قرآن کتاب هدایت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «همانا این قرآن به استوارترین طریق هدایت می‌کند».

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «ایمان به قرآن نیاورده است کسی که حرام آن را حلال بشمارد». (سفینه البحار، ج 2، ص 415)

توضیح مختصر:

قرآن کتاب هدایت است و آن‌که راست‌تر است و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می‌دهند بشارت می‌دهد به این‌که با هدایت قرآن نجات پیدا می‌کنند.
اگر در قرآن تدبّر شود و شخص، استعداد و آمادگی برای استماع و یادگیری مفاهیم و مقاصد الهی را داشته باشد، بشارت و اندرز در او اثر می‌کند. آنگاه‌که اثر کرد، مورد رحمت خاص قرار می‌گیرد که کتاب وحی را پذیرفته است چون کتاب مبین بوده و متابعت، لازم است؛ و این‌که باید علمی باشد تا درک کند و جاهل نمی‌تواند وحی الهی را ادراک نماید.
وعده و وعید الهی حق است. قرآن به حکمت است و همه مصالح و مفاسد بشر را در نظر گرفته است. لذا شفا و رحمت در آن است برای کسی که ایمان داشته باشد و همانند دردمند، برای درمان مسائل روحی و اعتقادی به آن مراجعه کند.
اگر قصه و حکایتی از گذشتگان نقل می‌کند یا مثالی می‌زند، برای تقریب شدن ذهن به‌منظور و مقصود خداست تا عبرت و پندی گرفته شود و انسان دچار بعضی مجازات نشده و راه مستقیم را بپیماید و همانند گمراهان و دروغ‌گویان، دچار گناهان نشود.
نباید قفل بر قلب زده باشد چون قابل هدایت نمی‌شود. برای همین است که بسیار قرآن می‌خواند اما نمی‌تواند تدبّر کند و تعقّل نماید و لباس عمل را بپوشد. این مانع، از زنگاری است که بر قلب حاکم است.

1- توجّه به خلق یا خالق

شخصی همواره ملازم در خانۀ عمر بن خطّاب بود. به خانه او می‌آمد تا کمکی مادّی نصیبش شود. عمر از دست او خسته شده به او گفت: «ای آقا! به درِ خانه خدا هجرت کرده‌ای یا به در خانۀ عمر؟ برو قرآن بخوان و از تعلیمات قرآن بیاموز که تو را از آمدن به درب خانه‌ام بی‌نیاز می‌سازد.»
او رفت و ماه‌ها گذشت و دیگر نیامد. عمر جستجو کرد و اطلاع پیدا نمود که او از مردم دوری کرده و در جای خلوتی به عبادت اشتغال دارد.
عمر به سراغ او رفت و به او گفت: «مشتاق دیدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم)، فلانی! بگو بدانم، چه چیزی سبب شده که از ما دور گشته و بریدی؟!»
او در پاسخ گفت: «قرآن خواندم، قرآن مرا از عمر و آل عمر بی‌نیاز ساخت.» عمر گفت: «کدام آیه را خواندی که چنین تصمیم گرفتی؟»
او گفت: قرآن می‌خواندم، به این آیه رسیدم
«روزی شما با همه وعده‌ها که به شما دادند در آسمان (به امر خدا مقدر) است.» (سوره‌ی ذاریات، آیه 22)
با خود گفتم: «روزی من در آسمان است ولی من آن را در زمین می‌جویم، پس به‌راستی بد مردی هستم.» عمر از این سخن تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: راست می‌گویی. (حکایت‌های شنیدنی، ج 2، ص 65-شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 320)

2- پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن

یکی از ویژگی‌های عرفانی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مأنوس بودن با قرآن بود. سعد بن هشام گوید: نزد عایشه همسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتم و از اخلاق آن حضرت پرسیدم؛ او به من گفت: «آیا قرآن می‌خوانی؟» گفتم: آری، گفت: «اخلاق رسول خدا صلی‌الله علیه و اله و سلّم (مطابق) قرآن است.»
آهنگ صدای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنان بود که قرآن را از همه مردم زیباتر و دلرباتر می‌خواند. چنان‌که انس بن مالک، خدمتکار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌گوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هنگام خواندن قرآن صدایش را می‌کشید.»
ابن مسعود که از کاتبان وحی بود، می‌گوید: یک روز رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم.
من سورۀ مبارکۀ نساء را می‌خواندم تا رسیدم به آیۀ 41:
«چگونه باشد آن هنگام که از هر امّتی گواهی آریم و تو را برای این امّت به گواهی خواهیم؟».
همین‌که این آیه قرائت شد، دیدم چشمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پر از اشک شد، سپس فرمود: «دیگر بس است». (داستان‌هایی از زندگی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، ص 63-به نقل از محجه البیضاء، ج 4، ص 120 و بحارالانوار، ج 92، ص 326 و کُملُ البَصَر، ص 79)

3- احمد بن طولون

احمد بن طولون یکی از پادشاهان مصر بود. وقتی‌که از دنیا رفت از طرف حکومت وقت، یک قاری قرآن را با حقوق زیادی اجیر کردند تا روی قبر سلطان قرآن بخواند. روزی خبر آوردند که قاری، ناپدید شده و معلوم نیست به کجا رفته! پس از جست‌وجوی زیاد او را پیدا کردند و پرسیدند: «چرا فرار کردید؟» جرئت نمی‌کرد جواب بدهد، فقط می‌گفت: «من دیگر قرآن نمی‌خوانم.»
گفتند: «اگر حقوق شما کم است دو برابر این مبلغ را به تو می‌دهیم!» گفت: «اگر چند برابر هم بدهید نمی‌پذیرم.» گفتند: «دست از تو برنمی‌داریم تا دلیل این مسئله روشن شود.» گفت: «چند شب قبل، صاحب قبر (احمد بن طولون) به من اعتراض کرد که چرا بر سر قبرم قرآن می‌خوانی؟»
گفتم: «مرا اینجا آورده‌اند که برایت قرآن بخوانم تا خیر و ثوابی به تو برسد.» گفت: «نه‌تنها ثوابی از قرائت قرآن به من نمی‌رسد، بلکه هر آیه‌ای که می‌خوانی آتشی بر آتش من افزوده می‌شود، به من می‌گویند: می‌شنوی؟ چرا در دنیا به قرآن عمل نمی‌کردی؟» بنابراین مرا از خواندن قرآن برای آن پادشاه بی‌تقوا معاف کنید. (روایت‌ها و حکایت‌ها، ص 131-داستان‌های پراکنده، ج 2، ص 55)

4- پانصد قرآن بالای نیزه

در صفّین چون موقعیت شامیان به خطر افتاد و معاویه احساس شکست نمود، با عمرو عاص به مشورت پرداخت که چه کند تا از شکست حتمی نجات یابد. عمروعاص پیشنهاد داد: هر که قرآنی دارد بالای نیزه بلند کند و مردم عراق را به حکومت قرآن بخوانید. ابوطفیل از اصحاب امام می‌گوید: صبح لیله الهریر مشاهده کردیم که جلوی سپاهیان شام چیزهایی شبیه پرچم دیده می‌شود. چون هوا روشن شد، ملاحظه کردیم که قرآن‌ها را روی نیزه بسته‌اند و قرآن بزرگ مسجد شام را روی سه نیزه نصب کرده و ده نفر آن را بلند می‌کنند و در هر یک از پنج قسمت لشکر صد قرآن و مجموعاً پانصد قرآن را در بالای نیزه‌ها مقابل سپاه عراق قرار دادند و چنین شعار می‌دادند: «خدا را خدا را دربارۀ دینتان، این کتاب خداست حاکم میان ما و شما.»
امام علی علیه‌السلام فرمود: «خدایا! تو می‌دانی که هدف این‌ها قرآن نیست، تو خود میان ما و این‌ها حکم کن که تو حاکم بر حقّی.»
عمل مردم شام موجب گردید که در میان اصحاب امام اختلاف ایجاد شود، دسته‌ای ساده‌اندیش گفتند: «دیگر برای ما جنگیدن جایز نیست که این‌ها ما را به کتاب خدا می‌خوانند.» دستۀ دیگر گفتند: «کار معاویه حیله است و نباید فریب خورد.» این اختلاف سبب گردید که معاویه از جنگ خلاص شد و به مقصود خود رسید. (شاگردان مکتب ائمه علیهم‌السلام، ص 372)

