حدیث

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 18 سوره‌ی زُمَر می‌فرماید: «کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها (مانند روایت، حسن، صحیح و موثّق) پیروی می‌کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرد و آن‌ها خردمندان‌اند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که دو حدیث بیاموزد و با آن، نفسش را سود برساند یا دیگری را یاد بدهد که استفاده ببرد، بهتر از عبادت شصت سال است.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 230 -منیه المرید)

توضیح مختصر:

آنچه را از پیامبر و ائمه اطهار علیهم السّلام نقل شده، حدیث گویند.
حدیث صحیح، به حدیثی گفته می‌شود که تمام سلسله‌ی سند آن تا امام متّصل و دو ویژگی عدالت و ایمان در راوی باشد.
حدیث حَسَن، به حدیثی گویند که مانند حدیث صحیح بوده و لکن سلسله راویان یک نفر یا چند نفر تصریح به عدالت آنان در رجال نشده و فقط مدح در حق آنان شده است.
حدیث موثّق، حدیثی است که راویان، عدالت و ایمان دارند و لکن امامی نیستند.
حدیث ضعیف، به حدیثی گفته می‌شود که سلسله سند آن فاقد اتّصال و راویان مجهول‌الحال یا دروغ‌گو و مانند این باشند که حدیث مردود است و قابل استفاده نیست.
اما حدیث قدسی، حدیثی است که از جانب خدا باشد که به‌وسیله‌ی پیامبر یا امامی نقل شده باشد.
از راویان حدیث می‌توان به جابر عبدالله انصاری، عمّار بن یاسر، سلیم بن قیس، ابوحمزه ثُمالی، ابو بصیر، زَراره بن اعین، یونس ین عبدالرّحمن، محمد بن عثمان بن سعید دوّمین نایب امام زمان و مانند آن‌ها اشاره کرد و از کتب حدیثی می‌توان از کافی، تهذیب الاحکام، خصال، وسائل الشّیعه و مانند آن نام برد.

1- هزار عابد

معاویه بن عمّار گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «مردی روایت کننده، سخنان شما را برای مردم بازگو می‌کند و آن‌ها را در دل مردم و شیعیان استوار می‌کند و مرد عابد دیگری نیز از شیعیان شما هست که این توانایی را ندارد درعین‌حال، عبادت کننده است، کدام یک برترند؟» فرمود: «کسی که احادیث ما را روایت کند و دل‌های شیعیان را استوار سازد، از هزار عابد بهتر است.»
(اصول کافی، ج 1، ص 25)

2- حسن بی محبوب کوفی

او مشهور به ابن محبوب است و از اصحاب اجماع و راوی حدیث است. امام رضا علیه‌السلام درباره‌ی او چنین دعا کرده است: «خداوند تو را به حکمت مؤیّد، زبانت را گویا و رسیدن به خیر را برایت آسان گرداند!»
پدرش در تعلیم او به‌قدری ساعی بود که پسرش را در کودکی تشویق به نوشتن حدیث می‌کرد و با او قرار گذاشته بود در برابر هر حدیثی که از علی بن رئاب استماع نموده و بنویسد، یک درهم به او انعام بدهد و بدین گونه مشوّق فرزند در نقل و ضبط احادیث بوده است. او از غیر امام علیه‌السلام از شصت نفر از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هم حدیث نقل کرده و تألیفات زیادی در فن حدیث نموده است.
(شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 23 -اعیان الشیعه، ج 5، ص 23)

3- حدیث در خلوت

مسیر گوید: امام باقر علیه‌السلام به من فرمود: «آیا شما در خلوت با یکدیگر حدیث را گفتگو می‌کنید و آنچه می‌خواهید می‌گویید؟»
عرض کردم: «آری والله ما در خلوت باهم حدیث می‌گوییم.» فرمود: «قسم به خدا من دوست دارم با شما در بعضی از جاها باشم. قسم به خدا من بوی شما را و جان‌های شما را دوست دارم و شما بر دین خدا و دین فرشتگان هستید. پس به ورع و کوشش بسیار، مرا اعانت نمایید.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 231)

4- حدیث سلسله الذّهب

چون امام رضا علیه‌السلام داخل نیشابور شد، عرض کردند: «به حق پدران پاکیزه و گذشتگان گرامی خود، صورت مبارک خود را به ما بنما و برای ما حدیثی از پدران و جدّت بفرما تا استفاده ببریم.»
حضرت علیه‌السلام استر خود را نگه داشت و صورت مبارک را باز نمودند و مردم با دیدن امام علیه‌السلام، گروهی می‌گریستند و بعضی جامه بر تن می‌دریدند و برخی خود را به خاک افکنده و آنان که نزدیک‌تر بودند، تنگ استر را می‌بوسیدند و بعضی به زیر سایبان محمل بسیار گریه می‌کردند.
پس همه ساکت شدند. بیست‌وچهار هزار قلم دان به‌غیراز دوات‌ها آماده و بیان حدیث را ابوزرعه و محمد بن اسلم، با صدای بلند، به مردم می‌رساندند. حدیث امام علیه‌السلام این بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از قول جبرئیل فرمود که خداوند فرمود:
«کَلِمه لا اله الّا الله حِصْنی فَمَن دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِن عذابی (ناری): کلمه لا اله الّا الله حصار من است، پس هر کس آن را بگوید، داخل حصار من شده و چنین کسی از عذاب من ایمن خواهد بود.»
(منتهی الامال، ج 2، ص 284 -کشف الغمه)

5- تحمّل احادیث صعب

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردی نزد امام حسین علیه‌السلام آمد و عرض کرد: «حدیثی از فضایلتان که خدا برای شما قرار داده، برایم بفرمایید!»
فرمود: «تو هرگز طاقت و تحمّل آن را نداری.» عرض کرد: «طاقت خواهم آورد.» حضرت حدیثی (سنگین) برای او بیان فرمود. هنوز به اتمام نرسیده بود که موی سر و صورتش از –عدم تحمل- سپید گشت و حدیث را هم فراموش نمود. امام حسین علیه‌السلام فرمود: «رحمت خداوند به وی رسید که حدیث را فراموش کرد. (وگرنه بیشتر صدمه می‌دید.)»
(نمونه معارف، ج 4، ص 206 -بحارالانوار، ج 7، ص 272)

حدود

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 38 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «(حد) مرد دزد و زن دزد این است که: (انگشتان) دست آن‌ها را قطع کنید.»
و در آیه‌ی 2 سوره‌ی نور می‌فرماید: «(حد) هر یک از زن (بی‌شوهر) و مرد زناکار این است که صد تازیانه بزنید.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «حدی که در روی زمین اقامه شود، نموّش از باریدن بارانی که چهل شبانه‌روز بر زمین ببارد بیشتر است.»

توضیح مختصر:

منظور از حدود، آن دسته از احکامی است که باید مراعات کنند و چون از مرز و حد آن بگذرد، قابل تعزیر و کفّاره و مانند این‌هاست.
عقوبت و مجازات شرعی درباره گناهکار و مُجرم، مثل تازیانه زدن، سنگسار نمودن و اعدام کردن را گویند. گرچه وقتی کسی از مسائل مانند ارث از حد و مرز تعیین شده تجاوز کند و یا در مسئله‌ی همسر، احکام خانواده را زیر پا بگذارد از حد و مرز گذشته و قوانین را عمل ننموده، در آن‌ها هم از حدود تجاوز کرده و خداوند درباره‌ی آن‌ها عذاب دردناک را ذکر کرده است. (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 14)
در سوره‌ی طلاق آیه‌ی 1، بعد از شمردن مسئله طلاق و احکام آن می‌فرماید: «این حدود خداوند است و هرکسی از حدود الهی تجاوز کند، به خویشتن ستم کرده است.»
تجاوز از حدود باعث اخلال در مصالح عامّه می‌شود و نمی‌گذارد جامعه تعادل و صلح و وحدت را برپا کند.
خداوند اجرای حدود چهارگانه‌ی قتل، دار زدن، قطع عضو و تبعید را، در سوره‌ی مائده آیه‌ی 33 درباره‌ی محارب و ستیز جو، برحسب درجات اِفساد، رتبه‌بندی نموده است. اگر کسی شمشیر بِکشد و سعی در گسترش فساد بکند و مال کسی را ببرد، او کشته می‌شود چون هم محارب است و هم مفسد، نه اینکه فقط به خاطر قصاص کشته می‌شود. خداوند بر یهود غضب کرد چراکه از حدود الهی تجاوز نمودند سپس خداوند لعنت خود را شامل حال یهود کرد و بین آن‌ها دشمنی انداخت.

