.
البته در ابن خطبه علائم بسیاری آورده شده که ما شش مورد را که با کلمه «قَد» به معنای «به تحقیق» و «همانا» شروع شده است انتخاب کرده‌ایم.

بدی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 216 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «چه بسیار چیزی را دوست دارید در واقع آن برایتان بد است.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «کار بد زودتر در صاحبش از کارد در گوشت اثر می‌کند.»[simple_tooltip content=’جامع السعادات، ج 3، ص 48′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

خداوند خیر مطلق است و دائم در فیض رسانی به بندگان می‌باشد. لذا هر حسنه‌ای که به انسان می‌رسد، از جانب خداست. به عکس آن، هر بدی و زشتی و سیئه‌ای که به انسان اصابت می‌کند، از جانب خودش می‌باشد.
بدی‌ها عنوان عام دارند ولیکن امور نسبی است و حدّ هر بدی با دیگران از نظر کمّی یا کیفی فرق می‌کند. آن‌که به نفسش بدی می‌کند، آثار و عوارضش خاص خودش است امّا آن‌که به اجتماع بدی می‌کند، عوارض شکننده‌ای دارد؛ چراکه نافرمانی و تجاوز از حد و اِضرار به مردم، کیفر دردناکی خواهد داشت.
نفس بدکاری که صفت او ملکه شده، سیرت قبیحه ای دارد که درونش در حال کیفر دیدن است و خود خبر ندارد، چراکه قساوت قلب کرده، ترحّم از دلش رفته، وزر و وبال را به دوش می‌کشد و سنگینی آن او را از معنویت بازداشته و به لذایذ وابستگی پیدا کرده تا جایی که شقی می‌شود.

1- جلودی
بعد از درگذشت امام کاظم علیه‌السلام، هارون‌الرشید خلیفه عباسی یکی از فرماندهان خود را به نام «جلودی» به مدینه فرستاد و دستور داد: به خانه‌های آل ابی‌طالب حمله کنند و لباس زنان را غارت نمایند و برای هر زنی فقط یک لباس بگذارد!
«جلودی» گفتار هارون را در مدینه اجرا کرد. چون نزدیک خانه امام رضا علیه‌السلام آمد، حضرت همه زن‌ها را در یک اتاق قرار داد و درب آن اتاق ایستاد و نگذاشت «جلودی» وارد شود.
جلودی گفت: باید داخل شوم و زن‌ها را لخت کنم. امام قسم خورد که زیور و لباس زن‌ها را جمع کند و به نزدش بیاورد، به شرط آن‌که جلودی درون اتاق نیاید.
بالاخره در اثر خواهشِ حضرت جلودی قانع شد. امام داخل شد و طلا و لباس و اثاثیه منزل را جمع کرد و نزد جلودی قرار داد و جلودی همه را نزد «هارون‌الرشید» برد.
موقعی که مأمون فرزند هارون‌الرشید به سلطنت رسید، نسبت به جلودی غضب کرد و خواست او را بکشد.
امام علیه‌السلام در آن مجلس حاضر بود، از مأمون تقاضای عفو او را کرد. چون جلودی جنایت خود را نسبت به امام می‌دانست، فکر کرد که الآن امام درباره او به بدی عمل گذشته‌اش شکایت می‌کند، فکر خطا در ذهنش آمد، رو به مأمون کرد و گفت: «تو را قسم به خدا می‌دهم، سخن امام رضا علیه‌السلام را درباره‌ی من قبول نکن!» مأمون گفت: به خدا سوگند حرفش را قبول نمی‌کنم؛ دستور داد گردن جلودی را بزنند و او را به قتل برسانند.[simple_tooltip content=’راهنمای سعادت، ج 1، ص 177 -اعیان الشیعیة، ج 1، ص 60′](2)[/simple_tooltip]

