مسابقه
قرآن:
خداوند متعال در آیه 48 سوره مائده میفرماید: «سبقت بهسوی خیرات بجویید».
حدیث:
معصوم علیه السّلام فرمود: «در انجام کارهای نیک مسابقه دهید.» (غررالحکم، ص 181)
توضیح مختصر:
مسابقه، معمولاً میان دو یا چند نفر در زورآزمایی، خطنویسی، دویدن، تیراندازی و … بوده و هست. در اخبار آمده که دو کودک، خطی نگاشتند، نزد امام حسن علیه السّلام رفتند و او را بهعنوان داور در مسابقهی خط، انتخاب کردند. امیرالمؤمنین علیه السّلام از این جریان آگاه شد و به امام حسن علیه السّلام فرمود: «دقّت کن که به چه کیفیت، داوری میکنی، خدای متعال در روز قیامت راجع به داوری تو، از تو بازپرسی میکند.» (اسباب النزول، ص 167)
معمولاً جایزهای برای مردان مسابقه گزار مینهند تا در سبقت گرفتن بهسوی جایزه، بیشترین هنر و زور خود را نشان بدهند.
گرو بندی را مراهنه میگویند و آن، مذموم است مگر در اسبدوانی و تیراندازی و امثال اینها که در باب مسابقه، وارد است؛ که نوعی مهارت بوده و در جنگ به درد مُجاهد میخورده است.
برادرانِ یوسف وقتی به نزد یعقوب آمدند و گفتند گرگ یوسف را خورده، علّت را این شمردند که: «ما مشغول مسابقهی تیراندازی یا دویدن بودیم که ببینیم کدامیک، بر باقی سبقت میگیرد و یوسف را نزد اثاثیه گذاشتیم، گرگ به او حمله کرد». درحالیکه اینها برای مسابقه نرفته بودند.
بهترین مسابقه آن است که مؤمن سبقت بگیرد بر دیگران، بر رفتن به بهشت.
1- اصحاب و مسابقه سواری
امام صادق علیهالسلام فرمود: هنگامیکه پیامبر صلیالله علیه و آله از جنگ تبوک برمیگشت، میان یاران خود مسابقه سواری برقرار ساخت. اسامه که بر شتر معروف پیامبر به نام غضبا سوار بود، از همه پیشی گرفت.
مردم به خاطر اینکه شتر از آنِ پیامبر بود، صدا زدند: رسولالله پیشی گرفت، اما پیامبر صدا زد: اسامه پیشی گرفت و برنده شد. این سخن پیامبر اشاره به این نکته بود که سوارکار مهم است، نه مرکب؛ و چهبسا مرکب راهواری که به دست افراد ناشی بیفتد، کاری از آن ساخته نیست. (داستانهای تفسیر ص 398- تفسیر نمونه 9/335)
2- زورآزمایی
پادشاه روم، دو مرد از سپاهیان خود را نزد معاویه فرستاد که آنها را نمونهی نیرومندی و بلندی قد مردم روم نشان دهد و بگوید که: اگر کسی مانند آنها داری؛ من جمعی از اسیران و مقداری هدیه برایت میفرستم. وگرنه باید برای سه سال با من سازش کنی.
پسازآن که آن دو نفر نزد معاویه آمدند، معاویه گفت: «کیست که در مقابل این مرد نیرومند روم قیام کند؟» گفتند: محمد بن حنیفه فرزند امیرالمؤمنین علیهالسلام. محمد را آوردند و او به مرد رومی فرمود: «یا تو بنشین و دست خود را به من بده و یا من مینشینم و دست خود را به تو میدهم، هر یک از ما توانست آنکه نشسته است را از جای برکند و بلندش سازد، او پیروز است.»
مرد نیرومند رومی گفت: تو بنشین! محمد نشست و دست خود را در دست مرد رومی نهاد. او هر چه تلاش کرد، نتوانست محمد را از جای بلند سازد!
سپس محمد برخاست و مرد رومی نشست. این بار محمد بلادرنگ مرد رومی را به هوا بلند کرد و به زمین زد. همگان تصدیق کردند که محمد نیرومندتر از مرد رومی است.
سپس قیس بن سعد به پا خواست و از جمع مردم به کناری رفت و شلوار خود را به آن مرد رومی داد تا بپوشد. وقتیکه او شلوار قیس را به پا کرد، لبه شلوار به زمین میکشید و کمربند آن به بالای سینه مرد رومی میرسید.
مردان رومی به مغلوبیت خود اعتراف کردند و پادشاه روم به آنچه ملزم شده بود، عمل کرد. (تجلی امیر مؤمنان، ص 169-3/194)
3- پوریای ولی
پوریای ولی در عصر خود در مسابقات کشتی بر همه غالب بود. وقتی به شهر اصفهان آمد و با پهلوانان آنجا کشتی گرفت، همه را مغلوب کرد.