1- ارّه کردن فرزند

در زمان عمر، دو زن بر سر کودکی نزاع می‌کردند و هرکدام می‌گفتند: بچه از ماست و ازاین‌جهت، بیّنه و شاهدی نداشتند.
عمر ندانست حکم چیست و حد چیست. بنابراین از امیرالمؤمنین علیه‌السلام کمک جست. امام آن دو زن را خواست و آن‌ها را موعظه کرد و آن‌ها را از عاقبت و عذاب الهی ترساند؛ ولی آن‌ها بر ادعای خود باقی ماندند.
امام که دید آن‌ها دست‌بردار نیستند، دستور داد، ارّه‌ای بیاورند، زنان گفتند: با ارّه چه کار خواهی کرد؟ فرمود: «بچه را می‌خواهم با این ارّه دو نصف کنم، نصفی به یکی و نصف دیگر به آن دیگر بدهم.»
یکی از زنان ساکت ماند و دیگری گفت: «ای خدا! ای ابالحسن! اگر حتماً این کار را خواهی کرد، هرآینه من از سهم خویش گذشتم و به آن زن دادم.» (مبادا بچه دو نیم گردد.)
حضرت فرمود: «الله‌اکبر، این طفل فرزند توست. نه آن زن؛ اگر فرزند او بود، هرآینه با این کار دلش می‌سوخت و رأفت مادری او را به سکوت وا‌نمی‌داشت.»
آن زن هم اعتراف کرد که حق با اوست و فرزند از آنِ او می‌باشد. پس نگرانی عُمر برطرف شد و برای امام دعا کرد.
(الارشاد، ص 110 -داستان‌های زندگی علی علیه‌السلام، ص 158)

2- سنگسار یا تازیانه

از حضرت رضا علیه‌السلام روایت است که: جوانی نابالغ با زنی شوهردار فجور و مجامعت کرد. عمر امر کرد آن زن را سنگسار کنند.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «سنگسار بر این زن واجب نیست، بلکه باید تازیانه به او زده شود؛ چون آن کسی که با او این خطا را کرده بالغ نبوده است.»
(قضاوت‌های محیّر العقول، ص 44)

3- حد شراب‌خوار

قدامه، شوهر خواهر عمر، شراب خورد؛ عمر خواست او را حد بزند که قدامه این آیه را خواند:
«آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، در آنچه خوردند، باکی نیست، هنگامی‌که تقوا بورزند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند.» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 93)
سپس گفت: «بر من حد الهی واجب نیست.» عمر با شنیدن این آیه حد را بر او جاری نکرد.
چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام این قضیه را شنید، به نزد عمر رفت و فرمود: «چرا حد بر او جاری نکردی؟» گفت: «این آیه را خواند.» فرمود: «قدامه و هرکسی که روش او را دنبال کند، از اهل این آیه نیست، چون آن‌ها که ایمان آورند و عمل نیکو کنند، حرام را حلال نکنند. باید او را به توبه دعوت کنی؛ اگر توبه نکرد، حد شراب‌خوار بر او جاری نمایی.»
عمر مطلب را به قدامه رساند، اما نمی‌دانست چقدر بر او حد جاری کند، ازاین‌رو از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کرد.
امام فرمود: «هشتاد تازیانه بر او بزن، به‌درستی که شراب‌خوار وقتی شراب خورد مست شود، هنگامی‌که مست شد، هذیان گوید، و چون بیهوده گوید، دشنام دهد.» پس عمر هشتاد تازیانه بر قدامه زد.
(الارشاد، ص 108)

4- زن دیوانه

کسی با زن دیوانه‌ای زنا نمود، عمر امر کرد که بر زن دیوانه حد جاری کنند. امیرالمؤمنین فرمود: «چرا می‌خواهید حد جاری کنید؟» گفتند: «کسی با این زن دیوانه زنا کرده و فرار نموده است، و شاهد اقامه شده، و عمر حکم کرده است.»
فرمود: این زن را به نزد عمر ببرید و به او بگویید: آیا ندانستی که این مجنونه‌ی آل فلان است و عقل ندارد و در اختیار خودش نیست؟ بااینکه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: دیوانه تا عاقل نشده است، تکلیف از او برداشته شده است، و این زن هم عقل ندارد.
آن زن را نزد عمر بردند، و به خاطر امر امیرالمؤمنین، حد را از او برداشت و گفت: «خداوند در کار علی علیه‌السلام گشایشی دهد، نزدیک بود به‌واسطه‌ی حد زدن بر این دیوانه هلاک شوم.»
(قضاوت‌های محیّرالعقول، ص 33)

5- به خاطر گناه خلیفه

جوانی را به (جرم) دزدی گرفتند و نزد خلیفه هارون‌الرشید بردند. بعد از اثبات دزدی هارون حکم کرد که دستش را بِبُرّند.
پیرزنی که مادر جوان بود، پیش آمد و گفت: «ای خلیفه! دستی را که خدای تعالی آراسته، می‌بری؟»
هارون گفت: «به‌حکم خدا قطع می‌کنم و من از خدا می‌ترسم که در حدّی از حدود شرع کوتاهی کنم، زود باشید دستش را ببرید!»
پیرزن گفت: «ای خلیفه! زندگی من از کسب دست اوست، دست او را قطع می‌کنی، قوت زندگی‌ام را قطع می‌کنی.» هارون گفت: «دستش را ببرید که اگر این حد بر او بزنم، ازجمله گناه‌کاران باشم.»
پیرزن گفت: «ای خلیفه! این گناه هم یکی از آن گناهان است. بدان که شب و روز استغفار می‌کنی.» خلیفه را این سخن خوش‌آمد و پسرش را به او بخشید.
(لطائف الطوائف، ص135)

حجت (دلیل، برهان مُتْقن)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 165 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «پیامبرانی که بشارت‌دهنده و بیم دهنده بودند تا بعد از این پیامبر، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند (و بر همه‌ی اتمام‌حجت شود).»

حدیث:

امام کاظم علیه‌السلام فرمود: «همانا خدا را بر مردم دو حجت است؛ یکی حجت آشکار که آن پیامبران و رسولان و ائمه هستند و دیگری باطنی که خردهاست.»
(اصول کافی، ج 1، ص 13)

توضیح مختصر:

خداوند برای راهنمایی خلق، برهان‌های مُتْقن و آیات و علائم محکم را نشان داده است، چه آنانی که به‌عنوان پیامبر و خلیفه‌ی اویند و چه کتاب‌های آسمانی و چه در آفاق و انفُس، ولی ازآنجایی‌که بی‌خردان، معاندان، اهل لجاجت و تعصب و تقلید در طول تاریخ بشریت بسیار بودند، آن‌ها زیر بار نرفتند. نصایح مستدل و حکمت‌ها، همیشه بیانگر راه ثواب بوده است. آنانی که بعد از آمدن بیّنه و برهان قبول حجت نکردند و تکذیب نمودند، هلاک شدند در دنیا و آخرت. چراکه انبیاء هدایتشان الهی بود و به‌واسطه‌ی آنان بیّنات بر مردم اتمام‌حجت شد.
اما آنچه مدعیان و رهبران دروغین برای فریب اهل دنیا آوردند، دلیل قاطعی نداشته و به وعده‌های دروغی مردم را فریفتند تا از اغوای آنان، ریاست کنند و سواری بگیرند. منکران انبیاء و اولیاء، به انکار که برمی‌خیزند، بیشترین القاء شُبه را در ذهن ساده‌لوحان می‌اندازند تا جایی که پیامبران را مجنون خطاب کردند. وقتی علم نبود، قدرت اندیشیدن ضعیف است و ضعف در قوه‌ی عاقله، راه را برای مکّاران که مردم را به تقلید و مَجاز و خِلط مباحث می‌اندازند، باز می‌کند.
فرعون وقتی از حجّت و برهان عاجز شد و از معارضه با موسی در مسئله‌ی اژدها ترسید، روی به قومش کرد و گفت: «خدایی که موسی ادعا می‌کند اگر حق بود، در مکان مثل من می‌بود و دسترسی به او ممکن می‌شد.» این همان حرف‌های غلط‌انداز و شُبه درست کن می‌باشد که نمی‌تواند با دلیل قطعی حرف بزند.

