اغماض(در گذشتن از خطای کسی)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 15 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «یا أَهْلَ الکتابِ قَدْ جاءَکمْ رَسُولُنا یبَیّنُ لَکمْ کثِـیراً مِمّا کنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الکتابِ وَیعْفُوا عَنْ کثِیر: ٍ ای اهل کتاب! پیامبر ما که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان می‌کردید روشن می‌سازد، به سوی شما آمد و از بسیاری از آن درمی‌گذرد (و صرف‌نظر می‌کند).»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «اِنّا أَهْلُ بَیتٍ مَرُوّتُنا الَّعفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا: ما خاندانی هستیم که جوانمردی ما این است که هر کس به ما ظلم کند، از او درمی‌گذریم.»[simple_tooltip content=’تفسیر معین، ص 110 -بحار، ج 71، ص 401′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

خداوند با مغفرتی که دارد و غفور و رحیم است، در مقابل حق خود نسبت به کسانی که جفایی کردند و اطاعتی نکردند و … از خطایشان می‌گذرد.
گذشت و عفو، همیشه ممدوح است ولیکن آن‌هایی که مشمول حدودی از حق‌الله و حق‌الناس هستند مربوط به حاکم شرایع و مسائل حدود و دیات می‌باشد بحث فقهی خودش را دارد.
اما در مجموع از رحمت واسعه‌ی حق، مهلت دادن خطاکار و تعجیل نکردن در عقوبت است تا شخص به هوش آید و مورد لطف کریمانه قرار گیرد. این از موضوعاتی است که آثار قابل نظر داد.
توبه و انابه، از مسائل و مبادی اغماض است که به خودی خود راهگشاست. گناه چه کبیره و چه صغیره، نسبت به پدر و مادر و استاد و رَحِم و مالک و مانند این‌ها و توبه از این گناهان، از طرف مجرم و اغماض از طرف صاحب حق، قابل‌توجه است. پس آن‌که اغماض می‌کند به یکی از صفات کمالیّه‌ی خداوند متّصف شده است و آن این‌که با داشتن قدرت بر تلافی و اجراء حد، صفت عفو را روا می‌دارد.

1- بخشیدن قاتل

در جنگ خیبر به تحریک یهودیان، زینب، دختر حارث، دست گوسفندی را پخته و زهرآلود نمود و به‌عنوان هدیه نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آورد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله ردّ احسان نکردند و لقمه اول را که به دهان گذاشتند، احساس مسمومیت کردند و دستور دادند آن زن را احضار کنند. پس از گفتگو، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم این گناه بزرگ او را بخشیدند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در روزهای آخر عمر در بستر بیماری فرمودند: «این بیماری، اثر آن غذای مسموم است.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 5، ص 101 -سیره‌ی ابن هشام، ج 3، ص 352′](2)[/simple_tooltip]

2- مهدورالدم عفو می‌شود

هبّار بن اسود کسی بود که به‌واسطه‌ی ترساندن او، دختر پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم – زینب- بچه‌اش را سقط کرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را به‌عنوان این‌که خونش حلال است یعنی کشتن او رواست، معرفی نمود. او بعد از اسلام آوردن، خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای پیامبر خدا! ما اهل شرک بودیم، خدا به‌واسطه‌ی تو ما را هدایت نمود و از هلاکت نجات بخشید، پس از جهلِ گذشته‌ام درگذر، من به ساحت خانواده‌ی شما جرم کردم و معترف به گناهم هستم.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «تو را عفو کردم و خدا به نیکی تو را به اسلام دعوت و یاد کرده و اسلام، گذشته‌ات را کنار می‌گذارد.»[simple_tooltip content=’سفینه البحار، ج 1، ص 412′](3)[/simple_tooltip]

3- هفتاد بار

شخصی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای رسول خدا! ما غلامی داریم که گاهی اشتباه می‌کند تا چه مقدار از تقصیرات غلام و خدمتکار خود بگذریم؟» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مدتی سکوت کردند و بعد فرمودند: «روزی هفتاد بار او را عفو کن و از تقصیرات او بگذر.»[simple_tooltip content=’محجه البیضاء، ج 3، ص 444 -شنیدنی‌های تاریخ، ص 97′](4)[/simple_tooltip]

4- تفاوت بنی‌هاشم و بنی امیّه

شخصی به نام شیخ نصرالله ابن مجلی که از اهل سنت بود گوید: شبی حضرت علی‌ بن‌ ابی‌طالب علیه‌السلام را در خواب دیدم. عرض کردم: «شما مکه را فتح کردید و اعلام نمودید که هر کس در خانه ابوسفیان وارد شود در امان است درحالی‌که در روز عاشورا خانواده‌ی ابوسفیان درباره‌ی پسرت چه ستم‌هایی که روا نداشتند!» امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ابیات صیفی را شنیده‌ای؟» عرض کردم: «نه.» فرمود: «برو از او اشعار راجع به این موضوع را بگیر.» پس از خواب بیدار شدم و به خانه‌اش رفتم و جریان خوابم را گفتم. او فریادی از دل کشید و گریه کرد و قسم خورد که «تا این ساعت، این ابیات را به کسی اظهار نکرده بودم و همین امشب این اشعار را سرودم.» خلاصه‌ی ترجمه‌ی اشعار این است:
1. هنگامی‌که ما (بنی‌هاشم) حکومت داشتیم، عفو و گذشت طبیعت ما بود ولی چون شما (بنی امیه) به سلطنت رسیدید، خون بر روی زمین چون سیل جاری گشت.
2. شما کشتن اسیران را حلال کردید درصورتی‌که مدّتی بود ما از اسیران می‌گذشتیم.
3. کافی است این فرق میان ما و شما و ترشح هر ظرفی از مایعی است که درون آن می‌باشد.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 90 -دارالسلام، ج 1، ص 315′](5)[/simple_tooltip]

5- بُخارا

امیر اسماعیل سامانی، اولین پادشاه سامانی بود که ابتدا از طرف برادرش امیر نصر سامانی، حکومت بخارا را داشت. هنوز چندی از مدّت حکمرانی او نگذشته بود که رعیت‌نوازی او باعث شد که تعداد زیادی گردش را گرفتند. فتنه جویان، امیر نصر، برادر بزرگ را تحریک کردند و او لشکری فراوان از سمرقند برای سرکوبی برادر کوچکش امیر اسماعیل، عازم کرد و در روز درگیری، سپاه امیر نصر شکست خوردند و خودش هم فرار کرد و به دست یکی از سربازان امیر اسماعیل گرفتار شد. او را دست‌بسته نزد امیر اسماعیل آوردند. همه فکر می‌کردند که او دستور قتل برادر بزرگ را می‌دهد ولی بالعکس، او از اسب پیاده شد و ران برادرش را بوسید و دستور داد که خیمه‌ای رو به روی خیمه خودش به او اختصاص بدهند و گفت: «تو همان برادر بزرگ‌تر منی و من از طرف تو مشغول خدمتگزاری بر بخارا هستم، هر چه رأی تو باشد.» بعد برادرش را روانه سمرقند کرد و در سال 279 امیر نصر وفات یافت و تمام ماوراءالنهر در اختیار امیر اسماعیل قرار گرفت.[simple_tooltip content=’اخلاق روحی؛ پند تاریخ، ج 2، ص 99′](6)[/simple_tooltip]

اصحاب

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 55 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «ولیّ و سرپرست شما خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع، زکات می‌دهند. (امام علی علیه‌السلام).»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هرگاه خواستی یاران مرا بشناسی بنگر به آن‌کس که پارسائی‌اش سخت باشد و از آفریدگار خود ترسناک و امیدوار به پاداشش باشد چون این‌گونه افراد را نگریستی آنان یاران من باشند.»[simple_tooltip content=’وافی، ج 1، ص 295 -آثار الصادقین، ج 10، ص 391′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اصحاب به معنی صاحب یار و مصاحب شدن، همراه شدن، همراه دیگری را گویند.
تمام انبیاء، دارای صحابه بودند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السّلام هم دارای اصحاب بوده و آنان چند دسته بودند: گروهی از مقرّبین و ثابت‌قدم‌ها بودند. دسته‌ای، متوسط‌الحال بودند؛ و بعضی‌ها عاقبت به شر شدند. لذا آنچه در شرح‌حال اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌خوانیم، می‌بینیم که کسانی همراه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بودند ولی عاقبت آنان به ارتداد کشیده شده و سیره‌ی او را تبدیل کردند.
پس در خواندن شرح‌حال اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و امامان علیهم السّلام باید با دقت مطالعه نمود تا یقین پیدا کرد که کدام ممتاز شدند. (مانند سلمان، ابوذر و مقداد که از خاندان او به شمار می‌آمدند) و چه کسانی مسیر زحمات 23 ساله‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را عوض کرده و دین را به اعوجاج و کجی کشاندند؛ و چه کسانی ابن‌الوقتی را پیشه کردند و چه نمک‌نشناسی بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام خلیفه راستین او جنگ نمودند. این تاریخِ گویاست که می‌تواند مقداری از شرح‌حال اصحاب را برایمان بیان کند.

1- اسامه بن زید

اسامه بن زید از کسانی بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به وی علاقه‌مند بود و او را «حبّ الرسول» می‌نامیدند.
1. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: اسامه از افرادی است که بسیار موردعلاقه من است و امید است که از نیکان شما باشد.
2. روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به عیادت سعد بن عباده می‌رفت و بر درازگوشی سوار بود، اسامه را پشت سر خود سوار کرد.
3. روزی اسامه افتاد و سرش شکست، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خودش آن را درمان کرد.
4. اسامه گوید: پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم یک جامه‌ی مصری از جامه‌هایی که دحیه کلبی به حضرت اهداء کرده بود به من بخشید. من آن را به همسرم پوشانیدم. روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم پرسید: چرا آن لباس را نمی‌پوشی؟ عرض کردم: به همسرم دادم. فرمود: «به او بگو جامه دیگری در زیر بپوشد؛ مبادا حجم بدنش نمایان گردد.»
5. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم لشکری چهارهزارنفری به امیری اسامه در مرز مراکش، روانه سرزمین روم کرد (جنگ موته) بااینکه بیست سال بیشتر نداشت و اکثر بزرگان از این موضوع ناراحت بودند. اسامه چون می‌بیند که کسالت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم سخت است، در حرکت سستی می‌کند. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: زودتر لشکر را حرکت بده.
عرض می‌کند: پدر و مادرم به قربانت! اجازه دهید تا خدا شما را شفا دهد، بعد بروم!
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «نه به امید خدا حرکت کن.» عرضه داشت: «شما در چنین حال باشید من بروم، دلم چرکین خواهد بود.» فرمود: «برو خدا تو را یاری می‌کند.» عرض کرد: «دوست ندارم حال شما را از مسافرین بپرسم.» فرمود: «به آنچه مأمورت کرده‌ام عمل کن.»

