برادری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی حجرات می‌فرماید: «به حقیقت همه مؤمنین با یکدیگر برادر هستند.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «بر توست که برادران راست‌گو بگیری که هنگام بیچارگی ذخیره و در موقع بلاء سپرند.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 78، ص 251′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اخوّت و برادری، نوعی تعاون و اجتماع است که سبب دوستی و الفت می‌گردد. برادری وقتی مصداق پیدا می‌کند که معاشرت نیکو میان یکدیگر باشد و حقوق عرفی و مذهبی یکدیگر را مراعات کنند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مدینه، یکی از کارهای مهمی که نمود این بود که عقد برادری را میان اصحاب گشود و خودش امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به برادری برگزید.
این اهتمام نشان‌دهنده‌ی سنّت و سیره‌ی الهی است که مردم با نزدیک شدن به یکدیگر احترام متقابل کنند و همدیگر را یاری نمایند.
البته خواهری و الفت میان زنان و روابط حسنه داشتن و به داد یکدیگر رسیدن هم سیره‌ای است که به تعاون، صلح و همزیستی، سبب آرامش و برکات الهی می‌شود.
اهمیّت موضوع اخوّت آن‌قدر زیاد است که خداوند در مورد حضرت صالح علیه‌السلام در سوره‌ی شعراء آیه‌ی 142 فرمود: «آن گاه که برادرشان صالح (به قومش) گفت…»
و در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 73 فرمود: «ما برادرشان صالح را به‌سوی قوم ثمود فرستادیم.»
تعبیر یک پیامبر به برادر، اهمیت موضوع را می‌رساند و صالح علیه‌السلام به‌منزله‌ی برادر برای آنان بود ولیکن صالح علیه‌السلام فرمود: «شیطان برای انسان‌ها و برادرها دشمنی آشکار است.»

1- جن و برادر انس

امام باقر علیه‌السلام فرمود: جماعتی از مسلمین به سفری رفتند و راه را گم کردند تا بسیار تشنه شدند.
(از جاده به کنار رفتند) و کفن پوشیدند و خود را به ریشه‌های درختان (مرطوب) چسبانیدند.
پیرمردی سفیدپوش نزد آن‌ها آمد و گفت: برخیزید، باکی بر شما نیست، این آب است. آن‌ها برخاستند و آشامیدند و سیراب گشتند.
گفتند: «ای پیرمرد! خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟» گفت: «من از طایفه‌ی جنّی هستم که با رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بیعت کردند. از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که مؤمن، برادر مؤمن و چشم و راهنمای اوست، شما نباید با بودن من از بین بروید.»

2- صفت برادران

«محمد بن عجلان» گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم که مردی آمد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: «حال برادرانت که از آن‌ها جدا شدی چطور بود؟»
او ستایش نیکو و مدح بسیار نمود. امام فرمود: «ثروتمندان فقراء را عیادت می‌کنند؟» گفتم: «خیلی کم.» فرمود: «دیدار و احوالپرسی ثروتمندان از فقراء چگونه است؟» عرض کردم: اندک
فرمود: «دستگیری توانگران از بینوایان چگونه است؟» عرض کردم: شما اخلاق و صفاتی را ذکر می‌کنید که در میان مردم ما کمیاب است، فرمود: «چگونه اینان خود را شیعه می‌دانند (که نسبت برادری میان پول‌داران با فقراء وجود ندارد).»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، باب حق المؤمن علی اخیه، ج 10′](2)[/simple_tooltip]

3- بر درب خانه‌ی برادر

امام باقر علیه‌السلام فرمود: یکی از فرشتگان از درب خانه‌ای عبور می‌کرد، مردی را دید که درب آن خانه ایستاده است. از وی پرسش نمود: چرا در اینجا ایستاده‌ای؟ آن شخص گفت: در این خانه برادری دارم می‌خواهم بروم سلام کنم.
فرشته سؤال کرد: «آیا از خویشاوندان تو است یا آن‌که به وی نیازمندی و می‌خواهی عرض حاجت کنی؟»
گفت: «هیچ‌یک از این‌ها نیست، جز آن‌که بین ما حرمت برادری اسلامی است و تازه کردن عهد و سلام کردن من بروی در راه خشنودی خداست.»
فرشته گفت: من فرستاده خدایم به‌سوی تو؛ خدایت درود می‌فرستد و می‌فرماید:
ای بنده من تو به دیدار من آمدی و مرا اراده کردی، اینک به پاداش حفظ حقوق برادری و نگاه داشتن حرمت برادری اسلامی، بهشت را بر تو واجب نمودم و از خشم و آتش خود، تو را دور ساختم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 81 -جامع الاخبار، ص 118′](3)[/simple_tooltip]

