تفأل (تطیّر)

قرآن:

خداوند متعال می‌فرماید: «بنی‌اسرائیل اگر بدی بلا به آن‌ها می‌رسید، به فال بد می‌گفتند: از شومی موسی علیه‌السلام و کسان اوست.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هرگاه فال بد زدی از آن درگذر.»
(وسائل الشیعه، ج 11، ص 362)

توضیح مختصر:

تفأل، فال زدن به اموری است که شخص، معتقد به آن‌ها بوده یا خوب یا بد آن را به ذهن می‌کارد و جاری می‌کند. مثلاً در قدیم هرگاه پرنده‌ای از راست یا چپ، به استقبال آن‌ها می‌آمد، تفأل می‌زدند. طرف راست را تفأل به خیر می‌زند و تبرّک می‌جستند؛ و شگون و بدشگونی را علامت خیر و شر می‌دانستند.
تطیّر، از مادّه‌ی طیر به معنای پرنده است و چون عرب به‌وسیله‌ی پرندگان، غالباً فال بد می‌زد، این کلمه به‌عنوان فال بد زدن آمده است. در مقابل آن تفأل است که برای فال نیک زدن استعمال می‌شود.
درباره‌ی آیه‌ی: «می‌دانند ظاهر از زندگی دنیا را و از آخرت غافل‌اند.» (سوره‌ی روم، آیه‌ی 7) که مقصود چیست فرمود: «تفأل به بد یا خوب زدن و از روی ستاره سخن گفتن؛ مقصود توجّه به دنیا است.»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «مبادا با قرآن فال بگیری. بنی‌اسرائیل هر وقت بدی و قحطی به آن‌ها می‌رسید، می‌گفتند: از جانب موسی علیه‌السلام است و هر وقت ارزانی و فراخی نصیبشان می‌شد، می‌گفتند: از جانب ماست. امّا از نظر اسلام، اگر تفأل زدید اعتنایی نکنید و آن کار را انجام دهید، در دل، خیال بدی نپرورانید، کارها با نام خدا و دادن صدقه انجام شود، فال بد به دل راه ندهید و حُسن ظن به خدا بهترین درمان است.»

1- دیدار خسرو شوم بوده

وقتی خسرو پرویز برای شکار از شهر بیرون رفت، چون به صحرا رسید، چشمش به مردی زشت‌رو افتاد؛ پس آن را به فال بد گرفت و دستور داد او را از جلو راه دور کنند.
آن مرد پیش خود گفت: «خسرو بر نقّاش عالم عیب گرفته است!»
چون خسرو از شکارگاه برمی‌گشت، اتفاقاً به همان جایگاه رسید و آن مرد را دید.
آن مرد صدا زد ای خسرو سؤالی دارم. گفت: بگو. عرض کرد ای پادشاه! امروز شکارت خوب بوده است؟ گفت: بسیار عالی بود.
عرض کرد: آیا به همراهان تو آسیبی رسید؟ گفت: نه. عرض کرد: پس چرا مرا دیدی به فال بد، به من اهانت کردی؟ و از سر راهت دور کردی؟ گفت: دیدار امثال تو را مردم، شوم می‌گیرند.
عرض کرد: پس دیدار خسرو بر من شوم بوده است، نه دیدار من بر خسرو؛ خسرو از جواب او تسلیم گردید و از او عذرخواهی کرد.
(نمونه معارف، ج 3، ص 110 -اخلاق روحی، ص 132)

2- انگشتر گم شد

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلّم انگشتری داشت که در نگین آن نوشته شده بود: محمّدٌ رسول‌الله. پیامبر زیر نامه‌هایی را که برای شاهان می‌فرستاد، با همان انگشتر مُهر می‌نمود.
هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رحلت کرد، انگشتر به دست همسرش عایشه افتاد و او آن را ابوبکر داد. ابوبکر گاهی زیر نامه‌هایش را با آن مهر می‌کرد؛ بعد از ابوبکر انگشتر به عمر رسید و او گاهی به‌عنوان مهر بر نامه‌ها استفاده می‌کرد.
عمر وقتی‌که به ضربت ابو لؤلؤ در بستر مرگ افتاد، آن را به دخترش حفصه داد تا هر کس خلیفه شد، آن انگشتر را به او بدهد.
پس از او عثمان خلیفه شد و انگشتر به او رسید. عثمان هم گاهی از آن استفاده می‌کرد. تا این‌که در سال هفتم خلافت، در کنار چاهی که خودش حفر کرده بود و نام آن «اریس» بود، نشست بود و آن انگشتر را از این دست به آن دست می‌کرد؛ که ناگهان انگشتر به چاه افتاد و او غمگین شد. پس دستور داد همه‌ی آب آن چاه را کشیدند و هر چه جستجو کردند، آن انگشتر پیدا نشد.
عثمان گم شدن انگشتر را به فال بد گرفت و از آن پس ضعف در دولت او شروع شد و ادامه یافت تا منقرض گردید.
(البدایه و النهایه، جلد 5، ص 356)

3- ما فال بد نمی‌زنیم

وقتی مردم کوفه برای امام حسین علیه‌السلام نامه نوشتند، حضرت نائب خاص خود، مسلم بن عقیل را به طرف کوفه فرستاد و مسلم با چند نفر کوفی ابتدا به مدینه رفتند. پس از زیارت و وداع با قبر مبارک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با خانواده‌ی خود خداحافظی کرد و دو نفر راهنما از قبیله بنی قیس، استخدام کرده و به طرف کوفه حرکت نمود. چون از مدینه حرکت کردند، راهنمایان خواستند از راه نزدیکی به کوفه روند که گرمی هوا و تمام شدن آب، سبب شد که آن دو نفر جان سپردند. مسلم با هر زحمتی که بود، خود را به قریه‌ای به نام مضیق رساند و در آنجا به همراه چند نفر کوفی آب نوشیدند تا از مرگ نجات پیدا کردند. پس مسلم نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام به مکّه نوشت و جریان راه گم کردن و مردن دو راهنما را در آن نوشت و متذکّر شد این سفر را به فال خوب نگرفتم، اگر اجازه بفرمائید دیگر به سفر کوفه ادامه ندهم. چون نامه‌ی مسلم به امام رسید، جوابی به مسلم نوشت و چنین متذکّر شد که:
«به مأموریتی که می‌رفتی برو. من از جدّم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: ما اهل‌بیت هرگز فال بد نزدیم و کسی ما را تطیّر نکند. مسلم پس از دریافت نامه به مأموریت خود به‌سوی کوفه ادامه داد.»
(مقتل الحسین علیه‌السلام، ص 166)

4- حرف شین

ابو عثمان بحرالجاحظ گفت: مردی از رؤسای تجّار، به من خبر داد که در کشتی مردی با من بود که اخمو و خاموش و سرش را از زمین برنمی‌داشت و هر وقت اسم شیعه را می‌شنید، خشمگین می‌شد و چهره‌اش دگرگون می‌گردید و ابروهایش را سخت درهم می‌کشید.
روزی به او گفتم: «از چه چیز شیعه این‌قدر بدت می‌آید که با شنیدن آن نگران و آشفته می‌شوی؟»
گفت: «من هیچ حرف شینی را ندیدم، مگر در اوّل آن، کلمه‌ی زشتی بوده، از قبیل شر، شوم، شیطان، شرارت و … و من چون فال بد به حرف شین می‌زنم و شیعه شین دارد، به‌این‌علت بدم می‌آید.» ابو عثمان گفت: «پس اساس تشیع واژگون می‌شود.»
شگفتی از سفاهت پیرمرد و حماقت ابو عثمان که چرا کلماتی که با حرف شین شروع می‌شوند، مانند شریعت، شمس، شهد، شفاعت، شهامت، شجاعت و … را یادآوری و متذکر نمی‌شود که چه معانی خوب دارد!
(تجلی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص 204 -الغدیر، ج 5، ص 158)

5- روز بد

یکی از یاران امام دهم علیه‌السلام گفت: خدمت حضرت هادی علیه‌السلام رسیدم، درحالی‌که در مسیر راه انگشتم مجروح شده بود و سواری از کنارم گذشت و صدمه‌ای به شانه‌ام زد و در وسط جمعیتی گرفتار شدم و به سبب آن لباسم پاره شد.
آن روز را به فال بد گرفتم و گفتم: خدا مرا از شرّ روز بد حفظ کند؛ تو ای روز عجب روز شومی هستی؟
امام این حرفم را شنید و فرمود: «تو با ما ارتباط داری و چنین می‌گویی؟ روز که گناهی ندارد، آن را گناهکار می شمری؟!»
از شنیدن این سخن به خود آمدم و به خطای خود پی بردم و عرض کردم: «ای مولای من! اینک استغفار می‌کنم و از خدا طلب آمرزش می‌نمایم.»
امام فرمود: «هنگامی‌که کیفر اعمال شما در این روزها دامن شما را می‌گیرد، روزها چه گناهی دارند که آن را شوم می‌شمارید؟»
(داستان‌های تفسیر نمونه، ص 66 -تفسیر نمونه، ج 23، ص 46)

 

تعلیم (آموختن و فراگیری)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 49 سوره‌ی هود می‌فرماید: «این‌ها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی می‌کنیم، نه تو و نه قومت این‌ها را پیش‌ازاین نمی‌دانستید.»