2- عمروعاص

پس از قضیه‌ی حکمیت که عمروعاص، ابوموسی را گول زد و علی علیه‌السلام را از خلافت خلع کرد حضرت پس از نماز صبح و مغرب، معاویه و عمروعاص و ابوموسی را لعن می‌کرد.
البته عمروعاص در شب عقبه (لیلة عقبه شبی بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله پس از منصوب کردن علی علیه‌السلام در غدیر خم عده‌ای هم قسم شدند تا در گردنه‌ای پنهان شده و شتر حضرت را رَم دهند تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله بیفتد و از بین برود و در مدینه خلافت تثبیت نشود.) جزو همدستان مخالفین پیامبر صلی‌الله علیه و آله بوده و مورد لعن پیامبر صلی‌الله علیه و آله هم قرار گرفته بود.
وقتی درگیری و اختلاف بین امام علیه‌السلام و معاویه شدید شد، بنا به تحکیم شد که متأسفانه اهل عراق از طرف امیرالمؤمنین علیه‌السلام به ابوموسی اشعری رأی دادند (و حضرت به تعیین او راضی نبود) و معاویه عمروعاص را انتخاب کرد.
ابوموسی از یکی دهات شام به صفین احضار شد و چهارصد نفر همانند شریح بن هانی و ابن عباس همراه او بودند و به «دومة الجندل» رفتند. عمروعاص نیز با چهارصد نفر به آنجا آمد.
با تمام سفارشات که به ابوموسی کردند فایده‌ای نداشت چون عمروعاص در نیت پلید و بدی کردار در مکر و حیله بسیار قوی‌تر از او بود.
عمروعاص ابوموسی را زیاد مورداحترام قرار می‌داد و او را در صدر مجلس می‌نشانید و در نماز او را مقدم می‌داشت و با او به جماعت نماز می‌خواند و به‌عنوان یا صاحب رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله به او خطاب می‌کرد!
می‌گفت: شما پیش از من خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله را درک کردی و بزرگ‌تر از منی، مرا نشاید که قبل از شما صحبت کنم. آن‌قدر این حرف‌ها و احترامات را رواداشت تا این‌که ابوموسی ساده به‌درستی عمروعاص اعتقاد پیدا کرد و تصور کرد او جز اصلاح امور نظر ندارد.
عمروعاص گفت: ابوموسی نظرت درباره‌ی علی علیه‌السلام و معاویه چیست؟ گفت: بیا علی علیه‌السلام و معاویه را از خلافت معزول سازیم و کار خلافت را به شوری بر پا داریم.
عمروعاص گفت: به خدا قسم رأی همان رأی شماست، باید همین را عملی کنیم؛ البته عمروعاص که نیتش بد و حیله‌باز بود ابوموسی را اوّل در جای خلوتی آورد و با او صحبت کرد تا دیگران در رأی دخالت نکنند، بعد به میان جمعیّت آمدند.
اوّل ابوموسی برخاست و شروع به صحبت کرد؛ ابن عباس داد زد: هوشیار باش گمان می‌کنم عمروعاص تو را فریب داد، اوّل بگذار عمروعاص صحبت کند بعد تو؛ ابوموسی قبول نکرد و گفت: مردم، من و عمروعاص علی علیه‌السلام و معاویه را از خلافت عزل و بعد به شوری خلیفه قبول کنیم. من علی علیه‌السلام را از خلافت عزل کردم.
عمروعاص بدطینت بلند شد و گفت: من هم علی علیه‌السلام را عزل کردم و معاویه را بر خلافت منصوب کردم، زیرا معاویه خون‌خواه عثمان و سزاوارترین افراد به مقام او می‌باشد.
ابوموسی صدایش بلند شد و گفت: تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله می‌کند و اگر هم پشت کنند حمله می‌کند.
عمروعاص گفت: تو همانند الاغی هستی که کتاب‌هایی بارش باشد و خلاصه عمروعاص با سوءنیت برنده قضیه تحکیم شد! ابن عباس همیشه می‌گفت: خدا روی ابوموسی را سیاه سازد که او را از بدی نیت و مکر عمروعاص هشدار دادم و رأی درست را به او گفتم، اما نفهمید.[simple_tooltip content=’پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 153 – 139 -بحارالانوار، ج 8، ص 544′](3)[/simple_tooltip]

3- کاش در کربلا بودم!

بدی اعمال فقط موجب عذاب نیست، بلکه بدی نیّت هم مؤثّر است تا جایی که به بدی نیّت، خُلود در جهنّم نصیب کفار و معاندین می‌شود. «حجاج بن یوسف ثقفی» در زندانی کردن و به قتل رساندن سادات به قدری سفّاک و بی‌رحم بود که وقتی از مسجد جامع خارج شد، صدای ضجّه و ناله جمعیت کثیری را شنید، پرسید این ناله‌ها از کیست؟
گفتند: صدای زندانیان است که از حرارت آفتاب می‌نالند. گفت: به آنها بگویید: أخسئوا: دور شوید و سخن نگویید که این در زبان عربی برای راندن سگ هم استعمال می‌شود.
(أخسئوا وَ لا تُکَلِّمُون: دور شوید و سخن نگویید.[simple_tooltip content=’سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 110′]*[/simple_tooltip] خطاب به اهل جهنّم است.)
زندانیان او صدوبیست هزار مرد و بیست هزار زن بودند. چهار هزار نفر زنان مجرّد بودند و زندان همه یکی بود و سقف نداشت و هرگاه آن‌ها با دست خود وسیله‌ای یا سایبان تهیه می‌کردند، زندانبانان آن‌ها را با سنگ می‌زدند.
خوراکشان نان جو مخلوط با ریگ بود، آب تلخ به ایشان می‌دادند و گاهی آب خمیر نان حجاج، خون سادات و نیکان بوده و از این خوردن هم لذّت می‌برد.
این بدجنس همیشه افسوس می‌خورد و می‌گفت: کاش در کربلا بودم تا در کشتن امام حسین علیه‌السلام و یارانش شریک می‌بودم![simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 3، ص 163 -روضات الجنات، ص 133′](4)[/simple_tooltip]