4- فرماندار

مردی از اهل ری گفت:[simple_tooltip content=’مستدرک 12/397′](4)[/simple_tooltip] یکی از نویسندگان «یحیی بن خالد» فرماندار شهر شد. مقداری مالیات بدهکار بودم که اگر می‌گرفتند، فقیر می‌شدم. هنگامی‌که او فرماندار شد، ترسیدم مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضی از دوستان گفتند: او پیرو امامان است؛ لکن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیندازد.
به قصد انجام حج، خدمت امام کاظم علیه‌السلام رسیدم، از حال خویش شکایت کردم و جریان را گفتم. امام نامه‌ای برای فرماندار نوشت به این مضمون:
«بسم‌الله الرحمن الرحیم
بدان که خداوند را زیر عرش، سایه‌ی رحمتی است که جا نمی‌گیرد در آن سایه مگر کسی که نیکی و احسان به برادر دینی خویش کند و او را از اندوه برهاند و وسایل شادمانی‌اش را فراهم نماید، اینک آورنده نامه از برادران توست والسّلام.»
چون از مسافرت حج بازگشتم، شبی به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم: بگو شخصی از طرف امام کاظم علیه‌السلام پیامی برای شما آورده است.
همین‌که به او خبر دادند با پای ‌برهنه از خوشحالی تا در خانه آمد، درب را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مکرّر پیشانیم را می‌بوسید و از حال امام می‌پرسید.
هر چه پول و پوشاک داشت، با من تقسیم کرد و هر مالی که قابل قسمت نبود، معادل نصف آن پول می‌داد؛ بعد از هر تقسیم می‌گفت: آیا مسرورت کردم؟ می‌گفتم: به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم. دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو کرد و نوشته‌ای داد که در آن گواهی کرده بود که از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم: این مرد بسیار به من نیکی کرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم، بهتر آن است که حجّی بگزارم و در موسم حج برایش دعا کنم و به امام نیکی او را شرح دهم.
آن سال به مکّه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرح‌حال او را عرض کردم. پیوسته صورت آن جناب از شادمانی افروخته می‌شد. گفتم: مگر کارهای او شما را مسرور کرده است؟ فرمود: «آری به خدا قسم کارهای او مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه‌السلام را شاد نموده است.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار 48/174′](5)[/simple_tooltip]

5- علی علیه‌السلام برادر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

یکی از کارهای بسیار مهمی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بعد از این که پنج یا هشت ماه به مدینه آمده بودند، انجام دادند، آن بود که عقد برادری میان مهاجرین و انصار منعقد کردند.
«عبدالله بن عبّاس» گفت: چون آیه‌ی «انّما المؤمنون اِخوهٌ: همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند» (سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 10) نازل شد، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بین جمیع مسلمان برادری را به‌عنوان یک اصل برقرار کردند و هر دو نفر را با یکدیگر برادر نمودند.
ابابکر را با عمر، عثمان را با عبدالرّحمن و … برادر نمودند، به مقدار مقام و مرتبت و تناسب افراد، بین آن‌ها برادری را تعیین کردند.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر روی خاک دراز کشیده بودند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدند نزدش و فرمودند: یا ابا تراب! به پا خیز که تو را با کسی برادری ندارم والله که تو را برای خود ذخیره کردم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 82 -کشف الغمه تفسیر البرهان’](6)[/simple_tooltip]

بلاهای گوناگون

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی فجر می‌فرماید: «امّا انسان هرگاه خدا او را به غمی مبتلا سازد، سپس با کرم خود نعمتی به او بخشد، در آن حال گوید: خدا مرا گرامی داشت.»

حدیث:

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «همانا بلاء برای ظالم تأدیب و برای مؤمن آزمایش است.»[simple_tooltip content=’جامع الاخبار، ص 113′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

غم و اندوه و رنج و گرفتاری به هر شکل که آید بلاء است.
آزمودن خیر و شرّ، آزمایش در نعمت و محنت، گرفتاری و ابتلاء به پول و زن و فرزند، خویشان و آبرو، فقر و ورشکستگی و امثال این‌ها فقط در آخر کار معلوم می‌شود که چقدر شخص استقامت و توان بارکشی دارد.
اولیاء الهی «در بلا هم می‌چشم لذّات او» را درک می‌کنند. تنوّع و رنگارنگ بودن بلاءها، از زندان، قحطی، مصیبت اولاد، زلزله، سیل، امراض صعب‌العلاج، تهمت، تصادف، جنگ‌ودعوا، ورشکستگی و … مصادیق بسیاری هستند که بندگان به آن‌ها مورد آزمون قرار می‌گیرند.
اگر مؤمن در بلاءها صبر داشته باشد و راضی به قضا و قدر الهی باشد، بهترین مراتب قبولی را از طرف حق‌تعالی دریافت می‌دارد و اگر بی‌صبری کند و شِکوه نماید، کم‌کم توانش ضعیف می‌گردد و خود را می‌بازد و به اجر و مقامی نائل نمی‌گردد و گشایشی برایش نمی‌شود چه آن‌که همیشه بلاءها وقتی به نقطه‌ی پایان می‌رسد، فرج و گشایش می‌شود و برای بی‌صبر، عوضِ فتوح، درب‌ها بسته می‌گردد.