حدیث:

امام زین‌العابدین علیه‌السلام فرمود: «اگر مردم خاصیت فراگرفتن علم را بدانند، اگرچه به ریختن خون و فرورفتن در امواج دریا باشد، هرآینه فرامی‌گرفتند.»
(اصول کافی، ج 1، ص 27)

توضیح مختصر:

خداوند وقتی انسان را آفرید، انسان هیچ‌چیز نمی‌دانست. پس بعد از خلقت اوّلین نفر، به‌وسیله‌ی وحی و فرشته و الهام، او را بر آنچه نمی‌دانست تعلیم داد و دانایش کرد. چون او دانای مطلق است و مخلوقاتش را از نیستی به هستی آورده، پس او را به‌اندازه‌ی خودش تعلیم می‌دهد.
این‌که عدّه‌ای دچار انحراف علمی می‌شوند، چون در به‌کارگیری صواب از هادیان الهی نبوده بلکه علومی بوده که یا متعلّمین، خود انحراف فکری داشتند و یا در خود علم، دستبرد زده شده بود و غبار جهل، ظریف، آن را گرفته بود.
تعلیم علوم مادی و دنیایی، فرع و عَرَضی بوده و هر روز قابل‌تغییر و تحوّل است امّا علوم الهی و معنوی و اخلاقی، مسائلی هستند که نیاز مبرم انسان‌ها به آن‌هاست و جزء اصول‌اند.
توحید شناسی و معرفت نفس، از اصلی‌ترین مسائلی هستند که آموختنش ضروری است.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کارش تعلیم کتاب خدا و تعلیم هدایتی نسبت به متعلّمین بود. چه‌بسا مسائلی که به خواندن صرف، جواب گرفته نشده و نمی‌توان شبهات را برطرف کرد.
امّا در آموختن به‌وسیله‌ی معلّم خبیر، این معلّم، ذهن شاگرد را می‌خواند و طوری بیان می‌کند که تفهیمش شود لذا گروَندگان و مخاطبین پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، در وهله‌ی اول، کسانی بودند که فرامی‌گرفتند، می‌آموختند و تفهیم می‌شدند و بقیّه چون ادراک عقلی و فکری‌شان ضعیف بود، نمی‌آموختند و ایمان نمی‌آوردند.

1- تمسخر به طالبان دانش

زکریا بن یحیی ساجد گوید: «روزی در یکی از کوچه‌های بصره، به طرف منزل یکی از محدّثین می‌رفتیم. شخصی شوخ‌طبع همراه ما بود و باحالت تمسخر می‌گفت: پاهای خود را روی بال‌های ملائکه بردارید! و منظورش طعن به دانش آموزان بود. چیزی نگذشت که دو پایش خشک شد.»
داوود سجستانی گفت: «یکی از دانش آموزان بی پرا بود. وقتی این حدیث پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را شنید که ملائکه بال‌های خود را برای طالب علم می‌گسترانند، پس دو میخ از آهن در کفشش نهاد و می‌گفت: «می‌خواهم بال‌های ملائکه را با این میخ‌ها سوراخ نمایم.»
پس بیماری آکله در پایش پدید آمد بعد، پاها و سایر بدنش شل گشت.»
(لئالی الاخبار، ج 2، ص 250 -منیة المرید شهید ثانی رحمه‌الله علیه)

2- یادگیری افضل از دعا کردن

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مسجد آمدند و دو دسته را مشاهده کردند. گروه اول درباره‌ی تفقّه در مسائل دین مشغول بودند و گروه دوّم، مجلس دعا بود و خدا را می‌خواندند و از او طلب و سؤال می‌کردند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر دو مجلس نزدم خیر است؛ امّا آن گروه که دانش را تعلیم می‌دهند و نادانان را می‌آموزند، برترند؛ زیرا که من برای آموختن علم (دین) مبعوث شدم.» و سپس با آن گروه نشست.
(لئالی الاخبار، ج 2، ص 250 -منیة المرید شهید ثانی رحمه‌الله علیه)

3- کتاب در هم زنی

شاگردی برای طلب علم، نزد مولانا مجدالدین درس می‌خواند اما فهم مطالب نمی‌کرد. استاد را شرم می‌آمد که او را از درس خواندن منع کند. روزی استاد کتاب بگشود تا این دانش‌آموز بخواند. چنین نوشته بود: «گفت بهزین حکیم» او چنین خواند: «گفت به زین چکنم!» استاد مجد الدّین برنجید و گفت:
«به زین، آن کنی که کتاب در هم زنی و بیهوده دردِ سرِ ما و خود ندهی.»
(نوادر راغب اصفهانی، ص 15 -رساله‌ی دلگشا، ص 77)

4- میثاق بر جهّال نگرفت

مردی پیش زُهری آمد تا از معلومات او استفاده کند، زُهری چیزی بیان نمی‌کرد. مرد گفت: «خداوند از جهّال، میثاق و پیمان نگرفت که تعلیم نماید، بلکه از علماء میثاق گرفت که دانش را تعلیم دهند.»
خداوند در سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 187 فرمود: «خدای تعالی از کسانی که کتاب آسمانی به آن‌ها داده شد، پیمان گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید ولی آن‌ها آن را پشت سر افکندند و به بهای کمی فروختند.»
شخصی به خانه دانشمندی آمد و گفت: «ازآنچه خدا تو را عطا کرده، مرا عطا کن.» او پولی به وی داد. طالب دانش گفت: «من برای عطای پول نیامدم، بلکه به‌قصد آموختن و هدایت آمدم.»
(نوادر، ص 14)

5- مزد تعلیم‌دهنده

زنی نزد حضرت زهرا علیها السّلام آمد و عرض کرد: «من مادری ناتوان دارم که پرسش‌هایی در امر نمازش دارد. مرا فرستاده که از شما بپرسم.» حضرت فرمودند: «سؤال کن!» آن زن ده مرتبه سؤال کرد و حضرت زهرا علیها السّلام جواب دادند. آن زن از بسیار سؤال کردن شرمنده گشت و عرض کرد:
«بر شما دشوار نیست ای دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم؟!» ایشان فرمودند: «پرسش کن ازآنچه که می‌خواهی. آیا مزدوری که صد هزار دینار در روز بگیرد و بار سنگینی را بالای بام ببرد، بر او دشواری دارد؟» عرض کرد: «نه!» فرمود: «من برای هر مسئله‌ای، بیش از پر نمودن مابین زمین و آسمان از لؤلؤ، مزد می‌برم و بر من سنگینی ندارد. در قیامت تعلیم‌دهندگان به‌اندازه‌ی دانش و کوشش آن‌ها در هدایت بندگان خدا و به‌اندازه تمامشان خلعت داده می‌شوند.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 78 لئالی الاخبار)

تعظیم و احترام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 34 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «یاد کن هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده (تعظیم و تکریم) کنید؛ همگی سجده کردند، جز ابلیس.»

حدیث:

اسحاق بن عمّار گوید: «به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: مردی وارد مجلس می‌شود و انسان به احترامش به پا می‌خیزد، چطور است؟»
فرمود: «مکروه است؛ مگر آن مرد اهل دین باشد.»
(بحار، ج 75، ص 466 -تفسیر معین)

توضیح مختصر:

ملاک در کار انسان برای تعظیم و تکریم و تحقیر گاهی به حبّ و بغض، به خرافات یا مسائل اعتقادی و … برمی‌گردد.
اگر ملاک معقول و جنبه‌ی الهی و اخلاقی است، احترام لازم است و اگر جنبه‌ی خرافی از بعضی به یک چیز یا انسانی وارسته باشد، مردود است.
اسلام مسائلی را مورد تعظیم و احترام قرار داده است؛ مانند احترام به کعبه و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امام علیه‌السلام و فرامین دینی و … پس ضدّش بی‌احترامی است.
ملاک انسان به تقواست که متّقی مورداحترام قرار گیرد، امّا در غرب، انسانیّت به ظواهر مادی است و جایزه‌ی نوبل می‌دهند و تبلیغات می‌کنند و مرد سال قرار می‌دهند.
خداوند فرمود: «هر کس شعائر الهی را احترام و تعظیم کند، این کارش از آثار سلامت و تقوای قلب است.» (سوره‌ی حج، آیه‌ی 32)
و فرمود: «این است احکام حج و هر کس اموری را که خدا حرمت نهاده، محترم و بزرگ شمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر است.» (سوره‌ی حج، آیه‌ی 30)
پس هر چیزی جنبه‌ی الهی داشته، حرمت نهادن و محترم شمردن آثار نیک برای برگزارکننده و تعظیم کننده دارد.

1- عُدَی بن حاتم

پسر حاتم طایی به نام عُدی، رئیس قبیله بود. خواهرش سفانه، برای او از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بسیار توصیف کرد. پس او به قصد دیدن پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مدینه آمد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را به خانه برد و فرشی را با دست خود برای او گسترانید و تکلیف به نشستن کرد. چون فرش گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، گفت: «شما بفرمایید.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم قبول نکرد و او را روی فرش نشانید و خود روی زمین نشست.
عُدی گوید: «یقین پیدا کردم که پیامبر، هوای سلطنت و ریاست ندارد که این‌طور مرا احترام می‌کند. پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم اسلام را بر من عرضه کرد و من قبول نمودم.»
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 260)

2- سه نفر

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در مسجد میان اصحاب نشسته بودند که سه نفر وارد شدند. یکی از آنان محلی برای نشستن یافت. دومّی جایی نیافت و پشت سر یک نفر دیگر نشست. سومی که دید جایی برای نشستن در صف اوّل نیست از مسجد بیرون رفت.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اولی جایی یافت، خدا او را جای داد. دوّمی خجالت کشید خدا از او حیاء کرد، سوّمی از خدا اعراض کرد و رفت، خدا هم به او پشت کرد.»
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 80 -محجه البیضاء، ج 3، ص 391)

3- احترام به برادر مسلمان

سلمان فارسی می‌گوید: روزی خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شرفیاب شدم، درحالی‌که حضرت بر تُشکی تکیه داده بود. وقتی من وارد شدم، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تشک را بر من قرار داد و فرمود:
«ای سلمان! هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهانش می‌گذرد.»
(کحل البصر، ص 69 -تربیت اجتماعی، ص 147)

4- بی‌احترامی به پدر

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «پدرم مردی را به همراه پسرش دید که به راهی می‌رفتند؛ درحالی‌که پسر بر بازوی پدر تکیه داده بود. پدرم به علّت بی‌احترامی پسر به پدر تا زنده بود با آن فرزند صحبت نکرد.»
(محجه البیضاء، ج 3، ص 442)

5- احترام به ورود جعفر از حبشه

پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم در روز فتح خیبر مطلع شد که جعفر طیّار از حبشه بازگشته و به‌سوی مدینه می‌آید.
پس فرمودند: «به خدا نمی‌دانم کدام‌یک از این حادثه مرا بیشتر خوشحال کرد، فتح و پیروزی در جنگ و یا بازگشت جعفر.» سپس در انتظار جعفر باقی ماند و چون او آمد، حضرت برخاست، به استقبال او رفت و او را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید.
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 81)

