رضایت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 5 سوره‌ی ضُحی می‌فرماید: «ای پیامبر به‌زودی پروردگارت آن‌قدر به تو عطاء کند که خشنود شوی.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «تو خشنود باش (به داده‌های خدا) تا (خداوند نیز) از تو خشنود باشد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 475)

توضیح مختصر:

رضایت، نوعی خشنودی است که بنده از عمل خود راضی می‌شود بااینکه نمی‌داند رضایت حق‌تعالی با آن است؛ چه‌بسا تقصیر و کوتاهی در عمل شده باشد. پس ستودن کارهای خود از آفت‌های نفس امّاره است که شخص عمل خودش را مقبول می‌داند.
دل بستن به دنیا نوعی خشنودی به متاع و ظواهر فریبنده است. در سوره‌ی توبه آیه‌ی 38 خداوند می‌فرماید:
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چه سبب شده برای شما که زمانی که گفته شود برای جهاد با کفّار بروید، از جای خود تکان نمی‌خورید و بر زمین سنگینی خود را می‌اندازید. آیا خشنود هستید به زندگانی دنیا و از آخرت صرف‌نظر کرده‌اید؟»
به همان اندازه که بنده به دنیا می‌چسبد، به همان مقدار از خشنودی حق دور می‌شود و این‌ها لازم و ملزوم هم هستند. آدم‌هایی که مانند منافقین هستند، اگر پیامبر از صدقات و غنائم و زکات و اموال بیت‌المال که مصرفشان فقراء هستند، به آن‌ها می‌داد، از پیامبر راضی می‌شدند و اگر پیامبر به آن‌ها نمی‌داد ناخشنود از او بودند.
راضی نبودن به قسمت عادلانه و اشکال به کار پیامبر سبب شد که نوع منافقان مطرود شدند. در سوره‌ی فجر آیات 28-27 می‌فرماید: «ای نفس مطمئنه به‌سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد.»
این سوره را، سوره‌ی امام حسین علیه‌السلام گویند که رضایت تام خداوند از او دارد و او عملش کاملاً پسندیده است؛ یعنی اطمینان و سکونت یافتن دل به پروردگار، مستلزم آن است که از او راضی باشد و در قضاء و قدر کمترین چون‌وچرایی نکند، چه تکوینی و چه تشریعی.

1- صفت رضا

صفت رضا به این است که شخص به چیزی که محبوب یا مکروهش هست، راضی باشد. رضا شعاع نور معرفت است و راضی کسی است که از جمیع اختیارش فانی و منصرف باشد و حقیقتاً کارش رضایت‌بخش است.
رضا اسمی است که در آن معانی عبودیت جمع شده است. حضرت صادق علیه‌السلام از پدرش حضرت باقر علیه‌السلام شنید که فرمود: «تعلق قلب به هر موجود، شرک و به مفقود (معدوم)، کفر است.»
این علاقه به موجود و معدوم، از طریقه رضا خارج است. عجب دارم از کسی که ادّعای عبودیت خداوند می‌کند، امّا در مقدرات خود با خدا منازعه دارد؛ اما عارفان راضی به تقدیرات هستند.
(شرق بی غروب، ص 126)

2- رضایت از بنده به مولا

قوم بنی‌اسرائیل به حضرت موسی علیه‌السلام گفتند: «از خداوند عملی را بپرس که اگر ما انجام دهیم، خداوند از ما راضی شود.» خطاب آمد: ای موسی! به آنان بگو که خداوند می‌فرماید: «شما از من راضی شوید تا من از شما راضی شوم.»
(مسکن الفؤاد –کلیات حدیث قدسی، ص 157)

3- کتاب را محو کردم

مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م 1343) فرمودند: من کتابی نوشتم و پیش از چاپ دیدم مرحوم فیض کاشانی در همین موضوع کتاب نوشته است لذا برای چاپ به تردید افتادم. روزه گرفتم به دستورالعملی که برای دیدن امام در خواب است و به امام صادق علیه‌السلام متوسّل شدم. در خواب امام را دیدم و سؤال کردم: آیا کتاب فیض بهتر است یا کتاب من؟ امام سکوت کردند، عرض کردم آیا همچون شما سائل را محروم می‌کند؟ امام فرمودند: «کتاب فیض بهتر است.» پس کتابم را محو کردم.
(شیخ مناجاتیان، ص 82)

4- راضی به عمل دیگران

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر که راضی به کار گروهی شود، مانند این است که با آن‌ها در آن کار شرکت نموده است. آن کس که گناه کرد، دو گناه کرده است: یکی انجام عمل گناه و دیگر، رضایت به گناه است. ولی برای آن‌که تنها راضی باشد، همان گناه رضایت‌مندی است.»
(وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف باب 5)

عبدالسلام بن صالح به امام رضا علیه‌السلام عرض کرد: حدیثی است که هرگاه قائم عجل الله ظاهر شود، ذرّیه کشندگان حسین علیه‌السلام را به کردارهای پدرانشان می‌کشد؟ فرمود: چون ذراری کشندگان حسین علیه‌السلام به کار پدانشان راضی و به آن فخر می‌کنند. هر که راضی شود به چیزی، مانند این است که آن را انجام داده است.
اگر مردی در مشرق کشته شود و مردی در مغرب به کشته شدن او راضی گردد، نزد خدا با قاتل او شریک است. (عیون الاخبار رضا –هزار و یک تحفه، ص 389)
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: ناقه‌ی صالح را یک نفر کشت اما خدا همه‌ی آن قوم را هلاک کرد، چون همه‌ی آن‌ها به کار قاتل خشنود بودند؛ ازاین‌جهت خداوند فرمود: «فَعَقروها فأصبحوا نادمین فأخذهم العذاب: پس پی کردند ناقه را و صبح همه پشیمان شدند، پس عذاب آن‌ها را گرفت.» (سوره‌ی شعراء، آیات 158-157)
خداوند در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 77 و در سوره‌ی شمس آیه‌ی 14 هم به‌صورت جمع «عقروها» ذکر کرده است.
(نهج‌البلاغه، خطبه 229)

رضاع (شیر خوردن کودک)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 233 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‌دهند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برای فرزند خود، شیر زنان خوب‌روی نیکوکار را طلب کنید که شیر مادر در فرزند تأثیر می‌گذارد.»
(وسائل الشیعه، ج 15، ص 189 –تفسیر معین، ص 37)

توضیح مختصر:

شیر دادن و شیر نوشیدن مانند قرابت نسبت است، پس اگر زنی با هشت شرط که در توضیح المسائل مراجع، یادداشت شده است، بچه‌ای را شیر دهد، سبب می‌شود تا محرمیّت محقق گردد. این بچه با دوازده نفر و گروه محرم می‌شود.
اما مهم آن‌که بچه را هر زنی بدون شرایط شیر ندهد. نوع مسائل شیرخوارگی، گرچه خویشی می‌آورد، اما از یکدیگر ارث نمی‌برند.
البته مدّت شیرخوارگی دو سال می‌باشد و مستقیم بچه از پستان دایه شیر بخورد؛ اما به‌وسیله‌ی شیشه یا چیزهای دیگر موجب حرمت نمی‌شود. دیگر اینکه اگر قرارداد شده برای اجرت شیر دادن، اجرت مثل را به دایه بدهند.
مسئله‌ی دقیق آن‌که صفات، از راه شیر، از مادر به فرزند منتقل می‌شود؛ پس اگر زنی را به‌عنوان شیر دهنده‌ی فرزند انتخاب می‌کنند، حتماً در صفات او دقت شود تا مبادا ناپاکی یا صفات رذیله‌ی او به کودک منتقل شود. پس دایه‌ی مؤمنه و عفیفه، انتخابش اصلح و ضروری است که حدیث معروف پیامبر است که فرمود:
«شیر دادن طبیعت‌ها را تغییر می‌دهد.»
اگر دایه از مذهب خارج باشد، فطرت کودک را هم تغییر می‌دهد.

1- شیرخوارگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مادر متولد شد، بعد از چند روز، جناب آمنه در پستان شیری نداشت. ابن شهر آشوب گوید: «بعد از آمنه، شوئبه او را شیر داد و بعد از او حلیمه سعدیه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را شیر داد. جناب حمزه‌ی سید الشهداء، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و پیامبر از یک زن شیر خوردند، لذا او با عمویش برادر رضاعی هستند.»
در سال ولادت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در منطقه مُضر، خشک‌سالی شد و زنان از اطراف به‌سوی مکه می‌آمدند تا بچه‌ها را برای پرورش بگیرند و پولی نصیب آن‌ها شود. هیچ‌یک از زنان، محمد صلی‌الله علیه و آله و سلّم را نگرفتند. عبدالمطلب که به دنبال دایه بود، از حلیمه سعدیه سؤال کرد: «اسمت چیست؟» گفت: «از بنی سعدم و حلیمه نام دارم.» پس فرمود: «دو خصلت نیکوی سعادت و حلم را داری و آن باعث عزت روزگار ابدی می‌باشد.»
حلیمه گفت: «برکتی از آن کودک در زندگی ما شد که همه‌ی روستائیان تعجب می‌کردند؛ به خاطر او شیر در پستانم پر می‌شد ولی او پستان راست را می‌خورد و چپ را برای فرزند دیگرم می‌گذاشت.»
(منتهی الامال، ج 1، ص 16)

2- ابوالمعالی

ابوالمعالی هم‌زمان با سلطنت آلب ارسلان سلجوقی بود که خواجه نظام المَلِک وزیر، دانشمند شیعه، مدرسه‌ی نظامیه را برای ابوالمعالی ساخت.
پدرش، شیخ ابو محمد، از فضلا و پرهیزگاران بود و از نویسندگی و نسخه‌برداری از کتب، تأمین زندگی می‌کرد. وقتی همسرش حامله شد، در خوردنی‌ها و حلال بودن آن‌ها بسیار دقت و سفارش می‌کرد و پس از تولد هم در شیر خوردن او اهتمام زیاد داشت.
روزی به خانه آمد و دید زن همسایه در حال شیر دادن به فرزندش می‌باشد، بسیار متأثر شد و انگشت در دهان ابوالمعالی گذاشت و سرش را پایین گرفت تا آنچه خورده، قی کند. ابوالمعالی می‌گفت: «در وقت بحث و مناظره علمی، گاهی یک سستی و فتوری در من ایجاد می‌شد که اثر همان بقیه‌ی شیری است که از آن زن در وجود من مانده بود.»
(روضات الجنات –پند تاریخ، ج 1، ص 173)