1- عمران بن حصین

یکی از مسلمانان صابر در بلا عمران بود. او دچار بیماری استسقاء (مرضی است که مریض شکمش ورم می‌کند و آب بسیار می‌خورد و عطش فوق‌العاده احساس می‌کند.) شد، هر چه مداوا کرد خوب نشد. سی سال روی شکم خوابید و نمی‌توانست بلند شود یا بنشیند و یا بایستاد. در همان محل خوابش گودالی برای ادرار و مدفوع او حفر کرده بودند.
روزی برازدش «علاء» برای عیادت او آمد، وقتی حال دل‌خراش او را دید، گریه کرد.
عمران به برادرش گفت: «چرا گریه می‌کنی؟» گفت: «به خاطر اینکه می‌بینم سال‌ها در این وضع رقّت بار به سر می‌بری!»
عمران گفت: «گریه نکن و ناراحت مباش، آنچه خدا بخواهد، برای من محبوب‌تر از همه‌چیز است. دوست دارم تا زنده‌ام همان‌گونه باشم که خدا می‌خواهد. مطلبی به تو می‌گویم تا زنده هستم به کسی نگو و آن این است: من با فرشتگان محشورم و آن‌ها به من سلام می‌کنند و من جواب سلام آن‌ها را می‌دهم و انس گرمی با آن‌ها دارم.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 7، ص 148 -لئالی الاخبار، ج 1، ص 346′](2)[/simple_tooltip]

2- علی عابد در زندان

در میان فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام که منصور دوانیقی آن‌ها را زندانی کرد و در زندان فوت شد، یکی «علی عابد» (علی بن حسن مثلث) بود که از نظر عبادت و یاد خدا و صبر ممتاز بود.
هنگامی‌که منصور، سادات و بنی الحسن را در زندان حبس کرد، به‌قدری زندان تاریک بود که روز و شب معلوم نمی‌شد مگر به‌واسطه‌ی اذکار و مستحبّاتِ همین علی عابد بود، زیرا چنان مرتّب و متوالی بود که دخول وقت نمازها را می‌فهمیدند.
یک روز «عبدالله بن حسن مثنی» از سختی زندان و سنگین بودن زنجیر بی‌اندازه ناراحت شده و به علی عابد گفت: «ابتلاء و گرفتاری ما را می‌بینی، از خدا نمی‌خواهی ما را از این بلا نجات دهد؟»
علی عابد کمی مکث کرد و آنگاه فرمود: عمو جان برای ما در بهشت درجه‌ای است که به آن نمی‌رسیم مگر صبر به این بلاها و یا شدیدتر از این‌ها؛ و برای منصور جایگاهی است در جهنّم که به آن نمی‌رسد مگر آنچه درباره ما روا می‌دارد.
اگر بر این گرفتاری و شداید صبر کنیم، به‌زودی راحت خواهیم شد، چون مرگ ما نزدیک شده است. اگر میل داری، برای نجات خود دعا می‌کنیم، لکن منصور به آن مرتبه‌ای که در جهنّم دارد، نخواهد رسید؛ عبدالله گفت: صبر می‌کنیم.
سه روز نگذشت که علی عابد در حال سجده از دنیا رفت. عبدالله گمان کرد که در خواب است، گفت: پسر برادرم را بیدار کنید، همین‌که او را حرکت دادند دیدند بیدار نمی‌شود و فهمیدند از دنیا رفته است.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 172 -مقتل خوارزمی، ج 2، ص 108′](3)[/simple_tooltip]

