نفْس

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی طه می‌فرماید: «هر نفْسی به آنچه سعی کرده پاداش را در قیامت می‌دهیم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خوشا به حال بنده‌ای که با نفس و هوای آن مجاهدت کند.» (سفینه البحار، ج 2، ص 603)

توضیح مختصر:

آنچه عنوان نفس می‌گیرد در مقابل عقل است که جنبه‌ی شیطنت و امّارگی دارد. لذا جنود جهل، همان قوای نفس شیطانی است که امر به بدی می‌کند. او همان است که اگر مانع، مفقود باشد و مقتضی موجود، کارِ فرعونی و نمرودی می‌کند، عالَم را به آتش می‌کشاند و هزاران نفر را از بین می‌برد. اگر نفس، تهذیب شود و اصلاح گردد، مرتبه‌اش از ملائک بالاتر رود، از مقرّبان گردد، صدها کرامت از او صادر شود و …
مشکلِ کار عمومِ مردم، اسیرِ هوای نفس بودن است که هرروز و ساعت، در کار خدعه و فریب صاحبش است. بیچاره این‌چنین آدمی با غلبه‌ی هوای نفس و ملکه شدن رذایل، دیگر وقتِ خودسازی ندارد و با این وضعیت وارد قبر و برزخ و قیامت می‌شود.
اقتضای نفس امّاره، مخالفت با اوامر الهی است، چون ترکِ اوامر، باعث سختی شده و انجام محرّمات سبب آمدن لذّات می‌گردد، طبیعتاً از بند حدود و حقوق خارج می‌شود. البته حق‌تعالی اعمال طاقت‌فرسا را حکم نکرده بلکه به‌اندازه‌ی وُسع و قدرت، بیان داشته؛ اگر شخص از زیرِ بار آن در می‌رود، سستی و ضعف است که گریبان گیرش شده و الّا حکمت در اوامر و نواهی، به نفع انسان است نه به ضرر او. این رازی است واقعی که اولیای الهی به آن رسیده‌اند.

1- اژدهای نفس

در تاریخ آمده: یک نفر مارگیر بود و معرکه‌گیری می‌کرد. او به کوهستان رفت تا ماری بگیرد و به بغداد بیاورد و به مردم نشان بدهد تا پولی دربیاورد.
فصل زمستان بود و پس از تحمل رنج‌ها، اژدهای بسیار بزرگی در کوهی پیدا کرد، چون هوا سرد بود اژدها افسرده و بی‌حرکت بود و او با زحمت آن را به‌طرف شهر بغداد می‌برد و داد می‌زد مردم بیایید ببینید چه اژدهایی را شکار کرده‌ام!
مردم کنار شهر دجله جمع شدند و صدها نفر اجتماع کردند و منتظر بودند تا این اژدها را ببینند.
هوا گرم شده بود و جمعیت زیاد شده بودند. اژدها بر اثر آفتاب قدرت گرفت، وقتی مارگیر از کیسه آن را بیرون آورد، ناگهان دیدند اژدها جنبید و به‌طرف مارگیر جهید و او را هلاک کرد و از بین برد؛ و مردم هم از ترس فرار کردند.
ای برادر غافل مباش که نفس تو همان اژدهاست (نفست اژدرهاست او کِی مرده است؟ از غم بی آلتی افسرده است) که اگر قدرت یابد، تاروپود زندگی تو را درهم می‌نوردد. تو مپندار که بدون سرکوبی و مقاومت در برابر خواسته‌های نفس، او را با تمام احترام زیر سلطه‌ی خود نگهداری، مگر هر آدم زبونی می‌تواند به تسلّط بر نفس حیوانی خود دست یابد؟! (داستان‌های مثنوی 2/73)

2- آب‌لیموی شیراز

مرحوم شیخ عبدالحسین خوانساری گفت: در کربلا عطاری بود مشهور و معروف، مریض شد و جمیع اجناس دکان و اثاث منزل خود را به جهت معالجه فروخت امّا اثر نکرد؛ و جمیع اطباء اظهار ناامیدی از او کردند.
گفت: یک روز به عیادتش رفتم و بسیار بدحال بوده و به پسرش می‌گفت: «اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور برای خانه مصرف کنید تا به خوب شدن یا مُردن راحت شوم!»
گفتم: این چه حرفی است می‌زنی؟! دیدم آهی کشید و گفت: من سرمایه زیادی داشتم و جهت پول‌دار شدن من این بود که یک سالی مرضی در کربلا شایع شد که علاج آن را دکترها منحصر به آب‌لیموی شیراز دانستند، آب‌لیمو گران و کمیاب شد.
نفسم به من گفت: قدری آب‌لیمو داری چیز دیگر ممزوج به او کن و بوی آب‌لیمو از آن فهمیده می‌شد او را به قیمت آب‌لیمو خالص بفروش تا پول‌دار شوی.
همین کار را کردم و آب‌لیمو در کربلا منحصر به دکان من شد و سرمایه زیادی از این مال مغشوش به دست آوردم تا جایی که در صنف خودم مشهور شدم به «پدر پول‌های هزار هزاری».
مدتی نگذشت که به این مرض مبتلا شدم، هر چه داشتم فروختم برای معالجه فایده‌ای نکرده است، فقط همین آخرین متاع بود که گفتم این را بفروشند یا خوب می‌شوم یا می‌میرم و از این مرض خلاص می‌شوم. (منتخب التواریخ، ص 813-دارالسلام عراقی)

3- بهترین و بدترین

حضرت لقمان که معاصر حضرت داوود بود، در ابتدای کارش بنده‌ی یکی از ممالک بنی‌اسرائیل بود. روزی مالکش آن جناب را به ذبح گوسفندی امر کرد و گفت: بهترین اعضایش را برایم بیاور.
لقمان گوسفندی کشت و دل و زبانش را به نزد خواجه و مالک خود آورد. پس از چند روز دیگر خواجه‌اش گفت: گوسفندی ذبح کن و بدترین اجزایش را بیاور.
لقمان گوسفندی کشت و باز زبان و دل آن را برای خواجه آورد. خواجه گفت: «به‌حسب ظاهر این دو، نقیض یکدیگرند!» لقمان فرمود: «اگر دل و زبان با یکدیگر موافقت کنند بهترین اعضا هستند، اگر مخالفت کنند بدترین اجزاست.» خواجه را این سخن، پسندیده افتاد و او را از بندگی آزاد کرد. (طرائق الحقایق 1/336)

4- ابوخیثمه

مالک بن قیس مشهور به ابوخیثمه از یاران رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود و در بسیاری از جنگ‌ها شرکت داشت. او و چند نفر دیگر، از رفتن به جنگ تبوک خودداری کردند. بعد از ده روز از حرکت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به‌سوی تبوک، در ظهر گرمای شدید تابستان، از بیرون به خانه آمد و در میان باغی که داشت برای دو همسر خود سایبانی ساخته بود. آنان کوزه آب خنک آماده و غذا مطبوعی تهیه و دیوارهای سایبان را آب پاشیده تا هوای داخل آن خنک باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتی ابوخیثمه نظری به زنان و آب سرد و غذا و همسران زیبا در آسایش انداخت به یاد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله افتاد و نفسش به او گفت: رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در گرما و سختی، من در راحتی و آسایش روا نبود، بعد گفت: منافق در دین شک می‌کند ولی نفسم به همان جهتی که دین توجه می‌کند روی می‌آورد.
وسایل سفر را برایش آماده و با شتری به‌سوی جنگ تبوک رهسپار شد در راه با عمیربن وهب رفیق شد، وقتی نزدیک اردو و خیمه‌ی پیامبر رسید به عمیر گفت: «من تخلف از همراهی پیامبر کرده‌ام بگذار تنها برای عذرخواهی بروم.»
شخصی به پیامبر عرض کرد: «کسی از راه می‌رسد!» پیامبر فرمود: «خدا کند ابوخیثمه باشد.» چون نزدیک شد و شتر را خوابانید شرفیاب حضور پیامبر شد و فرمود: از تو همین انتظار را داشتم؛ و او داستان حرکت و حدیث نفس خود به عرض پیامبر رسانید؛ و پیامبر درباره‌اش دعا فرمود. (پیغمبر و یاران 5/210- سیره ابن هشام 4/163)

5- نفس مستعد

هرکسی استعداد و قابلیت ندارد تا به ترقیات عالیه برسد و توفیقات ربّانی شامل حال او شود.
ابوحمزه ثمالی از کسانی بود که این آمادگی در او بود و موردتوجه چهار امام معصوم قرار گرفت تا جایی که امام صادق علیه‌السلام او را دید، (رجال کشی، ص 32) فرمود: «هر وقت تو را می‌بینم در خود احساس آرامش و راحتی می‌کنم.»
از بس نفس او پاک بود بیشتر اوقات خود را در مسجد کوفه می‌گذرانید و به عبادت مشغول بود.
ابوحمزه گوید: روزی جلوی ستون هفتم مسجد کوفه نشسته بودم که از درب «کِنده» مردی وارد شد که زیباتر و خوشبوتر و خوش‌لباس‌تر از او ندیده بودم، عمامه‌ای بر سر و پیراهنی با نیم‌تنه بر تن داشت لیکن عبا نداشت، کفش‌های عربی را از پای درآورد، در کنار ستون هفتم به نماز ایستاد.
چنان تکبیره‌الاحرام گفت که موی بر بدنم سیخ شد و شیفته لهجه‌ی پاک و دلربای او گردیدم. نزدیک رفتم تا سخنانش را بشنوم. دعایی خواند و چهار رکعت نماز به‌جای آورد، پس از اتمام نماز برخاست و از مسجد خارج شد.
من به دنبال او حرکت نمودم تا به کنار کوفه رسید، دیدم غلامی شتری را آماده دارد. از او پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: از سیمای او نشناختی؟ او علی بن الحسین زین‌العابدین است. چون امام را شناخت خود را به پای امام انداخت و شروع به بوسیدن پای مبارک امام نمود.
امام با دست مبارک او را بلند کرد و فرمود: «چنین مکن که سجده غیر خدا را نشاید.»
بعد ابوحمزه از اصحاب خاص امام سجاد علیه‌السلام شد و امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السّلام را درک و از فیوضات آن‌ها استفاده کرد تا جایی که امام رضا علیه‌السلام فرمود: «ابوحمزه، لقمان زمان خود بود، زیرا که چهار نفر از ما را خدمت کرده (و استفاده برده) بود.» (شاگردان مکتب ائمه،1/100)

نفوس رنگارنگ

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 32 سوره‌ی فاطر می‌فرماید: «برخی از بندگان بر نفس خود ستم کنند و برخی میانه‌رو و برخی از آنان در کارهای نیک پیشگام‌اند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «در شگفتم از کسی که متصدی اصلاح مردم می‌گردد درصورتی‌که فساد نفس خود او از هر چیز بیشتر است». (غررالحکم،2/492)