3- نمرود

عزرائیل به امر خدا مأمور شد تا در کشتی که در حال غرق شدن بود، جان همه را بگیرد، به غیر از زنی که تازه بچه زاییده بود و به تخته چوبی چسبیده بود. بعد، امر آمد که جان مادر را هم قبض کن و بچه را به حال خود بگذار.
پس امواج دریا، بچه را به ساحلی در جزیره‌ای خوش آب‌وهوا انداخت. چون کودک شیرخواره بود، خداوند پلنگی را مأمور شیر دادن به آن کودک نمود تا وقتی‌که او رشد کرد. پس مردم آن طفل را دیدند، با خود بردند و بزرگش کردند و خداوند او را به سلطنت رساند ولی او با همه‌ی این الطاف، ادعای خدایی کرد. آن مرد نمرود نام داشت که ابراهیم پیامبر را در آتش انداخت.
(جامع النورین، ص 104)

4- امام حسین علیه‌السلام

چون امام حسین علیه‌السلام به دنیا آمد، حضرت زهرا سلام‌الله علیها بیمار شد و شیر در پستان مبارکش خشک گردید. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم زنی را برای شیر دادن طلب کرد، کسی یافت نشد. پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم انگشت ابهامش را در دهان حسین علیه‌السلام می‌گذاشت و او می‌مکید و دو سه روز او را سیر می‌کرد. بعضی نوشته‌اند: زبان را در دهان حسین علیه‌السلام می‌گذاشت و او می‌مکید تا چهل شبانه‌روز. پس امام حسین علیه‌السلام نه از حضرت زهرا سلام‌الله علیها و نه از زن دیگر شیر ننوشید.
(منتهی الآمال، ج 1، ص 282)

5- بُخت‌النصر

چون بُخت النصر متولد شد، مادرش او را نزدیک بتی که اسمش نصر بود گذاشت. بت‌های دیگران زرین بود ولی این بت، قابل‌توجه نبود. روزی دیگر آمد ببیند پسرش در چه حالی است، دید سگی در حال شیر دادن به فرزندش می‌باشد و بعد هم او را می‌لیسد. مادر او را بُخت (پسر) نصر نامید.
وقتی به مقام سلطنت رسید، شبی که می‌خواست خروج کند، به مادرش گفت: «امشب نزدم میا!» مادرش آمد و او با شمشیر مادرش را کشت. در بیت‌المقدس نیز هفتاد هزار نفر را کشت. شیر این‌گونه در طینت انسان اثر می‌گذارد.
(جامع النورین، ص 105)

رزّاق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 58 سوره‌ی حج می‌فرماید: «بی‌گمان خداوند بهترین روزی دهندگان است.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «راضی باش از روزی، به آنچه برایت مقدّر شده تا توانگر زندگی کنی.»
(غررالحکم، ج 1، ص 456)

توضیح مختصر:

خداوند که اطعام می‌دهد، رزّاق است و تمام مرزوقین را از خوان نعمت خود بهره‌مند می‌نماید که حساب و عدد ندارد. «رزق می‌دهد هر که را بخواهد، بدون حساب.» (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 26) «او رزّاق مطلق است.» (سوره‌ی زاریات، آیه‌ی 57)
رزّاق از افعال مختصه حق‌تعالی است. رزّاق یعنی بسیار روزی دهنده و از اسماء حُسنی الهی است. خداوند قیّوم است و برای امور و نیاز موجودات قیام می‌کند؛ لذا برای بارور شدن و به ثمر رسیدن باید رزق به حلقوم خورنده برسد. فعلش عطاء است، مالک به مملوک غذا می‌دهد و الّا مملوک را یارای کار و زندگی و حرکت نیست، پس افاضه سبب حیات همه موجودات است و الّا حیات بی عطاء و افاضه معنا ندارد.
لذا در سلسله‌مراتب، انزال ارزاق از ملائکه و منظر قطب عالم امکان (عج الله) و اسباب در ردیف پایین همه زنجیروار اعطای بدون امساک و درنگ را انجام می‌دهند. اگر آنی در روزی وقفه ایجاد شود، نظام دچار سردرگمی شده و موت، همه‌چیز را فرامی‌گیرد.
نکته‌ای دیگر این‌که بندگان را طوری رزق می‌رساند که گمان بندگان به آنجا راه ندارد. رزق عام است، اما فضل و زیادی هم در افاضه بی‌حدوحصر است. تازه از مؤمنان کامل و عارفان وارسته و پرهیزگاران، حسابِ آب‌ونان نمی‌کشد چراکه آنچه استفاده کردند به صواب بوده و به‌درستی به هم رساننده بودند؛ یعنی از یک دست گرفته و از دست دیگر به نیازمندان می‌دهند.

1- خزینه آبادان تر

اصمعی گوید: در بیابان می‌رفتم، یک‌مرتبه از پشت درختی مردی با شمشیر و نیزه به من حمله کرد و نیزه را به سینه من گذاشت و گفت: لباس و آنچه داری بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن. گفتم: ای برادر! حرمت بدار. گفت: نزد دزدان معرفت نباشد. گفتم: من مسافرم لباس مرا نگیر. گفت: من دزد و دست‌تنگم و چاره‌ای غیرازاین ندارم.
گفتم: خزینه‌ای آبادان تر از لباس نیز هست. گفت: کدام است؟ گفتم: «وَ فی السّماءِ رِزقُکُم و ما توعدون: روزی شما در آسمان و آنچه وعده داده شوید، می‌باشد.» (سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 22)
دزد چون این آیه بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان سر به آسمان کرد و می‌گفت: «خدایا روزی من در آسمان بداشتی، مرا در طلب آن متحیّر بگذاشتی تا من از نداری و فقر، ناجوانمردی کنم و دزدی نمایم. اگر به بندگی پذیرفته‌ای بده آنچه مرا نهاده‌ای.»
(تذکره الاولیاء، ص 355)

2- رزّاق

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: هر کس به روزی که خداوند قسمتش کرده:
1. راضی نباشد.
2. به زبان شکوه و شکایت نماید.
3. صبر پیشه نکند.
4. آن را (رزق) به شمار نیاورد؛
چنین کسی کار نیک او (به درگاه خدا) بالا نمی‌رود و خدا را در حالی دیدار کند که بر او خشمگین است، مگر توبه کند.
(بحارالانوار، ج 72، ص 326 –تقویم قدس، ص 27)

3- رزق خاص

نقل است که اویس قرنی، یک‌بار سه شبانه‌روز چیزی نخورد. روز چهارم در راه یک دینار دید، برنداشت و گفت: از کسی افتاده باشد! برفت تا گیاه برچیند و بخورد. گوسفندی دید که نان گرم در دهان گرفته، بیامد و پیش او نهاد. گفت: مگر از کسی ربوده باشد؛ روی بگردانید. گوسفند به سخن درآمد و گفت: «من بنده آن کسم که تو بنده اویی، بگیر روزی خدا از بنده خدای.» چون دست دراز کرد تا نان را بگیرد، دید نان در دستش و گوسفند (موکّل الهی) ناپدید شده است.
(تذکره الاولیاء، ص 27)

4- رزی ده، سفر نرفته

حاتم اصم در صحبت زن خویش چنان پرداخته بود که یک روز گفت: «به سفر می‌روم چقدر نفقه می‌خواهی که به تو بدهم؟» گفت: «چندان‌که زندگانی مرا خواهی.» حاتم اصم گفت: «زندگانی تو در تصرّف قدرت من نیست.» زن گفت: روزی هم به قدرت تو نیست، خداوند فرموده: «پروردگار شما را خلق کرده پس روزی هم می‌دهد. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی 40)» یعنی نه در خلقت و نه در روزی اختیاری نیست. چون حاتم به سفر رفت، زنی از زن او پرسید که حاتم برای تو چه نفقه بنهاد؟ گفت: «حاتم روزی‌خوار بوده روزی‌ده نبود، امّا روزی‌ده اینجاست و به سفر نرفته است.»
(بحر المعارف، ج 1، ص 732)

5- مخارج از کجاست؟

سرّی سقطی گفت: از «رمل» به سوی «بیت‌المقدس» رفتم. گذرم به سرزمینی سرسبز افتاد که در آن آب گوارایی هم بود. نشستم و از گیاه آنجا خوردم و سپس آب نوشیدم و به خود گفتم: «اگر در دنیا حلالی خوردم یا نوشیدم، همین بود.» ناگاه شنیدم هاتفی می‌گوید: «یا سرّی! مخارجی که تو را به اینجا رسانیده است، از کجاست؟»
(کشکول شیخ بهایی، ص 113)

6- مرا چه غم؟

شقیق بلخی در اوّل حال، از توانگران بود. روزی بنده‌ای را دید که بازی و مزاح می‌کند، درحالی‌که مردمان به قحطی مبتلا بودند. خواجه شقیق فرمود: «نه شرط آن است در وقتی‌که مردمان در قحطی گرفتارند، تو به مزاح مشغول باشی.»
گفت: «مرا چه غم؟ خواجه‌ای دارم یک ده خاصّه‌ی اوست؛ از آن ده چندان حاصل آید که ما را کافی است.» شقیق متنبّه شد و گفت: «خواجه مخلوق است؛ یک ده بیش ندارد و غلامش غم رزق ندارد. پس مسلمانان غم روزی چگونه می‌خورند که خداوند ایشان، توانگر و بی‌نیاز است و عوالم (خزائن) بسیار دارد؟»
(بحرالمعارف، ج 1، ص 733)

رزق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 6 سوره‌ی هود می‌فرماید: «هیچ جنبده ای در زمین نیست جز آنکه روزی‌اش بر خداست.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «روزی دنبال بنده است بیشتر از مرگ که در جستجوی بنده باشد می‌باشد.»
(جامع الاخبار، ص 126)

توضیح مختصر:

خداوند رزق و روزی داشته، روزی‌خوار می‌خواسته، پس آنان را خلق کرد.
انزال روزی از عالم بالا به این صورت است که خداوند، اسباب انزال را فراهم می‌کند و طبق فرمول‌هایی که به نباتات، درختان، حیوانات، زمین و آب‌ها داده، آن‌ها به وقتش ثمره را ظاهر می‌کنند تا موجودات رزق خود را بخورند و استفاده‌ی کامل ببرند. (در اینجا بحث رزق معنوی نمی‌شود که خود بحث جداگانه‌ای دارد.) رزّاق امر فرموده دنبال روزی بروید اما فرموده: از طیّبات و چیزهای پاک استفاده شود و از دایره محرمات به دور باشید.
رزقِ رزاق، خیر و باقی ماندنی است. (سوره‌ی طه، آیه‌ی 131) برای کسی که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد، این رزقِ کریم است. (سوره‌ی حج، آیه‌ی 50)
کریم بودن بدین معنی است که بدون پرسش می‌دهد و آن رزق جامع است و آفت ندارد و لذت و حُسن در آن است. روزی دهنده علی الاطلاق رزق را به خود نسبت می‌دهد و می‌فرماید: «رزق را از نزد او بطلبید.» (سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 47) چه آنکه فیاض، دست از عطا برنمی‌دارد و رزق این ساعت غیر رزق ساعت بعد است و لحظه‌به‌لحظه به ‌قاعده‌ی تجدّد امثال اشعه‌های بی‌کران روزی‌های نامحدود افاضه می‌شود و ازآنجایی‌که انسان‌ها را خداوند طوری خلق کرده که به هم دیگر پیوند داشته باشند پس آلت رزق را در میان آن‌ها پخش کرده است و اتصال اسباب و مسبّبات دخیل در عطاء ارزاق می‌شود.

1- حکمت را بینند

حضرت موسی علیه‌السلام فقیری را دید که از شدّت تهیدستی، برهنه بر روی ریگ بیابان خوابیده است. چون نزدیک آمد، او عرض کرد: «ای موسی! دعا کن تا خداوند متعال معاش اندکی به من بدهد که از بی‌تابی، جانم به لب رسیده است.»
موسی بری او دعا کرد و ازآنجا (برای مناجات به کوه طور) رفت. چند روز بعد، موسی علیه‌السلام از همان مسیر بازمی‌گشت، دید همان فقیر را دستگیر کرده و جمعیتی بسیار در گردش اجتماع نموده‌اند، پرسید: چه حادثه‌ای رخ داده است؟
حاضران گفتند: «تابه‌حال پولی نداشته تازگی مالی به دست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجویی نموده و شخصی را کشته است. اکنون او را دستگیر کرده‌اند تا به‌عنوان قصاص، اعدام کنند!»
خداوند در قرآن می‌فرماید: «اگر خدا رزق را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می‌کند.» (سوره‌ی شوری، آیه‌ی 27)
پس موسی علیه‌السلام به حکمت الهی اقرار کرد و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود.
(حکایت‌های گلستان، ص 161)

2- استنباط غلط از قرآن

عمر بن مسلم از کسانی بود که با امام صادق علیه‌السلام دوست بود و رفت‌وآمد داشت. پس از مدتی حضرت او را ندید، از علی بن عبدالعزیز جویای احوال دوستش شد.
او گفت: «فدایت شوم! او دست از کسب‌وکار کشیده و روی به زهد و عبادت آورده است.» فرمود: «وای بر او! مگر نمی‌داند کسی که دست از کار بکشد، دعایش مستجاب نخواهد شد؟»
در عصر پیامبر هنگامی‌که آیه‌ی (هر کس متّقی و خداترس) شود خدا راه بیرون شدن (از گناهان و بلاء) بر او می‌گشاید و از جایی که گمان ندارد به او روزی عطا کند؛ (سوره‌ی طلاق، آیات 3-2) نازل شد، گروهی از مسلمانان، محل کسب و تجارت خود را رها نموده و به گوشه‌نشینی و عبادت پرداخته و می‌گفتند: «خداوند خود روزی‌رسان است و نمی‌گذارد افراد دین‌دار درمانده شوند، دیگر چه نیازی به زحمت تحصیل معاش و کسب‌وکار داریم.»
جون این خبر به پیامبر رسید، آن‌ها را فراخواند و از روی اعتراض فرمود: «چرا کار و کسب را ترک کرده‌اید؟!»
آن‌ها گفتند: «خداوند متکفّل روزی ما شده است.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چنین نیست که پنداشته‌اید، هرکس توان کار و کوشش داشته باشد و انجام‌وظیفه نکند خداوند دعایش را مستجاب نفرماید، شماها باید دنبال کار بروید.»
(با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 163 –وافی، ج 10، ص 15)

3- رزق به‌قدر کفاف

پیامبر صلی‌الله علیه و آله با همراهان در بیابان به شتربانی گذشتند، مقداری شیر از او تقاضا کردند. در پاسخ گفت: «آنچه در سینه‌ی شتران است اختصاص به صبحانه‌ی اهل قبیله دارد و آنچه در ظرف دوشیده‌اید برای شامگاه آنان است.»
پیامبر دعا کردند و فرمودند: «خدایا مال و فرزندان این مرد را زیاد کن!» ازآنجا گذشتند و در راه با ساربان دیگری برخوردند، از او درخواست شیر کردند، ساربان شتران را دوشید و همه را در میان ظرف‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله ریخت و یک گوسفند نیز اضافه بر شتر تقدیم نمود و عرض کرد: «فعلاً همین مقدار پیش من بود چنانچه اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست خویش را بلند کرده و گفتند: «خداوندا! به‌اندازه‌ی کفایت، رزق به این ساربان عنایت کن.»
همراهان عرض کردند: یا رسول‌الله! آنکه درخواست شما را رد کرد برایش دعایی کردی که ما همه آن دعا را دوست داریم، ولی برای کسی که حاجت شما را برآورد از خداوند چیزی -رزق کفاف- خواستید که ما دوست نداریم!
فرمود: «مقدار کمی که کافی باشد در زندگی بهتر از ثروت زیاد است که انسان را به خود مشغول کند.» بعد این دعا را کردند: «خدایا به محمد و آل محمد به مقدار کفایت، رزق لطف فرما.»
(داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 72 -انوار نعمانیه، ص 342)

4- صدقه موجب افزایش رزق

یکی از پسران امام صادق علیه‌السلام نامش محمد بود. گاهی از مخارج زندگی‌اش چیزی زیاد می‌آورد، امام فرمود: «چقدر از مخارج زندگی‌ات زیاد آمده؟» عرض کرد: «چهل دینار»، فرمود: «آن را در را خدا صدقه بده.» عرض کرد: «غیرازاین پولی ندارم، اگر صدقه بدهم چیزی برایم نمی‌ماند؟»
فرمود: «برو آن را صدقه بده، خداوند عوضش را می‌دهد، آیا نمی‌دانی که هر چیزی کلیدی دارد و کلید رزق، صدقه است!»
محمد نصیحت پدر را پذیرفت و آن چهل دینار اضافی را صدقه داد. از این جریان ده روز بیشتر نگذشت که چهار هزار دینار برای امام آوردند، امام به محمد فرمود: «پسر جانم! ما برای خدا، چهل دینار دادیم، خداوند به جای آن، چهار هزار دینار (صد برابر) به ما عنایت فرمود.»
(حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 92 -فروع کافی، ج 4، ص 9)

5- عمادالدوله

آل‌بویه که سلطنت آن‌ها از سنه 322 آغاز شد، حدود 126 سال حکومت کردند. از بزرگ‌ترین و خوش‌سلوک ترین آن‌ها نسبت به مذهب تشیع و رعیت، عمادالدوله (ابوالحسن علی بن بویه) بود که نه سال حکومت کرد. (متوفی 338).
از غرایبی که برای او اتفاق افتاد و در باب رزق و گنج می‌باشد، چند است:
اول: وقتی به شیراز آمد یاقوت که از جانب المقتدر بالله عباسی حاکم بود فرار کرد. عمادالدوله می‌خواست خرج لشکر را بدهد چیزی نداشت. در این خیال بود و از ناراحتی سواره به شکار رفت. در صحرا دست اسبش به سوراخی فرورفت. دست اسب را بیرون کشید سوراخ وسیعی پیدا شد و گنجی ظاهر گشت که یاقوت، آنجا ذخیره کرده بود، گنج را برداشت و خرج لشگر را داد.
دوم: روزی از قفا دراز کشیده بود و فکر لشکر و رعیّت بود دید، ماری از سقف به گوشه‌ی دیگر رفت. امر کرد سقف را بشکافند و مار را بکشند تا کسی را نگزد. چون سقف را کندند سقف دیگری پیدا شد و مابین آن صندوق‌هایی که پانصد هزار دینار در آن بود کشف کردند. پس آن گنج را برداشت و میان رعیّت تقسیم کرد.
سوم: برای خودش (و بزرگان ارتش و لشکریان) خواست لباسی بدوزد. خیاطی را خواست، خیاط مخصوص فرماندار شهر (یاقوت) را معرفی کردند که کر بود. فرمود: خیاط باید چشم داشته باشد به گوش محتاج نیست. خیاط را آوردند و فرمود: برای خودم و لشکر و نوکرها و سرکرده‌ها لباس بدوز. او کر بود خیال کرد درباره‌ی او سعایت کردند که نزدش پول است، گفت: «از مال یاقوت فرماندار فقط چهار صندوق بیشتر پیش من نیست و نمی‌دانم درونش چیست!»
عمادالدوله فرستاد صندوق‌ها را آوردند، چون سر صندوق باز کردند مال‌های زیاد و لباس زیبا و جواهر درونش بود. (جامع النورین، ص 323 از اخبار غیبیه در ملاحم و فتن از امیرالمؤمنین است که به حکومت آل‌بویه اشاره فرمود: یَخرُجُ مِن دیلَمان بنو الصّیاد…ثم یَستَقوی اَمرَهُم حتّی یَملِکوا الزوارء و یَخلَعوا الخُلَفاء، ص 314)

رحمت و مهربانی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 159 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «ای پیامبر پس به مهربانی و رقّت قلب از طرف خداوند با آنان نرم‌خویی ورزیدی.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «هر کس مهر ورزد مورد رحمت قرار گیرد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 459 -مکارم الاخلاق، ج 1، ص 421)