2- فضایل ابن ابی یعفور

عبدالله بن ابی یعفور (م 131) از ثقات خاص و از حواریون امام صادق علیه‌السلام بسیار مطیع و فرمان‌بر بود. به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «به خدا قسم اگر (رمانه) اناری را به دو نیم تقسیم کنی و بفرمایی نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، من هم گواهی می‌دهم نصف آن حلال و نیمه‌ی دیگرش حرام است.» امام دو مرتبه فرمود: «خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.»
وقتی او درگذشت امام صادق علیه‌السلام نامه‌ای به مفضل بن عمر جعفی به این شرح نوشت: «مفضل! با تو عهد و پیمانی می‌بندم که قبلاً با عبدالله بن ابی یعفور داشتم که درود خدا بر او باد!
1. به عهدی که با خدا و رسول او و امامش داشت وفا کرد.
2. به رحمت ایزدی پیوست.
3. درود خدا بر روحش باد.
4. اعمالش پسندیده بود.
5. سعی‌اش مشکور بود و مورد رحمت خدا قرار گرفت.
6. خدا و رسول او از او راضی هستند.
7. به ولادتم از رسول خدا سوگند! که در عصر ما هیچ‌کس مانند او از خدا و رسول و امامش اطاعت نکرد.
8. در بهشت بین خانه‌ی محمد صلی‌الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام جای دارد.
9. به اضافه‌ی این‌که خانه‌اش و درجه‌اش با پیامبر صلی‌الله علیه و آله یکی است.
10. خداوند به دلیل فضل خود و رضایت من، از او راضی و خشنود گردد.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم‌السلام، ج 2، ص 374 -قاموس الرجال، ج 5، ص 381′](2)[/simple_tooltip]

3- فضایل زکریا بن آدم اشعری

1. او از اصحاب امام رضا علیه‌السلام و امام جواد علیه‌السلام بوده و نزد امام رضا علیه‌السلام مقامی بس بلند داشت و در قبرستان «شیخان» قم مدفون است.
2. وقتی‌که در قم بود نامه‌ای به امام رضا علیه‌السلام نوشت که می‌خواهم از قم بیرون بروم، زیرا در بین آن‌ها سفیهان و نادانان زیادند. امام در جواب نوشتند: «چنین کاری را نکن زیرا خدا به‌واسطه وجود تو، بلا را از مردم قم برطرف می‌سازد چنانکه به وجود امام کاظم علیه‌السلام از اهل بغداد شرّ و بلا را مرتفع گردانید.»[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 320′](3)[/simple_tooltip]
3. زکریا بن آدم گفت: «بر حضرت رضا علیه‌السلام اوّل شب وارد شدم و امام از وفات ابوجریر بن ادریس قمی که تازه مُرده بود سؤال کرد و رحمت خدا برای او خواست. پیوسته امام با من سخن می‌گفت و من با او سخن می‌گفتم تا فجر صبح طلوع کرد. پس امام برخاست و نماز صبح گذارد.»
4. زکریا بن آدم یک سال با امام رضا علیه‌السلام از مدینه به مکّه برای حج مشرف شد و در اعمال، همانند حضرت انجام می‌داد.
5. علی بن مسیب همدانی گوید: «به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم: راه من دور است و همه‌وقت نمی‌توانم به خدمت شما برسم از چه کسی اخذ احکام دین خود را کنم؟» فرمود: «از زکریا بن آدم قمی که مأمون است بر دین و دنیا.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 2، ص 208′](4)[/simple_tooltip]
6. امام جواد علیه‌السلام در نامه‌ای درباره وفات زکریا بن آدم چنین نوشتند:
«خدا رحمت کند او را در روز تولد و روز وفات و روز قیامت، او در زمان حیاتش عارف و متعرف به حق بود و صابر و شکیبا و امیدوار به ثواب الهی و قیام‌کننده بود به آنچه خدا و رسولش دوست داشتند. او وفات کرد ولی پیمان‌شکن نبود، خدایش رحمت کند و به نیّتش پاداش نیک دهد و به آرزویش برساند.»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 2، ص 208′](5)[/simple_tooltip]

4- فضایل یونس بن عبدالرحمن

1. یونس، امام صادق علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام و امام رضا علیه‌السلام را درک کرده بود.
2. امام رضا علیه‌السلام فرمودند: «ابوحمزه ثمالی و یونس بن عبدالرحمن در زمان خود مانند سلمان فارسی بودند.»
3. همچنین امام رضا علیه‌السلام سه بار بهشت را برای یونس تضمین نموده است.
4. امام جواد علیه‌السلام از طرف خود و پدر بزرگوارش بهشت را برای یونس ضمانت کردند.
5. عزیز بن مهتدی وکیل امام رضا علیه‌السلام از قم به حضرت نامه‌ای درباره‌ی یونس بن عبدالرحمن نوشت که چه می‌فرمایید؟ امام با خط مبارکش نوشت: «او را دوست بدار و برایش طلب آمرزش کن، هرچند همه‌ی مردم شهر با تو مخالفت کنند.»
6. در حدیثی آمده است که امام رضا علیه‌السلام به او فرمود: «یونس! وقتی امامت از تو راضی و خشنود است، دیگر از سخنان دیگران دلگیر نشو.»
7. وقتی افراد بسیاری، از امام رضا علیه‌السلام سؤال کردند که ما نمی‌توانیم همیشه خدمت شما برسیم، از چه کسی مسائل را بپرسیم؟ اما علیه‌السلام فرمود: «یونس بن عبدالرحمن»[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه، ج 3، ص 500 -قاموس الرجال، ج 9′](6)[/simple_tooltip]

5- مثام ابوحمزه ثمالی

ثابت بن دینار، معروف به ابوحمزه ثمالی، چهار امام یعنی امام سجاد علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام، امام صادق علیه‌السلام و امام کاظم علیه‌السلام را درک کرد. او به درجاتی رسید که امام رضا علیه‌السلام در وصف او فرمود: «ابوحمزه، لقمان زمان خود بود که چهار نفر از ما را خدمت کرده (استفاده برده).» امام صادق علیه‌السلام وقتی او را می‌دید، می‌فرمود: «هر وقت تو را می‌بینم احساس آرامش می‌کنم: اِنّی لَاستَریحُ رَأیتَکَ»
دعای سحر که از امام سجاد علیه‌السلام است، معادل دو جزء قرآن می‌باشد که به نام راوی آن، ابوحمزه معروف گردیده است. خودش گفت: «امام سجاد علیه‌السلام شب‌های ماه رمضان تا سحر مشغول نماز بود، چون سحر می‌رسید این دعا را می‌خواند: «الهی لا تؤدِّبْنی بِعقُوبَتِک».
از این بیان معلوم می‌شود که همواره از فیض امام در سحرها استفاده برده است.[simple_tooltip content=’شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 1، ص 100′](7)[/simple_tooltip]

6- توصیف خاص پیامبر صلی‌الله علیه و آله

اویس قرنی به خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نرسیده بود. حضرت درباره‌ی او فرمود: «چون اویس را دیدید، سلام مرا به او برسانید ولی با او سخن بسیار مگویید.»
اویس بعد از وفات پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم روزی به مدینه آمد؛ چون صحابه او را دیدند کمی مذمّت کردند که تو به خاطر مادرت از دیدار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم محروم شدی ولی ما به خاطر محبّت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم خویشاوندان خود را می‌کشیم و ازاین‌گونه حرف‌ها زدند. اویس پرسید: «شما سال‌ها پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را درک کردید، بگویید نشانه‌ی پیامبر چه بود؟» هر یک نشانه‌ای گفتند از قد، صورت، رنگ، تواضع، سخاوت، طاعت، علم و معجزه؛ بعد گفتند: «ما جز این نشانه‌ها چیز دیگر نمی‌دانیم. اکنون تو بگو.»
چون اویس دهان باز کرد هفده کس به رو افتادند و بی‌هوش شدند و بر دیگران گریه و رقّت پدید آمد.[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 68′](8)[/simple_tooltip]

اصحاب امام حسین علیه السّلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکعاً سُـجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانا: محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند؛ پیوسته آن‌ها را در حال رکوع و سجود می‌بینی درحالی‌که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند.»

حدیث:

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «اِنّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیراً مِنْ اَصْحابی: همانا من اصحابی برتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم.»[simple_tooltip content=’لهوف، ص 79 -فرهنگ عاشورا، ص 57′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

یاران امام علیه‌السلام در روز عاشورا خاص الخاص بودند و ایثار و بذل جان را به معنای تام و کامل در عینیّت، از خود نشان دادند.
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده کردند به‌طوری‌که بر شهادت، شتاب می‌کردند تا به جایگاه خود در بهشت بروند.»[simple_tooltip content=’علل الشرایع، ج 1، ص 229′](2)[/simple_tooltip]
امام حسین علیه‌السلام درباره‌ی آنان فرمود: «من یارانی بهتر و باوفاتر از آنان سراغ ندارم و اهل‌بیتی فرمان‌بردارتر و به صله‌ی رحم پای بند تر از اهل‌بیتم نمی‌شناسم. خدا شما را به خاطر یاری من جزای خیر دهد.»[simple_tooltip content=’کامل ابن اثیر، ج 4، ص 57′](3)[/simple_tooltip]
شب عاشورا وقتی امام علیه‌السلام این نوع سخنان را فرمود، هر یک از اصحاب هم مطالبی مختصر و متین، به حضرت علیه‌السلام گفتند. مثلاً زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند! دوست دارم کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از کشته شدن در امان دارد.»[simple_tooltip content=’ارشاد، ج 2، ص 92′](4)[/simple_tooltip]

1- نافع بن هلال

او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیت‌های کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیه‌السلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیه‌السلام در آوردن آب به خیمه‌ها مشارکت داشت. همچنین در سخنانی پرشور، وفاداری‌اش را به امام علیه‌السلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود می‌نوشت و بعد تیر می‌انداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت. آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربه‌های خود قرار دادند تا این‌که بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند.[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین’](5)[/simple_tooltip]

2- یزید بن ثبیط قیشی و دو پسر

او از اهل بصره، شیعه و شریف قومش بود و ده پسر داشت. چون باخبر شد که امام حسین علیه‌السلام به‌طرف عراق حرکت کرده، به پسرانش گفت: «کدام یک همراهم می‌آیید؟» دو نفر به نام‌های عبدالله و عبیدالله حاضر شدند و از اصحابش هیچ‌کدام به خاطر ترس از ابن زیاد (استاندار) حاضر نشدند او را همراهی کنند. سپس از کوفه خارج شد و در ابطح مکه سکنی گرفت. امام علیه‌السلام به منزلش آمد درحالی‌که او به‌طرف منزل امام علیه‌السلام آمده بود. حضرت علیه‌السلام در منزلش نشست تا او آمد. او بسیار خوشحال شد، سلام کرد و قضیه آمدنش را گفت. سپس همراه امام به کربلا رفت. خودش و دو پسرش شهید گشتند.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 149 -ابصار العین’](6)[/simple_tooltip]

3- مسلم بن عوسجه و یک پسر

مسلم بن عوسجه پیرمردی شجاع از بنی اسد و از اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بود که شب عاشورا عرض کرد: «اگر هفتاد بار کشته شوم و سوزانده شوم، هرگز ای حسین! تو را رها نکنم.» چون دشمن، توانایی جنگ با او را در روز عاشورا نداشت سنگ‌بارانش کردند؛ او به زمین افتاد و امام علیه‌السلام بر بالین او آمد و فرمود: «ای مسلم! خدا تو را رحمت کند.» و این آیه را تلاوت کرد «گروهی از مؤمنان پیمان خود را به آخر رساندند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تبدیلی در پیمان خود ندهند.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23′]*[/simple_tooltip] مسلم عرض کرد: «من می‌روم تا جد و پدرت را به رسیدن تو بشارت دهم.» این بگفت و شهید شد. سپس پسرش جنگید و خواست برگردد که مادرش او را امر به جهاد کرد، پس او جنگید تا شهید شد.[simple_tooltip content=’آشیانه عشق، ص 203، ناسخ التواریخ’](7)[/simple_tooltip]

