اطاعت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 132 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «خدا و پیامبر را اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «تندرستی (روحی و جسمی) را طلب کردم و آن را در اطاعت از خدا یافتم.»[simple_tooltip content=’مستدرک الوسائل، ج 11، ص 192′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

پیروی و فرمان‌برداری از خدا و رسول و امام طبق امر نص آیه‌ی 59 سوره نساء:
«اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسولَ وَ اولی الاَمرِ مِنْکُم: اطاعت خدا و پیامبران و امامان کنید.» وجوب فهمیده می‌شود.
لازمه‌ی این کلام آن است که سرپیچی، به کفر و ارتداد و انحراف می‌کشاند تا جایی که انسان به شقی‌ترین اشقیاء مبدّل می‌شود.
پرستش معبود و قبول داشتنِ خلفای او، به دنبالش فرمان‌برداری به همراه دارد و کوتاه‌ترین راهی که می‌تواند شخص را به حق برساند، همین است.
اطاعت در وهله‌ی اول در حلال و حرام جمع است و بقیه از مستحبّات و مکروهات و مباهات، فرع و عرَضی است. اوامر و نواهی وجوب، حرف اول را می‌زند که مسلمان بتواند این دو را پیاده کند.
لازمه‌ی مطیع بودن، آن است که اطاعت غیر خدا و خلاف فرامین او نکند، مانند پیروی از متکبران و منافقان، ریاکاران، مفسدان و … که آنگاه اطاعت، ابلیسی شود و متضرّر در دنیا و آخرت گردد.

1- ثواب زنان مطیع

اسماء بنت یزید انصاری خدمت رسول خدا علیه السّلام رسید، درحالی‌که حضرت در جمع صحابه بودند، عرضه داشت:
پدر و مادرم فدایت؛ من از جانب زنان به سویت آمده‌ام. آگاه باش جانم قربانت، هیچ زنی در شرق و غرب نیست، جز اینکه عقیده و رأیش با من یکی است. خداوند تو را به‌سوی مردان و زنان مبعوث به رسالت کرد، ما به تو و خداوند ایمان آورده‌ایم؛ امّا جنس زنان بسیار مقیّد و در حصار خانه محبوس و دارای کمبودند. در طریق ارضای شهوات مرد خود تسلیم‌اند و مدت‌زمانی حامله به اولاد هستند. ولی مردان به نماز جمعه و جماعت، عیادت بیماران، تشییع‌جنازه، زیارت حج و از همه مهم‌تر جهاد فی سبیل الله، نسبت به زنان برتری دارند.
ما زنان حافظ اموال، خیاط لباس‌ها و مربی فرزندهای شوهر خودیم، آیا در اجر و ثواب با مردان شریک هستیم؟
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رو به یاران کرد و فرمود: «گفتاری نیکوتر از گفتار این زن در مسائل دینش شنیده‌اید؟»
گفتند: «گمان نمی‌بریم.»
حضرت به اسماء فرمود: «برو تمام زنان دیگر را خبر بده که نیکو شوهرداری و طلب خشنودی همسر و موافقت با شوهر در امور زندگی صحیح، برابر تمام آن بهره‌هایی است که از آن‌همه اعمال نصیب مردها می‌شود!»
اسماء از مجلس پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد، درحالی‌که از شدّت شادی، تهلیل و تکبیر حق بر زبان داشت.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 123؛ میزان الحکمه، ج 9، ص 96′](2)[/simple_tooltip]

2- اطاعت در کارهای نیک

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله لشکری را به‌سوی جایی فرستادند و شخصی به نام عبدالله بن مخمر را امیر و فرمانده لشکر قرار داد و به لشکر خاطرنشان ساخت که از اوامر او سرپیچی نکنند.
لشکر چون به آن مکان حرکت کرد و به مقصد رسید، روزی فرمانده برای امتحان آنان، آتشی افروخت و امر کرد که ایشان وارد آتش شوند!
میان سربازان اختلاف شد که آیا اطاعت او در این مسئله واجب است یا نه؟!
بالاخره جوانی تصمیم گرفت تا به مدینه برود و از پیامبر کسب تکلیف کند. (و به قولی گفت: صبر کنید تا پیامبر بیاید.)
وقتی از پیامبر سؤال کردند؛ حضرت فرمود:
«اگر کسی وارد آتش می‌شد، همیشه در آتش جهنم بود، چون اطاعت در معصیت خدا نباشد، همانا اطاعت در کارهای نیک و معروف می‌باشد.»
نقل شده است که: فرمانده مرد مزاح بود و بعدازآن که خواستند بعضی‌ها وارد آتش شوند، گفت: وارد نشوید که شوخی نمودم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 231 -مجموعه ورام، ص 45′](3)[/simple_tooltip]

3- اباذر

وقتی اباذر شنید که پیامبری در مکّه طلوع کرده است، به مکه آمد و حضرت ابوطالب او را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آورد. او به پیامبر ایمان آورد؛ و حضرتش فرمود: «به محل زندگی خود بازگرد که پسرعمویت از دنیا رفته، اموال او را ضبط کن و همان‌جا باش تا کارم عمومی شود.»
اباذر به محل خود بازگشت. دید پسرعمویش فوت شده بود، اموال او را جمع‌آوری کرد؛ در همان محل ماند تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه هجرت کرد.
اولین مرتبه که اباذر پیامبر را ملاقات کرد، در مسجد قبا بود. عرض کرد: «یا رسول‌الله! شصت رأس گوسفند دارم و مایل نیستم، تمام وقت خود را به چوپانی بگذرانم و از طرفی برای چوپان گرفتن مال ندارم.»
فرمود: «حالا برو و به کار چوپانی مشغول باش.» اباذر رفت و باز روز هفتم برگشت. پیامبر فرمود: «گوسفندانت را به چه کسی سپردی؟» اباذر گفت:
در صحرا مشغول نماز بودم، گرگی آمد و گوسفندی را گرفت. من نماز خود را قطع نکردم؛ شیطان مرا وسوسه کرد که اگر قطع نکنی، گرگ همه‌ی گوسفندانت را از بین می‌برد. باز گرگ آمد و بره‌ای را گرفت و نماز را قطع نکردم. ناگاه دیدم شیری پیدا شد و گرگ را دریده و بره را به گله بازگرداند و با زبان (قال و حال) گفت: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش؛ خداوند مرا شبان گوسفند تو قرار داده است.
بعد از پایان نماز شیر پیش من آمد و گفت: «به نزد پیامبر برو و سلام مرا به او برسان.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود:
ای اباذر! تو خدا را نیک اطاعت کردی، او هم حیوانی در تحت اطاعتت درآورد که از ضرر پیش‌آمده تو را حفظ نماید.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 1، ص 63 -روضه الواعظین نیشابوری’](4)[/simple_tooltip]

4- نتیجه اطاعت

در مدینه قحطی شدیدی پیش آمد. شخص صالحی در مدینه زندگی می‌کرد که پیوسته ملازم مسجد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود. مردم جهت قحطی برای خواندن دعا اجتماع کرده بودند.
در آن اثناء، مردی که لباس پشمینه‌ای بر تن داشت، آمد و دو رکعت نماز مختصر خواند و دستش را بلد کرد و گفت:
«خدایا تو را قسم به خودت می‌دهم که بر ما باران بفرست.»
هنوز دستش را پایین نیاورده و دعایش تمام نشده بود که ابر تیره‌ای آسمان را پوشانید و باران تندی بارید؛ به‌طوری‌که مردم مدینه ترسیدند که همه شهر غرق شوند.
این مرد دوباره دستش را بلند کرد و عرض کرد: «خدایا اگر می‌دانی که همین‌قدر باران برای این مردم کافی است، آن را قطع کن.» باران هم قطع شد.
محمد بن سوئد می‌گوید: من آن مرد را تعقیب کردم و خانه‌اش را یاد گرفتم. صبح روز بعد نزد او رفتم و گفتم با تو کاری دارم!! او گفت: «کار تو با من چیست؟» گفتم: مرا دعا بکن!
گفت: «پناه‌برخدا من تو را دعا کنم؟» گفتم: «پس چه شد به دعای تو باران آمد؟!» گفت: «آنچه دیدی به این جهت بود که اوامر و نواهی خدا را اطاعت کردم و خدا هم خواسته‌ام را اجابت فرمود.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 359 -محجه البیضاء، ج 6، ص 110′](5)[/simple_tooltip]

5- از عشق مجازی تا لذت اطاعت

گوهرشاد خانم، همسر شاهرخ، میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی سازنده‌ی مسجد گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست‌اندرکاران گفت:
1. از محل آوردن مصالح ساختمان تا مسجد برای حیوانات باربر ظرف‌های آب و علف بگذارید، مبادا که حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد.
2. از زدن حیوانات بپرهیزید.
3. ساعات کار باید معین باشد و مُزد مطابق زحمت داده شود.
4. نسبت به کارگران و بنّاها با محبت و به نرمی سخن گفته شود؛ مبادا کسی رنجیده شود.
5. خانه‌های اطراف را با قیمت (مناسب) بخرید؛ چراکه مسجد محل عبادت می‌شود.
خود گوهرشاد خانم، اغلب اوقات جهت هدایت و سرکشی حاضر می‌شد و دستورات لازم را می‌داد.
روزی یکی از کارگران به‌طور ناگهانی صورت او را دید و عاشق او شد، امّا (دراین‌باره) هیچ‌چیزی نمی‌توانست بگوید و مریض شد!
به خانم گزارش دادند یکی از کارگران که با مادرش زندگی می‌کند، مریض شده است؛ او به عیادتش رفت و علت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است. خانم بااینکه عروس شاهزاده بود، امّا هیچ ناراحت نشد!!
به مادرش می‌گوید: «باشد، من وقتی از همسرم جدا شدم، با او ازدواج می‌کنم. ولی باید صداق و مهریه مرا قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که این جوان، چهل شبانه‌روز در محراب این مسجد نیمه‌کاره خدا را عبادت کند!!»
جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد. ولی با توجه خاص امام رضا علیه السّلام تغییر حال داد، واقعیتی که گوهرشاد خانم به آن واقف بود.
پس از چهل روز از حالش جویا شد، به فرستاده‌ی خانم گفت:
[به خاطر] لذّتی که در اطاعت و بندگی [حقیقی یافته‌ام] از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده‌ام.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 310′](6)[/simple_tooltip]