توضیح مختصر:

رحمت، صفتی است در خداوند که سبب اعطاء و افاضه و رفع حاجت نیازمندان می‌شود و رحمان که صیغه مبالغه است دلالت بر کثرت و بسیاری رحمت بر همه‌ی موجودات اعم از مؤمن و کافر و … دارد.
لذا رحمان، عام برای مؤمن و کافر است و رحیم مختص مؤمنین می‌باشد. خداوند در سوره‌ی نساء آیه‌ی 175 فرمود:
«اما آن‌کسانی که به خداوند ایمان آوردند و به او چنگ در زدند خداوند آنان را در رحمت و بخششی از خویش درخواهد آورد.» (تفسیر المیزان، ج 9، ص 309)
البته رحمت الهی و همه‌ی داده‌هایش بی‌پایان است. تخفیف‌هایی که برای مجرمین و گنه‌کاران وضع کرده مخصوصاً در قیامت مانند مسئله‌ی شفاعت و مانند آن هم دلالت بر مهربانی او دارد. در همین دنیا وقتی می‌نگریم مثلاً یک میلیارد نفر مردم چین خدا را قبول ندارند و کافر مطلق هستند اما خداوند از سر مهربانی و ترحمی که دارد، همه‌چیز، از زن و فرزند و خانه و ماشین و … به آن‌ها داده است.
او فیّاض است، یعنی فیض رسانی او مختص به زمان و چند نفر خاص نیست بلکه به همه افاضه می‌کند تازه از فضلش، زیادی هم می‌دهد. در قرآن در سوره‌ی نساء در دو جا آیات 48 و 116 می‌فرماید:
«بی‌گمان خداوند هر کس به او شرک ورزد را نمی‌آمرزد و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید.»
وقتی کسی این آیه را می‌خواند دچار یأس از رحمت خدا نمی‌گردد و امیدش به مهربانی و بخشایش او بسیار می‌شود.

1- بوسیدن فرزند

روایت شده پیامبر صلی‌الله علیه و آله، حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام را بوسید. اقرع بن حابس گفت: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله من ده فرزند دارم و هیچ‌کدام از آن‌ها را نبوسیدم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «به من چه مربوط است که خداوند رحمت را از دلت برداشته است؟»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بوسیدن فرزند، رحمت است.»
(مکارم الاخلاق، ج 1، ص 421)

2- تفاوت نیست

خداوند در سوره‌ی ملک آیه‌ی 3 فرمود: «در آفرینش موجودات خداوند رحمان، تفاوتی نیست (ما تَری فی خَلقِ مِن تفاوت)» این به خاطر رحمت عامه‌ای است که از رحمانیّت او شامل موّحد و کافر و خوب و بد است. در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 156 فرمود: رحمت من همه‌چیز را در برمی‌گیرد. (و رَحمتی وَسِعَت کُل شَیءٍ) پس تفاوت در موجودات به نحو عام نیست، اما به تجلّی رحیمی که خاص است نسبت به موجودات تفاوت دارد که در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 56 فرمود: «رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. (اِنَّ رحمت‌الله قَریب مِن المُحسِنین)»

3- رحمت (مهربانی) خدا

1. خداوند در سوره‌ی بقره آیه‌ی 64 به قوم حضرت موسی علیه‌السلام می‌فرماید: «اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هرآینه از زیان‌کاران می‌شدید.»
2. در سوره‌ی آل‌عمران آیه‌ی 74 به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «خدا هر که را مشیّت او تعلّق گیرد مخصوص به فضل و رحمت خود گرداند که خدای را فضل و رحمت بی‌منتهاست.»
3. در سوره‌ی نساء آیه‌ی 83 می‌فرماید: «اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما (مسلمین) نبود جز اندکی شیطان را پیروی می‌کردید.»
4. در سوره‌ی انعام آیه‌ی 12 می‌فرماید: «ای پیامبر تو بازگو همه‌ی آسمان‌ها و زمین ملک خداست که بر خویش رحمت را فرض کرده است.»
5. در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 56 می‌فرماید: «خدا را هم از روی ترس و هم از روی امید بخوانید که البته رحمت او به نیکوکاران نزدیک است.»
نمونه‌های زیادی در رحمت و مهربانی خدا در آیات وارد شده که ما برای نمونه همین پنج آیه را نقل کردیم.

4- سبقت رحمت بر عذاب

از قرآن می‌توان این مطلب را که: «رحمت او بر غضب و عذابش سبقت دارد» استخراج کرد.
در دعای جوشن کبیر بند بیست آمده است: «یا مَن سَبَقَت رَحمَتَهُ غَضَبَهُ: ای خدایی که رحمت او بر غضبش سبقت دارد.» در قرآن این اسماء الهی: «ذوانتقام: 4 مرتبه»، «ذوعقاب:1 مرتبه»، «سریع العقاب: 2 مرتبه»، «شدید العقاب: 14 مرتبه»، «شدید العذاب: 1 مرتبه»، «شدید المِحال: 1 مرتبه»، «قاهر: 2 مرتبه»، «قهّار، 6 مرتبه» تکرار شده است که مجموع 173 مرتبه می‌شود که دلالت بر انتقام و عقاب و عذاب و مجازات کافران و بدکاران دارد. امّا در قرآن اسم «رحمان: 56 مرتبه» و اسم «رحیم: 117 مرتبه» تکرار شده است که مجموع 173 مرتبه می‌شود و اگر با 113 مرتبه‌ی ابتدای سوره‌ها که رحمان 113 و رحیم 113 مرتبه در «بسم‌الله الرحمان الرحیم» آمده است جمع کنیم 399 مرتبه این دو اسم تکرار شده است که دلالت بر مهربانی، بخشندگی و ترحّم حق‌تعالی به همه‌ی بندگان دارد.

5- ترحّم و مهربانی

خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: «ای موسی! آیا می‌دانی چقدر به تو ترحّم نموده‌ام؟» گفت: «تو از مادرم به من مهربان‌تری.» فرمود: «مادرت در اثر فضل و رحمت من بر تو ترحّم می‌کرد. من بودم او را بر تو مهربان ساختم و قلب او را پاک نمودم تا تو را پاک تربیت کند. اگر من این کارها را با وی نمی‌کردم او با زنان دیگر فرقی نداشت.»
(کلیات حدیث قدسی، ص 140)

رحمت الهی

قرآن:

خداوند متعال در سوره‌ی فاتحه آیات 3-2 می‌فرماید: «ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است و رحمتش وسیع و بخشایشگر است.»

حدیث:

امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «مؤمن با سه خصلت، هیچ‌وقت هلاک نمی‌شود: شهادت به یگانگی خدا، شفاعت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و آل او، وسعت رحمت خدای عزّوجل.»
(تفسیر معین، ص 1 -بحار، ج 78، ص 159)

توضیح مختصر:

رحمت الهی را چه کسانی انتظار دارند؟ به نحو خاص:
«آنانی که ایمان آوردند و مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند آنان امیدوار رحمت خدا باشند.» (سوره‌ی بقره، آیه‌ی 218)
همه‌ی مخلوقات، امید به رحمت عامه‌ی الهی دارند ولیکن نوع امید با شرایطش بیش از همه در کشتی رحمت خاص قرار می‌گیرند که ایمان و مهاجرت و جهاد در راه خدا، همراه حرکت آنان به مقصد حقیقی بوده است.
اما مهم‌ترین مسئله در رحمت، یاس است که خداوند در سوره‌ی زمر آیه‌ی 55 فرمود:
«ای بندگان من که بر نفس خود ستم کردید از رحمت خدا مأیوس مشوید که خدا همه‌ی گناهان را می‌آمرزد و او آموزگار رحیم است.»
نکته‌ی قابل‌توجه آن است که بنده باید اسباب و علل جذب رحمت را در خود آماده کند چون آنانی که فقط به لفظ می‌گویند، در درون و عمل ارتباطی به جذب رحمت ندارند و بی‌بهره‌اند.
وقتی بنده خانه را مهیای رحمت رحمان قرار می‌دهد خداوند چه کار می‌کند؟ در سوره‌ی حدید آیه‌ی 28 می‌فرماید:
«خدا از رحمت خود دوچندان به شما می‌دهد و برایتان نوری قرار می‌دهد تا با آن نور مشی کنید و شما را می‌آمرزد.»
خداوند بی‌نیاز و ذوالرحمه؛ صاحب رحمت است. (سوره‌ی انعام، آیه‌ی 133) و دارنده‌ی چیزی خزانه‌اش سنگینی می‌کند و می‌خواهد به نیازمند و طالب و مشتاق بدهد. فیضِ فیّاض، هست اما گیرنده‌ی فیض کیست؟ آماده است؟ ظرف گیرندگی را دارد؟ اینکه پیامبر، رحمت برای دو عالم دنیا و آخرت شد به خاطر جامعیت و داشتن مقام جمع‌الجمعی او بوده است که کسی از او بالاتر در این موضوع نبوده است.