5- ناپلئون

ناپلئون روزی دربارۀ مسلمین فکر کرد و پرسید: مرکز آنان کجاست؟ گفتند: مصر. وقتی با یک مترجم به کشور مصر مسافرت کرد و به کتابخانۀ آنجا وارد شد. مترجم قرآن را باز کرد و این آیه آمد:
«به‌راستی‌که این قرآن هدایت می‌کند به آنچه درست و محکم‌تر است و بر مؤمنان بشارت می‌دهد». (سوره‌ی اسراء، آیه 9)
وقتی مترجم این آیه را برای او خواند و ترجمه کرد؛ از کتابخانه بیرون آمد و شب را تا صبح به فکر این آیه بود. صبح باز به کتابخانه آمد و مترجم آیاتی دیگر از قرآن را برایش ترجمه کرد.
روز سوّم هم مترجم از قرآن برای او ترجمه کرد و خواند. ناپلئون از قرآن سؤال کرد. مترجم گفت: «اینان معتقدند که خداوند، قرآن را بر پیامبر آخرالزمان محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل کرده و تا قیامت کتاب هدایت آنان است.»
ناپلئون گفت: «آنچه من از این کتاب استفاده کردم این‌طور احساس نمودم که (اول) اگر مسلمین از دستورات جامع این کتاب استفاده کنند روی ذلّت نخواهند دید. (دوم) تا زمانی که قرآن بین آن‌ها حکومت کند، مسلمانان تسلیم ما غربی‌ها نخواهند شد؛ مگر ما بین آن‌ها و قرآن جدایی بیفکنیم.» (رهنمای سعادت، ج 2، ص 478- همای سعادت، ص 96)

قرآن حکیم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 87 سوره‌ی حجر می‌فرماید: «ای پیامبر! به تو سوره‌ی فاتحه و قرآن بزرگ را عطا کردیم».

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «در قرآن تدّبر کنید و بدان‌ها پند گیرید که آن‌ها رساترین پندهاست». (غررالحکم، ج 2، ص 310)

توضیح مختصر:

خداوند در سوره‌ی یس آیه 2 فرمود: «سوگند به قرآن حکمت آموز» خداوند، حکیم است هر چیزی که نیاز بشر باشد، نازل و امر و نهی می‌کند. هدف مهم برای کارهای محکم و یقینی است.
تشریع حکمی یا امر به چیزی یا نهی از عملی که در قرآن آمده است از حکمت است یعنی فرزانگی و دانایی در مصالح و مفاسد و تشخیص در موضوعات را کتاب وحی طوری بیان کرده که حامل و قاری، حکم خود را می‌داند؛ و در تبیین هادی است لذا دست نجس نباید به خط قرآن بخورد تا هر قاری این را بداند که کتابِ حکیم است، لذا بقاء همه معارفش را قرآن تضمین کرده و باطل در او راه پیدا نمی‌کند.
قانون‌گذار در بیان کتاب تدوین الهی، چیزی را که لازمه انسان باشد باقی نمی‌گذارد. گرچه ازنظر محتوا، ابتداء و آغاز، مُجمل و بدون جزء بوده ولی بر حکمت متعالیه جزء و به‌تفصیل در ظرف 23 سال بیان‌ شده است. (سوره‌ی هود، آیه 1)
و آن‌که همّتش صِرف خواندن قرآن است و به محتوا نمی‌نگرد و عمل نمی‌کند، هدف قرآن را نمی‌فهمد. ازآن‌جهت که خداوند، حکیم است در هر چیزی عدالت را اِعمال می‌کند تا بندگان بپذیرند و بافضلش امداد و نصرت می‌کند تا بنده در خط قرآنی راه برود.

1- ترتیل قرآن

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «حروف قرآن را خوب ظاهر کن، تند مخوان مانند خواندن شعر و حروف را از هم مپاش مانند ریگی که بپاشند ولکن به خوف و حزن بر دل‌های سخت آورید یا بکوبید و همّت به تمام شدن آخر سوره نداشته باشید که زود نوبتم.» (کافی 2/614؛ عوالی اللئالی 2/49)
امام صادق علیه‌السلام نیز فرمود: «قرآن به حزن نازل شده است آن را به حزن بخوانید». (کافی 2/444)
حفض گفت: «کسی را ندیدم که خوفش یا امیدش زیادتر از حضرت کاظم علیه‌السلام باشد. چون قرآن می‌خواند به حزن و اندوه می‌خواند به‌نحوی‌که گویا به مشافهه به کسی خطاب می‌کند.» (کافی 2/406)

2- حامل قرآن

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اشرف و بزرگان امّت من حاملان قرآن‌اند و جمعی که در شب عبادت می‌کنند.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: به‌درستی که قرآن در قیامت به‌صورت جوان خوش‌رویی به نزد حامل خود می‌آید و می‌گوید: منم آن قرآن که به سبب من شب‌ها بیدار بودی و در روزها به سبب روزه، خود را تشنه می‌داشتی و به سبب کثرت تلاوت من دهانت خشک می‌شد و آب دیده‌ات جاری می‌گشت.
امروز با تو هستم هرکجا که می‌روی؛ هر تجارتی که کردی، امروز از پی تجارت خود می‌روی و من به‌عوض تجارت جمیع تاجرانم برای تو. بشارت باد تو را که به‌زودی کرامت الهی به تو می‌رسد.
پس تاجی می‌آورند و بر سرش می‌گذارند. نامه امان از عذاب به دست راستش می‌دهند و نامه مخلّد بودن در بهشت را به دست چپش می‌دهند و دو حُلّه بر او می‌پوشانند و به او می‌گویند: قرآن بخوان و بالا رو؛ به عدد هر آیه به درجه‌ای بالا می‌رود. (اقرا واصعد درجه، همان، ص 24 و 25)
حامل، کسی است که باری را برمی‌دارد و با خود حمل می‌کند. پس حامل قرآن کسی است که در آشکار و نهان صفات قرآنی را در خود دارد. به‌عنوان نمونه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به صدای بلند فرمود: «ای حامل قرآن! به سبب قرآن تواضع کن که خدا بلند مرتبه است و به قرآن عزّت از مردم نخواه که خداوند تو را ذلیل می‌کند.» لذا در وصف حامل قرآن واقعی فرمود: «عرفا، اهل بهشت و حامل قرآن‌اند». (اصول کافی، ج 2، ص 442)

3- ختم قرآن هدیه به امام

علی بن مغیره گفت: به امام کاظم علیه عرض کردم: «من هم بعد از پدرم با توجّه به فرصت شغلی، گاهی بیشتر و گاهی کمتر از او قرآن را در ماه مبارک رمضان ختم می‌کنم. هنگامی‌که عید فطر می‌رسد یک ختم آن را برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و یک ختم آن را برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام و یک ختم برای حضرت فاطمه سلام‌الله علیها و سپس برای هریک از ائمه علیهم‌السلام تا به شما منتهی می‌شود یک ختم قرآن اهدا می‌کنم. چه اجری برای این عمل من وجود دارد؟» امام فرمود: «اجر تو این است که در قیامت با آن‌ها خواهی بود.» گفتم: «الله‌اکبر یک چنین اجری دارم!» سه مرتبه فرمود: «آری». (داستان‌های پیرامون وحی، ص 152)

4- خواندن قرآن با دیدن

1. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس قرآن را از روی آن بخواند از دیدگان خود بهره‌مند می‌شود و سبب سبک شدن عذاب پدر و مادرش می‌گردد اگرچه کافر باشند.»