اصلاح

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی حجرات می‌فرماید: «اگر دو طایفه از اهل ایمان باهم به دشمنی برخیزند، بین آن‌ها صلح برقرار کنید.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، ص 167′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اصلاح به معنای سامان آوردن، آراستن، سازش دادن و سروسامان دادن می‌باشد. گاهی این کلمه در اصلاح عقاید و اخلاق به کار می‌رود و جنبه فردی دارد.
گاهی عنوانش در مسائل خانوادگی و اجتماعی است که بسیار گسترده و جنبه عملی آن داری فواید کثیره است.
آنچه نابسامان است و پایین و بالا دارد و نوسانش زیاد است به فساد کشیده می‌شود.
مرتکب جرائم که کیفر دارد اگر خود را به صلاح آورد و آفات را جبران کند و لقلقه زبان و به مَجاز نباشد، کم‌کم به آراستگی می‌رسد.
اصلاحِ معاش، کاری است خاص در زمینه‌ی کار و زندگی و سرمایه؛ اصلاح معاد، کار دیگری است که اول اعتقاد به معاد را تا حدودی فراگیرد و باورش شود و سپس در کشت و کار بکوشد تا درنتیجه، هیچ آفت و کمبودی وارد نگردد.
فرهنگِ دین در اصلاح نوع بشر، قوانین را وضع کرده که اگر به‌کارگیرند هیچ‌گاه فاسد نشوند. اصلاح نفس از مهم‌ترین آن‌هاست که اخلاق فاضله با ضامنی از اعتقاد توحیدی مؤثر واقع می‌شود.

1- دستور اصلاح

«ابو حنیفه» مدیر حجاج و دامادش، در زمان امام صادق علیه‌السلام بر سر ارث دعوا داشتند. گویند: مفضل بن عمر کوفی (از اصحاب خاص امام) از کنار ما می‌گذشت، نزاع را بدید و ایستاد و فرمود: با من تا درب منزل بیایید؛ ما هم تا درب منزل او رفتیم. او وارد خانه‌اش شد و کیسه پولی به مقدار چهارصد درهم آورد و به ما داد و بین ما را اصلاح کرد و بعد گفت: این مال از من نیست از امام صادق علیه‌السلام است، امام فرمود: «هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما بر سر پول نزاع شد، به آن‌ها بده تا بینشان اصلاح شود.»[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 249′](2)[/simple_tooltip]

2- مصلح باید دانا به نزاع باشد

«عبدالملک» گوید: بین حضرت باقر علیه‌السلام و بعضی فرزندان امام حسن علیه‌السلام اختلافی پیدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید اصلاح شود.
امام فرمود: تو چیزی در بین ما مگو، زیرا مَثَل ما با پسرعمویمان مانند همان مردی است که در بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد و او را دو دختر بود یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزه‌گر شوهر داده بود.
روزی برای دیدن آن‌ها حرکت کرد، اوّل پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید: دختر گفت: پدر جان شوهرم زراعت فراوانی کرده اگر باران بیاید حال ما از تمام بنی‌اسرائیل بهتر است.
از منزل آن دختر به خانه دیگر دخترش رفت و از احوالش پرسید، گفت: پدر! شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه‌های او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است.
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد درحالی‌که می‌گفت: «خدایا تو خودت هر چه صلاح می‌دانی بکن، در این میان مرا نمی‌رسد که به نفع یکی درخواستی بکنم، هر چه صلاح است آن‌ها را انجام ده.»
امام فرمود: «شما نیز نمی‌توانید بین ما سخنی بگویید، مبادا در این میان بی‌احترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما به‌واسطه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 134 -روضه کافی، ص 85′](3)[/simple_tooltip]

3- اثر وضعی و اخروی اصلاح

«فضل بن عیاض» گوید: روزی شخص پریشانی، قدری ریسمان که عیالش بافته بود، به بازار برد تا با فروش آن، از گرسنگی نجات پیدا کنند. ریسمان را به یک درهم فروخت و خواست نانی تهیه کند که در این هنگام، دو نفر را مشاهده کرد که به سبب یک درهم با یکدیگر نزاع می‌کنند و سر و صورت یکدیگر را مجروح نموده و به نزاع خویش هم ادامه می‌دهند.
آن شخص جلو آمد و گفت: یک درهم را بگیرید تا نزاع شما تمام شود و این کار را کرد و بین آنان را اصلاح نمود و باز با تهیدستی به منزل رهسپار شد و داستان را برای همسرش نقل کرد، او نیز خشنود گشت.
آنگاه زن اطراف خانه را جستجو کرد و لباس کهنه‌ای را پیدا نمود و به شوهر خود داد تا مرد لباس کهنه را به بازار آورد؛ ولی کسی از او نخرید. دید مردی ماهی گندیده‌ای در دست دارد. گفت: بیا معامله و معاوضه کنیم. ماهی‌فروش قبول کرد. لباس کهنه را داد، ماهی فاسد را گرفت و به منزل آمد.
زن مشغول آماده کردن ماهی شد که ناگهان چیزی قیمتی در شکم ماهی یافت و به شوهرش داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
آن را در بازار به قیمت خوبی (دوازده بدره) فروخت و به منزل مراجعت کرد. چون وارد خانه شد، فقیری بر در آواز داد: ازآنچه خدای به شما داده مرا عنایت کنید. آن مرد همه پول‌ها را نزد فقیر گذاشت و گفت هر چه می‌خواهی بردار، فقیر برنداشت ولی چند قدم نرفته بود که مراجعت نمود و گفت: «من فقیر نیستم، فرستاده‌ی خدایم، خواستم اعلان کنم که این، پاداشِ احسان شماست که میان آن دو نفر را اصلاح و سازش دادید.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 218 -فرج بعد الشدّه’](4)[/simple_tooltip]

4- میرزا جواد آقا ملکی

درباره‌ی مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی (متوفی 1343 هـ ق) نوشته‌اند؛ ابتدای سلوکش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود «ملاحسینقلی همدانی» (متوفی 1311) عرض می‌کند: «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیدم!»
استاد می‌فرماید: «اسم شما چیست؟» عرض می‌کند: «مرا نمی‌شناسید؟ من جواد تبریزی ملکی هستم.» می‌فرماید: «شما با فلان ملکی‌ها بستگی دارید؟»
عرض می‌کند: «بلی و از آن‌ها انتقاد می‌کند.»
استاد می‌فرماید: «هر وقت توانستی کفش آن‌ها را که بد می‌دانی پیش پایشان جفت کنی، من خود سراغ تو خواهم آمد.»
میرزا جواد آقا فردا که به درس می‌رود خود پایین‌تر از بقیه شاگردان می‌نشیند و رفته‌رفته طلبه‌هایی که از فامیل ملکی در نجف بودند و او آن‌ها را خوب نمی‌شناخته، مورد محبت خود قرار می‌دهد تا جایی که کفش را پیش پای آنان جفت می‌کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند، می‌رسد رفع کدورت فامیلی می‌شود.
بعداً میرزا جواد استاد را ملاقات می‌کند و استاد می‌فرماید: دستور تازه‌ای (بعد از اصلاح فامیلی) نیست، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعی بهره‌مند شوی، ضمناً یادآور می‌شود که کتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است.
میرزا کم‌کم ترقی می‌کند و به حوزه قم می‌آید و به تربیت نفوس می‌پردازد و عده‌ی زیادی از خواص و عوام از او بهره‌مند می‌شوند…[simple_tooltip content=’تاریخ حکما و عرفا، ص 133′](5)[/simple_tooltip]

5- وزیر مُصلح

«مأمون» خلیفه‌ی عباسی، بر «علی بن جهم سامی» شاعر دربار غضب کرد و گفت: «او را به قتل رسانید و بعدازآن، همه‌ی اموال او را تصرف کنید.»
«احمد بن ابی دُواد» وزیر، برای اصلاح پیش مأمون آمد و گفت: «اگر خلیفه او را بکشد مال او از چه کسی خواهد گرفت؟»
مأمون گفت: از ورثه‌ی او، احمد گفت: «آن زمان خلیفه مال ورثه گرفته باشد نه مال او را، چه او بعد از حیات مالک نباشد و این ظلم لایق منصب خلافت نیست که مال دیگری را در مؤاخذه‌ی دیگری بگیرند!»
مأمون گفت: «پس او را حبس کن، مال او را بگیر بعدازآن او را بکش.» احمد از مجلس مأمون بیرون آمد و او را حبس کرد و نگاه داشت تا وقتی‌که غضب مأمون فرونشست.
آنگاه با این نقشه‌ی اصلاحی، مأمون به علی بن جهم خوش‌بین شد و احمد وزیر را بر نیکویی این عمل تحسین کرد و قدر و منزلت او را بیفزود.[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف ص 98′](6)[/simple_tooltip]

اصحاب امام حسین علیه السّلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُـجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا: محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند؛ پیوسته آن‌ها را در حال رکوع و سجود می‌بینی درحالی‌که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند.»