 

تعصّب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 52 سوره‌ی زخرف می‌فرماید: «(فرعون به قوم خود گفت): مگر نه این است که من از این مردی (موسی) که از خانواده و طبقه پستی است و هرگز نمی‌تواند سخن بگوید، برترم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس تعصّب ورزد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور می‌کند.»
(وسائل الشیعه، ج 15، ص 373)

توضیح مختصر:

تعصّب به معنای جانب‌داری از کسی یا طریقه‌ای یا مذهبی است. تعصّب، گاهی ممدوح و گاه مذموم است. اگر جانب‌داری برای اعتلای شرافت و کمک به مظلوم یا پیروزی حق باشد ممدوح است.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «شما باید تعصّبتان را در مکارم اخلاق، محامد افعال و محاسن امور به خرج دهید.» (بخشی از خطبه قاصعه)
اگر تعصّب جنبه‌ی الهی و عقلانی نداشته باشد، مذموم است و بوی جاهلیّت دارد.
آنچه مردم در تعصّبی که داشتند به انبیاء گفتند این بود که: «ما از روش پدران و اجدادمان پیروی می‌کنیم.» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی 104 و سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 23)
اوّلین کسی که تعصّب ورزید، ابلیس بود. چون تعصّب، پرده‌ای تیره است که دلِ روشن را محجوب می‌کند، او آتش را بر خاک برتری داد.
در تعصّب، تقلید کورکورانه که موجب خواری و عذاب می‌شود حاکم است که این تقلید، برمی‌گردد به جهل و خامی و حمایت قومی که ریشه‌ی عقل و تفکّر را با این حربه، از بین می‌برد.

1- تعصّب بی‌مورد

امام صادق علیه‌السلام در یکی از سفرهای خود، مردی را مشاهده نمود که در گوشه‌ای افتاده و بی‌حال و وامانده است. به یار هم‌سفرش فرمود: «گمان می‌کنم این مرد تشنه باشد، او را سیراب کن!»
وی به بالین آن مرد رفت، ولی دیری نپایید که برگشت. امام پرسید که او را سیراب کردی؟
پاسخ داد: «نه این مردی است یهودی و من به حال او آگاهم.» امام از شنیدن این سخن برآشفت و حالش دگرگون شد و فرمود: باشد، مگر انسان نیست؟!
(تربیت اجتماعی، ص 321 -حقوق اقلیت‌ها، ص 224)

2- سه نفر

سه نفر به نام ابوجهل و اخنس و ابوسفیان از متعصّبان شرک، تصمیم گرفتند بی‌آنکه دیگری بفهمد، شبانگاه در پناه تاریکی و مخفیانه به کنار دیوار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بروند و آیات قرآن را بشنوند.
هر سه نفر، آیات را جداگانه شنیدند و توی راه به همدیگر برخورد کردند و خودشان را سرزنش کردند که چرا جذب استماع قرآن شدند؛ پس پیمان بستند که دیگر این کار را تکرار نکنند.
امّا شب بعد، جاذبه قرآن آن‌ها را وادار کرد که در اطراف خانه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، وقتی حضرتش قرآن می‌خواند، گوش فرا دهند؛ دوباره هنگام برگشت به هم رسیدند و خودشان را سرزنش کردند که چرا این پیمان را شکستند و جذب قرآن شدند.
روز که شد، اخنس، عصابه‌دست، به منزل ابوسفیان رفت و سپس به منزل ابوجهل رفت و درباره‌ی قرآن با هم صحبت کردند؛ تا مبادا آن‌ها دست از جاهلیّت بردارند.
ابوجهل که بیشتر از هر دو به مرام جاهلیّت و تکبّر و ریاست دنیا متعصّب بود، گفت: سوگند می‌خوریم که به محمّد ایمان نیاوریم. (اگرچه قرآنش انسان را جذب کند.)
(داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 49 -سیره ابن هشام، ج 1، ص 337)

3- تعصب پدری!

هنگامی‌که امام حسین علیه‌السلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص گذشت، عبدالله گفت: «هر کس دوست دارد که دوست‌ترین مردم زمین به‌سوی اهل آسمان نظر کند، به این کس (امام حسین علیه‌السلام) بنگرد که من هرگز از زمان جنگ صفین با او سخن نگفته‌ام.»
امام فرمود: پس چرا با من و پدر و برادرم در جنگ صفین می‌جنگیدی؟ گفت: قسم به خدا، پدرم نزد خدا و رسولش از من بهتر بود.
امام فرمود: «با خدای تعالی مخالفت کردی و (به تعصب) پدرت را اطاعت نمودی و با پدرم جنگیدی! درحالی‌که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: طاعت برای پدران در کارهای معروف است، نه در منکر و طاعتی که برای مخلوق، معصیت خدا باشد.»
عبدالله که تعصب را با حدیث نتوانست جمع کند، ساکت شد و پاسخی نداد، زیرا می‌دانست که در دنیا و آخرت زیان‌کار است.
(کیفر دار، ج 1، ص 388 -منتخب طریحی، ص 149)

4- قزمان متعصّب

قزمان فرزند حارث، کسی بود که وقتی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرض کردند او در لشکر مسلمانان اُحد با دشمنان می‌جنگد، فرمود: او از اهل جهنّم است؛ اصحاب تعجّب کردند. وقتی علّت را پرسیدند، فرمود: او منافق (در نیّت) و اهل دوزخ است.
قزمان عدّه‌ای از دشمنان، ازجمله خالد بن الا علم و ولید بن عاص را کشت ولی عاقبت بر اثر زخم‌های زیاد مجروح شد و او را به خانه بردند.
مردم گفتند: خوش به حال تو که در راه خدا جنگیدی! او گفت: من به خاطر قوم خود و تعصبّی که در قبیله خود داشتم، جنگیدم نه به خاطر اسلام؛ پس تبر را برداشت و با نوک آن رگ دست خود را برید، یا نوک شمشیر را بر سینه گذاشت و فروبرد و به جهنّم واصل شد.
آن‌وقت بود که علّت فرمایش پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر اصحابش روشن گردید. خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدند و گفتند: گواهی می‌دهیم به‌راستی شما پیامبر الهی می‌باشید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعید نیست شخص کردارش، مانند کردار اهل بهشت باشد ولی خودش از اهل جهنّم باشد (مانند قزمان)؛ و دیگر اعمالش، اعمال اهل جهنّم باشد ولی خود از اهل بهشت شود که موقع مردن نصیبش می‌شود.»
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 250 -سیره‌ی حلیبه، ج 1، ص 226)

5- همکاری اهل بصره!

چون امام حسین علیه‌السلام با یزید بیعت نکرد و کوفیان به او قول همکاری دادند، امام نامه‌ای برای بزرگان بصره ازجمله برای پنج نفر از رؤسای آن نوشتند و به‌وسیله‌ی سلیمان بن زرین برای آن‌ها فرستاد.
یکی از بزرگان بصره، یزید بن مسعود بود. وقتی نامه‌ی امام را برای یاری خواند، قبیله بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را گردآورد و به آن‌ها گفت: «ای بنی تمیم! موقعیّت من نزد شما چیست؟» گفتند: «تو ستون فقرات مایی و بر همه از نظر شرافت بالاتری.» او جریان یاری به امام حسین علیه‌السلام را مطرح کرد و در مذمّت یزید مطالب زیادی گفت. آن‌ها گفتند ما از فرمان تو پیروی می‌کنیم.
بنی حنظله گفتند: «ما تیرهای تیر کش توایم، ما تو را با شمشیرهای خود یاری می‌کنیم و بدن‌های خود را سپر تو خواهیم کرد!»
قبیله بنی عامر گفتند: «ما فرزندان پدر تو و هم‌پیمانان توایم. اختیار ما به دست توست؛ هر زمان اراده کنی، ما را بخوان.»
قبیله بنی سعد گفتند: «بدترین چیزها در نزد ما مخالفت با تو و بیرون شدن از حلقه‌ی فرمان توست.»
پس همه، فرمان‌برداری از یزید بن مسعود را قبول کردند. این قبیله‌های متعصّب صحبت از امامت حسین علیه‌السلام و یاری شخص او را هیچ مطرح نکردند!
یزید بن مسعود نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشت و در آن متذکّر شد که من در اطاعت از شما رهبر الهی هستم و قبیله‌ی بنی تمیم و بنی سعد و دیگر قبایل، در انتظار شما هستیم.
چون نامه‌ی او به امام رسید، حضرت فرمود: «خدایا او را از هراس در امان بدار؛ و در روزی که کام‌ها در التهاب عطش می‌سوزد، او را سرافراز و سیراب گردان.»
در این دعا، صحبت از قبیله‌های متعصّب یاد شده نیست، فقط دعا برای یزید بن مسعود است.
یزید بن مسعود در حال عزیمت بود تا به قافله‌ی کربلا رسید که خبر شهادت امام علیه‌السلام و یارانش را به او رساندند؛ و تا آخرین لحظات عمر مهموم و غصّه دار بود و به خاطر توفیق نیافتن، افسوس می‌خورد.
(قصه‌ی کربلا، ص 84 -مقتل الحسین، ص 141)

 

تعزیت (تسلیت)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 156 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «… آن‌ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از خداییم و به‌سوی او بازمی‌گردیم.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس مصیبت‌زده‌ای را تعزیت گوید، همانند اجر مصیبت‌زده، به او ثواب و اجر می‌دهند، بدون آن‌که از اجر مصیبت‌زده کم شود.»
(الکافی، ج 3، ص 205)

توضیح مختصر:

یکی از رسومات که در همه جای دنیا رسم است، موضوع تسلیت گفتن در فقدان کسی به صاحبان عزا و مصیبت است.
مثلاً پادشاه حبشه، نجاشی وقتی وفات کرد، جبرئیل به پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تعزیت گفت.
در زمان جاهلیت وقتی‌که به کسی مصیبت وارد می‌شد، زنان به کسان او تعزیت می‌گفتند و همسایگان و خویشاوندان را دورشان جمع می‌کردند و در گریه و زاری، او را مساعدت می‌نمودند و در اوقات معیّن، ضجّه و شیون می‌کردند.
این کار ادامه داشت تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مبعوث به رسالت گردید و آن‌ها را از این ضجّه و شیون زدن بازداشت که بیش‌ازحد اظهار زاری ننمایند.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر مصیبتی به همسایه‌ای رسید، در مصیبت او را تعزیت گویید.»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در فقدان برادر کسی که مرده بود، فرمود: «اگر صبر کنی، حق خدا را اداء کنی؛ چه آن‌که قضاء خداوندی جاری ‌شده است.»
وقتی جعفر طیّار شهید شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم منزل او آمدند و به اسماء فرمودند: «خدای تو را مزد دهد به شهادت جعفر، امّا بشارت باد تو را که خدای تو، او را دو پَر داد تا در بهشت با فرشتگان می‌پرد.» پس اَسماء تعزیت او بداشت.

