غدیر خم

قرآن:

خداوند متعال در آیه ی 3 سوره ی مائده می‌فرماید: «امروز (عید غدیر) دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به‌عنوان آیین (همیشگی) شما پذیرفتم».

حدیث:

از حضرت صادق علیه‌السلام درباره آیه 83 سوره نحل «نعمت خدا را می‌شناسند، بعد منکر آن می‌شوند» سؤال شد، حضرت فرمود: «روز عید غدیر را می‌شناسند ولی در روز سقیفه (تعیین خلیفه از طرف مردم، نه خدا) انکار می‌کنند».

توضیح مختصر:

روز هیجدهم ذی‌الحجه روز عید غدیر، پیامبر صلی‌الله علیه و اله و سلّم، علی علیه‌السلام را به خلافت بعد از خودش منصوب کرد. چون امیرالمؤمنین علیه‌السلام اصل ایمان بوده است خداوند امر کرد که نعمت خداوند را یاد کنید و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور به نصب علی علیه‌السلام شد. خداوند فرمود: «ای پیامبر آنچه بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‌ای و خدا تو را از آزار مردم نگاه خواهد داشت که خدا کافران را راهنمایی نخواهد کرد». (سوره مائده آیه 67)
نزول دو آیه غدیر در حجّه الوداع قبل از بازگشت از غدیر خم بود و خلاصه کلام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود:
«هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».
در محل غدیر دو درخت بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد تا زیر آن درختان را جارو کنند و از سنگ‌ها منبر درست کنند که مشرف بر مردم باشد، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روی آن سنگ‌ها ایستاد و بعد از حمد و ثنای خدا، علی علیه‌السلام را به خلافت و ولایت معرفی و منصوب کرد؛ پس مردم به امر پیامبر با علی علیه‌السلام بیعت کردند.
از امام محمدباقر علیه‌السلام روایت است که: وقتی علی علیه‌السلام منصوب شد، ابلیس صیحه ای زد که لشگریانش از شیطان جمع شدند و گفتند چه اتفاقی افتاده؟ گفت این پیامبر کاری انجام داده است که اگر آن کار به اتمام برسد هیچ‌وقت خداوند مورد عصیان قرار نمی‌گیرد. (بیان السعاده، ج 12، ص 63)
چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این اکمال دین را رساند و به مردم فرمود: این مسئله را به غائبین برسانید، مردم برگشتند. معاویه بر مغیره بن شعبه و ابوموسی اشعری اتّکا داشت. پس با تکبّر به‌سوی اهلش می‌رفت و می‌گفت: «ما به ولایت علی علیه‌السلام هرگز اقرار نمی‌کنیم و گفته محمد (ص) را تصدیق نمی‌نماییم.»
پس خداوند این آیات را در مذمت معاویه فرستاد:
«تصدیق نکرد و نماز برپا نکرد و بلکه تکذیب کرد و روی گردانید». (سوره قیامت، آیات 32-31)

1- حرمت بالاترین عید

از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند: «آیا مسلمان را عیدی غیر از جمعه و قربان و فطر هست؟» فرمود: «بلی! عیدی هست که از همه حرمتش بیشتر است.» عرض شد: «کدام عید است؟» فرمودند: «آن روزی است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را به خلافت منصوب کرد و فرمود: هر که من مولا و آقای اویم پس علی مولا و آقا و پیشوای اوست و آن روز، هیجدهم ذی‌الحجه است.»
عرض شد: «در این روز چه‌کار باید کرد؟»
فرمود: «باید روزه بدارید و عبادت کنید و محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و آل پاکش را یاد کنید و برایشان صلوات بفرستید. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه‌السلام وصیّت کرد که این روز را عید گرداند و هر پیغمبری وصی خود را وصیّت می‌کرد که این روز را عید گرداند.» (مفاتیح‌الجنان، ص 456)

2- بازوی علی

حُذیفه گوید: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه کوچ از مکّه به مدینه را داد و ما هم کوچ کردیم. جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: «ای رسول آنچه را از سوی پروردگارت برتو نازل شده است ابلاغ کن». (سوره مائده آیه 67)
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما رسید و ندای نماز جماعت داد و چون منصوب نمودن علی علیه‌السلام بزرگ‌تر بود، پس به مقداد و سلمان و اباذر و علی امر کرد، تنه دو درخت را تکیه‌گاه سازند، سنگ‌ها را بر روی یکدیگر گذارند تا به قامت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد و پارچه‌ای بر آن بیندازند. آن حضرت بر آن منبر بالا رفت و چون همه جمع شدند، خطبه غدیر را خواند و دست خود را به بازوی علی زد و آن را بلند کرد و فرمود: «هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست، همانا خدا به ولایت و امامت او دین شما را کامل گردانید…» (المراقبات (مترجم)، ص 471)

3- ناله ابلیس

امام محمدباقر علیه‌السلام فرمود: چون پیامبر (ص) روز غدیر خم، دست علی علیه‌السلام را گرفت و به مردم معرفی کرد، ابلیس در میان لشگریانش فریاد کشید. همه آنان نزدش حاضر شدند و گفتند چه مصیبتی رخ ‌داده است؟
گفت: «این پیامبر کاری کرده که اگر به پایان رسد، خدا دیگر معصیت نشود…» وقتی منافقان گفتند: پیامبر دیوانه شده است، ابلیس فریادی از شادی کشید و گفت: «من سابقاً که آدم را فریفتم، پیمان را شکست ولی کافر نشد، اینان، هم‌پیمان را شکستند و هم به رسول خدا کافر شدند.»
بعد از وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابلیس لشکریانش را جمع کرد و گفت: «تا زمان قیام امام زمان علیه‌السلام خداوند اطاعت نخواهد شد، پس شاد باشید.»
(بحر المعارف، ج 1، ص 516-کافی، ج 8، ص 344)

4- انکار از شهادت

روزی امام علی علیه‌السلام خطبه‌ای ایراد کرد و بعدش فرمود: «در این مجلس، چهار نفر از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند که به ولایتم شهادت خواهند داد.»
پس به انس بن مالک رو کردند و فرمودند: در عید غدیر خم، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس که من مولای اویم، علی مولای اوست، خدایا دوست باش با کسی که او را دوست دارد و دشمن باش با کسی که با او دشمن باشد.»
پس الآن به ولایتم شهادت بده، اگر شهادت ندهی، خدا تو را نمی‌میراند تا در سرت مرض پیسی بگیری و نتوانی با عمّامه آن را بپوشانی.
جابر بن عبدالله گوید:
«به خدا قسم دیدم که انس به بیماری پیسی سر مبتلا شد که با عمّامه‌اش نتوانست آن را بپوشاند.» (مدینه المعاجز، ص 47، معجزه 103)

5- تعداد افراد غدیر

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «دوازده هزار مرد، در غدیر خم حاضر شدند و شهادت دادند، امام علی علیه‌السلام نتوانست حق خود را بگیرد.»
در روایتی دیگر تعداد شاهدین را، ده هزار نفر ذکر کرده‌اند. هر وقت دسته‌ای به خدمتش می‌رسیدند، می‌فرمود:
«شکر خدا را که ما را بر جهانیان برتری داد.»

صدق

قرآن:

خداوند متعال در آیه 33 سوره زمر می‌فرماید: «اما کسی که سخن راست بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزکاران‌اند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «راستی را در هر جا غنیمت بشمار (و بگو) تا غنیمت و (منفعت) یابی.» (غررالحکم، ج 1، ص 637)

توضیح مختصر:

راستی از بهترین فضایل انسانی یک شخص مؤمن است چراکه به این صفت درب بسیاری از گناهان زبان، گرفته می‌شود و در امان و امنیت واقع می‌شود.
همه انبیاء و اولیاء صادق بودند و براهین را با لسان درست و راست می‌گفتند و معجزه‌شان هم دلیل بر صدق دعوی آنان بود. اگر ابراهیم از خدا درخواست کرده که: «برایم زبان صدق در آیندگان قرار بده.» (سوره شعراء، آیه 84) منظورش این بود که دعوت حقّه‌اش در انسان‌های آینده نیز باقی باشد و لسان صدقش همواره گویا بماند.
صدق، وصفی است که تمام فضایل علم و عمل را در برمی‌گیرد. ممکن نیست کسی دارای صدق باشد و عفت و حکمت و ریشه‌های اخلاقی فاضله را نداشته باشد.
تصدیق از ماده صدق است، وقتی انسان گفتار کسی را تصدیق می‌کند، معنایش این است که به‌راستی و درستی آن اعتراف دارد. ضد صدق، کذب است که مفاسد این رذیله بسیار زیاد است.
مؤمن وقتی خدا را می‌خواند، چون راست‌گوست، صدق گفتار را با عمل ثابت می‌کند. خداوند در سورۀ توبه آیه 119 امر کرده است که:
«با صادقین همراه باشید.»
چون سیرۀ مسلمانی این‌چنین شد، دیگر با غیر راست‌گو نمی‌تواند هم‌نشین شود، چون ملکات پسندیده نمی‌گذارد به‌طرف نادرستی‌ها برود.
خداوند می‌فرماید: «آن‌کسی که راستی آورد و آن را باور نماید، آنان کسانی هستند که خود پرهیزکاران‌اند.» (سوره زمر، آیه 33)