1- دلیل بر حدوث عالَم

ابو شاکر دیصانی -مادی‌گرا و قائل به دو اصل نور و ظلمت بود- به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «دلیل بر حدوث عالم چیست؟»
امام علیه‌السلام فرمود: «دلیل بر آن موضوع را با نزدیک‌ترین چیزها می‌نمایم!» دیصانی عرض کرد: «آن چیست؟»
امام علیه‌السلام تخم‌مرغی را گرفت و بر کف دست خود نهاد. سپس فرمود: «این تخم‌مرغ دارای حصاری محکم است، داخل آن پرده‌ای لطیف و نازک است که سفیده‌ی آن مانند نقره‌ی گداخته و روان می‌باشد و زرده آن همانند طلای روان است؛ بعد از مدّتی شکسته می‌شود و مانند طاووسی از آن خارج می‌شود، آیا چیزی داخل آن شده است؟»
گفت: «نه!» فرمود: «پس این دلیل، دلالت بر حدوث عالم می‌نماید.»
(توحید صدوق، ص 292)

2- حجت از آسمان و زمین

زندیق مصری در مکه به خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید، امام در سؤالات و جواب‌های او فرمود: آیا به آسمان صعود نموده‌ای؟ آیا می‌دانی در آنجا چیست؟ نه به مغرب و نه به مشرق رفته‌ای و نه به زمین و نه به آسمان صعود کرده‌ای تا بشناسی که پشت سر آسمان و زمین چیست!
آیا عاقل چیزی را که شناخته، انکار می‌کند؟ ای برادر مصری! چرا شب به روز و روز به شب تبدیل نمی‌گردد؟ این‌ها مجبورند، اگر دهر و روزگار این‌ها را می‌برد چرا برنمی‌گرداند؟ همه مضطرند! چرا آسمان ایستاده و زمین وضع شده؟ چرا آسمان بر زمین سقوط نمی‌کند؟ چرا زمین بر آسمان فوق صعود نمی‌کند و نمی‌چسبد؟ همه دلیل بر اویند.
پس زندیق مصری از دلایل و حُجج واضحه به دست امام علیه‌السلام مسلمان شد.
(اصول کافی، ج 1، ص 57)

3- معجزات موسی

مأمون، خلیفه‌ی عباسی گفت: در عمر خویش سه نفر مرا ملزم کردند… یکی آن بود که شخصی دعوی نبوّت می‌کرد و او را پیش من آوردند. از او پرسیدم: «تو که هستی؟» گفت: «موسی بن عمرانم!» گفتم: «موسی، آیات و علاماتی مانند ید بیضاء داشت. اگر تو یکی از آن معجزات را به من بنمایی ایمان آورم و الّا گردنت را خواهم زد.»
گفت: «نیک فرمودی؛ امّا فرعون دعوی خدایی کرد و گفت: أنا رَبُّکُم الاَعلی: من خدای برتر هستم؛ تا موسی معجزات بر او نمود. اگر تو آن گویی که فرعون گفت، من نیز حجت و آیات موسی به تو بنمایم.»
(لطائف الطوائف، ص 416 -روضه الصّفا)

4- برهان

صبحی، عربی موسی نام، در مسجد وضو می‌گرفت. کیسه‌ی پولی یافت. به صف جماعت رفت و پشت سر امام جماعت به نماز ایستاد. اتّفاقاً امام، در آن زمان این آیت را خواند: «ما تِلکُ بِیُمینک یا موسی! ای موسی! در دستت چیست؟»
(سوره‌ی طه، آیه‌ی 17)
عرب موسی نام گفت: «به خدا قسم امام ساحر است.» و کیسه پول را در محراب انداخت و از ترس آنکه مبادا او را به تهمت دزدی بگیرند، از مسجد گریخت.
(لطائف الطوائف، ص 152)

5- دلیل بر آمدن باران

حضرت سلیمان علیه‌السلام و اصحابش برای طلب باران از شهر خارج شدند. در بین راه مورچه‌ای را دید که به پشت خوابیده و دست و پایش را به طرف آسمان بلند کرده و می‌گوید: «خدایا! ما از مخلوقات تو هستیم و نیازمند به رزق تو می‌باشیم، پس ما را به گناه دیگران هلاک مفرما!»
سلیمان علیه‌السلام به اصحاب فرمود: «بازگردید که به دعای دیگری بر ما باران خواهد بارید.»
(محجه البیضاء، ج 2، ص 299 -شنیدنی‌های تاریخ، ص 21)

حُجُب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 45 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «و چون قرآن بخوانی میان تو و آنان که به جهان واپسین ایمان ندارند، پرده‌ای فرا پوشیده می‌نهیم.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «آرزو، پرده‌ی مرگ است. (نمی‌گذارد انسان به یاد مرگ بیفتند).»
(غررالحکم، ج 1، ص 246)

توضیح مختصر:

حُجب دو نوع است: ظلمانی و نورانی؛ اما ظلمانی، آن است که بنده، اخلاق ناپسند و اعمال قبیحه و اعتقادات فاسد داشته باشد و تعلّقش به ظواهر دنیا و مَجازات و ریاست باشد؛ اما حُجب نورانی آن است که بنده طاعت خود را ببیند و دید اخذ ثواب کارهایش را دارد و به کارهای خویش که کاربرد دارد می‌نگرد و توجه می‌کند چه آنکه نگریستن به این‌ها بنده را به عجب می‌برد. به‌عبارتی‌دیگر، التفات به چیزی که آثارش به نفس برگردد، لازمه‌اش آن است که قُرب حق محجوب شود.
اگر بنده آگاهی عقلانی دارد و به معنی معقوله توجه می‌کند، این نوعی پیوند است که باید گسسته شود چنان‌که ذاکر، ذکر خود را می‌بیند و برای نماز شب خود حساب باز می‌کند که مثلاً 50 سال نماز شب می‌خوانم یا می‌گوید: من مُردم، سجاده‌ی نماز شبم را با من دفن کنید و مانند این‌ها؛ همه حُجب نورانی هستند که در درازمدت تبدیل به امراض خفیه‌ی روحی می‌شود. آنکه عاشق صورت است، سیرت باطن را نمی‌بیند و همین عشق صورت، حائل و مانع است.
کسی که عاشق علم و تدریس است، او از علم، حفظ کلمات، اداء، حروف و ربط جملات را بیان می‌دارد اما به معلوم نرسیده، لذا علم، حجابِ معلوم است.

1- پرده‌ها هست

روزی فقیری به نزد حکیم ملّا هادی سبزواری (م 1289) آمد و خواستار مقداری سرکه گردید. حاجی باآنکه سخن کوتاه می‌گفت با صدای بلند فرمود: «نداریم.» فقیر گفت: «در فلان گوشه زیرزمین سرکه است!» حاجی فرمود: «درویش! از چشم تو پرده‌ای برگرفته‌اند که چنین می‌کنی، پرده‌ها هست که باید برگیرندش.»
(تاریخ حکماء و عرفاء، ص 114)

2- حجاب چهره جان

خواجه حافظ می‌فرماید:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست **** تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز

و در جای دیگر می‌فرماید:

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم **** خوشا دمی که از این چهره پرده بر فِکَنم

چون جمال یار نقاب ندارد و هر چه سبب محجوب بودن می‌شود، از جهت اعمال نامطلوب و صفات رذیله است. امام معصوم فرمود: «محجوب شدن خداوند از خلایق به خاطر کثرت و زیادی گناهان آن‌هاست.» (اِنّ الحِجاب عَنِ الخَلقِ لِکَثرهِ ذُنُوبِهِم) (بحارالانوار، ج 3، ص 15) و فرمود: «خدایا تو از مخلوقاتت در حجاب نیستی، جز آنکه اعمال زشت (یا آرزوهای) شان حجاب آن‌ها می‌شود.» (اقبال الاعمال، ص 68) و فرمود: «بارالها! پرده‌های شک و حجاب را از قلوبمان برانداز.» (بحارالانوار، ج 94، ص 147)
خواجه حافظ می‌فرماید:

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند **** هر آنکه خدمت جام جهان‌نما بکند

مرحوم عارف ربّانی آیت‌الله کشمیری از ادعیه‌هایی که برای رفع حُجُب، امر به خواندن آن با توجه، می‌دادند، دعای احتجاب بود که در کتاب (روح و ریحان) صفحه 142 نقل کرده‌ایم. اوّل دعای احتجاب از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم چنین است: «اللّهُم إنّی اَسئَلُکَ یا مَن احتَجَبَ بِشُعاعِ نُورِه …» البته زمان قرائت و تعداد آن بستگی به دستور استاد حاذق دارد.