رسم چنین بود که کشتی گیران باید بازوبند را مُهر کنند که دلیل بر مرد شمارهی یک پهلوانی بود. پهلوان پایتخت، آن را مهر نکرد و گفت: من با او کشتی میگیرم، اگر مرا به زمین زد، آن را مهر میکنم.
قرار شد، روز جمعه همه به میدان کهنه بزرگ که عالیقاپو در آنجا قرار داشت بیایند و کشتی را ببینند.
پوریا در یکی از اتاقهای میدان جا داشت. شب جمعه پیرزنی یک طبق حلوا آورد و به مردم میداد و میگفت: «بخورید و دعا کنید که خدا حاجت مرا برآورده کند.» وقتی نزد پوریا میآید و حلوا به او میدهد. پوریا میپرسد: «حاجت تو چیست؟»
میگوید: «فردا بناست پهلوانی با پسرم که پهلوان پایتخت است، کشتی بگیرد، اگر زمین بخورد، عیالواراست، زن و فرزند و برادر و مادر دارد و از حقوقش کاسته میشود و در مخارج مشکل پیدا میکند.» فردا که سلطان و همهی جمعیت برای تماشای مسابقه آمدند، هر دو پهلوان کشتی را شروع کردند. پوریا او را حرکتی داد؛ دید تاب مقاومت ندارد، ولی به یاد حاجت مادر او افتاد که گفت مغلوب شدن او نان بریدن جماعتی میشود. پس به خود گفت: من نان کسی را قطع نمیکنم؛ و با پیروزی بر نفس، خود را مغلوب او کرد و پهلوان پایتخت روی سینهاش نشست!
همان لحظه خداوند، به مکاشفه، حجابها را از چشمش برطرف کرد و آنچه نادیدنی بود، دید و از اولیای الهی شد. (خزینه الجواهر، ص 658)
4- مسابقه هنر
در روزگاران پیش، مردم چین و روم در نقاشی و نگارگری شهرت داشتند و هرکدام خود را بهتر از دیگری میدانستند. سلطان وقت، هر دو گروه را خواست، در دو کاخ روبروی هم آنها را واداشت تا در مسابقهی هنرنمایی شرکت کنند و معلوم گردد کدام بهترند.
هنرمندان چینی هرروز رنگهای مختلف از شاه میطلبیدند و به کار میگرفتند، امّا هنرمندان رومی هیچچیزی طلب نمیکردند.
چینیها کاخ سلطان را به نگارستان درآوردند و رومیها با صیقل دادن و پاک کردن سنگهای دیوار کاخ و شستشو، آنها را بهصورت آینه تبدیل کردند. روز موعود سلطان و کارشناسان برای نمره دادن به این مسابقه وارد شدند. هنر چینیها نگارستان بود و هنر رومیها همانند آینه، همهچیز در او منعکس میشد. نظر بر اینکه رومیها برنده شدند، چراکه هنر را بیرنگوبو، صاف نمودند و همهچیز در آن منعکس میشد.
5- مسابقهی خطنویسی
روزی امام حسن و امام حسین علیهالسلام در کودکی، مشغول نوشتن بودند و هرکدام به دیگری میگفت: خط من بهتر است.
بنا شد قضاوت را نزد مادرشان حضرت زهرا علیها السلام ببرند، پس از مادر پرسیدند: کدامیک از ما خطمان بهتر است؟ فرمود: قضاوت بر عهدهی پدرتان باشد، نزد او بروید. نزد پدر آمدند، برای آنکه آنان در نمره دادن ناراحت نشوند، فرمود: نزد جدّتان پیامبر بروید.
نزد پیامبر آمدند، پیامبر هم فرمود: از جبرئیل ملک مقرب بپرسم. از جبرئیل پرسیدند، عرض کرد: اسرافیل (ملک مقرب) نمره بدهد.
اسرافیل از خدا پرسید، حقتعالی فرمود: به عهدهی مادرشان است. چون مادر این مطلب را شنید، گردن بندی را میان فرزندان پراکنده کرد و فرمود: «هرکدام بیشتر بگیرد، خط او بهتر است.»
جبرئیل به امر خدا نازل شد و دانههای گردن بند را بهگونهای میان آنها تقسیم کرد که مساوی باشد. پس از شمردن، تعداد مساوی بود و از این مسابقه- متساوی- خوشحال شدند و رنجیدهخاطر نشدند. (داستانهای بحارالانوار 3/71-بحارالانوار 43/309)