2. اسحاق گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «قربانت گردم من قرآن را حفظ کردم، آیا آن‌ها را از حفظ بخوانم بهتر است یا از روی آن؟» فرمود: «قرآن را بخوان و نگاه به آن کن، از روی بخوانی بهتر است، مگر نمی‌دانی نگاه کردن در قرآن عبادت است؟» (اصول کافی، ج 4، ص 417-شفاء و درمان، ص 22)
5- خوش‌صورت

شخصی محضر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «چه کسی از بهترین صوت قرآنی برخوردار است؟» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که چون به قرائتش گوش فرا دهی، بنگری که از خدا می‌ترسد». (بحار، ج 92، ص 195- داستان‌های پیرامون وحی، ص 58)

6- قرآن چطور باید خواند

روزی عارف کامل سید علی آقا قاضی یکی از شاگردانش را می‌بیند که روزبه‌روز رنگش زردتر و لاغرتر می‌شود. از ایشان می‌پرسد: «چه‌کار می‌کنی که این‌طور شده‌ای؟» جواب می‌دهد: «هر شب یک ختم قرآن می‌کنم و تقریباً خواب هم ندارم.» ایشان می‌فرماید: «امشب فکر کن من در مقابلت نشسته‌ام و قرآن بخوان». آن شخص فردا آمد و گفت: «بیشتر از یک جزء نتوانستم بخوانم.» بعد از چند روز می‌فرماید: «خیال کن در مقابل امام زمان علیه‌السلام یا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و یا علی علیه‌السلام قرآن می‌خوانی.» فردایش آمد و گفت: «هر چه کردم نتوانستم بیش از یک حزب بخوانم.» بعد از چند روز دیگر فرمود: «خیال کن در مقابل خداوند می‌خوانی». می‌گویند: «آن جوان از اول قرآن شروع کرد و به «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» رسید و همان‌جا ماند و همان شب از دنیا رفت.» (دریای عرفان، ص 80)

7- قرآن و اهل آسمان

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خانه‌ای که مسلمانی در آن قرآن بخواند؛ اهل آسمان آن خانه را به یکدیگر می‌نمایانند». امام علی علیه‌السلام فرمود: «خانه‌ای که در آن قرآن خوانده شود، روشنی می‌دهد اهل آسمان را؛ چنان‌که روشنی می‌دهد ستاره‌ها، اهل زمین را». (حلیه المتقین، ص 263)

قرض

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 245 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «کیست که خدا را قرض‌الحسنه و وام نیکو دهد؟»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «بر در بهشت نوشته شده است: پاداش صدقه ده برابر و پاداش قرض هجده برابر است». (جامع السعادات، ج 2، ص 159)

توضیح مختصر:

قرض‌الحسنه آن است که انسان مال یا زمین یا ماشین و امثال این‌ها را برای مدّتی قرض می‌دهد و سودی هم طلب نمی‌کند و قصد قرض دهنده خشنودی خداست. اگر این مسئله در جامعه افزون شود مقداری از مشکلات مادی برداشته می‌شود.
هزینه‌ای را که مؤمنین در راه خدا خرج می‌کنند، خداوند آن را قرض گرفتن خوش نامیده (سوره حدید، آیه 11) یک علّت آن است که قبل از اسلام قرض می‌دادند و در پایان سود می‌گرفتند، خداوند با بیان مسئله قرض که درواقع شخص به خدا قرض می‌دهد جلوی گرفتن ربا را می‌گیرد.
کسی که به خدا واقعاً قرض بدهد او خُلف وعده نمی‌کند و فرمود: «چند برابر می‌گرداند و اجری زیاد به قرض دهنده می‌دهد». (سوره تغابن، آیه 17)
قرض، نوعی انفاق است. خدا به مال کسی محتاج نیست. بله خداوند در قیامت قرض را به‌صورت مضاعف ادا می‌کند و اجری پسندیده می‌دهد و آن اجر، فوق آنچه ممکن است خدا عطا کند، می‌باشد. (سوره‌ی حدید، آیه 18)
پس اقراض خدای متعال، انفاق در راه اوست بنابراین ترغیب به قرض‌الحسنه می‌کند که نوعی انفاق است و هجده برابر برای آن می‌نویسند. پس قرض دهنده باید درک کند که قرض دادن هرگز باعث کمبود روزی نمی‌شود.
بنابراین تعبیر برای دعوت مؤمنان به انجام قرض، از روی مهربانی و تأکید بر پاداش دادن است.

1- ابودحداح

چون آیه: «کیست که خدا را وام دهد تا خدا بر او اضافه و زیاد کند؟» نازل شد، ابودحداح (اسمش ثابت و دارای ایمانی قوی بود. در جنگ اُحد وقتی شایع شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شهید شده مسلمانان فرار می‌کردند. او با صدای بلند فریاد می‌زد: «اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم کشته شد خدای او زنده است، با دشمنان دین بجنگید که خدا ناصر شماست». سفینه البحار، ماده (دحداح)) گفت: یا رسول‌الله فدایت شوم، خدا از ما قرض خواسته و حال‌آنکه او غنی است؟
فرمود: «آری می‌خواهد بدان سبب شما را داخل بهشت گرداند.» عرض کرد: «اگر من به خدای خود قرض دهم تو ضامن بهشت می‌شوی؟» فرمود: «آری، هر که خدا را قرض دهد، در بهشت خدای او را عوض دهد.» گفت: «زن من ام دحداح با من در بهشت باشد؟» فرمود: آری، عرض کرد: «دخترم هم با من در بهشت باشد؟» فرمود: آری، عرض کرد: «دست به من بده به همین فرمایش که فرمودی!» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دست به او دادند. عرض کرد: «مرا دو بوستان است، هر دو را به خدا قرض دادم و مرا جز این دو باغ نیست.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «یکی را برای خود نگهدار و یکی را قرض بده.» گفت: «گواه می‌گیرم تو را که رسول خدایی که بهترین این دو بوستان را به خدا قرض دادم»؛ و در آن بوستان شش صد درخت خرما بود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خدا تو را بر آن، بهشت عوض داد.» بعد این ماجرا ابودحداح نزد زوجه‌اش رفت و واقعه را گفت، آن زن هم گفت: «خدا مبارک کند بر آنچه خریدی.» (عنوان الکلام، ص 175)

2- قرض مقروض را پرداخت

امام زین‌العابدین علیه‌السلام روزی به عیادت محمّد بن اسامه که مریض بود، رفتند و محمّد را گریان دیدند. به او فرمودند: «حالت چطور است؟» عرض کرد: قرض دارم (و ناراحت بدهی خود هستم)! امام علیه‌السلام فرمود: «چه مقدار مقروض هستی؟» گفت: «پانزده هزار دینار»؛ فرمود: «همه آن قرض را می‌پردازم.» (و قرض او را پرداخت). «شنیدنی‌های تاریخی، ص 146- محجه البیضاء، ج 4، ص 234»

3- ثمره مهلت دادن به بدهکار

حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: «هر که خواهد خداوند او را در روزی که هیچ پناهی جز پناه او وجود ندارد پناه دهد، ناداری را مهلت دهد یا از حق خود بگذرد.» رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز بسیار گرمی درحالی‌که کف دست خود را سایبان قرار داده بود فرمود: «کیست که خواهد از شدّت گرمای جهنّم در سایه قرار گیرد؟» و این جمله را سه بار تکرار فرمود.
مردم هر بار گفتند: ما یا رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم. فرمود: «کسی که وام خود را مهلت دهد یا از تنگدست بگذرد (از شدّت گرمای جهنّم در سایه قرار می‌گیرد).» (علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 214)

4- بدهکار نادان

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شب معراج دریکی از مشاهداتش دیدند: مردی بار هیزمی بسته می‌خواهد حمل کند چون نمی‌تواند از زمین بردارد، مقدار دیگری هیزم به آن اضافه می‌کند!
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از جبرئیل پرسیدند: این کیست؟ گفتند: این شخص بدهکار است که اراده دارد قرضش را ادا کند ولی نمی‌تواند، پس وام دیگری می‌گیرد و بر مقدار وام‌های خود اضافه می‌کند. (نمونه معارف، ج 5، ص 253، لئالی الاخبار)

5- بدهکار و نماز میت

معاویه بن وهب گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: به ما رسیده است که شخصی از انصار مُرد و بدهکار بود، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر او نماز میّت نخواند و فرمود: «اول بدهکاری و قرضش را بدهید بعد نماز میّت بر او بخوانید!»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «این خبر درست و حق است. این کار را پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای این انجام داد تا حق آشکار شود و مردم ادای دِین را سبک نشمارند.» (شاید آن شخص هم بی موالات در دادن قرض بوده است).
بعد فرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، امیرالمؤمنین علیه‌السلام، امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام همگی از دنیا رحلت کردند قرض دار بودند و همه را ادا کردند چنان‌که امام سجاد علیه‌السلام باغ امام حسین علیه‌السلام را به سیصد هزار درهم فروخت و دِین او را ادا کرد و امام حسین علیه‌السلام ملک امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به پانصد هزار درهم فروخت و قرض پدر را ادا کرد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام سه سال در ایام حج ندا می‌کرد هرکس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم طلب دارد بیاید تا ادا دِین او کنم.» (سفینه البحار، ج 1، ص 477)

قسم (سوگند)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 10 سوره‌ی قلم می‌فرماید: «از کسی که بسیار قسم یاد می‌کند و پست می‌باشد اطاعت مکن».