4- یزید بن زیاد

نامش یزید، پسر زیاد مهاصر (مهاجر) کندی معروف به ابوالشعثاء از رجال نامی و از دلاوران و تیراندازان ماهر کوفه بود که همراه سپاه عمر سعد از کوفه خارج شد و به امام حسین پیوست. برخی گفته‌اند، پیش از رسیدن سپاه حرّ، وی به امام علیه‌السلام پیوست و همراهش بود. او پیش روی امام حسین صد تیر به‌سوی دشمن افکند که تنها پنج تیرش بر زمین افتاد. با هر تیری که می‌انداخت، امام علیه‌السلام چنین دعا می‌کرد: «خداوندا! تیراندازی‌اش را استوار گردان و پاداشش را بهشت قرار بده!» (پس‌ازآن که نه نفر را کشت، به شهادت رسید.)[simple_tooltip content=’فرهنگ عاشورا، ص 514 -اعیان الشیعه، ج 1، ص 603′](8)[/simple_tooltip]

5- دو برادر اُمّی

مالک بن عبدالله جابری و سیف بن ابی الحارث دو برادر مادری و پسرعمو بودند که از جابری‌های طایفه همْدان بودند. غلام یا هم قسم آن دو یعنی شبیب همراه آنان بود. چون امام علیه‌السلام را به آن حالت خاص دیدند، گریه‌کنان خدمت آن حضرت رسیدند. امام علیه‌السلام فرمود: «ای پسران برادر من! چرا گریه می‌کنید؟ به خدا قسم، من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.» عرض کردند: «ما برای شما گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و ما قدرت نداریم که از شما دفاع کنیم جز آن‌که جان خود را فدایت کنیم.» حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود. آنان به حضرت عرض کردند: «السّلام علیک یا بن رسول اللّه.» امام علیه‌السلام فرمود: «و علیکُما السَّلام وَ رَحمَةُ اللّه وَ بَرَکاتُه.» پس آنان رفتند و جنگیدند و هر دو شهید شدند. در زیارت ناحیه، اسم مالک بن عبدالله سریع جابری آمده است.[simple_tooltip content=’رمز المصیبه، ج 2، ص 136 -ابصارالعین، ص 78′](9)[/simple_tooltip]

اصلاح

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 9 سوره‌ی حجرات می‌فرماید: «اگر دو طایفه از اهل ایمان باهم به دشمنی برخیزند، بین آن‌ها صلح برقرار کنید.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «صلح دادن بین دو نفر مردم از دو دینار صدقه دادن بهتر است.»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، ص 167′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اصلاح به معنای سامان آوردن، آراستن، سازش دادن و سروسامان دادن می‌باشد. گاهی این کلمه در اصلاح عقاید و اخلاق به کار می‌رود و جنبه فردی دارد.
گاهی عنوانش در مسائل خانوادگی و اجتماعی است که بسیار گسترده و جنبه عملی آن داری فواید کثیره است.
آنچه نابسامان است و پایین و بالا دارد و نوسانش زیاد است به فساد کشیده می‌شود.
مرتکب جرائم که کیفر دارد اگر خود را به صلاح آورد و آفات را جبران کند و لقلقه زبان و به مَجاز نباشد، کم‌کم به آراستگی می‌رسد.
اصلاحِ معاش، کاری است خاص در زمینه‌ی کار و زندگی و سرمایه؛ اصلاح معاد، کار دیگری است که اول اعتقاد به معاد را تا حدودی فراگیرد و باورش شود و سپس در کشت و کار بکوشد تا درنتیجه، هیچ آفت و کمبودی وارد نگردد.
فرهنگِ دین در اصلاح نوع بشر، قوانین را وضع کرده که اگر به‌کارگیرند هیچ‌گاه فاسد نشوند. اصلاح نفس از مهم‌ترین آن‌هاست که اخلاق فاضله با ضامنی از اعتقاد توحیدی مؤثر واقع می‌شود.

1- دستور اصلاح

«ابو حنیفه» مدیر حجاج و دامادش، در زمان امام صادق علیه‌السلام بر سر ارث دعوا داشتند. گویند: مفضل بن عمر کوفی (از اصحاب خاص امام) از کنار ما می‌گذشت، نزاع را بدید و ایستاد و فرمود: با من تا درب منزل بیایید؛ ما هم تا درب منزل او رفتیم. او وارد خانه‌اش شد و کیسه پولی به مقدار چهارصد درهم آورد و به ما داد و بین ما را اصلاح کرد و بعد گفت: این مال از من نیست از امام صادق علیه‌السلام است، امام فرمود: «هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما بر سر پول نزاع شد، به آن‌ها بده تا بینشان اصلاح شود.»[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 249′](2)[/simple_tooltip]

2- مصلح باید دانا به نزاع باشد

«عبدالملک» گوید: بین حضرت باقر علیه‌السلام و بعضی فرزندان امام حسن علیه‌السلام اختلافی پیدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در این میان سخنی بگویم تا شاید اصلاح شود.
امام فرمود: تو چیزی در بین ما مگو، زیرا مَثَل ما با پسرعمویمان مانند همان مردی است که در بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد و او را دو دختر بود یکی از آن دو را به مردی کشاورز و دیگری را به شخصی کوزه‌گر شوهر داده بود.
روزی برای دیدن آن‌ها حرکت کرد، اوّل پیش آن دختری که زن کشاورز بود رفت و از او احوال پرسید: دختر گفت: پدر جان شوهرم زراعت فراوانی کرده اگر باران بیاید حال ما از تمام بنی‌اسرائیل بهتر است.
از منزل آن دختر به خانه دیگر دخترش رفت و از احوالش پرسید، گفت: پدر! شوهرم کوزه زیادی ساخته اگر خداوند مدتی باران نفرستد تا کوزه‌های او خشک شود حال ما از همه نیکوتر است.
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد درحالی‌که می‌گفت: «خدایا تو خودت هر چه صلاح می‌دانی بکن، در این میان مرا نمی‌رسد که به نفع یکی درخواستی بکنم، هر چه صلاح است آن‌ها را انجام ده.»
امام فرمود: «شما نیز نمی‌توانید بین ما سخنی بگویید، مبادا در این میان بی‌احترامی به یکی از ما شود. وظیفه شما به‌واسطه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله نسبت به ما احترام نسبت به همه ما است.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 134 -روضه کافی، ص 85′](3)[/simple_tooltip]

3- اثر وضعی و اخروی اصلاح

«فضل بن عیاض» گوید: روزی شخص پریشانی، قدری ریسمان که عیالش بافته بود، به بازار برد تا با فروش آن، از گرسنگی نجات پیدا کنند. ریسمان را به یک درهم فروخت و خواست نانی تهیه کند که در این هنگام، دو نفر را مشاهده کرد که به سبب یک درهم با یکدیگر نزاع می‌کنند و سر و صورت یکدیگر را مجروح نموده و به نزاع خویش هم ادامه می‌دهند.
آن شخص جلو آمد و گفت: یک درهم را بگیرید تا نزاع شما تمام شود و این کار را کرد و بین آنان را اصلاح نمود و باز با تهیدستی به منزل رهسپار شد و داستان را برای همسرش نقل کرد، او نیز خشنود گشت.
آنگاه زن اطراف خانه را جستجو کرد و لباس کهنه‌ای را پیدا نمود و به شوهر خود داد تا مرد لباس کهنه را به بازار آورد؛ ولی کسی از او نخرید. دید مردی ماهی گندیده‌ای در دست دارد. گفت: بیا معامله و معاوضه کنیم. ماهی‌فروش قبول کرد. لباس کهنه را داد، ماهی فاسد را گرفت و به منزل آمد.
زن مشغول آماده کردن ماهی شد که ناگهان چیزی قیمتی در شکم ماهی یافت و به شوهرش داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
آن را در بازار به قیمت خوبی (دوازده بدره) فروخت و به منزل مراجعت کرد. چون وارد خانه شد، فقیری بر در آواز داد: ازآنچه خدای به شما داده مرا عنایت کنید. آن مرد همه پول‌ها را نزد فقیر گذاشت و گفت هر چه می‌خواهی بردار، فقیر برنداشت ولی چند قدم نرفته بود که مراجعت نمود و گفت: «من فقیر نیستم، فرستاده‌ی خدایم، خواستم اعلان کنم که این، پاداشِ احسان شماست که میان آن دو نفر را اصلاح و سازش دادید.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 218 -فرج بعد الشدّه’](4)[/simple_tooltip]

4- میرزا جواد آقا ملکی

درباره‌ی مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی (متوفی 1343 هـ ق) نوشته‌اند؛ ابتدای سلوکش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود «ملاحسینقلی همدانی» (متوفی 1311) عرض می‌کند: «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیدم!»
استاد می‌فرماید: «اسم شما چیست؟» عرض می‌کند: «مرا نمی‌شناسید؟ من جواد تبریزی ملکی هستم.» می‌فرماید: «شما با فلان ملکی‌ها بستگی دارید؟»
عرض می‌کند: «بلی و از آن‌ها انتقاد می‌کند.»
استاد می‌فرماید: «هر وقت توانستی کفش آن‌ها را که بد می‌دانی پیش پایشان جفت کنی، من خود سراغ تو خواهم آمد.»
میرزا جواد آقا فردا که به درس می‌رود خود پایین‌تر از بقیه شاگردان می‌نشیند و رفته‌رفته طلبه‌هایی که از فامیل ملکی در نجف بودند و او آن‌ها را خوب نمی‌شناخته، مورد محبت خود قرار می‌دهد تا جایی که کفش را پیش پای آنان جفت می‌کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند، می‌رسد رفع کدورت فامیلی می‌شود.
بعداً میرزا جواد استاد را ملاقات می‌کند و استاد می‌فرماید: دستور تازه‌ای (بعد از اصلاح فامیلی) نیست، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعی بهره‌مند شوی، ضمناً یادآور می‌شود که کتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است.
میرزا کم‌کم ترقی می‌کند و به حوزه قم می‌آید و به تربیت نفوس می‌پردازد و عده‌ی زیادی از خواص و عوام از او بهره‌مند می‌شوند…[simple_tooltip content=’تاریخ حکما و عرفا، ص 133′](5)[/simple_tooltip]

5- وزیر مُصلح

«مأمون» خلیفه‌ی عباسی، بر «علی بن جهم سامی» شاعر دربار غضب کرد و گفت: «او را به قتل رسانید و بعدازآن، همه‌ی اموال او را تصرف کنید.»
«احمد بن ابی دُواد» وزیر، برای اصلاح پیش مأمون آمد و گفت: «اگر خلیفه او را بکشد مال او از چه کسی خواهد گرفت؟»
مأمون گفت: از ورثه‌ی او، احمد گفت: «آن زمان خلیفه مال ورثه گرفته باشد نه مال او را، چه او بعد از حیات مالک نباشد و این ظلم لایق منصب خلافت نیست که مال دیگری را در مؤاخذه‌ی دیگری بگیرند!»
مأمون گفت: «پس او را حبس کن، مال او را بگیر بعدازآن او را بکش.» احمد از مجلس مأمون بیرون آمد و او را حبس کرد و نگاه داشت تا وقتی‌که غضب مأمون فرونشست.
آنگاه با این نقشه‌ی اصلاحی، مأمون به علی بن جهم خوش‌بین شد و احمد وزیر را بر نیکویی این عمل تحسین کرد و قدر و منزلت او را بیفزود.[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف ص 98′](6)[/simple_tooltip]