1- دختر مُسلم

چون خبر شهادت مسلم بن عقیل، نماینده‌ی حضرت سیّدالشهداء علیه‌السلام را به امام حسین علیه‌السلام رساندند، بسیار گریه کرد و فرمود: «خدا مسلم را رحمت کند که به‌سوی روح و ریحان و بهشت رفت.»
مسلم را دختری سیزده‌ساله بود که با دختران امام همراه بود. چون امام خبر شهادت مسلم را شنید، به درون خیمه آمد و دختر مسلم را بسیار نوازش کرد.
دختر مسلم عرض کرد: «یا بن رسول‌الله! با من ملاطفت بی پدران و یتیمان می‌کنی، مگر پدرم کشته شد؟»
امام گریه کرد و فرمود: «ای دختر! ناراحت مباش؛ اگر بابایت نباشد، من پدر تو و خواهرم مادر تو و دخترانم، خواهران و پسرانم، برادران تو می‌باشند.»
دختر مسلم فریاد برآورد و زار زار بگریست و پسرهای مسلم نیز گریستند. خانواده‌ی امام در مصیبت مسلم، با فرزندان مسلم به سوگواری پرداختند.
(منتهی الامال، ج 1، ص 610)

2- تسلیت به مادر اسکندر

اسکندر که او را فاتح سی‌وشش کشور می‌خوانند، هنگامی‌که در بستر مرگ افتاد، به فرمانده کل سپاهش گفت: وقتی من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را به اسکندریه ببرید و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به‌این‌ترتیب تشکیل دهد: اعلام کند، همه‌ی مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند، جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند؛ تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت‌کنندگان برگزار گردد.
اسکندر از دنیا رفت، فرمانده سپاهش طبق وصیّت او، جنازه را به اسکندریه حمل کرد و وصیّت او را به مادرش گفت.
مادر دستور داد سفره‌ی عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه‌ی مردم جز کسانی که دوست یا عزیزی را از دست داده‌اند، شرکت کنند.
مهمانی فرارسید، خدمتکاران همه آماده، ولی هیچ‌کس نیامد. مادر اسکندر از علّت نیامدن مردم پرسید، به او گفتند: تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنان که عزیز یا دوستی را از دست داده‌اند، بیایند، ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد.
مادر، مطلب را دریافت و گفت: «فرزندم با بهترین روش، به من تسلیت گفت و خاطر مرا آرام ساخت.»
(داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 113 -داستان باستان، ص 13)

3- کشته حمزه رضی‌الله‌عنه

در جنگ اُحد، حمزه، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شهید شد و بدنش را به دستور هِند جگرخوار، زن ابوسفیان مُثله کرده و بریدند.
چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کنار جنازه‌ی حمزه آمد و آن وضع فجیع را دید، گریان شد و فرمود: «بزرگ‌تر از این مصیبت نخواهم دید و سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام این جاست؛ خدا تو را رحمت کند.» آن‌قدر گریست تا از حال رفت!
بعد فرمود: اگر بر مشرکان دست بیابم، عوض تو هفتاد نفر را مُثله کنم؛ که خداوند پیامبرش را امر به صبر کرد.
وقتی خواهرش صفیه، خواست به‌طرف جنازه‌ی برادرش برود، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به زبیر فرزند صفیه فرمود: «برو مادرت را برگردان تا برادرش را به این حالت نبیند.»
ولی اصرار صفیه سبب شد تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دست مبارکش را بر قلب او نهاد و دعا کرد. چون بدن برادر را چنین دید، شروع به گریه کرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم هم گریه نمود.
پس از دفن شهداء پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مدینه برگشت. از خانه‌ی انصار عبور کرد، صدای گریه بلند بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: همه بر کشته‌های خود می‌گریند، امّا حمزه گریه کننده ندارد. انصار که چنین شنیدند، به زنان قبیله گفتند: خانه‌ی حمزه بروند و بر حمزه گریه کنند و تسلیت و تعزیت گویند؛ بعد بر کشته‌های خود ندبه کنند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نماز مغرب را در مسجد اقامه نمودند. در موقع برگشت صدای نوحه و شیون زنان بلند بود. فرمود: این صدای کیست؟
گفتند: زنان انصار بر حمزه گریه می‌کنند! فرمود: خدا از ایشان راضی باشد. باز برای نماز عشاء به مسجد آمدند و پس از نماز مشاهده فرمودند: که زنان در تعزیت حمزه با خانواده‌ی او همدردی می‌کنند. پس به خانه‌ی حمزه تشریف بردند و فرمودند: خدا شما زنان را رحمت کند به خانه‌هایتان برگردید؛ خوب با من همدردی نمودید؛ خدا انصار را بیامرزد که همواره با ما همدردی نمودند.
به خاطر اهتمام پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به تسلیت و تعزیت حمزه‌ی سیدالشّهداء، اشعار زیادی در رثای وی سرودند، ازجمله کعب بن مالک این اشعار را سرود:
1- همه‌ی مسلمانان به مصیبتش مبتلا شدند. از همه مهم‌تر، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مصیبت‌زده شد.
2- چشم گریان شد و سزاوار بود که بگرید، امّا حیف که گریه و فریاد بعد از او ثمری نداشت.
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 2، ص 301 -اعیان الشیعه، ج 2، ص 123)

4- در فراق پدر

حضرت زهرا علیها السّلام از بی‌وفایی امت و فرمان نبردن آن‌ها از دستورات پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در ایّام رحلت غصّه دار گردید؛ و فقدان پدر چنان بر او تأثیر گذارد که دنیایی از غم و اندوه بر او وارد شد.
سر را همیشه بسته، جسمش ناتوان شده بود و قوّتش را از دست داده، چشمانش گریان، قلبش سوخته و ساعت‌به‌ساعت بی‌حال می‌گشت.
به حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام می‌فرمود: «جدّ شما کجاست که شما را گرامی می‌داشت و در آغوش می‌گرفت؟!»
فضّه ی خادمه گفت: در فقدان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کسی به‌اندازه‌ی بانوی من حضرت فاطمه علیها السّلام غصّه‌اش بیشتر نبود؛ هر روز حُزنش افزون‌تر و گریه‌اش شدیدتر می‌شد. تا هفت روز ناله‌اش آرام نمی‌شد و ضجّه‌اش کم نمی‌گشت. وقتی به طرف قبر پدر رفت، دامن به زمین کشیده می‌شد و چادر به پاهایش می‌پیچید و از شدّت گریه چیزی نمی‌دید.
چون چشمش به قبر پدر افتاد، غش کرد. پس زن‌های مدینه او را به هوش آوردند. وقتی به هوش آمد، فرمود: «قوّتم از بین رفته و طاقتم تمام شده است.»
در فراق پدر این شعر را انشاء کرد که نوعاً لازمه‌ی صاحب‌عزاست:
کاش مرگ ما قبل از تو بود؛ تو از دنیا رفتی و پرده‌ها بین ما و تو حائل شد.
تا زنده‌ام برای تو گریه می‌کنم تا چشم‌هایم با اشک ریختن برای تو دعا کند.
آری ‌ای خواننده، به‌جای تسلیت به دختر پیامبر خاتم صلی‌الله علیه و آله و سلّم، درب خانه‌اش را آتش زدند و پهلویش را شکستند و فرزندش را سقط کردند.
(مصیبت بزرگ، ص 14 -بحارالانوار، ج 43، ص 196 و 182)

5- عزای یعقوب علیه‌السلام

حضرت یعقوب علیه‌السلام قریب 140(147) سال عمر کرد و در مصر از دنیا رفت. هنگام مرگ به فرزندش یوسف علیه‌السلام وصیت کرد که جنازه‌ی او را به فلسطین برده و نزد پدرش اسحاق علیه‌السلام و جدش ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند.
بنا به سفارش او جنازه‌اش را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاردند و چهل روز به عزاداری مشغول شدند و طبق نقل دیگر هفتاد روز برای یعقوب علیه‌السلام عزا و ماتم گرفتند و مردم می‌آمدند و به فرزندان یعقوب علیه‌السلام تسلیت می‌گفتند!
آنگاه حضرت یوسف علیه‌السلام و غلامان مصری او و اقوام، جنازه را به‌سوی فلسطین بردند تا آنجا دفن کنند.
تاریخ اثبات الوصیه می‌گوید: چون خواستند که یعقوب را کنار قبر ابراهیم علیه‌السلام دفن کنند، عیص آمد و مانع از دفن کردن او شد. درگیری ایجاد شد و فرزند شمعون (نوه‌ی یعقوب) که جوانی نیرومند بود، او را به قتل رسانید و دو برادر را در یک جا در کنار هم دفن کردند.
(تاریخ الانبیاء، ج 1، ص 228)

تعبیر خواب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 36 سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «(دو جوان همراه یوسف وارد زندان شدند) یکی گفت: «در خواب دیدم که (انگور برای) شراب می‌فشارم» دیگری گفت: «در خواب دیدم نان بر سرم حمل می‌کنم و پرندگان از آن می‌خورند.» ما را از تعبیر این خواب آگاه کن.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «گاه است که خواب‌ها راست درآید.»
(غررالحکم، ج 1، ص 453)

توضیح مختصر:

تعبیر خواب، علمی است که خداوند به یوسف پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مرحمت کرد و بر او منّت نهاد. وحی بسیاری از انبیاء در خواب بود. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم قبل از نبوّت، در خواب و بیداری، مَلَک مقرّبی را می‌دید و مطالب بسیار و بشارت‌ها و اخبار می‌داد.
گاهی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به اصحاب می‌فرمود: از مبشّرات بگویید. مبشّرات یعنی خواب‌های رحمانی.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بعد از من، وحی قطع می‌شود امّا مبشّرات قطع نمی‌گردد.»
باز رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خواب دیدن شخص صالح، یک جزء از چهل‌وشش جزء پیامبری است.» بسیاری از بندگان خوب خداوند، خیر و شرّ اموری را که به آن‌ها خواهد رسید، در خواب، به آن‌ها می‌نمایند. لذا پیامبر فرمود: «چون کسی از شما خواب نیکو بیند، باید خدای تعالی را سپاس گوید و خواب خود را با دوستان و مؤمنان بگوید.»
روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده که: «اگر مؤمنی خواب ببیند، دانستن تعبیر آن لازم است تا از خواب خوب، بهره‌ی نیکو برد و بتواند با دعا، عبادت و صدقه، از عاقبت خواب بد حذر کند.»
اگر به کسی تعبیر خواب را مانند یوسف و ابن سیرین و … اختصاصی دادند که بسیار نیکو و خاص است و الّا تعابیر غیر صاحبان تعبیر، بر اساس صنعت تعبیر بوده، چه‌بسا معبّر، در تشخیص مسائل نفس، بسته به نفس خواب بیننده دچار ناصوابی گردد.

1- پرستاری نوه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

ام الفضل، زوجه‌ی عبّاس، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خوابی دید و بسیار گریه کرد. سبب گریه را از او پرسیدند ولی او جواب نمی‌داد. این مسئله را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرضه داشتند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دنبال عمویش فرستاد و او خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد. فرمود: «چه چیز باعث شده که همسرت گریه می‌کند و به خواب نمی‌رود؟»
عرض کرد: از او پرسیدم گفت: «خوابی دیدم و برای هیچ‌کس نقل نمی‌کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امّ الفضل را طلبید. وقتی آمد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «چه خوابی دیدی؟» عرض کرد: «چند روز قبل، وقت قیلوله -یک ساعت قبل از ظهر- خوابی دیدم که مرا وحشت انداخت.»
فرمود: «این وقت، خوابش دروغ نمی‌شود بگو تا تعبیر کنم.» عرض کرد: «دیدم قطعه‌ای از گوشت بدن شما جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خندید و فرمود: «از دخترم فاطمه علیها السّلام، این روزها پسری متولّد می‌شود که تو او را پرستار و دایه می‌باشی.» چون امام حسین علیه‌السلام متولد شد، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امّ الفضل را خواست و قنداقه‌ی حسین علیه‌السلام را به او داد؛ پس تبسّم کرد و فرمود: «این تعبیر خواب توست.»
(جامع النورین، ص 209)

2- قاتل همانند سگ

روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روی منبر فرمود: «ده سگ را در خواب دیدم که خون مرا می‌خوردند و در میان آن‌ها سگی بود که حرص و تلاش او بسیار بود. گمان می‌کنم کشنده‌ی فرزندم حسین علیه‌السلام کسی باشد که صورتش شبیه سگ باشد.»
امام حسین علیه‌السلام در شب عاشورا، نشسته بود؛ چرتش گرفت و بیدار شد، فرمود: «دیدم ده سگ بر من حمله آورده و سگی سیاه‌وسفید (اَبرص) که پیسی داشت، بیشتر از همه حمله می‌کرد و می‌خواست من را به قتل برساند.»
عصر روز عاشورا این دو خواب تعبیر شد. شمر که صورتش همانند سگ بود، امام حسین علیه‌السلام را به قتل رساند.
(جامع النورین، ص 213)

3- پادشاه مصر

شبی، یوسف علیه‌السلام پهلوی پدرش خوابیده بود و خوابی دید. فردای آن روز خواب را برای پدر نقل کرد و گفت که: «در رؤیا دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برای من سجده می‌کنند.»
یعقوب علیه‌السلام فرمود: «تو به مقام سلطنت می‌رسی و برادرانت همه ذلیل تو می‌شوند و از برای تو سجده و تواضع می‌کنند؛ پس خوابت را برای برادرانت نقل مکن!»
زن شمعون، از پشت پنجره این سخنان را گوش می‌داد. آن را بر شوهرش نقل کرد. پس برادران باهم گفتگو کردند و تصمیم بر قتل یوسف نمودند… وقتی یوسف، پادشاه مصر شد و برادران همه او را سجده کردند، پدر گفت: «این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم.»
(جامع النورین، ص 214)

4- خون می‌رفت و می‌آمد

شخصی نزد ابن سیرین، معبّر خواب آمد و گفت: «در خواب دیدم که خون از دماغم می‌رفت.» گفت: «مال و دولت از تو می‌رود.» دیگری آمد و گفت: «دیشب در خواب دیدم خون از دماغم می‌آمد.»
گفت: «دولت به دست می‌آوردی.»
کسی آنجا بود و گفت: «خواب‌ها یکی بود چرا دو نوع تعبیر نمودی؟!» جواب داد: «اوّلی گفت خون از دماغم می‌رفت، گفتم: مال از دستت می‌رود؛ و دوّمی گفت: خون از دماغم می‌آمد، پس گفتم: مال به دست می‌آوری.»
(جامع النورین، ص 214)

5- هجده دانه

ابن حبیب نیامی گوید: «در خواب دیدم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به باغ من آمد و قدری خرما برای او بردم و میل کردند. بعد یک‌مشت از آن رطب را به من دادند. شمردم؛ هجده دانه بود. تفأل زدم که این عدد، دلیل بر این است که تا هجده سال دیگر زنده‌ام.»
از خواب بیدار شدم و یک هفته گذشت. روزی غلامم آمد و گفت: «آقا امام رضا علیه‌السلام به باغ شما تشریف آورده‌اند.»
برخاستم و به استقبال حضرت رفتم. دیدم همان‌جایی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نشسته بود، امام نشسته و خرما میل می‌کند. رطب نزد امام گذاشتم. چند دانه میل کردند. بعد فرمودند: «پیش بیا!» جلو رفتم. حضرت یک‌مشت از آن خرما به من دادند، شمردم، دیدم هجده دانه است.
عرض کردم: «عیال من بسیار است بیشتر بدهید.» فرمود: «اگر در خواب، جدّم بیشتر می‌داد، من هم بیشتر می‌دادم.»
(جامع النورین، ص 216)

 

تشییع جنازه

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کس چهار طرف جنازه‌ای را حمل نماید، خداوند چهل گناه کبیره‌ی او را بیامرزد.»

توضیح مختصر:

سنّت است که اگر کسی وفات کرد، برادر مؤمن را خبر کنند تا برای تشییع‌جنازه حاضر شوند و برای او نماز کنند و استغفار نمایند؛ تا میّت ثواب ببرد و تشییع‌کنندگان هم ثواب می‌برند.
در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمود: «هر که همراهی جنازه‌ی مؤمنی را بکند تا او را دفن کنند، حق‌تعالی در قیامت، هفتاد مَلَک بر او بگمارد که همراهی او کنند و استغفار از برای او نمایند از قبر تا به موقف حساب.»
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر که یک‌طرف جنازه را بگیرد، بیست‌وپنج گناه کبیره‌اش آمرزیده شود و اگر چهار طرف را بگیرد از گناهان بیرون آید.»
البته بهتر آن است که اوّل، دست راست میّت را که جانب چپ جنازه است به دوش راست خود بردارد. سپس پای راست میّت را به دوش راست بردارد؛ پس پای چپ میّت را به دوش چپ بردارد پس دست چپ میّت را به دوش چپ بردارد. بعد اگر خواست تشییع را ادامه دهد، از جلوی جنازه مؤمن راه رفتن خوب است.
(حلیه المتقین، ص 494)

1- تشییع عبد فرّار

مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: در زمان عارف کامل مرحوم ملّا حسینقلی همدانی، شخصی به نام «عبد فرّار» که آدم بدی بود، در نجف بود. او وقتی وارد صحن می‌شد، از بدی‌اش بعضی‌ها می‌ترسیدند.
مرحوم آخوند به او برخورد کردند و از او پرسیدند: اسمت چیست؟ او گفت: مرا نمی‌شناسی؟ من عبد فرّار هستم.
(بعد با خود گفت: که آیا من) از خدا فرار کرده‌ام یا از رسولش؟ صبح جان به جان‌آفرین داد و مُرد.
وقتی صبح، آخوند نزد شاگردانش آمدند، فرمود: «یکی از اولیای خدا وفات کرده است، به خانه‌اش برویم.» آمدند خانه آدم لات یعنی عبد فرّار؛ همه تعجب کردند. آخوند در تدفین و تشییع‌جنازه شرکت کردند. بعد فرمودند: «او وقتی بد بود که توبه نکرده بود. حال عبد فرار نصف شب توانست با توبه، همه گذشته خود را جبران کند.»
(تربیت فرزندان ص 421 استاد حسین مظاهری)

2- احترام به جنازه‌ی همه طبقات

روزی پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلّم با گروهی از اصحابش کنار راهی نشسته و مشغول گفتگو بودند. در این هنگام جنازه‌ای از دور به نظر رسید، رسول خدا به احترام جنازه، از جای برخاست؛ دیگر اصحاب هم به پیروی از حضرت بلند شدند و ایستادند.
وقتی جنازه عبور داده شد، کسی از حضرت پرسید: «چرا به احترام جنازه یک یهودی برخاستید؟»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از این پرسش ناراحت شد و فرمود:
«همه باید به جنازه، بدون توجّه به مذهب یا امّتی که به آن متعلق بوده، احترام کنند ولی حساب آن میّت با خداست.»
(تربیت اجتماعی ص 320 -داستان‌هایی از زندگی پیغمبر ما ص 146)