3- حجاب‌ها و مکاشفات نظر

حقیقت کشف، از شکاف بیرون آمدن است بر وجهی که صاحب کشف ادراک آن چیز کند که پیش از آن ادراک نکرده باشد. خداوند به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «فَکَشفنا عَنکَ غِطائِک: از پیش تو پرده‌ها را برداشتیم.» (سوره‌ی ق، آیه‌ی 22)
یعنی حجاب‌ها را از پیش تو برداشتیم تا مکشوف نظر تو گشت. حجاب یعنی موانعی که دیده‌ی بنده، بدان از جمال حق محجوب است و آن جملگی در عوالم دنیا و آخرت می‌باشد. شاید مناسب‌ترین روایت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم هفتاد هزار سال است که فرمود: «اِنّ لِلّه سبعین الف حجاب مِن نورِ وَ ظُلمَه: برای خدا هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است.» (در بعضی روایات 17000 و در بعضی 18000 و در بعضی 36000 حجاب آمده است.) و همه در نهاد انسان است و به‌حسب هر عالَمی، انسان را دیده‌ای است که کشف را بدان مشاهده کند؛ البته حجاب‌ها در «دو عالم نور و ظلمت» است که ملک و ملکوت، دنیا و آخرت، غیب و شهادت، جسمانی و روحانی هم گویند. حال‌آنکه جمله یکی می‌باشند و اسامی مختلف دارند. حواس پنج‌گانه عوالم جسمیت را بدان ادراک کند و مدرکات باطنی پنج‌گانه عقل، دل، سرّ، روح و خفی، جمله عوالم روحانیت را درک کند. سالک از هر حجاب که گذر کند از آن هفتاد هزار، دیده‌ای مناسب آن مقام و احوال آن مقام گشاده و مکاشف نظر او گردد.
(مرصادالعباد، ص 310)

4- رفع حجب

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس دو سوره انفطار و انشقاق را تلاوت کند و آن دو را در نمازهای واجب و نافله (مستحبی) برابر چشم خود قرار دهد، هیچ حجابی او را از خدا محجوب نمی‌دارد و چیزی میان او و خدا حائل نمی‌شود، پیوسته (با چشم دل) به خدا می‌نگرد و خدا (با لطفش) به او نگاه می‌کند تا از حساب مردم فارغ شود.»
(ینابیع الموده، ص 71- بوستان معرفت)
سوره‌ی انفطار 19 آیه و سوره‌ی انشقاق 25 آیه دارد و هر دو سوره درباره‌ی معاد و عمل انسان، بهشت و جهنّم، حساب و نامه‌ی اعمال سخن گفته است. (مجمع‌البیان، ج 10، ص 477 -تفسیر نمونه، ج 26، ص 206)
اوّل سوره‌ی انفطار فرمود: «آنگاه‌که آسمان شکافته شود» و اوّل سوره‌ی انشقاق فرمود: «و آنگاه‌که آسمان شکافته شود» لذا برمی‌آید که برای رفع حُجُب و شکستن هوی و بت نفس مؤثر است. آن‌هایی که این دو سوره را حفظ نیستند، می‌توانند از روی خط قرآن در نماز واجب و مستحب و یا در هر وقت که می‌توانند بخوانند.

5- رفع مانع

درباره‌ی عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م 1343) نوشته‌اند: بعد از 2 سال شاگردی، خدمت استاد کامل خود آخوند ملا حسینقلی همدانی (م 1311) عرض می‌کند: «من در سیر خود به‌جایی نرسیدم.» استاد در جواب، از اسم و رسمش سؤال می‌کند. او تعجّب کرده و می‌گوید: «مرا نمی‌شناسید؟ من جواد ملکی تبریزی هستم.» ایشان می‌گوید: «شما با فلان ملکی‌ها نسبت دارید؟» میرزا چون آنان را خوب و شایسته نمی‌دانسته از آنان انتقاد می‌کند. استاد می‌فرماید: «هر وقت توانستی کفش آن‌ها را که بد می‌دانی، پیش پایشان جفت کنی من خود به سراغ تو خواهم آمد.» میرزا فردا که به درس می‌رود، در محلی پایین‌تر از بقیه شاگردان می‌نشیند تا رفته‌رفته طلبه‌هایی از آن فامیل که در نجف بودند و ایشان را خوب می‌دانست، مورد محبّت خود قرار می‌دهد تا جایی که کفششان را پیش پای آن‌ها جفت می‌کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن هستند، می‌رسد رفع کدورت فامیلی می‌شود. بعد میرزا خدمت استاد می‌رسد، استاد می‌فرماید: «دستور تازه‌ای نیست، تو باید حالت اصلاح شود تا از این دستورات بهره‌مند شوی.» ضمناً یادآوری می‌کند که کتاب «مفتاح الفلاح» مرحوم شیخ بهایی برای عمل کردن خوب است.
(تاریخ حکماء و عرفا، ص 133)

6- علّت عدم پذیرش

در سوره‌ی فُصّلت آیه‌ی 4 خداوند می‌فرماید: «قرآن بشارت‌دهنده و بیم دهنده است ولی بیشتر مردم روی‌گردان شده‌اند.» سپس خداوند در آیه‌ی پنجم از قول مخالفین پیامبر و قرآن چنین نقل می‌کند: آن‌ها گفتند:
1. قلب‌های ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت می‌کنی در (اَکنَّه) پوشش‌هایی قرار گرفته است.
2. در گوش‌های ما (وَقْر) سنگینی است.
3. میان ما و تو (حجاب) حجابی وجود دارد. پس تو ای محمد صلی‌الله علیه و آله! به دنبال عمل خود باش، ما هم برای خود عمل می‌کنیم.

7- مُهر و غشاوه

خداوند در قرآن مُهر را بر قلب و گوش؛ و غشاوه را چشم زده است. در سوره‌ی بقره آیه‌ی 7 می‌فرماید: «خَتَمَ اللهُ علی قلوبِهم وَ علی سَمْعِهِم وَ علی اَبصارِهم غِشاوه: خداوند بر دل‌ها و گوششان مُهر نهاد و بر چشم آنان پرده افکند.» و در سور ه ی انعام آیه‌ی 46 آمده: «خداوند مُهر بر دل‌های آنان (کفار و مشرکین) زده است.»
در سوره‌ی جاثیه آیه‌ی 23 می‌فرماید: «خداوند بر گوش و قلب آن‌هایی که خدای خود را هوای نفس قرار دادند مُهر نهاده و بر چشم آنان پرده افکنده است.»