3- همسر هود علیه‌السلام

حضرت هود پیامبر علیه‌السلام اشتغال به کشاورزی داشت. عدّه‌ای به درب خانه‌ی او آمدند که او را دیدار کنند.
زنش در را باز کرد و گفت: کیستید؟ گفتند: «ما از فلان شهر هستیم؛ قحطی ما را از پای درآورده است، آمده‌ایم نزد حضرت هود علیه‌السلام که دعا کند تا باران بر ما نازل شود.» زن هود علیه‌السلام گفت: «اگر دعای هود علیه‌السلام مستجاب می‌شد، برای خود دعا می‌کرد که زراعتش از کم آبی سوخته است.»
گفتند: او الآن در کجاست؟ گفت: در فلان مکان است. آن گروه به نزدش آمدند و حاجت خود را بیان داشتند. حضرت هود علیه‌السلام نماز خواند و پس از آن دعا کرد و فرمود: «برگردید که باران بر شهر شما نازل شده است.»
عرض کردند: هنگام ورود به خانه‌ی شما، زنی را دیدیم که می‌گفت: اگر هود دعایش مستجاب می‌شد، برای خودش دعا می‌کرد!
حضرت فرمود: «این همسر من است و من دعا می‌کنم که خدا عمر او را طولانی کند.» گفتند: برای چه چیزی؟ فرمود: «خدا مؤمنی را خلق نکرده جز آن‌که دشمنی برایش مقرر نموده است که او را اذیت نماید. این زن دشمن من است و دشمنی که من مالک وی باشم، بهتر از دشمنی است که او مالک من باشد.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 612′](4)[/simple_tooltip]

4- ابن ابی عمیر

«محمّد بن ابی عمیر» درک خدمت امام کاظم علیه‌السلام و رضا علیه‌السلام و جواد علیه‌السلام را نموده و خاصه و عامه تصدیق و ثاقت او کرده‌اند.
شغل او بزّازی و وضع مادی‌اش بسیار خوب بوده است. تصنیف او نودوچهار کتاب در حدیث و فقه است و از جهت جلالت و علمیت و دانستن اسماء شیعیان، بسیار در زمان هارون‌الرشید و مأمون مورد ستم و حبس و اخذ اموال گردید. از او خواستند قضاوت را بپذیرد، قبول نکرد؛ از او خواستند اسامی شیعیان را بگوید چون شیعیان عراق را می‌شناخت، نگفت.
لذا او را به زندان مبتلا کردند و بارها تازیانه بر او زدند تا وقتی که نزدیک بود طاقتش تمام شود. به امر هارون‌الرشید، سندی بن شاهک او را یک‌بار 120 تازیانه زد و با دادن هزار درهم از زندان آزاد شد؛ و نزدیک به صد هزار درهم ضرر مالی به او رسید؛ و مدت زندانش چهار سال طول کشید.
خواهرش (سعیده یا منّه) کتاب‌های او را جمع و پنهان کرد ازقضا باران باریده و کتاب‌هایش هم از دست رفت و آنچه نقل حدیث می‌کرد از حافظه خوبی که داشته بود، یا از روی نسخه‌هایی بود که مردم از روی کتاب‌های او پیش از تلف شدن نوشته بودند.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 358′](5)[/simple_tooltip]

5- عمر طولانی با بلاء همراه است

آورده‌اند که وقتی جبرئیل به نزد «حضرت سلیمان علیه‌السلام» آمد و کاسه آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تو را مخیّر کرد که اگر از این جام بیاشامی تا قیامت زنده باشی.
سلیمان علیه‌السلام این موضوع را با عده‌ای از انسان‌ها و اجنه و حیوانات مشورت کرد. همگی گفتند: باید بخوری تا جاودانی باشی!
سلیمان علیه‌السلام فکر کرد که با خارپشت مشورت نکرده است. اسب را به نزدیک او فرستاد و او نیامد. پس سگ را فرستاد، خارپشت بیامد!
سلیمان علیه‌السلام گفت: «پیش از آن‌که در کار خود با تو مشورت کنم، بگو چرا اسب را که بعد از آدمی، هیچ جانوری شریف‌تر از وی نیست، به طلب تو فرستادم نیامدی؟ و سگ که خسیس‌ترین حیوانات است فرستادم بیامدی؟»
گفت: «اسب چه حیوانی شریف است وفا ندارد؛ و سگ اگرچه پست‌ترین است اما وفادار است، چون نانی از کسی یابد همه عمر او را وفاداری کند.»
سلیمان علیه‌السلام گفت: «مرا جامی آب حیات فرستاده‌اند و اختیار با من است قبول کنم یا نه؟ همه گفتند: بیاشام تا حیات جاودانی بیابی.»
گفت: «این جام، تو تنهایی خواهی آشامید یا فرزندان و اهل و دوستانت هم خوردند؟» گفت: «تنها برای من است.»
گفت: «صواب این است که قبول نکنی، چون زندگانی دراز یابی، جمله فرزندان و دوستان و اقوام پیش از تو بمیرند و تو را هر روز غم و بلاء و رنجی رسد و زندگی بر تو ناگوار شود و بلاء و غم ازدیاد شود و جهان بی ایشان برایت خوش نشود!» سلیمان علیه‌السلام این رأی را بپسندید و آب حیات را نپذیرفت و رد کرد.[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 95′](6)[/simple_tooltip]