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «سریع‌ترین عمل ازنظر کیفر، سوگند دروغ است». (غررالحکم، ج 2، ص 613)

توضیح مختصر:

اصل سوگند خوردن ممدوح نیست که انسان نام خداوند را برای هر چیزی به زبان بیاورد مگر درجایی که مصلحت تقاضا کند یا برای نشان دادن کاری که حتمی و درست است و باید انجام گیرد، قسم‌ خورده شود.
پس سوگند خوردن اگر راست باشد، مکروه است و اگر دروغ باشد حرام بوده و از گناهان شمرده می‌شود. اگر برای اینکه خودش یا مسلمانی را از شرّ ظالمی نجات دهد، قسم دروغ بخورد اشکالی ندارد، بلکه گاهی واجب می‌گردد.
البته توریه کردن بهتر است و آن این‌که موقع قسم خوردن طوری نیّت کند که دروغ به‌حساب نیاید، مثلاٌ در نیّت ساعت، زمان، کمیّت و کیفیّت شخص و کار توریه کند، به‌طور مثال به ظالم بگوید فلان شخص را در اینجا ندیده‌ام بااینکه در 50 متری دیده بود.
البته در قسم خوردن باید شخص، بالغ و عاقل باشد و از روی قصد و اختیار قسم بخورد و آن کاری که به خاطر آن قسم می‌خورد باید حرام و مکروه نباشد، ترک واجب نباشد و یکی از اسماء خداوند مانند «خدا» و «الله» را به زبان بیاورد و عمل نمودن به قسم برایش ممکن باشد.
همچنین اگر سهواً یا به‌ناچار یا از روی جهل به موضوع و حکم قسم، سوگند بخورد کفّاره ندارد.

1- سوگند دروغ چرا؟

شخص گفت: «من بر سر راه امام عسگری علیه‌السلام نشستم. چون حضرت از کنارم عبور می‌کرد، تقاضای کمکی کردم و قسم خوردم که حتّی یک‌درهم پول ندارم و صبحانه و شامی هم ندارم.»
حضرت فرمود: «چرا قسم دروغ می‌خوری؟ البته خیال نکنی، این حرف را می‌زنم تا کمکی به تو نکنم، بلکه می‌گویم سوگند دروغ بر زبان نیاور، تو دویست دینار در زیر زمین پنهان کرده‌ای، ولی بدان که در وقت حاجت نمی‌توانی از آن استفاده کنی.»
آنگاه به غلام خود فرمود: «هر چه پول همراه داری به او بده» و غلام صد دینار به من داد.
مدتّی بعد، نیاز شدیدی به پول داشتم و مجبور شدم آن دفینه را بیرون بیاورم، ولی چون زمین را حفر کردم، اثری از آن پول ندیدم. وقتی بررسی کردم، دریافتم که پسرم محل آن را کشف کرده و همۀ پول‌ها را برداشته و فرار کرده است و حتّی یک دینار آن هم به دستم نرسید. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 234- محجه البضاء، ج 4، ص 326)

2- سوگند به تقیّه (تقیّه: خود را هم‌مذهب دیگران نشان دادن برای حفظ جان و مال)

معمّر بن یحیی گفت: به امام باقر علیه‌السلام عرض کردم، کالا و اموالی از مردم همراه ماست و ما (از سر مرز و ابتدای شهرها) عبور می‌کنیم. افراد گمرکچی، ما را قسم می‌دهند و ما هم قسم می‌خوریم، آیا صحیح است؟
امام فرمود: من دوست دارم که می‌توانستم تمام اموال و کالای مسلمان‌ها را نگه‌داری کنم و بر آن قسم بخورم (تا از دست نگهبانان گمرکی حفظ شود.)
هرگاه مؤمن بر نفس خودش از ضرر و زیانی (از جانب آنان) بترسد؛ پس تقیه کند. (سفینه البحار، ج 1، ص 298)

3- اثر سوء قسم ناروا

بعد از کشتن محمد و ابراهیم پسرهای عبدالله بن حسن، مردی از اهل مدینه به نزد خلیفه عباسی منصور دوانیقی رفت و گفت: جعفر بن محمد (امام صادق علیه‌السلام) معلی بن خنیس را فرستاده تا از شیعیان اسلحه بگیرد و اراده خروج دارد.
منصور بسیار ناراحت شد و به عموی خود که فرماندار مدینه بود، نامه‌ای نوشت و گفت: که امام را به‌سرعت نزد او بفرستد.
فرماندار، نامه را به امام نشان داد و امام به صفوان (شتربان) گفت: فردا شتری حاضر کن؛ (می‌خواهم) به‌جانب عراق روم. سپس متوجّه مسجد و قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شده و چند رکعت نماز و دعایی خواند. روز بعد متوجّه عراق شد.
چون به در خانه خلیفه رسید، منصور ابتدا او را اکرام کرد و سپس با عتاب گفت: «شنیده‌ام معلّی برای تو اموال و اسلحه جمع می‌کند!»
امام علیه‌السلام فرمود: «این افتراست.» خلیفه گفت: «سوگند یاد کن.» امام علیه‌السلام به خدا سوگند یاد کرد. خلیفه گفت: «به طلاق و عتاق قسم بخور.» امام علیه‌السلام فرمود: «تو سوگند به خدا را قبول نمی‌کنی و مرا به سوگند بدعتی امر می‌کنی!»
خلیفه گفت: «آن‌که این مطلب را به من رسانده الآن می‌آید و جلوی تو گزارش می‌دهد»، پس او آمد و گفت: بلی معلّی برایت اموال و اسلحه جمع می‌کند. فرمود: «سوگند یاد می‌کنی؟» گفت: آری و قسم خورد و (والله الذّی لا اله الا هو الطّالِب الغالِبُ الحیَّ القَیّوم)؛ فرمود: «در سوگند تعجیل مکن آن نوعی که من می‌گویم بگو.»
منصور گفت: «مگر سوگندش چه عیب داشت؟» فرمود: «خداوند صاحب حیا و کرم است و اگر کسی او را به صفات کمالیه و رحمت و کرم مدح کند، او را زود عقوبت نمی‌کند.» پس فرمود: «بگو از حول و قوه‌ی خدا بیزار شوم و در حول و قوت خود داخل شوم، اگر چنین نباشد.»
آن مرد چون چنین سوگند یاد کرد، در جا افتاد و مُرد. خلیفه از مشاهده این حال ترسید و گفت: «دیگر سخن کسی را در حق تو قبول نخواهم کرد.» (منتهی الامال، ج 2، ص 153)

4- هزار دینار

شخصی به حضور امام حسن علیه‌السلام آمد و ادعا کرد که هزار دینار از تو طلب دارم. امام علیه‌السلام قبول نکردند و جریان به دادگاه کشید.
امام علیه‌السلام با او نزد شریح قاضی رفتند و جریان را گفتند. شریح به امام حسن علیه‌السلام گفت: «شما سوگند یاد کنید که او بر شما طلب ندارد.» امام علیه‌السلام فرمود: «او سوگند یاد کند که طلب دارد تا طلبش را بدهم.»
شریح به او گفت: «سوگند یاد کن.» او گفت: «سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! و …»
امام علیه‌السلام فرمود: «چنین سوگندی از تو نخواستم. بگو سوگند به خدا من بر تو هزار دینار طلب دارم.» او همین سوگند دروغ را یاد کرد و امام علیه‌السلام هزار دینار به او داد، همین‌که برخاست برود، ناگهان به زمین افتاد و مُرد.
از امام مجتبی علیه‌السلام سؤال شد که چرا سوگند را عوض کردی؟ فرمود: «نخست سوگند او به یکتایی خدا بود، ترسیدم به برکت توحید، عذاب از آن دروغ‌گو دفع شود.» (داستان‌ها و پندها، ج 6، ص 108-مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 10)