حدیث:

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «اِنّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیراً مِنْ اَصْحابی: همانا من اصحابی برتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم.»[simple_tooltip content=’لهوف، ص 79 -فرهنگ عاشورا، ص 57′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

یاران امام علیه‌السلام در روز عاشورا خاص الخاص بودند و ایثار و بذل جان را به معنای تام و کامل در عینیّت، از خود نشان دادند.
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده کردند به‌طوری‌که بر شهادت، شتاب می‌کردند تا به جایگاه خود در بهشت بروند.»[simple_tooltip content=’علل الشرایع، ج 1، ص 229′](2)[/simple_tooltip]
امام حسین علیه‌السلام درباره‌ی آنان فرمود: «من یارانی بهتر و باوفاتر از آنان سراغ ندارم و اهل‌بیتی فرمان‌بردارتر و به صله‌ی رحم پای بند تر از اهل‌بیتم نمی‌شناسم. خدا شما را به خاطر یاری من جزای خیر دهد.»[simple_tooltip content=’کامل ابن اثیر، ج 4، ص 57′](3)[/simple_tooltip]
شب عاشورا وقتی امام علیه‌السلام این نوع سخنان را فرمود، هر یک از اصحاب هم مطالبی مختصر و متین، به حضرت علیه‌السلام گفتند. مثلاً زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند! دوست دارم کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از کشته شدن در امان دارد.»[simple_tooltip content=’ارشاد، ج 2، ص 92′](4)[/simple_tooltip]

1- نافع بن هلال

او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیت‌های کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیه‌السلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیه‌السلام در آوردن آب به خیمه‌ها مشارکت داشت. همچنین در سخنانی پرشور، وفاداری‌اش را به امام علیه‌السلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود می‌نوشت و بعد تیر می‌انداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت. آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربه‌های خود قرار دادند تا این‌که بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند.[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین’](5)[/simple_tooltip]

2- یزید بن ثبیط قیشی و دو پسر

او از اهل بصره، شیعه و شریف قومش بود و ده پسر داشت. چون باخبر شد که امام حسین علیه‌السلام به‌طرف عراق حرکت کرده، به پسرانش گفت: «کدام یک همراهم می‌آیید؟» دو نفر به نام‌های عبدالله و عبیدالله حاضر شدند و از اصحابش هیچ‌کدام به خاطر ترس از ابن زیاد (استاندار) حاضر نشدند او را همراهی کنند. سپس از کوفه خارج شد و در ابطح مکه سکنی گرفت. امام علیه‌السلام به منزلش آمد درحالی‌که او به‌طرف منزل امام علیه‌السلام آمده بود. حضرت علیه‌السلام در منزلش نشست تا او آمد. او بسیار خوشحال شد، سلام کرد و قضیه آمدنش را گفت. سپس همراه امام به کربلا رفت. خودش و دو پسرش شهید گشتند.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 149 -ابصار العین’](6)[/simple_tooltip]

3- مسلم بن عوسجه و یک پسر

مسلم بن عوسجه پیرمردی شجاع از بنی اسد و از اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بود که شب عاشورا عرض کرد: «اگر هفتاد بار کشته شوم و سوزانده شوم، هرگز ای حسین! تو را رها نکنم.» چون دشمن، توانایی جنگ با او را در روز عاشورا نداشت سنگ‌بارانش کردند؛ او به زمین افتاد و امام علیه‌السلام بر بالین او آمد و فرمود: «ای مسلم! خدا تو را رحمت کند.» و این آیه را تلاوت کرد «گروهی از مؤمنان پیمان خود را به آخر رساندند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تبدیلی در پیمان خود ندهند.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23′]*[/simple_tooltip] مسلم عرض کرد: «من می‌روم تا جد و پدرت را به رسیدن تو بشارت دهم.» این بگفت و شهید شد. سپس پسرش جنگید و خواست برگردد که مادرش او را امر به جهاد کرد، پس او جنگید تا شهید شد.[simple_tooltip content=’آشیانه عشق، ص 203، ناسخ التواریخ’](7)[/simple_tooltip]

4- یزید بن زیاد

نامش یزید، پسر زیاد مهاصر (مهاجر) کندی معروف به ابوالشعثاء از رجال نامی و از دلاوران و تیراندازان ماهر کوفه بود که همراه سپاه عمر سعد از کوفه خارج شد و به امام حسین پیوست. برخی گفته‌اند، پیش از رسیدن سپاه حرّ، وی به امام علیه‌السلام پیوست و همراهش بود. او پیش روی امام حسین صد تیر به‌سوی دشمن افکند که تنها پنج تیرش بر زمین افتاد. با هر تیری که می‌انداخت، امام علیه‌السلام چنین دعا می‌کرد: «خداوندا! تیراندازی‌اش را استوار گردان و پاداشش را بهشت قرار بده!» (پس‌ازآن که نه نفر را کشت، به شهادت رسید.)[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 514 -اعیان الشیعه، ج 1، ص 603′](8)[/simple_tooltip]

5- دو برادر اُمّی

مالک بن عبدالله جابری و سیف بن ابی الحارث دو برادر مادری و پسرعمو بودند که از جابری‌های طایفه همْدان بودند. غلام یا هم قسم آن دو یعنی شبیب همراه آنان بود. چون امام علیه‌السلام را به آن حالت خاص دیدند، گریه‌کنان خدمت آن حضرت رسیدند. امام علیه‌السلام فرمود: «ای پسران برادر من! چرا گریه می‌کنید؟ به خدا قسم، من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.» عرض کردند: «ما برای شما گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و ما قدرت نداریم که از شما دفاع کنیم جز آن‌که جان خود را فدایت کنیم.» حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود. آنان به حضرت عرض کردند: «السّلام علیک یا بن رسول اللّه.» امام علیه‌السلام فرمود: «و علیکُما السَّلام وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَکاتُه.» پس آنان رفتند و جنگیدند و هر دو شهید شدند. در زیارت ناحیه، اسم مالک بن عبدالله سریع جابری آمده است.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 136 -ابصارالعین، ص 78′](9)[/simple_tooltip]

اصحاب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 55 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «ولیّ و سرپرست شما خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع، زکات می‌دهند. (امام علی علیه‌السلام).»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هرگاه خواستی یاران مرا بشناسی بنگر به آن‌کس که پارسائی‌اش سخت باشد و از آفریدگار خود ترسناک و امیدوار به پاداشش باشد چون این‌گونه افراد را نگریستی آنان یاران من باشند.»[simple_tooltip content=’وافی، ج 1، ص 295 -آثار الصادقین، ج 10، ص 391′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اصحاب به معنی صاحب یار و مصاحب شدن، همراه شدن، همراه دیگری را گویند.
تمام انبیاء، دارای صحابه بودند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السّلام هم دارای اصحاب بوده و آنان چند دسته بودند: گروهی از مقرّبین و ثابت‌قدم‌ها بودند. دسته‌ای، متوسط‌الحال بودند؛ و بعضی‌ها عاقبت به شر شدند. لذا آنچه در شرح‌حال اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌خوانیم، می‌بینیم که کسانی همراه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودند ولی عاقبت آنان به ارتداد کشیده شده و سیره‌ی او را تبدیل کردند.
پس در خواندن شرح‌حال اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امامان علیهم السّلام باید با دقت مطالعه نمود تا یقین پیدا کرد که کدام ممتاز شدند. (مانند سلمان، ابوذر و مقداد که از خاندان او به شمار می‌آمدند) و چه کسانی مسیر زحمات 23 ساله‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را عوض کرده و دین را به اعوجاج و کجی کشاندند؛ و چه کسانی ابن‌الوقتی را پیشه کردند و چه نمک‌نشناسی بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام خلیفه راستین او جنگ نمودند. این تاریخِ گویاست که می‌تواند مقداری از شرح‌حال اصحاب را برایمان بیان کند.

1- اسامه بن زید

اسامه بن زید از کسانی بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به وی علاقه‌مند بود و او را «حبّ الرسول» می‌نامیدند.
1. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: اسامه از افرادی است که بسیار موردعلاقه من است و امید است که از نیکان شما باشد.
2. روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عیادت سعد بن عباده می‌رفت و بر درازگوشی سوار بود، اسامه را پشت سر خود سوار کرد.
3. روزی اسامه افتاد و سرش شکست، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خودش آن را درمان کرد.
4. اسامه گوید: پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم یک جامه‌ی مصری از جامه‌هایی که دحیه کلبی به حضرت اهداء کرده بود به من بخشید. من آن را به همسرم پوشانیدم. روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم پرسید: چرا آن لباس را نمی‌پوشی؟ عرض کردم: به همسرم دادم. فرمود: «به او بگو جامه دیگری در زیر بپوشد؛ مبادا حجم بدنش نمایان گردد.»
5. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم لشکری چهارهزارنفری به امیری اسامه در مرز مراکش، روانه سرزمین روم کرد (جنگ موته) بااینکه بیست سال بیشتر نداشت و اکثر بزرگان از این موضوع ناراحت بودند. اسامه چون می‌بیند که کسالت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم سخت است، در حرکت سستی می‌کند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: زودتر لشکر را حرکت بده.
عرض می‌کند: پدر و مادرم به قربانت! اجازه دهید تا خدا شما را شفا دهد، بعد بروم!
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نه به امید خدا حرکت کن.» عرضه داشت: «شما در چنین حال باشید من بروم، دلم چرکین خواهد بود.» فرمود: «برو خدا تو را یاری می‌کند.» عرض کرد: «دوست ندارم حال شما را از مسافرین بپرسم.» فرمود: «به آنچه مأمورت کرده‌ام عمل کن.»