4- توجیه بدی‌ها

امام صادق علیه‌السلام شنید که مردی شهرت به تقوی پیدا کرده است. روزی آن مرد را مشاهده کرد که جمع زیادی از عوام مردم اطراف او را گرفته بودند.
پس آن مرد از مردم کناره گرفت و تنها به راهی حرکت کرد؛ امام علیه‌السلام ناظر کارهای او بود.
پس از زمانی کوتاه امام علیه‌السلام دیدند او جلو یک دکان نانوایی ایستاد و دو نان مخفیانه برداشت و به راه افتاد. پس از چند قدمی از دکان میوه‌فروشی دو عدد انار برداشت و به راهش ادامه داد.
پس از پیمودن مسافتی نزد مرد مریضی رفت و نان‌ها و انارها را به وی داد و به مقصد خود خواست برود، امام علیه‌السلام خود را به آن مرد رساند و فرمود: امروز از تو عمل شگفت‌انگیزی دیدم و آنچه را دیده بود برایش نقل کرد!
آن مرد گفت: گمان می‌کنم تو امام صادق علیه‌السلام هستی؟ فرمود: آری، گفت: «باآنکه فرزند پیامبری، افسوس که چیزی نمی‌دانی؟»
فرمود: «چه جهلی از من دیده‌ای؟» گفت: مگر نمی‌دانی خداوند در قرآن فرموده:
«هر که کار نیکی انجام دهد ده حسنه دارد و هر که گناهی کند جز یک گناه برایش ننویسند».[simple_tooltip content=’سوره‌ی انعام، آیه‌ی 160′](5)[/simple_tooltip]
ازاین‌جهت به حساب من دو نان و دو انار دزدیده‌ام، مجموعاً چهار گناه محسوب می‌شود و آن‌ها را در راه خدا داده‌ام می‌شود چهل حسنه.
چهار گناه را از چهل حسنه کم کنند سی‌وشش حسنه برایم باقی می‌ماند و تو از این حساب‌ها نمی‌دانی!
امام فرمود: خدا مرگ دهد مگر این آیه از قرآن را نشنیدی که می‌فرماید:
«خدا از پرهیزگاران قبول اعمال کند»؟![simple_tooltip content=’سوره‌ی مائده، آیه‌ی 27′]*[/simple_tooltip]تو چهار گناه کردی و مال مردم را دزدیدی و چهار گناه دیگر کردی که بدون اجازه به دیگران دادی، پست هشت گناه نمودی و هیچ حسنه‌ای هم نداری.
بعد حضرت به اصحابش فرمود: «این‌گونه تفسیرها و توجیه‌هاست که اینان هم خودشان و هم دیگران را گمراه می‌سازند.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 4، ص 275 -وسائل الشیعه، ج 2، ص 57′](6)[/simple_tooltip]

5- اثر کردار بد در برزخ

یکی از بزرگان اهل علم و تقوی فرمود: یکی از بستگانشان در اواخر عمر مِلکی خریده بود و از استفاده سرشار آن، زندگی را می‌گذراند.
پس از مرگش، در برزخ او را دیدند که کور است. از علّت آن پرسیدند، گفت: مِلکی را خریده بودم و وسط زمین چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می‌آمدند خود و حیواناتشان از آن استفاده می‌کردند و به‌واسطه رفت‌وآمد، مقداری از زراعت من خراب می‌شد. برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم، به‌وسیله‌ی خاک و سنگ و آهک چشمه را کور نمودم و خشکانیدم. بیچاره مجاورین ده برای آب به جاهای بسیار دور می‌رفتند.
این کوری من به‌واسطه‌ی کور کردن چشمه آب است. گفتم: آیا چاره‌ای دارد؟ گفت: اگر ورثه من بر من ترحّم کنند و آن چشمه را مفتوح و جاری سازند تا دیگران استفاده کنند حالم خوب می‌شود.
ایشان فرمود: به ورثه‌اش مراجعه کردم و جریان را گفتم و آن‌ها پذیرفتند و چشمه را گشودند و مردم استفاده می‌کردند.
پس از چندی آن مرحوم را دیدم که چشمش بینا شده و از من سپاسگزاری کرد.[simple_tooltip content=’داستان‌های شگفت، ص 292′](7)[/simple_tooltip]

برادری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی حجرات می‌فرماید: «به حقیقت همه مؤمنین با یکدیگر برادر هستند.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «بر توست که برادران راست‌گو بگیری که هنگام بیچارگی ذخیره و در موقع بلاء سپرند.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 78، ص 251′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اخوّت و برادری، نوعی تعاون و اجتماع است که سبب دوستی و الفت می‌گردد. برادری وقتی مصداق پیدا می‌کند که معاشرت نیکو میان یکدیگر باشد و حقوق عرفی و مذهبی یکدیگر را مراعات کنند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مدینه، یکی از کارهای مهمی که نمود این بود که عقد برادری را میان اصحاب گشود و خودش امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به برادری برگزید.
این اهتمام نشان‌دهنده‌ی سنّت و سیره‌ی الهی است که مردم با نزدیک شدن به یکدیگر احترام متقابل کنند و همدیگر را یاری نمایند.
البته خواهری و الفت میان زنان و روابط حسنه داشتن و به داد یکدیگر رسیدن هم سیره‌ای است که به تعاون، صلح و همزیستی، سبب آرامش و برکات الهی می‌شود.
اهمیّت موضوع اخوّت آن‌قدر زیاد است که خداوند در مورد حضرت صالح علیه‌السلام در سوره‌ی شعراء آیه‌ی 142 فرمود: «آن گاه که برادرشان صالح (به قومش) گفت…»
و در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 73 فرمود: «ما برادرشان صالح را به‌سوی قوم ثمود فرستادیم.»
تعبیر یک پیامبر به برادر، اهمیت موضوع را می‌رساند و صالح علیه‌السلام به‌منزله‌ی برادر برای آنان بود ولیکن صالح علیه‌السلام فرمود: «شیطان برای انسان‌ها و برادرها دشمنی آشکار است.»