8- موالیان و شکستن حجاب‌ها

جوجه در داخل تخم‌مرغ به پوست تخم فشار می‌آورد تا بیرون بیاید. مرغ هم دائم او را زیر پر و بال می‌پروراند و از این‌سو به آن‌سو می‌گرداند و با نوک زدن به پوست، آن را می‌شکند تا جوجه بیرون بیاید. جوجه وقتی بیرون می‌آید، فکر می‌کند خودش بوده که توانسته پوست تخم را بشکند. سالک هم پیوسته در طبیعت اسیر است و برای بیرون آمدن تقلّا می‌کند. ولی خبر ندارد که موالیان او برای بیرون آوردنش از این پوسته طبیعت چه ها کرده‌اند؛ آخرالامر هم آن‌ها هستند که پوسته را می‌شکنند و سالک را از حجاب عالم طبیعت نجات می‌دهند.
(مصباح الهدی، ص 196)

حجاب (مانع، حایل)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 5 سوره‌ی فُصِّلت می‌فرماید: «(افرادی روی‌گردان به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفتند): میان ما و تو حجابی وجود دارد. پس تو به دنبال عمل خود باش و ما هم برای خود عمل می‌کنیم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر مؤمنی که بین خود و مؤمن دیگر پرده و حائلی افکند، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار سور (دیوار) زند.»
(اصول کافی، ج 2، ص 270)

توضیح مختصر:

هر انسانی نسبت به خداوند موانعی دارد که حجاب می‌شود و نمی‌تواند به قُرب برسد و خالص باشد. حجاب‌ها از جانب بنده ایجاد می‌شود، مثلاً کسی که کینه دارد و یا حب ریاست دارد، یا مال را بسیار دوست می‌دارد، هرکدام از این‌ها، خود حجاب ترقّی و رشد و قُرب به حق‌تعالی می‌شود.
آدمی که حیا دارد محجوب است، وقتی این ضعف را نداشته باشد، بی‌پروا می‌شود. چون این بی‌شرمی بر او غالب شد و پرده و مانع بیشتر شد، آلودگی و کثافت‌کاری او هم بیشتر می‌گردد.
چرا عدم سِتر با هوی پرستی سازگار است؟ بزرگ‌ترین حجاب، انّیت و منیّت است که از آن به حجاب اکبر تعبیر می‌شود که حائل است میان طالب و مطلوب.
بعضی اعمال، حجاب برای عالم دنیا هستند و بعضی حجاب‌ها متعلق به عالم آخرت است ولی حجاب اهل نهایات، از مقامات توحید و شهود حضرت حق و تقرّب خاص به خداوند است.
لذا بعضی عالمان ربّانی در دعاها می‌گفتند: «خدایا اگر می‌خواهی مرا عذاب کنی به خواری حجاب عذاب نکن که این سخت‌ترین درد است.»
حافظ می‌فرماید:
«حجاب راه، تویی حافظ از میان برخیز **** خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود»

1- فرزند بلال

میمون بن مهران گوید: نزد عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اُموی بودم. به دربانش گفت: «ببین بر در خانه کیست؟» دربان برگشت و گفت: «مردی است که شترش را خوابانده و می‌گوید من فرزند بلال، مؤذن پیامبر اسلامم.»
خلیفه اجازه داد تا وارد شود. چون وارد شد، گفت: «برایم حدیثی بگو!» گفت: از پدرم بلال شنیدم که می‌گفت از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: «هر که متصدّی امری از کارهای مسلمانان گردد و خود را از مردم محجوب کند و بپوشاند که به وی دسترسی پیدا نکنند، خداوند در روز قیامت خود را از آن شخص، پنهان و دور خواهد داشت.»
پس عمر بن عبدالعزیز به دربانش گفت: «برو در خانه‌ات بنشین! نمی‌خواهم دربانی من کنی.»
(نمونه معارف، ج 4، ص 184 –مسترف، ج 1، ص 92)

2- ابراهیم ساربان

ابراهیم ساربان، خواست خدمت علی بن یقطین، وزیر شیعه‌ی هارون‌الرشید برسد ولی او را راه نداد.
وزیر، در همان سال، در ایّام حج، خدمت امام کاظم علیه‌السلام در مدینه رسید ولی امام علیه‌السلام او را راه نداد. تا روز دوّم در بیرون خانه، امام علیه‌السلام را ملاقات کرد و علت راه ندادن را پرسید. امام علیه‌السلام فرمود: «برادرت ابراهیم را راه ندادی پس خدا سعی تو را قبول نمی‌کند مگر بعدازآنکه ابراهیم تو را عفو کند.»
عرض کرد: «الآن از مدینه تا کوفه چطور بروم؟» امام علیه‌السلام فرمود: «شب به بقیع می‌روی و شتری زین کرده می‌بینی، به اندک زمانی (طی الارض) به کوفه می‌روی و او را راضی می‌کنی و دوباره برمی‌گردی.»
علی بن یقطین، همین کار را کرد و به مدینه بازگشت و شتر را بر در خانه‌ی امام علیه‌السلام خوابانید، بعد حضرت او را اذن داد و پذیرفت.
(منتهی الآمال، ج 27، ص 248 –عیون المعجزات)

3- به سه جهت

خالد بن عبدالله قشیری به دربان می‌گفت: «کسی را از در خانه بازنگردانید؛ زیرا متصدّیان امور، خود را از مردم پنهان نمی‌کنند مگر به جهت این‌که:
1. یا عیبی در آن‌هاست که می‌ترسند.
2. یا تزلزلی که از آن خائف‌اند.
3. یا بخیل‌اند و واهمه دارند که کسی بیاید و چیزی از آن‌ها بخواهد.»
(نمونه معارف، ج 4، ص 185)

4- لعنت خدا

ابی حمزه گوید: به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم: «فدایت شوم! چه می‌فرمایی در مورد مسلمانی که نزد مسلمانی به قصد زیارتش (یا به‌قصد حاجتی) آید، پس اجازه ورود می‌گیرد و او در منزل است ولی مانع از وارد شدن شخص در منزل می‌شود؟»
فرمود: «چنین فردی در لعنت (نفرین) خداست تا زمانی که یکدیگر را ملاقات کنند و عذرخواهی کند.»
(اصول کافی، ج 2، ص 272)

5- مکافات فرعون

درباره‌ی فرعون که مدعی خدایی شد و عمرش طولانی بود، از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت‌شده که او به دو صفت بود؛ یکی این‌که اخلاقش نیکو بود و دیگر اینکه مردم به‌راحتی و بدون مانع به نزدش می‌رفتند. پس خدا دوست داشت به خاطر این صفات، او را پاداش دهد. (و او سال‌ها عمر کرد.)
(سفینه البحار، ج 1، ص 212)

حج

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 97 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه‌ی (او) کنند، آن‌ها که توانایی رفتن به آنجا را دارند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «خداوند حج خانه‌ی خود را بر شما واجب گردانید و آن را برای فروتنی مردم در مقابل عظمت و بزرگی‌اش و برای تصدیق آنان به عزّت او علامت و نشانه قرار داد.»
(نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، ص 40)

توضیح مختصر:

اولین کسی که خانه‌ی خدا را بنا نهاد، آدم بود و حج به جای آورد. ولی این خانه به‌صورت امروزه را، حضرت ابراهیم و اسماعیل بنا نهادند، سپس خودشان روز هشتم ذی‌الحجه به مِنی رفتند و شب، آنجا بیتوته کرده و بقیه‌ی اعمال حج و مناسِک آن را انجام دادند.
بعضی از اعمال حج، (نه عموم آن) مثلاً طواف تنها، از شعائر توحیدی است که این شعائر از ایمان و دین مؤمن به خدا عملاً انجام می‌گیرد. البته هر عملی از موی تراشیدن، قربانی کردن، سنگ زدن به ستون شیطانی، لباس احرام پوشیدن و مانند این‌ها، یک حکمت خاص و ثوابی جداگانه دارد که کسی می‌تواند به کل حکمت‌ها برسد که وقتی آنجا رفت، بعد از پایان اعمال، توحید و وحدت را چشیده باشد.
وقتی از حج برمی‌گردد عود به کارهای ناپسند و بی‌معنی گذشته نمی‌کند؛ انگار سفر حج یک تحوّل (نه آنی و چندروزه) می‌باشد. وقتی انسان دور خانه خدا گردید، همیشه دور یکی بگردد و باید گفت حج معمولی، ظاهرش همین دستوراتی است که در مناسک نوشته‌اند؛ اما «حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست.» ببیند در حج، فسوق و جدال (نافرمانی و کشمکش گفتاری) نیست. (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 197) حاجی از حج برمی‌گردد بعد از چند روز، دوباره برمی‌گردد به اعمال گذشته از فسوق و جدال. پس معلوم می‌شود که حج در او اثر نکرده و عوض نشده و این خود موضوعی است دردناک که معلوم است از حج استفاده نکرده‌اند.