توضیح مختصر:

ازآنجایی‌که کارِ نفس، حدّ و حصر ندارد و جمیع اعمال و حرکات از او صادر می‌شود جلوه‌هایی رنگارنگ دارد. نفس امّاره، آشیانه‌ی زشتی‌هاست. مادرِ بت‌ها، بت نفس است. لذا دشمن‌ترین دشمنان، همین نفس است که درون انسان است و هزاران مکر و نقشه می‌ریزد. درواقع، لباس‌های رنگارنگ، هرکدام اشاره‌ای است، گاهی فرعون می‌شود، گاهی خسته و زمانی گرگ درنده و وقتی مرغ پَر و بال شکسته، چون غالب می‌گردد ظالم می‌شود. چون مغلوب می‌شود مظلوم می‌گردد. ساعتی و روزی بعد، چون مدد می‌گیرد و به اسباب متوسّل می‌شود از مظلومیت برمی‌گردد و ستم را پیشه می‌کند. به قول مولانا: «درون تو ساعتی موسی است. چون موسی رَوَد فرعون آید. چون فرعونیّت برود موسی صفتی غالب گردد.» احوال متغیّر نفس، سبب می‌شود که صاحبش را در کارهایش توجیه کند و وعده‌های دروغین بدهد. به‌عبارت‌دیگر، قدرت نفس پنهان است همین‌که توانِ ظهور پیدا کند قوای خود را به کار اندازد. امّا جنگیدن با جنود جهل دشوارترین پیکارهاست. مولانا نفس امّاره را به دزد، جادوگر، زاغ، سوسمار، سگ، اژدها، بت، موسم خزان و دوزخ تشبیه کرده است.

1- بت نفس

گویند: روزی ابوسعید ابوالخیر و خواجه ابوالقاسم قُشیری در بازار نیشابور می‌رفتند، شلغم پخته دیدند و هر دو بدان رغبتی پیدا کردند. ابوسعید پولی داد و شلغم خرید و خورد. قشیری در خاطرش می‌گفت: «من امام نیشابورم، در میان بازار شلغم چگونه بخورم؟» هر دو به مجلسی آمدند به ابوسعید حالی دست داد که قُشیری در خاطرش می‌گفت: «چندین تحصیل کردم و در راه طریقت رنج‌ها بردم ولی چنین حالی به من دست نمی‌دهد!» ابوسعید سر برآورد و گفت: «آن ساعت که من در بازار شلغم می‌خوردم، تو بُت نفس می‌پرستیدی و می‌گفتی: من امام نیشابورم، در بازار چگونه شلغم بخورم؟! ندانی که هیچ بت‌پرست را از این خاطر، حالی ندهند؟» (حالات ابوسعید تألیف لطف‌الله ص 98)

2- بها ندان به نفس

نقل است که مالک دینار سال‌ها هیچ شیرینی و ترشی نخوردی. هر شب به دکان خبّاز (نانوایی) شدی و نان خریدی و روزه گشادی و نان گرم خورش کردی. وقتی بیمار شد، آرزوی گوشت در دل او افتاد. صبر کرد چون کار از حد بگذشت به دکان رواسی (کله‌پاچه فروشی) رفت و سه پاچه خرید و در آستین نهاد و رفت. فروشنده شاگرد خود بر عقب او فرستاد تا چه می‌کند. گفت: چون به موضع خالی رسید، پاچه از آستین بیرون آورد و سه بار بویید و گفت: ای نفس! بیش از این به تو نرسد. آن نان و پاچه به فقیر داد و گفت: «ای تن ضعیف من! این‌همه رنج که بر تو می‌نهم نه از دشمنی است؛ لکن روزی چند صبر کن، باشد که این محنت به سر آید و در نعمتی افتی که هرگز آن را زوال نباشد.» (تذکره الاولیاء، ص 52)

3- جدایی از ذوق نفس

ترک اولی و گناهی که از حضرت آدم سر زد و به درخت ممنوعه‌ی گندم نزدیک شد، اگرچه ناچیز و به قدر یک مو بود، ولی برای او که انسان کامل بود، بسیار بزرگ و موجب لکه‌دار شدن مقام او شد.
یک‌قدم زد آدم اندر ذوق نفس **** شد فراق صدر جنّت، طوق نفس
فراق از بهشت همانند طوقی به گردن او افتاد. آدم که انسان کامل بود، مانند مردمک چشم خدای بزرگ بود و این کار او مانند مویی کوچک که در چشمی بیاید به‌اندازه‌ی کوهی بزرگ که مانع بینایی چشم می‌شود، جلوه کرد.
بود آدم دیده‌ی نور قدیم **** موی، در دیده بوَد کوه عظیم
اگر آدم باعقل یا فرشته‌ای مشورت می‌کرد، دچار پشیمانی نمی‌شد، چون دو عقل جمع گردند، مانع کردار بد شوند؛ اما دو نفس امّاره با یکدیگر مشورت کنند، از انجام کردار خوب محروم می‌شوند.
زآنکه باعقلی چون عقلی جُفت شد **** مـانع بـد فـعلی و بد گفت شد
نـفس با نـفس دگر چـون یـار شـد **** عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد (مثنوی 2/21-15)

4- حالات نفس

عارف عابد «ابن فهد حلی» می‌فرماید:
نفس:
1. در حالت شهوت، حیوانی بیش نیست.
2. در حالت غضب، درنده‌ای است.
3. در حالت مصیبت، بچه می‌باشد.
4. در حال نعمت، فرعون می‌شود.
5. در حال سیری، او را مستکبر می‌یابی.
6. در حال گرسنگی، مجنونش می‌بینی.
اگر او را سیر کنی طغیان می‌کند، اگر گرسنه‌اش بداری صیحه می‌زند و جزع می‌کند. نفس بسان الاغی می‌باشد، اگر علفش دهی در می‌رود، اگر گرسنه‌اش نگه داری عرعر می‌زند. (عده الداعی، ص 271(مترجم))

5- خدای زیر پای!

چون ابومسلم خراسانی به مرو رسید، مرویان را گفت: در شهر شما حکیمی هست؟ گفتند: آری! حکیمی زرتشتی. گفت: او را نزد من آورید. چون بیامد ابومسلم او را گفت: چرا خویش را حکیم خوانی؟ گفت: زیرا مرا خدایی است که هر صبح او را زیر پای خویش نهم. ابومسلم گفت: شمشیر بیاورید! حکیم گفت: ای امیر! مگر شما در کتاب خویش نخوانده‌اید «ءَاَرایت من اتخذ الهه هَویه: دیدی حال آن‌کس که هوای نفس خود را خدای خویش ساخت؟(سوره ی فرقان آیه ی43)» گفت: بلی. زرتشتی گفت: «من هوای نفس زیر پا نهاده‌ام که مبادا بر من پیروز گردد!» ابومسلم گفت: «آنچه گفتی حق است.» (کشکول شیخ بهایی، ص 483)

6- در تنبیه نفس

روزی عارفی در بغداد بر دکان قصابی عبورش افتاد و نگاه به گوشت فربه کرد. قصاب گفت: بیا از این گوشت ببر. فرمود: پول ندارم. گفت: مهلت می‌دهم. تأمّل کرد و گریان شد و گفت: «ای نفس! مردم بیگانه مرا مهلت می‌دهد و تو مهلت نمی‌دهی. اگر تو به من مهلت دهی اولی تری.» (تذکره السالکین، ص 115)

7- وجوب جهاد با نفس

پیامبر عدّه‌ای را به جنگ فرستاد، چون بازگشتند فرمود: «آفرین بر عدّه‌ای که به جهاد اصغر رفتند و جهاد اکبر بر آنان باقی است.» کسی پرسید: «یا رسول‌الله! جهاد اکبر چیست؟» فرمود: «پیکار با نفس» (کافی، ج 5، ص 12)
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «نفست را به خاطر خودت به ‌سختی (و مجاهده) بینداز. اگر چنین نکنی، کس دیگری خودش را به رنج نمی‌اندازد.» (کافی، ج 2، ص 454)
امام صادق علیه‌السلام به شخصی فرمود: «خودت طبیب نَفست باش که مریضی برایت آشکار است و نشانه‌ی تندرستی را می‌دانی و به داروی بیماریت رهنمود شده‌ای پس بنگر که چگونه درباره‌ی نفست رفتار می‌نمایی» (کافی، ج 2، ص 454) و نیز درجایی دیگر فرمود: «نفست را همانند دشمنی که با از در جنگ وارد شده‌ای، قرار بده.» (همان)
پیامبر صلی‌الله علیه و آله هم دو قول دیگر دارد که می‌فرماید: «شدید (توانمند) کسی است که بر نفس خویش غالب باشد» و نیز «برترین جهاد آن است که شخص با نفس درون خود پیکار کند.» (وسائل الشیعه،6/122)

8- صاحب سگ

مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی (متوفی 1385 هـ ق) تلمیذ عارف بالله میرزا جواد ملکی تبریزی گفت: ما جوان بودیم و در افراط‌وتفریط به ریاضت شخصی مشغول و رنگ و رویم عوض شده بود. رفتم به منزل استاد، دیدم روی سکوی منزل نشسته است. چون نظرش به من افتاد، فرمود: «این کارها چیست که تو می‌نمایی؟ این‌ها خلاف شرع است.» گفتم: «آخر نفس امّاره چنین و چنان می‌کند!» فرمود: «نفس امّاره فقط با این کارها درست نمی‌شود. من و پسرم رفتیم توی این باغ. سگی به ما حمله کرد؛ هر کاری کردم، دیدم نمی‌شود. چه آن‌که سگ، درنده‌خوی است و نمی‌شود از دست او خلاص شد. صدا زدم ای صاحب باغ! بیا جلوی سگت را بگیر. صاحب سگ آمد و اشاره‌ای کرد و سگ رفت. خدا صاحب‌نفس است. به او التماس کن تا تو را از شرّ نفس آزاد کند.» (دو عارف سالک، ص 140)

نکوهش خشم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 6 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «[بدگمانان به خدا که بر خداوند خشم گیرند] خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنّم را برای آنان آماده کرده».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «کسی که بر غضب خود، مالک نباشد، بر عقلش هم مالک نخواهد بود.» (اصول کافی،2/231)

توضیح مختصر:

خشم مراتبی دارد و اگر مبنای دینی و الهی داشته باشد ممدوح است و اگر بر مبنای نفس و قدرت گرفتن قوّهی غضبیه باشد قابل نکوهش است. در این صورت، ضربانِ قلب صنوبری به شدّت می‌زند و چشم و گونه و پیشانی، تغییر رنگ و حال می‌دهند درحالی‌که مبنایی شیطانی دارد. وقتی این خشم، سرعت می‌گیرد همه‌چیز از او برمی‌آید از کشتن، غارت، فساد و … درواقع نمی‌تواند مالک خشم خود شود یعنی نمی‌تواند نفس را حبس کند لذا در تندروی می‌افتد و از دست و زبان و پا، هرچه برآید اِعمال می‌کند. خداوند به بنی‌اسرائیل می‌فرماید: «یکدیگر را می‌کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می‌رانید و به گناه و تجاوز بر ضدّ آنان، به یکدیگر کمک می‌کنید.» (بقره:85) «پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند.» (بقره:90) پس کار خشم بر هم‌کیش، سبب می‌شود که خداوند خشمی علاوه بر خشم پیشین کند.
خداوند به خاطر مخالفت اهل کتاب با پیامبر و قرآن و مسلمانان فرمود: «آنان به خشمی از خدا گرفتار آمدند و مُهر بینوایی بر آنان زده شد. این بدان سبب بود که به آیات خدا کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به‌ناحق می‌کشتند.» (آل‌عمران:112)
پس اسباب خشم که فراهم آمد، عقوبت آن در کوتاه‌مدت یا درازمدت می‌آید. اینان چه بدبخت و گمراه‌اند که از بدترین رذایل، خشم است و مورد کیفر بزرگ و سخت قرار می‌گیرند.