1- ابوذر راست‌گو

اباذر در مجلس خلیفه سوم رو به کعب الاحبار کرد و گفت: «کسی که زکات مالش را داد، آیا بعد از آن چیزی بر او واجب است؟» گفت: «نه. اگر از یک خشت طلا و یک خشت نقره (خانه بسازد) بر او چیزی نیست.»
اباذر عصا را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: «ای پسر یهودی! تو را چه رسد تا در احکام مسلمین نظر بدهی. گفتار خدا مقدّم بر گفتار توست و خدا فرمود: آنان که طلا و نقره را ذخیره می‌کنند و در راه خدا انفاق و بخشش نمی‌کنند، به عذاب و شکنجۀ سختی مژده دهید.»
خلیفه گفت: «ابوذر! پیرو حرف شده‌ای و عقلت را از دست داده‌ای؛ اگر به خاطر مصاحبت تو با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نبود، تو را می‌کشتم.»
ابوذر فرمود: «دوستم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به من خبر داد که نمی‌توانید مرا بفریبید و نه آنکه بکشید! اما عقلم آن‌قدر باقی است تا خبری را که از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم، حفظ داشته باشم.» خلیفه گفت: «از پیامبر چه شنیده‌ای؟»
ابوذر فرمود: «شنیدم که هرگاه خاندان ابی العاص به سی نفر برسند، مال خدا را مفت خود دانند و قرآن را وسیله مکر و بندگان را بردگان خود پندارند.»
خلیفه گفت: «ای گروه یاران محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! هیچ‌یک از شما این خبر را شنیده است؟»
همه گفتند: نه.
خلیفه، امیرالمؤمنین علیه السّلام را بخواند و گفت: ای ابالحسن! ببین این مرد کذّاب چه می‌گوید؟!
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «این‌چنین مگو زیرا از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: آسمان سایه نیفکنْد و زمین حمل نکرد مردی را که از ابوذر راست‌گوتر باشد.» همه گفتند: «ابوذر راست‌گو است و این مطلب را درباره وی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌ایم.» (پیغمبر و یاران، ج 1، ص 55 –بحارالانوار، ج 6، ص 1008)

2- راست‌گو نه دیوانه

روزی حجاج بن یوسف ثقفی خون‌آشام، در منبر، خطابه را طولانی کرد. مردی از وسط جمعیت با صدای بلند گفت: «سخن را کوتاه کن که موقع نماز است، نه وقت احترام به شما، خداوند عذرت را نمی‌پذیرد.»
حجاج از این صراحت، آن‌هم در یک مجلس عمومی، ناراحت شد و دستور داد آن مرد را زندانی کنند.
نزدیکان او به ملاقات حجاج رفتند و به وی گفتند: ای امیر! مرد زندانی از فامیل ما و دیوانه می‌باشد، دستور فرمایید آزاد شود.
حجاج گفت: «اگر خودش به دیوانگی اقرار کند، آزادش خواهم کرد.» نزدیکانش به زندان رفتند و گفتند: «به جنونت اقرار کن تا آزاد شوی.»
آن مرد گفت: «هرگز چنین اعترافی نمی‌کنم، من مریض نیستم، خداوند مرا سالم آفریده است.»
وقتی جواب‌های صریح و صادقانه زندانی به گوش حجاج رسید، دستور داد به خاطر راست‌گویی‌اش آزادش کردند. (حکایت‌های پندآموز، ص 107 –المستطرف، ج 2، ص 8)

3- نافع‌ترین کارها

مردی خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: مرا به نافع‌ترین کارها راهنمایی کنید.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «راست‌گویی را پیشه کن و از دروغ بپرهیز. هر گناه دیگری که می‌خواهی، انجام بده.»
آن مرد از این سخن متعجب شد و فرمایش آن بزرگوار را پذیرفته و مرخص گردید. با خود گفت: پیامبر مرا از غیر دروغ‌گویی مانند شراب خوردن، قمار کردن و دزدی نهی نکرده است، پس اکنون به خانه فلان زن زیبا می‌روم و با او زنا می‌کنم.
همین‌که به‌طرف خانۀ او رفت، فکر کرد: اگر این عمل را انجام دهد و کسی از او بپرسد از کجا می‌آیی؟ نمی‌تواند دروغ بگوید؛ و اگر راست بگوید، به کیفر و بدبختی مبتلا می‌شود؛ بنابراین منصرف شد.
باز فکر کرد گناه دیگری انجام دهد، همین اندیشه را نمود، درنتیجه به خاطر راست‌گویی و دروغ نگفتن از همه گناهان دوری جست. (پند تاریخ، ج 1، ص 230 –انوار النعمانیه، ص 247)

4- در تمام عمر یک سخن راست!!

سعدی گوید: شیادی (نیرنگ‌باز) بر زلف سرش گیسوهایی بافت و خود را به شکل علویان درآورد، (چه آنکه این کار، در آن عصر میان فرزندان علی علیه السّلام معمول بود.) او با این کار، خود را:
1- علوی معرفی کرد.
2- به کاروان حجاز رفت و با آن‌ها وارد شهر شد تا نشان دهد از حج آمده است.
3- نزد پادشاه رفت و قصیده‌ای را که سراینده‌اش دیگری بود، وانمود کرد که او سروده است.
شاه او را تشویق کرد و جایزه‌ای فراوان داد. یکی از هم‌نشینان شاه که از سفر دریا بازگشته بود، گفت: «من این شخص را می‌شناسم. او را در عید قربان در شهر بصره، نه سرزمین مکه دیدم. او اصلاً حاجی نیست.»
یکی از حاضران گفت: «پدرش نصرانی بود، در شهر ملاطیه کنار شط فرات می‌زیست، او اصلاً علوی نیست و قصیده‌اش در دیوان انوری (م 587) شاعر می‌باشد و به خود نسبت داده است.»
شاه دستور داد او را تازیانه بزنند و او را تبعید کنند. او رو به شاه کرد و گفت: «اجازه بده یک سخن راست بگویم، اگر دروغ بود، به هر مجازاتی که می‌خواهی فرمان بده!» شاه گفت: بگو. مرد گفت: سخن راست از من پیر جهانگرد بشنو که شیوه جهان دیدگان و جهانگردان آن است که برای گرمی بازار خود بسیار دروغ بگویند.
شاه با شنیدن این سخن خندید و گفت: «او از آغاز تاکنون سخنی راست‌تر از این سخن نگفته است.» (حکایت‌های گلستان، ص 90)

5- پندار غلط به راست‌گو

سلطان محمود غزنوی مقتدرترین سلطان سلسله غزنوی (م 421) به چوپان جوانی به نام ایاز که در راستی، هوش و محبت سرآمد بود، عشق می‌ورزید که داستان‌های زیادی دراین‌باره نقل کرده‌اند.
ازجمله ایاز در اتاقی مخصوص، پوستین و کفش دوران فقیری خود را نگه داشته بود و هر روز در تنهایی به آن‌ها نگاه می‌کرد و به خود خطاب می‌کرد که: روزی چنین بودی و الآن در چنین مقامی هستی، مبادا مغرور شوی.
حسودان دستگاه سلطنتی پنداشتند که او در اتاقش مقدار هنگفتی طلا، نقره و جواهرات پنهان کرده است و کسی را به آن اتاق راه نمی‌دهد.
پس نزد سلطان آمدند و این مطلب را به عرض او رسانیدند. سلطان گفت: «او راست‌گوست و کاری مخفی ندارد، بعید است چنین کاری بکند. حالا می‌خواهید بفهمید، الآن یکی از فرماندهان لشکر را با چند نفر می‌فرستم تا از اتاق او بازرسی کنند.»
آن‌ها نیمه‌شب به اتاقش رفتند و جز کفش و پوستین دوران چوپانی چیزی نیافتند. پس زمین اتاق را کندند چیزی نیافتند، بلکه در و دیوار و زمین بر صداقت ایاز گواهی دادند.
پس از گزارش به سلطان، حسودان به عذرخواهی پرداختند و طلب عفو کردند. سلطان گفت: «عفو یا انتقام مربوط به ایاز است، زیرا با پندار غلط، راست‌گویی او را زیر سؤال بردید و تهمت زدید.»
ایاز هم این قضاوت را به تأخیر می‌انداخت تا اینکه گفت: «ای سلطان تصمیم با شماست، ای ‌کاش من از پوستین و کفش درمی‌گذشتم تا با چنین حادثه‌ای روبرو نمی‌شدم.»
ای ایاز پر نیاز صدق کیش **** صدق تو از بحر و از کو هست بیش (داستان‌های مثنوی، ج 4، ص 21)

صدقه

قرآن:

خداوند متعال در آیه 270 سوره بقره می فرماید: «اگر به مستحقان آشکار انفاق صدقات کنید، کاری نیکوست.»

حدیث:

رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «صدقه بدهید اگر چه به یک دانه خرما باشد.»