1- خراب کردن خانه‌ی خدا

گویند «تبع» از آن پنج‌نفری است که همه‌ی دنیا را گرفت. هنگامی‌که به مکّه رسید، چون اهل مکّه مثل دیگر شهرها او را احترام ننمودند، اراده کرد خانه‌ی خدا را خراب کند.
خداوند او را به سر دردی مبتلا کرد که از بینی‌اش آبی گندیده می‌آمد و از بوی بدش کسی را تاب نشستن نزدش نبود؛ و همه‌ی دکترها از معالجه‌ی او عاجز گشتند تا آنکه عالِمی در خلوت به او گفت: «به این شهر مکه آمدی چه اراده کردی؟» تبع گفت: «قصد دارم خانه‌ی خدا را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنانشان را اسیر کنم.»
عالم فرمود: «اگر تغییر رأی و عقیده بدهی، مرضت خوب شود!» تبع تصمیم گرفت دست از خراب کردن کعبه و کشتن اهل مکّه بکشد. پس سلامتی را دوباره پیدا کرد.
آنگاه دستور داد کعبه را به هفت پرده بپوشانند و او اوّل کسی بود که کعبه را پوشاند.
(نمونه معارف، ج 4، ص 155 -ثمرات الاوراق، ج 2، ص 5)

2- حج نکرده شهادت بدهد

عربی نزد قاضی علیه طرفش گواهی و شهادت داد؛ طرف مقابل خواست که شهادت او را خراب کند، گفت:
«ای قاضی! این عرب طلا بسیار دارد و هرگز حج نکرده است، حال گواهی او را قبول می‌کنی که ترک واجب کرده است؟»
عرب گفت: «دروغ می‌گوید، من در فلان تاریخ حج نموده‌ام و مناسک آن را به جای آورده‌ام.»
قاضی از او پرسید: «اگر راست می‌گویی، بگو زمزم و عرفات کجاست؟» عرب گفت: «پیرمردی در صفاست که دائم بر در عرفات می‌نشست!»
قاضی گفت: «ای جاهل! زمزم چاهی است که از او آب می‌کشند و عرفات صحرایی است که در و دیوار ندارد.»
عرب گفت: «در آن تاریخ که من رسیدم، هنوز آن چاه را حفر نکرده بودند و عرفات باغی بود که در و دیوار داشت.»
(لطائف الطوائف، ص 145)

3- حاجی واقعی اندک‌اند

ابو بصیر، یکی از یاران امام باقر علیه‌السلام از دو چشم نابینا شده بود، در سفر حج حضور امام رسید؛ آن سال حاجیان بسیار آمده بودند.
او به امام عرض کرد: «چقدر حاجی بسیارند و ضجّه و ناله‌شان بلند و بزرگ است؟!» امام فرمود: «دوست داری سخن مرا به معاینه ببینی؟» عرض کرد: آری. امام دست مبارکش را به چشم ابو بصیر کشید و برای او دعا کرد، چشم او بینا شد و فرمود: «به حاجی‌ها نگاه کن!» ابو بصیر گوید: «وقتی نگاه کردم، دیدم بسیاری از آن‌ها باطنشان به صورت حیوان است و شخص باایمان در میان آن‌ها همچون ستاره‌ی درخشان در میان تاریکی‌هاست.»
(داستان‌ها و پندها، ج 8، ص 58 -مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 184)

4- آزادی از آتش

در اسفار نقل شده که: مرد ساده‌لوحی از اهل بحرین، با رفقای خود به مکّه معظمه مشرف شد، بعد از فراغ از اعمال حج و بیرون آمدن از مکه، همراهان به آن مرد زودباور گفتند: «آیا نامه‌ی آزادی از جهنم را گرفتی؟» گفت: «مگر شما نامه‌ی آزادی از جهنم را گرفتید؟» گفتند: «آری همه‌ی ما گرفتیم.» پس آن مرد به مکه مراجعت کرد و زیر ناودان طلا رفت و عرض کرد: «خدایا برای دوستانم، نامه‌ی آزادی از جهنم را دادی؛ به من هم عنایت فرما.»
خداوند به خاطر قلب ساده و زود باورش، نامه‌ای از ناودان طلا بر وی فرود آورد که در آن نوشته بود: فلان کس (یعنی او) حج اش قبول و از آتش جهنم به دور است.
(خزینه الجواهر، ص 573 -مثله فی انوار النعمانیه)

5- نصب حجرالأسود

حجرالأسود سنگی است که حضرت آدم از بهشت آن را آورد. در سال 317 ابوطاهر قرمطی از بحرین خروج کرد و بر لشکر مقتدر خلیفه‌ی عباسی غالب شد و مکه را غارت کرد. پس به دستورش حجرالأسود را از جای کندند و بردند و بعد از سال‌ها به امر قدرتمند المهدی بالله در آفریقا آن را از قرامطه گرفته و به مکه برگرداندند.
در سنه‌ی 337 حجرالأسود را برگرداندند و ابن قولویه (مدفون در قم) استاد شیخ مفید گفت: طبق احادیث صحیح امام زمان باید آن را نصب کند. قصد کرد حج بنماید، چون به بغداد رسید، بیمار شد و مردی به نام ابن هشام را به‌عنوان نایب از خود، با نامه‌ای به امام زمان فرستاد تا از کسی که حجرالأسود را نصب می‌کند، جواب نامه را بگیرد.
سؤال او یکی خوب شدن از مرض و دیگری مدت عمرش بود. ابن هشام گوید: پولی به خدمه‌ی کعبه دادم تا در وقت نصب آنجا باشم. روز نصب، هرکسی حجر را می‌گذاشت، دستش می‌لرزید و می‌افتاد. ناگاه جوانی خوش‌روی و گندم گون پیدا شد و حجر را از دست آن‌ها گرفت و نصب کرد. سپس از میان جمعیت می‌رفت و من دنبالش رفتم؛ مردم خیال کردند، من دیوانه شدم. تا آنکه امام زمان علیه‌السلام ایستاد و فرمود: نامه را بده، گرفت و فرمود: «به ابن قولویه بگو از مرض خوب می‌شود و تا سی سال دیگر زنده خواهد بود!»
چون این معجزه را شنیدم، ترس عظیمی بر من مستولی شد و دیگر نتوانستم حرکت کنم و امام غایب شد. همان‌طور که امام فرمود، او از آن مرض صحّت یافت و تا سی سال بعد زنده و در سال 367 از دار دنیا رحلت کرد.
(منتهی الامال، ج 2، ص 793)

چهل (اربعین)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی احقاف می‌فرماید: «(فرزند، بعد از دو سال شیرخوارگی) تا زمانی که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل‌سالگی بالغ گردد، می‌گوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی، به جا آورم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «صورت (شمایل) حضرت صاحب‌الزمان از چهل تجاوز نمی‌کند و (زمان طولانی) در او تغییر نمی‌دهد و پیری به او راه ندارد.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 504)

توضیح مختصر:

اعداد در همه‌ی ادیان و مذاهب در موضوعات مختلف به کار می‌روند و قابل‌استفاده هستند. محاسبه‌ی عدد چهل از ساعت و روز و ماه و سال، بار و مرتبه، در جغرافیا، حیوانات و ده‌ها موضوعات به کار رفته است. قبل از اسلام، تورات و انجیل و مصری‌ها و عرب‌ها برای این عدد، خواصی قائل بودند.
در اسلام هم در موضوعات بسیاری، از این عدد در قرآن و احادیث بسیار آمده که چندین کتاب درباره‌ی رمز عدد 40 نوشته‌اند. ازآنجایی‌که عدد چهل دارای بار مثبت بوده و توجّه به آن، بیشتر از اعداد دیگر است و گفته شده که این عدد کاملی است؛ ما به بعضی از آن اشاره می‌کنیم:
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در چهل‌سالگی مبعوث به رسالت شد. وقتی موسی پیامبر، به میقات رفت، سی روز و ده روز به آن اضافه شد و به چهل اتمام پذیرفت. (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 142) فرشتگان بعد از چهل‌سالگی شخص، به‌سختی، اعمال او را می‌نویسند. در نماز شب، چهل نفر مؤمن را دعا کردن مستحب است. بین دعای موسی و هارون علیه فرعون و غرق شدن فرعون، چهل سال طول کشید. کسی که شراب بخورد تا چهل روز نمازش قبول نمی‌شود. کسی که چهل روز پی در پی گوشت بخورد دلش سخت گردد. اندازه‌ی خانه همسایه‌ها از هر طرف چهل خانه می‌باشد. سرشت خلقت آدم در چهل صباح اتمام یافت.
(رموز اسرارآمیز عدد چهل، تألیف محسن آشتیانی)