بلا زینت مؤمن است

قرآن:

خداوند متعال در آِیه‌ی 17 سوره‌ی انفال می‌فرماید: «… تا مؤمنان را بدین‌وسیله به امتحان خوبی از جانب خود بیازماید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «سه چیز از بزرگ‌ترین بلاهاست: نان‌خور بسیار، چیره شدن بدهی، ادامه‌ی بیماری»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 170′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

چون بلاء پشت سر زخاء (ناز و نعمت و فراخی زندگی) است، پس مؤمن به اجر بزرگ مقارن گردد. مؤمن چون می‌بیند بلایی در پس است، می‌فهمد که این گرفتاری، نوعی بیداری است که نباید در آن دچار غفلت و بی‌خبری شود. درنتیجه به سپاس گویی مشغول می‌شود.
البته بلای مؤمن به مقدار ایمان و دین اوست و گرفتاری‌اش احسانی است که از جانب خداوند به او شده است. فضیلت صبر و شکیبایی، در بلا به دست می‌آید و برای مؤمن عافیت است.
ایمان مؤمن کامل نمی‌شود تا وقتی‌که آسایش و خوشی را آزمایش؛ و فتنه و بلا و گرفتاری را نعمت به شمار آورد. در هنگام تنگ شدن حلقه‌های بلا برای اهل ایمان گشایش خواهد بود.

1- زبان حال بلا

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: هر روز بلا می‌گوید: به کدام سو روم؟ خداوند متعال می‌فرماید: به‌سوی دوستان و صاحبان طاعتم، زیرا:
1. با تو کارهایشان را می‌آزمایم.
2. با تو صبرشان را آشکار می‌کنم.
3. با تو گناهشان را پاک می‌کنم.
4. با تو بر رفعت و منزلتشان می‌افزایم.[simple_tooltip content=’کنز العمّال، ج 3، ص 341 -دوستی در قرآن و حدیث، ص 462′](2)[/simple_tooltip]

2- دیدن اهل بلا

امام باقر علیه‌السلام فرمود: وقتی اهل بلا را دیدید، سه مرتبه به‌طوری‌که او نشنود، بگویید: «الحمدُ لله الّذی عافانی مِمّا ابتلاءَ و لَو شاءَ فَعَل: حمد برای خدایی است که ازآنچه او را مبتلا کرد، مرا عافیت داد و اگر خدا بخواهد انجام دهد.»
اگر این دعا را بخوانید هرگز به آن مبتلا نشوید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: هنگامی‌که اهل بلا را می‌بینید، حمد خدا کنید، به‌طوری‌که صدایتان را نشنوند که اگر بشنوند ناراحت می‌گردند.[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق، ص 351 -شفا و درمان ص 70′](3)[/simple_tooltip]

3- پاداش بزرگ

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اجر بزرگ با بلای بزرگ همراه است. هرگاه خداوند سبحان مردمی را دوست بدارد به بلا دچارشان کند.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ترجمه رسولی محلاتی، ج 1، ص 169′](4)[/simple_tooltip]

4- بلای بزرگ

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «وقتی خدا بنده‌ای را دوست بدارد او را به بلایی بزرگ مبتلا می‌کند اگر بنده راضی گشت، بهره‌اش نزد خداوند رضایت است و اگر ناخشنود گشت بهره‌اش ناخشنودی است.»[simple_tooltip content=’الکافی، ج 2، ص 253′](5)[/simple_tooltip]
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «خداوند تبارک‌وتعالی هرگاه بنده‌ای را دوست بدارد، او را در بلا نیک فرومی‌برد و بلا را سخت بر او سرازیر می‌کند.»[simple_tooltip content=’بحار الانوار، ج 67، ص 208′](6)[/simple_tooltip]
چون بنده دعا کند خداوند گوید: «بنده‌ام لبیک، اگر آنچه را که از من درخواست کرده‌ای به‌سرعت برایم فراهم آورم، بر این کار قادرم و اگر آن را برایت ذخیره کنم، برایت بهتر است.»
در روایت برای بلا چند عنوان آورده شده است: 1. غَنّه: فرو بردن در بلا. 2. ثَجّه: سخت باراندان بلا. 3. صَبّ: سرازیر کردن بلا. 4. الصَق: پیوند دادن بلا. 5. شدّد: سخت کردن بلا.