1- جامع خیر

امام باقر علیه‌السلام فرمود: مردی بیابانی به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «من در بیابان زندگی می‌کنم، چیزی مرا بیاموز که جامع همه‌ی سخنان باشد.»
فرمود: «تو را امر می‌کنم که خشمگین مشو!»
آن مرد سه بار این سؤال را تکرار کرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله همان جواب را داد. پس به نفْس خود مراجعه کرد و گفت: «از پیامبر صلی‌الله علیه و آله دیگر چیزی نمی‌پرسم و پیامبر صلی‌الله علیه و آله مرا جز خیر امر ننموده است.»
بعد امام علیه‌السلام فرمود: «چه چیزی از خشم سخت‌تر می‌باشد؟ همانا شخص، غضبناک می‌شود و نفس را که خدا محترم شمرده، به قتل می‌رساند و زن پاک‌دامن را، نسبت زنا می‌دهد.» (الکافی، باب الغضب،2/229)

2- شیطان

از ذوالقرنین نقل شده که وی فرشته‌ای از فرشتگان را ملاقات کرد و گفت: «به من دانشی بیاموز که به ایمان و یقین من افزون شود.»
فرشته گفت: «خشمگین مشو! زیرا بهترین زمانی که شیطان بر فرزند آدم مسلط می‌شود، هنگام خشم اوست؛ بنابراین خشم خود را فرو خور و با آرامش آن را متوقف ساز و از شتاب بپرهیز؛ زیرا هرگاه شتاب کنی، بهره‌ات را از دست می‌دهی.» (راه روشن،5/403)

3- هم‌ردیف

یکی از انبیای الهی، به اطرافیان خود فرمود: «هرکس به من قول بدهد که خشمگین نشود، من تضمین می‌کنم که او در بهشت، هم‌ردیف من باشد و پس از من در دنیا جانشینم شود.»
جوانی برخاست و گفت: «من قول می‌دهم عصبانی نشوم.» بار دوم آن پیامبر علیه‌السلام حرفش را تکرار کرد و باز همان جوان پاسخ مثبت داد، بعد از فوت آن پیامبر، آن جوان جانشین او شد و نام او ذوالکفل بود، ازاین‌جهت که متکفل شد غضب نکند و به قول خود وفا کرد. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 305)

4- شیطانت

روزی عایشه از موضوعی خشمگین شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به او فرمود: «تو را چه می‌شود که شیطانت به سراغت آمده؟» عایشه گفت: «آیا شما شیطان ندارید؟» فرمود: «من هم شیطان دارم ولی از خدا خواسته‌ام و خداوند مرا بر او مسلط کرده و او را تسلیم من نموده است.» [و نمی‌تواند در من اثر بگذارد.] (شنیدنی‌های تاریخ، ص 307)

5- پاره‌ی آتش

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: پاره‌ی آتشی است که در دل برافروخته می‌شود. مگر نمی‌بینی که [شخص خشمناک] رگ‌های گردنش باد می‌کند و چشمش سرخ می‌شود؟!
پس هرگاه یکی از شما در خود احساس خشم کرد، درصورتی‌که ایستاده است، بنشیند و اگر نشسته است، باید بخوابد و اگر خشم برطرف نشد، باید با آب سرد وضو بگیرد و غسل کند [خود را بشوید] زیرا آتش را جز آب خاموش نمی‌کند. (راه روشن،5/423)

نکوهش ریاکاری

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 38 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «آنان، کسانی هستند که اموال خود را برای نشان دادن به مردم، انفاق می‌کنند و ایمان به خدا و قیامت ندارند. شیطان، قرین آن‌هاست و بد هم‌نشینی است.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بدترین عذاب روز قیامت، برای کسی است که طوری به مردم وانمود می‌کند که کارش خوب است درحالی‌که هیچ خیری در او نیست.» (تفسیر معین، ص 183- کنزالمعال، خ 7485)

توضیح مختصر:

از دستورات اکید شیطان برای انسان‌ها، ریاکاری است. موضوع ریا در امورِ شستن دست و صورت، میخ زدن به درب خانه، خریدوفروش، ساخت‌وساز خانه و امثال این‌ها نیست بلکه در اموری هست که قصد قربت لازم دارد، یعنی رُکن اعظم هر کاری که نوعی عبادت و تقرب است نیّت خالص می‌باشد. از آن طرف، کسی که در این نوع کارها اخلاص به خرج ندهد و ریا کند و خودش را مطرح نماید و صورت ظاهر را از باطن، دوگانه نشان دهد، بسیار مذموم و منافی تقرّب الی الله است. کسی که انفاق می‌کند به‌قصد خشنودی خدا، امّا ریا به خرج می‌دهد این، شرک خفی است؛ همانند منافق که ظاهرش با باطنش دوگانه بوده و مورد لعنت خداوندی است که کارش ناروا و گول زننده است. خودستایی، خودبرتربینی و تکبّر، همه از رذایل هستند و همه‌ی کسانی که گرفتار این‌ها بودند به عذاب و عقوبت و محرومیت افتادند. دایره‌ی ریا، وسیع بوده و خرابی‌اش کمتر از عُجب و خودستایی نیست چون چیزی برای ثبت اعمال عبادی باقی نمی‌گذارد و درنتیجه، دائم به‌نوعی شرک دچار است. آنکه نماز شب می‌خواند و کسی درون خانه‌اش نیست، روز تظاهر می‌کند و نماز شبش را می‌فروشد.
روزی که به ‌حساب ریاکار می‌رسند، در خورجین اعمالش چیزی وجود ندارد و خسران دنیا و آخرت شامل حال او می‌شود. تازه، قرینش شیاطین هستند که هم در دنیا و هم در آخرت، در شعله‌های آتش که هیزم آن‌ها را خودش ساخته، می‌باشد؛ و بد جایگاهی است برای ریاکار در قیامت که رهایی آن از دوزخ بسیار سخت و مشکل است.

1- اجرت را بگیر

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرموده‌اند: «نجات، در این است که بنده با خدا خدعه نکند که خدا با او خدعه خواهد کرد. کسی که نیرنگ ورزد، خدا ایمان را از دلش خلع کند و نَفْسش با وی خدعه کند.» پرسیدند: «چه طور می‌شود؟»
فرمود: «بنده به آنچه امر شده عمل می‌کند ولی قصدش چیز دیگری است. پس تقوای الهی بورزید و از ریا دوری کنید که شرک به خداست. همانا ریا کننده، روز قیامت، به این اسماء خوانده می‌شود: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای خاسر! عملت محو گشت و اجرت باطل شد، پس از کسی که برای او کار می‌کردی اجرت را بگیر.»
(امالی صدوق، به نقل از پاورقی راه روشن، 6/200)

2- ریا در عمل

شدّادبن اوس گوید: پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دیدم که گریان است، گفتم: «برای چه می‌گریید؟» فرمود: «بر امتم از شرک می‌ترسم! نه این‌که امتم بتی و یا خورشید و یا ماه و یا سنگی را بپرستند؛ لکن در اعمالشان ریا می‌کنند.»
(محجه البیضاء، 6/141)

3- خدا و خرما

مردی به عباده بن صامت گفت: «من در راه خدا، با شمشیرم می‌جنگم و قصدم خدا و ستایش و مدح مردم است». او گفت: «هیچ ثوابی برایت نیست!» آن مرد سه بار این مسئله را پرسید و هر سه بار عباده جواب داد: «ثوابی ندارد». در آخرین بار گفت: خداوند می‌فرماید: «من بی‌نیازترین بی‌نیازان از شرک می‌باشم.»
(محجه البیضاء، ص 148)

4- گریه در مسجد

ابوامامه، مردی را در مسجد دید که در سجده‌اش می‌گریست. به او گفت: «تو اگر در خانه‌ات چنین باشی به‌راستی عابدی.» [چراکه قصدش توجه مردم به خودش بود] (راه روشن، 6/209)

5- سه نفر

در حدیث آمده است که خداوند سه نفر را مخاطب قرار داد که اولی آن‌ها در راه خدا کشته شد و دومی مال خویش را تصدّق داد و سومی قرآن می‌خواند.
به اولی فرمود: «دروغ می‌گویی! قصدت از جنگیدن، نشان دادن شجاعت بود.» به دومی فرمود: «منظورت از صدقه دادن این بود که مردم بگویند او بخشش دارد.» به سومی فرمود: «قصدت این بود که مردم بگویند، فلانی قاری قرآن است.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله خبر داد که اینان نه این‌که ثواب نبردند، بلکه ریاکاری آن‌ها، اعمالشان را حبط کرد و هدر داد.
(محجه البیضاء، 6/140 -الترغیب، 1/52)

نمازگزار

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 45 سوره‌ی عنکبوت می‌فرماید: «همانا نماز انسان را از فحشاء و کارهای ناپسند بازمی‌دارد».

