مسخره کردن (استهزاء)
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 56 سوره زُمر میفرماید: «از خدا پیروی کن پیش از آنکه) کسی بگوید: افسوس بر من از کوتاهی که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره کنندگان (آیات او) بودم».
حدیث:
امام صادق علیهالسلام فرمود: «دوستی کسی که مردم را مسخره میکند، قابلاطمینان نیست.» (بحارالانوار 75/144)
توضیح مختصر:
خداوند در قرآن نهی کرده به اینکه گروهی، گروهی دیگر را مسخره کنند، چه شاید آنان بهتر از ایشان باشند؛ و زنانی، زنان دیگر را مسخره نکنند شاید آن زنان، بهتر از اینان باشند. (سورهی حجرات، آیهی 11)
زندگی دنیا، برای اهل دنیا آراستهشده و آنان، اهل تقوی را مسخره میکنند به عبادات و رفتاری که به نظر خودشان اصلاً پوچ است و به درد نمیخورد. لذا کافران، مؤمنان را سفیه و اُمُّل میخوانند و آیات خداوند را به تمسخر میگیرند.
خداوند دربارهی حضرت نوح علیهالسلام میفرماید: چون نوح کشتی را میساخت و هر بار که اشرافی از قومش بر او میگذشتند، او را مسخره میکردند، میفرمود: «اگر ما را مسخره میکنید ما نیز شما را همانگونه که مسخره میکنید (روزی) مسخره خواهیم کرد.»(سورهی هود، آیهی 38)
این شیوه و سیره در اُمم گذشته، بسیار بود که زیر بار خداپرستی نمیرفتند و به انبیاء پوزخند میزدند و با زبان و تقلید جوارحی، آنان را استهزاء میکردند.
مؤمن، مؤمنی را مسخره نمیکند چراکه قدر و منزلت مؤمن، بسیار است، امّا کسانی که مُتجدّد هستند و اروپا رفته و آزادی را در آنجا به معنی بیبندوباری دیدند، اهل ایمان را به کهنهپرستی و اُمُّلی تمسخر میکنند. اینها درواقع خود را استهزاء مینمایند چراکه عقلشان در بند قوانین کفّار شده و ظواهر دنیا را راغب گشته و ریشهی مذهبی خود را بر باد دادند و به تقلید، به زندگی حیوانی روی آوردند.
1- زقّوم
چون این آیات نازل شد:
«آیا درآمدن در بهشت و رستگاری بهتر است یا در دوزخ که در آن درخت زقّوم (که میوههای آن بسیار تلخ و ناگوار است) میباشد؟ شکوفه و میوهی این درخت در زشتی و ترسناکی مانند سرهای مارهای بدصورت را میماند، دوزخیان از این درخت میخورند و شکمهایشان از آن پر میشود.» (سورهی صافات، آیات 69-62)
ابوجهل که فرعون این امت بود، گفت: «چنین درختی در سرزمین ما نمیروید، چه کسی از شما معنی زقّوم را میداند؟» در آنجا مردی از آفریقا بود، او گفت: «زقّوم به لغت آفریقاییان به معنی کره و خرما است.»
ابوجهل بهعنوان سخریه صدا زد: «ای کنیز! مقداری خرما و کره بیاور تا زقّوم کنیم!» آنها میخوردند و مسخره میکردند و میگفتند: «محمد ما را در آخرت به اینها میترساند.»
پس آیات فوق نازل شد و پاسخ داد که زقّوم، درختی است که از جهنّم میروید و تلخ است و حتی جهنمیهایی که میخورند، تشنه میشوند، بعدش آب داغ جهنمی میخورند که این نوعی عذاب برای بدکاران است. (داستانهای تفسیر نمونه، ص 53؛ تفسیر فیض الاسلام، ص 1186)
2- سرانجام تمسخر
«ابوزمعه» و یاران او از روی تمسخر و استهزا به پیامبر چشمک میزدند و استهزا مینمودند؛ نصایح و صحبتهای پیامبر در آنها تأثیری نداشت! سرانجام پیامبر دربارهی آنها نفرین کرد.
روزی ابوزمعه در سایهی درختی نشسته بود که جبرئیل آمد با برگ آن درخت و خارهای آن بر صورت و چشم او زد تا نابینا شد.
حکم بن ابی العاص کسی بود که وقتی پیامبر راه میرفت، کیفیت راه رفتن او را –که بدن مبارکش به جلو متمایل میشد– به تقلید درمیآورد و عدهای هم میخندیدند و تمسخر میکردند.
روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: چنین باش. او از آن روز دچار لرزش دستوپا شد و هرگز بهبود نیافت. (تجلی امیرالمؤمنین ص 44- الغدیر 2/160)
3- کِشتی و انواع تمسخر
حضرت نوح به فرمان خدا به ساختن کشتی مشغول شد تا هنگام عذابِ طوفان، او و مؤمنین سوار بر آن شده و نجات یابند.