3- تشییع شاعری راست‌گو

به معاویه گفتند: در حیره مردی است از «بنی جرهم» که عمر وی طولانی گشته و چیزهای شگفت‌انگیز بسیار دیده است.
معاویه امر کرد او را بیاورند. چون آمد، معاویه گفت: نامت چیست؟
گفت: عبید بن شربه. پرسید: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از قبیله‌ای که کسی از آن نمانده است.
پرسید: از عمرت چه مقدار گذشته؟ گفت: 220 سال. پرسید از عجیب‌ترین چیزها که دیده‌ای، بگو.
گفت: در میان عرب مردی مُرد که او را عشیربن لبید می‌گفتند. جنازه‌ی او را می‌بردند، من هم بااینکه او را نمی‌شناختم و نامش را نمی‌دانستم در تشییع‌جنازه‌ی او شرکت کردم. چون او را دفن کردند، زنانی بر مزارش اشک می‌ریختند و ناله می‌نمودند.
مرا اندوه فراوان فراگرفت و تاب نیاوردم و به این شعرها که گوینده‌اش را نمی‌شناختم متوسل شدم.
بر سر مزار انسان بیگانه گریه می‌کند و اما خویشاوند برای ارث بردن شاد است. (البته این اشعار هفت بیت است که ما یکی را نقل کردیم.)
وقتی اشعار را خواندم، مردی که در کنارم بود، به من گفت: گوینده‌ی این اشعار کیست؟
گفتم: نمی‌دانم، گفت: این اشعار از همین صاحب قبر است که الآن او را دفن کردیم؛ و تو بیگانه‌ای هستی که گریه می‌کنی؛ و این مرد که برابر ما نشسته است، وارث او می‌باشد که شادی از چهره‌اش نمایان است.
چون به آن مرد نگریستم، دیدم نمی‌تواند شادی خود را پنهان کند؛ ای معاویه! این داستان، شگفت‌انگیزترین چیزی است که دیده‌ام.
معاویه به او گفت: از ما چیزی بخواه. گفت: ای معاویه! سخن بزرگ گفتی، حال که چنین ادعایی داری، عمر رفته‌ی مرا بازگردان و مرگ را از ما دفع نمای. معاویه خجل شد و گفت: چیزی دیگر نمی‌خواهی؟
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 83 -البیضاء، ج 3، ص 414)

4- راه رفتن عقب جنازه

جنازه‌ای را به‌سوی قبرستان می‌بردند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام پشت آن جنازه حرکت می‌کردند، امّا خلیفه‌ی اوّل و دوّم جلوی جنازه راه می‌رفتند.
از حضرت سؤال کردند که آن دو نفر جلوی جنازه حرکت می‌کنند! فرمود: «آن‌ها هم می‌دانند که عقب جنازه راه رفتن ثواب بیشتری دارد، امّا می‌خواهند بدین‌وسیله در نظر مردم ممتازتر از دیگران جلوه‌گر شوند.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 40 -ثمرالاوراق، ص 33)

5- جنازه‌ی سعد بن معاذ

وقت صبح که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم از خواب بیدار شد، جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «یا رسول‌الله! چه کسی از امّت تو از دنیا رفته است که ملائکه آسمان، آمدن ارواح او را به یکدیگر مژده می‌دهند؟» فرمود: «خبر ندارم، جز آن‌که سعد معاذ مریض بوده است.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به مسجد آمدند و مردم گفتند: سعد وفات یافت. پیامبر نماز صبح را خوانده و از مسجد به محل غسل رفتند. بعد از غسل، جنازه سعد را در تابوت نهادند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم طرف جلوی تابوت را گرفت و در بیرون منزل به زمین نهاد.
پس گاهی جلوی جنازه و گاهی طرف راست و زمانی جانب چپ و جلو و عقب تابوت را می‌گرفت.
چون سعد مردی تنومند و چاق بود، منافقان می‌خواستند هنگام تشیع جنازه، بر او خرده بگیرند؛ از این رو گفتند: «تا امروز جنازه‌ای به این سبکی ندیدیم و این به خاطر قضاوتی است که در بنی قریظه نمود!»
این کلام به سمع مبارک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید. او فرمود: «قسم به آن‌کسی که جانم در دست اوست، تابوت او را ملائکه حمل می‌کنند. هفتاد هزار فرشته برای جنازه‌اش آمده‌اند.» وقتی علّت را جویا شدند؛ فرمودند: «به خاطر مداومت به سوره‌ی توحید (قُل هو الله احد) بود.» و جنازه سعد را تا اوّل بقیع تشییع کردند و در پای دیوار خانه عقیل بن ابی‌طالب دفن کردند.
(پیغمبر و یاران، ج 1، ص 179 -طبقات ابن سعد)

 

تشیّع (شیعه)

قرآن:

خداوند متعال در آیات 84-83 سوره‌ی صافات می‌فرماید: «و از شیعیان و پیروان او (نوح)، ابراهیم بود؛ هنگامی‌که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «ای گروه شیعیان، برای ما زینت باشید و بر ما کردار زشت نداشته باشید.»
(سفینه البحار، ج 1، ص 730)

توضیح مختصر:

شیعه در اصطلاح به پیروان حضرت علی علیه‌السلام و امامان اثنی عشر بعد از او گفته می‌شود. جابر گفت: نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودم، علی علیه‌السلام از دور نمایان شد؛ فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، این شخص و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود.»
اما آنچه غیر این گفته شود مانند چهار امامی و پنج امامی، اصطلاحاً اطلاق شیعه اثنی عشری را ندارد.
ابو حاتم در کتاب الزّینه گوید: نخستین نامی که در اسلام به روزگار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آشکار گردید، شیعه بود و آن، لقب چهار تن از صحابه بود: ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود کَندی، عمّار بن یاسر.
فِرَق شیعه، بعد از رحلت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تا زمان امام رضا علیه‌السلام مختلف شدند امّا دیگر ما گروه هشت امامی نداریم. آنچه در شیعه مهم است صفات شیعه می‌باشد یعنی هر کس در پیروی از امامان دارای شباهت بیشتری به خصایص، سیره و صفت آنان باشد، از نظر قرب، به آنان نزدیک‌تر است.
در حدیثی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم درباره‌ی افرادی که در قیامت بر چهره‌هایشان نوری از راست و چپ عرش پرتوافکن می‌شود؛ رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم دستش را بر سر علی علیه‌السلام گذاشت و فرمود: این است و شیعه‌اش.
(دائره‌المعارف تشیع، ج 4، ص 271)

1- شیعه در خلوت

مرازم گوید: به مدینه وارد شدم و در آن خانه‌ای که مسکن نمودم، کنیزکی دیدم که مرا شیفته خود نمود. خواستم از او کامی برگیرم، راضی نشد. چون مقداری از شب گذشت، به خانه آمدم و در را زدم. همان کنیز برای باز کردن درب آمد. پس دست بر سینه او گذاردم؛ او از من دور شد و من وارد خانه شدم.
چون صبح بر امام رضا علیه‌السلام وارد شدم، فرمود: «ای مزارم! شیعه ما نیست کسی که در جای خلوت دلش پارسا نباشد.»
(نمونه معارف، ج 3، ص 29 -بحارالانوار، ج 15)

2- شیعه واقعی بسیار کم است

سدیر صیرفی گفت: به محضر امام صادق علیه‌السلام رفتم و گفتم: «چرا قیام نمی‌کنید درحالی‌که شیعه و یاور شما بسیار است؟» فرمود: «چقدر یاور دارم؟»
گفتم: صد هزار نفر.
فرمود: «صد هزار نفر یاور دارم؟» گفتم: آ «ری شاید دویست هزار نفر هم باشند!»
فرمود: «دویست هزار نفر؟» گفتم: «آری و شاید نصف دنیا یاور شما هستند.» امام فرمود: «آیا می‌توانی با ما به قلعه ینبع (که سرسبز و درختان خرما و چشمه داشت) بیایی؟»
گفتم: آری. دستور فرمود اسب و الاغی را زین کردند، من زودتر رفتم و سوار الاغ شدم. امام فرمود: «بگذار من سوار الاغ بشوم!» عرض کردم: «اسب برای شما بهتر و مناسب‌تر می‌باشد.»
فرمود: الاغ آرام‌تر است. من پیاده گشته و سوار اسب شدم. حضرت سوار بر الاغ شد و حرکت کردیم. در بین راه برای خواندن نماز توقف کردیم. در آنجا جوانی مشغول چرانیدن تعدادی گوسفند بود.
حضرت به من فرمود: «اگر من به تعداد این گوسفندان شیعه‌ی واقعی داشتم، قیام می‌کردم!»
من پس از نماز، گوسفندان را شمارش کردم، دیدم 17 رأس بودند.
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 255 -محجه البیضاء، ج 4، ص 366)

3- به خاطر تشیّع او را کشتند

قاضی نورالله شوشتری صاحب کتاب مجالس المؤمنین و احقاق الحق، در زمان خود، مذهبش را پنهان می‌داشت و تقیه می‌کرد. اکبر شاه، سلطان هند و خیلی‌ها خیال می‌کردند، او شیعه نیست. چون سلطان مراتب علم و فضل او را دانست، منصب قاضی القضاه به او داد. او قبول کرد به‌شرط آن‌که بر هر یک از مذاهب چهارگانه که اجتهادش مقتضی شود، حکم کند. ولی در اصل طبق مذهب امامیه حکم می‌کرد. تا این‌که اکبر شاه فوت کرد و پسرش جهانگیر شاه به‌جای او نشست. علمای مخالف او، نزد سلطان سعایت کردند که او شیعه است.
پس برای صدور قتلش، یک نفر را به‌عنوان شاگرد علوم دینی، نزدش فرستادند و او مدتی خدمت قاضی نورالله بود تا این‌که کتاب‌های او که دلالت بر تشیع می‌کرد، مانند مجالس المؤمنین را استنساخ کرد و به آن‌ها داد.
آن‌ها نزد سلطان، شیعه بودن او را ثابت کردند؛ پس سلطان گفت: حدش چیست؟ گفتند: تازیانه؛ پس آن‌قدر تازیانه به وی زدند که در سن هفتادسالگی به سال 990 هـ. ق شهید شد و الآن در اکبرآباد هند مشهور به «باکره»، قبرش زیارت گاه می‌باشد.
(منتخب التواریخ 432 فوائد الرضویه)