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هر کس دو رکعت نماز بخواند و در آن از امور دنیا چیزی در فکرش نیاید همه‌ی گناهان گذشته‌اش آمرزیده می‌شود.» (جامع السعادات،3/327)

توضیح مختصر:

نماز، نور چشم مؤمن است و نمازگزار باید مراعات بعضی مسائل مربوطه‌ی آن را بکند تا نماز، کامل و تامّ شود. نماز را به‌وقت خواندن، بسیار سفارش شده است. از آن طرف، قبل از نماز، از هر کاری که نقش‌بندی باشد مانند دیدن فیلم و تلویزیون یا کارهای اشتغال‌زا باید دوری شود؛ چراکه در نماز، این‌ها خطور می‌کنند و مراقبت را از بین می‌برد.
از طرف دیگر، بعضی مسائل در وسط نماز به سراغ مُصلّی می‌آید مانند انگشت در دماغ کردن، با ریش بازی نمودن، موبایل را روشن نگه‌داشتن تا شخصِ زنگ زننده بداند او دارد نماز می‌خواند. به‌هرحال، مصلّی باید حالت حضور داشته باشد و از مراقبه بهره ببرد.
بعد از شناخت خداوند، از اعمالی که انسان را به خداوند نزدیک می‌کند نماز است. لذا از آن تعبیر به عمود خیمه شده است. اگر عمود، محکم و استوار باشد ریسمان‌ها، میخ‌ها و چادر خیمه نیز ثابت و برقرار خواهند بود. اگر عمود شکسته شود، ریسمان‌ها، میخ‌ها و چادر سودی ندارند. (اسرار الصلوه، ص 2)
نمازگزار باید بداند نماز، نوعی شستشو است که پنج بار در شبانه‌روز، چرک گناهان را می‌شوید و از بین می‌برد.
نمازِ کامل، مانع عذاب و کیفر می‌شود و اسباب تقرّبِ نمازگزار را به‌حق تعالی، فراهم می‌آورد.

1- نماز از ترس

عرب بیابانی به مسجد پیامبر آمد و حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مسجد حاضر بودند. عرب نمازی با سرعت و عجله خواند و مراعات هیچ‌گونه آداب از قرائت و ارکان و واجبات را ننمود.
بعدازآنکه خواست از مسجد بیرون رود، حضرت امیر علیه‌السلام او را صدا زدند که بیا نماز را دوباره از روی تأنّی و با آداب بخوان که این نماز را خواندی درست نبود. عرب از ترس نعلین (در کتاب لئالی الاخبار 4/62 تازیانه بجای نعلین آمده است.) حضرت، نمازی با آداب و با تأنّی خواند و مراعات قرائت و ترتیل و خضوع را نمود. بعد از تمام شدن نماز، امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ای عرب، این نماز که خواندی بهتر از نماز اولی نبود؟»
گفت: «به خدای قسم درست فرمودی یا امیرالمؤمنین، زیرا که نماز اول از ترس خدا بود و نماز دوم از ترس نعلین شما بود (حضرت خندید).» (لطائف الطوائف، ص 139)

2- تیر در پای

به پای حضرت علی علیه‌السلام تیری اصابت کرده بود و امکان خروج آن به خاطر شدت درد وجود نداشت. فاطمه‌ی زهرا علیها السلام به اصحاب فرمود: «آن تیر را در هنگام نماز از پای او بیرون آورید، زیرا در نماز متوجه غیر حق نخواهد شد.» پس چنان کردند و تیر را در حال نماز از پای او خارج کردند. (شنیدنی‌های تاریخ، ص 13 -محجه البیضاء 1/397)
و در خبر دیگر وارد شده که در جنگ صفین تیری بر ران مقدسش وارد شد هر چه کردند در موقعیت عادی خارج نمایند نتوانستند.
خدمت امام حسن علیه‌السلام جریان را عرض کردند، فرمود: «صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد، زیرا در آن حال چنان از خود بی خود می‌شود که به چیز دیگر توجه نمی‌کند.» در حال نماز که امیرالمؤمنین غرق در حق بود تیر را از پای خارج کردند؛ بعد از نماز متوجه شد خون از پای مقدسش جاری است، پرسید: چه شد؟ عرض کردند: «تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم.» (داستان‌ها و پندها 4/147-انوار نعمانیه، ص 342)
خوانندگان استبعاد نکنند (مگر نخوانده‌اید که زنان مصر وقتی جمال یوسف را دیدند با چاقو به‌جای پوست کردن ترنج، انگشتان خود را بریدند وَقَطَّعنَ أیدِیَهُنَّ. یوسف:31) که چطور ممکن است! مگر نشنیده‌اید، ابودرداء شبی به دنبال حضرت در کنار دیوار بنی نجار رفت، نماز و دعا امیرالمؤمنین را نگاه می‌کند متوجه می‌شود دیگر صدای امام نمی‌آید. می‌آید کنار بدن حضرت، می‌بیند مانند چوب خشک افتاده و دارای حرکتی نیست.
به خانه حضرت زهرا رفته جریان را عرض می‌کند، حضرت می‌فرماید: این حال غشوه ای است که از خشیت حق به او دست می‌دهد! برو کمی آب به صورت او بپاش، به هوش می‌آید. او می‌رود و این کار را انجام می‌دهد و امام به هوش می‌آید. (لئالی الاخبار، ص 4/36)
حالاتی که پیامبر و امام نسبت به حق‌تعالی پیدا می‌کنند (فناء فی الله) تجرد برای آنان ایجاد می‌شود، دیگر به جسم در آن مقام توجهی نباشد بلکه آن روح است که اتصال (بین عبد و معبود) پیدا می‌کند؛ که سخن دراین‌باره زیاد است و جای تفصیلش اینجا نیست.

3- نماز جماعت

شبی امیرالمؤمنین علیه‌السلام تا موقع طلوع فجر (اذان صبح) مشغول عبادت و راز و نیاز بود. پس از اذان، نماز صبح را در خانه خواند و از خستگی و بی‌خوابی شب نتوانست به نماز جماعت حاضر شود.
پیامبر وقت نماز صبح، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را مشاهده نکردند، بعد از نماز نزد دخترش فاطمه زهرا علیها السلام آمد و فرمود: «چرا پسرعمویت نماز جماعت صبح نیامد؟» حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: «دیشب مشغول عبادت بوده و بی‌خوابی کشیده بود!»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «آن ثوابی که در نماز صبح به او می‌دادند بهتر از قیام تمام نمازهایی بود که شب می‌خواند.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام صدای پیامبر را شنید و نزدیک آمد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «ای علی! هر کس نماز صبح را با جماعت بخواند مثل آن است که تمام شب در رکوع و سجود بوده است، مگر نمی‌دانی که زمین از خواب عالِم [نائم] قبل از طلوع خورشید بر او، به خدا ناله و فریاد می‌زند؟!» (سفینه البحار 1/177)

4- گول خوردن از نمازگزار

یک مرد چادرنشین عرب داخل مسجد شد و مردی را دید که با خشوع و خضوع نماز می‌گزارد، از او خوشش آمد و گفت: «چقدر نماز خوبی می‌خوانی!»
نمازگزار گفت: «من روزه هم هستم، چون ثواب نمازگزارِ با روزه دو برابر نمازگزارِ بدون روزه است.»
چادرنشین به او گفت: «بیا لطف کن و این شترم را کمی نگه‌دار، چون کاری دارم. می‌روم انجام می‌دهم و زود می‌آیم.»
شتر را به او سپرد و دنبال کارش رفت. نمازگزار شتر چادرنشین را به سرقت برد.
وقتی چادرنشین آمد نه نمازگزار و نه شترش را دید و هر چه جستجو کرد فایده‌ای نداشت و این شعر را خواند: «نماز او مرا به شگفت آورد و روزه‌اش مرا به خود جذب کرد، امّا چه فایده که با نماز و روزه، شترم را به سرقت برد.» (لئالی الاخبار،4/62)

5- نماز جمعه

قحطی و کمبود غذا، مدینه را فراگرفته بود؛ گرسنگی و تهی‌دستی، فشار سختی بر مردم مدینه وارد ساخته بود در این صورت اگر کاروانی آذوقه و غذا به مدینه می‌آورد روشن بود که مردم از هر سو هجوم می‌آوردند تا برای خود غذا تهیه کنند. معمول بود وقتی کاروان تجاری می‌آمد مردم، مشتاق و طبل کوبان به استقبال او می‌رفتند؛ حتی دختران از خانه‌ها بیرون می‌آمدند.
روز جمعه‌ای بود که مسلمانان برای نماز جمعه به امامت پیامبر صلی‌الله علیه و آله حاضر بودند و پیامبر صلی‌الله علیه و آله مشغول ایراد خطبه‌های نماز جمعه بود.
خبر آوردند که یک قافله تجارتی به مدینه آمده است (دحیه ی کلبی که تاجری بود، از شام گندم و آرد و جو و امثال این‌ها به مدینه آورد. طبل می‌کوبیدند تا مردم از آمدن کاروان مطلع گردند)
مسلمانان برای تهیه طعام از مسجد بیرون آمدند و تنها هشت الی چهل نفر با پیامبر صلی‌الله علیه و آله ماندند.
مردم فکر می‌کردند که اگر نماز جمعه بمانند دیگر طعام و آذوقه‌ای نصیب آنان نمی‌شود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد می‌رفتید و کسی در مسجد نمی‌ماند آتش (و قهر الهی) سراسر بیابان را فرامی‌گرفت و شما را به کام خود فرومی‌کشید؛ و به نقل دیگر فرمود: اگر این‌ها نمی‌ماندند از آسمان سنگ بر سر آن‌ها می‌بارید.
در این وقت آیه‌ی یازدهم سوره‌ی جمعه نازل شد (چون تجارتی بینند یا آهنگ طبلی بشنوند به‌سوی آن بشتابند و تو را (ای پیامبر) تنها ایستاده بگذارند، بگو آنچه نزد خداست از آن آهنگ و تجارت بهتر است و خداوند بهترین روزی دهندگان می‌باشد.) (داستان‌ها و پندها، 9/37 -تفسیر نورالثقلین، 5/329)

نماز و توجه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 14 سوره‌ی طه می‌فرماید: «نماز را برای یاد من بپا دارید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اگر نمازگزار بداند چه رحمتی (در حال نماز) او را فرامی‌گیرد سرِ خویش را از سجده برنمی‌دارد.» (غررالحکم، 1/651)

توضیح مختصر:

نماز، ترازوست؛ هر کسی تمام دهد، تمام گیرد. باید مُصلّی، نماز را نگه بدارد و شرایطش را از حضور و توجّه تا آخر نماز داشته باشد و آن را ضایع نکند. چون ضایع کند نوری از نماز ساطع نمی‌شود. نماز به تُند یا کُند خواندن نیست بلکه به حضور و توجّه است که چه‌کار دارد می‌کند و برای چه کسی این حرکات و کلمات را ادا می‌کند. نمازگزار باید در نماز، خشوعِ قلبی و خضوع جوارح داشته باشد، آن را سبک نشمارد و غفلت و سهو به خاطر اشتغالات فکری، او را نگیرد. اگر خداوند در سوره‌ی نساء آیه‌ی 43 فرمود: «در حال مستی، به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می‌گویید» نمی‌خواهد بفرماید نماز نخوانید بلکه اشاره دارد که انسان در حال سُکر و مستی، از ادای حرکات و کلمات، غافل است و برایش نماز کامل نوشته نمی‌شود. بدتر از سُکر آن‌که بسیار دنیا را دوست دارد و فکرش در محبوبش –تعلقات دنیایی– است و نمی‌داند چه می‌خواند و چه می‌گوید؛ درواقع «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکری: نماز را برای یاد من به‌پای دار. (سوره‌ی طه، آیه‌ی 14)» برای او مفهومی ندارد. به عادت می‌خواند و هیچ توجه و خشوع و خضوعی ندارد. پس نمازش مانند نماز شراب‌خوار، ناقص است چراکه به زبان می‌گوید: «إِیّاکَ نَعبُدُ: تو را می‌پرستیم. (سوره فاتحه، آیه‌ی 5)» و در باطن، بت نَفْسِ خود را می‌پرستد.