1- جن و برادر انس

امام باقر علیه‌السلام فرمود: جماعتی از مسلمین به سفری رفتند و راه را گم کردند تا بسیار تشنه شدند.
(از جاده به کنار رفتند) و کفن پوشیدند و خود را به ریشه‌های درختان (مرطوب) چسبانیدند.
پیرمردی سفیدپوش نزد آن‌ها آمد و گفت: برخیزید، باکی بر شما نیست، این آب است. آن‌ها برخاستند و آشامیدند و سیراب گشتند.
گفتند: «ای پیرمرد! خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟» گفت: «من از طایفه‌ی جنّی هستم که با رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بیعت کردند. از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که مؤمن، برادر مؤمن و چشم و راهنمای اوست، شما نباید با بودن من از بین بروید.»

2- صفت برادران

«محمد بن عجلان» گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم که مردی آمد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: «حال برادرانت که از آن‌ها جدا شدی چطور بود؟»
او ستایش نیکو و مدح بسیار نمود. امام فرمود: «ثروتمندان فقراء را عیادت می‌کنند؟» گفتم: «خیلی کم.» فرمود: «دیدار و احوالپرسی ثروتمندان از فقراء چگونه است؟» عرض کردم: اندک
فرمود: «دستگیری توانگران از بینوایان چگونه است؟» عرض کردم: شما اخلاق و صفاتی را ذکر می‌کنید که در میان مردم ما کمیاب است، فرمود: «چگونه اینان خود را شیعه می‌دانند (که نسبت برادری میان پول‌داران با فقراء وجود ندارد).»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، باب حق المؤمن علی اخیه، ج 10′](2)[/simple_tooltip]

3- بر درب خانه‌ی برادر

امام باقر علیه‌السلام فرمود: یکی از فرشتگان از درب خانه‌ای عبور می‌کرد، مردی را دید که درب آن خانه ایستاده است. از وی پرسش نمود: چرا در اینجا ایستاده‌ای؟ آن شخص گفت: در این خانه برادری دارم می‌خواهم بروم سلام کنم.
فرشته سؤال کرد: «آیا از خویشاوندان تو است یا آن‌که به وی نیازمندی و می‌خواهی عرض حاجت کنی؟»
گفت: «هیچ‌یک از این‌ها نیست، جز آن‌که بین ما حرمت برادری اسلامی است و تازه کردن عهد و سلام کردن من بروی در راه خشنودی خداست.»
فرشته گفت: من فرستاده خدایم به‌سوی تو؛ خدایت درود می‌فرستد و می‌فرماید:
ای بنده من تو به دیدار من آمدی و مرا اراده کردی، اینک به پاداش حفظ حقوق برادری و نگاه داشتن حرمت برادری اسلامی، بهشت را بر تو واجب نمودم و از خشم و آتش خود، تو را دور ساختم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 81 -جامع الاخبار، ص 118′](3)[/simple_tooltip]

4- فرماندار

مردی از اهل ری گفت:[simple_tooltip content=’مستدرک 12/397′](4)[/simple_tooltip] یکی از نویسندگان «یحیی بن خالد» فرماندار شهر شد. مقداری مالیات بدهکار بودم که اگر می‌گرفتند، فقیر می‌شدم. هنگامی‌که او فرماندار شد، ترسیدم مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضی از دوستان گفتند: او پیرو امامان است؛ لکن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیندازد.
به قصد انجام حج، خدمت امام کاظم علیه‌السلام رسیدم، از حال خویش شکایت کردم و جریان را گفتم. امام نامه‌ای برای فرماندار نوشت به این مضمون:
«بسم‌الله الرحمن الرحیم
بدان که خداوند را زیر عرش، سایه‌ی رحمتی است که جا نمی‌گیرد در آن سایه مگر کسی که نیکی و احسان به برادر دینی خویش کند و او را از اندوه برهاند و وسایل شادمانی‌اش را فراهم نماید، اینک آورنده نامه از برادران توست والسّلام.»
چون از مسافرت حج بازگشتم، شبی به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم: بگو شخصی از طرف امام کاظم علیه‌السلام پیامی برای شما آورده است.
همین‌که به او خبر دادند با پای ‌برهنه از خوشحالی تا در خانه آمد، درب را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مکرّر پیشانیم را می‌بوسید و از حال امام می‌پرسید.
هر چه پول و پوشاک داشت، با من تقسیم کرد و هر مالی که قابل قسمت نبود، معادل نصف آن پول می‌داد؛ بعد از هر تقسیم می‌گفت: آیا مسرورت کردم؟ می‌گفتم: به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم. دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو کرد و نوشته‌ای داد که در آن گواهی کرده بود که از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم: این مرد بسیار به من نیکی کرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم، بهتر آن است که حجّی بگزارم و در موسم حج برایش دعا کنم و به امام نیکی او را شرح دهم.
آن سال به مکّه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرح‌حال او را عرض کردم. پیوسته صورت آن جناب از شادمانی افروخته می‌شد. گفتم: مگر کارهای او شما را مسرور کرده است؟ فرمود: «آری به خدا قسم کارهای او مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه‌السلام را شاد نموده است.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار 48/174′](5)[/simple_tooltip]