1- فاصله مشو

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: وقتی خدا چشم حضرت ابراهیم علیه‌السلام را بازنمود و ملکوت آسمان و زمین را به او نشان داد، مرد و زنی را دید که مشغول عمل ناشایست هستند، نفرین نمود و هلاک شدند. بار دوم و سوم افرادی را که مشغول معصیت بودند دید و نفرین کرد و آنان نیز هلاک شدند.
در مرتبه‌ی چهارم، خداوند فرمود: «ابراهیم! من خدای غفور، رحیم، جبّار و حلیم هستم. زبان از نفرین بازدار که تو برای اندرز و ترساندن مبعوث شدی. بندگانم نزدم: 1. معصیت می‌کنند، عجله در کیفر آن‌ها نمی‌کنم.2. اگر توبه کنند می‌بخشم. 3. گروهی از معصیت‌کاران را مهلت می‌دهم تا از صُلب آنان فرزندان مؤمن به وجود آیند و با پدر و مادر کافر مدارا می‌نمایم.
عذاب من تناسب با کبریایی‌ام دارد و من به آن‌ها از تو مهربان‌ترم؛ بین من و آن‌ها فاصله مشو.»
(داستان‌ها و پندها، ج 4، ص 71 -احتجاج طبرسی)

2- امّت پیامبر

ابن عباس گفت: روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله بر ما ظاهر شد و فرمود: «امت‌ها را بر من عرض کردند؛ پیامبری می‌گذشت که با او یک مرد و پیامبری که با او دو مرد و پیامبری که با او هیچ‌کس نبود و پیامبری که او را گروهی همراهی می‌کردند. پس‌ازآن، جمعیت بسیاری را دیدم که امید داشتم امت من باشند.
به من گفته شد، این‌ها موسی و قوم اوست. پس به من گفته شد: نگاه کن! چون نگریستم، جمعیت انبوهی را دیدم که افق را مسدود کرده بود. به من گفته شد بازهم و بازهم بنگر.
چون نگریستم جمعیت بسیاری را دیدم. به من گفته شد این‌ها امت تو می‌باشند و همراهان اینان هفتاد هزار نفر است که بی‌حساب داخل بهشت می‌شوند.» در این موقع مردم پراکنده شدند و پیامبر صلی‌الله علیه و آله سخنان خود را توضیح نداد. افراد باقیمانده به مذاکره پرداختند و گفتند: «ما در حال شرک زاده شده‌ایم؛ لیکن به خدا و پیامبرش ایمان آورده‌ایم و این مردم فرزندان ما هستند.»
(راه روشن، ج 8، ص 452 -ترجمه محجه البیضاء به قلم سید محمدصادق عارف)

3- حتی قارون

روایت شده که خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: «قارون (وقتی عذاب را دید) به تو استغاثه کرد و کمک جست و تو به فریادش نرسیدی. به عزت و جلالم قسم! اگر قارون در آن هنگام از من فریادرسی می‌کرد، هرآینه کمکش می‌کردم و او را می‌آمرزیدم.»
(محجه البیضاء، ج 8، ص 385)

4- مادر و پسر اسیر

در یکی از جنگ‌ها، کودکی از اسیران را برای فروش آوردند و روز گرمی در سرزمین بطحاء بود. مادر بچه از درون خیمه، بچه‌اش را دید و به سرعت به‌سوی او دوید و او را در بغل گرفت و به پشت خوابید. فرزندش را روی سینه‌اش جا داد تا از گرما حفظ شود و هی می‌گفت: «پسرم! پسرم!»
پس مردم گریه کردند و فروختن اسیر را رها کردند. پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و آن‌ها این محبّت مادر و فرزند را برای پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل کردند. پس، از ترحّم ایشان شاد شد و آن‌ها را بشارت داد و فرمود: «از رحمت این مادر به پسرش تعجّب می‌کنید؟» گفتند: «آری!» فرمود: «خداوند به شماها از آن مادر نسبت به بچه‌اش رحیم‌تر می‌باشد!» پس مسلمانان از این خبر بسیار مسرور و شادمان گشتند.
(محجه البیضاء، ج 8، ص 389 -صحیح بخاری، ج 8، ص 9)

5- برای مؤمن

سلیمان بن خالد گفت: این آیه «اَلا مَن تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَاُولئِک یَبدِّلُ الله سَیئاتِهم حَسَنات: هر که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خداوند گناهان او را به حسنات تبدیل می‌کند.» (سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 70) را نزد امام صادق علیه‌السلام قرائت کردم.
امام علیه‌السلام فرمود: این آیه درباره‌ی شما است. روز قیامت، بنده‌ی مؤمن گنه‌کار را می‌آورند و به تمام حساب‌های او می‌رسند و او به همه‌ی گناهان خود اقرار می‌کند.
خداوند می‌فرماید: «در دنیا این گناهان را بر تو پوشاندم. اینک نیز می‌بخشم.» پس فرمان می‌دهد تمام گناهان او را به ثواب بنویسند. نامه‌ی عمل او را در محشر می‌بینند، تعجّب می‌کنند که حتّی یک گناه در آن نیست. می‌گویند: «آیا این بنده، یک معصیّت هم نکرده است؟!» و این معنی آیه‌ی شریفه می‌باشد.
(داستان‌ها و پندها، ج 4، ص 74-بحار، ج 7، ص 288)

رحْم (مهربانی، رقت قلب، نرم دلی)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 29 سوره‌ی فتح می‌فرماید: «محمد فرستاده‌ی خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که به مردم رحم نکند خداوند رحمت خویش را از او بازدارد.»

توضیح مختصر:

رحم به مهربانی، رقّت قلب، نرم‌دلی و بخشایش را گویند. خداوند که رحمان است، رحم کننده به تمامی مخلوقات است، وقتی آدم از بهشت رانده شد عرض کرد: «پروردگارا به نفس خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی و رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 23)
و کلماتی که آدم خدای را خواند یکی این بود: «فَاَرحِمنی وَ أنتَ خیرُ الرّاحِمین: پس مرا رحم کن و تو بهترین رحم کنندگانی.» (ترجمه‌ی المیزان، ج 1، ص 211)
اگر بندگان، خود را آماده و مهیای ترحّم الهی کنند خداوند به آن‌ها مهربانی می‌کند چنان‌که در سوره‌ی هود آیه‌ی 119 فرمود:
«انسان‌ها همیشه در اختلاف‌اند مگر کسانی که پروردگارت به آن‌ها رحم کرده باشد و برای همین خلقشان کرده بود.»
عده‌ای ذاتاً رحم‌دل هستند و رقّت قلب دارند چنان‌که در صدقه دادن نسبت به ضعفا و فقرا و مساکین اهتمام دارند و موجب دلگرمی فقرا می‌باشند.
رسول خدا در دعایی در حق انصار مدینه به خداوند چنین عرضه می‌کند: «پروردگارا به انصار رحم کن و به فرزند زادگان انصار رحم کن.» این بیان چنان در دل‌های انصار اثر گذاشت که همه به گریه درآمده و محاسنشان از اشک چشمانشان خیس شد.
ببینید چقدر مسئله‌ی نرم‌دلی و رقّت قلب، خوب است که پیامبر برای اهل مدینه این دعا را کردند!

1- موسی و رحم

وقتی حضرت موسی علیه‌السلام با حق‌تعالی مناجات کرد؛ عرض نمود: «خدایا! به کدام خصلت از کارهایم، مرا به خودت اختصاص دادی؟»
خطاب رسید: «ای موسی! وقتی چوپانیِ گوسفندان شعیب را می‌نمودی، روزی هنگام گرمی هوا، بزغاله‌ای از گله فرار کرد و تو دنبالش دویدی و بسیار به رنج افتادی.
چون به آن بزغاله رسیدی، او را در کنار خود گرفتی و گفتی: ای بی‌چاره مرا و خود را بسیار رنجانیدی. پس او را بر دوش خود گرفته و به گله آوردی.
به سبب ترحّمی که بر آن نمودی، تاج پیغمبری بر سر تو نهادیم و کرامت نبوّت به تو دادیم.»
(نمونه معارف، ج 5، ص 333 -زینه المجالس، ص 497)

2- پیامبر رحیم و مهربان

مُغیره پسرعموی پیامبر و برادر رضاعی و هم سن آن حضرت بود. او قبل از بعثت به پیامبر علاقه‌ی وافر داشت، ولی وقتی پیامبر مبعوث گردید، از دشمنان حضرت شد و آسیب‌های فراوان به پیامبر وارد گردانید.
چون سپاه پیامبر برای فتح مکه به آن سرزمین آمد، مُغیره و عبدالله بن امیّه از سران کفر از مکه خارج شده و خود را به سرزمین «نبق» محل استقرار ارتش پیامبر رساندند و اجازه‌ی حضور خواستند؛ ولی پیامبر اجازه ندادند.
او بسیار متأثر شد و گفت: «اگر پیامبر به من اجازه‌ی ملاقات ندهد، دست پسربچه‌ام را می‌گیرم، سر به بیابان می‌گذارم تا از گرسنگی و تشنگی بمیریم.»
وقتی این سخن او را به پیامبر رساندند، اجازه‌ی ملاقات داد. چون شرفیاب شد و اسلام آورد، از شرمندگی سر را بلند نمی‌کرد. تا اینکه امیرالمؤمنین به او فرمود: «چون حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله رسیدی، همان کلمات برادران یوسف را که در قرآن نقل شده است، بخوان تا پیامبر شما را ببخشد، زیرا پیامبر صلی‌الله علیه و آله از یوسف کمتر نیست.»
مغیره دستور امیرالمؤمنین را اجرا کرد و وقتی نزد پیامبر آمد، این آیه را خواند: «سوگند به خدا که خداوند تو را بر ما مقدم داشت و ما مردم مقصر و خطاکار بودیم.»
(سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 91)

پیامبر فرمود: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را می‌بخشد و رحم خدا از همه بیشتر است. (یوسف، آیه‌ی 92 «وَ هوَ اَرحَمُ الرّاحِمین»)
سپس مغیره، اشعاری از روی عذرخواهی خواند و پیامبر مژده‌ی بهشت را به او داد و او انسانی شد وارسته؛ تا جایی که سه روز قبل از مرگش، قبر خود را با دست خود کَند و آماده‌ی مرگ شد.
(داستان‌های زندگی پیامبر، ص 80 -سفینه البحار، ج 1، ص 632)

3- سَبُکتگین (متوفی 387)

سبکتگین اولین پادشاه غزنوی بود، او ابتدا غلامی تُرک بود و یک اسب بیش نداشت. محلش در نیشابور بود و همه روز به صحرا می‌رفت تا شکار کند.
روزی در صحرا بچه آهویی دید، با سرعت هرچه تمام‌تر با اسبش حرکت کرد و بچه آهو را گرفت و همراه خود به شهر آورد.
چون مقداری راه آمد، دید مادر بچه آهو از پشت می‌آید، دانست که برای بچه‌اش می‌آید. پس پیش خود گفت باید از این بچه آهو صرف‌نظر کرد. پس آن را رها کرد تا با مادرش برفت و مادر نگاهی به سبکتگین کرد.
چون به شهر آمد، شب فرارسید و خوابید. در عالم خواب پیامبر صلی‌الله علیه و آله را زیارت کرد و فرمود: «ای سبکتگین! آن مرحمت و شفقتی که در حق آهو کردی، خداوند به تو سلطنت خواهد بخشید، ولی در حق بندگان خدای، همین ترحم را به‌جای آور تا دولت تو را ثباتی باشد.»
پس از آن خواب کم‌کم کارش بالا گرفت و به خاطر ترحم و شفقتی که در حق حیوان کرد، به سلطانی رسید.
(جوامع الحکایات، ص 200)