1- اهتمام سربازان به نماز

پیامبر صلی‌الله علیه و آله با سربازان مسلمان برای سرکوبی جمعیتی از اهل کتاب که هنوز مالیات دادن را قبول نکرده بودند، تشریف برد.
زن تازه‌عروسی اسیر مسلمان‌ها گردید. موقع مراجعت، شبی در بین راه خوابیدند. نگهبانی آن شب را به عمار یاسر و عباد بن بشر واگذاردند.
این دو، نگهبانی را بین خود تقسیم نمودند، نصف اول نصیب عباد بن بشر شد و نصف آخر شب قرار شد عمار یاسر پاسپانی دهد.
عمار به خواب رفت و عباد وقت را غنیمت شمرد و به نماز مشغول شد. از طرفی تازه‌عروس که اسیر بوده داماد به دنبال آن‌ها آمد تا شاید زن خود را از اسارت نجات بدهد.
عباد ایستاده مشغول نماز بود که یهودی آمد و خیال کرد که نگهبان‌ها همه خوابیده‌اند. از دور شک کرد که ایستاده انسان است یا چوب! برای اطمینان تیری به جانبش پرتاب کرد و تیر بر بدن عباد نمازگزار اصابت کرد و بار دوم تیر عباد را مجروح کرد و بار سوم هم تیر اصابت کرد؛ تا نمازش به پایان رسید.
پس عمار را بیدار نمود، عمار گفت: چه شده است، او جریان را نقل کرد؛ عمار گفت: چرا در تیر اول بیدارم نکردی؟ گفت: «مشغول سوره‌ی کهف بودم و میل نداشتم آن سوره را ناتمام بگزارم. اگر ترس از جان پیامبر نبود، هرگز نماز را کوتاه نمی‌کردم، اگرچه جانم از دست می‌رفت.» (پند تاریخ، 5/217 –سفینه البحار، 2/145)

2- عیب‌جویی در نماز

یکی از معایب بعضی نمازگزاران توجه به نمازگزاران بغل‌دست و جلو می‌باشد که سبب می‌شود انسان از توجه به حق‌تعالی دچار غفلت و به خلق مشغول شود.
گفته‌اند: چهار مرد به مسجدی رفتند و مشغول نماز شدند در این هنگام مؤذّن وارد مسجد شد. یکی از آن‌ها به مؤذّن گفت: «آیا وقت اذان شده است؟» دومی به اولی گفت: «تو در نماز، سخن گفتی، نمازت باطل شد.»
مرد سومی به دومی گفت: «برای چه به رفیقت طعنه می‌زنی، نماز خودت باطل شد.»
چهارمی گفت: «خدا را شکر کن که من مانند آن سه نفر، سخن نگفتم و نمازم باطل نشد.»
به‌این‌ترتیب نماز هر چهار نفر باطل شد، چه آن‌که در جستجوی عیب دیگر نمازگزاران بودند و عیب خود را گم کردند.
پس نماز هر چهاران شد تباه **** عیب‌گویان بیشتر گم‌کرده راه (داستان‌های مثنوی، ج 2، ص 24)

3- مار در گردن نمازگزار

قیس بن سعد از اصحاب و فدائیان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام بود. او انسانی سخاوتمند، باهوش، شجاع، صاحب تدبیر و رأی بود.
او در مرتبه‌ی خوف از خداوند و اطاعت از پروردگارش، کارش به‌جایی رسید که در نماز هنگامی‌که برای سجده خم شد، ناگاه مار بزرگی در سجده‌گاهش نمایان شد و بدون این‌که به این خطر توجهی کند، همچنان سر خود را بر آن مار فرود آورد و در پهلوی آن به سجده پرداخت.
در این موقع مار دور گردنش پیچید و او از نماز خود کوتاهی ننمود و از آن چیزی نکاست تا این‌که از نماز فارغ شد و مار را به دست خود از گردن جدا نمود و به طرفی افکند. (تجلّی امیر مؤمنان علیه‌السلام، ص 153-الغدیر، ج 3، ص 160)

4- آثار بد ترک نماز

در زمان پیامبر، زنی در غیاب شوهرش زنا کرد؛ اما پس از این عمل زشت، پشیمان شد و سخت ناراحت گردید. درحالی‌که بسیار پریشان بود، در یکی از کوچه‌های مدینه می‌گذشت و فریاد می‌زد: «مرا به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله راهنمایی کنید.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را دید و از او پرسید: «چرا پریشان هستی و فریاد می‌زنی؟» او عرض کرد: «در غیاب شوهرم، زنا کرده‌ام، بچه از زنا را کشته‌ام، مقتول را مدّتی در سرکه گذاشته‌ام و آن سرکه را به مردم فروختم، حال آیا توبه‌ام پذیرفته است؟»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «زنا کردی (زن شوهردار) باید سنگسار شوی، مرتکب قتل شدی، کیفر دوزخ است، سرکه نجس را فروختی، گناه بزرگی کرده‌ای، ولی گمانم آن است که نماز عصر را ترک کرده‌ای.» (چراکه نماز انسان را از فحشا بازمی‌دارد و ترک نماز سبب غفلت و این‌همه گناه شد.) (داستان دوستان، ج 1، ص 56 -تفسیر روح المعانی، ج 30، ص 228، ذیل تفسیر سوره‌ی والعصر.)

5- دو رکعت نماز یا ساختن گلدسته

سید نعمت‌الله جزایری در کتابش می‌گوید: یکی از دوستان مورد اعتماد و عادلم گفت: با خود فکر کردم که در حدیث وارد شده «هر کس دو رکعت نماز او قبول شود، عذاب نمی‌شود» پس بهتر است چنین نمازی بخوانم.
تصمیم گرفتم به مسجد کوفه بروم و در آنجا دو رکعت نماز با حضور قلب و جمیع شرایط بخوانم. وارد مسجد شدم و شروع به نماز کردم و قلب خود را از وسواس شیطانی خالی نمودم.
ناگاه به خاطرم گذشت که مسجد کوفه مناره ندارد، اگر کسی بخواهد مناره‌ای برای آن بسازد، از کجا سنگ و گچ تهیّه کند، بعد در نماز به فکرم رسید که از فلان محل بهتر می‌شود، تهیّه نمود. کم‌کم تعیین کردم که در چند روز این مناره تمام می‌شود و سر گلدسته را چگونه می‌سازند.
همین‌که دو رکعت نماز تمام شد، متوجه شدم من هم از ساختن مناره فارغ شده‌ام.
فهمیدم به‌جای دو رکعت نماز با حضور قلب در جای خالی مسجد کوفه، در فکر ساختن گلدسته‌ی آن بودم. (پند تاریخ، ج 5، ص 221- انوار نعمانیه)

نماز شب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 79 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «ای پیامبر! و بعضی از شب را بیدار باش، نماز شب خاص تو است، باشد که خدایت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «نماز شب چهره و اخلاق را زیبا و بوی را خوش و روزی را فراوان و قرض را ادا و اندوه را می‌برد و دیده را روشن می‌سازد.» (محجه البیضاء، 1، ص 345)

توضیح مختصر:

نمازی یازده رکعتی که بعد از نیمه‌شب تا اذان صبح خوانده می‌شود را «نافله‌ی شب» می‌گویند (نافله یعنی زیادی بر نماز پنج‌گانه) و درالسنه گویند «تهجّد». گویند به جهت آن‌که مخفیانه و دور از مردم خوانده می‌شود از ریا دورتر است و تفرقه‌ی خاطر و خواطر روزمرّه که دامن‌گیر هست در آن وقت نمی‌باشد. بیش از سی روایت در مدح نماز شب وارد شده است. عرفا کسی که نماز را نخواند، می‌گویند به مقام عرفان نخواهد رسید.
خداوند در آیه‌ی 16 سوره‌ی سجده می‌فرماید: «تَتَجافی جُنُوبُهُم عَنِ المَضاجِعِ»
یعنی شب‌خیز هستند و از فراش خواب، بلند می‌شوند و از لذّت خواب، صرف‌نظر می‌کنند و موفق به صلوه و دعا و مناجات می‌شوند.
آن‌قدر نماز شب فضیلت دارد که مفضّل بن عمر گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «نماز شب از من فوت شد ولی نماز صبح را به‌جای آوردم، آیا می‌توانم پیش از طلوع آفتاب، نماز شبی که فوت شد را به‌جا بیاورم؟» فرمود: بلی، ولیکن به کسی از اهل خانه‌ی خود مگو تا آن را سنّت قرار داده و از زمره‌ی مستغفرین بالاسحار محروم گردند. (انوارالعرفان، ج 5، ص 197)
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: دو رکعت نمازی که بنده‌ی خدا در دل شب و آخر شب می‌گذارد بهتر است از دنیا و آنچه در آن است و اگر برای امتم سخت نبود، نماز شب را بر ایشان واجب می‌کردم. (انوارالعرفان، ج 6، ص 422)

1- بیدار شدن برای نماز شب

امام صادق علیه‌السلام فرمود: هر کس این آیه را «قُلْ إِنَّما أَنا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُم إِلهٌ واحِدٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً»؛ (سوره‌ی کهف، آیه‌ی 110) در هنگام خوابیدن بخواند، در هر وقت از شب که اراده نماید، از خواب بیدار خواهد شد. (مشکات الانوار-مکیال المکارم، ج 1، ص 140(مترجم)) حضرت آیت‌الله بهجت (رحمه‌الله علیه) سال 1363 فرمودند: در مصباح المتهجّد شیخ طوسی (رحمه‌الله علیه) آمد است که بعد از این آیه این‌چنین بگوید: «اللّهُمَّ لَا تُنسِنِی ذِکرَک وَ لَا تُومِنِّی مَکرَکَ – و لَا تَجعَلنِی مِنَ الغَافِلِینَ– وَ أَنبِهنِی لِأَحَبِّ السَّاعَاتِ إِلَیکَ أَدعُوکَ فیها فَتَستَجِیبُ لِی – وَ أَسأَلُکَ فَتُعطِینِی وَ أُستَغفِرُکَ فَتَغفِرُ لِی- إِنَّهُ لَا یَغفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنتَ یَا أَرحَمَ الرَّاحِمِین». (مصباح المتهجد، ص 123)