5- سوگند باطل و زوال ایمان

مردی از اهل حضر موت، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! همسایه‌ای به نام «امرو القیس» دارم که قسمتی از زمین مرا غصب کرده و مردم گواه صدق من هستند، ولی چون برای او احترام بیشتری قایلند، حاضر به حمایت از من نیستند.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «امروالقیس» را خواست و از او در این زمینه سؤال کرد و او همه‌چیز را انکار کرد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پیشنهاد کرد سوگند بخورد؛ مرد شاکی عرض کرد: «او آدم بی‌بندوباری است و برای او سوگند خوردن باطل، هیچ مانعی ندارد.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یا باید شاهد بیاوری، یا او تسلیم سوگند شود.» هنگامی‌که امروالقیس خواست سوگند یاد کند، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او مهلت داد و درباره‌ی عواقب سوء آن، یادآوری کرد.
آن دو نفر بازگشتند و این آیات نازل شد:
«سوگندهایتان را وسیله تقلّب و خیانت در میان خود قرار ندهید، مبادا گامی بعد از ثابت گشتن بر ایمان متزلزل شود؛ و به خاطر بازداشتن مردم از راه خدا، آثار سوء آن را بچشید… آنچه نزد شماست، فانی شود و آنچه نزد خداست، باقی است». (سوره‌ی نحل، آیات 96-94)
چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای آن‌ها این آیات را خواند؛ امروالقیس گفت: «حق است، آنچه نزد من است فانی است و این مرد راست می‌گوید. من قسمتی از زمین او را غصب کرده‌ام، ولی نمی‌دانم چه مقدار بوده است. اکنون هر مقدار می‌خواهد و می‌داند حق اوست برگیرد و به خاطر استفاده‌ای که در این مدّت از زمین او کرده‌ام، آن را هم بر آن بیفزاید.»
خداوند آیه 97 سوره‌ی نحل را نازل کرد و فرمود:
«اگر مؤمن، عمل صالح انجام دهد، هم حیات طیّبه و هم بهترین پاداش به او خواهیم داد». (داستان‌های تفسیر، ص 60، تفسیر نمونه، ج 11، ص 386)

قسم و نسبت دروغ

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 42 سوره‌ی حج می‌فرماید: «اگر تو را تکذیب کنند (کار تازه‌ای نیست) پیش از آن‌ها قوم نوح و عاد و ثمود پیامبرانشان را تکذیب کردند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «آدم دروغ‌گو، در گفتار خود متّهم است، اگرچه دلیلش محکم و سخنش راست باشد». (غررالحکم، ج 2، ص 368)

توضیح مختصر:

سوگندهای لغو، کراهت دارد و سزاوار نیست از مؤمن سر بزند، چون مؤمن از لغو، اِعراض می‌کند. یکی از مصادیق آن سوگندهای شوخی و لغو و تمسخرآمیز می‌باشد؛ اما وقتی خداوند می‌خواهد اهمیّت مطلبی را به مردم بفهماند سوگند می‌خورد مانند سوگند به نفس (سوره‌ی شمس آیه‌ی 7) از آن طرف گاهی در محکم‌کاری قسم خورده می‌شود.
شیطان به خداوند عرضه داشت: «قسم به عزتت که همه انسان‌ها را از راه به در می‌برم مگر بندگان مخلصت را». (سوره‌ی ص، آیات 83-82)
در قضیه انداختن یوسف علیه‌السلام به زندان، بعد از آن‌که طهارت یوسف علیه‌السلام ثابت شد و رسوایی زلیخا منتشر گشت، عزیز مصر و اطرافیانش بر این تصمیم قسم خوردند که او را در زندان بیفکنند.
در سوره‌ی نحل آیه 38 خداوند درباره منکرین معاد می‌فرماید:
«با سخت‌ترین سوگندهایشان به خدا سوگند یاد کردند که خدا کسی را که می‌میرد برنخواهد انگیخت، درحالی‌که انجام این وعده بر او حق است».
بااینکه در دادگاه نوعی کارگشایی برای قاضی، قسم دادن است درعین‌حال شکستن قسم ازنظر دینی و عقلی، شنیع است. انسان وقتی به خدا قسم می‌خورد که فلان کار را کند، وعده‌ی خویش را به‌نوعی به خدا معلّق می‌کند و خدا را در وفای به آن کفیل از طرف خود می‌نماید. اگر سوگند را بشکند باید کفیلش او را عقوبت کند. پس در نقض سوگند، اهانتی به ساحت خدا کرده است.

1- صدا از قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

در روز جمعه‌ای، در مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، یکی از عمّال بنی مروان بالای منبر رفت و گفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، علی علیه‌السلام را به خاطر شفاعت فرزندش فاطمه علیها السلام، به خلافت منصوب کرد با این‌که می‌دانست (نعوذبالله) علی علیه‌السلام خائن است.» در این هنگام، اهل مسجد از قبر مقدّس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدند که: «دروغ می‌گویی ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی ای کافر!» و همۀ اهل مسجد، این صوت را از داخل قبر شنیدند. (خزائن کشمیری، متن 484)

2- شک کردی

جندب بن عبدالله گفت: در جنگ نهروان، من به شک افتادم؛ زیرا خوارج، روزها روزه بودند و شب را راز و نیاز می‌کردند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمدند در کنارم نشستند، پس مرد سواره‌ای آمد و گفت: «چرا نشسته‌ای یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام؟ دشمنان از رود عبور کردند.» امام علیه‌السلام فرمود: «با چشم‌هایت دیدی؟» گفت: «آری!» فرمود: «به خدا قسم عبور نکردند و نخواهند کرد.»
من با خودم گفتم: آن مرد می‌گوید با چشم خودم دیدم، علی علیه‌السلام می‌فرماید: «به خدا قسم، دروغ می‌گویی» پس با خودم گفتم، اگر آن‌ها عبور کرده باشند، با علی علیه‌السلام می‌جنگم. در همان حال مرد دیگری آمد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! همانا همه از رود عبور کردند و این شلّاق آن‌هاست». فرمود: «خدا و پیغمبرش راست گفتند و تو دروغ می‌گویی». پس امام علیه‌السلام دستور داد، همه بر اسب‌هایشان سوار شوند و به‌طرف نهروان رفتند. وقتی به نهروان رسیدیم، من در کنار امام علیه‌السلام بودم. همۀ خوارج پشت رود بودند و عبور نکرده بودند.
پس امام علیه‌السلام رو به من کرد و دست بر سینه‌ام گذاشت و فرمود: «ای جندب! شک کردی؟ حالا چه می‌بینی؟» (ترجمۀ مدینه المعاجز، ص 335) عرض کردم: «به خدا پناه می‌برم».

3- سوگند دروغ

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از جایی عبور می‌نمودند به دو نفر مرد برخورد کردند که مشغول خرید و فروش گوسفند بودند و قسم می‌خوردند. یکی می‌گفت: «والله از این کمتر نمی‌فروشم» و دیگری می‌گفت: «والله زیادتر از این قیمت، به تو نمی‌دهم.»
عاقبت، مشتری گوسفند را خرید. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «یکی از شما دو نفر گناه کردید و به خاطر قسم دروغ، باید کفاره بدهید». (محجه البیضاء، ج 5، ص 240)

4- قصّه گویان مجالس

از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند: «عده‌ای برای مردم قصه می‌خوانند. آیا گوش دادن به ایشان حلال است؟» حضرت فرمود: «حلال نیست. هر کس گوش به کلام سخن‌گویی دهد، به تحقیق او را پرستیده است. اگر سخنگو از جانب خدای تعالی سخن گوید، یعنی سخن راست و حق گوید، آن گوش کننده، خدا را پرستیده و اگر از طرف ابلیس سخن گوید، یعنی سخنانی که نسبت دروغ و باطل در آن است، پس آن گوش کننده، ابلیس را پرستیده است». (منتهی الامال، ج 1، ص 47)

5- به خدا قسم دروغ می‌گویی

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مجلس نشسته بود و افراد نسبت به ایشان، اظهار محبّت می‌کردند. یکی از خوارج آمد و گفت: «یا علی! من تو را در نهان و آشکار دوست دارم». حضرت به او خیره شدند و فرمود: «به خدا قسم دروغ می‌گویی، تو اصلاً مرا دوست نداری». آن مرد گریه کرد. امام علیه‌السلام فرمود: «خدا آگاه است که مرا دوست نداری». پس دستش را دراز کرد و با امام علیه‌السلام (صوری) بیعت کرد.
امام علیه‌السلام فرمود: «همانا در عراق کشته می‌شوی درحالی‌که خانواده و قومت، تو را نخواهند شناخت».
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «مدّتی نگذشت که آن مرد به‌طرف نهروان رفت و با علی علیه‌السلام جنگید و کشته شد و خانواده‌اش وقتی آمدند، جنازۀ او را نشناختند.» (مدینه المعاجز، ص 355- اختصاص شیخ مفید (ره))

قصاص

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 45 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «همانا جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بینی در مقابل بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در برابر دندان می‌باشد و هر زخمی قصاص دارد و اگر کسی آن را ببخشد (و از قصاص صرف‌نظر کند) کفارۀ (گناهان) او محسوب می‌شود.»