2- فضایل ابن ابی یعفور

عبدالله بن ابی یعفور (م 131) از ثقات خاص و از حواریون امام صادق علیه‌السلام بسیار مطیع و فرمان‌بر بود. به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «به خدا قسم اگر (رمانه) اناری را به دو نیم تقسیم کنی و بفرمایی نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، من هم گواهی می‌دهم نصف آن حلال و نیمه‌ی دیگرش حرام است.» امام دو مرتبه فرمود: «خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.»
وقتی او درگذشت امام صادق علیه‌السلام نامه‌ای به مفضل بن عمر جعفی به این شرح نوشت: «مفضل! با تو عهد و پیمانی می‌بندم که قبلاً با عبدالله بن ابی یعفور داشتم که درود خدا بر او باد!
1. به عهدی که با خدا و رسول او و امامش داشت وفا کرد.
2. به رحمت ایزدی پیوست.
3. درود خدا بر روحش باد.
4. اعمالش پسندیده بود.
5. سعی‌اش مشکور بود و مورد رحمت خدا قرار گرفت.
6. خدا و رسول او از او راضی هستند.
7. به ولادتم از رسول خدا سوگند! که در عصر ما هیچ‌کس مانند او از خدا و رسول و امامش اطاعت نکرد.
8. در بهشت بین خانه‌ی محمد صلی‌الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام جای دارد.
9. به اضافه‌ی این‌که خانه‌اش و درجه‌اش با پیامبر صلی‌الله علیه و آله یکی است.
10. خداوند به دلیل فضل خود و رضایت من، از او راضی و خشنود گردد.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم‌السلام، ج 2، ص 374 -قاموس الرجال، ج 5، ص 381′](2)[/simple_tooltip]

3- فضایل زکریا بن آدم اشعری

1. او از اصحاب امام رضا علیه‌السلام و امام جواد علیه‌السلام بوده و نزد امام رضا علیه‌السلام مقامی بس بلند داشت و در قبرستان «شیخان» قم مدفون است.
2. وقتی‌که در قم بود نامه‌ای به امام رضا علیه‌السلام نوشت که می‌خواهم از قم بیرون بروم، زیرا در بین آن‌ها سفیهان و نادانان زیادند. امام در جواب نوشتند: «چنین کاری را نکن زیرا خدا به‌واسطه وجود تو، بلا را از مردم قم برطرف می‌سازد چنانکه به وجود امام کاظم علیه‌السلام از اهل بغداد شرّ و بلا را مرتفع گردانید.»[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 320′](3)[/simple_tooltip]
3. زکریا بن آدم گفت: «بر حضرت رضا علیه‌السلام اوّل شب وارد شدم و امام از وفات ابوجریر بن ادریس قمی که تازه مُرده بود سؤال کرد و رحمت خدا برای او خواست. پیوسته امام با من سخن می‌گفت و من با او سخن می‌گفتم تا فجر صبح طلوع کرد. پس امام برخاست و نماز صبح گذارد.»
4. زکریا بن آدم یک سال با امام رضا علیه‌السلام از مدینه به مکّه برای حج مشرف شد و در اعمال، همانند حضرت انجام می‌داد.
5. علی بن مسیب همدانی گوید: «به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم: راه من دور است و همه‌وقت نمی‌توانم به خدمت شما برسم از چه کسی اخذ احکام دین خود را کنم؟» فرمود: «از زکریا بن آدم قمی که مأمون است بر دین و دنیا.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 2، ص 208′](4)[/simple_tooltip]
6. امام جواد علیه‌السلام در نامه‌ای درباره وفات زکریا بن آدم چنین نوشتند:
«خدا رحمت کند او را در روز تولد و روز وفات و روز قیامت، او در زمان حیاتش عارف و متعرف به حق بود و صابر و شکیبا و امیدوار به ثواب الهی و قیام‌کننده بود به آنچه خدا و رسولش دوست داشتند. او وفات کرد ولی پیمان‌شکن نبود، خدایش رحمت کند و به نیّتش پاداش نیک دهد و به آرزویش برساند.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 2، ص 208′](5)[/simple_tooltip]

4- فضایل یونس بن عبدالرحمن

1. یونس، امام صادق علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام و امام رضا علیه‌السلام را درک کرده بود.
2. امام رضا علیه‌السلام فرمودند: «ابوحمزه ثمالی و یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مانند سلمان فارسی بودند.»
3. همچنین امام رضا علیه‌السلام سه بار بهشت را برای یونس تضمین نموده است.
4. امام جواد علیه‌السلام از طرف خود و پدر بزرگوارش بهشت را برای یونس ضمانت کردند.
5. عزیز بن مهتدی وکیل امام رضا علیه‌السلام از قم به حضرت نامه‌ای درباره‌ی یونس بن عبدالرحمن نوشت که چه می‌فرمایید؟ امام با خط مبارکش نوشت: «او را دوست بدار و برایش طلب آمرزش کن، هرچند همه‌ی مردم شهر با تو مخالفت کنند.»
6. در حدیثی آمده است که امام رضا علیه‌السلام به او فرمود: «یونس! وقتی امامت از تو راضی و خشنود است، دیگر از سخنان دیگران دلگیر نشو.»
7. وقتی افراد بسیاری، از امام رضا علیه‌السلام سؤال کردند که ما نمی‌توانیم همیشه خدمت شما برسیم، از چه کسی مسائل را بپرسیم؟ اما علیه‌السلام فرمود: «یونس بن عبدالرحمن»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 500 -قاموس الرجال، ج 9′](6)[/simple_tooltip]

5- مثام ابوحمزه ثمالی

ثابت بن دینار، معروف به ابوحمزه ثمالی، چهار امام یعنی امام سجاد علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام، امام صادق علیه‌السلام و امام کاظم علیه‌السلام را درک کرد. او به درجاتی رسید که امام رضا علیه‌السلام در وصف او فرمود: «ابوحمزه، لقمان زمان خود بود که چهار نفر از ما را خدمت کرده (استفاده برده).» امام صادق علیه‌السلام وقتی او را می‌دید، می‌فرمود: «هر وقت تو را می‌بینم احساس آرامش می‌کنم: اِنّی لَاستَریحُ رَأیتَکَ»
دعای سحر که از امام سجاد علیه‌السلام است، معادل دو جزء قرآن می‌باشد که به نام راوی آن، ابوحمزه معروف گردیده است. خودش گفت: «امام سجاد علیه‌السلام شب‌های ماه رمضان تا سحر مشغول نماز بود، چون سحر می‌رسید این دعا را می‌خواند: «الهی لا تؤدِّبْنی بِعقُوبَتِک».
از این بیان معلوم می‌شود که همواره از فیض امام در سحرها استفاده برده است.[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 1، ص 100′](7)[/simple_tooltip]

6- توصیف خاص پیامبر صلی‌الله علیه و آله

اویس قرنی به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نرسیده بود. حضرت درباره‌ی او فرمود: «چون اویس را دیدید، سلام مرا به او برسانید ولی با او سخن بسیار مگویید.»
اویس بعد از وفات پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روزی به مدینه آمد؛ چون صحابه او را دیدند کمی مذمّت کردند که تو به خاطر مادرت از دیدار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم محروم شدی ولی ما به خاطر محبّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خویشاوندان خود را می‌کشیم و ازاین‌گونه حرف‌ها زدند. اویس پرسید: «شما سال‌ها پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را درک کردید، بگویید نشانه‌ی پیامبر چه بود؟» هر یک نشانه‌ای گفتند از قد، صورت، رنگ، تواضع، سخاوت، طاعت، علم و معجزه؛ بعد گفتند: «ما جز این نشانه‌ها چیز دیگر نمی‌دانیم. اکنون تو بگو.»
چون اویس دهان باز کرد هفده کس به رو افتادند و بی‌هوش شدند و بر دیگران گریه و رقّت پدید آمد.[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 68′](8)[/simple_tooltip]

اسیر

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 8 سوره‌ی دهر (انسان) می‌فرماید: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً: و غذاى (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير می دهند.»

حدیث:

امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «اذا أخذت اسيرا فَعَجَزَ عَنِ الْمَشْى ولَمْ يَكُنْ مَعَكَ مَحْمِلَ فَأَرْسَلَهُ وَ لاتَقْتَلَهُ… اَلاَسيرُ اِذا اَسْلَمَ فَقَدْ حَقَنَ دَمَهُ و صارَفئيا: هرگاه اسيرى دستگير شود و نتواند راه برود و محملى هم نداشته باشد، نزد امام (يا نائب او) فرستاده شود، نبايد او را كشت… اسير هرگاه مسلمان شود، خونش حفظ و جزء گروه مسلمان شود.»[simple_tooltip content=’وسائل الشیعه، ج 6، ص 53′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

وقتی شخصی در جنگی، حریف خود را دستگیر کند و به بند کشاند، این دربند شده را اسیر گویند. سنّت در طول تاریخ این بود که وقتی جنگی پیش می‌آمد، عده‌ای کشته، گروهی مجروح و دسته‌ای اسیر می‌شدند. بعد از اسارت، یا اسیر را می‌کشتند یا به کار می‌گرفتند، یا غرامت و پول و کاری از او می‌گرفتند و او را آزاد می‌کردند.
دین اسلام دستور داده بود که اسیر را نکشند. پس با منّت نهادن و یا گرفتن بهاء، آزادش می‌کردند. گرفتن اسیر، از قواعد جنگی است. پس اسیر را برده‌ی خود می‌کردند و یا فدیه گرفته و آزادشان می‌ساختند و حتی مسلمانان، در محافظت از اسیر، می‌کوشیدند تا جراحت و لطمه‌ای نخورد تا از قیمت اسیر کاسته شود.
در جنگ بدر، اسیران را جمع نمودند و بسیاری فدیه دادند و عوض آن، اسیران را آزاد کردند.

1- جنگ بدر

در جنگ بدر، عدّه‏اى اسير مسلمانان شدند. مسلمانان بااینکه خودشان چيزى نداشتند، اما به آن‏ها لباس و غذاى معمولى را مى‏دادند. پيامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «از هر اسير جنگ بدر، چهل هزار درهم بگيريد و آن‏ها را آزاد نماييد.»[simple_tooltip content=’جنگ و ارتش در اسلام، ص 130 – 127′](2)[/simple_tooltip]

2- غرامت

وقتى نوفل عموى پيامبر صلی‌الله علیه و آله در يكى از جنگ‏ها اسير شد، با گرفتن هزار سرنیزه از او، آزادش كردند. دو سرباز از اسلام به نام سعد و عتبه كه به دست دشمن اسير شده بودند با دو اسير از آنان تعويض گرديد.[simple_tooltip content=’جنگ و ارتش در اسلام، ص 130 – 127′](3)[/simple_tooltip]

3- زنان

در جنگ ذات الرقاع، وقتى دشمنان از ورود پیامبر صلی‌الله علیه و آله با هفت‌صد نفر اطلاع يافتند، ترسى در آن‏ها ايجاد شد كه پا به فرار در كوه‏ها گذاشتند. وقتى مسلمانان آمدند، فقط زنان كه نمى‏توانستند فرار كنند اسير شدند. در جنگ بنى المصطلق، دويست زن به اسارت لشگر اسلام درآمدند. چون زنان همراه مردان به عنوان جنگجو نبودند، پس آزاد مى‏شدند و بعضى از آن‏ها به تزويج مسلمانان درمی‌آمدند.[simple_tooltip content=’جنگ و ارتش در اسلام، ص 130 – 127′](4)[/simple_tooltip]