4- بی‌رحمی همانند ترس خروس

ابو ایّوب موریانی (م 154) وزیر، از مقرّبان دومین خلیفه عباسی، منصور دوانیقی بود. هرگاه خلیفه او را می‌طلبید، رنگش زرد می‌شد و می‌لرزید.
روزی یکی از آشنایانش به او گفت: تو از مقرّبان خلیفه هستی، چه طور هرگاه تو را می‌طلبد، حالت عوض می‌شود و خود را گم می‌کنی؟!
ابو ایوب گفت:
بازی از خروسی پرسید: تو از بچگی منزل آدمی بودی و به دست خود تو را آب و دانه می‌دهند و جایی برایت می‌سازند، جهت چیست که هرگاه به سروقت تو می‌آیند و می‌خواهند تو را بگیرند، سروصدا می‌کنی و از این خانه و از این بام به آن بام می‌گریزی؟ من بااینکه مرغی وحشی‌ام، چون مردم صید کنند، آرام می‌گیرم.
چون مرا از پی صید فرستند، پرواز کنم و صید را می‌گیرم و به خدمت آن‌ها می‌آورم و سروصدا نمی‌کنم.
خروس گفت: ای باز! هرگز شنیده‌ای، هیچ بازی را بر سیخ بکشند و بر آتش سرخ کنند؟ گفت: نه. خروس گفت: تا من در این خانه بودم، صدها خروس را دیده‌ام که سر بریده‌اند و پرش را کنده‌اند و گوشتش را بر سیخ کرده‌اند و خورده‌اند. نوحه و فریاد من از این جهت بوده؛ و همیشه دلم محزون است و رنگم تغییر می‌کند.
ای سؤال کننده! بارها بی‌رحمی را از خلیفه نسبت به مقرّبان دیده‌ام، از این رو مانند خروس می‌گویم، نکند روزی نوبت من شده باشد و این بی‌رحمی بر من شامل گردد و مرا نیز به قتل برساند.
(لطائف الطوائف، ص 101)

5- غلام آب کش درمانده

اسحاق موصلی (م 235) غلامی داشت که پیوسته کارش آب کشیدن و آب آوردن بود و از کثرت کار درمانده بود.
روزی اسحاق از او پرسید: «ای غلام! حال خود و حال مرا چه طور می‌بینی؟» گفت: «می‌بینم که در این خاندان و قبیله، از همه بدبخت‌تر من و تو هستیم!»
گفت: «به چه دلیل؟» غلام گفت: «به این دلیل که تو همه‌ی شب در غم نان خاندان هستی و من هم-از بی‌رحمی تو- در غم آب ایشانم. ایشان از غم تو و رنج من فراغت دارند و من و تو را از کارگران خود می‌شمارند، با وجود این، هیچ‌کدام از اهل خاندان از ما راضی نیستند و دائم بر ما منّت می‌گذارند.»
اسحاق بخندید و گفت: قسم به خدا راست می‌گویی.
پس رحم به حال غلام درمانده کرد و گفت: از امروز آزادی!
(لطائف الطوائف، ص 395)

ذوالقرنین

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 83 سوره‌ی کهف می‌فرماید: «ای پیامبر سؤال از ذوالقرنین می‌کنند پاسخ ده که من به‌زودی حکایت او را به شما تذکر خواهم داد.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هان ذوالقرنین، پیامبر و رسول نبود بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را دوست می‌داشت.»
(تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 295)

توضیح مختصر:

ذوالقرنین از پادشاهان مؤمن روی زمین بود که پیامبر نبود ولیکن بنده‌ای بود که خداوند را دوست می‌داشت و مردم را به راه راست نصیحت می‌کرد. خداوند او را در روی زمین توانا کرد و قدرت داد و آنچه از اسباب که لازمه‌ی پادشاهی و مدیریت و خداپرستی بود از علم و عقل و دین و نیروی جسمانی و کثرت مال و لشکر و مانند این‌ها را به او داد.
اما درباره ذوالقرنین همان‌طوری که علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ج 13 ذیل آیه‌ی 83 سوره‌ی کهف آورده، بسیار در اخبار و تواریخ به اختلاف نقل شده که راویانِ ضعیف و یهودیانی که بعداً مسلمان شدند، آن‌ها را نقل کرده‌اند.
1. ذوالقرنین از جنس بشر بوده یا مَلَکی از ملائکه بوده است؟
2. چه سِمَتی داشته؟
3. نامش چیست؟
4. چرا او را ذوالقرنین گفته‌اند؟
5. سفر او به مغرب و مشرق چگونه و کجا بوده است؟
6. آیا ابر در تسخیر او بود؟
7. او به کوه قاف رسید؟
8. به آب حیات دست یافت؟
9. سدّ ذوالقرنین در کجاست؟
10. طول و عرض آن چقدر است؟
11. در چه زمان از تاریخ بوده است؟
12. چقدر سلطنت کرد؟ و دیگر مسائلی که پیرامون او به اختلاف نقل شده است.
خلاصه‌ی مطلب آنکه از امیرالمؤمنین سؤال شد درباره‌ی ذوالقرنین که آیا پیغمبر بوده یا نه؟ فرمود: از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: «او بنده‌ای معتقد به وحدانیّت خدا و مخلص در عبادتش بود، خدا هم خیرخواه او بود.»
(الدّرالمنثور، ج 4، ص 240)

1- ذوالقرنین کیست؟

نام او عیاش (عبدالله) بود اول کسی بود که بعد از نوح پادشاه شد و ما بین مشرق و مغرب را مالک شد.
ذوالقرنین غیر از اسکندر رومی است و حق این است که پیامبر نبوده ولیکن بنده‌ی شایسته‌ای بود که از جانب خدا مؤیّد بود.
خداوند در قرآن سوره‌ی کهف (90-89) فرمود: به‌درستی ما تمکین دادیم برای ذوالقرنین در زمین و عطا کردیم به او از هر چیزی سببی. پس پیروی کرد سببی را تا رسید به محل غروب آفتاب …گفتیم: ای ذوالقرنین آیا عذاب خواهی کرد به کشتن کسی را که از کفر برنگردد یا اخذ خواهی کرد در میان ایشان نیکی را؟
گفت: «اما کسی که ستم کند و شرک آورد او را عذاب خواهم کرد… اما کسی که ایمان بیاورد و عمل شایسته بکند او را جزای نیکو هست.»
(قصص‌الانبیاء راوندی، ص 122-تفسیر عیاشی، ج 2، ص 350)

2- چرا ذوالقرنین گفتند؟

ده قول است در این‌که چرا عیاش را ذوالقرنین گفتند:
1. یک‌مرتبه ضربتی بر قرن راست یعنی طرف راست سر او زدند و مُرد و خداوند او را زنده کرد. پس ضربتی دیگر بر طرف چپ سر او زدند و مُرد، خداوند او را دوباره زنده کرد.
2. دو قرن زندگی کرد و زمان او دو قرن از مردم منقرض شدند.
3. در سرش دو بلندی شبیه به شاخ بود.
4. در تاجش دو شاخ بود.
5. استخوان دو طرف سرش قوی بود و آن‌ها را قرن می‌گویند.
6. دو قرن دنیا، یعنی دو طرف عالم را سیر کرد و مالک شد.
7. دو گیسو در دو جانب سرش بود.
8. نور و ظلمت را خدا مسخّر او کرده بود.
9. در خواب دید که آسمان رفت و به دو قرن یعنی دو طرف آن آفتاب چسبیده.
10. قرن به معنی قوّت است یعنی قوی و شجاع بود و اقتدار عظیم به هم رسانید.
(مجمع‌البیان، ج 3، ص 490 -تفسیر فخر رازی، ج 21، ص 163 –سوره‌ی کهف آیات 98-91)

3- یأجوج و مأجوج

ذوالقرنین در سفر خود به میان دو کس رسید که نزد آنان رفت و هیچ کلامی را نمی‌فهمیدند و آدم‌های زیرک نبودند.
گفته‌اند: آن منطقه کوه ارمنیه و آذربایجان بوده یا دو کوه در آخر شمال که منتهای ترکستان بوده است.
گفتند: «ای ذوالقرنین به‌درستی که یأجوج و مأجوج فساد کنندگان‌اند در زمین ما به کشتن و خراب کردن تلف نمودن زراعت‌ها. آیا برای تو مزدی قرار بدهیم که قرار دهی میان ما و ایشان سدّی که نتوانند به‌طرف ما آیند؟»
ذوالقرنین فرمود: «آنچه پروردگار مرا در آن متمکّن گردانیده است از مال و پادشاهی بهتر است از آن خرجی که شما به من می‌دهید و مرا به آن احتیاجی نیست. پس اعانت کنید مرا به قوّتی تا بگردانم میان شما و میان ایشان سدی بزرگ.»
پس برای من پاره‌های آهن بیاورید. آنگاه بر روی یکدیگر چید آهن‌ها را در میان دو کوه تا برابر کوه‌ها شد. آنگاه فرمود: در کوره‌ها بدمید تا آنجا گرم و آتشین شود. پس مس گداخته بر آهن‌ها بریزید. از آن‌وقت دیگر یأجوج و مأجوج نمی‌توانستند بر آن سد بالا روند و رخنه به‌طرف اینان بکنند.
(مجمع‌البیان، ج 3، ص 495 -تفسیر فخر رازی، ج 21، ص 171 –سوره‌ی کهف، آیات 98-91)