توضیح مختصر:

آنچه را در راه خدا به بینوایان می دهند، صدقه است. صدقه را تنها خدا می گیرد و بین صدقه دهنده و خدا کسی واسطه نیست و آثار و حسنات و فزونی بسیار در دادن صدقه وارد شده است.
خداوند می فرماید: «مَثَل صدقات کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند دانه ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه ای صد دانه باشد و خداوند برای هر کسی که بخواهد، آن را چند برابر می کند.» (سوره بقره، آیه 261)
از آن طرف نهی می کند صدقاتی را که خالص نباشد:
«ای کسانی که ایمان آورده اید، صدقه های خود را با منّت و آزار باطل مکنید؛ مانند کسی که مالش را برای خود نمایی به مردم انفاق می کند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد؛ پس مَثَل او همچون سنگ خارایی است که بر روی آن خاکی نشسته است و رگباری به آن رسیده و آن سنگ را سفت و سخت بر جای نهاده است، آن ریاکاران نیز از آن چه به دست آورده اند بهره ای نمی برند.» (سوره بقره، آیه 264)
پس قبولی و اجر و ثواب صدقه منوط به عدم ریا و منت ننهادن است چرا که حبط اعمال واجب و مستحب از این نوع کارها مانند ریا، اثر وضعی دارد.
درباره صدقه پنهانی و اول صبح دادن، سفارش بسیار شده است که همین پنهانی بودن، جلوی ریا را می گیرد و اول صبح تا شب آثارش را نشان می دهد. (اطیب البیان، ج 11، ص 64)

1- ساعت نحس و سعد

امام صادق علیه السّلام فرمود: زمینی بین من و مردی نجوم شناس بود که بنا شد تقسیم شود. او زمینه آماده می کرد تا خود در ساعت سعد در محل حاضر و من در ساعت نحس در زمین حاضر شویم و بهترین قسمت نصیب او شود. زمین تقسیم شد و بهترین قسمت نصیب من شد!
در این موقع آن مرد (از روی تأسف) دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: «من هرگز چنین روزی را ندیده بودم!»
گفتم: وای بر دیگر روز (قیامت) چرا امروز ناراحت شدی؟ گفت: من دارای علم نجوم هستم، تو را در ساعت بد از خانه بیرون آوردم و خودم در ساعت خوب آمدم، اما اکنون زمین تقسیم شد و بهترین قسمت زمین نصیب تو شد.
گفتم: آیا برای تو حدیثی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نگویم که فرمود: «کسی که خوشحال می شود از این که خدا نحسی روز را از وی دفع سازد، روزش را با صدقه آغاز کند تا خدا نحوست آن روز را از وی برطرف فرماید، شب را با دادن صدقه افتتاح نماید تا نحس آن دفع شود.» سپس فرمود: «من امروز بیرون آمدنم را با صدقه آغاز کردم و صدقه برای تو بهتر از علم نجوم است.» (با مردم اینگونه برخورد نماییم، ص 135 –کافی، ج 4، ص 6)

2- مادر حاتم

مادر حاتم طائی به نام «عتبه دختر عفیف» زنی بخشنده بود و تمام اموال خود را به مستحقان می داد.
وقتی برادران او کارش را دیدند که اموال را به صدقات می داد، او را از تصرف دارایی خود بازداشتند و گفتند: «اموال را تلف می نمایی و اسراف می کنی.»
در مدت یک سال، او را چیزی ندادند. چون یک سال بگذشت، گفتند: او از نداری رنج بسیار دیده، حالا بعد از این ممنوعیت، در خرج کردن امول معتدل شده و زیاده روی نمی کند.
یک رمه شتر را به او دادند تا از آنها استفاده ببرد. در همان وقت زنی از «هوزان» که قبیله ای بزرگ بود، به خدمت مادر حاتم آمده و طبق گذشته از او اطعام و اکرام طلب کرد.
مادر حاتم همه آن رمه شتر را به او بخشید و گفت: «در این مدت (یکسال) رنج و بی مالی کشیدم، با خود عهد کردم هر چه را به دست آورم، آن را به صدقه به سائلان و مستحقان و محرومان عطا کنم.» (جوامع الحکایات، ص 248)

3- در تاریکی شب

مُعلّی بن خنیس گفت: شبی امام صادق علیه السّلام از خانه به قصد بیرون رفتن به ظلّه بنی ساعده (آنجا که ساربان بنی ساعده بود و روز در گرما آنجا جمع می شدند و شب فقراء و غریبان در آن جا می خوابیدند.) بیرون شدند و آن شب بارانی بود.
من نیز دنبال آن حضرت بیرون آمدم که ناگاه چیزی از دست امام به زمین افتاد و فرمود: «خداوندا آنچه افتاد به من برگردان.» من نزدیک رفتم و سلام کردم و فرمود: معطی! گفتم: بلی فدایت شوم، فرمود: «دست به زمین بکش هر چه به دستت بیاید، جمع کن و به من بده.»
من دست به زمین کشیدم، دیدم نان است که بر زمین ریخته شده است، پس جمع کردم و آن را به حضرت می دادم که کیسه ای از نان شد.
عرض کردم: «فدایت شوم! بگذار کیسه نان را به دوش بگیرم و بیاورم.» فرمود: «نه من اولی تر به برداشتن آن هستم ولکن تو را اجازه می دهم که همراهم بیایی.» پس با امام به ظلّه بنی ساعده رسیدیم، در آنجا گروهی از فقراء در خواب بودند. امام در زیر لباس آنان یک یا دو عدد نان می گذاشت تا نان ها تمام شد و برگشتیم.
گفتم: «فدایت شوم این گروه شیعه هستند؟» فرمود: «اگر شیعه بودند، خورش آنها حتی نمکشان را هم می دادم.» (منتهی الآمال، ج 2، ص 127)

4- مادر شیطان

سید نعمت الله جزایری در کتابش نقل می کند که: در یک سال قحطی شد؛ در همان وقت واعظی در مسجد بالای منبر می گفت: «کسی که بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند که صدقه بدهد.»
مؤمنی این سخن را شنید و با تعجب به دوستانش گفت: «صدقه دادن که این حرف ها را ندارد! من اکنون مقداری گندم در خانه دارم، می روم آن را به مسجد آورده و بین فقراء تقسیم می کنم.»
با این نیت از جا حرکت کرد و به منزل خود رفت. وقتی همسرش از قصد او آگاه شد، شروع کرد به سرزنش او که در این سال قحطی، رعایت زن و بچۀ خود را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد؛ آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و … خلاصه به قدری او را ملامت و وسوسه کرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالی به مسجد برگشت.
از او پرسیدند: چه شد؟ دیدی هفتاد شیطان (پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی آیا می دانی که صدقه از میان دست های مؤمن خارج نمی شود مگر این که هفتاد شیطان به طریق مختلف او را وسوسه می کنند تا صدقه ندهد. «وسائل الشیعه، ج 6، ص 257») به دست چسبیدند و نگذاشتند؟
مرد مؤمن گفت: «من شیطان ها را ندیدم ولی مادرشان را دیدم که نگذاشت این عمل خیر را انجام بدهم.» (ابلیس نامه، ص 60 –انوار نعمانیه، ج 3، ص 96)

5- صاحب بن عبّاد

شاید تنها وزیر شیعه که شهرتش زبانزد خاص و عام شد، صاحب بن عبّاد (385 – 326) (اسماعیل بن عبّاد طالقانی) بود. او اول وزیر مؤید الدّوله دیلمی (م. 373) بود بعد از وفات او وزیر فخرالدوله، برادر او شد.
شیخ صدوق کتاب عیون اخبار الرضا را برای او تألیف کرد و حسین بن محمد قمی کتاب تاریخ قم را به امر او نوشت.
در زمان او، وقت عصر ماه رمضان هر کس بر او وارد می شد امکان نداشت قبل از افطار خارج شود. گاهی هزار نفر هنگام افطار بر سر سفره اش بودند. صدقه و انفاق هایش در این ماه برابری با یازده ماه دیگری می کرد. البته از کودکی مادرش او را این طور تربیت کرد.
در کودکی که برای درس خواندن به مسجد می رفت، هر روز صبح مادرش به او یک دینار و یک درهم می داد و سفارش می کرد به اول فقیری که رسیدی صدقه بده! این عمل برای صاحب بن عبّاد عادتی شده بود.
از سنین نوجوانی تا جوانی و تا هنگامی که به مقام وزارت رسید، هیچ گاه ترک سفارش و تربیت مادر نمی کرد. از ترس این که مبادا یک روز صدقه را فراموش کند، به خادمی که متصدی اطاقش بود دستور می داد هر شب یک دینار و یک درهم در زیر تشک او بگذارد، صبحگاه که بر می خواست به اولین فقیر می داد.
اتفاقاً شبی خادم فراموش کرد، فردا که صاحب بن عبّاد از خواب بیدار شد بعد از نماز دست در زیر تشک برد تا پول را بردارد، متوجه شد که خادم فراموش کرده، این فراموشی را به فال بد گرفت و با خود گفت: «حتماً مرگم فرا رسیده که خادم از گذاشتن صدقه غفلت نموده است.» امر کرد آنچه در اطاق خوابش از لحاف، تشک و بالش بود به کفّاره فراموش شدن به اولین فقیری که ملاقات کرد بدهد.
وسائل خواب او همه قیمتی بود، آنها را جمع کرده از خانه خارج شد، مصادف گردید با مردی از سادات که به واسطه نابینایی، زنش دست او را گرفته بود و سیّد مستمند گریه می کرد.
خادم پیش رفته و گفت: «این ها را قبول می کنی؟» پرسید: چیست؟ جواب داد: «لحاف و تشک و چند بالش دیباست.» مرد فقیر از شنیدن اینها بیهوش شد.
صاحب بن عبّاد را از این جریان اطلاع دادند؛ وقتی آمد دستور داد آب بر سر و صورتش بپاشند تا به هوش آید؛ وقتی به هوش آمد، صاحب پرسید: به چه سبب از حال رفتی؟ گفت: مردی آبرومندم، چندی است تهی دست شده ام، از این زن دختری دارم که به حد رشد رسیده و مردی از او خواستگاری کرد.
ازدواج آن دو انجام گرفت، اینک دو سال است از خوراک و لباس خودمان ذخیره می کنیم و برای او اسباب و جهیزیه تهیه می نماییم.
دیشب زنم گفت: باید برای دخترم لحافی با بالش دیبا تهیه کنی، هر چه خواستم او را منصرف کنم، نپذیرفت؛ بالاخره بر سر همین خواسته بین ما اختلاف شد. عاقبت گفتم: «فردا صبح دست مرا بگیر و از خانه بیرون ببر تا من از میان شما بروم.»
اکنون که خادم شما این سخن را گفت، جا داشت بیهوش شوم. صاحب تحت تأثیر قرار گرفت و اشک مژگانش را فراگرفت و بعد گفت: «باید لحاف تشک با سایر وسایل خودش آراسته شود.» شوهر دختر را خواست به او سرمایه کافی داد تا به شغلی آبرومند مشغول شود و بعد تمام جهیزیه دختر را به طور کامل که مناسب دختر وزیر بود، داد. (پند تاریخ، ج 4، ص 112 –روضات الجنات، ص 105)