4- قتل

در بعضى از جنگ‏هاى اسلامى، بعضى از اسرا، به جرم‏هاى سنگين به قتل رسانده مى‏شدند. در جنگ بدر هفتاد نفر اسير شدند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله دستور داد از آن جمعيّت دو نفر به نام نضر بن حارث و عقبه ابن ابى محيط را به قتل برسانند.[simple_tooltip content=’جنگ و ارتش در اسلام، ص 130 – 127′](5)[/simple_tooltip]

5- آزادی

در صدر اسلام، اگر اسيرى غرامتى مى‏پرداخت، آزاد مى‏شد. پس اگر پول نداشت، ده مسلمان را سواد مى‏آموخت و آزاد مى‏شد. پنج دختر شاعرى به نام «ابو غره» اسير شدند، پدرشان به خاطر این‌که دخترانش سرپرستى نداشتند به پيامبر صلی‌الله علیه و آله مراجعه كرد؛ پس پيامبر صلی‌الله علیه و آله آنان را آزاد كرد. اسيران «هوازن» همه به تقاضاى خودشان و امر پيامبر صلی‌الله علیه و آله و رضايت همه مسلمين آزاد و بخشيده شدند.[simple_tooltip content=’جنگ و ارتش در اسلام، ص 130 – 127′](6)[/simple_tooltip]

اُسوه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 21 سوره‌ی احزاب می‌فرماید: «بی‌گمان فرستاده‌ی خداوند (پیامبر صلی‌الله علیه و آله) برای شما نمونه‌ی نیکویی است.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: «همانا برایم (در همه کارها) شما اُسوه هستید.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 20، ص 95′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

از آیه‌ی 21 سوره‌ی احزاب که خداوند، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را «اسوه‌ی حسنه» نام برده است، معلوم می‌شود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله در همه‌ی کارها، قُدوه، مقتدا، پیشوا و پیشرو بوده است.
به یک معنی، خود رسول خدا صلی‌الله علیه و آله اُسوه‌ای حسنه و نیکوست و به معنی دیگر، در او صفاتی هست که مردم در آن صفات به وی اقتدا کنند.
این تأسی، سنّت است و سرمشق. الگو، انسان کامل است که همه‌ی موجودات، به طفیل او خلق شده‌اند. پس مشی در علم و عمل یا تقلید از کسی که صراط مستقیم از او برخاسته و نمودار است، واجب بوده و این وظیفه، همیشه ثابت است.
نفس، الگویش را از اقوال، احوال و اعمال پیامبر صلی‌الله علیه و آله باید بگیرد.
برای هر امّتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و رهبرشان، الگو بوده است؛ البته الگوی نیکو، نه الگوی سیّئه. در تاریخ همیشه افرادی آمده‌اند که در بطلان، گام برداشته و جنبه‌ی الهی نداشته‌اند. این‌ها حکایاتی را درست کرده و مردم را به نادرستی‌های خود، منحرف نمودند و خود را به عنوان مُراد، به مریدان بی‌اطلاع و نادان، الگو نشان دادند.

1- اطفال

هرگاه طفلی را برای نام‌گذاری یا دعا نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌آوردند، ایشان نیز برای احترام خانواده‌ی طفل، او را بر دامن خود می‌نشاند و گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که طفل بر دامن ایشان ادرار می‌کرد.
دیگران که این صحنه را می‌دیدند بر سر کودک داد می‌زدند. در این هنگام بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرمود: با تندی کردن، از ادرار جلوگیری نکنید. ایشان هم طفل را آزاد می‌گذاشت تا ادرار کند.
دعا و نام‌گذاری او که تمام می‌شد و خانواده طفل هم که خوشحال بودند، هیچ آثار ناراحتی در پیامبر صلی‌الله علیه و آله دیده نمی‌شد. زمانی که آن‌ها می‌رفتند، ایشان لباس خود را تطهیر می‌نمود.[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق؛ سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 67′](2)[/simple_tooltip]

2- پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید

معمربن خلاد گفت: از امام رضا علیه‌السلام پرسیدم: جانم به فدایت! فردی در بین عده‌ای است و در بین سخنانش مزاح می‌کنند و می‌خندند! امام فرمود: «اگر چیزی نباشد اشکالی ندارد.» (راوی گوید: گمان کردم که منظور ایشان فحش دادن است.)
سپس فرمود: مرد عربی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و هدیه‌ای برای ایشان آورد و گفت: پول هدیه‌ام را بده، پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید.
هرگاه پیامبر صلی‌الله علیه و آله غمگین می‌شد، می‌فرمود: «اعرابی چه شد؟ ای‌کاش می‌آمد.»[simple_tooltip content=’کافی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 65′](3)[/simple_tooltip]

3- نگاه، دست، پا

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «پیامبر صلی‌الله علیه و آله نگاهش را بین اصحاب تقسیم می‌کرد و به‌طور مساوی به همه نگاه می‌کرد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله هرگز پای خود را برابر اصحابش دراز نمی‌کرد و در هنگام مصافحه دست خود را زودتر نمی‌کشید تا اینکه آن فرد دستش را زودتر بکشد.
هنگامی‌که مردم به این مطلب پی بردند زودتر دست خود را از دست ایشان، جدا می‌کردند.»[simple_tooltip content=’کافی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 60′](4)[/simple_tooltip]

4- بی تعیّن

ابی ذر (رحمه‌الله علیه) گفت: پیامبر صلی‌الله علیه و آله بدون امتیازی در جمع می‌نشست و هرگاه فرد غریبی وارد می‌شد، ایشان را نمی‌شناخت؛ تا این‌که سؤال می‌کرد و مطلع می‌شد.
از ایشان خواستیم که برایش جایگاهی را درست کنیم تا فرد غریبی که می‌آید او را بشناسد. پس جایگاهی از گِل درست کردیم و ایشان بر آن می‌نشست و ما دو طرف آن می‌نشستیم.[simple_tooltip content=’مکارم الاخلاق، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 20′](5)[/simple_tooltip]

5- سائل

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «پیامبر صلی‌الله علیه و آله هیچ‌وقت سائلی را از خود دور نکرد؛ اگر داشت عطا می‌کرد و اگر نداشت می‌فرمود: خدا بدهد.»[simple_tooltip content=’کافی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 343′](6)[/simple_tooltip]
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هرگاه از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چیزی را می‌خواستند، اگر قصد انجام دادن را داشت می‌فرمود: بله و اگر نمی‌خواست انجام بدهد، سکوت می‌کرد و در جواب (چیزی خواستن) هرگز نه نمی‌گفت.»[simple_tooltip content=’دعوات الراوندی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 356 -آداب زندگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله ترجمه سنن النبی صلی‌الله علیه و آله می‌باشد.’](7)[/simple_tooltip]

اسلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 85 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «هر کس جز اسلام آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان‌کاران است.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «دین اسلام بر پنج چیز استوار گردید: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت ائمه علیهم السلام.»

توضیح مختصر:

اسلام، دینی است حنیف که اساسش توحید می‌باشد. کلمه‌ی اسلام و تسلیم، معنایش این است که شخص در برابر خداوند، نافرمانی نکند و از او دور نشود و فرامینش را انجام دهد.
مرتبه‌ی اول: پذیرفتن ظواهرِ اوامر و نواهی خداست که به زبان، شهادتین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش باشد و چه نباشد.
مرتبه‌ی دوم: تسلیم و انقیاد قلبی نسبت به اعتقادات حقّه و اعمال صالحه است، هرچند در بعضی موارد تخطّی شود.
مرتبه‌ی سوم: چون نفس آدمی، با ایمان اُنس گرفت و متخلّق به اخلاق آن شد، خودبه‌خود، سایر قوای منافی با آن برای نفس رام می‌شوند.
مرتبه‌ی چهارم: حالت عبد مملوک است که درباره‌ی مولای مالکش، دائماً مشغول انجام وظیفه‌ی عبودیت است. عبودیت شایسته، همان تسلیم صرف بودن در برابر اراده‌ی مولا و کار برای محبوب و رضای اوست.
کسی که در مرتبه حداقل از اسلام و ایمان قرار دارد، ممکن است ریای در عبادت، از او سر بزند و چنان نیست که اگر ریاکاری کرد بگوییم اصلاً مسلمان نیست.

1- نتیجه‌ی روی گردانیدن از اسلام

در تفسیر ابوالفتح رازی آمده است که جوانی در هنگام نماز، بالای مأذنه مسجد اذان می‌گفت. یک روز در حال اذان گفتن به خانه‌های اطراف مسجد نظر انداخت، ناگهان دیده‌اش در خانه‌ای، به دختری نیکومنظر و صاحب‌جمال افتاد. دل به او داد و پس از اذان در آن خانه را کوبید. صاحب‌خانه در را باز کرد، جوان به او گفت: «اگر دختر به شوهر می‌دهید، من به او مایلم!» صاحب‌خانه گفت: «ما «آسوری» مذهبیم، اگر مذهب ما را انتخاب کنی، از این‌که دخترم را به تو تزویج کنم منعی نمی‌بینم.»
جوان که دل به زیبایی و جمال دوخته بود، از دین خود روی گرداند و از پذیرش شرط پدر دختر استقبال کرد. از اسلام دست برداشت و به شرک روی آورد و مذهب «آسوری» را قبول کرد.
روز عقد، دختر از بالای پله‌های خانه با سر به زمین افتاد و به هلاکت رسید و جوان هم به عشق او ناکام ماند.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 179′](1)[/simple_tooltip]