حدیث:

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «درست بنگرید اگر من از ضرب او (ابن ملجم) وفات کردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست‌وپا و دیگر اعضای او را مبُرید.» (نهج‌البلاغه، ص 423)

توضیح مختصر:

حکم قصاص برای همه است، اما با شرایطی که احکام قصاص گفته ‌شده است، قصاص برای این است که جانی را در جنایتش تعقیب می‌کنند تا حکم او را عملی سازند. طبق قرآن «در قصاص، حیاتی است ای خردمندان» (بقره، آیه 179)
پس با پذیرفتن دیه و چیزی، از طرف پروردگار اذن داده‌شده که ولیّ خون، عفو کند.
حکم قصاص، حکمت تشریع بوده و حیات و مصلحت جامعه است اما اگر قاتل را کشتند و متوجه شدند بی‌گناه بوده، این کشتن خودش برای حیات جامعه ضرر دارد، لذا قصاص قبل از جنایت را شامل نمی‌شود.
در عصر نزول قرآن، در عربستان نوعی قصاص و اعدام وجود داشت، لکن حدومرزی به‌عنوان قانون الهی نبوده است. لذا گاهی در مقابل کشتن یک نفر، ده نفر را می‌کشتند که تعصّب و قُلدری و زورگویی، غالب در قصاص بود؛ اما خداوند درباره یهودیان فرمود: «در الواح بر ایشان نوشتم یک نفر به‌جای یک نفر و چشم به‌جای چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم باید قصاص شود.» (مائده آیه 45) «آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن» (بقره، آیه 177)
اسلام عادل‌ترین راه قصاص را بیان کرد، حدومرز قرارداد، آن را اثبات کرد و اعدام قاتل را بین این‌که صاحب خون عفو کند و دیه بگیرد یا حکم قصاص را اجرا نماید مخیّر نمود.

1- باهلی

در عرب جاهلی، در بعضی مناطق وقتی کسی کشته می‌شد، صاحب خون آن‌قدر از طرف مقابل می‌کشتند تا قضیه به اتمام برسد، ازجمله قبیلۀ باهلی. در شعر و مثل می‌گویند: «اگر به سگ بگویند تو باهلی هستی، سگ به صدا و فغان می‌آید که این چه نسبتی است که به من می‌دهید.» از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند: «اگر قاتل از باهل باشد باز باید یک نفر را کشت؟»
فرمود: «اگرچه باهل باشد، یک نفر در مقابل یک نفر و چشم از دست داده باید فقط چشم ضارب را قصاص کند.» (جامع النورین، ص 298)

2- سه قسمت

در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زنی، زن دیگر را برای شوخی به دوش حمل کرد. زنی آمد و حمل‌کننده (مرکوب) را نیشگون گرفت و این سبب شد پای زن از زمین بلند شود و زن سواره بیفتد و گردنش بشکند و جان بدهد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «دیۀ مقتول سه قسمت می‌شود. یک ثلث از جانب خودش می‌باشد که از روی لهو و لعب سوار شده، یک ثلث را حمل کننده باید بدهد و یک ثلث دیگر را نیشگون گیرنده.» این خبر را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رساندند و ایشان امضاء فرمودند. (الارشاد، ص 105- عجائب احکام امیرالمؤمنین علیه السلام)

3- چشم را کور کرد

در زمان خلافت عثمان، غلامش مردی را سیلی زد و چشم او را کور کرد. مرد به خلیفه شکایت برد. او گفت: «دیه می‌دهم.» آن مرد حاضر نشد و گفت: «می‌خواهم قصاص کنم.» حکم این مطلب را به امیرالمؤمنین علیه‌السلام رساندند. امام علیه‌السلام دیه را دو برابر نمودند، آن مرد بازهم قبول نکرد، پس دستور داد غلام را آوردند. مقداری پنبه و یک آینه حاضر کردند و پنبه را به چیزی تر کردند و بر پلک‌ها و اطراف چشم او گذاشتند، چشم او را در مقابل آفتاب بازداشتند و آینه را مقابلش قرار دادند و شعاع او را بر چشم او انداخته و فرمودند که به آینه نگاه کند، آن‌قدر او را نگه داشتند که تخم چشم او از بینایی افتاد و کور شد. بدین طریق، امام علیه‌السلام قصاص چشم را انجام دادند. (قضاوت‌های امیرالمؤمنین، ص 103)

4- بی‌گناهان

در زمان خلافت عمر، کسی برای دستشویی به خرابه‌ای رفت و دید یک نفر را تازه کشته و کاردی بر سینه‌اش فروکرده‌اند و هنوز دست‌وپا می‌زند. مأمورین حکومت رسیدند، او را به‌عنوان قاتل گرفته و نزد عمر بردند.
او گفت: «من قاتل نیستم» ولی عمر گفت: «باید او را بکشید.» در همان وقت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رسیدند و فرمودند: «هیچ‌کدام را به‌عنوان قصاص نکشید.» عمر گفت: «چرا؟» فرمود: «اولی را کسی نکشته و دومی هم احیای نفس او کرده که گفت مرا بکشید و او را از کشتن نجات داد.» عمر گفت: «اگر علی نبود، من در حکم هلاک می‌شدم.» (جامع النورین، ص 299)

5- سواده بن قیس

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آخرین روز عمرشان به مسجد آمدند و فرمودند: «هر کس از من طلب و حقّی دارد، بیاید و بگوید.» سواده بن قیس برخاست و گفت شما از طائف می‌آمدید، بر شتر سوار بودید و چوب ممشوق را بلند کردید که بر شتر بزنید، ولی به شکم من اصابت کرد، نمی‌دانم عمدی بود یا از روی خطا. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «به خدا پناه می‌برم که به عمد باشد.»
چوب را از خانۀ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند، پس فرمود: «قصاص بنما تا راضی شوی.» سواد به‌جای آن، شکم مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بوسه زد و گفت: «خدایا! به شکم مطهر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا از عذاب قیامت رها کن.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عفو می‌کنی یا قصاص؟» گفت: «عفو می‌کنم». فرمود: «خدایا! سواد از رسول تو گذشت، تو هم او را عفو نما.» (محجه البیضاء،8/275- شنیدنی‌های تاریخ، ص 415)

قصه‌های حضرت ابراهیم علیه‌السلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 75 سوره‌ی هود می‌فرماید: «ابراهیم به‌راستی بردبار دردمند بازگشت کننده (به خدا) بود.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداوند تبارک‌وتعالی، حضرت ابراهیم را قبل از آن‌که به پیامبری برگزیند به عبودیت گرفته بود.» (الکافی 1/175)

توضیح مختصر:

ابراهیم علیه‌السلام از پیامبران اولوالعزم بود و حکایت‌های بسیاری دارد از تولّد، آمدن و شکستن بت‌ها، مبارزات، محاجّه با مشرکین و نمرود و بالاخره افتادن در آتش نمرود و خداوند آتش را بر او سرد و سلامت کرد و او بر آتش صبر نمود.
امتحان شدن او به ذبح اسماعیل، آمدن ملائکه بر او و میهمان کردن آن‌ها، بشارت دادن او در پیری به فرزند و موفقیت او در این امتحانات، سبب شد که نسل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از اسماعیل به او متّصل شد. لذا ابراهیم عرض کرد: «سپاس خدایی را که در سر پیری اسماعیل و اسحاق را به من داد.» (سوره‌ی ابراهیم، آیه 39) به همین خاطر خداوند صُحف همانند تورات و انجیل را به او عطا کرد که مسائل شریعت در آن بود و در باطن همان اسم اکبر است که الواح و به‌عبارت‌دیگر کتاب آسمانی به او داده شد و خداوند ذریّه او را بسیار کرد.
نام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در صحف او «ماحی» بوده است. بر ابراهیم علیه‌السلام بیست صحیفه نازل شد. از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که در صحیفه‌ی او مثل‌ها آمده بود.
ابراهیم با اسماعیل کسانی بودند که خانه کعبه را ساختند و خداوند او را به خلیلی خود انتخاب کرد و پرده و حجاب‌هایی را برایش کنار زد و او ملکوت آسمان‌ها و زمین را دید.
خداوند او را به صفت بردبار و نرم‌دل و بازگشت کننده به‌سوی خدا معرفی کرد (هود/75) و سلام خود را بر او فرستاد (صافات/109) و او را عبد کامل و نبی و صدیق شمرد و خداوند به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بر من گزارش و خبر ابراهیم را بخوان.» (سوره شعرا، آیه‌ی 6)