صدّیق

قرآن:

خداوند متعال در آیه 41 سوره مریم می‌فرماید: «در این کتاب به یاد ابراهیم بپرداز زیرا او پیامبری بسیار راست‌گوی بود.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «راستی را در هر جا غنیمت بشمار تا غنیمت یابی.» (غررالحکم، ج 1، ص 637)

توضیح مختصر:

خداوند حضرت ابراهیم، یوسف و ادریس را صدّیق و مادر عیسی را صدّیقه نام برده است. اینان بسیار راست‌گو و کامل در صدق بودند، قول خود را با علم خود راست می‌گرداندند. انبیاء و اولیاء نیز این‌چنین هستند که میان گفتار و کردارشان تناقضی نیست و این کثیرالصّدق بودنّ هم نسبت به ‌حق و هم به زبان بوده است، لذا در رفتار اخلاقی نسبت به همگان اعوجاج و کژی در میان مطالب وجود ندارد و نادرستی از او صادر نمی‌شود.
در کتاب عیون اخبار الرّضا روایت کرده که: هر امتی صدّیق دارد و صدّیق این امت علی بن ابی‌طالب است. مصادیق صدّیق، در عقاید و اخلاق، کلام، افعال، معاملات و مانند این‌ها نمایان می‌شود.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیثی فرمود: «سه نفر صدّیق بودند، مؤمن آل فرعون و حبیب نجّار (مؤمن آل یس) و علی ابن ابی‌طالب که او افضل همه آن‌هاست.» (بحارالانوار 13/58)
اما متأسفانه چه‌بسا در تاریخ، عده‌ای لقب خود را صدّیق نامیده و خلیفه را به نام صدّیق نام‌گذاری کردند، درحالی‌که فعلش مطابق قرآن و سنّت نبوی نبوده و با این کار نوعی افتراء و دروغ به خدا بسته‌اند که خداوند چنین لقبی را بر ایشان گفته است.
امام باقر علیه السّلام فرمود: «پیغمبر از ماست و از ماست صدّیق» (کافی 2/78) لقب صدّیقی که خداوند به انبیاء و امیرالمؤمنین علیه السّلام و مانندش داده است، به معنای صدق ذاتی و وجودی است که خداوند موهبت کرده، لذا ملکۀ صدّیقی به آن‌ها داده شده است نه اینکه به اکتساب به دست آمده است.

1- راست‌گو عزیز پیامبر

در عهد رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مردی بود مولع به راست گفتن. بعضی صحابه جهت آن‌که رسول را با او عنایت بود از راستی و راست‌گویی او می‌رنجیدند و او را نمی‌توانستند چیزی گفتن. از او به خاطر این امتیاز پُر بودند. در خاطرشان گذشتی که بعد از رسول، از او انتقام بکشیم. بعد از وفات رسول، هم چنان راست می‌گفت و آنان تصمیم گرفتند او را از شهر بیرون کنند. در موقع بیرون کردن، زنی از بالای بام بر دوید و با صحابه جنگ می‌کرد، که این عزیز در نزد رسول بود، شما از روان رسول شرم ندارید که او را بیرون می‌کنید؟
بانگ می‌زد و جنگ می‌کرد. او رو به زن کرد و گفت: «یاران مصطفی کار به گزاف نکنند و آن‌که لایق بیرون کردن نیست، بیرون نکنند.» (مقالات شمس، ص 156)

2- صدق (راست‌گویی)

صدق نوری است که در عالم می‌درخشد مانند درخشیدن آفتاب که همه‌چیز به آن روشن می‌شود، بدون آن‌که نقصی در نور دادن آن پدید آید. شخص صادق، حقاً کسی است که به خاطر حقیقت صدقی که در اوست، تصدیق هر کاذب را هم می‌کند و این معنی صدق است که از کذب عاری است و صادق هر چه می‌شنود، خیال می‌کند همه راست است. مثل حضرت آدم علیه السّلام که حرف‌های ابلیس دروغ‌گو را که قسم خورد، راست پنداشت. خداوند فرمود: «ما نیافتیم حضرت آدم را که خلاف حکم ما را اراده کرده باشد.» (سوره طه، آیه 115)
ابلیس اول کسی است که بدعت نهاد و تا آن زمان، نه در ظاهر و نه در باطن این بدعت نبوده و به سبب این کذب دچار خسارت ابدی گشت و از راست‌گویی آدم علیه السّلام سودی نبرد. البته ابلیس با دروغش آدم را تلقین کرد، چون ملائکه هم گفتند: «ما آدم را نیافتیم که به خواهش‌های نفسانی و برخلاف عهد، عمل کرده باشد بلکه به سبب دروغ ابلیس، حرفش را صدق پنداشت و خداوند او را از مقامش تنزل نداد.»
راستی، صفت صادق است و حقیقت صدق، به سبب تزکیه خداوند بر بنده‌اش حاصل می‌گردد. خداوند حضرت عیسی علیه السّلام را به خاطر صدق در روز قیامت به‌عنوان آیینه راست‌گویان مدح می‌کند و خدا صادقان امت پیامبر را در قیامت مدح می‌نماید آنجا که فرمود: «روز قیامت روزی است که راست‌گویان را صدقشان نفع دهد.» (سوره مائده، آیه 119)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «صدق شمشیر خداوند در زمین و آسمان است هر آنجا صدق فرود آید، نفوذ پیدا کند.»
اگر خواستی بدانی که صادق هستی یا کاذب، نگاه در صدقی که در خود داری و ادعایی که داری بکن و این دو را یعنی زبان و قلب را به ترازوی عدل بسنج، گویی در پیشگاه خداوند قرار گرفتی. خداوند فرموده: «میزان در روز قیامت به اندازه حق (راستی) حساب می‌شود.» (سوره اعراف، آیه 8)
وقتی ظاهر و باطنت به‌درستی بود صادق بودن در حقّت ثابت خواهد شد. کمترین حد صدق این است که زبانت با قلبت و قلب با زبانت مخالفت نکند. مَثَل صادقی که ما تعریف کردیم، مَثَل کسی است که در حال جان دادن است و به مرگ راضی است. (تا راستی را به آخرت ببرد.) (مصباح الشریعه، باب 74)

3- صدیقین کیان‌اند؟

امام صادق علیه السّلام فرمود: «ازجمله چیزهایی که خداوند عزّوجل به حضرت موسی علیه السّلام وحی کرد جملات زیر بود که فرمود:
خلقی را خلق نکردم که نزد من محبوب‌تر از بنده مؤمنم باشد چه آن‌که او به آن‌که برایش خیر است مبتلا کرده و آن چه را برایش ضرر دارد، از او دور می‌کنم و من به آنچه مصلحت بنده‌ام در آن است، داناترم. پس باید که بنده‌ام بر بلایم صبر کند و بر نعمت‌هایم سپاسگزار باشد و به قضا و قدرم راضی باشد تا نام او را در زمره صدّیقین بنویسم آنگاه‌که عمل به رضایتم (خشنودی‌ام) کند و فرمان مرا اطاعت نماید.» (کافی، ج 2، ص 61)

صفات خدا

قرآن:

خداوند متعال در آیه 23 سوره حشر می‌فرماید: «او خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزّه است، به کسی ستم نمی‌کند، امنیّت بخش است و مراقب همه‌چیز، قدرتمندی است شکست‌ناپذیر که با اراده نافذ خود، هر امری را اصلاح می‌کند و شایسته عظمت است.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «ستایش برای خدایی است که برای صفات او حد و مرزی وجود ندارد و تعریف کاملی (از او که بی‌نهایت است) نمی‌توان کرد.» (نهج‌البلاغه، خطبه اول)

توضیح مختصر:

خداوند آنچه از هویت خویش در غیب داشت هرزمانی به‌تناسب صفات خود جلوه گری کرد و از ظهور علیمی به شهود عینی متعیّن گردانید و آینه تمام نمای صفات خلیفه و نائب خاص اوست که انسان کامل است و جلوه‌گاه‌های صفات ربوبی هستند.
در سلسله‌مراتب طولی هر کس به اندازه خود ادراک صفات الهی را کرد، خداوند اسماء و صفات خود را از مقام اطلاق تنزل داد و در پوشش امکانی و تعیّنات آورد. صفات یا جمالی است که در مظاهر لطف و مهر جلوه می‌کند و یا جلالی است که در مظاهر قهر و جباریّت جلوه‌گر می‌شود.
ذات خداوند با جمیع صفات حقیقی متّحد است و صفات از آن ذات پدیدار می‌شود و خداوند بندگان را به‌سوی صفاتش هدایت می‌کند که به چه صفاتی متّصف است، چه آن‌که استعمال و فهم بعضی مطالب به خداوند راه ندارد مانند آن‌که خداوند عاقل است، زیرک است و … وقتی می‌گوییم الله، آن دارنده تمام صفات کمال است.
در توحید افعالی ظهور صفات است که در هر جا از زمان و مکان، انسان و ملک و جن و … جلوه‌گر است چون کسی نمی‌تواند به او احاطه پیدا کند (و لا یحیطون به علما؛ سوره طه، آیه 110) کُنه صفات قابل ادراک نیست، او بی‌نهایت و نامتناهی است، چطور قطره دریا را ادراک کند که او به حدی محدود نیست تا به کُنه ادراک شود.