5- بلاهای رنگارنگ

در وادی محبّت، اوّلین قدمی که برداشته می‌شود، در بیابان فقر و بلا است. اگر قلب سلیم در محبّت می‌خواهی باید سینه‌ای بلاکش داشته باشی. او می‌خواهد که تو را به خودش معتاد نماید؛ لذا بلاهای رنگارنگی بر سرت نازل می‌کند تا هیچ خیالی جز او نداشته باشی و تنها سراغ خانه‌ی او را بگیری. هیچ‌چیز هم مانند بلا، انسان را در مقابل معشوق ذلیل نمی‌کند.
معشوقِ ما که مقام کبریایی دارد، کاسه‌ی دوستانش را از بلا پر می‌کند تا از عشق زودگذر به مقام محبّت حقیقی صعود کنند و یقین داشته باشند که بلا برای جان، از عسل شیرین‌تر است.[simple_tooltip content=’رند عالم سوز، ص 164′](7)[/simple_tooltip]

6- فضیلت بلا

بلا، زینت برای مؤمن و کرامت برای صاحب عقل است، چون مصاحبت با بلا و صبر بر آن و ثبات قدم داشتن در بلا موجب درستی ایمان می‌گردد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ما گروه انبیاء بیشتر از همه‌ی مردم به بلا دچار هستیم و بعد از ما، اهل ایمان، هرکسی که به خدا و ما شبیه‌تر است.»
کسی که بلا را بچشد، در تحت سرّ محافظت خدای قرار می‌گیرد و لذّتی که این شخص می‌برد، از لذّتی که بعضی، از نعمت‌های ظاهری می‌برند، بیشتر است و در فقدان بلا مشتاق آن است. چون در تحت آتش بلا و محنت، انوار نعمت‌های باطنی می‌باشد و تحت نعمت‌های ظاهری، آتش بلا و محنت آشکار می‌گردد.
چه‌بسا به‌وسیله‌ی بلا، عدّه‌ی زیادی نجات پیدا می‌کنند و چه‌بسا به‌وسیله‌ی نعمت، عدّه‌ی زیادی هلاک می‌شوند. خدا مدح نکرده است، بنده‌ای از بندگان خود را از زمان حضرت آدم تا پیامبر ما صلی‌الله علیه و آله و سلّم مگر بعد از بلاها و وفاداری که در حق عبودیت کرده است.
پس کرامات خداوند به حقیقت در آخرت، ابتدای آن بلا بوده و نتایج خوشی‌های دنیوی در آخرت بلاست.
کسی که از دام بلاها بیرون شد، چراغ مؤمنین، مونس مقرّبین و راهنمای قاصدین الهی می‌گردد.
در عبدی که از محنت شکایت کند، خیری نیست؛ بااینکه قبلاً در هزاران نعمت و راحتی بوده است. کسی که در بلا حقِ صبر را به‌جای نیاورد، حق شکر در وسعت نعمت را به جا نمی‌آورد و کسی که حق شکر در وسعت نعمت را به جا نیاورد، البته از پایداری و صبر در بلا محروم خواهد بود و کسی که از صبر در بلا و شکر در نعمت محروم شد، ازجمله محرومین خواهد بود.
حضرت ایّوب علیه‌السلام در دعایش می‌فرماید: «خداوندا هفتادسال مرا نعمت دادی، اگر هفتادسال به من بلا بدهی (بنده‌ی صابر توأم).»
وهب بن منبّه گفت: «بلا برای مؤمن همانند پای بند برای حیوانات و زانوبند برای شتران است.»
حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «صبر برای ایمان همانند سر برای بدن است و سر صبر، بلاست و این را غیر عالمان درک نمی‌کنند.»[simple_tooltip content=’مصباح الشریعه، باب 90′](8)[/simple_tooltip]

بلاغت و بیان

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 63 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «(ای پیامبر) از مجازات آنان (منافق صفت) صرف‌نظر کن؛ و آن‌ها را اندرز ده؛ و با بیانی رسا، نتایج اعمالشان را به آن‌ها گوشزد و بیان کن.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «سه چیز بلاغت در آن می‌باشد: نزدیک شدن به معنی مطلوب، دوری کردن از زیاد گفتن و سخن کم که پرمعنی باشد.»[simple_tooltip content=’تحف العقول، ص 317′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