کافران نزد نوح میآمدند و کشتی سه طبقهی او را آن هم در جای خشکی که میدیدند، مسخره میکردند.
یکی گفت: این محل آب و چاهی ندارد که کشتی میسازی و این نادانی است.
دومی میگفت: ای پیر! سوار کشتی شو و با سرعت ازاینجا برو.
سومی میگفت: پر و بالی هم برای کشتی بساز.
چهارمی میگفت: دنبالهی کشتی که میسازی، کج است.
پنجمی میگفت: مگر عقل خود را از دست دادهای؟!
آنیکی میگفت: بیکاری مگر؟
ششمی میگفت: پس از پیغمبری، تازه نجار شدهای.
حضرت نوح با تمسخر و استهزای آنها از ساختن باز نماند و در پاسخ آن میفرمود: «این کار به امر خداوند است، اگر شما امروز ما را مسخره میکنید ما هم روزی بیاید که شما را مسخره کنیم و بهزودی خواهید دانست که عذاب و ذلّت به سراغ کدامیک از ما خواهد آمد؟!»
پس به امر خداوند آب از زمین جوشید و اهل کشتی نجات یافتند و استهزا کنندگان به عذاب ابدی دچار شدند. (داستانهای مثنوی 2/111- تاریخ انبیاء 1/55)
4- عاقبت تمسخر و تقلید
مرحوم نراقی گوید: شنیدم در یکی از ولایات هند، پادشاهی غیرمسلمان بود و او را وزیری بود که جمیع امور مملکت، در تصرف او بود و کسی را یارای مخالفت با او نبود. آن وزیر اهل تعصّب و بر مذهب غیر تشیّع بود و قلبش از عداوت خالی نبود!
وقتی پادشاه به سفری رفت و وزیر بهجای او بود، مقلّدی را که مذهب تشیّع داشت، احضار کرد و گفت: باید تقلید علی بن ابیطالب را دربیاوری.
هرچند آن مقلّد امتناع کرد، سودی نداشت؛ او مهلت خواست که فردا تقلید کارهای علی علیهالسلام را بکند.
فردا آن «مسخرهباز» جامه عربی پوشید و شمشیری مصری، حمایل نمود و نزد تخت وزیر رفت و شروع کرد به حرکات خندهآور و تمسخر؛ پس به وزیر گفت: «به خدا و نبوّت پیامبر و خلافت من اقرار کن!» وزیر بنا کرد به خندیدن و مقلّد گفت: «خندیدن فایده ندارد و الّا تو را میکشم و به جهنم واصل میکنم.» هی نزدیک وزیر میشد و وزیر میخندید.
این کلمات را چند بار تکرار کرد و ناگاه گفت: «چون اقرار نمیکنی تو را با شمشیر میزنم.» پس شمشیر را بر گردن وزیر زد و در جا جان بداد.
پس مقلد فرار کرد و شاه را در مسافرت خبر دادند و او آمد و هر چه جستجو کردند، مقلد را نیافتند.
پس شاه گفت: «منادی بگوید اگر بیاید در امان است.» مقلد نزد شاه آمد و همهی جریان و عداوت وزیر و تقاضای او را نقل کرد و گفت: «کار علی این بود، هر کس اقرار به توحید و نبوت و ولایت نمیآورد، او را میکشت.» پس من هم چنین کردم و او را با شمشیر زدم؛ پس شاه دستور داد، او را آزاد کردند. (رهنمای سعادت، ج 3، ص 643- ریاض زاهدی، ص 14)
5- خودت را مسخره کن
در زمان یکی از خلفای بنی العباس در بغداد، شخصی ادعای پیامبری کرد و خود را همانند آنها جلوه میداد.
این خبر به خلیفه رسید و او را طلبید و گفت: خودت را مسخره کن، دیگر پیامبری بعد از پیامبر خاتم نمیآید و جبرئیل نازل نمیشود، حال اگر راست میگویی، بگو معجزهی تو چیست؟
گفت: جبرئیل در هر سه روز یک بار به من نازل میشود و از نَفَس من بوی «مشک اذفر» میدمد؛ و خودش را به تقلید انبیا که بوی خوش از آنان ساطع بود، معطر کرده بود.
خلیفه گفت: «او را به آشپزخانهی خاص من برید و هرروز نخود آب زعفرانی با جوجهی فربه، پخته شود و با شربتهای معطر بدهید، او بخورد.»
بعد از ده روز او را طلبید و گفت: «حالت چه طور است؟» گفت: «به دولت خلیفه خوش است.» گفت: جبرئیل باز بر تو میآید؟ گفت: «قبلاً هر سه روز نازل میشد، اما در این روزها، هرروزی سه بار میآید و میگوید: همینجا بمان که مثل آن جایی را پیدا نخواهی کرد»؛ پس خلیفه او را براند و گفت: خللی در مغز او وارد شده است که خود را چنین وانمود میکند. (لطایف الطوایف، ص 415)