1- رؤیت و تکلّم

جمعی از یهود به خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و عرض کردند: «چرا تو با خداوند سخن نمی‌گویی؟ و به او نگاه نمی‌کنی؟ اگر پیامبری، همان‌گونه که موسی علیه السّلام با او سخن می‌گفت و به او نگاه می‌کرد، تو نیز چنین کن و تا این کار را نکنی ما به تو ایمان نمی‌آوریم!»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «موسی علیه السّلام هرگز خدا را ندیده بود.» پس آیه 50 سوره شوری نازل شد. ایشان چگونه ارتباط خدا با پیامبران را شرح دادند، «شایستهٔ هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید؛ مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسول می‌فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی می‌کند، چراکه او بلند مقام و حکیم است.» (تفسیر نمونه، ج 20، ص 485)

2- او شنوا است

سه نفر از کفّار قریش و طایفه بنی ثقیف که جمجمه‌هایی کوچک و شکمی بزرگ داشتند، در کنار خانه کعبه اجتماع کرده بودند؛ یکی از آن‌ها به دیگران گفت: «آیا شما فکر می‌کنید خداوند سخنان ما را می‌شنود؟»
دیگری گفت: «آهسته، اگر بلند سخن بگوییم می‌شنود و اگر آهسته تکلّم کنیم هم نمی‌شنود.»
سومی گفت: «من فکر می‌کنم اگر صدای بلند را بشنود، حتماً صدای آهسته را هم می‌شنود.» (تفسیر نمونه، ص 252)

3- عالم مطلق

مردی به نام مارث از طایفه بنی مازن، خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای محمد! قیامت چه زمان بر پا می‌شود؟ چه وقت فراوانی نعمت می‌شود تا شهرهای ما از خشک‌سالی نجات یابد؟ همسرم که باردار است چه هنگام فرزندم را به دنیا می‌آورد؟ من می‌دانم کجا دنیا آمده‌ام، بگو کجا می‌میرم؟»
خداوند آیه 34 سوره لقمان را نازل کرد که به اینان بگو: «آگاهی از زمان قیام قیامت، مخصوص خداست. او که باران را نازل می‌کند و آنچه در رحم‌های (مادران) است می‌داند. هیچ‌کس نمی‌داند فردا چه به دست می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌داند در چه سرزمینی می‌میرد، خداوند عالم و آگاه است.» (تفسیر نمونه، ج 7، ص 94)

4- رحمت مقدّم بر غضب

مردی خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اسلام آورد. سپس روزی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال کرد: «اگر گناهی بزرگ کرده باشم، خدا توبه‌ام را می‌پذیرد؟» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند توّاب و رحیم است. هرقدر گناهت بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگ‌تر است.»
عرض کرد: «در جاهلیت به سفر رفتم و همسرم باردار بود. بعد از چهار سال بازگشتم، دختری در خانه‌ام دیدم، پرسیدم: «این کیست؟» گفت: «دختر همسایه است.» امّا دیدم او به خانه‌اش نمی‌رود. با اصرار همسرم معلوم شد که او دختر خودم است. آن شب با ناراحتی خوابیدم. صبح دختر را از خواب بیدار کردم و او را همراه خود بردم. سپس در کنار نخلستان گودالی کَندم و او به من کمک می‌کرد، او را وسط گودال افکندم.
در این لحظه، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چشمانش پر از اشک شد و او ادامه داد: «با یکدست او را فشار می‌دادم و با دست دیگر خاک را بر سرش می‌ریختم و او فریاد می‌زد: پدر جان چه می‌کنی؟ مقداری خاک روی موی صورتم ریخت. او با دست خاک را از صورتم پاک نمود؛ ولی من قساوت مندانه او را در خاک زنده‌به‌گور کردم.»
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که ناراحت شده بود و اشک از چشم خود پاک می‌کرد، فرمود: «اگرنه این بود که رحمت خدا بر غضبش پیشی گرفته، لازم بود هر چه زودتر از تو انتقام بگیرد.» (تفسیر نمونه، ج 11، ص 272)

5- عالِم آشکار و نهان

جمعی از کفّار و منافقان، پشت سر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سخنان ناروایی می‌گفتند و جبرئیل حرف‌ها آنان را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر می‌داد.
بعضی از آن‌ها به یکدیگر می‌گفتند: «برای اینکه خدای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نشنود، سخنان خود را به‌طور پنهانی بگویید!» پس خداوند آیه 13 سوره مُلک را نازل کرد: «چه آشکار و چه پنهان بگویید، او به آنچه در سینه‌هاست، آگاه می‌باشد.» (تفسیر نمونه، ج 24، ص 333 –داستان‌های تفسیر نمونه، ص 24-17)

صلوات

قرآن:

خداوند متعال در آیه 56 سوره احزاب می‌فرماید: «خدا و فرشتگان بر خدا درود می‌فرستند؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم (فرمان او) باشید.»

حدیث:

امام رضا علیه السّلام فرمود: «کسی که نمی‌تواند کفّاره گناهش را بدهد، پس زیاد بر پیامبر و آل او درود بفرستد، چون صلوات، آثار گناهان را از بین می‌برد.» (جامع الاخبار، ص 154)

توضیح مختصر:

صلوات به معنای ثنا و درود است که گاهی این ثنا از جانب خدا و گاهی از ملائکه و زمانی از انسان‌هاست که بر پیامبر و آل او که پاک و پاکیزه و به عصمت ذاتی متّصف هستند، می‌باشد.
مقصود از صلوات توجهی است که انسان به پیامبر و آلش پیدا می‌کند، به خاطر تعظیم و شرافت ذاتی که دارند.
پس وقتی ما صلوات بر پیامبر می‌فرستیم، رحمت است و برای ما قربت می‌باشد و عبادت حساب می‌شود. نسبت صلوات به رحمت، نسبت مقدمه به ذی المقدمه است. پس صلوات مقدمه و رحمت ذی المقدمه است. خواص صلوات آن‌قدر زیاد است که حد وحصر ندارد، ازجمله امام صادق علیه السّلام فرمود: «همیشه دعا در پس پردۀ استجابت هست تا بر محمد و آل محمد صلوات فرستاده شود.» (مکارم الاخلاق)
از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام سؤال کردند درباره این‌که صلوات خدا و ملائکه و مؤمن بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چیست؟ فرمود: «صلوات خدا و رحمت او و صلوات ملائکه تزکیه ایشان است و صلوات مؤمن دعایشان برای اوست.» (ثواب الاعمال)
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «بخیل‌ترین شخص کسی است که نام من پیش او برده شود و صلوات نفرستد.»
(المیزان، ج 16، ص 517 «مترجم»)
جبرئیل به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «هر کس بر تو یک صلوات بفرستد، خداوند ده صلوات بر آن‌کس می‌فرستد و ده گناهش را محو می‌کند و ده حسنه برای او در پرونده‌اش می‌نویسد.» (مجمع‌البیان، ج 20، ص 171 «مترجم»)

1- آثار عجیب صلوات

روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در نخلستان نشسته بود و امیرالمؤمنین علیه السّلام در خدمت آن جناب بود. ناگاه زنبورعسل به نزد آن حضرت آمد و بر گِرد آن حضرت می‌گردید. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «این زنبور می‌خواهد که ما را ضیافت کند؛ می‌گوید: قدری عسل در فلان موضع گذاشته‌ام. امیرالمؤمنین را بفرست تا آن را بیاورد.»
حضرت رفت و آن عسل را گرفت و نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گذاشت. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن زنبور پرسید: «که خورش شما شکوفه تلخ است. پس سبب چیست که آن در درون شما شیرین می‌گردد؟»
عرض کرد: «چون شکوفه در درون ما درمی‌آید، به ما الهام می‌شود که سه نوبت بر شما صلوات بفرستیم، به برکت آن صلوات شکوفه تلخ در درون ما شیرین می‌شود.» (شرح و فضایل صلوات، ص 156)

2- جوان و صلوات

سفیان ثوری گفت: سالی به حج می‌رفتم، چون به مدینه رسیدم و به نزد قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتم، جوانی را دیدم که آثار صلاح در او پیدا بود و جز صلوات چیزی بر زبانش جاری نبود.
خواستم با او صحبت گویم، ازدحام زائرین مانع شد. چون به مکّه رسیدم، او را در طواف دیدم و بر زبانش فقط صلوات جاری بود!! خواستم علّت را بپرسم که طواف کنندگان حائل شدند و او را ندیدم تا روز عرفه در عرفات دیدم؛ باز بر زبانش فقط صلوات جاری بود.
نزدش رفتم و گفتم: اینجا جای استغفار و مناجات و طلب حاجت است، تو در مکّه و مدینه و اینجا مشغول فرستادن صلوات هستی، علّت چیست؟
جوان گفت: من و پدرم سال گذشته عازم حج شدیم که وسط راه در فلان جا، پدرم بیمار شد. پس مکانی را کرایه کردم و پدرم را در آنجا دادم و خودم بالای سرش به پرستاری مشغول بودم.
ناگاه موکّل مرگ در رسید و پدرم در سکرات مرگ افتاد و روی سفید او به سیاهی تبدیل گشت و ناراحت شدم و گفتم: اگر مردم اینجا صورت پدرم را ببینند، می‌گویند او بسیار معصیت‌کار بود که این‌چنین شد.
گریه کردم و به خواب رفتم. شخصی زیباروی و خوش بوی را دیدم که مانند او ندیده بودم. پس بر بالین جسد پدرم آمد، دست مبارک بر صورتش کشید و چهره‌اش روشن و سفید شد.
من متحیّر شدم که او کیست؟ ازاین‌رو پرسیدم: «شما چه کسی هستید که این قدرت را دارید؟» فرمود: «محمد بن عبدالله، پیامبر شما هستم؛ پدرت گناهکار بود، چون بر من صلوات می‌فرستاد، در این موقع مرگ از من استغاثه نمود و منالان به فریادش رسیدم.»
من از خواب بیدار شدم، دیدم روی پدرم مانند ماه شب چهارده شده است، دانستم اثر صلوات چقدر کارساز است، بنابراین تصمیم گرفتم همیشه صلوات بفرستم. (شرح و فضایل صلوات، ص 153 –احقاق الحق، ج 9، ص 642)