5- علی علیه‌السلام برادر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

یکی از کارهای بسیار مهمی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بعد از این که پنج یا هشت ماه به مدینه آمده بودند، انجام دادند، آن بود که عقد برادری میان مهاجرین و انصار منعقد کردند.
«عبدالله بن عبّاس» گفت: چون آیه‌ی «انّما المؤمنون اِخوهٌ: همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند» (سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 10) نازل شد، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بین جمیع مسلمان برادری را به‌عنوان یک اصل برقرار کردند و هر دو نفر را با یکدیگر برادر نمودند.
ابابکر را با عمر، عثمان را با عبدالرّحمن و … برادر نمودند، به مقدار مقام و مرتبت و تناسب افراد، بین آن‌ها برادری را تعیین کردند.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر روی خاک دراز کشیده بودند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدند نزدش و فرمودند: یا ابا تراب! به پا خیز که تو را با کسی برادری ندارم والله که تو را برای خود ذخیره کردم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 82 -کشف الغمه تفسیر البرهان’](6)[/simple_tooltip]

بلاهای گوناگون

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی فجر می‌فرماید: «امّا انسان هرگاه خدا او را به غمی مبتلا سازد، سپس با کرم خود نعمتی به او بخشد، در آن حال گوید: خدا مرا گرامی داشت.»

حدیث:

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «همانا بلاء برای ظالم تأدیب و برای مؤمن آزمایش است.»[simple_tooltip content=’جامع الاخبار، ص 113′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

غم و اندوه و رنج و گرفتاری به هر شکل که آید بلاء است.
آزمودن خیر و شرّ، آزمایش در نعمت و محنت، گرفتاری و ابتلاء به پول و زن و فرزند، خویشان و آبرو، فقر و ورشکستگی و امثال این‌ها فقط در آخر کار معلوم می‌شود که چقدر شخص استقامت و توان بارکشی دارد.
اولیاء الهی «در بلا هم می‌چشم لذّات او» را درک می‌کنند. تنوّع و رنگارنگ بودن بلاءها، از زندان، قحطی، مصیبت اولاد، زلزله، سیل، امراض صعب‌العلاج، تهمت، تصادف، جنگ‌ودعوا، ورشکستگی و … مصادیق بسیاری هستند که بندگان به آن‌ها مورد آزمون قرار می‌گیرند.
اگر مؤمن در بلاءها صبر داشته باشد و راضی به قضا و قدر الهی باشد، بهترین مراتب قبولی را از طرف حق‌تعالی دریافت می‌دارد و اگر بی‌صبری کند و شِکوه نماید، کم‌کم توانش ضعیف می‌گردد و خود را می‌بازد و به اجر و مقامی نائل نمی‌گردد و گشایشی برایش نمی‌شود چه آن‌که همیشه بلاءها وقتی به نقطه‌ی پایان می‌رسد، فرج و گشایش می‌شود و برای بی‌صبر، عوضِ فتوح، درب‌ها بسته می‌گردد.

1- عمران بن حصین

یکی از مسلمانان صابر در بلا عمران بود. او دچار بیماری استسقاء (مرضی است که مریض شکمش ورم می‌کند و آب بسیار می‌خورد و عطش فوق‌العاده احساس می‌کند.) شد، هر چه مداوا کرد خوب نشد. سی سال روی شکم خوابید و نمی‌توانست بلند شود یا بنشیند و یا بایستاد. در همان محل خوابش گودالی برای ادرار و مدفوع او حفر کرده بودند.
روزی برازدش «علاء» برای عیادت او آمد، وقتی حال دل‌خراش او را دید، گریه کرد.
عمران به برادرش گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «به خاطر اینکه می‌بینم سال‌ها در این وضع رقّت بار به سر می‌بری!»
عمران گفت: «گریه نکن و ناراحت مباش، آنچه خدا بخواهد، برای من محبوب‌تر از همه‌چیز است. دوست دارم تا زنده‌ام همان‌گونه باشم که خدا می‌خواهد. مطلبی به تو می‌گویم تا زنده هستم به کسی نگو و آن این است: من با فرشتگان محشورم و آن‌ها به من سلام می‌کنند و من جواب سلام آن‌ها را می‌دهم و انس گرمی با آن‌ها دارم.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 7، ص 148 -لئالی الاخبار، ج 1، ص 346′](2)[/simple_tooltip]