2- ملائکه را شاهد می‌گیرم

از یکی از ائمه علیهم‌السلام نقل شده است که فرمود: وقتی بنده‌ای برای نماز شب بلند می‌شود و خواب بر وی غلبه می‌کند و به این‌طرف و آن‌طرف متمایل می‌شود و چانه‌اش به سینه می‌چسبد، خداوند امر می‌کند درهای آسمان باز شود؛ و به ملائکه می‌فرماید: ببینید بنده‌ام را که به خاطر تقرّب به من، (عملی که واجب نکرده‌ام) به چه حالی افتاده است. من هم سه خصلت به او می‌دهم:
1. گناهش را می‌بخشم.
2. توبه تازه برای معاصی‌اش فراهم می‌کنم.
3. رزقش را زیاد می‌نمایم.
ای ملائکه! همه را شاهد می‌گیرم که این‌ها را به او ببخشم. (جواهر السنیه، ص 283)

3- آثار نماز شب

در کتاب مشکاه المتهجدین نقل کرده که یکی از علمای الهی (منسوب به آخوند ملّا عبدالله یزدی) با عدّه‌ای وقتی وارد شهر اصفهان شدند، اوایل شب توجّهی باطنی به شهر نمود. به ملازمان خود فرمود: «اثاثیه ما را بار کنید تا از این شهر به تعجیل بیرون رویم زیرا چند هزار بساط شراب می‌بینم شاید خداوند عذابی نازل کند و ما را هم فراگیرد.» ملازمان امتثال نمودند، هنوز مقداری بیرون نرفته بودند که وقت نیمه‌شب و سحر رسید دوباره به شهر توجّه کرد، دید چندین هزار سجّاده برای نماز شب پهن شده است، به ملازمان فرمود: برگردیم به شهر اصفهان؛ و از همان‌جا به شهر مراجعت نمودند. (گوهر شب‌چراغ، ص 20)

4- فیض از نماز شب

مرحوم محمد مجتهدی که محضر عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی را درک کرده بود گفت: روزی استاد ملکی پس از پایان درس، عازم حجره‌ی یکی از طلبه‌ها که در مدرسه‌ی دارالشّفا بود، گردید. من نیز در خدمتش بودم و به حجره‌ی آن طلبه وارد شد. مراسم احترام معمول گردید و پس از اندکی جلوس، برخاستند و حجره را ترک کردند. از استاد درباره‌ی این دیدار پرسیدم، ایشان فرمود: «شب گذشته هنگام سحر فیوضاتی بر من افاضه شد، فهمیدم از ناحیه خودم نیست. چون توجّه کردم، دیدم این آقای طلبه در نماز شب برای من دعا می‌کند و فیوضات از اثر دعای اوست، این سبب شد که به‌عنوان سپاس گذاری از عنایتش به دیدار او رفتم.» (مقدمه‌ی رساله‌ی لقاءالله میرزا جواد ملکی تبریزی (رحمه‌الله علیه))

5- نماز دل شب

جنید بغدادی را پس از مرگش به خواب دیدند و از او پرسیدند: «پروردگارت با تو چه کرد؟» گفت: «آن اشارات پرید، عبارات نابود شد و دانش‌ها از یاد رفت و آن رسم‌ها به کهنگی گرایید؛ جز چند رکعت نمازی که در دل شب خواندم، سودمند نیفتاد.» (کشکول شیخ بهایی (رحمه‌الله علیه)، ص 111)

6- سَبْک نماز شب آقای قاضی

مرحوم حجه الاسلام آقا سیّد هاشم رضوی هندی (م 1371 هـ ش) از شاگردان مرحوم عارف کامل سیّد علی آقا قاضی (رحمه‌الله علیه) بود. ایشان نقل می‌کرد که سبک نماز شب آقای قاضی، همانند نماز شب خواندن رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بود. آقای رضوی می‌گفت: «آقای قاضی شب‌ها کمی می‌خوابید، بعد برمی‌خاست و چهار رکعت نافله‌ی شب را می‌خواند سپس کمی می‌خوابید، باز برای مرتبه‌ی دوّم بیدار می‌شد و چهار رکعت دیگر می‌خواند. باز کمی می‌خوابید و برای بار سوّم بیدار می‌شد و سه رکعت بقیّه‌ی نماز را می‌خواند.» بعد فرمود: «من نیز مدّتی در نجف به این سیره نماز شب می‌خواندم.»

7- ثواب نماز شب

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هیچ عمل نیکویی نیست که بنده انجام دهد مگر برای آن در قرآن ثوابی است جز نماز شب؛ چون خداوند به خاطر عظمت و شأن نماز شب نزدش، ثوابش را بیان نفرموده است.» (فضایل نماز شب، ص 35 -چهل حدیث، ص 178)

نماز شب و مقام محمود

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 79 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «[ای پیامبر] و پاسی از شب را [برای نماز شب] برخیز! این فزونی [بر نمازهای پنج‌گانه] است. نزدیک می‌باشد که پروردگارت تو را به مقام پسندیده برانگیزد».

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هیچ حسنه‌ای نیست؛ مگر این‌که برای آن ثوابی آشکار در قرآن است؛ غیر از نماز شب که خداوند به خاطر بزرگی مقامش، آن را واضح نکرد.»

توضیح مختصر:

نماز شب بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله واجب و این از خصائص رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده است ولی برای امت، سنّت مؤکد می‌باشد. مراد از مقام محمود، یکی از مصادیقش مرتبه‌ی شفاعت کامله است که خداوند روز قیامت به او اختصاص خواهد داد و این مخصوص پیامبر ما بوده است.
البته پیامبر صلی‌الله علیه و آله نماز شب را در سه مرحله می‌خواند و خداوند فرمود: «امید و حتمی است که تو را مبعوث فرماید (می‌رساند و عطا می‌کند) مقام محمود را.» (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 79)
مقام محمود در آیه، مطلق آمد و هیچ‌گونه قیدی به آن نزده است. پس همه وقتی مقامی را حمد می‌کنند از آن خوششان می‌آید. در روایت در تفسیر عیاشی (ج 2، ص 315) از امام صادق علیه‌السلام آمده که روز قیامت، آن‌هایی را که در آتش سوخته‌اند بعد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله شفاعت می‌کند؛ و در روز قیامت، در میان تمام امت‌ها شخصی موجّه تر از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیست و این معنای کلام خداست که مقام محمود به تو عطا می‌کند.
در روایت دیگر دارد که بعضی آن‌قدر مشکل دارند که آدم علیه‌السلام و موسی علیه‌السلام و نوح علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام حواله به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله می‌دهند و مقام مطلق محمود او، آن‌ها را میانجیگری می‌کند تا نجات یابند.
پس اگر کسی نماز شب بخواند، خداوند او را به مقام محمود برساند و او در طول مقام پیامبر صلی‌الله علیه و آله به درجه‌ای خاص از خودش، شفاعت خواهی می‌کند.
چون خطاب به پیامبر صلی‌الله علیه و آله، کُلّ است و در مراتب، شامل امتش می‌شود یعنی کُلّ، اجزای خود را شامل می‌شود. پس سالک إلی الله به مقام محمود می‌رسد به حسب مراتبی که نزد خدا دارد که آن مقام او با حقّ در خلق است.

1- نماز شب و گرسنگی

شخصی نزد امام صادق علیه‌السلام آمد و از نیازمندی گله کرد تا جایی که از گرسنگی شدید شکایت کرد.
امام فرمود: «آیا نماز شب می‌خوانی؟» عرض کرد: «آری!» حضرت رو به اصحابش کرد و فرمود: «دروغ می‌گوید کسی که گمان کند نماز شب می‌خواند و در روز گرسنه ماند؛ زیرا خداوند به نماز شب، خوراک روز را ضمانت کرده است.» (نمونه معارف، ج 3، ص 307 -وافی، ج 5، ص 22)

2- ریسمان

مرحوم آقا نجفی قوچان (رحمه الله علیه)، در شرح‌حال خود می‌گوید: «در اصفهان، حجره‌هایمان به هم وصل بود. از میان طاقچه سوراخی نمودیم و ریسمانی در آن کشیدیم که یک سر ریسمان در حجره‌ی رفیق بود و یک سر آن در حجره‌ی من.
وقت خواب، آن سر ریسمان را رفیق به دست یا پای خود می‌بست و این سر ریسمان را من به دست خود می‌بستم که سحر هرکدام زودتر [برای نماز شب] بیدار شدیم دیگری را، بدون این‌که صدایی بزنیم، به‌وسیله‌ی همان ریسمان بیدار کنیم که مبادا طلبه‌ای از صدای ما بیدار شود و راضی نباشد.» (سیمای فرزانگان، ص 228-سیاحت شرق، ص 198)

3- دنیا و آخرت در نماز شب

علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) فرمود: «چون برای تحصیل به نجف اشرف رفتم، یک روز در مدرسه‌ای ایستاده بودم که مرحوم عارف بالله سید علی آقا قاضی (م 1366) ازآنجا عبور می‌کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه‌ی من گذاردند و فرمودند:
«ای فرزند! دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان! آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان!»
این سخن آن‌قدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانی که به ایران مراجعت کردم، روز و شب، محضر ایشان را درک می‌کردم. ما هر چه داریم از مرحوم قاضی است.» (مهر تابان، ص 16)

4- همه خانواده برای تهجّد

شیخ حسن، فرزند مجتهد محقق، درباره‌ی پدرش، شیخ جعفر کاشف الغطاء می‌گوید:
«عادت پدر آن بود که هر شب در وقت سحر بیدار بود و می‌آمد به در خانه و عیال و اطفال را تماماً بیدار می‌کرد و می‌گفت: «برخیزید و نماز شب را ادا کنید!» پس همه برمی‌خاستند. من طفل بودم و خواب بر من غلبه می‌کرد، چون به در اتاق من می‌آمد فریاد می‌کرد: «برخیز!» من همان‌طور که خوابیده بودم می‌گفتم: «ولاالضّالّین» یا «الله‌اکبر.» یعنی من مشغول به نماز می‌باشم. پس او خاطرجمع می‌شد و برمی‌گشت و من دوباره به خواب می‌رفتم.» (قصص العلماء، ص 158)