بلاغت آن است که در پاسخ‌گویی و پاسخ گفتن درنگ نکنی و درست بگویی و خطا نکنی؛ یعنی گفتار آن بر زبان آسان باشد و دریافت آن بر فهم سبک باشد.
البته اختصارگویی بسیار نیکوست یعنی در تفهیم کردن اشخاص و مستمعین، سخن طویل نباشد که از زیادی گوش کردن خسته شود بلکه اکتفا به سخن کوتاه کند.
رسا بودن گفتار، شیوا بودن سخن، سخن بر طبق شرایط موجود گفتن، از امتیازات یک گوینده و خطیب است.
در قرآن اشاره شده که اگر شما مردم عرب در فصاحت و بلاغت قرآن شک دارید، مانند آن را بیاورید. در زمان جاهلی، چون عرب آن زمان در مسئله‌ی سخنرانی و بلاغت، نه نوشتن، چیرگی داشت؛ که پای احدی از اقوام به آنجا نرسیده بود، قرآن نوعی معجزه با اسلوب خاص نازل شد که کسی را یارای مقابله نبود.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در سخن‌دانی، متکلّمی حکیم و توانا و با لحن و اسلوبی خاص، چنان در بیان مسلّط بود و شیوایی داشت که بعضی‌ها می‌گفتند: سِحر در بیان دارد. در نهج‌البلاغه باب خطبه‌ها نمونه‌ای از بلاغت امام تا اندازه‌ای نشان داده شده است.

1- سخن بلیغ و دل‌سخت

در زمان خلافت هشام بن عبدالمَلِک، در یکی از نواحی مملکت قحطی شد. جمعی نزد هشام آمدند. امّا هیبت سلطنتی نگذاشت آن‌ها سخن بگویند. در میان آن‌ها پسری شانزده‌ساله به نام «درواس پسر حبیب» بود؛ چون چشم هشام به این پسر افتاد، به دربانش گفت: «کار به جایی کشیده که کودکان را نیز تو راه می‌دهی تا به دربار ما بیایند؟»
در این هنگام «درواس» جلو رفت و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی سخنی گویم.»
گفت: هر چه می‌خواهی بگو. درواس گفت:
«سه سال است که بر ما قحطی وارد شده است. یک سال پیه (چربی) ما را آب کرد، یک سال گوشت و سال دیگر استخوان ما را از بین برد! در اختیار شما ثروتی است، اگر از خداست بر بندگانش انفاق کنید، اگر از بندگان است، چرا به آن‌ها نمی‌دهید؟ و اگر از شماست، بر آنان تصدّق کنید؛ که خدا به تصدّق کنندگان پاداش دهد.»
هشام خیلی تعجب کرد و بر فصاحت و بلاغتش آفرین گفت و سپس رو به جمعیّت همراه کرد و گفت: برای ما جای عذری باقی نگذارد! پس دستور داد به همه صد هزار دینار بدهند و به آن پسر صد هزار درهم بدهند. سپس گفت: «ای پسر تو را حاجت دیگری نیست؟» گفت: «حاجتم برای عموم بوده است که عرض کردم.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 2، ص 628 مستطرف، ص 46′](2)[/simple_tooltip]

2- مسافری در اصفهان

ابوالعینا (م 283) که از فصحای عرب و بلغای ادب است، وقتی در لباس ناشناس به اصفهان آمد، اطفال اصفهانی با هم دعوا می‌کردند و سنگ به همدیگر می‌زدند. ناگاه سنگی بر سرش آمد و بشکست و لباسش خون‌آلود شد و ناراحت گشت.
در آن شهر دوستی داشت، تمام روز را گشت تا او را پیدا کند، نشد. تا اینکه بعد از نماز عشاء او را یافت.
وارد خانه شد و گرسنگی به وی فشار آورده بود و اتفاقاً آن شب در خانه‌ی دوست او هیچ خوردنی نبود و دکّان ها نیز بسته بود، شب را تا به صبح گرسنه ماند.
صبح بر وزیری به نام مهذّب وارد شد. وزیر پرسید: «چه روزی به این شهر وارد شدی؟» او با آیات او را جواب داد:
«فی یومِ نحسٍ مُستمر: در یک روز شوم مستمر»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قمر، آیه‌ی 19′]*[/simple_tooltip]
گفت: «در کدام ساعت وارد شدی؟» جواب داد: «فی ساعه‌ی العُسرَه‌ی: در ساعتی سخت و شدید.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی توبه، آیه‌ی 117′]*[/simple_tooltip]
مهذّب گفت: «کجا نزول کرده‌ای؟» گفت: «بِوادٍ غیرِ ذی زَرع: در سرزمینی بی‌آب‌وعلف.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی 37′]*[/simple_tooltip]
مهذّب بخندید و به خاطر بلاغت و بیانش برای او بسیار احسان کرد.[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف، ص 156′](3)[/simple_tooltip]

