کافر
قرآن:
خداوند متعال در آیهی 286 سورهی بقره میفرماید: «(مؤمنان میگویند: خدایا!) تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را به جمعیت کافران پیروز گردان».
حدیث:
امام علی علیه السّلام فرمود: «برای کافر، دنیا بهشت او و زندگی این جهان، همت او و مرگ، بدبختی او و دوزخ، سرانجامش میباشد.» (غررالحکم 2/388)
توضیح مختصر:
یکی از وجوه کفر این است که شخص به خدا و پیامبر و کتابش ایمان نمیآورد و چه پیامبر انذارشان کند، چه نکند فرقی ندارد. (سوره بقره، آیه 286) بعضی از کفّار چنین هستند که حق را میشناسند و برایشان ثابت است اما انکار میکنند و جحود روا میدارند به هر دلیلی که از درون نفس یا مسائل بیرونی، از آباء و اجداد و بزرگشان سبب میشود.
آنانی که حق را میشناسند و کفر میورزند خداوند فرمود: «لعنت خدا بر کافران باد.» (سوره بقره، آیهی 89) پندار کافران آن است که زمین و آسمان و نظام عالم، خودبهخود ایجاد شده و صانعی ندارد تا در کفر آنچه موردنظر شیطانی آنان بوده بهکارگیرند و اطاعت نکنند و عصیان نمایند. کافر اعتقادی که ندارد جای خودش، دیگران را نیز همکیش خود میکند و این حربهی ابلیس است که همیشه در مقابل رحمان و مؤمن، شیطان و کافر وجود دارد.
لذا شیطانها در زمان سلیمان و یهودیان سِحر را به مردم یاد میدادند تا چتر کفر آنها را بگیرند و از دستور انبیاء تمرّد کنند و مردم را بهنوعی تعلیم استثمار فکری کنند.
1- فرعون و شیطان
مردی (شیطان) از اهل مصر، خوشهی انگوری نزد فرعون آورد تا آن را برایش مروارید نماید. فرعون در فکر بود که درب اتاقش زده شد. فرعون گفت: «کیستی» گفت: «باد شکم بر خدایی که نمیداند پشت درب خانهاش چه کسی است.»
پس داخل شد و خوشه انگور را جواهر کرد و گفت: «انصاف بده! من با این کمال، شایستهی بندگی نبودم و تو با این جهالت ادعای خدایی میکنی!»
فرعون گفت: «چرا آدم را سجده نکردی و به امر خدا کفر ورزیدی؟» گفت: «چون میدانستم از صلب او، هم چون تویی به وجود میآید.» (انوار نعمانیه، ص 80 – پند تاریخ 1/23)
2- اعتقادی
سه نفر نزد امام صادق علیه السّلام آمدند. امام علیه السّلام از معتزلی پرسید: «تو چه میپرستی؟» گفت: «خدایی را که هیچ صفت ندارد.» (قسمت پذیر نیست)
از مشبّهه پرسید: «تو چه میپرستی؟» گفت: «خدایی را که صفات محسوسه دارد.» (روزی انسانها با خدا دست در گردن میکنند و خدا محسوس در قیامت میشود)
از مؤمن پرسید: «تو چه میپرستی؟»
امام علیه السّلام به معتزلی فرمود: «تو عدم را میپرستی.» و به مشبّهه گفت: «تو صنم (بت) را میپرستی.» و مؤمن را گفت: «تو خدای عالم را میپرستی.» (لطائف الطوائف، ص 45)
3- شک در علی علیه السّلام کفر است
پیامبر صلیالله علیه و آله در روزهای آخر عمرش بود که ابن عباس بر او وارد شد و عرض کرد: «آیا مرگ به شما نزدیک است؟» فرمود: «آری!» عرض کرد: «ما را به چه چیز بعد از خودتان امر میکنید» فرمود: «با مخالف علی علیه السّلام، مخالف باش و یاور مخالفان او مباش.» عرض کرد: «چرا مردم را صریحاً نمیفرمایی؟»
پس پیامبر صلیالله علیه و آله گریستند و بیهوش شدند و چون به هوش آمدند، فرمودند: «هر پیغمبری که از دنیا رفت، عدهای به مخالفت او برخاسته و حق را انکار کردند. اگر خواستی خدا از تو راضی باشد، به راه علی بن ابیطالب علیه السّلام برو و در مورد او شک به خود راه مده، زیرا شک کردن در (حقانیّت) علی علیه السّلام کفر ورزیدن به خداوند است.» (شنیدنیهای تاریخ، ص 412- محجه البیضاء 8/273)
4- کافر به حق شوهر
امام باقر علیه السّلام فرمود: روز عید قربان، پیامبر صلیالله علیه و آله سوار بر شتری شدند و به بیرون مدینه رفتند. در راه زنانی را دیدند. پس ایستادند و فرمودند: «ای گروه زنان! شوهرانتان را تصدیق کنید و اطاعت نمایید و الّا اکثر شما در آتش میباشید.»
زنان چون شنیدند، گریستند و زنی برخاست و گفت: «ای رسول خدا! ما با کفار در آتش هستیم، درحالیکه ما کافر نیستیم.» پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: «شما کافر به حق شوهرانتان میباشید». (محجه البیضاء 3/133)
5- فرعون امت
در اخبارالدول از مسند احمد نقل است که پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «در این امت، کسی میآید که اسم او ولید بن یزید است (م 126) او از فرعون در قومش بدتر است.»
او مردی خبیث و خلیفهی اموی بود و به همه نوع گناه و فسق و کفر دست میزد تا اینکه روزی به قرآن تفأل زد، این آیه آمد «و استفتحوا وَ خابَ کُلُ جَبّار عَنید: آنها از خدا تقاضای فتح بر کفّار کردند و سرانجام، هر گردنکش نابود شد» (سوره ابراهیم، آیه 15) قرآن را بر هم گذاشت و تیر بر کتاب خدا زد تا پارهپاره گشت.
شعری با این مضمون میخواند که: «اصلاً چه کسی گفته وحی و کتابی است که خاندان هاشمی آن را به بازی گرفتهاند؟»
یک شب مؤذن، اذان صبح میگفت، ولید شراب میخورد و با کنیزش درآویخت و با او نزدیکی نمود، پس لباس خود را بر کنیز پوشاند و با حالت مستی او را فرستاد تا مردم با او نماز بخوانند. مدت خلافتش، یک سال و دویست و دو روز بیشتر نشد. (تتمه المنتهی،3/133)