1- خلیل الرحمان

امام باقر علیه‌السلام فرمود: چون خدا ابراهیم را خلیل خود گردانید، بشارت خلیلی را مَلَک موت آورد در صورت جوانی سفیدرو که دو جامه سفید پوشیده بود.
روزی ابراهیم پی کار بیرون رفت و درِ خانه را بست. چون برگشت و در را گشود، ناگاه مردی را دید که ایستاده است در غایت حُسن و جمال!
پس ابراهیم را غیرت از جا به درآورد و گفت: ای بنده خدا! کی تو را داخل خانه من کرده است؟
گفت: «پروردگار خانه، مرا داخل کرده است.» فرمود: «پروردگارش از من احق است، پس تو کیستی؟» گفت: «عزرائیل.» ابراهیم ترسید و فرمود: «آمده‌ای قبض روح من بکنی؟»
گفت: نه ولیکن خدا بنده‌ای را خلیل خود گردانیده است آمده‌ام که این بشارت را به او برسانم. ابراهیم فرمود: «کیست آن بنده، شاید خدمت او کنم تا بمیرم.»
گفت: «تو آن بنده‌ای.» پس ابراهیم آمد به نزد ساره (زوجه‌اش) و فرمود: «خدا مرا خلیل خود گردانیده است.» (علل الشرایع ص 35)

2- ریش‌سفید

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: پیش‌تر چنان بود که هرچند آدمی ریشش سفید نمی‌شد و گاه بود شخصی به مجمعی می‌آمد که شخصی با پسرانش در آن مجلس حاضر بودند، او پدر را از فرزندان تمییز نمی‌داد و می‌پرسید: کدام‌یک پدر شما است؟
چون زمان حضرت ابراهیم شد عرض کرد: خداوندا! از برای من علامتی قرار ده که به آن شناخته شوم پس موی سر و ریشش سفید شد.
امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم قبل از زمان حضرت ابراهیم ریش ایشان سفید نمی‌شد. حضرت ابراهیم روزی موی سفید در ریش خود دید گفت: «پروردگارا! این چیست؟» وحی به او شد که این باعث وقار است.
عرض کرد: «وقار مرا زیاد گردان.» (علل الشرایع، ص 104)

3- خورجین پُر از ریگ

امام صادق علیه السّلام فرمود: ابراهیم هرگاه تنگی در معیشت او به هم می‌رسید به نزد قوم خود می‌رفت. پس در بعضی‌اوقات او را تنگی روی داد. او به نزد قوم خود رفت ایشان را در تنگی معاش یافت.
پس برگشت به منزل، چون به نزدیک خانه رسید از الاغ فرود آمد و خورجین را پر از ریگ کرد از شرمندگی ساره.
چون داخل خانه شد خورجین را فرود آورد و افتتاح نماز کرد. ساره آمد و خورجین را گشود دید پُر است از آرد. پس آن را خمیر کرد و نان پخت و آن حضرت را ندا کرد که از نماز فارغ شو و بخور.
فرمود: «از کجا آرد آورده‌ای؟» عرض کرد: «از خورجین تو.» پس ابراهیم سر به‌سوی آسمان بلند کرد که شهادت می‌دهم تویی خلیل. (تفسیر عیاشی 1/277)

4- منجنیق

امام صادق علیه السّلام فرمود: اول منجنیقی که در دنیا ساخته شد آن بود که نمرود برای حضرت ابراهیم در کوفه ساختند، بر سر نهری که آن را «کوثا» (کونی) می‌گفتند، در قریه‌ای که آن را «قنطانا» می‌گفتند و آن را شیطان ساخت.
چون ابراهیم را در منجنیق نشاندند و خواستند که به آتش اندازند، جبرئیل آمد و گفت: «سلام بر تو ای ابراهیم و رحمت و برکات خدا بر تو باد، آیا تو را حاجتی هست؟»
گفت: «به تو حاجتی ندارم.» پس در آن‌وقت خداوند به آتش ندا کرد که سرد شو. (تفسیر فرات، ص 263)

5- بانقیا

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: ابراهیم علیه السّلام به شهر «بانقیا» پهلوی نجف گذشت. هر شب در آن شهر زلزله می‌شد چون ابراهیم در آنجا ماند آن شب زلزله نشد.
اهل آن شهر پرسیدند علت چیست؟ گفتند: «دیشب مردی با پسرش در اینجا وارد شدند.» پس به نزد ابراهیم رفتند و گفتند: «هر شب در شهر ما زلزله می‌شد و در این شب که تو وارد شهر ما شدی زلزله نشد. امشب هم بمان تا ببینیم که چون می‌شود.»
چون شب ماند زلزله نشد. اهل آن شهر به نزد او آمدند و گفتند: «نزد ما اقامت کن و آنچه می‌خواهی ما به تو می‌دهیم.»
فرمود: «من نمی‌مانم ولیکن این صحرای نجف در پشت شهر شما است به من بفروشید تا زلزله دیگر در شهر شما نشود.» گفتند: «ما به تو می‌بخشیم.» ابراهیم گفت: «نمی‌گیرم مگر به خریدن.» گفتند: «پس بگیر به هر قیمت که خواهی.»
پس خرید زمین را به هفت گوسفند و چهار درازگوش. به این سبب زمین را بانقیا گفتند زیرا که گوسفند را به لغت نبطی نقیا می‌گویند. پسر ابراهیم گفت: «این زمین را که نه زراعتی در آن می‌توان کرد و نه حیوانی می‌توان چرانید؟»
فرمود: «ساکت شو که خداوند عالمیان از این صحرا هفتاد هزار کس را بدون حساب محشور و داخل بهشت می‌کند که هر یک از ایشان جماعت بسیاری را شفاعت کنند.» (علل الشرایع، ص 585)

قضاوت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 20 سوره‌ی مؤمن می‌فرماید: «خدا در عالم به‌حق حکم می‌کند»

حدیث:

امام صادق علیه السّلام فرمود: «هر کس دربارۀ دو درهم پول حکم کند به غیر آنچه خدا فرموده، آن حکم کننده به خدای بزرگ کافر شده است.» (سفینه البحار 2/436)

توضیح مختصر:

هر جامعه‌ای به قاضی و دادگاه احتیاج دارد. مسئله قابل‌توجه احکام قضاوت از یک سوء و از سوی دیگر علم و عدالت قاضی است. اگر علم قضاوت باشد و عدالت در حکم نباشد جامعه به هلاکت می‌رسد چراکه هوای نفس سبب خرابی‌هایی می‌شود که حق و ناحق پیدا می‌گردد و عده‌ای با رشوه و پارتی غالب و دیگران مغلوب و مظلوم می‌شوند و حق آن‌ها از بین می‌رود. این در درازمدت، جامعه اسلامی را به انواع عذاب مانند قحطی و گرانی قیمت، زلزله، عدم ترحّم به یکدیگر و … دچار می‌کند.
قاضی که به جور و ناحق حکم کند، بااینکه با موازین قضا آگاه است و یا به احکام قضاوت آگاه نیست و به جور قضاوت کند و کسی که به‌حق قضاوت کند ولی به موازین قضا آگاه نباشد در آتش هستند. تنها کسی در بهشت است که هم به‌حق قضاوت کند و هم به موازین قضاوت آگاه باشد.
این مطلب را امام صادق علیه السّلام فرمود. (المیزان 5/450) این چهار قسم از مطالبی است که توجه به آن، راه را برای قاضی و قضاوت باز می‌کند که چگونه باشد و به چه مبنایی داوری کند.
به‌هرتقدیر علم به‌حق بودن قضاوت، شرط در جواز حکم است، حکمی که در قرآن اشاره به آن شده و به انبیاء دادند، حکم کردن میان مردم بود. (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 213)
در قرآن اشاراتی آمده است که کسی که حکم به آنچه خدا فرموده نکند از کافران، ستمکاران و فاسقان به شمار می‌آید و این دلیلی است که نشان می‌دهد لزوم و وجوب دارد که هر نوعی قضاوت و حکمی که بر مبنای دین و شریعت باشد، خداپسندانه باشد.