2- علی عابد در زندان

در میان فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام که منصور دوانیقی آن‌ها را زندانی کرد و در زندان فوت شد، یکی «علی عابد» (علی بن حسن مثلث) بود که از نظر عبادت و یاد خدا و صبر ممتاز بود.
هنگامی‌که منصور، سادات و بنی الحسن را در زندان حبس کرد، به‌قدری زندان تاریک بود که روز و شب معلوم نمی‌شد مگر به‌واسطه‌ی اذکار و مستحبّاتِ همین علی عابد بود، زیرا چنان مرتّب و متوالی بود که دخول وقت نمازها را می‌فهمیدند.
یک روز «عبدالله بن حسن مثنی» از سختی زندان و سنگین بودن زنجیر بی‌اندازه ناراحت شده و به علی عابد گفت: «ابتلاء و گرفتاری ما را می‌بینی، از خدا نمی‌خواهی ما را از این بلا نجات دهد؟»
علی عابد کمی مکث کرد و آنگاه فرمود: عمو جان برای ما در بهشت درجه‌ای است که به آن نمی‌رسیم مگر صبر به این بلاها و یا شدیدتر از این‌ها؛ و برای منصور جایگاهی است در جهنّم که به آن نمی‌رسد مگر آنچه درباره ما روا می‌دارد.
اگر بر این گرفتاری و شداید صبر کنیم، به‌زودی راحت خواهیم شد، چون مرگ ما نزدیک شده است. اگر میل داری، برای نجات خود دعا می‌کنیم، لکن منصور به آن مرتبه‌ای که در جهنّم دارد، نخواهد رسید؛ عبدالله گفت: صبر می‌کنیم.
سه روز نگذشت که علی عابد در حال سجده از دنیا رفت. عبدالله گمان کرد که در خواب است، گفت: پسر برادرم را بیدار کنید، همین‌که او را حرکت دادند دیدند بیدار نمی‌شود و فهمیدند از دنیا رفته است.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 172 -مقتل خوارزمی، ج 2، ص 108′](3)[/simple_tooltip]

3- همسر هود علیه‌السلام

حضرت هود پیامبر علیه‌السلام اشتغال به کشاورزی داشت. عدّه‌ای به درب خانه‌ی او آمدند که او را دیدار کنند.
زنش در را باز کرد و گفت: کیستید؟ گفتند: «ما از فلان شهر هستیم؛ قحطی ما را از پای درآورده است، آمده‌ایم نزد حضرت هود علیه‌السلام که دعا کند تا باران بر ما نازل شود.» زن هود علیه‌السلام گفت: «اگر دعای هود علیه‌السلام مستجاب می‌شد، برای خود دعا می‌کرد که زراعتش از کم آبی سوخته است.»
گفتند: او الآن در کجاست؟ گفت: در فلان مکان است. آن گروه به نزدش آمدند و حاجت خود را بیان داشتند. حضرت هود علیه‌السلام نماز خواند و پس از آن دعا کرد و فرمود: «برگردید که باران بر شهر شما نازل شده است.»
عرض کردند: هنگام ورود به خانه‌ی شما، زنی را دیدیم که می‌گفت: اگر هود دعایش مستجاب می‌شد، برای خودش دعا می‌کرد!
حضرت فرمود: «این همسر من است و من دعا می‌کنم که خدا عمر او را طولانی کند.» گفتند: برای چه چیزی؟ فرمود: «خدا مؤمنی را خلق نکرده جز آن‌که دشمنی برایش مقرر نموده است که او را اذیت نماید. این زن دشمن من است و دشمنی که من مالک وی باشم، بهتر از دشمنی است که او مالک من باشد.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 612′](4)[/simple_tooltip]

4- ابن ابی عمیر

«محمّد بن ابی عمیر» درک خدمت امام کاظم علیه‌السلام و رضا علیه‌السلام و جواد علیه‌السلام را نموده و خاصه و عامه تصدیق و ثاقت او کرده‌اند.
شغل او بزّازی و وضع مادی‌اش بسیار خوب بوده است. تصنیف او نودوچهار کتاب در حدیث و فقه است و از جهت جلالت و علمیت و دانستن اسماء شیعیان، بسیار در زمان هارون‌الرشید و مأمون مورد ستم و حبس و اخذ اموال گردید. از او خواستند قضاوت را بپذیرد، قبول نکرد؛ از او خواستند اسامی شیعیان را بگوید چون شیعیان عراق را می‌شناخت، نگفت.
لذا او را به زندان مبتلا کردند و بارها تازیانه بر او زدند تا وقتی که نزدیک بود طاقتش تمام شود. به امر هارون‌الرشید، سندی بن شاهک او را یک‌بار 120 تازیانه زد و با دادن هزار درهم از زندان آزاد شد؛ و نزدیک به صد هزار درهم ضرر مالی به او رسید؛ و مدت زندانش چهار سال طول کشید.
خواهرش (سعیده یا منّه) کتاب‌های او را جمع و پنهان کرد ازقضا باران باریده و کتاب‌هایش هم از دست رفت و آنچه نقل حدیث می‌کرد از حافظه خوبی که داشته بود، یا از روی نسخه‌هایی بود که مردم از روی کتاب‌های او پیش از تلف شدن نوشته بودند.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 358′](5)[/simple_tooltip]