5- نماز شب در زندان

وقتی بعد از هارون‌الرّشید، پسرش امین خلیفه شد، با برادرش مأمون که در ایران بود در امر خلافت درگیر شدند. مأمون، طاهر بن حسین را با لشکری به‌طرف بغداد فرستاد و تا چهارده ماه طول کشید.
احمد بن سلام، غلام امین، در قایق خلیفه بود که قایق را دگرگون کردند. او گوید: مرا گرفتند و به زندان انداختند. به سربازان مأمون وعده‌ی دو هزار درهم دادم تا مرا نکشتند. در زندان، یک‌مرتبه دیدم کسی را آوردند که عمامه بر سروصورت داشت و دانستم که خلیفه، امین است و چنان می‌لرزید و وحشت او را گرفته بود که انگار روح از بدنش خارج می‌شد.
من که غلام او بودم، او را ذکر و استغفار تلقین می‌کردم. من نماز شب خود را خوانده بودم، ولی نماز وتر را نخوانده بودم، ترسیدم مرا نیز با او بکشند، پس برخاستم برای نماز وتر، امین گفت: «نزدیک من بیا و نماز بخوان که من در وحشت سختی می‌باشم.» پس زمانی نگذشت که آمدند و او را کشتند.» (تتمه المنتهی، ص 184)

نیّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 84 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «بگو همه بر هر نیّتی که دارند عمل می‌کنند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «وقتی نیّت انسان خراب شد برکت هم از بین می‌رود.» (غررالحکم، ح 6228)

توضیح مختصر:

نیّت در کارهای عبادی واجب و به‌قصد قربت انجام می‌گیرد، چه به زبان جاری شود و چه آن‌که در قلب و ذهن بگذرانَد. قصد قربت، رکن اعظم نیّت است و خلوص و عدم ریا در آن کاملاً مراعات شود. مشکل کار، این‌که در هر عملی که نیّت، شرط است باید تا آخرِ آن، نیّت مشوب به ناخالصی نشود. بهشتیان در بهشت، خالد هستند چون عقیده‌شان این بود که اگر در دنیا می‌ماندند، اطاعت پروردگار را می‌کردند. جهنمیان هم در جهنم، خالد هستند چون نیّت داشتند که اگر در دنیا می‌بودند، همیشه کفران بورزند.
منافق، نیّتش یک‌چیز است و ظاهر سازیش چیز دیگر، لذا مورد لعنت قرار گرفته است. بعضی، نیّت شخص را درک نمی‌کنند لذا گول حرف و ظاهر سازیش را می‌خورند. پس نیّت، عمود و اساس وجود انسان است که اگر این عمود، متزلزل شود خانه‌ی قلب نیز به هم می‌خورد و دچار وسوسه و هلاکت و فساد می‌شود.
در صدر اسلام، اهل کتاب با طرح نقشه‌ها و دسیسه‌های به‌ظاهر صواب، می‌خواستند تازه‌مسلمان‌ها را از صراط مستقیم به دور کنند. چون خداوند، سوءنیّت آنان را می‌دانست به رسول و مؤمنین، به وحی و الهام هشدار می‌داد که نیّتشان سوء بوده و فعل آن‌ها از روی خصومت است نه دوستی.
خداوند فرمود: «هر کس مطابق نیّت خود عمل می‌کند». (سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 84) امّا از نوع عمل، چه نیّتی صادر می‌شود پوشیده است تا خداوند آن را بر خلق، بارز کند یا براثر حُسن نیّت یا فساد نیّت، آثار آن ظاهر شود.

1- همراه موسی علیه‌السلام

در روایات آمده که شخصی از بنی‌اسرائیل بیشتر وقت‌ها همراه حضرت موسی علیه‌السلام بود و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرامی‌گرفت و به دیگران می‌رساند و تبلیغ دین می‌کرد.
مدتی گذشت و حضرت موسی او را ندید. روزی جبرئیل نزد موسی بود که ناگاه میمونی (صورت برزخی آن همراه موسی علیه‌السلام) از پیش ایشان گذشت.
جبرئیل گفت: «آیا او را شناختی؟» فرمود: نه جبرئیل گفت: «این همان شخصی است که احکام تورات را از تو یاد می‌گرفت، این صورت ملکوتی و باطنی اوست در عالم آخرت.»
حضرت موسی تعجب کرد و پرسید: «چرا به این شکل درآمده؟» جبرئیل گفت: «چون‌که هدف و نیّت او از تعلیم و تعلّم احکام تورات این بود که مردم او را به‌عنوان فقیه و دانشمند به‌حساب آورند، نیّت خدا نبود و اخلاص نداشت، به همین دلیل شکل او در عالم آخرت مانند میمون خواهد بود.» (روایت‌ها و حکایت‌ها، ص 129 -داستان‌های پراکنده، 4/138)

2- اخبار از نیّت

وقتی حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام در بغداد تشریف داشتند، یکی از شیعیان عرض کرد: عبورم به میدان بغداد افتاد و جماعتی را دیدم، سؤال نمودم که چرا مردم اینجا جمع شده‌اند؟ گفتند: «اینجا شخص کافری می‌باشد که از نیّت مردم خبر می‌دهد.»
من جلو رفتم او را همان‌طور که مردم گفتند، یافتم. حضرت این کلام را شنیدند، فرمود بیا باهم نزدش برویم که مرا با او کاری است. چون حضرت به میدان نزد آن کافر آمدند، او را به کناری از میدان بردند و از او سؤال کردند: «از چه راهی این طریق را یاد گرفتی؟» گفت: «از طریق مخالفت نفس.» فرمودند: «تو در هر کاری مخالفت نفس می‌کنی، من ایمان و اسلام را بر تو عرضه می‌دارم ببین نفست قبول می‌کند؟» گفت: نه. فرمود: «باید مخالفت با نفس کنی و اسلام را بپذیری.»
او اسلام را پذیرفت و از تابعین آن حضرت گردید. هر کس از نیّت درون سؤال می‌کرد دیگر نمی‌توانست جواب بدهد. به حضرت شکایت کرد از این حالت که در کفر می‌توانستم، الآن نمی‌توانم، بااینکه باید بهتر بدانم.
فرمود: «آن مزد زحمت نفس در دنیا به تو عنایت می‌شد، الآن که مسلمان شده‌ای مزد آن برای تو در آخرت ذخیره می‌شود.» (خزینه الجواهر، ص 338- انوار نعمانیه)

3- نیّت پادشاه

روزی قباد پدر انوشیروان به شکار رفته بود. بر عقب گوری بتاخت و از لشگر جدا و تشنه شد. از دور خیمه‌ای دید و به‌طرف آن رفت و گفت: مهمان نمی‌خواهید؟ پیر زنی جلو آمد و از او استقبال کرد و مقداری شیر و غذا پیش قباد نهاد. بعدازآن ساعتی خوابید، چون از خواب بیدار شد شب نزدیک شد و آنجا ماند. شب گاوها از صحرا آمدند و پیرزن به دخترک دوازده‌ساله خود گفت: «گاو را بدوش و شیر آن را نزد مهمان بگذار.»
شیر زیادی از گاوها دوشید و چون قباد این بدید به ذهنش آمد که از عدل ما اینان در صحرا نشسته‌اند؛ خوب است قانونی بگذاریم که هفته‌ای یک‌بار شیر برای سلطان بیاورند، هیچ ضرری نبینند و خزانه‌ی دولت هم زیاد شود. این نیّت را کرد که به پایتخت که برسد این کار را انجام دهد.
موقع سحر مادر، دختر را بیدار کرد که گاو را بدوشد. دختر برخواست و مشغول شد اما دید مثل همیشه گاوها شیر ندارند، گفت: «مادر! سلطان نیّت بدی کرده است برخیز و دعا کن.»
پیرزن دعا کرد؛ و قباد از پیرزن علت را جویا شد؛ در جواب، کم شیر دادن گاو در سحر را نقل کرد و گفت: «وقتی سلطان نیّت بد کند برکت و خیر از زمین برود.»
قباد گفت: «درست گفتی، من نیّتی کرده بودم الآن از آن نیّت درگذشتم.» پس دختر بلند شد و گاوها را بدوشید و شیر بسیار از آن به دست آمد. (جوامع الحکایات، ص 70)

4- شقیق بلخی (او استاد حاتم اصم است و در سنه 194 هـ درغزوه کولان از بلاد ترک به قتل رسید)

شقیق بلخی گوید: در سال صد و چهل و نهم به حج می‌رفتم، چون به قادسیّه رسیدم نگاه کردم دیدم مردم بسیاری برای حج در حرکت هستند، همه با اموال و زاد بودند. نظرم افتاد به جوان خوش‌رویی که ضعیف اندام و گندم گون بود و لباس پشمینه بالای جامه‌های خویش پوشیده و نعلین در پای و از مردم کناره گرفته و تنها نشسته بود.
با خود گفتم: این جوان از طایفه صوفیه است که می‌خواهد بر مردم کَلّ باشد که مردم به او غذا بدهند. به خدا سوگند که نزد او می‌روم و او را سرزنش می‌کنم.
چون نزدیک او رفتم، مرا دید و فرمود: «ای شقیق! از خیلی از گمان‌های بد پرهیز کن که بعضی از آن‌ها گناه است» (سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 12) این بگفت و برفت. با خود گفتم: «این جوان آنچه من نیّت کرده بودم گفت، نام مرا برد حتماً بنده صالح خداست بروم از او حلالیت بطلبم.»
به دنبالش رفتم نتوانستم او را ببینم. مدتی گذشت تا به منزل واقصه رسیدم، آنجا او را دیدم که نماز می‌خواند و اعضایش در نماز مضطرب و اشکش جاری بود، صبر کردم تا از نماز فارغ شد، بعد به‌طرف او رفتم.
چون مرا دید فرمود: ای شقیق تو را حلال کردم (إنّی لَغَفّارُ لِمَن تابَ و امَنَ وَ عَمِلَ صالِحَاً –سوره‌ی طه، آیه‌ی82)، این بفرمود و برفت. من گفتم: باید او از ابدال و اولیاء باشد، زیرا دومرتبه نیّت مکنون مرا بگفت. پس دیگر او را ندیدم تا به منزل زباله رسیدیم دیدم با ظرف لب چاهی ایستاده و می‌خواهد آب بکشد که ظرفش داخل چاه افتاد؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو سیرابی و من تشنه و قوت منی وقتی طعام بخواهم.»
شقیق گوید: دیدم آب چاه جوشید و بالا آمد و آن جوان دست برد و ظرف پر از آب را گرفت و وضو ساخت تا نماز بگزارد. پس به‌جانب تپه‌ای رفت و ریگی در ظرفش ریخت و حرکت داد و بیاشامید من نزدش رفتم و سلام نمودم و جواب سلامم داد. گفتم: «به من هم مرحمت کنید از آنچه خداوند به تو نعمت داده است!»
فرمود: «ای شقیق! نعمت در ظاهر و باطن همیشه با ما بوده، پس گمان خوب بر پروردگارت ببر.» ظرف را به من داد آشامیدم دیدم سویق و شکر است که لذیذتر و خوشبوتر از آن نیاشامیده بودم و چند روز میل به طعام و شراب نداشتم. دیگر آن جوان ندیدم تا نیمه‌شبی در مکه او را دیدم…
بعد از نماز و طواف و مناجات نزدش رفتم و دیدم غلامانی و اطرافیانی دارد و تنها نیست. به شخصی که اطراف جوان بود گفتم: «این جوان کیست؟» گفت: «او حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام است.» (منتهی الآمال،2/204)