1- چهل روز گریه

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «خداوند عزّوجل به داوود علیه‌السلام وحی فرستاد که ‌ای داوود! خوب بنده‌ای هستی؛ اگر از بیت‌المال خودداری نمایی و از آن روزی نخوری و کارکنی و به دست خویش چیزی بسازی و از کار کردن خویش ارتزاق کنی.»
داوود علیه‌السلام از این توبیخ و تغیّیر پروردگار، چهل روز گریست. آنگاه به آهن وحی رسید که برای بنده‌ی غیور کارگرم نرم شو!
پس این فلز، به امر پروردگار نرم شد و حضرت داوود علیه‌السلام هرروز زرهی می‌ساخت و به هزار درهم می‌فروخت تا اینکه سیصد و شصت زره ساخت و سیصد و شصت هزار درهم بفروخت و از بیت‌المال بی‌نیاز گشت.
(رموز اسرارآمیز، ص 69 –فروغ کافی، ص 74)

2- پاداش چهل سال

هشام، پسر عبدالمَلِک مروان، خلیفه اُموی، به حج رفت و در آن‌وقت امام زین‌العابدین علیه‌السلام با هیبتی خاص وارد مسجدالحرام شد و برای استلام حجرالأسود نزدیک شد. مردم کنار رفتند. مردی از هشام پرسید: «این مرد با هیبت کیست؟»
هشام گفت: «نمی‌شناسم.» فرزدق شاعر آنجا بود و گفت: «من او را می‌شناسم.» و امام علیه‌السلام را چنان توصیف کرد که هشام در غضب شد و جایزه‌ی او را قطع کرد و دستور داد او را در عفان، بین مکه و مدینه، حبس نمودند.
امام زین‌العابدین علیه‌السلام دوازده هزار درهم برای او فرستاد. او آن را رد کرد و گفت: «برای پول شعر نگفتم.» امام علیه‌السلام دوباره پول را فرستادند و او قبول کرد.
هشام او را تهدید به قتل کرد و حبس نمود. پس به دعای امام علیه‌السلام او از حبس آزاد شد و خدمت امام علیه‌السلام رسیده و گفت: «هزینه‌ی زندگی‌ام را هشام قطع کرده است.» امام علیه‌السلام به مقداری که چهل سال او را کفایت کند به او عنایت کرد. چون چهل سال تمام شد، فرزدق وفات نمود.
(منتهی الآمال، ج 2، ص 31)

3- چهل سال سرگردانی

موسی علیه‌السلام به قوم خود گفت: «با دشمنان خدا جنگ کنید!» بنی‌اسرائیل بهانه آوردند و گفتند: «در آن شهر، گروهی زورمند هستند که ما نمی‌توانیم با آن‌ها بجنگیم.» پس «یوشع بن نون» و «کالب بن یوقنا» از سرداران موسی علیه‌السلام به آن شهر رفتند تا غالب گردند.
بنی‌اسرائیل از روی اهانت به آن دو و از روی استهزاء به موسی علیه‌السلام گفتند: «ما در آن سرزمین در نیاییم تا زور آوران در آنجا هستند؛ پس تو و خدایت بروید با آنان بجنگید. ما برای تماشا اینجا نشسته‌ایم.» موسی علیه‌السلام ناراحت شد و نفرین کرد تا میان او و این‌ها جدایی ایجاد شود.
خداوند سرزمین پاک بیت‌المقدس را چهل سال بر ایشان حرام کرد و آن‌ها در بیابان‌ها سرگردان بودند. بنی‌اسرائیل چهل سال در دشت و صحرا راه می‌رفتند تا رها شوند و بعد از راهپیمایی دوباره خود را همان‌جا می‌دیدند.
(تفسیر فیض الاسلام، ص 296 –مائده، آیات 27-21)

4- چهل سال عقیم

از امام رضا علیه‌السلام سؤال کردند: «چطور خدا همه را در زمان نوح پیامبر غرق کرد بااینکه بچّه هایی در آن‌ها بودند که گناه نداشتند.» امام علیه‌السلام فرمود: در میان آن‌ها اطفال نبودند، چون خدا می‌خواست این کار بشود، پس نسل قوم نوح تا چهل سال عقیم شدند و خدا وقتی آن‌ها را غرق کرد، طفلی در میان آن‌ها نبود.
آنان که نوح را تکذیب کردند و آنان که راضی به تکذیب بودند، غرق شدند. کسی که غایب از کاری باشد و راضی به فعل دیگران، همانند آن‌هاست. آب از آسمان چهل روز بارید تا همه‌ی آنجا را آب فراگرفت.
(علل الشرایع –رموز اسرار، ص 62)

5- چهل سال مهلت

فرعون گفت: «من پروردگار والا هستم!» (سوره‌ی نازعات، آیه‌ی 24) و گفت: «غیر خویش، خدایی برای شما نمی‌دانم.» (سوره‌ی قصص، آیه‌ی 38)
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «خداوند بعد از این کلام فرعون، چهل سال به او مهلت داد، پس خدا به موسی و هارون فرمود: «دعای شما درباره‌ی فرعون برآورده شود.» (سوره‌ی یونس، آیه‌ی 89) یعنی این استجابت چهل سال طول کشید.»
(خصال صدوق، ج 2، ص 317)

چشم برزخی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 96 سوره‌ی طه می‌فرماید: «(سامری به موسی) گفت: من چیزی (از آثار فرستاده خدا) دیدم که مردم ندیدند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «از دست دادن چشم، بهتر از فقدان بینایی درون است.»
(غررالحکم، ج 1، ص 160)

توضیح مختصر:

یکی از جوارح انسان چشم است که به‌وسیله‌ی آن آدمی آنچه در نظر او می‌افتد، می‌بیند؛ از طبیعت و رنگ‌ها و جسمیّات؛ اما گاهی به خاطر ریاضت یا صفای باطن و مجاهدات نفسانی، چشم برزخی باز می‌شود یعنی بصیرتی پیدا می‌کند و کسی یا چیزی یا واقعه‌ای را می‌بیند که بر غیر خودش مستور است.
احوالات انسان بر اثر تهذیب، فعلیّت خاص پیدا می‌کند و یکی از آن‌ها این است که بینایی پیدا می‌کند بااینکه چشم ظاهرش بسته است؛ البته تشخیص رحمانی و نفسانی و شیطانی آن با استاد است چراکه در مُکاشفات، تصوّرات گذشته و ضبط مطالب، بی دخیل نیست؛ یعنی این‌طور نیست که هر چه دیده، صد در صد درست باشد.
ابصار، جمع بَصَر است و بَصَر روزنه‌ای از جهت باطن دارد که اگر این روزنه‌ی ملکوتی گشوده شود، قابل اعتناء است؛ امّا در قرآن درباره‌ی کسانی که مُهر بر چشم آن‌ها زده و در این دنیا کور شمرده شده‌اند، آن‌ها را کور باطنی نام برده است. (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 72)
انسان‌ها موقع احتضار چشم برزخی‌اش باز می‌شود و مسائلی را می‌بینند که اطرافیان نمی‌بینند. این فرق نمی‌کند یا عذاب‌ها و یا ثواب‌ها را به قدر اندازه‌ی نفس خود می‌بینند چراکه آن حالت، ملکوتی است و اشتباه در آن راه ندارد.