5- عمر طولانی با بلاء همراه است

آورده‌اند که وقتی جبرئیل به نزد «حضرت سلیمان علیه‌السلام» آمد و کاسه آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تو را مخیّر کرد که اگر از این جام بیاشامی تا قیامت زنده باشی.
سلیمان علیه‌السلام این موضوع را با عده‌ای از انسان‌ها و اجنه و حیوانات مشورت کرد. همگی گفتند: باید بخوری تا جاودانی باشی!
سلیمان علیه‌السلام فکر کرد که با خارپشت مشورت نکرده است. اسب را به نزدیک او فرستاد و او نیامد. پس سگ را فرستاد، خارپشت بیامد!
سلیمان علیه‌السلام گفت: «پیش از آن‌که در کار خود با تو مشورت کنم، بگو چرا اسب را که بعد از آدمی، هیچ جانوری شریف‌تر از وی نیست، به طلب تو فرستادم نیامدی؟ و سگ که خسیس‌ترین حیوانات است فرستادم بیامدی؟»
گفت: «اسب چه حیوانی شریف است وفا ندارد؛ و سگ اگرچه پست‌ترین است اما وفادار است، چون نانی از کسی یابد همه عمر او را وفاداری کند.»
سلیمان علیه‌السلام گفت: «مرا جامی آب حیات فرستاده‌اند و اختیار با من است قبول کنم یا نه؟ همه گفتند: بیاشام تا حیات جاودانی بیابی.»
گفت: «این جام، تو تنهایی خواهی آشامید یا فرزندان و اهل و دوستانت هم خوردند؟» گفت: «تنها برای من است.»
گفت: «صواب این است که قبول نکنی، چون زندگانی دراز یابی، جمله فرزندان و دوستان و اقوام پیش از تو بمیرند و تو را هر روز غم و بلاء و رنجی رسد و زندگی بر تو ناگوار شود و بلاء و غم ازدیاد شود و جهان بی ایشان برایت خوش نشود!» سلیمان علیه‌السلام این رأی را بپسندید و آب حیات را نپذیرفت و رد کرد.[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 95′](6)[/simple_tooltip]

بلا زینت مؤمن است

قرآن:

خداوند متعال در آِیه‌ی 17 سوره‌ی انفال می‌فرماید: «… تا مؤمنان را بدین‌وسیله به امتحان خوبی از جانب خود بیازماید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «سه چیز از بزرگ‌ترین بلاهاست: نان‌خور بسیار، چیره شدن بدهی، ادامه‌ی بیماری»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 170′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

چون بلاء پشت سر زخاء (ناز و نعمت و فراخی زندگی) است، پس مؤمن به اجر بزرگ مقارن گردد. مؤمن چون می‌بیند بلایی در پس است، می‌فهمد که این گرفتاری، نوعی بیداری است که نباید در آن دچار غفلت و بی‌خبری شود. درنتیجه به سپاس گویی مشغول می‌شود.
البته بلای مؤمن به مقدار ایمان و دین اوست و گرفتاری‌اش احسانی است که از جانب خداوند به او شده است. فضیلت صبر و شکیبایی، در بلا به دست می‌آید و برای مؤمن عافیت است.
ایمان مؤمن کامل نمی‌شود تا وقتی‌که آسایش و خوشی را آزمایش؛ و فتنه و بلا و گرفتاری را نعمت به شمار آورد. در هنگام تنگ شدن حلقه‌های بلا برای اهل ایمان گشایش خواهد بود.

1- زبان حال بلا

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: هر روز بلا می‌گوید: به کدام سو روم؟ خداوند متعال می‌فرماید: به‌سوی دوستان و صاحبان طاعتم، زیرا:
1. با تو کارهایشان را می‌آزمایم.
2. با تو صبرشان را آشکار می‌کنم.
3. با تو گناهشان را پاک می‌کنم.
4. با تو بر رفعت و منزلتشان می‌افزایم.[simple_tooltip content=’کنز العمّال، ج 3، ص 341 -دوستی در قرآن و حدیث، ص 462′](2)[/simple_tooltip]

2- دیدن اهل بلا

امام باقر علیه‌السلام فرمود: وقتی اهل بلا را دیدید، سه مرتبه به‌طوری‌که او نشنود، بگویید: «الحمدُ لله الّذی عافانی مِمّا ابتلاءَ و لَو شاءَ فَعَل: حمد برای خدایی است که ازآنچه او را مبتلا کرد، مرا عافیت داد و اگر خدا بخواهد انجام دهد.»
اگر این دعا را بخوانید هرگز به آن مبتلا نشوید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: هنگامی‌که اهل بلا را می‌بینید، حمد خدا کنید، به‌طوری‌که صدایتان را نشنوند که اگر بشنوند ناراحت می‌گردند.[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق، ص 351 -شفا و درمان ص 70′](3)[/simple_tooltip]

3- پاداش بزرگ

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اجر بزرگ با بلای بزرگ همراه است. هرگاه خداوند سبحان مردمی را دوست بدارد به بلا دچارشان کند.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ترجمه رسولی محلاتی، ج 1، ص 169′](4)[/simple_tooltip]