4- سنّت او در امیرالمؤمنین و قائم علیه‌السلام

پیامبر فرمود: ذوالقرنین بنده‌ی صالحی بود که خدا او را حجت گردانیده بود بر بندگانش. پس قومش را به دین حق خواند و امر کرد ایشان را به پرهیزکاری از معاصی.
پس ضربتی بر جانب راست سرش زدند و غایب شد از ایشان مدتی تا آنکه گفتند مُرد یا هلاک شد یا به کدام بیابان رفت.
پس ظاهر شد و به‌سوی قومش برگشت و باز ضربت زدند بر جانب چپ سر او. به‌درستی که در میان شما کسی هست که بر سنت او خواهد بود (ضربتی از عمرو بن عبد و ضربتی از ابن مجلم مرادی بر سر امیرالمؤمنین زده شد.)
به‌درستی که حق‌تعالی تمکین داد او را در زمین و از هر چیز سببی به او عطا فرمود و او به مغرب و مشرق عالم رسید و به‌زودی خدا سنت او را در قائم از فرزندان من جاری خواهد کرد تا آنکه نماند هیچ صحرا و دشت و کوهی که ذوالقرنین طی کرده باشد مگر او طی کند و خدا گنج‌ها و معدن‌های زمین را برای او ظاهر گرداند و یاری دهد او را به آنکه ترس او را در دل‌های مردم اندازد و زمین را پر از عدل و راستی کند بعدازآنکه پر از ظلم و جور شده است.
(کمال‌الدین، ص 394)

5- ابر نرم، پادشاهی جمع زمین

امام صادق علیه‌السلام فرمود: ذوالقرنین را مخیّر کردند اختیار ابر نرم یا ابر صعب؛ پس موکّل ابر نرم را اختیار کرد و ابر صعب برای حضرت صاحب‌الامر ذخیره کرده است.
از امام معصوم درباره‌ی ابر صعب سؤال کردند، فرمود: ابری است که در آن رعد و صاعقه و برق بوده باشد که حضرت قائم بر این‌ها مالک و تسلط دارد. (بصائر الدرجات، ص 409)
دو کس که در زمین مصافحه کردند: ذوالقرنین و ابراهیم خلیل بودند. (امالی طوسی، ص 215)
روایت است که دو پادشاه مؤمن جمیع زمین را متصرّف شدند: سلیمان و ذوالقرنین.
(خصال، ص 255 -حیوه القلوب، ج 1، صص 472-439)

ذلّت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 26 سوره‌ی یونس می‌فرماید: «کسانی که نیکی کردند؛ پاداش نیک و افزون بر آن دارند و تاریکی و ذلّت، چهره‌هایشان را نمی‌پوشاند؛ آن‌ها اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ساعتی خواری، با عزّت دورانِ روزگار برابری نکند.»

توضیح مختصر:

ذلّت یعنی ذلیل و خوار شدن، پست و زبون شدن. دو معنی می‌توان برای خوار گفت: یکی آنکه، کسانی که مستکبر و شیطان‌صفت هستند و مدعی دروغین می‌باشند و سرپیچی از اوامر الهی کنند خداوند آنان را در منزل ذلیلی و خواری در درازمدت می‌نشاند. معنی دیگر آن است که هر عملی که اظهار عبدیت عبد را داشته باشد (مانند سجده کردن) هرچه صلاحیت این کار بیشتر باشد عبادت متعیّن و ذلّت عبودیت را می‌رساند.
خاشع کسی است که در نماز خود حالت ذلّت به خود بگیرد. انسان چون ممکن‌الوجود است و احتیاج و افتقار کامل در نیاز دارد، هستی او عین ذلّت است.
اگر کسی در زمین با تواضع راه می‌رود این از مصداق ذلت است. چطور عبد در برابر خداوند عالمیان تسلیم نباشد و مسکنت خود را نشان ندهد درحالی‌که محتاج مطلق است و در برابر هیبت الهی لازمه‌اش خاکساری است!
خداوند به یکی از انبیاء اش وحی کرد که: «به عزت و جلالم سوگند که آرزوی هر آرزومندی را که به غیر من امید ببرد مبّدل به نومیدی می‌کنم و جامه‌ی ذلّت در میان مردم بر تنش می‌پوشانم.»
(تفسیر المیزان، ج 2، ص 49)
این ذلّت همان معنی اول است که خداوند دماغ متکبّران را می‌کوبد، عزتشان را به ذلت تبدیل می‌کند. به قساوت قلب دچارشان می‌نماید که اصلاً بو و مزه‌ی هیچ نوع عبادتی را نمی‌چشد و انگار وجودشان همه‌اش جهنم است و این بدترین نوع ذلت است.

1- محمد و ذوالریاستین

محمد فرزند امام صادق علیه‌السلام شخصی شجاع و سخاوتمند بود و یک روز در میان، روزه می‌گرفت. او معمولاً گوسفندی (قوچی) را ذبح می‌کرد و مردم را مهمانی می‌داد. او در سال 199 هـ ق از مکّه خروج کرد.
پس به امر مأمون خلیفه‌ی عباسی، عیسی جلودی به جنگ او آمد و جمعیتش را متفرق ساخت و او را دستگیر کرد و به خراسان نزد مأمون فرستاد.
مأمون او را عفو کرد و موردتکریم قرار داد. محمد شخصی با عزّت بود و هیچ‌وقت تن به ذلت نمی‌داد. روزی غلامان ذوالریاستین که هیزمی خریده بودند، غلام محمد را زدند و این خبر به او رسید.
با چوب‌دستی از منزل بیرون آمد و فرمود: «مرگ برایت بهتر است از زندگی با ذلّت.» مردم به کمک او آمدند و غلامان ذوالریاستین را زدند و هیزم‌ها را از آن‌ها گرفتند.
این خبر به گوش مأمون خلیفه‌ی عباسی رسید. مأمون دستور داد ذوالریاستین نزد محمد برود و عذرخواهی کند و حق را به غلامان او بدهد.
وقتی خبر آمدن ذوالریاستین را به محمد دادند، فرمود: «باید روی خاک بنشینید، نه روی فرش.» چون ذوالریاستین آمد، تعارف کرد که بنشیند، اما او روی زمین نشست و روی فرش ننشست و از محمد عذرخواهی کرد و حق را به غلامان او داد.
(سفینه البحار، ج 1، ص 317)

2- ذلّت کوچک بهتر است

شبی منصور دوانیقی خلیفه‌ی عباسی، به امام اجازه داد تا از حیره (تبعیدگاه) به مدینه برود. حضرت با مصادف، غلامش و مرازم از اصحابش حرکت کردند. چون به منطقه‌ی نگهبانان رسیدند، یکی خواست باج بگیرد. از این رو به امام متعرض شد و گفت: نمی‌گذارم بروی.
امام با زبان خوش از او خواستند که بگذارد برود؛ اما نگهبان اجازه نمی‌داد. مصادف عرض کرد: «فدایت شوم! این سگ، شما را اذیّت کرد و می‌ترسم شما را دوباره نزد خلیفه ببرد، اذن بدهید من و مرازم او را بکشیم و در میان رودخانه بیندازیم و برویم.»
فرمود: «از این خیال خود را بازدار.» امام پیوسته با آن نگهبان (آخر شب) با زبان نرم صحبت می‌کردند تا آنکه پاسی از شب سپری شد و نگهبان به او اجازه داد.
حضرت از شهر خارج شدند و فرمود: ای مرازم! این‌که شما گفتید، آن مرد را بکشید، آیا این بهتر بود یا این روش من؟ آدمی جزع می‌کند از ذلّت کم، پس عدم صبر او را داخل ذلّت بزرگ‌تر می‌کند؛ یعنی مدارا با این مرد و معطّل کردن او ما را ذلّت کوچک است، اما کشتن او سبب می‌شد که ما دچار گرفتاری‌ها و ذلت‌های بزرگ‌تر شویم.
(منتهی الامال، ج 2، ص 261)

3- نفرین بر مردم کوفه

بعد از این‌که اهل کوفه دوازده هزار تا هشتاد هزار نفر، نامه‌ی با امضاء برای امام حسین علیه‌السلام نوشتند که به کوفه بیاید که یاری‌اش می‌کنند، در مسیر راه از مکه به کوفه، اخبار زیادی به امام رسید. به‌ویژه از بی‌وفایی مردم کوفه و شهادت نایب خاص اش مسلم بن عقیل.
مردی از کوفه پس از اعمال حج گوید: (به نقل مثیرالاحزان، ص 21) در مسیر رفتن به کوفه، به چند خیمه برخورد کردم و سؤال نمودم، این خیمه‌ها متعلق به کیست؟ گفتند: حسین بن علی علیه‌السلام. با اشتیاق به خیمه‌ی اختصاصی امام رفتم و عرض کردم:
پدر و مادرم فدای تو باد، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزه‌ای تو را به این بیابان بی‌آب و علف کشانده است؟
امام فرمود:
«از طرفی بنی امیّه مرا تهدید نمودند و از طرفی مردم کوفه مرا دعوت کردند و این نامه‌های اینان است. ولی همین مردم کوفه مرا به قتل خواهند رسانید و چون دست به این جنایت بزنند، خداوند کسی را بر آن‌ها مسلط خواهد کرد که آن‌ها را به قتل برساند و آن‌چنان خوار و ذلیلشان بکند که ذلیل‌تر از کهنه پاره کنیزان (پارچه‌ای که زنان در ایام عادت حیض استفاده کنند و به خون‌آلوده شود) گردند.»
تحقق ذلّت مردم کوفه، بعد از قتل امام علیه‌السلام پی‌درپی به ظهور پیوست. پس از جریان عاشورا، عده‌ای به‌عنوان توّابین قیام کردند و درگیری و کشتار بسیار شد. بعدازآن مختار قیام کرد که با اضطراب و کشتار و مجازات همراه بود.
ولی بدترین دوران، تاریخ بیست‌ساله‌ای بود (95-75 هـ) که حجاج بن یوسف ثقفی فرمانروای خون‌خوار، آن‌قدر آن‌ها را تحت‌فشار قرار داد و آدم کشت و زندانی‌ها را شکنجه داد که مصداق ذلّت و خواری که امام فرموده بود، در آنجا به ظهور پیوست. تعداد افرادی که (در مدت بیست سال) به دست او کشته شدند، به صدوبیست هزار نفر رسید و موقع مرگ حجاج پنجاه‌هزار نفر مرد و سی هزار نفر زن در زندانش بودند.
نقل کرده‌اند (به نقل مروج الذهب مسعودی، ج 3، ص 137) که او وقتی دستور داد مردم کوفه، برای جنگ به بصره بروند و هر کس که نرفت، او را گردن زنند. پیرمردی گفت: ای امیر! من پیر و ضعیف هستم، آیا فرزند جوانم به جای من به جنگ برود؟ حجاج دستور داد سر او را از بدنش جدا کردند. مردم کوفه وقتی این صحنه را دیدند، از ترس چنان شتاب می‌کردند که بالای پل چندین نفر به درون فرات افتادند و غرق شدند.
(سخنان حسین بن علی علیه‌السلام، ص 111-109)