5- ابو عامر و مسجد ساختن

قبل از اسلام یکی از رهبانان معروف، ابو عامر راهب بود که لباس‌های خشن و درشت می‌پوشید و به ریاضت مشغول بوده و در میان اجتماع مورداحترام بود تا آن‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمد و موقعیت او متزلزل شد.
او در مقام مخالفت برآمد و جنگ احزاب و خندق را به وجود آورد؛ پس از شکست در این جنگ‌ها، با عده‌ای از منافقین مدینه همدست شد و به این فکر افتاد که پایگاهی در مدینه با کمک دوازده نفر از قبیله‌ی بنی غَنَم، از جمله ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر و نبتل بن حرث و … ایجاد کند.
لذا نزدیک مسجد قبا، مسجدی بنا کردند. وقتی ساختمان آن تمام شد عده‌ای به حضور پیامبر آمدند تا همان‌طور که مسجد قبا را افتتاح کرد این مسجد را هم افتتاح کند؛ و علت ساختن این مسجد را بیان کردند: که عده‌ای نمی‌توانند به مسجد شما بیایند، هوا هم گاهی سرد بارانی است و رفت‌وآمد برایشان سخت است!
پیامبر فرمود: «الآن آماده سفر تبوک هستم، ان‌شاءالله بعد می‌آیم و افتتاح می‌کنم.»
پس از مراجعت از جنگ تبوک، آن‌ها آمدند و پیشنهاد افتتاح و آمدن به مسجد را دادند. این وقت سه آیه‌ی سوره‌ی توبه (آیات 110-107) نازل شد و از نیّت سوء و کفر و تفریق آنان خبر داد؛ و پیامبر دو نفر از مسلمانان را فرستاد که مسجد ضرار را خراب کنند و آن را بعد از خراب کردن، به آتش سوزانیدند. (پیغمبر و یاران،2/103 – مجمع البیان،5/70)

نیّت و آثار آن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 84 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «بگو همه بر هر نیّتی که دارند عمل می‌کنند».

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «کسی که نیّتش نیکو باشد پاداشش بسیار و زندگی‌اش گوارا و دوستی‌اش لازم گردد.» (غررالحکم 2/526)

توضیح مختصر:

آنچه شخص نیّت می‌کند به‌حسب نیّتش اثر می‌بیند، چون چه‌بسا لقلقه‌ی زبان، مطابق با معنای واقعی نیّت نباشد. پس گوییم عطایا به‌ حسب نیّت‌ها داده می‌شود. اگر کسی انفاق کرده، پس خداوند ده برابر به او افزون می‌دهد و اگر نیّتش خالص نبود، پس ده برابر افزایش را نمی‌بیند. وقتی کسی توبه از گناه می‌کند ولی درونش میل به گناه دارد، اگر نتواند تصمیم‌گیری واقعی کند، میل نیّت، عمل به آن سیئه را به همراه می‌آورد. کسانی نزد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله می‌آمدند و ابراز دوستی و وفا می‌کردند ولی عاقبت مرتد شدند چون در درون، نیّتشان در ابراز، خالص نبوده و نان به نرخ روز می‌خوردند. خوبی‌ها جزاء بوده و از طرف خداست امّا بدی‌ها از مصائب نفس و از درون حرکت می‌کند. پس تغییر حال از نیّت و قصد است که عینیّت خارجی تحقق پیدا می‌کند. خداوند در سوره‌ی فتح آیه‌ی 18 درباره‌ی مؤمنین می‌فرماید:
«خدا از مؤمنان که زیر درخت حدیبیه با تو (پیامبر) بیعت کردند به حقیقت خشنود گشت و از آنچه در قلبشان گذشت آگاه بود، پس سکینت (وقار و اطمینان نفس) را بر ایشان نازل فرمود و پیروزی نزدیکی به آنان پاداش داد.»
نزول سکینه بر آنان را خداوند مقیّد کرد به چیزی که در نیّت و دلشان بود و آن عبارت است از ایمانی که آمیخته با نیّت خلاف نبود و اثرش فتح و پیروزی بود که به آنان داد. پس نیّت موافق و صواب، سبب برکات و پیروزی و آرامش می‌شود.

1- اطلاع ملائکه بر نیّات

شخصی از امام معصوم علیه‌السلام پرسید: «فرشتگان چگونه از اعمال درونی ما مطلع هستند و آن‌ها را می‌نویسند؟ اگر عملی از ما صادر شود، آن‌ها می‌بینند و می‌نویسند، ولی نیّت‌های درونی ما که هنوز طبق آن‌ها کاری انجام نداده‌ایم، چگونه می‌فهمند تا یادداشت کنند؟» فرمودند: «آیا بوی باغ و بوی چاه کثیف یکسان است؟» عرض کرد: «نه بوی باغ و بوی چاه دوتاست.»فرمودند: «مگر نه این است که اگر بوی خوبی به مشام انسان برسد، می‌فهمد که از کنار باغ گذشته و اگر بوی بد به مشامش برسد، می‌فهمد که از کنار چاه عبور کرده است؟ وقتی بوی بَد به مشام فرشته‌ها برسد، می‌فهمند درون این شخص لبریز از آلودگی‌ها همانند چاه بدبوست و اگر بوی خوب به مشام آن‌ها برسد می‌فهمند درون این انسان، بوستانی پربار است.» (اخلاق کارگزاران، ص 81)

2- کردار اهل بهشت

اکثم بن جون (عبدالعزی) از صحابه پیامبر صلی‌الله علیه و آله گفت: در یکی از جنگ‌ها به رسول خدا عرض کردیم: «فلان مرد در لشگر اسلام، بسیار جدی است.» فرمود:« او اهل جهنّم است!» گفتیم: ی«ا رسول‌الله! این شخص با این عبادت و اخلاق و کوشش در جهاد جهنّمی است! پس ما چه‌کاره‌ایم؟» فرمود: «او منافق و جهنّمی است.» ما در میدان جنگ کاملاً مراقب او بودیم که هیچ پیاده و سواره‌ای به او نزدیک نمی‌شد، مگر آن‌که حمله می‌کرد و دشمن را از بین می‌برد. (به خاطر تعصّبی که به اقوامش داشت که در لشگر اسلام بودند نه به خاطر خدا) بر اثر جراحات زیاد، مجروح شد به پیامبر صلی‌الله علیه و آله گفتیم: «این مرد شهید شده است.» فرمود: «او در جهنّم است.» ساعت‌به‌ساعت تعجّب ما زیادتر می‌شد تا در لحظات آخر عمرش که جراحات زیاد شد، نوک شمشیر به سینه‌ی خود نهاد و خون جاری شد و جان بداد (خودکشی). تازه به فرمایش پیامبر رسیدیم و تعجّب ما برطرف شد. خدمت پیامبر آمدیم و گفتیم: «گواهی می‌دهیم که پیامبر الهی می‌باشید.» فرمود: «ممکن است شخص، کردارش کردار اهل بهشت، ولی خودش اهل جهنّم باشد و دیگری اعمالش اعمال اهل جهنّم ولی خودش اهل بهشت باشد که این سعادت و شقاوت، موقع مردن نصیبش می‌گردد.» (سیره حلبیه، ص 226 -پیغمبر و یاران، 1/250)

3- نیّت معاویه

نیّت معاویه در کشتن امیرالمؤمنین و کینه ی بنی‌هاشم بود و در این راستا دست به هر کاری زد. وقتی نزد شریک بن عبدالله، ذکر معاویه و حلم او می‌گذشت، گفت: معاویه معدن سفاهت بود. آنگاه گفت: به خدا قسم که خبر قتل امیرالمؤمنین علیه‌السلام به او رسید، او تکیه کرده بود؛ پس بنشست و گفت: ای کنیز برای من آواز بخوان که امروز چشم من خنک (روشن) شد. کنیز آوازه‌خوان شروع به خواندن کرد. عمودی پیش معاویه بود برداشت و بر سر کنیز زد و دماغ او بپاشانید؛ اگر معاویه حلم داشت پس آن روز حلمش کجا بود؟! و باز کسی از شریک بن عبدالله از مناقب معاویه پرسید او در جواب گفت: «از مناقب او آن‌که پدرش با پیامبر مقاتله نموده و خودش با وصی نبی جنگ کرد. مادرش جگر عموی پیامبر بخورد و پسرش سر فرزند نبی ببرید، از این بزرگ‌تر مناقب که را باشد!» (نوادر، ص 352)

4- نیّت سوء ابو عامر

قبل از اسلام یکی از رهبانان معروف، به نام ابو عامر موقعیّت بزرگی داشت. چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه آمدند، موقعیت ظاهری او متزلزل شد. لذا در مقام مخالفت با پیامبر صلی‌الله علیه و آله برآمد و جنگ احزاب و خندق را به وجود آورد. پس از شکست‌ها با عدّه‌ای از منافقین مدینه خواست برای خود پایگاهی درست کند، لذا با نیّت سوء نزدیک مسجد قبا، مسجدی به بهانه‌های مختلف ساختند و برای افتتاح از پیامبر صلی‌الله علیه و آله دعوت کردند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله عازم جنگ تبوک بودند و فرمودند: «بعد از مراجعت آن را افتتاح خواهیم کرد.» بعد از آمدن از جنگ، خداوند سه آیه (107 تا 110) سورهٔ توبه را نازل کرد که‌ای پیامبر صلی‌الله علیه و آله این مسجد که ساخته‌اند مسجد ضرار است. سوگند یاد می‌کنند که ما جز کار نیکو اراده نداشته‌ایم و خدا گواهی می‌دهد در آنچه می‌گویند که ایشان دروغ گویانند. پس به امر پیامبر صلی‌الله علیه و آله مسجد ضرار را ویران ساخته و چوب‌هایش را سوزاندند تا نیّت سوء آنان سبب ازدیاد نفاق و جدایی مسلمانان نگردد. (پیغمبر و یاران،2/103)

5- مقصد مداحان

نوعاً مداحان و چاپلوسان و ستایش گران، نیّت و قصدشان خدا نیست بلکه مقاصد دنیوی است. گویند شخصی نزد عبدالملک خلیفه اُموی آمد و گفت: می‌خواهم حرفی به خلوت با تو بگویم. خلیفه او را پیش خود طلبید و گفت: به این شرط که:
1. مدح من نگویی که من به خود، از تو آگاه‌ترم.
2. دروغ نگویی که دروغ‌گو را دشمن دارم.
3. سعایت کسی نکنی که ساعی را عقوبت کنم.
مرد گفت: اگر اجازت دهی بازگردم؛ و برفت. (نوادر، ص 100)