اطاعت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 132 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «خدا و پیامبر را اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «تندرستی (روحی و جسمی) را طلب کردم و آن را در اطاعت از خدا یافتم.»[simple_tooltip content=’مستدرک الوسائل، ج 11، ص 192′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

پیروی و فرمان‌برداری از خدا و رسول و امام طبق امر نص آیه‌ی 59 سوره نساء:
«اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرَّسولَ وَ اولی الاَمرِ مِنْکُم: اطاعت خدا و پیامبران و امامان کنید.» وجوب فهمیده می‌شود.
لازمه‌ی این کلام آن است که سرپیچی، به کفر و ارتداد و انحراف می‌کشاند تا جایی که انسان به شقی‌ترین اشقیاء مبدّل می‌شود.
پرستش معبود و قبول داشتنِ خلفای او، به دنبالش فرمان‌برداری به همراه دارد و کوتاه‌ترین راهی که می‌تواند شخص را به حق برساند، همین است.
اطاعت در وهله‌ی اول در حلال و حرام جمع است و بقیه از مستحبّات و مکروهات و مباهات، فرع و عرَضی است. اوامر و نواهی وجوب، حرف اول را می‌زند که مسلمان بتواند این دو را پیاده کند.
لازمه‌ی مطیع بودن، آن است که اطاعت غیر خدا و خلاف فرامین او نکند، مانند پیروی از متکبران و منافقان، ریاکاران، مفسدان و … که آنگاه اطاعت، ابلیسی شود و متضرّر در دنیا و آخرت گردد.

1- ثواب زنان مطیع

اسماء بنت یزید انصاری خدمت رسول خدا علیه السّلام رسید، درحالی‌که حضرت در جمع صحابه بودند، عرضه داشت:
پدر و مادرم فدایت؛ من از جانب زنان به سویت آمده‌ام. آگاه باش جانم قربانت، هیچ زنی در شرق و غرب نیست، جز اینکه عقیده و رأیش با من یکی است. خداوند تو را به‌سوی مردان و زنان مبعوث به رسالت کرد، ما به تو و خداوند ایمان آورده‌ایم؛ امّا جنس زنان بسیار مقیّد و در حصار خانه محبوس و دارای کمبودند. در طریق ارضای شهوات مرد خود تسلیم‌اند و مدت‌زمانی حامله به اولاد هستند. ولی مردان به نماز جمعه و جماعت، عیادت بیماران، تشییع‌جنازه، زیارت حج و از همه مهم‌تر جهاد فی سبیل الله، نسبت به زنان برتری دارند.
ما زنان حافظ اموال، خیاط لباس‌ها و مربی فرزندهای شوهر خودیم، آیا در اجر و ثواب با مردان شریک هستیم؟
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رو به یاران کرد و فرمود: «گفتاری نیکوتر از گفتار این زن در مسائل دینش شنیده‌اید؟»
گفتند: «گمان نمی‌بریم.»
حضرت به اسماء فرمود: «برو تمام زنان دیگر را خبر بده که نیکو شوهرداری و طلب خشنودی همسر و موافقت با شوهر در امور زندگی صحیح، برابر تمام آن بهره‌هایی است که از آن‌همه اعمال نصیب مردها می‌شود!»
اسماء از مجلس پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بیرون آمد، درحالی‌که از شدّت شادی، تهلیل و تکبیر حق بر زبان داشت.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 123؛ میزان الحکمه، ج 9، ص 96′](2)[/simple_tooltip]

2- اطاعت در کارهای نیک

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله لشکری را به‌سوی جایی فرستادند و شخصی به نام عبدالله بن مخمر را امیر و فرمانده لشکر قرار داد و به لشکر خاطرنشان ساخت که از اوامر او سرپیچی نکنند.
لشکر چون به آن مکان حرکت کرد و به مقصد رسید، روزی فرمانده برای امتحان آنان، آتشی افروخت و امر کرد که ایشان وارد آتش شوند!
میان سربازان اختلاف شد که آیا اطاعت او در این مسئله واجب است یا نه؟!
بالاخره جوانی تصمیم گرفت تا به مدینه برود و از پیامبر کسب تکلیف کند. (و به قولی گفت: صبر کنید تا پیامبر بیاید.)
وقتی از پیامبر سؤال کردند؛ حضرت فرمود:
«اگر کسی وارد آتش می‌شد، همیشه در آتش جهنم بود، چون اطاعت در معصیت خدا نباشد، همانا اطاعت در کارهای نیک و معروف می‌باشد.»
نقل شده است که: فرمانده مرد مزاح بود و بعدازآن که خواستند بعضی‌ها وارد آتش شوند، گفت: وارد نشوید که شوخی نمودم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 231 -مجموعه ورام، ص 45′](3)[/simple_tooltip]

3- اباذر

وقتی اباذر شنید که پیامبری در مکّه طلوع کرده است، به مکه آمد و حضرت ابوطالب او را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آورد. او به پیامبر ایمان آورد؛ و حضرتش فرمود: «به محل زندگی خود بازگرد که پسرعمویت از دنیا رفته، اموال او را ضبط کن و همان‌جا باش تا کارم عمومی شود.»
اباذر به محل خود بازگشت. دید پسرعمویش فوت شده بود، اموال او را جمع‌آوری کرد؛ در همان محل ماند تا پیامبر صلی‌الله علیه و آله به مدینه هجرت کرد.
اولین مرتبه که اباذر پیامبر را ملاقات کرد، در مسجد قبا بود. عرض کرد: «یا رسول‌الله! شصت رأس گوسفند دارم و مایل نیستم، تمام وقت خود را به چوپانی بگذرانم و از طرفی برای چوپان گرفتن مال ندارم.»
فرمود: «حالا برو و به کار چوپانی مشغول باش.» اباذر رفت و باز روز هفتم برگشت. پیامبر فرمود: «گوسفندانت را به چه کسی سپردی؟» اباذر گفت:
در صحرا مشغول نماز بودم، گرگی آمد و گوسفندی را گرفت. من نماز خود را قطع نکردم؛ شیطان مرا وسوسه کرد که اگر قطع نکنی، گرگ همه‌ی گوسفندانت را از بین می‌برد. باز گرگ آمد و بره‌ای را گرفت و نماز را قطع نکردم. ناگاه دیدم شیری پیدا شد و گرگ را دریده و بره را به گله بازگرداند و با زبان (قال و حال) گفت: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش؛ خداوند مرا شبان گوسفند تو قرار داده است.
بعد از پایان نماز شیر پیش من آمد و گفت: «به نزد پیامبر برو و سلام مرا به او برسان.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود:
ای اباذر! تو خدا را نیک اطاعت کردی، او هم حیوانی در تحت اطاعتت درآورد که از ضرر پیش‌آمده تو را حفظ نماید.[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 1، ص 63 -روضه الواعظین نیشابوری’](4)[/simple_tooltip]

4- نتیجه اطاعت

در مدینه قحطی شدیدی پیش آمد. شخص صالحی در مدینه زندگی می‌کرد که پیوسته ملازم مسجد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود. مردم جهت قحطی برای خواندن دعا اجتماع کرده بودند.
در آن اثناء، مردی که لباس پشمینه‌ای بر تن داشت، آمد و دو رکعت نماز مختصر خواند و دستش را بلد کرد و گفت:
«خدایا تو را قسم به خودت می‌دهم که بر ما باران بفرست.»
هنوز دستش را پایین نیاورده و دعایش تمام نشده بود که ابر تیره‌ای آسمان را پوشانید و باران تندی بارید؛ به‌طوری‌که مردم مدینه ترسیدند که همه شهر غرق شوند.
این مرد دوباره دستش را بلند کرد و عرض کرد: «خدایا اگر می‌دانی که همین‌قدر باران برای این مردم کافی است، آن را قطع کن.» باران هم قطع شد.
محمد بن سوئد می‌گوید: من آن مرد را تعقیب کردم و خانه‌اش را یاد گرفتم. صبح روز بعد نزد او رفتم و گفتم با تو کاری دارم!! او گفت: «کار تو با من چیست؟» گفتم: مرا دعا بکن!
گفت: «پناه‌برخدا من تو را دعا کنم؟» گفتم: «پس چه شد به دعای تو باران آمد؟!» گفت: «آنچه دیدی به این جهت بود که اوامر و نواهی خدا را اطاعت کردم و خدا هم خواسته‌ام را اجابت فرمود.»[simple_tooltip content=’شنیدنی‌های تاریخ، ص 359 -محجه البیضاء، ج 6، ص 110′](5)[/simple_tooltip]

5- از عشق مجازی تا لذت اطاعت

گوهرشاد خانم، همسر شاهرخ، میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی سازنده‌ی مسجد گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست‌اندرکاران گفت:
1. از محل آوردن مصالح ساختمان تا مسجد برای حیوانات باربر ظرف‌های آب و علف بگذارید، مبادا که حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد.
2. از زدن حیوانات بپرهیزید.
3. ساعات کار باید معین باشد و مُزد مطابق زحمت داده شود.
4. نسبت به کارگران و بنّاها با محبت و به نرمی سخن گفته شود؛ مبادا کسی رنجیده شود.
5. خانه‌های اطراف را با قیمت (مناسب) بخرید؛ چراکه مسجد محل عبادت می‌شود.
خود گوهرشاد خانم، اغلب اوقات جهت هدایت و سرکشی حاضر می‌شد و دستورات لازم را می‌داد.
روزی یکی از کارگران به‌طور ناگهانی صورت او را دید و عاشق او شد، امّا (دراین‌باره) هیچ‌چیزی نمی‌توانست بگوید و مریض شد!
به خانم گزارش دادند یکی از کارگران که با مادرش زندگی می‌کند، مریض شده است؛ او به عیادتش رفت و علت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است. خانم بااینکه عروس شاهزاده بود، امّا هیچ ناراحت نشد!!
به مادرش می‌گوید: «باشد، من وقتی از همسرم جدا شدم، با او ازدواج می‌کنم. ولی باید صداق و مهریه مرا قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که این جوان، چهل شبانه‌روز در محراب این مسجد نیمه‌کاره خدا را عبادت کند!!»
جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد. ولی با توجه خاص امام رضا علیه السّلام تغییر حال داد، واقعیتی که گوهرشاد خانم به آن واقف بود.
پس از چهل روز از حالش جویا شد، به فرستاده‌ی خانم گفت:
[به خاطر] لذّتی که در اطاعت و بندگی [حقیقی یافته‌ام] از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده‌ام.[simple_tooltip content=’نظام خانواده در اسلام، ص 310′](6)[/simple_tooltip]

اطعامِ طعام

قرآن:

خداوند متعال در آیات 9-8 سوره‌ی دهر (انسان) می‌فرماید: «إِنَّما نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکمْ جَزاءاً وَلا شُکوراً: (می‌گویند) ما شما را به خاطر خدا اطعام می‌دهیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی‌خواهیم.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «مَنْ اَطْعَمَ اَخاهُ فِی اللّه کانَ لَهُ مِنَ الاَجْرِ مِثْلُ مَنْ اَطْعَمَ فِئاما مِنَ النّاسِ قُلْتُ وَما الْفِئامِ؟ قالَ: مِاَئةُ اَلْفٍ مِنَ النّاسِ: هر کس برادر دینی خود را برای خدا خوراک دهد، برای او مزد آن کسی است که جمع زیادی را خورانیده باشد. راوی حدیث سؤال کرد: «عده زیاد چند نفر را شامل می‌شود؟» امام فرمود: «صد هزار نفر.»»[simple_tooltip content=’اصول کافی، ج 2، ص 162′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

اطعام طعام از سنّت انبیاست. خداوند همه را می‌خوراند و رزق می‌دهد و شکم‌های همه‌ی موجودات را سیر می‌کند و این سفره‌اندازی که کرده به خاطر صفت کریمی اوست و سخت‌گیری صدها میلیون نفر از انسان‌ها او را قبول ندارند ولی به همه طعام و روزی می‌دهد و این صفت کریمانه‌ی اوست.
احتیاج همه به طعام برای ادامه‌ی حیات و زندگی و کار، به حکمت حکیمانه، فرو فرستادن رزق و ارزانی فضل اوست و مؤمن واقعی که ادراک او بالاست، هم در نظرش است که طعام دادن به هر شکلش اولاً آثار وضعی بسیار دارد و رعایت مساکین و فقیرانِ خویشاوند از امتیاز بیشتری برخوردار است.
ثانیاً برای تقرّب باشد نه منّت، یعنی رعایت خلوص و عدم اذیّت شدن مستحق را بکند؛ و این فضیلتی ممدوح و عملی مقبول و صددرصدی است.

1- خورانیدن، عوض بنده آزاد کردن

محمد بن عمر گوید: به امام رضا علیه‌السلام عرض کردم: «من به داغ و مصیبت دو پسر مبتلا شدم، اینک یک پسر دیگر برای من باقی مانده، چه کنم (تا برایم باقی بماند؟)» فرمود: «برای او صدقه بده.» چون هنگام رفتن من فرا رسید، فرمود: به فرزندت دستور بده تا به دست خود، تکه نانی یا مشتی از چیزهای دیگر، اگرچه کم باشد تصدّق دهد، زیرا آنچه را که به نیّت خدا بدهی بزرگ است گر چه کم باشد. خداوند فرموده است: «از گردنه‌ی عقبه نگذرد جز آن کس که برده‌ای را آزاد کند، یا در روز گرسنگی به یتیمی از خویشاوندان یا بینوایی خاک‌نشین غذا بدهد.» (بلد، 16-11) چون خدا می‌دانست که هر کس قادر به آزاد کردن بنده نیست، پس خورانیدن یتیم و بینوا را -به‌عنوان صدقه- مانند بنده آزاد کردن قرار داده است.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 244 -تفسیر برهان’](2)[/simple_tooltip]

2- فقه بیگانه

شخصی از نزد امام صادق علیه‌السلام می‌گذشت درحالی‌که امام علیه‌السلام با اصحابش طعام می‌خوردند، پس به امام علیه‌السلام سلام نکرد. امام علیه‌السلام او را به طعام خوردن دعوت کرد. حاضران گفتند: «سنت است که او سلام کند که نکرد؛ ولی شما او را به طعام خوردن دعوت می‌کنید!» امام علیه‌السلام فرمود: «این سخن شما فقه (راه و رسم) بیگانه است که در آن بخل است.»[simple_tooltip content=’صفوه الصفوه الطایف الطوایف، ص 45′](3)[/simple_tooltip]

3- برطرف کردن تلخی اُخروی

همسر داود رقی گوید: مقداری حلوا برای امام صادق علیه‌السلام بردم و آن حضرت به غذا خوردن مشغول بودند. حلوا را نزد آن حضرت گذاردم؛ آن حضرت لقمه آماده می‌نمود و به اصحابش می‌داد. در آن موقع شنیدم که آن حضرت می‌فرمود: «هر کس لقمه‌ی گوارا و شیرینی به کسی عنایت نماید، خداوند تلخی‌های روز قیامت را از او باز خواهد داشت.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 241 -لئالی الاخبار، ص 265′](4)[/simple_tooltip]

4- اقتباس از آیات

منّان طفیلی در پرخوری از مشاهیر بود و هر کسی طعام می‌داد بر سر سفره او حاضرمی شد. از او سؤال کردند: «کدام آیه را بیشتر دوست می‌داری؟» گفت این آیه: «ما لَکُم الاّ تاکلوا؛ شما را چه می‌شود که طعام نمی‌خورید. (سوره‌ی انعام، آیه‌ی 119)» گفتند: «کدام امر قرآن را بیشتر به کار می‌بندی؟» گفت: «کلوا و اشرَبوا؛ بخورید و بیاشامید.» گفتند: «کدام دعا از قرآن را ورد خود ساخته‌ای؟» گفت: «ربَّنا اَنزِل عَلَینا مائِدةً مِنَ السَّماءِ: خدایا بر ما خوانی پر از طعام از آسمان فرو فرست.» گفتند: «از احادیث پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کدام یک را اختیار کرده‌ای؟» گفت: این حدیث که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «اگر بخوانند مرا و به پاچه‌ی گوسفندی مهمان کنند، هرآینه اجابت کنم و به آن دعوت حاضر شوم.»[simple_tooltip content=’لطایف الطوایف، ص 349′](5)[/simple_tooltip]

5- سیره‌ی زینت عبادت‌کنندگان

روایت شده که چون شب فرامی‌رسید و چشم‌ها به خواب می‌رفت، امام زین‌العابدین علیه‌السلام آنچه را از خوراکی در خانه زیاد می‌آمد، در کیسه‌ای کرده بر دوش می‌گرفت و به خانه‌های فقرا می‌برد و فقرا در خانه‌ها به انتظار بودند و به هم بشارت می‌دادند و می‌گفتند: «صاحب ابنان (کیسه) رسید.» امام، صد خانواده از فقرای مدینه را کفالت می‌نمود و دوست می‌داشت که یتیمان و کوران و مساکینی که برای معیشت خود تدبیری ندارند بر طعام آن حضرت حاضر شوند. آن بزرگوار با دست خویش به ایشان اطعام مرحمت می‌فرمود و هرکدام که صاحب عیال بودند، برای آن‌ها نیز طعام روانه می‌فرمود و هیچ طعامی میل نمی‌فرمود مگر آن‌که مثل آن را تصدّق می‌فرمود.[simple_tooltip content=’منتهی الآمال، ج 2، ص 7′](6)[/simple_tooltip]

استغفار

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 110 سوره‌ی نساء می‌فرماید: «کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش کند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تعجب می‌کنم از کسی که (از رحمت خدا) ناامید شده بااینکه می‌تواند طلب آمرزش کند.»[simple_tooltip content=’نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 1124′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تعجب می‌کنم از کسی که (از رحمت خدا) ناامید شده بااینکه می‌تواند طلب آمرزش کند.»
طلب مغفرت به‌قدری مهم است که خداوند به پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «ایشان را عفو کن و بر ایشان استغفار نما.»
هر گناه کبیره و صغیره ای که انجام می‌شود، احتیاج به طلب آمرزش دارد؛ اما عموم، به خاطر هر کاری که سبب دوری از خدا می‌شود باید استغفار کنند چراکه ارتکاب هر معصیتی، در نفس انسان اثرات سوئی باقی می‌گذارد و در نامه‌ی اعمالش نوشته می‌گردد و یا تبعاتی برای شخص دارد؛ خداوند هم فرمود من می‌پذیرم و غفورِ رحیم هستم.
خداوند چون خیر مطلق بوده و در مقام خیررسانی است، وقتی بنده‌ای گناهی می‌کند، دنبال گناه به بلا و ناملایمی دچارش می‌سازد تا استغفار را به یادش بیندازد.
بدبختی بنده آن است که گاهی گناه می‌کند و نعمت‌های تازه‌ای به او روی می‌آورد. این نعمت‌ها سبب می‌شود که او را از استغفار از گناهش بازدارد.
پس بنده باید شب و روز، به خاطر کاستی، نقص، سستی و … استغفار کند تا عذاب از او دور شود.

1- دزد مستغفر

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد. آن زن به‌وسیله‌ی تخته‌پاره‌ای خود را نجات داد و به جزیره‌ای رسانید.
مردی در آن جزیره بود که دزدی می‌کرد. چون آن زن زیبا را مشاهده نمود، گفت: «تو از انسان‌ها هستی یا از جنیان؟» گفت: «از انسان‌ها؛ کشتی ما غرق شد و من به‌وسیله‌ی تخته‌ای با هزاران زحمت به این جزیره رسیدم.»
مرد با شتاب نزد زن آمد و او را در آغوش گرفت. زن چون بید به خود می‌لرزید. مرد گفت: «چرا می‌لرزی؟! از چه کسی می‌ترسی؟ اینجا که کسی نیست!» زن گفت: «از خدایی که ناظر ماست، می‌ترسم!!»
گفت: «آیا تابه‌حال مانند این عمل، انجام داده‌ای؟» زن گفت: نه؛ گفت: «وای بر من دزد که بارها این عمل بد را بدون ترس و با اختیار انجام داده‌ام، ولی تو حتی یک‌دفعه انجام ندادی و این‌گونه می‌ترسی.»
دزد این حرف را گفت و از اعمال گذشته استغفار کرد و به‌سوی آبادی حرکت کرد. در بین راه مرد عابدی همراه او شد. چون آفتاب تابان و گرما شدید بود، عابد دعا نمود و دزد تائب آمین گفت. ناگهان ابری بر سر آن‌ها سایه افکند تا آنکه به دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدند. عابد دید طرفی که آن مرد رفت، ابر بر سر او سایه افکنده است. برگشت و به نزد او رفت. گفت: «به چه عملی نزد خدا این مقام را پیدا کردی که ابر بر سرت سایه می‌افکند؟» مرد دزد، داستان خود را با زن گفت. عابد گفت: «الآن خداوند به خاطر بازگشت از اعمال بد و به خاطر کارهای خوب و استغفارت، این مقام را به تو عنایت کرده است.»[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 138 -لئالی الاخبار، ص 44′](2)[/simple_tooltip]

2- سبب استغفار

مردی خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید. امام از حال برادرش (که از طایفه جارودیه که گروهی از زندیه بودند) جویا شد.
عرض کرد: حالش خوب است و مقداری از تقدّس و زهد او را به خدمت امام عرض کرد. باز گفت: همه‌چیزش خوب است، جز این‌که اعتقاد به شما ندارد.
فرمود: «چه چیز باعث این مسئله شده است؟» عرض کرد: «او ورعی دارد که مانع از این عدم اعتقاد به شما شده است.»
فرمود: «به او بگو، ورع تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟» گوید: چون از مسافرت برگشتم به برادرم بیان امام را گفتم. برادرم گفت: آری، من به ماوراءالنهر به تجارت رفتم، چون از تجارت فراغت یافتم و خواستم به بلخ بروم، با شخصی هم‌سفر شدم. او کنیزی زیبا همراهش داشت؛ پس در کنار نهری فرود آمدیم. هم‌سفرم گفت: «بیا من محافظت اسباب می‌کنم و تو برای تهیه هیزم و آتش برو، یا من می‌روم و تو از اسباب نگهبانی کن.»
من گفتم: تو برو؛ او رفت و من در غیاب او به کنیزش تجاوز کردم و احدی از این راز آگاهی نداشت، مگر امام آن را خبر داد.
پس، از کارهای گذشته‌ی خود استغفار کرد و از معتقدان به امام صادق علیه‌السلام شد.[simple_tooltip content=’شرح جامعه کبیره شیرازی، ج 1، ص 409 -بحراللئالی، ص 40′](3)[/simple_tooltip]