3- بوی عطر از پیرمرد

مرحوم آیت‌الله ملّا علی همدانی فرمود: روزی پیرمردی جهت حساب خمس و زکات، پیش من (در همدان) آمد. متوجه شدم از آن پیرمرد بوی عطر عجیبی بر مشامم می‌رسد که تابه‌حال نظیر آن را استشمام نکرده بودم.
از او پرسیدم: «شما از چه عطری استفاده می‌کنی؟» گفت: این بوی خوش حکایتی دارد که تاکنون برای کسی تعریف نکرده‌ام؛ اما چون شما آقای ما هستی، برایتان تعریف می‌کنم.
شبی در عالم خواب، پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را زیارت نمودم، درحالی‌که آن حضرت نشسته بودند و قریب ده یا بیست نفر اطراف ایشان حضور داشتند، من هم در آن مجلس بودم.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کدام‌یک از شما بر من زیاد صلوات می‌فرستد؟» می‌خواستم بگویم من، اما ساکت شدم. بار دوم و سوم پیامبر سؤال را تکرار کردند، کسی جواب نداد. آنگاه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بلند شدند و به من فرمودند: «شما بر من زیاد صلوات می‌فرستی»؛ پس لبان مرا بوسید، از آن‌وقت این بوی عطر، از من استشمام می‌شود و مردم خیال می‌کنند من عطر می‌زنم. (فضایل و آثار صلوات، ص 116)

4- عیسی و صلوات

وقتی بنا شد یهود با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مباهله –نفرین به یکدیگر برای حقّانیت- کنند، با بعضی از بزرگان خود مشورت کردند.
یکی از بزرگانشان به نام «حارثه بن اثال» که به دین عیسی علیه السّلام ایمان داشت، از جای خود برخاست و رو به «جهیز» نمود و گفت: «خداوند به عیسی وحی نمود که: ای پسر کنیز مریم! کتاب مرا بگیر و آن را برای اهل خود سوریا، به زبان خودشان تفسیر نما. به آن‌ها بگو: منم خداوندی که به‌جز من خدایی نیست. منم زنده‌ای که هرگز نمی‌میرم. منم قائم به ذات خود. منم خداوندی که تمام عالمیان را از عدم به وجود آورده‌ام.»
سپس فرمود:
«به‌درستی که رسولان خود را برانگیختم و کتاب‌های خود را جهت هدایت آن‌ها فرستادم تا گمراه نشوند به‌درستی که برگزیده پیامبران را به نام احمد (فارقلیطا) خواهم فرستاد و او را در محل ولادت او که کوه فاران است، در مکّه معظمه، در مقام پدرش حضرت ابراهیم مبعوث خواهم کرد و به او نوری می‌دهم که چشم‌های کور، گوش‌های کر و دل‌های نادان، به آن نور گشایش یابند؛ خوش به حال کسی که زمان او را دریابد و سخن او را بشنود و به او ایمان آورد و از او تبعیّت کند.
ای عیسی! چون او را یاد کردی، صلوات بر او بفرست که من و تمام فرشتگان بر او صلوات می‌فرستیم.» (فضایل و آثار صلوات، ص 28 –حیوه القلوب، ج 2، ص 712)

5- صد صلوات قبل از خواب

یکی از زُهّاد، پانصد درهم قرض داشت و متوسّل شد. در خواب، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دید که فرمود: «نزد ابوالحسن کسایی در نیشابور برو که هرسال هزاران برهنه را لباس می‌دهد، به او بگو پیامبر سلام می‌رساند و می‌فرماید: پانصد درهم قرض مرا بده، اگر از تو نشانی خواست، بگو هر شب صد صلوات بر پیامبر می‌فرستادی و دیشب آن را ترک کردی.» پس از خواب بیدار شد و نزد کسایی آمد و مطالب را رساند. کسایی سجده شکر کرد که هیچ‌کس اطلاعی نداشت و پیامبر آن را قبول کرده، پس دستور داد عوض پانصد درهم، دو هزار و پانصد درهم به زاهد بدهند و خواهش کرد، اگر باز احتیاج و نیاز به تو روی آورد، نزدم بیا تا عطایت کنم. (خزینه الجواهر، ص 588 –معارج النبوه)

صلۀ‌رحم

قرآن:

خداوند متعال در آیه 22 سوره محمد می‌فرماید: «شما (منافقان) اگر از فرمان خدا روی برگردانید یا در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمایید باز هم امید (نجات) دارید؟»

حدیث:

امام باقر علیه السّلام فرمود: «صله‌رحم، نفس را پاکیزه می‌کند و موجب زیادی روزی می‌شود.» (جامع السادات، ج 2، ص 260)

توضیح مختصر:

رحِم؛ به پدر، مادر، برادر و خواهر، عمو و عمه، خاله و دایی و مانند این‌ها برحسب طبقات قرب و بُعد خویشاوندی گویند.
صله؛ پیوستن کسی به کسی، احسان کردن به هر نوعی که موجب خوشحالی و خرسندی طرف مقابل را فراهم آورد. پس آنچه از سلام کردن و احسان نمودن، عیادت و مسافرت بردن و امثال این‌ها شخص نسبت به رحم اول مانند پدر و مادر و سپس برادر و خواهر و … انجام دهد صله‌رحم می‌باشد.
صله‌رحم، حساب قیامت را آسان می‌نماید، بر طولانی شدن عمر می‌افزاید، رزق را افزایش می‌دهد. چه‌بسا افرادی مالی ندارند که به رحم برسند پس می‌توانند با خوش‌اخلاقی صله کنند، به آن‌ها نیکی کنند و رابطه‌اش را با آن‌ها قطع ننماید.
وقتی قریش بر آزار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم افزودند، پیامبر نفرین کرد و قحطی آمد و زمین گیاه نرویانید و آسمان را از ضعف چشم، پر از دود می‌دیدند. آن‌ها نزد پیامبر آمدند و گفتند: تو از وقتی‌که رحم را دعوت کنی، اینک قوم و ارحامت دارند می‌میرند اگر این قحطی برطرف شود به تو ایمان آوریم. پیامبر دعا کرد و قحطی برطرف شد و ارحام و قومش به کفر قبلی‌شان بازگشتند. (المیزان، ج 18، ص 88)
اسماء دختر ابی بکر گفت: مادرم زنی مشرک بود و به دیدنم آمد به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کردم به دیدنش بروم؟ فرمود: بله به دیدنش برو و صله کن. (المیزان، ج 19، ص 323)

1- وبا

مردی از اصحاب امام صادق علیه السّلام به حضرت عرض کرد: برادران و پسرعموهایم فشار زیادی بر خانه‌ام وارد کرده‌اند تا جایی که در یک اتاق زندگی می‌کنم، اگر دراین‌باره (به آن‌ها یا حاکم) شکایت یا گله کنم، آنچه اموال دارم را می‌گیرند.
امام فرمود: صبر کن همانا بعد از سختی فرج و گشایش برایت می‌شود.
آن مرد گفت: از اقدام علیه آن‌ها منصرف شدم، چیزی نگذشت وبا در سنه 131 هـ. ق آمد و همه آن اقوامی که مرا اذیت می‌کردند، مردند.
بعد از مدتی خدمت امام رسید، فرمودند: حال اقوامت چطور است؟ گفت: همه مردند. فرمود: آن‌ها به خاطر اذیت به تو که خویش آن‌ها و به عقوبت عملشان (قطع رحم) نسبت به تو مردند، آیا تو دوست داشتی آنان زنده بمانند و فشار و اذیت بر تو وارد کنند؟ گفت: نه والله. (سفینه البحار، ج 1، ص 515 –الکافی)

2- صله‌رحم امام

حسن بن علی، پسرعموی امام صادق علیه السّلام از افراد شجاع و پرصلابت بود به‌طوری‌که به او رُمْح آل ابوطالب (نیزه خاندان ابوطالب) می‌گفتند و ازآنجایی‌که بینی پهنی داشت به حسن اَفْطش معروف گردید.
او در ماجرای قیام عبدالله محض (نواده امام حسن) بر ضد منصور دوانیقی خلیفه عباسی، پرچم‌دار بود و بر سر همین موضوع با امام صادق علیه السّلام کدورتی داشت، به حدی که یک‌بار با کارد پهن به امام حمله کرد تا آن حضرت را بکشد.
«سالمه» یکی از کنیزهای امام می‌گوید: در آن هنگام که امام در بستر شهادت قرار گرفت، در بالینش بودم و پرستاری می‌کردم. بی‌هوش شد، وقتی‌که به هوش آمد، به من فرمود: هفتاد دینار به حسن افطس بدهید و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد دیگر بپردازید.
عرض کردم آیا به مردی که با کارد پهن و تیز به شما حمله کرد و می‌خواست شما را بکشد، هفتاد دینار بدهیم؟
فرمود: آیا نمی‌خواهی مشمول این آیه باشم که خداوند می‌فرماید: «آن‌هایی که پیوندهایی که خداوند به آن‌ها امر کرده برقرار می‌دارند و از پروردگارشان می‌ترسند و از بدی حساب بیم دارند… دارای عاقبت نیک در سرای آخرت خواهند بود.» (سوره رعد، آیه 21 –وَالَّذینَ یَسلُون ما ذَمَر الله بِه اَنْ یُوصَلَ وَ یَخشونَ رَبَّهُم وَ یخافون سُوءَ الحِساب)
سپس فرمود: آری ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و پاکیزه و خوشبو ساخت به‌طوری‌که بوی خوش آن از فاصله مسیر دو هزار سال راه به مشام او می‌رسد، ولی این بوی خوش به مشام قطع کننده پیوندِ خویشاوندی و عاق والدین نمی‌رسد. (حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 30 –الغیبه للطوسی، ص 128)

3- عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

عباس عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، مردی بود که نسبت به خویشاوندان مهربان و از این جهت مورد تجلیل پیامبر قرار گرفت و این‌چنین او را ستود: «عباس فرزند عبدالمطلب از همه قریش سخی‌تر و نسبت به خویشاوندان مهربان‌تر است.»
دریکی از جنگ‌ها، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر که با یکی از بنی‌هاشم برخورد کرد، او را نکشد، زیرا آن‌ها را بالاجبار به جنگ آورده‌اند.»
در جنگ بدر، عباس را شخصی به نام «ابویسیر» اسیر کرد و عباس مانند چوبی بی‌حرکت ایستاد، چون بنای دفاع را نداشت و ابویسیر شانه او را بست.
پیامبر بعد از اتمام جنگ بدر به خاطر عدالت، بین عباس و دیگران فرقی قائل نشد. شب اسراء را به ریسمان بستند و عباس نزدیک خیمه پیامبر قرار داشت.
صدای ناله عباس به گوش پیامبر می‌رسید به همین جهت تا نیمه‌های شب خوابش نمی‌برد و پهلوبه‌پهلو می غلطید.
یک نفر از مسلمانان نزدیک پیامبر بود، پرسید: یا رسول‌الله چرا به خواب نمی‌روید؟ فرمود: ناله عموی من عباس ناراحتم می‌کند و خوابم نمی‌برد.
اندکی بعد صدای عباس خاموش شد. پیامبر پرسید چه شده که ناله عمویم عباس را نمی‌شنوم؟ آن شخص گفت: ریسمان او را شل کردم، فرمود: ریسمان همه اُسراء را شُل کن. (پیغمبر و یاران، ج 4، ص 85 –طبقات، ج 4، ص 7-2)

4- عدم صله‌رحم و مرگ

شعیب عقر قوقی گوید: امام موسی بن جعفر فرمود: فردا مردی از اهل مغرب به نام یعقوب تو را ملاقات می‌کند و از احوال من می‌پرسد، او را به خانه‌ام راهنمایی کن. من او را در طواف یافتم و حال و احوال کردم، دیدم مرا می‌شناسد.
گفتم: از کجا مرا شناختی؟ گفت: در خواب کسی مرا گفت: که شعیب را ملاقات کن و آنچه خواهی از او بپرس. چون بیدار شدم نام تو را پرسیدم تو را به من نشان دادند.
او را مردی عاقل یافتم و به درخواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبیدم و امام اجازه دادند. چون نگاه امام به او افتاد فرمود: ای یعقوب دیروز اینجا (مکه) وارد شدی، مابین تو و برادرت در فلان جا نزاعی واقع شد و کار به‌جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما و دین پدران ما نیست. ما کسی را به این کارها امر نمی‌کنیم، از خدای یگانه و بی‌شریک بپرهیز.
به این زودی مرگ مابین تو و برادرت جدایی خواهد افکند و این، به خاطر آن شد که شما قطع رحم کردید. او پرسید: فدایت شوم مرگ من کی فرا خواهد رسید؟ فرمود: همانا اجل تو نیز نزدیک بوده لکن چون تو در فلان منزل با عمه‌ات صله کردی و رحم خود را وصل نمودی، بیست سال به عمرت افزوده شد.
شعیب گوید: بعد از یک سال یعقوب را در حج دیدم و احوال او را پرسیدم، گفت: برادرم در آن سفر به وطن نرسیده وفات یافت و در بین راه به خاک سپرده شد. (منتهی الآمال، ج 2، ص 206)

5- علی بن اسماعیل

بر اثر سعایت بی‌شمار از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نزد خلیفه عباسی، هارون‌الرشید، سبب شد تا هارون سؤال کند از آل ابی‌طالب کسی را طلب کنید تا احوالات او را بداند.
یحیی برمکی وزیر و دیگران، علی بن اسماعیل برادرزاده امام را معرفی کردند.
به امر خلیفه، نامه‌ای برای اسماعیل نوشتند و او را به بغداد طلبیدند. چون امام بر این سرّ اطلاع یافت، او را طلبید و فرمود: کجا می‌خواهی بروی؟ گفت: بغداد. فرمود: برای چه می‌روی؟ گفت: قرض بسیار دارم. فرمود: من قرض تو را ادا می‌کنم و خرجت را می‌دهم! او قبول نکرد و گفت: مرا نصیحتی کن!
فرمود: تو را وصیت می‌کنم، در خون من شریک نشوی و اولاد مرا یتیم نگردانی تا سه مرتبه تکرار و سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او عطا نمودند. بعد حضرت به حاضران فرمود: او در ریختن خون من سعایت خواهد نمود. (منتهی الامال، ج 2، ص 213)
اسماعیل به بغداد آمد و بر یحیی بن خالد برمکی وارد شد. شب در خلوت، یحیی سخن‌ها تعلیم اسماعیل کرد و گفت: فردا در حضور خلیفه که درباره موسی بن جعفر می‌پرسند بگو: من ندیدم در یک‌زمان دو خلیفه باشد، شما در بغداد و موسی بن جعفر در مدینه، نزدیک است مردم را علیه تو بشوراند!
فردا صبح اسماعیل بر هارون وارد شد و هر چه توانست علیه موسی بن جعفر مطالب سعایت انگیز گفت، ازجمله این‌که از اطراف برایش پول می‌برند و اسلحه برایش می‌آورند و از مردم بیعت می‌گیرد و می‌خواهد دولتی تشکیل دهد.
هارون انگار خواب بود بیدار شد؛ او را مرخص کرد و چهار هزار درهم (دویست هزار درهم) برایش در منزلی که بود فرستاد.
وقتی‌که پول‌ها را برای اسماعیل آوردند، دردی سخت در گلویش گرفت و همان ساعت به خاطر قطع رحم با عمویش موسی بن جعفر علیه السّلام مُرد و کیسه پول‌ها را به خزانه هارون‌الرشید برگرداندند و حسرت پول‌ها را به گور برد. (جامع النورین، ص 24)

صورت‌ها

قرآن:

خداوند متعال در آیه 64 سوره غافر می‌فرماید: «خداوند شما را صورتگری کرد و صورت‌های شما را نیکو نمود.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه السّلام در مذمّت کسی که به‌صورت، خود را عالم نامیده، درصورتی‌که عالِم نبوده، فرمود: «صورت او صورت آدمی است و دلش همانند دل حیوان (بدون درک) است.»

توضیح مختصر:

صورت‌ها به خاطر مسائلی دارای تغییر و تحول‌اند. صورت عاشق با مرده‌دل فرق می‌کند، شمایل ظاهربین و غم‌آلود با باطن بین و شاد تفاوت دارد. یکی گرفتار عشق صورت است و دیگری دنبال نقوش بی‌جان.
آن‌که شیطان‌صفت است، نقش شیطانی دارد، آن‌که حج صوری انجام می‌دهد وقتی از اعمال حج فارغ شد آنچه را دیده از یاد می‌برد. ازآنجایی‌که صورت راهزن است، نوع افراد گرفتار همین الفاظ و کردار صوری هستند و در دام آنان می‌افتند و به خط‌وخال و لب و گونه و ابرو و چانه دچار می‌شوند و از عاقبت این مجاز هیچ خبر ندارند و نمی‌دانند آخرش به کجا می‌رسد.
خداوند درباره انسان که اشرف مخلوقات است خوب صورتگری کرده، البته از ارحام این نقوش را داده و کامل کرده (سوره آل‌عمران، آیه 6) لذا یکی از اسماء الهی مصوِّر است. (سوره حشر، آیه 24) بعد از خلقت انسان فرمود: «آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.» (سوره مؤمنون، آیه 14)
خداوند کار خودش را تحسین کرده است. آنچه خدا بدهد خوب است اما آدم‌ها از این عطایا در راه نیکو مصرف نمی‌کنند. سیرت ضد صورت است و ظاهر به تقلید می‌پردازد و از تحقیق بازمی‌ماند.
صورت افعال اوّل در قوه خیال می‌آید، پس در وقت عمل دچار انحراف از حق می‌شود. همه جوارح و حواس ما نقش ظاهری دارند اما هر کدام معلوم نیست در عمل، چگونه ظاهر می‌شوند و در نامه عملی به چه شکل ثبت می‌گردند یا خوش‌بو یا بد بو، رحمانی یا شیطانی.

1- تصویرهای بی‌جان

آن‌کس که عاشق تصویر و وهم خویش است، کی می‌تواند عاشق خداوند باشد؟ اشخاص مرده‌دل، اگر فرضاً بر روی برگ کاغذ تصویر شاداب و غمگین رسم شده‌ای را ببینند، از غم و شادی عکس نمی‌توانند خبر داشته باشند. درحالی‌که صورت خندان نقش، می‌تواند برای او باشد تا از معنا به آن پی ببرد.
صورت خندان نقش ازبهر توست **** تا از آن صورت شود معنا درست
پس از غم و شادی صورت می‌توان به شادی و غم معنوی پی برد. قدیم در سر بیّنه حمام که لباس‌ها را از تن بیرون می‌کردند، نقوش بسیاری از پادشاهان، پهلوانان، حیوانات و زنان دف زن را می‌کشیدند.
بعضی آدم‌ها هم اگر به دیدۀ دقت بنگرید درواقع همانند آن نقوش، تصویرهای بی‌جانی هستند که روح ندارند.
نقش‌هایی کاندرین گرمابه‌هاست **** از برون جامه کن، چون جامه‌هاست (مثنوی، ج 1، ابیات 2772-2759)

2- تفرّج صورت

شمس تبریزی دریکی از سفرهای خود به مردی از اهل دانش برخورد کرد و او به تفرّج صورت مشغول بود. فرمود: «هی! در چیستی؟» گفت: «صور خوبان چون آیینه است. حق را در آن آیینه مشاهده می‌کنم.» فرمود: «ای ابله! حق را در آیینه آب و گل می‌بینی؟ چرا در آیینۀ جان‌ودل نبینی و خود را نطلبی؟» (خط سوم، ص 91)