2- سعد بن مالک

از کسانی که در سنین جوانی یعنی 17 سالگی اسلام را پذیرفت، سعد بن مالک بود. در آن موقع که مشرکین، تازه‌مسلمانان را اذیت می‌کردند او همراه عده‌ای دیگر از تازه‌مسلمان‌ها، مخفیانه برای انجام نماز به اطراف و دره‌های مکّه می‌رفتند و سپس به شهر برمی‌گشتند.
در یکی از روزها که آن‌ها مشغول عبادت بودند، مشرکین آن‌ها را دیدند و موجب شد که با یکدیگر نزاع کنند و کار به زدوخورد کشید و در آن موقع سعد با استخوان شتری بر سر یکی از مشرکین زد و خون جاری شد و این اولین خونی بود که از مشرکین بر زمین جاری شد.
سعد گوید: وقتی مادرم فهمید من مسلمان شدم، اول مرا ملامت و سرزنش کرد و سپس گفت: «یا باید از دین جدید برگردی و به بت‌پرستی روی بیاوری، یا آن‌قدر من از خوردن و آشامیدن امساک می‌کنم تا (از طریق اعتصاب غذا) بمیرم.» سعد به مادرش گفت: «من از این اسلام دست‌بردار نیستم و اما از تو هم می‌خواهم امساک غذا نکنی.»
مادرش به حرفش گوش نداد و یک شبانه‌روز با اعتصاب غذا، از خوردن و آشامیدن دوری کرد. امساک سبب ضعف مادر شد؛ ولی سعد با دیدن این منظره با سخن قاطعی به مادرش گفت: «به خدا قسم! اگر هزار جان در تن داشته باشی و از بدنت خارج شود، من از دینم اسلام، دست برنمی‌دارم.»
وقتی مادرش از عزم فرزندش آگاه شد، غذا خورد و از امساک خودداری کرد و از تندی به فرزندش دست کشید.[simple_tooltip content=’حکایت‌های پندآموز، ص 136 -اسدالغابه، ج 2، ص 290′](2)[/simple_tooltip]

3- اسعد بن زراه

اولین کسی که از اهل مدینه اسلام آورد، اسعد بود و سبب اسلام او این بود که مدتی دراز بین دو طایفه‌ی اوس و خزرج در مدینه جنگ بود که آخرین آن‌ها، جنگ «بعاث» بود که با پیروزی قبیله‌ی اوس به پایان رسید.[simple_tooltip content=’تفسیر نمونه، ذیل آیه 63 سوره انفال’]*[/simple_tooltip]
در چنین موقعی اسعد با ذکوان به مکه آمدند تا عمره‌ی رجبیه را به جا آورند و قریش را با خود همدست نموده تا پشتیبان خزرجی ها شوند.
چون اسعد با عتبه دوست بود، نزد او آمد و هدف خود را بیان کرد. عتبه بعد از مطالب مختلف گفت:
مردی در میان ما دعوی پیامبری می‌نماید، جوانان ما را گمراه می‌کند، خدایان ما را دشنام می‌دهد و اجتماعات ما را متفرق می‌سازد.
اسعد از نام و نشان او سؤال می‌کند و عتبه جواب می‌دهد، در ضمن می‌گوید نکند نزد نزدیکش بروی و به سخنانش گوش بدهی، او ساحر است و اگر به او برخورد کردی و پنبه از گوش برمی‌دارد و با خود می‌گوید، [بهتر است] نزدش بروم.
چون حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد، پیامبر نظری به صورت او می‌کند و می‌فرماید: بگو اسلام بر شما.
اسعد می‌گوید: یا محمّد مردم را به چه چیز دعوت می‌کنی؟! فرمود:
«به یگانگی خدا و رسالت خودم، نیکی به پدر و مادر و نکشتن فرزندان، از زشتی‌ها دوری کردن، خون افراد را نریختن، مال یتیم را نخوردن و…»
اسعد همین‌که این جملات را شنید، اسلام آورد و شهادتین را گفت.[simple_tooltip content=’بحارالانوار، 19/8′](3)[/simple_tooltip]

4- نصرانی مسلمان شد

وقتی مردی نصرانی از روی جسارت و گستاخی به امام باقر علیه‌السلام گفت: تو بقری (گاوی).
امام فرمود: «نه چنین نیست بلکه من باقر می‌باشم.»
گفت: «تو پسر آشپز (نان پز) هستی!» فرمود: «آن حرفه‌ی او بود.»
گفت: «تو پسر کنیز سیاه بذیه (بدزبان) می‌باشی.»
امام فرمود: «اگر آن جه درباره‌ی او گفتی راست باشد، خدا او را بیامرزد و از وی درگذرد و اگر دروغ گفتی، خدای از گناه تو درگذرد و بیامرزدت.»
نصرانی چون حلم و بردباری و بزرگواری را از امام دید، به شگفت آمد و مسلمان شد.[simple_tooltip content=’با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 60 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 207′](4)[/simple_tooltip]

5- اسلام آوردن اهل طائف

در سال‌های اواخر هجرت پیامبر صلی‌الله علیه و آله که اسلام روزبه‌روز رونق می‌یافت، یک هیأت به نمایندگی از مردم طائف، نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمدند و به عرض رساندند که مردم طائف حاضرند مسلمان شوند، مشروط بر اینکه آن‌ها را آزاد بگذاری مثل گذشته در فحشاء و ربا و شراب‌خواری، آزاد باشند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله درخواست آن‌ها را نپذیرفت و فرمود: «در اسلام، فحشا و ربا و شراب حرام است.»
نمایندگان به طائف برگشتند و جریان را به مردم گفتند. این بار، مردم پیشنهاد دیگری کردند آن اینکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن‌ها را از جهاد، روزه و نماز معاف دارد. نمایندگان، به مدینه آمدند و پیشنهاد مردم طائف را به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کردند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله پیشنهاد آن‌ها را پذیرفت. مسلمانان از پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسیدند: «مگر جهاد و روزه و نماز، از واجبات نیست؟!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: چرا. گفتند: «پس برای چه مردم طائف را از این امور معاف داشتی؟»
فرمود: «پس‌ازآنکه مردم مسلمان شدند، خودبه‌خود به حقانیّت و ارزش واجبات اسلامی پی می‌برند و به آن عمل می‌کنند.»
همان‌طور که پیامبر فرمود، پس از آن‌که اهل طائف مسلمان شدند، کم‌کم به واجبات علاقه‌مند شدند و به آن عمل کردند.[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 100 محمد صلی‌الله علیه و آله پیامبری که از نو باید شناخت، ص 373′](5)[/simple_tooltip]

اسراف

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 31 سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «(از نعمت‌های الهی) بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید که خداوند مُسرفان را دوست نمی‌دارد.»

حدیث:

امام عسگری علیه‌السلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان می‌باشد.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 50، ص 292′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

کلمه‌ی اسراف به معنای تعدّی و تجاوز از حدّ اعتدال در عمل است. پس با ریخت‌وپاش در مال و طعام و مانند این‌ها، اسراف محقّق می‌شود. توانگران که زیاده‌روی می‌نمایند، به اسراف گرایش پیدا می‌کنند.
اسراف، گرچه نوعاً در پول استعمال می‌شود، اما مورد استعمال آن، فقط در نوع حرام نیست بلکه در حلال هم اسراف مصداق پیدا می‌کند که خداوند بالصّراحه فرمود: «وَلا تُسرِفُوا انَّهُ لا یُحبُ المُسرِفین: اسراف نکنید که خداوند، افراد مُسرف را دوست ندارد.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انعام، آیه‌ی 141′]*[/simple_tooltip]
مثلاً استفاده از میوه‌ها و غلّات به حدّ اعتدال، بسیار ممدوح است اما زیاده‌روی در خوردن، یا در غیر مصرفی که خدا معیّن نموده، یا در راه معصیت باشد، اسراف است.
در ذیل آیه‌ی فوق، در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده که: شخصی از انصار، وقتی زراعتش می‌رسید، همه را صدقه می‌داد و برای خود و عیالش چیزی باقی نمی‌گذاشت. خدای تعالی این عمل را اسراف نامید.[simple_tooltip content=’تفسیر المیزان، ج 7، ص 507′](2)[/simple_tooltip]
تجاوز از حد، نه‌تنها برای خود شخص مُصرف مضر بوده بلکه گاهی ضررش به خانواده و جامعه هم می‌رسد. چون انسان از اعتدال خارج شد و از مرز خود بیرون رفت، کمتر می‌تواند خود را کنترل کند. چیزی که خریدنش به‌اندازه‌ی خودش، کافی است اگر بیشتر بخرد مصداق اسراف پیدا می‌کند.
پس چیزی که مال را ضایع کند و به بدن ضرر برساند مصداق اسراف گردد.

1- مسلمه بن عبدالملک

مسلمه بن عبدالملک از فرماندهان ارتش بود و در جنگ روم سِمت فرماندهی داشت. موقعی که عمرو بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار نمود و اجازه داد همه‌روزه، به حضورش بیاید.
در آن ایام گزارشی به خلیفه رسید که مسلمه، در زندگی خود به زیاده‌روی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون، روزی هزار درهم خرج سفره دارد.
عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد. تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست بازدارد.
شبی او را دعوت نمود تا شام خصوصی را با او بخورد. ابتدا دستور داد انواع طعام را تهیه کند؛ به‌علاوه آشی از عدس و پیاز آماده نمایند. موقعی که دستور سفره داده می‌شود، اوّل آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را بیاورند.
شب موعود فرارسید. مجلس، خصوصی بود و خلیفه پیرامون اوضاع جنگ با روم از او پرسش‌هایی می‌کرد و مسلمه پاسخ می‌داد. مجلس به درازا کشید و از وقت شام دو ساعت گذشت، آنگاه خلیفه دستور داد غذا را بیاورند.
اوّل آش را حاضر کردند. چون مسلمه گرسنه شده بود، خود را به آش سیر کرد. بعد غذاهای رنگارنگ را آوردند. امّا او دیگر نمی‌توانست بخورد.
خلیفه گفت: چرا نمی‌خوری؟ جواب داد: سیر شدم. خلیفه گفت: «سبحان‌الله تو از این آشِ یک درهم خرج شده سیر می‌شوی، ولی برای رنگین کردن سفره‌ی خود روزی هزار درهم خرج می‌کنی! از خدا بترس. اسراف مکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف می‌نمایی، به مستمندان بده که رضای خدا در آن است.»[simple_tooltip content=’حکایت‌های پندآموز، ص 83′](3)[/simple_tooltip]