3- استغفار اویس قرنی

هرگاه جمعیتی از یمن به مدینه می‌آمدند، عمر سؤال می‌کرد آیا اویس بن عامر قرنی با شماست؟!
یک وقتی سؤال کرد، گفتند: آری همراه ماست.
عمر گفت: «پیغمبر خدا به ما خبر داد که مردی از یمن که نامش اویس است به نزد شما می‌آید و جز مادر کسی را ندارد. در بدنش سفیدی (برص) بود که خدا را خواند و آن را محو کرد، مگر به‌اندازه‌ی یک‌درهم در بدنش باقی ‌مانده است. هر کس او را دید از او بخواهد تا برایش استغفار کند.»
پس تحقیق کردند و دیدند آنچه پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود، در او می‌باشد و عمر از او خواست در مدینه بماند اما او قبول نکرد.
عمر گفت: مرا دعا کن. فرمود: «من بعد از هر نماز، مؤمنین و مؤمنات را دعا می‌کنم، اگر باایمان باشی، دعای من شامل حال تو خواهد شد وگرنه دعایم شامل حال تو نمی‌شود.» (به نقل تذکره الاولیاء)
مردی که قبلاً اویس را به زهد و تقوا مسخره می‌کرد، بعد از شنیدن حرف‌های عمر که درباره‌ی اویس که از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل کرده بود، هنگام مراجعت از مدینه، اول به سراغ اویس رفت، از او خواست تا طلب آمرزش برای او کند.
اویس فرمود: «چطور شده است که رفتارت عوض شده است و پشیمان شده‌ای؟» گفت: «حدیث پیامبر را درباره‌ی تو از عمر شنیدم؛ و فهمیدم که چه مقامی داری!»
فرمود: «برایت استغفار می‌کنم به شرط آنکه آنچه از عمر شنیده‌ای برای کسی نقل نکنی.»[simple_tooltip content=’پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران ج 1، ص 346 -حیه الاولیاء ج 2، ص 79′](4)[/simple_tooltip]

4- طلب آمرزش حضرت داود علیه‌السلام

در تورات فعلی چیزهایی درباره‌ی حضرت داود علیه‌السلام نوشته‌اند که موجب می‌شود پیغمبری به خاطر گناه کبیره استغفار کند! در تورات (تورات دوم سموئبل، ب 11، ی 27-1) آمده است:
«روزی حضرت داود علیه‌السلام روی بام خانه‌اش رفت و به اطراف می‌نگریست که نگاهش به «برسیا» دختر «الیات» زن «اوریا» افتاد و از زیبایی او خوشش آمد. پرسید این زن کیست؟ گفتند اوریا، پس به «یوآب» خواهرزاده خود نوشت که اوریا را به جنگ بفرستد و او را در جلوی لشکر قرار دهد تا کشته شود. اوریا به جنگ رفت و کشته شد و داود زن او را گرفت و زن حامله شد.»[simple_tooltip content=’تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 60′](5)[/simple_tooltip]
وقتی‌که این ماجرا و قضیه مجسم شدن شیطان به‌صورت پرنده‌ی سفید و زیبایی در محراب داود علیه‌السلام را که موجب قطع نماز شد و داود دنبال پرنده‌ی سفید کرد تا به بالای بام رفت و به همسر اوریا نگاه کرد، برای امام رضا علیه‌السلام نقل کردند؛ حضرت دست بر پیشانی زد و «اِنّا لله وَ اِنّا الیه راجِعُون» گفت و فرمود: «به پیغمبر، نسبت تعقیب یک پرنده که سبب سبک شمردن نماز است و فحشا و قتل اوریا را می‌دهند!»
سؤال شد پس خطای داود و استغفار او چه بود؟ امام رضا علیه‌السلام فرمود: داود پیش خود خیال کرد کسی از وی داناتر آفریده نشده است. خدای عزّوجل دو تن از فرشتگان را به نزد او فرستاد تا از بالای محراب به نزد او روند و شکایت خود را مطرح کنند. داود عجولانه، بدون اینکه از مدعی بیّنه و گواه طلب کند، علیه مدعی علیه قضاوت کرد. خطای او در قضاوت و حکم بود نه آنچه شما پنداشته‌اید. مگر نشنیده‌ای که خداوند دنبال این قضیه می‌فرماید: «ای داود ما تو را خلیفه در این سرزمین قرار دادیم، پس میان مردم به‌حق حکومت کن.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی ص، آیه‌ی 26′]*[/simple_tooltip]

(بنابراین زبان به استغفار می‌گشاید و از خدای خود آمرز می‌خواهد و خدا هم از او می‌گذرد و به او سفارش می‌کند که به‌حق حکم کند.)[simple_tooltip content=’تاریخ الانبیاء، ج 2، ص 208′](6)[/simple_tooltip]

5- استغفار طلحه!

رفاعه گوید: ما در جنگ جمل با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودیم. حضرت کسی را به دنبال طلحه بن عبیدالله فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. طلحه به نزد حضرت آمد. امام علیه‌السلام به او فرمود:
تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا از رسول خدا نشنیدی که می‌فرمود: «هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن می‌دارد؟!»
طلحه گفت: آری، [شنیده‌ام.]
حضرت فرمود:
پس چرا به جنگ با من برخاسته‌ای؟ تو اوّل کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت را شکستی! درحالی‌که خداوند عزوجل می‌فرماید: «هر کس پیمان‌شکنی کند به زیان خود اقدام نموده است.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی فتح، آیه‌ی 10′]*[/simple_tooltip]
در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت.[simple_tooltip content=’تجلی امیر مؤمنان، ص 69؛ الغدیر، ج 2، ص 45′](7)[/simple_tooltip]
بااینکه طلحه در بسیاری از جنگ‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله شرکت داشت و از اشخاصی بود که در کشتن عثمان نقش مؤثری داشت و نیز اوّل کسی بود که با امام علی علیه‌السلام بیعت کرد و همچنین با وجود این‌که یک دستش شل بود، امّا بعد از این‌که عدالت علی علیه‌السلام را دید، مخالفت کرد و در جنگ جمل علیه امام شرکت کرد و استغفرالله گفت و از میدان جنگ بیرون نرفت. مروان به خاطر خون‌خواهی عثمان، طلحه را که در کنار عایشه ایستاده بود، هدف تیر قرار داد و کشت.[simple_tooltip content=’به نقل اسد الغابه، ج 3، ص 59′](8)[/simple_tooltip]

استقامت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 112 سوره‌ی هود خطاب به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «(ای پیامبر) تو چنان که مأموری استقامت کن و کسی که با همراهی تو به خدا رجوع کرد (نیز پایدار باشد).»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر مؤمنی به بلایی مبتلا شود و بر آن صبر کند، برایش مثل اجر هزار شهید خواهد بود.»[simple_tooltip content=’جامع السعادات، ج 3، ص 404′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

استقامت به معنای ثبات داشتن و طلب قیام از هر چیز است. استقامت آدمی در یک کار این است که درباره‌ی آن امر قیام نموده و آن را اصلاح کند به‌طوری‌که فساد و نقص در آن راه نیابد و به حد کمال و تمامیت خود برسد.
استقامت در دین، تمام مسائلی را که مربوط به استوار ماندن و پایداری است، شامل می‌شود چه آن‌که امتحانات و ابتلائات در یک چیز و یک جنس نیست، تفاوت بسیار در کمیت و کیفیت وجود دارد؛ مثلاً در جنگ، نوعی استقامت لازم است و در مصیبت اولاد و یا سختی نداری و در مقابل گناه نوعی دیگر مصداق پیدا می‌کند.
نفس اگر استقامت داشته باشد، شک و وسوسه او را مضطرب نمی‌کند و به‌سوی باطل نمی‌کشاند. استقامت، نعمت است و حفظ و استمرار آن سبب ترقّیات معنوی، سعادتمندی و عافیت و عاقبت‌به‌خیری می‌شود.

1- آل یاسر

در آغاز اسلام، خانواده‌ای کوچک و مستضعف که از چهار نفر تشکیل می‌شدند به اسلام گرویدند؛ و به‌طور عجیبی در برابر شکنجه‌های بی‌رحمانه مشرکان، استقامت نمودند.
این چهار نفر عبارت بودند از: «یاسر و سمیّه (زن و شوهر) و دو فرزندشان به نام عمّار و عبدالله.» یاسر زیر رگبار شلاق دشمن، همچنان ایستاد و از اسلام خارج نشد تا جان سپرد. همسرش «سمیّه» بااینکه پیرزن بود تا حدی که او را عجوزه خوانده‌اند، با فریادهای خود در برابر شکنجه دشمنان استقامت نمود. سرانجام ابوجهل آخرین ضربت را به ناحیه‌ی شکم او زد و او نیز به شهادت رسید.
ابوجهل علاوه بر آزار بدنی، او را آزار روحی نیز می‌داد و به او که پیر زن قد خمیده بود، می‌گفت: «تو به خاطر خدا به محمّد ایمان نیاورده‌ای، بلکه شیفته‌ی جمال محمّد و عاشق رنگ او شده‌ای.»
فرزندش «عبدالله» نیز تحت شکنجه‌ی شدید قرار گرفت، ولی استوار ماند. فرزند دیگرش عمّار را به بیابان سوزان می‌بردند و در برابر تابش آفتاب عریان می‌کردند و زره آهنین بر تن نیم‌سوخته‌اش می‌نمودند و او را روی ریگ‌های سوزان بیابان مکّه که همچون پاره‌های آهن گداخته کوره‌ی آهنگران بود، می‌خواباندند و حلقه‌های زره در بدنش فرومی‌رفت و به او می‌گفتند: به محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم کافر شو و دو بت لات و عزّی را پرستش کن و او تسلیم شکنجه گران نمی‌شد.
آثار پاره‌های آتش آن‌چنان در بدن عمّار اثر کرده بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را آن‌گونه دید که گویی بیماری بَرَص گرفته و آثار پوستی این بیماری در صورت و بازوان و بدن وجود دارد.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم به این خاندان می‌فرمود: «استقامت کنید ای خاندان یاسر، صبر نمایید که قطعاً وعده‌گاه شما بهشت است.»[simple_tooltip content=’حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 25 -تفسیر المنار، ج 2، ص 367′](2)[/simple_tooltip]

2- تو از موری کمتر نیستی

«امیر تیمورگان» در هر پیشامدی آن‌قدر ثبات قدم داشت که هیچ مشکلی سد راه وی نمی‌شد. علت را از او خواهان شدند، گفت:
وقتی از دشمن فرار کرده بودم و به ویرانه‌ای پناه بردم، در عاقبت کار خویش فکر می‌کردم؛ ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانه غلّه‌ای از خود بزرگ‌تر را برداشته و از دیوار بالا می‌برد.
چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم دیدم، آن دانه شصت‌وهفت مرتبه بر زمین افتاد و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدن این کردار مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنم.
با خود گفتم: ای تیمور! تو از موری کمتر نیستی، برخیز و در پی کار خود باش، سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم.[simple_tooltip content=’نمونه معارف، ج 1، ص 174 -اخلاق اجتماعی، ص 41′](3)[/simple_tooltip]