4- بلای بزرگ

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «وقتی خدا بنده‌ای را دوست بدارد او را به بلایی بزرگ مبتلا می‌کند اگر بنده راضی گشت، بهره‌اش نزد خداوند رضایت است و اگر ناخشنود گشت بهره‌اش ناخشنودی است.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 2، ص 253′](5)[/simple_tooltip]
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «خداوند تبارک‌وتعالی هرگاه بنده‌ای را دوست بدارد، او را در بلا نیک فرومی‌برد و بلا را سخت بر او سرازیر می‌کند.»[simple_tooltip content=’بحار الانوار، ج 67، ص 208′](6)[/simple_tooltip]
چون بنده دعا کند خداوند گوید: «بنده‌ام لبیک، اگر آنچه را که از من درخواست کرده‌ای به‌سرعت برایم فراهم آورم، بر این کار قادرم و اگر آن را برایت ذخیره کنم، برایت بهتر است.»
در روایت برای بلا چند عنوان آورده شده است: 1. غَنّه: فرو بردن در بلا. 2. ثَجّه: سخت باراندان بلا. 3. صَبّ: سرازیر کردن بلا. 4. الصَق: پیوند دادن بلا. 5. شدّد: سخت کردن بلا.

5- بلاهای رنگارنگ

در وادی محبّت، اوّلین قدمی که برداشته می‌شود، در بیابان فقر و بلا است. اگر قلب سلیم در محبّت می‌خواهی باید سینه‌ای بلاکش داشته باشی. او می‌خواهد که تو را به خودش معتاد نماید؛ لذا بلاهای رنگارنگی بر سرت نازل می‌کند تا هیچ خیالی جز او نداشته باشی و تنها سراغ خانه‌ی او را بگیری. هیچ‌چیز هم مانند بلا، انسان را در مقابل معشوق ذلیل نمی‌کند.
معشوقِ ما که مقام کبریایی دارد، کاسه‌ی دوستانش را از بلا پر می‌کند تا از عشق زودگذر به مقام محبّت حقیقی صعود کنند و یقین داشته باشند که بلا برای جان، از عسل شیرین‌تر است.[simple_tooltip content=’رند عالم سوز، ص 164′](7)[/simple_tooltip]

6- فضیلت بلا

بلا، زینت برای مؤمن و کرامت برای صاحب عقل است، چون مصاحبت با بلا و صبر بر آن و ثبات قدم داشتن در بلا موجب درستی ایمان می‌گردد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ما گروه انبیاء بیشتر از همه‌ی مردم به بلا دچار هستیم و بعد از ما، اهل ایمان، هرکسی که به خدا و ما شبیه‌تر است.»
کسی که بلا را بچشد، در تحت سرّ محافظت خدای قرار می‌گیرد و لذّتی که این شخص می‌برد، از لذّتی که بعضی، از نعمت‌های ظاهری می‌برند، بیشتر است و در فقدان بلا مشتاق آن است. چون در تحت آتش بلا و محنت، انوار نعمت‌های باطنی می‌باشد و تحت نعمت‌های ظاهری، آتش بلا و محنت آشکار می‌گردد.
چه‌بسا به‌وسیله‌ی بلا، عدّه‌ی زیادی نجات پیدا می‌کنند و چه‌بسا به‌وسیله‌ی نعمت، عدّه‌ی زیادی هلاک می‌شوند. خدا مدح نکرده است، بنده‌ای از بندگان خود را از زمان حضرت آدم تا پیامبر ما صلی‌الله علیه و آله و سلّم مگر بعد از بلاها و وفاداری که در حق عبودیت کرده است.
پس کرامات خداوند به حقیقت در آخرت، ابتدای آن بلا بوده و نتایج خوشی‌های دنیوی در آخرت بلاست.
کسی که از دام بلاها بیرون شد، چراغ مؤمنین، مونس مقرّبین و راهنمای قاصدین الهی می‌گردد.
در عبدی که از محنت شکایت کند، خیری نیست؛ بااینکه قبلاً در هزاران نعمت و راحتی بوده است. کسی که در بلا حقِ صبر را به‌جای نیاورد، حق شکر در وسعت نعمت را به جا نمی‌آورد و کسی که حق شکر در وسعت نعمت را به جا نیاورد، البته از پایداری و صبر در بلا محروم خواهد بود و کسی که از صبر در بلا و شکر در نعمت محروم شد، ازجمله محرومین خواهد بود.
حضرت ایّوب علیه‌السلام در دعایش می‌فرماید: «خداوندا هفتادسال مرا نعمت دادی، اگر هفتادسال به من بلا بدهی (بنده‌ی صابر توأم).»
وهب بن منبّه گفت: «بلا برای مؤمن همانند پای بند برای حیوانات و زانوبند برای شتران است.»
حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «صبر برای ایمان همانند سر برای بدن است و سر صبر، بلاست و این را غیر عالمان درک نمی‌کنند.»[simple_tooltip content=’مصباح الشریعه، باب 90′](8)[/simple_tooltip]