2- کدام اسراف است؟

روزی امام هادی علیه‌السلام به مجلس متوکّل خلیفه عباسی آمد و پهلوی او نشست. متوکّل دستار (عمّامه) امام را نگریست، دید که به‌غایت، قماش آن نفیس است. از روی تعرّض گفت: «این دستار که بر سر داری، به چه قیمتی خریده‌ای؟» امام فرمود: «آن‌کس که برای من آورده، پانصد درهم نقره خریده است.»
متوکّل گفت: «اسراف کرده‌ای که عمامه پانصد درهمی بر سر نهاده‌ای.» امام فرمود: «من شنیده‌ام که در این ایام کنیزی زیبا به هزار دینار طلای سرخ خریده‌ای!»
گفت: «بله درست است.» امام فرمود: «من برای شریف‌ترین اعضای (بدن) خود، پانصد درهم نقره داده‌ام و تو برای خسیس‌ترین اعضای (بدن) خود، هزار دینار طلا پول داده‌ای، (به‌راستی) اسراف در کدام است؟»
متوکل خجل شد و گفت: «انصاف آن است که ما را روا نیست بر بنی‌هاشم تعرّض کنیم.» پس دستور داد صد هزار درهم صله، به خاطر این جواب، به خادمان امام تسلیم کنند.[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف، ص 57′](4)[/simple_tooltip]

3- اسراف مکن

شخصی بر امام صادق علیه‌السلام وارد شد و عرض کرد: «مقداری به من (پول) قرض عنایت کنید تا وقت استطاعت، قرض شما را ادا کنم.»
امام فرمود: «آیا کشت و زراعتی داری که هنگام برداشت حاصل، قرضت را ادا کنی؟» عرض کرد: «نه به خدا قسم.»
فرمود: «آیا تجارت و بازرگانی داری که هنگام فروش، قرضت را ادا کنی؟» عرض کرد: «نه به خدا قسم.»
فرمود: «آیا مال و ملکی داری که بفروشی و قرضت را ادا کنی؟» عرض کرد: «نه به خدا قسم.» فرمود: «اینک تو از کسانی هستی که خداوند برای تو در مال و ثروت ما حقی قرار داده است.» آنگاه دستور داد کیسه‌ای را که در آن پول بود آوردند. امام دست در آن کرد و مشتی پول بیرون آورد و به او داد.
بعد فرمود:
از خدا بترس و اسراف مکن. سخت‌گیر مباش و میانه‌رو باش، زیاده‌روی و تبذیر هرآینه اسراف است که خداوند فرمود: «زیاده‌روی نکنید».[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 190؛ تفسیر عیاشی’](5)[/simple_tooltip]

4- اسراف مال به دوستان نااهل

یکی از خدمتگزاران مأمون، خلیفه عباسی، شبی برای او گفت: در همسایگی من مرد دین‌داری بود که به حق دیگران تجاوز نمی‌کرد؛ چون آخر عمرش شد، به جوانش که کم‌تجربه بود وصیت کرد. ازجمله گفت:
«ای پسر! خدا مرا مالی و نعمتی داده است که با رنج حاصل کرده‌ام و آسان به تو می‌رسد؛ باید قدر بدانی و اسراف نکنی و از دوستان ناباب دوری کنی، ولی می‌دانم که نااهلان گرد تو آیند و مالت تمام شود، ولی هیچ‌گاه خانه را نفروش. آنگاه که پولت تمام شود، دوستانت دشمن تو شوند و تصمیم می‌گیری که خود را با طناب آویزان و خودکشی کنی. من از الآن آن طناب را آویزان کرده‌ام که اگر روزی کار به آنجا کشید، در خانه‌ی خود، خویش را به آن طناب آویزان کن.»
پسر بعد از وفات پدر، مال را خرج و اسراف کرد و دوستان نااهل اموالش را خوردند و بعد از تمام شدن مالش، دشمن او گشتند؛ اما طبق وصیّت پدر، خانه را نفروخت و عاقبت تصمیم گرفت خود را حلق‌آویز کند. آمد و همان طناب که پدر به سقف بسته بود، به گردن انداخت تا خودکشی کند. بر اثر سنگینی، تیر سقف افتاد و ده هزار دینار از آنجا فروریخت.
چون جوان چنین دید، خوشحال شد و غرض از وصیت پدر را فهمید؛ و از اسراف و خرج بی‌رویه دوری کرد و زندگی معتدلی را آغاز کرد و از خواب غفلت بیدار شد.[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 310′](6)[/simple_tooltip]

5- ارث دو عمو

پارسا زاده‌ای بر اثر مرگ دو عمویش، دارای ارث و ثروت بسیار گردید. او آن ثروت را به فسق، اسراف و ریخت‌وپاش زیاد و در راه‌های بد مصرف می‌کرد و به هر گناهی دست می‌زد.
سعدی می‌گوید از روی نصیحت به او گفتم:
ای فرزند! درآمد، همچون آب جاری است و زندگی همانند آسیابی است که به‌وسیله‌ی آن آب، در گردش است. (اگر) آب کم شود یا از بین برود، سنگ آسیاب از گردش می‌افتد. بیهوده خرج مکن که به روز دشواری می‌افتی.
جوان در جوابم گفت: «آسایش زندگی حاضر را نباید به خاطر رنج آینده به هم زد. نقد را بگیر و دست از نسیه بردار.»
دیدم نصیحت مرا نمی‌پذیرد، هم‌نشینی با او را ترک کردم.
مدتی گذشت. همان‌طور که من پیش‌بینی می‌کردم، بر اثر عیاشی و اسراف، کارش به‌جایی رسید که دیدم، لباس پر وصله‌ی پاره‌پاره پوشیده و لقمه‌لقمه به دنبال غذا بود. وقتی او را این‌چنین دیدم، خاطرم دگرگون شد. دیدم از مردانگی به دور است که اکنون نزدش بروم و با سرزنش کردن، نمک بر زخمش بپاشم.[simple_tooltip content=’حکایت‌های گلستان، ص 245′](7)[/simple_tooltip]

استناد به آیات قرآنی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 49 سوره‌ی عنکبوت می‌فرماید: «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَـیناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا العِلْمَ: ولی این آیات روشنی است که در سینه‌ی دانش وران جای دارد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تَدَبَّرُوَا آیاتِ القُرْآنِ وَاعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ أَبْلَغُ العِبَرِ: در آیات قرآن تدبّر کنید و بدان‌ها پند گیرید که آن‌ها رساترین پندهاست»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 310′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

خداوند در شأن نزول آیات، در مورد خاصّی، آیه‌ای را بیان می‌کند که بسیاری از آن‌ها به‌عنوان قاعده و درس و برای پیاده کردن عملی است. مثلاً کار خدا این است که بندگان را با فضل خودش «یُخرِجُکُم مِن الظُلُماتِ اِلی النّور.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 43′]*[/simple_tooltip]
از ظلمات و تاریکی دنیا و نفس و رذایل به‌سوی آخرت و نفس مطمئنه و فضائل می‌کشاند.
این استناد، کلی است و در تمام زمان‌ها و اعصار، هر کس اندکی قابلیت داشته و طالب باشد، توفیق خروج از تاریکی و ورود به نور، نصیبش می‌شود.
یا مثلاً در سوره‌ی شعراء آیه‌ی 80 خداوند از قول ابراهیم می‌فرماید: «وَ اذا مَرضْتُ فَهُوَ یَشفین: هرگاه مریض می‌شوم، خداوند شفا می‌دهد.»
از این آیه استفاده می‌شود که نوع امراض، (غیر اولیاءالله که حساب آن‌ها با خداست) اسباب آن را بنده فراهم می‌کند از قبیل افراط‌وتفریط در به‌کارگیری جسم و روح که در درازمدت نشان می‌دهد، یا گناهی کرده و دلی را شکسته، حال به مرضی خاص مبتلا می‌شود. در تمام موارد، شفا از جانب خداست و این قاعده و استناد به آیه، برای صاحبان خرد و اهل ایمان، راهگشاست.

1- جوان

روزی عرب عشایری نزد خانه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و با صدای بلند پیامبر صلی‌الله علیه و آله را صدا زد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله با عبایی که به گل سرخ، رنگین شده بود بیرون آمد. عرب گفت: «گویا جوان هستی!» فرمود: «آری! من جوان و پسر شخص جوان و برادر جوان هستم.» او گفت: «چگونه؟» فرمود: «مگر سخن خدا را نشنیده‌ای که فرمود: «شنیدم جوانی را که از آن بت‌ها به بدی یاد می‌کرد، ابراهیم می‌نامیدند.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 60′]*[/simple_tooltip]، من پسر ابراهیم هستم که از او به جوان تعبیر شده است و برادر جوان هستم که در جنگ اُحد، منادی در آسمان صدا زد: «شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانی جز علی نیست.» علی برادر من و من برادر اویم.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 33 -مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 88′](2)[/simple_tooltip]

2- پاداش نمی‌خواهم

زنی با کودک بیمارش نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله کودک را نزد خود نشاند و سوره‌ی ناس و فلق را بخواند و بر او دمید و فرمود: «ای دشمن خدا! از او دور شو که من رسول خدایم.» پس کودک را به مادرش باز داد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به سفر رفتند و بازگشتند و به همان‌جا رسیدند. آن زن پیش پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت: «به برکت لفظ مبارک شما پسر من صحت یافت.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را جوابی نیکو گفت و یک گوسفند قبول کرد و در مقابلش صله‌ای به او داد و فرمود از آن گوسفند طعام ساختند؛ چون حاضر کردند و آوردند از آن تناول ننمودند و این آیه[simple_tooltip content=’سوره‌ی انسان، آیه‌ی 9′]*[/simple_tooltip] را خواندند: «از شما پاداش و سپاسگزاری نمی‌خواهیم.»[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 43′](3)[/simple_tooltip]

3- نظیر حدیث

عارفی در طلب این مطلب بود که آیا در قرآن آیه‌ای وجود دارد که این حدیث را تأیید نماید. «روح مؤمن به هنگام جان دادن، چنان آسان از جسدش بیرون رود همانند بیرون آوردن مویی از درون خمیر.»[simple_tooltip content=’مشابه الدّر المنثور، ج 6، ص 167′](4)[/simple_tooltip] پس آیه‌ای نیافت تا این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را در خواب دید و گفت: «تمام قرآن را مطالعه کردم، چیزی که معنی حدیث را برساند پیدا نکردم.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 31 را مطالعه کن‌ تا معنی حدیث را بیابی.» «فَلمّا رَاینَهُ اَکبَرنَهُ وَ قطّعنَ اَیدیهُنَّ: هنگامی‌که چشم زنان مصر به یوسف افتاد او را بسیار بزرگ شمردند (و بی‌توجه) دست‌های خود را بریدند». مؤمن هم هنگامی‌که فرشتگان رحمت و جایگاه خود و نعمت‌های بهشتی را می‌بیند، درد مرگ و سکرات موت را حس نمی‌کند.[simple_tooltip content=’رنگارنگ، ج 2، ص 433 -هزار و یک حکایت قرآنی، ص 45′](5)[/simple_tooltip]

4- قدرت مالی

روزی امیر مؤمنان علیه‌السلام در ایام خلافتش، در بازار قدم می‌زد و گمشدگان را راهنمایی و ضعیفان را کمک می‌کرد و هنگامی‌که از کنار کسبه و فروشندگان می‌گذشت این آیه را تلاوت می‌نمود: «این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می‌دهیم که اراده‌ی برتری‌جویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 83′]*[/simple_tooltip]

پس می‌فرمود: «این آیه درباره‌ی زمامداران عادل و متواضع و سایر توده‌های قدرتمند مردم نازل شده است؛ یعنی همان‌گونه که من حکومت را برای برتری‌جویی قرار ندادم، شما نیز قدرت مالی را وسیله‌ی سلطه بر دیگران قرار ندهید.»