3- حضرت نوح علیه‌السلام

با توجه به عمر طولانی حضرت نوح علیه‌السلام و بودن در میان مردم و علاقه زیادی که قوم او به بت‌پرستی داشتند می‌توان گفت، او چه اندازه اذیت و آزار دید و در مقابل آن‌ها استقامت ورزید.
گاهی مردم او را آن‌قدر کتک می‌زدند که سه روز تمام به حال بیهوشی و اغماء می‌افتاد و از گوش وی خون می‌آمد. او را برمی‌داشتند و در خانه‌ای می‌انداختند؛ وقتی به هوش می‌آمد، می‌گفت: خدایا قوم مرا هدایت کن که نمی‌دانند.
قریب نه‌صد و پنجاه سال مردم را به خدا دعوت کرد ولی آن مردم جز بر طغیان و سرکشی خود نیفزودند؛ تا جایی که مردم دست کودکان خود را می‌گرفتند و آن‌ها را بالای سر نوح می‌آوردند و می‌گفتند: «فرزندان! اگر پس از ما زنده ماندید، مبادا از این دیوانه پیروی کنید!» و می‌گفتند: ای نوح اگر دست از گفتارت برنداری سنگسار خواهی شد… و اینان که از تو پیروی می‌کنند، جز فرومایگانی نیستند که بدون تأمل، سخنانت را گوش داده و دعوتت را پذیرفته‌اند؛ و وقتی نوح سخن می‌گفت، انگشت‌ها در گوش می‌گذاشتند و لباس بر سر می‌کشیدند تا صدای او را نشنوند و صورت او را نبینند. کار نوح علیه‌السلام را به‌جایی رساندند که به خدا استغاثه کرد و گفت: خدایا! من مغلوبم، یاریم ده، میان من و ایشان گشایشی فرما.[simple_tooltip content=’تاریخ انبیاء، ص 52-48′](4)[/simple_tooltip]

4- سکّاکی

«سراج‌الدین سکاکی» از علمای اسلام بوده که در عصر خوارزمشاهیان می‌زیسته و از مردم خوارزم بوده است.
سکاکی، نخست، مردی آهنگر بود. روزی صندوقچه‌ای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان، به‌دقت صندوقچه را تماشا کردند و او را تحسین نمودند.
در آن ‌وقت که منتظر نتیجه بود مرد دانشمندی وارد شد و همه او را تعظیم کردند و دو زانو پیش روی وی نشستند. سکاکی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او کیست؟ گفتند: او یکی از علماء است.
از کار خود متأسف شد و پی تحصیل علم شتافت. سی سال از عمرش گذشته بود که به مدرسه رفت و به مدّرس گفت: می‌خواهم تحصیل علم کنم. مدرس گفت: با این سن و سال فکر نمی‌کنم به جائی برسی، بیهوده عمرت را تلف مکن.
ولی او با اصرار مشغول تحصیل شد. امّا به‌قدری حافظه و استعدادش ضعیف بود که استاد به او گفت: این مسئله‌ی فقهی را حفظ کن «پوست سگ با دباغی پاک می‌شود.» بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنین گفت: «سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک می‌شود!» استاد و شاگردان همه خندیدند و او را به باد مسخره گرفتند.
تا ده سال تحصیل علم نتیجه‌ای برایش نداشت. دل‌تنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد. به جائی رسید که قطره‌های آب از بلندی به روی تخته‌سنگی می‌چکید و بر اثر ریزش مداوم خود سوراخی در دلِ‌ سنگ پدید آورده بود.
مدتی با دقت نگاه کرد، سپس با خود گفت: دل تو از این سنگ، سخت‌تر نیست. اگر استقامت داشته باشی سرانجام موفق خواهی شد. این بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل‌سالگی با جدیت و حوصله و صبر مشغول تحصیل شد تا به جائی رسید که دانشمندان عصر وی، در علوم عربی و فنون ادبی با دیده اعجاب به او می‌نگریستند.
کتابی به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربی نوشت که از شاهکارهای بزرگ علمی و ادبی به شمار می‌رود.[simple_tooltip content=’داستان‌های ما، ج 3، ص 45′](5)[/simple_tooltip]

5- وفات فرزند

«ام سلیم ابوطلحه انصاری» از زنان جلیله ی هاشمیه بود. هنگامی‌که ابوطلحه از او خواستگاری کرد گفت: تو مرد شایسته‌ای، امّا چه کنم که کافری و من زنی مسلمانم، اگر اسلام بیاوری، مهریه، همان اسلام آوردنت باشد.
«ابوطلحه» بعد از قبول اسلام از اصحاب بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه و آله به شمار می‌رفت. در جنگ اُحد پیش روی پیامبر صلی‌الله علیه و آله تیراندازی می‌کرد؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله بر روی پنجه پا بلند می‌شد تا هدف تیر او را مشاهده کند.
در این جنگ سینه خود را جلوی سینه پیامبر صلی‌الله علیه و آله نگه داشته، عرض می‌کرد: «سینه من سپر جان مقدس شما باشد پیش از آن‌که تیر به شما رسد، مایلم سینه مرا بشکافد.» ابوطلحه پسری داشت که بسیار موردعلاقه او بود، اتفاقاً مریض شد. مادر پسر، ام سلیم از زنان با جلالت اسلام بود. همین‌که احساس کرد نزدیک است فرزند فوت شود، ابوطلحه را خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرستاد. پس از رفتنش بچه از دنیا رفت. ام سلیم او را در جامه‌ای پیچیده، کنار اتاق گذاشت.
فوراً غذای مطبوعی تهیه نمود و خویش را برای پذیرایی شوهر آراست. وقتی ابوطلحه آمد، حال فرزند خود را پرسید، در جواب گفت: خوابیده است. پرسید: غذائی آماده است؟ گفت: آری، غذا را آورد و باهم صرف کردند و پس از غذا از نظر غریزه‌ی جنسی نیز او را بی‌نیاز کرده، در آن بین که شوهر بهترین دقائق لذت جنسی را داشت، ام سلیم به ابوطلحه گفت: «چندی پیش امانتی از شخص نزد من بود، آن را امروز به صاحبش رد کردم، از این موضوع که نگران نیستی؟»
گفت: «چرا نگران باشم وظیفه تو همین بود.» ام سلیم گفت: «پس در این صورت به تو می‌گویم فرزندت امانتی بود از خدا در دست تو، امروز امانت را خدا گرفت.»
«ابوطلحه» بدون هیچ تغییر حال گفت: «من به شکیبایی از تو که مادر او بودی سزاوارترم.»
از جا حرکت کرده و غسل نمود و دو رکعت نماز خواند، پس‌ازآن خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسید، فوت فرزند و عمل ام سلیم را به عرض آن جناب رسانید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: خداوند در آمیزش شما برکت دهد، آنگاه فرمود: «شکر می‌کنم خدای را که در میان امت من نیز زنی همانند زن صابره بنی‌اسرائیل قرار داد.»[simple_tooltip content=’پند تاریخ، ج 2، ص 184 -وقایع الایام، ج 3، ص 190′](6)[/simple_tooltip]

استماع

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 13 سوره‌ی طه می‌فرماید: «ای موسی من تو را برگزیدم پس بدان چه وحی می‌شود گوش فرا ده.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «همانا که شنواترین گوش‌ها، گوشی است که یادآوری و پند را حفظ کند و آن را بپذیرد.»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 1، ص 542′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

انصات، سکوت توأم با استماع است.[simple_tooltip content=’سوره‌ی طه، آیه‌ی 13′]*[/simple_tooltip]
وقتی قرآن خوانده می‌شود باید گوش فرا دهند و ساکت شوند. استماع به معنای گوش دادن به کلام است.
هر کلامی که از خدا یا پیامبر و امام و ولی خدایی باشد، استماع، خیر است تا فرمایشات و کلمات را بشنوند و حفظ کنند و درک نمایند چون خبر و موعظه‌ی صادق است و مطابق با واقع است و شنونده بهره می‌برد.
کافران کلمات الهی را استماع نمی‌کنند لذا قوه‌ی درّاکه شان منجمد است و قابل شنوایی باطنی نمی‌شود.
خدا به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم درباره‌ی مشرکانی که انقضای مهلت پیمانی که میان او و آنان بود رسید، می‌فرماید: «آنان به‌سوی تو می‌آیند درخواست امان می‌کنند تا اینکه آنچه از قرآن و دین را که مردم را به آن دعوت می‌کنی بشنوند؛ او را امان ده تا سخن خدا را استماع کند تا آن را مورد تفکر و اندیشیدن قرار دهد.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی توبه، آیه 6′](2)[/simple_tooltip]

1- استماع بهتر

شمس تبریزی فرمود: «من آنگاه‌که در طلب این راه بودم، چون خدمت بزرگی دریافتمی، البته لب نجنباندمی تا او گوید و خاموش بودمی. می‌گفتم: او بزرگ‌تر و کامل‌تر در دانش این راه باشد. اگر من بگویم، او نگوید و من محروم شوم. گیرم که از من کمتر باشد؛ نیز خاموش باشم و می‌شنوم که شنیدن، جان پروریدن و گفتن جان کندن است.
با خود می‌گفتم: هر چه ما به صد روز به صلاح می‌آوریم، او به یک لحظه زیر و زبر می‌کند.»[simple_tooltip content=’مقالات شمس، ص 271′](3)[/simple_tooltip]

2- استماع مرید

به تجربه رسیده است که سالک مبتدی، در ابتدای ورود به وادی سلوک باید در مرتبه‌ی گوش باشد و چنان‌که در قرآن خداوند درباره‌ی کلام خود فرمود: «وقتی قرآن خوانده می‌شود، استماع کنید (گوش فرا دهید) و سکوت نمایید شاید مورد رحمت خداوند قرار بگیرید.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 204′]*[/simple_tooltip]
کودک وقتی متولد می‌شود ابتدا سخن نمی‌گوید، بلکه شیر می‌نوشد و تمام گوش است؛ بعد از چند ماه خموشی، سخنان پدر و مادر را یاد می‌گیرد.

مدتی می بایدش لب دوختن **** از سخن تا او سخن آموختن[simple_tooltip content=’مثنوی دفتر اوّل، بیت 1624′](4)[/simple_tooltip]

پس سالک تحت نظر استاد تا اجازه‌ی سخن گفتن نیافت، در محضرش استماع کند و گوش دل به سخنان پرمغز دهد، اگر احیاناً تفهیم نشد، آنگاه می‌تواند به‌عنوان سؤال از استاد، مؤدبانه بپرسد.