4- ترک ذلّت

سعدی گوید: در شهر واسط (بین کوفه و بصره) چند نفر پارسا از بقالی نسیه برده بودند و مبلغی بدهکار او بودند.
بقال پی‌درپی از آن‌ها می‌خواست که بدهکاری خود را بپردازند و با آن‌ها برخورد خشن می‌کرد و در مطالبه‌ی خود سخنان درشت به آن‌ها می‌گفت.
آن‌ها از خشونت‌های بقّال ناراحت بودند، ولی بر اثر تهی‌دستی چاره‌ای جز صبر نداشتند.
در این میان، صاحب دلی گفت:
وعده دادن نفس به غذا، آسان‌تر از وعده دادن پول به بقّال است، یعنی شکم خود را وعده‌ی غذا دادن و از بقال قرض نکردن، راحت است و این راهی است که انسان را از ذلّت نجات می‌دهد. چه آنکه، دل کندن از نیکی بزرگان، بهتر از تحمّل جفای دربانان آن‌هاست و بردباری آرزوی گوشت، بهتر از گوشت خریدن نسیه و گرفتار شدن به وام خواهی زشت قصّاب‌هاست.
(حکایت‌های گلستان، ص 156)

5- خواری زیاد و پسرش

امام حسین علیه‌السلام درباره‌ی عبیدالله بن زیاد که از طرف یزید، مأمور کشتن او شد، فرمود:
«همانا زنازاده‌ای فرزند زنازاده، مرا میان کشتن و ذلّت مخیّر گردانید، اما ذلّت و خواری از ما دور است.»
کلام امام اشاره به دو خانواده‌ی خوار و پست است که در تاریخ به تواتر نوشته‌اند: عبیدالله پسر مرجانه است که زن فاحشه‌ای بوده است، معلوم نیست از نطفه کیست؟ ولی زیاد او را فرزند خود خواند؛ اما زیاد، موقعی که معاویه در شام بر بالای منبر رفت و زیاد را یک پله پایین‌تر نشاند، زیاد را برادر خود خواند و جمعی از مردم بی‌عقل شام گواهی دادند. در میان آن‌ها ابو مریم سلولی برخاست و گفت:
در ایام جاهلیت شراب‌فروشی داشتم، ابوسفیان به طائف، پیش من آمد مقداری شراب و اغذیه خرید و خورد و گفت: برایم فاحشه‌ای بیاور.
نزد سمیه مادر زیاد که همسر عبید بود، رفتم و از جود و مقام ابوسفیان تعریف کردم؛ از او خواستم پیش ابوسفیان بیاید.
گفت: عبید با گوسفندانش از صحرا وقتی آمد و غذا خورد و خوابید، من می‌آیم. بعد از زمانی کوتاه آمد و تا صبح نزد ابوسفیان بود.
روزی از سمیه پرسیدم: ابوسفیان چه طور بود؟ گفت: خوب رفیقی بود، اگر گند زیر بغلش نبود.
این جمله، زیاد را ناراحت کرد و گفت: به مادران مردان فحش مده که به مادرت فحش می‌دهند.
معاویه از منبر فرود آمد. آن‌قدر به او اعتراض کردند که شعرا اشعاری علیه وی، مبنی بر برادر خواندن زیاد سرودند. از جمله «ابن مفرغ» می‌گوید: عجیب است که سه نفر به نام زیاد، نافع و ابوبکر از رحم یک مادرند، اما یکی می‌گوید پدرم، قریشی هست؛ دیگری می‌گوید: پدرم فلان شخص است و سوّمی می‌گوید وابسته به عرب هستم.
(پیغمبر و یاران، ج 3، ص 68 –الغدیر، ج 10، ص 223)

ذکر علی، امیرالمؤمنین علیه السّلام

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 4 سوره‌ی تحریم می‌فرماید: «خداوند یاور (پیامبر) است و جبرئیل و مؤمنان صالح (علی بن ابی‌طالب) و ملائکه بعد از آنان پشتیبان اویند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله درباره‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر که از علی ارشاد خواهد، ارشادش کند و هرکه به دامنش چنگ زند، نجات یابد.»
(بحرالمعارف، ج 3، ص 413 -اسرار الامامه)

توضیح مختصر:

یاد امیرالمؤمنین علیه‌السلام عبادت است و سبب نورانیت قلب، ازدیاد ولایت و فزونی محبت او می‌شود. پیامبر در سفارشات خود درباره‌ی امام، به مردم آن‌قدر مطالبی بس گران‌قدر درباره‌ی مقام و منزلت آن حضرت فرمودند که خود چندین جلد کتاب می‌شود. لذا فرمود: خداوند مرا امر کرده که هرگاه سواره‌ام تو هم سوار شوی، پیاده باشم، تو هم پیاده باشی، خداوند به من کرامتی نداده مگر آنکه مثل آن را به تو عطا فرموده است. مرا به نبوّت اختصاص داده و تو را در آن ولیّ قرار داده. هر که تو را انکار کند به من ایمان نیاورده و هرکه به تو کفر بورزد ایمان به خدا نیاورده است. فضل تو از فضل من و فضل من برای تو و آن فضل پروردگار است.
فضل خدا نبوّت رسول و رحمتش ولایت علی است، پس به نبوّت و ولایت، شیعه خوشحال باشند و این برای آنان بهتر است ازآنچه دشمنان از مال و فرزند و اهل دنیا جمع می‌نمایند. قسم به خدا یا علی تو خلق نشدی مگر برای پرستش پروردگارت و به تو معالم دین شناخته می‌شود و به تو راه کهنه اصلاح می‌گردد. خداوند هدایت نمی‌کند کسی را که به تو ولایت ندارد و هدایت به تو نشده است.
(امالی صدوق، ص 399)

1- صالح مؤمنین

امام باقر علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلی‌الله علیه و آله علی علیه‌السلام را به اصحاب این‌طور شناساند که فرمود: «مَن کُنتُ مُولاهُ فَعلیٌ مُولاه: هر که را من مهتر اویم علی سید و مهتر اوست.»
یک‌بار دیگر هنگامی‌که آیه‌ی 4 سوره‌ی تحریم نازل شد؛ «فَانَّ الله هو مولاهُ وَ جبرئیل و صالح المؤمنین: همانا خدا یاور پیامبر است؛ پس از او، جبرئیل و بهترین مؤمنین» پیامبر دست علی را گرفته و فرمود: «این امیرالمؤمنین و صالح مؤمنین است.»
(تأویل الآیات)

2- کفیل تو علی علیه‌السلام

اهالی روستاهای اطراف نجف، سند و مدرکی که به همدیگر می‌دادند این بود که می‌گفتند: «کفیلُکَ ابوالحَسَن علی علیه‌السلام؛ یعنی امیرالمؤمنین وکیل و کفیل تو باشد.» و این به‌عنوان سند محضری بود.
شخصی از یک نفر طلبکار بود و از بدهکار، طلبش را مطالبه کرد. بدهکار انکار می‌کرد، پس گفت: «به نجف برویم و به علی علیه‌السلام سوگند یاد کنیم.»
پس به ایوان طلا رفتند و روبروی ضریح امیرالمؤمنین سوگندش داد و او هم قسم خورد که بدهکار نیست؛ در همان لحظه صورتش سیاه شد.
(هزار و یک تحفه، ص 267)

3- سخن خدا به صدای علی علیه‌السلام

عبدالله بن عمر گوید: رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در جواب کسی که سؤال کرد در شب معراج، پروردگار با چه زبانی با شما گفتگو کرد؟
فرمودند: «با زبان علی بن ابیطالب.» عرض کردم: «خدایا! تو بودی با من سخن گفتی یا علی بود؟» فرمود: «ای احمد! من موجودی هستم نه چون موجودات دیگر، به مردم قیاس نشوم و به مانندی توصیف نگردم. تو را از نور خود آفریدم و علی را از نور تو آفریدم و بر راز دل تو مطلع هستم و می‌دانم محبوب‌تر از علی بن ابی‌طالب در دل نداری، لذا با صدا و زبان او با تو سخن گفتم تا دلت آرام شود.»
(مناقب خوارزمی، ص 47)

4- توصیف از جبرئیل

جبرئیل به پیامبر صلی‌الله علیه و آله گفت: «ای محمّد! قسم به آن کسی که تو را به نبوّت مبعوث گردانیده است، معرفت اهل آسمان‌ها به علی از معرفت اهل زمین به او بیشتر است. در هیچ جنگی از او تکبیر بلند نشد، مگر آنکه ما (ملائکه) با او تکبیر گفتیم. در هیچ غزوه‌ای حمله نکرد، مگر با او به دشمنش حمله کردیم. هیچ شمشیری به کافری نزد، مگر ما با او شمشیر زدیم.
ای محمد! هرگاه به چهره‌ی عیسی و عبادتش، زهد یحیی و طاعتش، ملک سلیمان و سخاوتش مشتاق شدی به روی علی بن ابی‌طالب نظر نما.»
(کفایه الخصام، ص 636)

5- الهی به حقّ علی

عایشه گوید: شبی پیامبر صلی‌الله علیه و آله در حجره من بودند. نیمه‌شب بلند شدم و پیامبر صلی‌الله علیه و آله را در جایش نیافتم. حجره‌ی زنان دیگر را گشتم، آنجا نبود. دیدم با سر و پای برهنه، بالای بام حجره‌ی خودم ایستاده و دست به آسمان بلند کرده و می‌گوید: «الهی! به‌حق علی! خدایا! به‌حق علی!»
عرض کردم: «کسی را بهتر از علی نیافتید که خدا را به‌حق او قسم می‌دهید؟!» فرمود: «قسم به آن کسی که جانم به ید قدرت اوست! به آسمان نظر کردم، بهتر از علی نبود، به زمین نگاه کردم، بهتر از علی نیافتم؛ به شرق و غرب نگاه کردم، بهتر از علی نبود؛ لذا خدا را به‌حق او قسم دادم.»
(هزار و یک تحفه، ص 350)