5- اذان

کسی نزد ابن سیرین معبّر آمد و گفت: «در خواب دیدم اذان می‌گویم.» گفت: «توفیق حج می‌یابی.» دیگری آمد و گفت: «در خواب دیدم اذان می‌گویم.» فرمود: «تو دزدی می‌کنی، پس توبه کن.» حاضران متعجّب شدند و گفتند: «از یک خواب دو تعبیر نمودید.» فرمود: «اوّلی آمد سیرت نیکو داشت، این آیه به خاطرم رسید؛ «وَ اذّن فی النّاس بِالحَج: ندا در ده ای ابراهیم در میان مردمان، برای حج رفتن.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی حج، آیه‌ی 28′]*[/simple_tooltip]، دوّمی را به صورت و سیرت بد دیدم، این آیه به دلم آمد. «ثَم اَذّن مُؤذن ایَّتُها العیر اِنَّکُم لَسارِقون[simple_tooltip content=’سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 70′]*[/simple_tooltip]: پس ندا کرد ندا کننده‌ای که ای کاروانیان به‌درستی که شما دزدانید.»[simple_tooltip content=’لطائف الطوائف، ص 218′](6)[/simple_tooltip]

استماع

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 13 سوره‌ی طه می‌فرماید: «ای موسی من تو را برگزیدم پس بدان چه وحی می‌شود گوش فرا ده.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «همانا که شنواترین گوش‌ها، گوشی است که یادآوری و پند را حفظ کند و آن را بپذیرد.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 542′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

انصات، سکوت توأم با استماع است.[simple_tooltip content=’سوره‌ی طه، آیه‌ی 13′]*[/simple_tooltip]
وقتی قرآن خوانده می‌شود باید گوش فرا دهند و ساکت شوند. استماع به معنای گوش دادن به کلام است.
هر کلامی که از خدا یا پیامبر و امام و ولی خدایی باشد، استماع، خیر است تا فرمایشات و کلمات را بشنوند و حفظ کنند و درک نمایند چون خبر و موعظه‌ی صادق است و مطابق با واقع است و شنونده بهره می‌برد.
کافران کلمات الهی را استماع نمی‌کنند لذا قوه‌ی درّاکه شان منجمد است و قابل شنوایی باطنی نمی‌شود.
خدا به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم درباره‌ی مشرکانی که انقضای مهلت پیمانی که میان او و آنان بود رسید، می‌فرماید: «آنان به‌سوی تو می‌آیند درخواست امان می‌کنند تا اینکه آنچه از قرآن و دین را که مردم را به آن دعوت می‌کنی بشنوند؛ او را امان ده تا سخن خدا را استماع کند تا آن را مورد تفکر و اندیشیدن قرار دهد.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی توبه، آیه 6′](2)[/simple_tooltip]

1- استماع بهتر

شمس تبریزی فرمود: «من آنگاه‌که در طلب این راه بودم، چون خدمت بزرگی دریافتمی، البته لب نجنباندمی تا او گوید و خاموش بودمی. می‌گفتم: او بزرگ‌تر و کامل‌تر در دانش این راه باشد. اگر من بگویم، او نگوید و من محروم شوم. گیرم که از من کمتر باشد؛ نیز خاموش باشم و می‌شنوم که شنیدن، جان پروریدن و گفتن جان کندن است.
با خود می‌گفتم: هر چه ما به صد روز به صلاح می‌آوریم، او به یک لحظه زیر و زبر می‌کند.»[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 271′](3)[/simple_tooltip]

2- استماع مرید

به تجربه رسیده است که سالک مبتدی، در ابتدای ورود به وادی سلوک باید در مرتبه‌ی گوش باشد و چنان‌که در قرآن خداوند درباره‌ی کلام خود فرمود: «وقتی قرآن خوانده می‌شود، استماع کنید (گوش فرا دهید) و سکوت نمایید شاید مورد رحمت خداوند قرار بگیرید.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 204′]*[/simple_tooltip]
کودک وقتی متولد می‌شود ابتدا سخن نمی‌گوید، بلکه شیر می‌نوشد و تمام گوش است؛ بعد از چند ماه خموشی، سخنان پدر و مادر را یاد می‌گیرد.

مدتی می بایدش لب دوختن **** از سخن تا او سخن آموختن[simple_tooltip content=’مثنوی دفتر اوّل، بیت 1624′](4)[/simple_tooltip]

پس سالک تحت نظر استاد تا اجازه‌ی سخن گفتن نیافت، در محضرش استماع کند و گوش دل به سخنان پرمغز دهد، اگر احیاناً تفهیم نشد، آنگاه می‌تواند به‌عنوان سؤال از استاد، مؤدبانه بپرسد.

3- انواع شنیدن حقی

آنچه از انوار حق مشاهده‌ی دل شود همان نور، معرّف دل گردد؛ این معانی ذوقی است و جز صاحب‌واقعه فهم آن نکند. این ذوق متفاوت افتد:
1. گاهی معرّف (معرفت حق) از در سمع درآید چنان‌که برای حضرت موسی علیه‌السلام بود: «اِنّی أنا الله: همانا منم خدا»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 30′](5)[/simple_tooltip]
2. اگر معرفت از پس حجب آید به واسطه بود که «مِنَ الشجَرَهِ أن یا موسی اِنّی أنا الله: موسی خوانده شد از درخت که‌ ای موسی همانا منم خدا»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 30′]*[/simple_tooltip]
3. چون حجب برخیزد بی‌واسطه شنود که «وَ کَلَّمَ الله موسی تَکْلیما[simple_tooltip content=’سوره‌ی نساء، آیه‌ی 163′]*[/simple_tooltip]؛ سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی[simple_tooltip content=’مرصادالعباد، ص 304′](6)[/simple_tooltip]»

4- خوب شنیدن

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «هنگامی‌که نزد دانشمندی می‌نشینی بر شنیدن حریص‌تر باش تا گفتن. خوب شنیدن را همچون خوب گفتن فراگیر.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 1، ص 222 -تقویم قدس، سال 1382′](7)[/simple_tooltip]

5- مستمع و صاحب سخن

سعدی گوید: «در مسجد جامع شهر بعلبک (از شهرهای شام) بودم و روزی برای چند نفر پند می‌گفتم و آنان دل‌مرده و بی‌بصیرتی داشتند و حرف‌هایم در آن‌ها اثر نمی‌کرد. آتش سوز دلم، هیزم تر آن‌ها را نمی‌سوزاند. سخن به این آیه رسید که حق‌تعالی فرمود: «نَحنُ اَقرَبُ مِن حبلِ الورید: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم»[simple_tooltip content=’سوره‌ی ق، آیه‌ی 16′]*[/simple_tooltip] ناگهان عابری از کنار مجلس ما عبور می‌کرد و ته‌مانده‌ی سخنم را شنید و تحت تأثیر قرار گرفت به‌طوری‌که نعره‌ای از دل برکشید و آن‌چنان خروشید که دیگران را تحت تأثیر قرار داد. آن‌ها با او هم‌نوا شدند و به جوش‌وخروش افتادند. سبحان‌الله که نزدیکانِ بی‌بصر، دور؛ و دوران باخبر، در حضورند.»

فهم سخن چون نکند مستمع **** قـوّت طبع از متکلّم مجوی
فـسـحت مـیـدان ارادت بیار **** تا بزند مرد سخنگوی، گوی

یعنی اگر شنونده معنای گفتار را درنیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. پس باید میدان اشتیاق سخنگوی گشاده شود تا با چوگان معنویت، گوی سخن بزند. (فُسحت: فراخی، گشادگی)[simple_tooltip content=’حکایت‌های گلستان، ص 113′](8)[/simple_tooltip]

6- امثله برای شنیدن

سخنان چون بیان می‌داریم، مانند شیر در پستان جان است؛ تا از طرف شنونده میلی نباشد آن شیر جاری نمی‌شود. اگر شنونده طالب باشد و گوینده مرده، بر اثر شوق شنونده، گوینده به سخن آید.

مستمع چون تشنه و جوینده شد **** واعظ اَر مُرده بود گوینده شد

اگر شنونده زنده‌دل باشد، گوینده اگر لال هم باشد به صد زبان به نطق درمی‌آید. اگر کسی نسبت به شنیدن معارف، اهلیّت نداشته باشد، گوینده، حقایق را پنهان می‌دارد و نمی‌گوید. همیشه هر چیز را، خوب و خوش و زیبا برای دیده‌ی اشخاصِ بینا کنند.

هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند **** از برای دیده‌ی بینا کنند

آواز خوش را کی برای ناشنوا (اصم) می‌سازند؟
مشک را خداوند برای بینی‌هایی معطر کرده که حس بویایی دارند، امّا برای آدم‌های اخشم (کسی که شامه‌اش کار نمی‌کند) فایده‌ای ندارد.[simple_tooltip content=’مثنوی دفتر اوّل بیت 2385-2378′](9)[/simple_tooltip]