3- بیانی دقیق و رسا

یکی از عارفان و صالحان سرزمین لبنان که در میان عرب به مقامات عالی رسید و به کرامت و کارهای فوق‌العاده شهرت داشت، به مسجد جامع دمشق آمد.
کنار حوض رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت.
چون نماز خواند، پس‌ازآن، یکی از اصحابش نزد وی آمد و گفت: اجازه هست تا چیزی بپرسم؟
عارف فرمود: بپرس
عرض کرد: به یاد دارم که عارف بزرگ بر روی دریای روم راه می‌رفت و قدمش تر نشد؛ ولی برای شما در حوض کوچک حالتی پیش آمد که نزدیک بود از بین بروید؟
عارف با بیانی رسا و کلامی دقیق و با تأمّل بسیار، به او فرمود:
«آیا نشنیده‌ای که سرور عالم، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «لی معَ اللهِ وقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقرّبٌ و لا نبیٌ مُرسَلٌ: مرا با خدای وقتی هست که در آن وقت (آن‌چنان یگانگی وجود دارد که) فرشته‌ی ویژه‌ای (همانند جبرئیل) و پیامبر مرسل در آن نگنجد!!»
ولی نگفت: همیشه؛ بلکه فرمود: وقتی از اوقات؛ پس پیامبر، در یک وقت جبرئیل و میکائیل به حالت او راه ندارد (و نامحرم‌اند) ولی در وقت دیگر با همسران خود حفصه و زینب، دمساز شده، خوش می‌گفت و می‌شنید.
مشاهده و دیدار نیکان بین آشکاری و پوشیدگی است.
انسان‌های ملکوتی گاه تجلّی می‌کنند و دل عارف را می‌ربایند و گاه رخ می‌پوشند و عارف را گرفتار فراق می‌سازند.»[simple_tooltip content=’حکایت‌های گلستان، ص 110′](4)[/simple_tooltip]
اگر درویش در حالی بماندی **** سر و دست از دو عالم بر فشاندی

4- کلمات موجز احنف

پس از آن‌که امیرالمؤمنین علیه‌السلام شهید شد و معاویه خلافت را به دست گرفت؛ در مقام انتقاد و انتقام از یاران امام علیه‌السلام برآمد.
روزی احنف بن قیس (م 67) با جمعیتی بر معاویه وارد شد. معاویه در مقام انتقاد گفت:
1. تو نیستی که بر خلیفه سوم (عثمان) سخت گرفتی تا کشته شد؟
2. تو نبودی که عایشه را خوار نمودی؟
3. تو آن کس نیستی که در جنگ صفین نهر آب را تصرف کردی تا ما آب نگیریم؟
احنف گفت:
اما عثمان را شما قریش محاصره کردید، خانه‌اش از انصار خالی بود، یک دسته از شما خواستید خوارش کنید و دسته‌ی دیگری از شما، او را کشتید! امّا عایشه، خودش سبب شد که خوار شود، چه در کتاب خدا خواندم که زنان در خانه بنشینند و او برخلاف گفته‌ی خدا، با علی علیه‌السلام جنگید و نتیجه‌ی کردارش را دید!
اما در گرفتن نهر آب، شما می‌خواستید که با تشنگی ما را بکشید، ما هم مجبور گشتیم، شریعه‌ی آب را تصرف کردیم.
معاویه که کلمات موجز و بلیغ او را شنید، ناراحت شد و از مجلس برخاست و جمعیت هم متفرق شدند.[simple_tooltip content=’پیغمبر و یاران، ج 1، ص 176′](5)[/simple_tooltip]

5- زندانی ادیب

شبی حجّاج بن یوسف ثقفی حاکم ظالم گفت: «ببینید که در زندان کسی هست که او را فضل و شرفی باشد تا کمی با او صحبت کنم.»
بعد از تفحّص ادیبی فاضل را یافتند و به حضور حجّاج آوردند. پس حجاج با او بسیار صحبت کرد و بعد از آن پرسید که سبب به زندان آمدنت چه بود؟
فرمود: پسرعمویی داشتم که شخصی را به‌ناحق کشت و فرار کرد. پس مرا به‌جای او گرفتند و به زندان انداختند و گفتند: تا پسرعموی خود را پیدا نکنی، تو را آزاد نمی‌کنیم!
حجاج گفت: شاعر درست گفت: پسرعموی تو مرتکب گناهی شد، پس تو به گناه او مبتلا شدی. به‌درستی که جوان مرد، به شومی پسرعموی بدرفتار خود، گرفتار می‌شود.
ادیب فرمود: قول خدای تعالی از شاعر راست‌گوتر است، آنجا که فرمود: «و لا تزرُ وازرةٌ وِزرَ اُخری»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انعام، آیه 164′]*[/simple_tooltip]؛ هیچ کس را به گناه دیگری نگیرید.
حجاج از بلاغت به جای او خوشش آمد و گفت: راست گفتی و راست گفت: خدای و دروغ گفت: شاعر![simple_tooltip content=’لطایف الطوایف، ص 119′](5)[/simple_tooltip]