4- خلیفه‌ی عبّاسی شیعی

چون در سال 595 هجری قمری، مستضئی خلیفه عبّاسی وفات کرد، پسرش احمد، معروف به ناصر الدّین به‌جای او خلیفه شد.
او مرد صاحب شهامت و فطانت بود؛ امر کرد هر چه شراب موجود باشد، بریزند و آلات لهو و لعب را بشکنند.
در زمان او رزق مردمان فراوان گشت و از شهرهای دیگر به همین دلیل به بغداد، مرکز خلافت او می‌آمدند.
گفته‌اند که ناصر به خلاف پدرانش خلفای عبّاسی که شیعه نبودند، شیعی‌مذهب بوده و میل به طریق امامیه داشت. تا آن روزی که از ابن جوزی عالم مشهور سنّی، در محضر ناصر خلیفه پرسیدند که افضل مردم بعد از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم کیست؟ جرئت نکرد تصریح به نام ابی بکر کند، با زیرکی به اجمال جواب داد و گفت: افضل مردم بعد از رسول خدا کسی است که دختر او در خانه‌ی اوست.
این عبارت دو احتمال دارد: یکی آن‌که دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در خانه اوست که امیرالمؤمنین باشد، دوّم دختر شخص افضل در خانه رسول خدا باشد که مراد ابی بکر باشد و وقتی از ابن جوزی (در حضور ناصر) سؤال کردند که عدد خلفا چند نفر می‌باشد؟
در جواب گفت: چهار چهار چهار؛ که اهل سنّت حمل بر خلفای چهارگانه کردند و شیعیان حمل بر دوازده امام کردند.
نامه شکایت‌آمیزی که وزیر مصر برای خلیفه ناصر نوشت، ناصر در جواب آن اشعاری را متذکّر شد. ازجمله می‌گوید: «اگر حق علی علیه‌السلام را بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم غصب کردند، علّتش این بود که در مدینه ناصر نداشت.»
ناصر بقعه و بارگاه حضرت عباس و ائمه علیهم السّلام را بنا نهاد و مادرش در سال 570 بارگاه حضرت حمزه را در اُحد بنا کرد و در سال 606 در سامره میان صفه و سرداب مقدّس امام زمان علیه‌السلام دری همانند تور ماهی گیری از چوب ساج و پنجره‌ای مخصوص بنا کرد که تا سال 1325 موجود بود. ناصر 47 سال خلافت کرد و در سنه 622 وفات یافت.
(تتمه المنتهی ص 368 و 360)

5- امر می‌کنم شیعه‌ی خود را!

امام باقر علیه‌السلام به مردی از اهل آفریقا فرمود: «حال راشد چه طور است؟» عرض کرد: «وقتی‌که از وطنم آمدم، تندرست و زنده بود و بر شما سلام فرستاد.»
فرمود: «خدا او را رحمت کند!» عرض کرد: راشد مُرد؟ فرمود: آری.
گفت: در چه زمان؟ فرمود: «دو روز بعد از آمدن تو از وطن.» عرض کرد: به خدا سوگند مرضی نداشت! فرمود: «مگر هر کس می‌میرد، به سبب مرض می‌میرد.» ابو بصیر گوید: به امام عرض کردم: راشد کیست؟ فرمود: مردی از موالیان و محبان ما بود، پس فرمود:
هرگاه چنان دانستید که از برای ما چشم‌هایی که ناظر بر شما باشد و گوش‌هایی که شنونده‌ی آوازهای شما باشد، نیست، پس بد چیزی دانسته‌اید. به خدا سوگند بر ما چیزی از اعمال شما پوشیده نیست؛ ما را جمیعاً حاضر بدانید و خویشتن را عادت به خیر بدهید و از اهل خیر باشید که به آن معروف باشید؛ به‌درستی که من شیعه و اولاد خود را به این مطلب امر می‌کنم.
(منتهی الآمال، ج 2، ص 96)

تسمیه (بسم الله الرّحمن الرّحیم)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 31-30 سوره‌ی نمل می‌فرماید: «(ملکه‌ی سبا به اشراف خود گفت): این نامه از سلیمان است و چنین نوشته: بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم، توصیه من این است که نسبت به من برتری‌جویی نکنید و به‌سوی من آیید درحالی‌که تسلیم حق هستید.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر کار باارزشی که بسم‌الله (نام خدا) برده نشود، آن کار ناتمام خواهد ماند.»
(بحارالانوار، ج 73، ص 305)

توضیح مختصر:

بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم، اسم اعظم است و قرائت آن بسیار گفتن، سبب نجات از دوزخ می‌شود. در شروع کارهای بزرگ یا کوچک، گفتن آن سفارش شده تا آن کار مبارک گردد و اگر گفته نشود، بریده و منقطع گردد.
تمام کتاب‌های آسمانی، ابتدا بسم‌الله الرحمن الرَّحیم داشت و تا زمانی که این جمله بر درب خانه‌ی فرعون نقش بسته بود، خداوند او را عذاب نکرد.
اوّل تمام سُوَر قرآن، غیر سوره‌ی توبه، بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم دارد و در تمام نمازهای پنج‌گانه و مستحبّی، این جمله باید گفته شود چون جزءِ سوره‌ای است که قرائت می‌گردد.
هر انسانی اعم از دین‌دار و بی‌دین، برای شروع هر کاری، نام عزیزش یا بزرگی را در ابتدای کار می‌آورد تا آن کار برکت دار شود و به منتهی برسد.
بسم‌الله، یعنی من به اسم او آغاز می‌کنم که خداوند است.

1- علّت شکستن سر

عبدالله بن یحیی بر امام علی علیه‌السلام وارد شد. کرسی‌ای در برابر امام بود؛ پس امر کرد که عبدالله بر آن بنشیند.
او نشست. چیزی نگذشت که چیزی بر سرش افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. امام امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شست‌وشو داد. سپس امام فرمود: به من نزدیک شو، پس دست بر موضع شکستگی گذارد، موضع درد ساکت و جای شکستگی بهبود یافت.
امام فرمود: «ای عبدالله! سپاس خدای را که گرفتاری‌ها را کفاره‌ی گناهان پیروان ما در دنیا قرار داد. دنیا زندان مؤمن است و خداوند می‌فرماید: آنچه مصیبت می‌بینید، از کردار خود شماست و بسیاری از آن را می‌بخشد. (سوره‌ی شوری، آیه‌ی 30) و امّا در قیامت، طاعت شما زیاد و دشمنان ما در قیامت گناهشان سنگین می‌باشد.»
عبدالله عرض کرد: «چه گناهی کردم که سرم شکست؟» فرمود: «هنگام نشستن بسم‌الله نگفتی، این مصیبت، کفّاره‌ی آن است؛ مگر نمی‌دانی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از خداوند مرا حدیث کرد که حق‌تعالی فرمود: هر کاری که در آن بسم‌الله گفته نشود، آن کار ناتمام خواهد ماند؟!»
عرض کرد: «پدر و مادرم فدای شما، دیگر گفتن بسم‌الله را ترک نمی‌کنم!» فرمود: «تو سعادتمند خواهی شد.»
(نمونه معارف، ج 2، ص 788 -تفسیر برهان، ج 1، ص 45)

2- زهر تأثیر نمی‌کرد

ابومسلم خولانی را کنیزی بود که معاشرت با ابومسلم را مکروه می‌داشت و علّتش آن بود که ابومسلم پیر و سالخورده بود.
کنیز چندین مرتبه او را زهر خورانید و زهر اصلاً در وجود او اثر نمی‌کرد. ابومسلم از کار پنهانی او باخبر شد و علّت زهر ریختن در غذا را از او پرسید!
کنیز گفت: «چون تو سالخورده شده‌ای، معاشرت و مجالست با تو را مکروه می‌داشتم و برای خلاصی از تو، زهر در غذایت می‌ریختم.»
ابومسلم کنیز را در راه خدا آزاد کرد. آن کنیز از سبب تأثیر ننمودن زهر در وجود او سؤال نمود. ابومسلم گفت: «بدان که در ابتدای غذا خوردن، همیشه بسم‌الله الرحمن الرحیم می‌گفتم و نجات من از نام خداست.»
(خزینه الجواهر، ص 604)

3- سبب توبه‌ی بُشرحافی

بُشر حافی، ابتدا مشغول به انجام معاصی و شراب‌خواری و دنیاپرستی بود. روزی در خیابان کاغذی پیدا کرد که در آن نوشته شده بود بسم‌الله الرحمن الرّحیم، پس آن کاغذ را برداشت تا مبادا بر روی آن، پا گذاشته شود. پس پارچه یا مقوایی خرید و آن کاغذ بسم‌الله الرّحمن الرّحیم را درون آن گذاشت و خوشبو کرد و لای دیواری گذاشت.
شب در خواب به او فرمودند: «ای انسان که اسم مرا پاکیزه کردی، اسم تو را در دنیا و آخرت پاکیزه، بر سر زبان‌ها می‌کنم.» چون صبح شد، توفیق توبه به اسم خدا، نصیبش شد.