1- خان الصعالیک

زمانی امام عسگری علیه‌السلام را به دستور خلیفه، به محل بد آب و هوایی به نام «خان الصعالیک» تبعید کردند. صالح بن سعید گوید: «به خدمت امام علیه‌السلام رسیدم و عرض کردم: فدایتان گردم! همیشه به شما ظلم کردند و خواستند نور شما را خاموش کنند و الآن هم که شما را به جای نامناسب آورده‌اند.»
امام علیه‌السلام فرمود: «ای ابن سعید! تو اینجا هستی نه ما!»، سپس فرمودند: «ببین!» چون نظر کردم، دیدم باغ‌های بسیار زیبا و باشکوه و نهرهای روان و حوریانی خوشبو و معطّر و کودکانی همچون دانه‌های مروارید در آنجا هستند. از دیدن این مناظر بسیار حیران و متعجّب گشتم. امام علیه‌السلام فرمود: «این‌ها مال ماست، نه خان الصعالیک.»
(خزائن کشمیری، متن 206)

2- خلق منسوخ

ابو بصیر، نابینا و از اصحاب امام باقر علیه‌السلام بود. روزی به امام علیه‌السلام گفت: «نمی‌خواهید علامت ائمه و بهشت را برایم ضامن شوید؟!» امام علیه‌السلام دست مبارک به چشم او مالید و ابو بصیر همه‌ی ائمه را دید. آنگاه امام علیه‌السلام فرمود: «نگاه کن چه می‌بینی؟» ابو بصیر گفت: «به خدا سوگند مردم را به صورت‌های سگ یا خوک یا بوزینه می‌بینم.»
فرمود: «اگر پرده برداشته شود و صورت حقیقی افراد را بنمایند، شیعیان ما مخالفین را جز به صورت مسخ نخواهند دید.» بعد فرمود: «اگر می‌خواهی ضمانت بهشت کنم باید چشمت به حالت اول درآید.» ابو بصیر قبول کرد. امام علیه‌السلام دست بر چشمش کشید و او را به حال اول برگردانید.
(منتهی الآمال، ج 2، ص 3)

3- مورچه

شخصی در ایام جوانی، در زورخانه‌ای در بازار دولاب تهران ضرب می‌زد و شعر می‌خواند. در ایام پیری به مداحی روی آورد و چون سواد حسابی نداشت، روضه‌ها را از مداحان دیگر یاد می‌گرفت و می‌خواند، اما تا می‌توانست مصائب را رقّت انگیز تر و شدیدتر می‌خواند تا گریه بیشتری از مردم بگیرد.
من –عارف بالله حاج اسماعیل دولابی- از این کار ناراحت بودم و چند بار خواستم او را تذکّر بدهم، نشد. در حالت کشف دیدم که تمام صورتش حتی مژه‌های چشم‌هایش پر از مورچه‌های سفیدی است که صورتش را می‌خورند و او دائم با ناخن‌هایش آن‌ها را از صورت خود می‌کَند و به زمین می‌ریزد و بلافاصله مورچه‌های جدیدی به‌جای آن‌ها ظاهر می‌شوند.
(مصباح الهُدی، ص 311)

4- دنیا به صورت بثینه

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: بعدازآنکه فدک به فاطمه سلام‌الله علیها رسید، در بعضی مزارع فدک، با بیلی به کشاورزی مشغول بودم. ناگاه –به کشف- زنی را دیدم درنهایت جمال که او را تشبیه به بثینه نمودم. (که در عرب ضرب‌المثل شده بود) گفت: «ای پسر ابوطالب! مرا همسر خود کن تا خزینه‌های زمین را به تو بنمایانم تا داری ملک شوی و پس از خودت، فرزندانت ملک‌دار شوند.»
گفتم: «تو کیستی؟» گفت: «دنیا!» گفتم: «بازگرد! شوهر دیگری بجوی!» سپس مشغول کار کشاورزی خود شدم.
(قلب سلیم، ص 808 –کشف الربیعه، شهید ثانی)

5- مرد در قیافه‌ی زن

یکی از ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط، خواب زن زیبایی را که محرّک در شهوت بود، می‌بیند و صبح خدمت ایشان می‌رسد و ایشان این شعر را برایش زمزمه کرد:
«گرت هواست که از دوست نگسلی پیوند **** نگاه‌دار سررشته تا نگه دارد»
این شخص می‌گوید: مدتی نشستم و سپس عرض کردم: «مطلبی هست؟» فرمود: «چکار کردی که قیافه‌ات زن شده؟» عرض کردم: «زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهنم مانده است.» فرمود: «همان است، استغفار کن.»
(کیمیای محبّت، ص 174)

چشم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 22 سوره‌ی ق می‌فرماید: «(به‌راستی تو از این غافل بودی) پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت (بصیرت) تیزتر است.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «نگاه دیده سود ندهد، آنجا که دل و بصیرت کور باشد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 160)

توضیح مختصر:

وقتی چشم بصیر می‌شود که دل به صفا و باور برسد و مشاهدات حقّانی را قبول کند و از سیّئات پرهیز نماید. مثلاً دیدن ملائکه، نوع عذاب‌ها و مشاهدات ملکوتیان را بصیرت باطنی می‌تواند درک کند نه چشم ظاهری دنیوی.
باید قوای حیوانی ضعیف شوند و حجاب‌ها کنار بروند و مدرکات حواس کم شود و شهوات معتدل گردند تا آثار صنع و ارواح و ملائکه و … را به چشم باطن ببیند.
پس اعراض از منهیّات و مراقبه از دیگر مسائلی است که با ارشاد استاد حاذق، در یافتن این موضوع تأثیر دارد.
البته پنهان نماند که اگر بدون هیچ تصوّر و ذهنیّتی چشم باز شود نوعاً بهتر و قابل‌اعتمادتر است و اگر با ضبط و تصویر قبلی باشد، زیاد نمی‌شود درباره‌ی چیز دیده‌شده مانور داد و اعتماد کرد.
آنچه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شب معراج درباره‌ی امّتش از صالحان و طالحان دید، همان‌ها الآن در درون انسان‌ها به‌صورت مَلَکی و شیطانی وجود دارد که اولیاء اگر اراده کنند، آن‌ها را می‌بینند.

1- به شکل میمون

یکی از شاگردان مرحوم آیت‌الله کوهستانی گوید: روزی به اتّفاق ایشان برای زیارت اهل قبور به سمت قبرستان حرکت کردیم. در مسیر راه شخصی سوار بر اسب با سرعت از مقابل ما گذشت، ایشان از من پرسید: «این سوار چه کسی بود؟» عرض کردم: «ظاهراً اهل یکی از روستاهای منطقه است که شغلش مطربی، خوانندگی و نوازندگی در عروسی‌هاست.» فرمودند: «عجب! پس به همین خاطر من او را به‌صورت میمونی روی اسب دیدم.»
(بر قلّه‌ی پارسایی، ص 230)

2- غسلین و آتش

ملّا عبدالرزّاق کاشانی (م 726) شارح کتاب «منازل السّائرین» خواجه عبدالله انصاری، می‌گوید: «ما دیدیم کسانی که دارند غِسلین می‌خورند.»
خداوند در سوره‌ی الحاقّه آیه‌ی 37 می‌فرماید: «وَ لا طَعامٌ اِلّا مِن غِسلین: (خطاکاران در قیامت) طعامی غیر از چرک و خون نمی‌خورند.»
مرحوم ملّا صدرای شیرازی (م 1050) می‌فرماید: «افرادی هم بودند که مشاهده می‌کردند، وقتی دیگران حرف می‌زنند از دهانشان آتش درمی‌آید، وقتی‌که خاموش می‌شوند مثل‌اینکه درب تنور را بستند.» (اسرار عبادت، ص 279)
پس فحش، غیبت، تهمت و رنجاندن، همه آتش است که از دهان بیرون می‌آید. این نموداری از باطن دوزخی افراد است که در کشف، برای اهل شهود مکشوف می‌گردد.

3- چشم بَصَر با بصیرت

به استادی گفتند: «فلان شاگرد شما می‌گوید: من خدا را به چشم سر دیده‌ام.» استاد او را طلبیده و از این سخن منع کرد و سپس فرمود: «دیگر این سخن را میان خلق مگوی.» از استاد پرسیدند: «آیا مرید در این سخن که گفته صادق است یا کاذب؟» فرمود: «راست گفته ولیکن حقیقت این امر بر وی پوشیده شده، چراکه به چشم دل دیده است. ولی به چشم سر، شعاع چشم دل را دیده، توهّم کرده که به چشم سر دیده است.»
(سکینه‌ی اولیاء، ص 77)