3- انواع شنیدن حقی

آنچه از انوار حق مشاهده‌ی دل شود همان نور، معرّف دل گردد؛ این معانی ذوقی است و جز صاحب‌واقعه فهم آن نکند. این ذوق متفاوت افتد:
1. گاهی معرّف (معرفت حق) از در سمع درآید چنان‌که برای حضرت موسی علیه‌السلام بود: «اِنّی أنا الله: همانا منم خدا»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 30′](5)[/simple_tooltip]
2. اگر معرفت از پس حجب آید به واسطه بود که «مِنَ الشجَرَهِ أن یا موسی اِنّی أنا الله: موسی خوانده شد از درخت که‌ ای موسی همانا منم خدا»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 30′]*[/simple_tooltip]
3. چون حجب برخیزد بی‌واسطه شنود که «وَ کَلَّمَ الله موسی تَکْلیما[simple_tooltip content=’سوره‌ی نساء، آیه‌ی 163′]*[/simple_tooltip]؛ سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی[simple_tooltip content=’مرصادالعباد، ص 304′](6)[/simple_tooltip]»

4- خوب شنیدن

امام باقر علیه‌السلام فرمود: «هنگامی‌که نزد دانشمندی می‌نشینی بر شنیدن حریص‌تر باش تا گفتن. خوب شنیدن را همچون خوب گفتن فراگیر.»[simple_tooltip content=’بحارالانوار، ج 1، ص 222 -تقویم قدس، سال 1382′](7)[/simple_tooltip]

5- مستمع و صاحب سخن

سعدی گوید: «در مسجد جامع شهر بعلبک (از شهرهای شام) بودم و روزی برای چند نفر پند می‌گفتم و آنان دل‌مرده و بی‌بصیرتی داشتند و حرف‌هایم در آن‌ها اثر نمی‌کرد. آتش سوز دلم، هیزم تر آن‌ها را نمی‌سوزاند. سخن به این آیه رسید که حق‌تعالی فرمود: «نَحنُ اَقرَبُ مِن حبلِ الورید: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم»[simple_tooltip content=’سوره‌ی ق، آیه‌ی 16′]*[/simple_tooltip] ناگهان عابری از کنار مجلس ما عبور می‌کرد و ته‌مانده‌ی سخنم را شنید و تحت تأثیر قرار گرفت به‌طوری‌که نعره‌ای از دل برکشید و آن‌چنان خروشید که دیگران را تحت تأثیر قرار داد. آن‌ها با او هم‌نوا شدند و به جوش‌وخروش افتادند. سبحان‌الله که نزدیکانِ بی‌بصر، دور؛ و دوران باخبر، در حضورند.»

فهم سخن چون نکند مستمع **** قـوّت طبع از متکلّم مجوی
فـسـحت مـیـدان ارادت بیار **** تا بزند مرد سخنگوی، گوی

یعنی اگر شنونده معنای گفتار را درنیابد، از گوینده انتظار قدرت سخنوری را نتوان داشت. پس باید میدان اشتیاق سخنگوی گشاده شود تا با چوگان معنویت، گوی سخن بزند. (فُسحت: فراخی، گشادگی)[simple_tooltip content=’حکایت‌های گلستان، ص 113′](8)[/simple_tooltip]

6- امثله برای شنیدن

سخنان چون بیان می‌داریم، مانند شیر در پستان جان است؛ تا از طرف شنونده میلی نباشد آن شیر جاری نمی‌شود. اگر شنونده طالب باشد و گوینده مرده، بر اثر شوق شنونده، گوینده به سخن آید.

مستمع چون تشنه و جوینده شد **** واعظ اَر مُرده بود گوینده شد

اگر شنونده زنده‌دل باشد، گوینده اگر لال هم باشد به صد زبان به نطق درمی‌آید. اگر کسی نسبت به شنیدن معارف، اهلیّت نداشته باشد، گوینده، حقایق را پنهان می‌دارد و نمی‌گوید. همیشه هر چیز را، خوب و خوش و زیبا برای دیده‌ی اشخاصِ بینا کنند.

هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند **** از برای دیده‌ی بینا کنند

آواز خوش را کی برای ناشنوا (اصم) می‌سازند؟
مشک را خداوند برای بینی‌هایی معطر کرده که حس بویایی دارند، امّا برای آدم‌های اخشم (کسی که شامه‌اش کار نمی‌کند) فایده‌ای ندارد.[simple_tooltip content=’مثنوی دفتر اوّل بیت 2385-2378′](9)[/simple_tooltip]

استناد به آیات قرآنی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 49 سوره‌ی عنکبوت می‌فرماید: «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَـیناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا العِلْمَ: ولی این آیات روشنی است که در سینه‌ی دانش وران جای دارد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تَدَبَّرُوَا آیاتِ القُرْآنِ وَاعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ أَبْلَغُ العِبَرِ: در آیات قرآن تدبّر کنید و بدان‌ها پند گیرید که آن‌ها رساترین پندهاست»[simple_tooltip content=’غررالحکم، ج 2، ص 310′](1)[/simple_tooltip]

توضیح مختصر:

خداوند در شأن نزول آیات، در مورد خاصّی، آیه‌ای را بیان می‌کند که بسیاری از آن‌ها به‌عنوان قاعده و درس و برای پیاده کردن عملی است. مثلاً کار خدا این است که بندگان را با فضل خودش «یُخرِجُکُم مِن الظُلُماتِ اِلی النّور.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 43′]*[/simple_tooltip]
از ظلمات و تاریکی دنیا و نفس و رذایل به‌سوی آخرت و نفس مطمئنه و فضائل می‌کشاند.
این استناد، کلی است و در تمام زمان‌ها و اعصار، هر کس اندکی قابلیت داشته و طالب باشد، توفیق خروج از تاریکی و ورود به نور، نصیبش می‌شود.
یا مثلاً در سوره‌ی شعراء آیه‌ی 80 خداوند از قول ابراهیم می‌فرماید: «وَ اذا مَرضْتُ فَهُوَ یَشفین: هرگاه مریض می‌شوم، خداوند شفا می‌دهد.»
از این آیه استفاده می‌شود که نوع امراض، (غیر اولیاءالله که حساب آن‌ها با خداست) اسباب آن را بنده فراهم می‌کند از قبیل افراط‌وتفریط در به‌کارگیری جسم و روح که در درازمدت نشان می‌دهد، یا گناهی کرده و دلی را شکسته، حال به مرضی خاص مبتلا می‌شود. در تمام موارد، شفا از جانب خداست و این قاعده و استناد به آیه، برای صاحبان خرد و اهل ایمان، راهگشاست.

1- جوان

روزی عرب عشایری نزد خانه‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و با صدای بلند پیامبر صلی‌الله علیه و آله را صدا زد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله با عبایی که به گل سرخ، رنگین شده بود بیرون آمد. عرب گفت: «گویا جوان هستی!» فرمود: «آری! من جوان و پسر شخص جوان و برادر جوان هستم.» او گفت: «چگونه؟» فرمود: «مگر سخن خدا را نشنیده‌ای که فرمود: «شنیدم جوانی را که از آن بت‌ها به بدی یاد می‌کرد، ابراهیم می‌نامیدند.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 60′]*[/simple_tooltip]، من پسر ابراهیم هستم که از او به جوان تعبیر شده است و برادر جوان هستم که در جنگ اُحد، منادی در آسمان صدا زد: «شمشیری جز ذوالفقار نیست و جوانی جز علی نیست.» علی برادر من و من برادر اویم.»[simple_tooltip content=’داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 33 -مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 88′](2)[/simple_tooltip]

2- پاداش نمی‌خواهم

زنی با کودک بیمارش نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله کودک را نزد خود نشاند و سوره‌ی ناس و فلق را بخواند و بر او دمید و فرمود: «ای دشمن خدا! از او دور شو که من رسول خدایم.» پس کودک را به مادرش باز داد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به سفر رفتند و بازگشتند و به همان‌جا رسیدند. آن زن پیش پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت: «به برکت لفظ مبارک شما پسر من صحت یافت.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله او را جوابی نیکو گفت و یک گوسفند قبول کرد و در مقابلش صله‌ای به او داد و فرمود از آن گوسفند طعام ساختند؛ چون حاضر کردند و آوردند از آن تناول ننمودند و این آیه[simple_tooltip content=’سوره‌ی انسان، آیه‌ی 9′]*[/simple_tooltip] را خواندند: «از شما پاداش و سپاسگزاری نمی‌خواهیم.»[simple_tooltip content=’جوامع الحکایات، ص 43′](3)[/simple_tooltip]

3- نظیر حدیث

عارفی در طلب این مطلب بود که آیا در قرآن آیه‌ای وجود دارد که این حدیث را تأیید نماید. «روح مؤمن به هنگام جان دادن، چنان آسان از جسدش بیرون رود همانند بیرون آوردن مویی از درون خمیر.»[simple_tooltip content=’مشابه الدّر المنثور، ج 6، ص 167′](4)[/simple_tooltip] پس آیه‌ای نیافت تا این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را در خواب دید و گفت: «تمام قرآن را مطالعه کردم، چیزی که معنی حدیث را برساند پیدا نکردم.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 31 را مطالعه کن‌ تا معنی حدیث را بیابی.» «فَلمّا رَاینَهُ اَکبَرنَهُ وَ قطّعنَ اَیدیهُنَّ: هنگامی‌که چشم زنان مصر به یوسف افتاد او را بسیار بزرگ شمردند (و بی‌توجه) دست‌های خود را بریدند». مؤمن هم هنگامی‌که فرشتگان رحمت و جایگاه خود و نعمت‌های بهشتی را می‌بیند، درد مرگ و سکرات موت را حس نمی‌کند.[simple_tooltip content=’رنگارنگ، ج 2، ص 433 -هزار و یک حکایت قرآنی، ص 45′](5)[/simple_tooltip]

4- قدرت مالی

روزی امیر مؤمنان علیه‌السلام در ایام خلافتش، در بازار قدم می‌زد و گمشدگان را راهنمایی و ضعیفان را کمک می‌کرد و هنگامی‌که از کنار کسبه و فروشندگان می‌گذشت این آیه را تلاوت می‌نمود: «این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می‌دهیم که اراده‌ی برتری‌جویی در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی قصص، آیه‌ی 83′]*[/simple_tooltip]

پس می‌فرمود: «این آیه درباره‌ی زمامداران عادل و متواضع و سایر توده‌های قدرتمند مردم نازل شده است؛ یعنی همان‌گونه که من حکومت را برای برتری‌جویی قرار ندادم، شما نیز قدرت مالی را وسیله‌ی سلطه بر دیگران قرار ندهید.»

5- اذان

کسی نزد ابن سیرین معبّر آمد و گفت: «در خواب دیدم اذان می‌گویم.» گفت: «توفیق حج می‌یابی.» دیگری آمد و گفت: «در خواب دیدم اذان می‌گویم.» فرمود: «تو دزدی می‌کنی، پس توبه کن.» حاضران متعجّب شدند و گفتند: «از یک خواب دو تعبیر نمودید.» فرمود: «اوّلی آمد سیرت نیکو داشت، این آیه به خاطرم رسید؛ «وَ اذّن فی النّاس بِالحَج: ندا در ده ای ابراهیم در میان مردمان، برای حج رفتن.»[simple_tooltip content=’سوره‌ی حج، آیه‌ی 28′]*[/simple_tooltip]، دوّمی را به صورت و سیرت بد دیدم، این آیه به دلم آمد. «ثَم اَذّن مُؤذن ایَّتُها العیر اِنَّکُم لَسارِقون[simple_tooltip content=’سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 70′]*[/simple_tooltip]: پس ندا کرد ندا کننده‌ای که ای کاروانیان به‌درستی که شما دزدانید.»[simple_tooltip content=’لطائف الطوائف، ص 218′](6)[/simple_tooltip]