1- امام علیه السّلام و حاکم جن

روزی امام علی علیه السّلام در کوفه بالای منبر مشغول خطبه خواندن بود که ناگهان اژدهایی از جانب منبر ظاهر شد و از پله‌های منبر بالا رفت تا به نزدیک حضرت رسید.
مردم ترسیدند و خواستند که آن را از نزد حضرت دفع کنند. امام به مردم اشاره کردند که کاری به او نداشته باشند. اژدها وقتی به پلۀ آخر رسید حضرت کمی خود را خم کردند و اژدها گردنش را دراز و دهان به نزدیک گوش امام قرار داد.
مردم ساکت و متحیّر شدند. در این وقت اژدها صدای بزرگی کرد که اکثراً شنیدند. حضرت لبان مبارک را به حرکت درآورده بود و اژدها گوش می‌داد.
اژدها از منبر به پایین آمد. گویا زمین او را بلعید. حضرت خطبه را ادامه داد و آن را تمام کرد و از منبر پایی آمد.
مردم دور حضرت جمع شدند و از حال اژدها و کیفیّت ملاقات با حضرت پرسیدند، فرمود: «آن طوری که شما گمان کردید نبود، بلکه او حاکمی از حکّام جن بود که در حکمی دچار اشتباه و مشکل شده بود، به نزدم آمد و حکم آن را تقاضا کرد؛ من حکم را به او فهماندم، پس مرا دعا کرد و رفت.» (الارشاد، ص 183)

2- میل قاضی و عذابش

از امام باقر علیه السّلام نقل می‌کنند که ایشان فرمودند: در بنی‌اسرائیل عالمی بود که میان مردم قضاوت می‌کرد. همین‌که مرگش فرارسید به زن خود گفت: «وقتی‌که من مُردم مرا غسل ده و کفن کن و در تابوت بگذار و رویم را بپوشان.»
بعد از وفاتش، زنش همان عمل را انجام داد. پس از مختصر زمانی روی او را باز کرد تا یک‌بار دیگر صورت شوهرش را ببیند. (به‌صورت مکاشفه) چشمش به کرمی افتاد که بینی شوهرش را می‌خورد و قطع می‌کند. بسیار ترسید.
شب شوهرش را در خواب دید و از علت کرم در بینی‌اش پرسید. قاضی گفت: «اگر ترسیدی، بدان که این گرفتاری به خاطر میل و علاقه‌ای بود که نسبت به برادرت ورزیدم. روزی برادرت با طرف مورد نزاعش نزدم برای قضاوت آمدند، اتفاقاً پس از محاکمه حق هم با او بود؛ و آنچه از کرم به بینی‌ام دیدی که موجب رنجش (در برزخ) را فراهم کرد؛ همان میل در حکم به نفع برادرت بود.» (داستان‌ها و پندها 1/55-انوار نعمانیه، ص 15)

3- حکم آخرتی

حضرت داود علیه السّلام از پروردگار خود خواهش کرد که یک قضیه از قضایای آخرت که در میان بندگان خود حکم خواهد کرد به او بنماید.
حق‌تعالی به او وحی فرمود: از من چیزی خواستی که احدی از خلق خود را بر آن مطلع نکرده‌ام. سزاوار نیست به‌غیراز من کسی به آن نحو حکم کند؛ پس بار دیگر داود علیه السّلام این استدعا را نمود. جبرئیل آمد و گفت: «از پروردگارت چیزی سؤال کردی که پیش از تو هیچ پیغمبر این را سؤال نکرده است. حق‌تعالی دعای تو را مستجاب فرمود. در اولین قضیه که فردا بر تو وارد می‌شود حکم آخرت بر تو ظاهر خواهد شد.»
چون صبح داود در مجلس قضا نشست، مرد پیری آمد و جوانی را همراهش آورد که در دستش خوشۀ انگوری بود. آن پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا! این جوان داخل باغ من شده درخت‌های انگور مرا خراب کرده و بدون اجازه انگور مرا خورده است.
داود علیه السّلام به آن جوان گفت: چه می‌گویی؟ جوان هم اقرار کرد که این کار را بدون اجازه انجام داده است. خداوند وحی کرد: «اگر به‌حکم آخرت میان ایشان حکم کنی بنی‌اسرائیل قبول نخواهند کرد. ای داوود! این باغ از پدر این جوان بود که این پیرمرد به باغ او رفت و او را کشت و چهل هزار درهم مال او را غصب و در کنار باغ دفن کرده است. پس شمشیری به دست آن جوان بده تا گردن آن پیرمرد را بزند به قصاص پدر خود؛ و باغ را تسلیم آن جوان کن و بگو که فلان موضع باغ را بِکَنَد و مال خود را بیرون آورد.» پس داوود علیه السّلام خائف شد و این حکم را موافق فرمودۀ حق‌تعالی اجرا کرد. (حیوه القلوب 1/333)

4- یهودی و امام علیه السّلام در نزد قاضی

حضرت علی علیه السّلام در مسجد کوفه نشسته بود که عبدالله بن قفل یهودی از قبیلۀ تمیم، درحالی‌که زرهی در دست داشت از کنار حضرت علیه السّلام عبور کرد.
چون چشم امام به زره افتاد فرمود: «این زره طلحه بن عبدالله است که در جنگ بصره از غنائم نصیبم شده و این خیانت است!»
یهودی حاضر شد با امام، نزد قاضی مسلمانان که دست نشاندۀ اوست برود. نزد شریح قاضی (شریح از سال 18 یا 22 هجری در 40 سالگی از طرف خلیفۀ دوم به قضاوت کوفه منصوب شد و حدود 60 سال قاضی بوده است. او 120 سال عمر کرد.) آمدند. امام دعوی خود را بیان داشت. شریح گفت: «گواه بر ادعای خود اقامه کنید.» امام فرزندش حسن علیه السّلام را شاهد آورد. شریح گفت: یک نفر کافی نیست (و به قولی شهادت فرزند به نفع پدر را نپذیرفت.) (و شهادت قنبر را قبول کرد)
امام علیه السّلام قنبر غلامش را شاهد آورد. شریح گفت: «به شهادت برده حکم نمی‌کنم.» امام با ناراحتی به مرد یهودی فرمود: «زره را برگیر و برو؛ که این قاضی سه بار به‌ناحق حکم کرد.»
شریح گفت: «سه مورد حکم ناحق را بگو کدام بوده است؟» امام فرمود: وای بر تو، در مورد خیانت گواه لازم نیست (باید مالک شاهد بیاورد که از چه راهی آن را مالک شده است) دوّم حسن علیه السّلام را شاهد آوردم قبول نکردی، بااینکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله با یک شاهد و قسم مدعی، حکم می‌فرمود.
سوم: قنبر شهادت داد. گفتی به قول بنده حکم نمی‌کنم. اگر بنده عادل باشد شهادتش قبول است.» سپس فرمود: «وای بر تو، امام مسلمانان در کارهای بزرگ امین است، چگونه ادعایش مقبول نباشد.»
مرد یهودی با دیدن این جریان گفت: «سبحان‌الله خلیفۀ مسلمین با من نزد قاضی می‌آید و علیه او قضاوت می‌کند و او هم راضی می‌شود. یا امیرالمؤمنین شما درست فرمودید. زره از شماست که از خورجین، شما افتاد و من برداشتم.»
شهادتین جاری نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشید و نه‌صد درهم یا دینار هم به او جایزه داد. (پیغمبر و یاران 3/286-بحارالانوار 4/302)

5- چشم کور شد

در زمان خلافت عثمان، غلامش مردی از اعراب را سیلی زد و چشم او کور شد. آن مرد شکایت را نزد عثمان آورد. عثمان گفت: دیه می‌دهم. آن مرد قبول نکرد و گفت: می‌خواهم قصاص کنم! عثمان دیه را دو برابر کرد؛ باز آن مرد قبول نکرد و تقاضای قصاص کرد!
عثمان این قضیه را نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام فرستاد تا حکم کند. امام امر کرد آن مرد دیه بگیرد، لکن دیه را قبول نکرد؛ امام دیه را دو برابر کرد باز راضی نشد.
امام دستور داد تا غلام خلیفه را آوردند. مقداری پنبه و یک آیینه حاضر کردند، پنبه را (به چیزی) تر کردند و بر پلک‌ها و اطراف چشم او گذاشتند و چشم او را در مقابل آفتاب بازداشتند و آن آیینه را در مقابل، نگاه داشته و شعاع آن را بر چشم او انداخته و فرمودند بر آیینه نگاه کند؛ آن‌قدر او را نگه داشتند که تخم چشم او از بینایی افتاد و کور شد؛ و بدین ترتیب امام قصاص چشم را انجام دادند. (قضاوت‌های امیرالمؤمنین علیه السّلام، ص 103- وافی ج 2)