4- بر درب قصر فرعون

چون حضرت موسی علیه‌السلام در آمدن عذاب بر فرعون شتاب و عجله می‌کرد، خداوند به وی وحی کرد که ‌ای موسی! تو به کفر فرعون نگاه می‌کنی، من به درب قصرش نگاه می‌کنم که نام مرا «بسم‌الله الرّحمن الرّحیم» نوشته است.
چون خدای تعالی اراده کرد، فرعون را عذاب کند، این نام خویش را از بالای درب قصرش پاک کرد، سپس او را عذاب کرد.
(خزینه الجواهر، ص 345)

5- زبان به بسم‌الله

نمرود را دختری بود به نام رعضه که دارای عقل و هوش بود. وقتی نمرود حضرت ابراهیم علیه‌السلام را در آتش انداخت، به پدرش گفت: «دلم می‌خواهد جایی که مشرف بر آتش است، ببینم تا از حال ابراهیم علیه‌السلام باخبر شوم.»
نمرود قبول کرد، او را به جایگاه مخصوص آوردند؛ چون نگاه کرد، دید ابراهیم علیه‌السلام سالم است!
رعضه فریاد کرد: «ای ابراهیم! به چه چیزی تو در آتش نمی‌سوزی؟» فرمود: «هر کس بر زبانش بسم‌الله الرّحمن الرّحیم باشد و در دلش معرفت خدای تعالی باشد، خداوند او را نمی‌سوزاند.»
رعضه گفت: «آیا اجازه می‌دهی من درون آتش درآیم؟» فرمود: «ابتدا بگو خدا یکی است و ابراهیم علیه‌السلام پیامبر اوست، بعد بیا.» رعضه کلمه‌ی توحید را گفت و به پیامبری او اقرار کرد و درون آتش پرید.
پس به حضرت ابراهیم علیه‌السلام ایمان آورد. بعد نزد پدر بازگشت. نمرود هر چه او را نصیحت کرد، فایده‌ای نبخشید. پس برای سیاست دیگران، او را به چهارمیخ در آفتاب سوزان دوختند تا آتش بر او بگذارند. خداوند جبرئیل علیه‌السلام را امر کرد، او را از عذاب پدر، نجات دهد و به ابراهیم علیه‌السلام ملحق کند، پس از به درک واصل شدن نمرود، حضرت ابراهیم علیه‌السلام او را به ازدواج یکی از پسران خود درآورد و خداوند بیست فرزند پشت‌درپشت به او عطا کرد که به مسند نبوّت رسیدند.
(خزینه الجواهر، ص 663 -معارج النبوه)

تسلیم

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 71 سوره‌ی انعام می‌فرماید: «… ما مأموریم که تسلیم فرمان خدای جهانیان باشیم.»

حدیث:

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «سزاوارترین بندگان خدا، کسانی هستند که در مقابل قضای الهی تسلیم هستند.»

توضیح مختصر:

تسلیم به معنی گردن نهادن و فرمان‌برداری است. مؤمن، از تسلیمش در برابر خدا و خرسندی‌اش به هر خوشی و ناخوشی که به او می‌رسد، معلوم می‌گردد که تسلیم است.
خداوند در سوره‌ی روم آیه‌ی 53 به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «تنها تو صدایت را به (گوش) کسانی می‌رسانی که به آیات ما ایمان دارند و به (فرمان) ما گردن نهاده‌اند.»
از این آیه استفاده می‌شود که دو شرط ایمان و تسلیم، در هدایت شرط است.
تسلیم ظاهر و باطن نسبت به احکام و فرامین حق‌تعالی، تسلیم کامل است. اگر تسلیم تن باشد، نسبت به دشمنش، به اطاعت او می‌آید ولی فکر و عقلش تسلیم نشده و اگر فرصتی یابد، شاید برگردد و به ستیز برخیزد.
بهترین تسلیم، تسلیم قلب است که همان انقیاد بوده و با ایمان و عمل، توأم است. تسلیم اوامر و نواهی شدن که منقاد بودن انسان را معلوم می‌دارد، شخص را به صواب و قرب می‌رساند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «من امر شده‌ام که تسلیم پروردگار جهانیان باشم.» (سوره‌ی غافر، آیه‌ی 66)

1- پاسخ امام

حکایت شده که امام صادق علیه‌السلام گاهی برای مهمانان خود فرنی و حلوا و گاهی نان و زیتون می‌آورد.
شخصی به آن حضرت عرض کرد: «اگر با تدبیر عمل کنی (آینده‌نگر باشی) همیشه می‌توانی در یک وضع باشی و یکسان از مهمانان پذیرایی کنی.»
حضرت پاسخ داد: «تدبیر امر ما در دست خداست (و تسلیم امر او هستم) هر زمان که به ما عطا کند ما هم بر خود و میهمانان خود وسعت می‌دهیم و هر زمان که به ما تنگ گیرد و کم عطا کند، ما هم چنان زندگی می‌کنیم.»
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 32 -محجه البیضاء، ج 3، ص 43)

2- معاذ بن جبل

«معاذ» در هیجده سالگی مسلمان شد و در جنگ بدر و اُحد و خندق و دیگر جنگ‌ها شرکت داشت و پیامبر صلی‌الله علیه و آله میان او و «عبدالله بن مسعود» عقد برادری قرار داد.
انسانی خوش‌رو و بخشنده بود و پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را به حکومت یمن فرستادند و مطالبی را به او گوشزد کردند ازجمله فرمودند: «بر مردم سخت مگیر و با ایشان چنان رفتار کن که به دین و سخن تو علاقه‌مند گردند.»
در زمان حکومت خلیفه‌ی دوم جنگی میان مسلمانان و روم اتفاق افتاد و او هم شرکت داشت. در سال هجدهم هجری در «عمواس» شام طاعونی واقع شد. ابوعبیده فرمانده قوای مسلمانان به مرض طاعون مبتلا شد، چون یقین به مرگ نمود معاذ را جانشین خود قرار داد.
سپاهیان او را گفتند: «دعا کن تا این بلا مرتفع گردد.» او فرمود: «این بلا نیست، بلکه دعای پیامبر صلی‌الله علیه و آله شما و مرگ نیکان و صالحان و شهادتی است که خدا مخصوص بعضی از شما می‌گرداند.»
بعد فرمود: «خداوندا! از این رحمت (طاعون) سهم کاملی به خاندان معاذ بده.»
بعد از مدتی اهل خانه‌اش مبتلا شدند و مُردند و خود او نیز در انگشتش اثر کرد، انگشت را به دندان می‌گزید و می‌گفت: «پروردگارا! این کوچک است آن را مبارک گردان.»
عاقبت در سن 38 سالگی با مرض طاعون درگذشت و نزدیک خاک اردن (در سال هیجده هجری) به خاک سپرده شد.
(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ص 264 259 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 124 122)

3- تسلیم را از کبوتران بیاموزید

در زمان یکی از پیامبران، مادری جوانی داشت که او را بسیار دوست می‌داشت؛ به قضای الهی آن جوان مُرد و آن مادر داغ‌دار شد و بسیار ناراحتی می‌کرد تا جایی که اقوام او نزد پیامبر وقت رفتند و از او چاره خواستند.
او نزد آن مادر آمد و آثار گریه و غم و بی‌تابی را در او مشاهده کرد. بعد به اطراف نگریست و لانه‌کبوتری او را جلب‌توجه نمود؛ فرمود:
ای مادر این لانه کبوتر است؟ گفت: آری. فرمود: این کبوتران جوجه می‌گذارند؟ گفت: آری. فرمود: همه‌ی جوجه‌ها به پرواز می‌آیند؟ گفت: نه چون بعضی از جوجه‌های آن را ما می‌گیریم و از گوشت آن‌ها استفاده می‌کنیم. فرمود: بااین‌همه این کبوتران ترک لانه خود نمی‌کنند؟ گفت: نه و به‌جای دیگر نمی‌روند.
فرمود: «ای زن بترس از این‌که تو در نزد پروردگارت از این کبوتران پست‌تر باشی، زیرا این کبوتران از خانه شما باآنکه فرزندان آن‌ها را در پیش روی آن‌ها می‌کشید و می‌خورید، هجرت نمی‌کنند، لکن تو با از دست دادن یک فرزند، از نزد خدا قهر کرده‌ای و به او پشت نموده‌ای و این‌همه بی‌تابی می‌کنی و سخنان ناشایست به زبان جاری می‌کنی.»
آن مادر چون این سخنان را شنید، اشک از دیده برگرفت و دیگر بی‌تابی ننمود.
(نمونه معارف، ص 7612)

4- صعصعه

«احنف بن قیس» می‌گوید: روزی به عمویم صعصعه از درد دل خود شکایت کردم. او مرا بسیار سرزنش کرد و گفت: پسر برادر وقتی یک نوع ناراحتی پیدا می‌کنی اگر به دیگری مانند خود شکایت می‌کنی از دو حال خارج نیست، یا آن شخص دوست توست که البته او هم برایت ناراحت می‌شود و یا دشمن توست که در این صورت شادمان خواهد شد.
ناراحتی خویش را به مخلوقی مانند خود که قدرت برطرف کردن آن را ندارد ابراز مکن؛ به کسی پناه ببر و بگو که تو را به آن ناراحتی مبتلا کرده او خود می‌تواند برطرف نماید.
پسر برادر، یکی از چشم‌های من مدّت چهل سال است که هیچ‌چیز را نمی‌بیند، از این پیشامد احدی را مطلع نکرده‌ام حتی زنم نیز نمی‌داند که این چشم من نابینا است.
(پند تاریخ، ج 5، ص 188 -الکنی و الالقاب، ج 2، ص 13)

5- تسلیم در برابر حکم

نخلستان «زبیر بن عوام» (پسر عمّه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم) با یکی از انصار در کنار هم قرار داشت؛ در مورد آبیاری نخلستان بین این دو نفر نزاعی واقع شد؛ هر دو برای رفع خصومت و اختلاف به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدند و جریان را به عرض رساندند تا آن حضرت مسئله را حل کند.
نظر به این‌که نخلستان زبیر در قسمت بالای آب قرار داشت و نخلستان مرد انصاری در قسمت پایین بود (و معمول این بود که اوّل قسمت بالا را آب می‌دادند بعد قسمت پایین را) پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم چنین قضاوت کرد که نخست زبیر آبیاری کند بعد مرد انصاری.
بااینکه این داوری کاملاً عادلانه بود، مرد انصاری ناراحت شد و حتّی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: «این قضاوت به خاطر آن‌که زبیر پسر عمّه شما بود به نفع او تمام شد.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از این پرخاشگری ناراحت گردید، به‌طوری چهره‌اش متغیّر شد؛ در این هنگام این آیه نازل گردید:
«سوگند به پروردگارت، آن‌ها مؤمن نخواهند بود مگر این تو را در اختلاف به داوری طلبند و سپس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
این آیه دلالت دارد که کسی در برابر حکم رهبر حکومت اسلامی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نمی‌تواند پیش خود ناراحت گردد و خواسته خود را دنبال نماید، بلکه باید کاملاً تسلیم حکم باشد.
(داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 102 -مجمع‌البیان، ج 3، ص 69. م)