3- صورت‌پرستی

شیخ شهاب سهروردی گوید: بدان که تو به‌زودی به مکافات کارها و اندیشه‌هایت خواهی رسید. به‌زودی صورت روحانی آن‌ها ظاهر خواهد شد. اگر آن حرکت عقلی بوده به‌صورت فرشته‌ای پدید می‌آید که در دنیا به هم‌نشینی با او لذّت می‌بردی و در آخرت تو را به نور هدایت رهبری می‌کند. اگر حرکت شهوانی یا غضبانی بوده، از آن صورت شیطانی پدید آید که در زندگی به تو آزار می‌رساند و در آخرت حجابی می‌شود و مانع ملاقات تو با نور پروردگار می‌گردد. (کشکول شیخ بهایی، ص 114)

4- صورت‌پرستی

بعضی سلاسل، جمال‌پرستی و دیدن صورت‌های نیکو را جزء مظاهر حق می‌دانند و بر این روش، اوحدالدین کرمانی شاعر (م.635) بود. وقتی شمس تبریزی به بغداد رسید، اوحدالدین را دید. پرسید که: در چیستی؟ گفت: ماه را در آب طشت می‌بینم. فرمود: اگر بر گردن دُمل نداری چرا بر آسمانش نمی‌بینی؟ (تحقیق در زندگی مولانا، ص 53)

5- توجه به معنا نه صورت

ای غافل از معنا و مایل به‌صورت! به خاطر جانور کوچکی همانند کَیک، گلیمی را به آتش مکش و به خاطر آزار مگسی، بهرۀ روز از دست مده. اگر در صورت‌ها در جا بزنی، راه به معنا نبری. بدان که بت‌پرستی. پس صورت را رها کن و به معنا روی‌آور.
بت‌پرستی چون بمانی در صوَر **** صورتش بگذار و در معنی نگر
اگر تو مرد حجی و به زیارت‌خانه خدا می‌روی، یکی حاجی عاشق طلب کن و دیگر با سیاه‌وسفید و تُرک و عرب بودن آن کاری نداشته باش. فقط به همّت او نظر داشته باش نه اینکه صورت او نگاه کنی.
منگر اندر نقش و اندر رنگ او **** بنگر اندر عزم و در آهنگ او
اگر همراه تو، سیاه باشد، او را سفید بدان چراکه در معنا، هم‌رنگ توست. به‌عبارت‌دیگر، اعتقاد به نژادپرستی و فرقه‌گرایی که کاری شیطانی است و بر اساس تعصّبات منشعب می‌شود، نداشته باش. چون صورت راهزن است، مانع از توجه و التفات به گوهر و باطن می‌شود. (شرح مثنوی زمانی، ج 1، ص 846)
روایت از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است که فرمود: «خَلَقَ الله آدمَ علی صُورَتِه: خدا حضرت آدم را بر صورتش خلق نمود.»
سه توجیه درباره این حدیث نموده‌اند:

1. شخصی به امام رضا علیه السّلام عرض کرد: «این حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درست است؟» فرمود: ولله که اوّل حدیث را حذف کردند و تمام حدیث این است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر دو نفر گذشتند که همدیگر را نفرین و سبّ می‌کردند. پس یکی به دیگری گفت: «خدا صورت تو را و صورت کسی را که به تو شبیه است، قبیح کند.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای بندۀ خدا! این حرف را به برادر دینی خود مزن، زیرا که خداوند آدم ابوالبشر را بر صورت خود خلق کرده است؛ پس سبّ نمودی آدم را.» (عیون اخبار الرضا –خزائن کشمیری، ص 31)

2. ضمیر در «صورته» راجع به الله باشد و اضافه تشریفیه است مثل نسبت دادن خداوند روح را به خودش «نفختُ فیه من روحی: آدم را از روح خود دمیدم.

3. ضمیر راجع به آدم باشد که خداوند ابتدا به همین صورت، آدم علیه السّلام را خلق کرد. (وسیله النجاه، ص 244)

صُور و شمایل

قرآن:

خداوند متعال در آیه 247 سوره بقره می‌فرماید: «خداوند او را (طالوت پیامبر) در علم (و قدرت) جسم وسعت بخشید.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «زیبایی برون به زیبایی صورت است و زیبایی درون به زیبایی نهاد –نیّت- است.» (غررالحکم، ج 1، ص 188)

توضیح مختصر:

صورت و سیرت دو چیز هستند که اولی قابل‌رؤیت و دومی مخفی و پنهان است. در صورت و شمایل ظاهری، یکی پاکیزه داشتن صورت است و دیگر آن‌که خلقت صور از صانع است که به هر علّت و مسبّبی از وراثت و غذا و مسائل روحی و روانی به این صورت خلق شده است و عیب‌جویی کردن به شکل و شمایل مذموم است چراکه نقاش صورت گری کرده به‌تناسب این شخص با تمام شرایط جمع شده در او، پس عیب دیدن نارواست.
نظام عالم بر اختلاف رنگ و پوست و زبان و … است و یکرنگی وجود ندارد چراکه آیات الهی همیشه بر تنوع است. آنچه در این انسان‌های گول زننده است، صورت‌های ظاهری با آداب و رسوم و شکل مذهبی است که بسیاری در دام این صورتگران مجازی می‌افتند.
اما وقتی پیامبر ما، یا یوسف نبی زیبا صورت‌اند به حقیقت زیبایند و امتیاز و شرافت خاص الخاص نبوت و رسالت نصیب آنان شده و عصمت ذاتی دارند، پس با صورت و سیرتشان جلوه مطلق خدایند که در حدیثی آمده که خداوند آدم را بر صورت خود خلق کرد (عیون اخبار الرضا) یعنی نیکوترین صور را به انسان داده؛ اما مسئله‌ای که دیده می‌شود انسان‌ها گول صورت نازیبا را می‌خورند و متأسفانه از باطن نیکو خوب آن‌ها خبر ندارند و گاهی اهانت می‌کنند بااینکه اینان دوستان خدایند و بنده واقعی حق‌اند. چنان‌که قریش به بلال حبشی اذان گوی پیامبر به خاطر بوده سیاه بودن بدنش اهانت می‌کردند و زخم‌زبان می‌زدند.

1- دین برای زیبایی

امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم شخصی را مشاهده نمود که موی سرش پراکنده، لباسش چرکین و حالش دگرگون بود.
فرمود: «از دین است که شخص از مالش بهره‌مند شود. (نه این‌که این‌طور آلوده و کثیف باشد).» (نمونه معارف، ج 2، ص 669)

2- معتذر از زشتی صورت

کسی با حکیمی گفت: «چقدر چهره‌ات زشت است.» فرمود: «نه حسن صورت تو از فعل توست تا به آن ممدوح باشی و نه قبح صورت من از فعل من تا به آن مذموم باشم؛ بلکه این‌ها همه از صنع باری‌تعالی است و بنده از آن بری و هر که صفتی را ذم کند، ذم صانع کرده باشد.»

3- پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مانند ماه شب چهارده می‌درخشید، از میانه بالا، اندکی بلندتر بوده و بسیار بلند نبود. سر مبارکش بزرگ و مویش نه بسیار پیچیده بود، نه بسیار افتاده و اکثر اوقات بلندی مویش از نرمه گوش نمی‌گذشت.
رویش سفید و پیشانی او گشاده و ابرویش باریک و کمانی و کشیده بود و رگی در میان پیشانی داشت که هنگام غضب پر می‌شد و برمی‌آمد.
بینی‌اش باریک و کشیده بود و میانش اندکی برآمدگی داشت. محاسنش انبوه و دندان‌هایش سفید و براق و گردنش در صفا و استقامت بود. اعضای بدنش همه معتدل و سینه و شکمش برابر یکدیگر و میان دو کتفش پهن و سر استخوان‌های بندهای بدنش قوی و درشت بود.
از میان سینه تا نافش، خط سیاه و باریکی از مو بود. اطراف سینه و شکمش از مو عاری، دست‌ها و دوش‌هایش نیز مو داشت. انگشتانش کشیده و بلند بود و کف پاهایش هموار نبود، بلکه میانش از زمین فاصله داشت. (منتهی الامال، ج 1، ص 18)

4- پناه به خدا از این گفتگوها

ابن ابی حفصه (م. 182) شاعری که از فصحای رتبه اول و به‌غایت کریه‌المنظر بود، روزی با ابی نواس (م. 199) شاعر مشهور اهوازی ملاقات کرد و رنگ وی شکسته دید که به زردی مایل، گفت: «ای ابی نواس! رنگ تو چرا زرد شده؟» گفت: «چون تو را دیدم یاد گناهان خود کردم، لذا رنگم زرد شده است.»
گفت: «چگونه با دیدن من یاد گناهانت افتادی؟»
گفت: «ترسیدم که خدای تعالی مرا بر گناهان خود عقوبت کند و آن این است که مرا به‌صورت تو مسخ گرداند.» (لطائف الطوئف، ص 317)

5- یوسف آل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم

امام حسن علیه السّلام رنگ مبارکش سرخ و سفید بود و دیده‌های او گشاده و بسیار سیاه و صورت مبارکش هموار و خط موی باریکی در میان شکم و نافش بود، ریش مبارکش انبوه بود و موی سر خود را بلند می‌گذاشت. گردن او در نور، مانند نقره صیقل زده و سرهای استخوان درشت و میان دوش‌هایش گشاده و میانه بالا و از همۀ مردم خوش‌روتر بود. موهایش مجعد بود و بدن شریفش درنهایت لطافت و از سر تا سینه از همه به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شبه تر بود. (منتهی الامال، ج 1، ص 220)

ضعیف (مستضعف)

قرآن:

خداوند متعال در آیه 98 سوره نساء می‌فرماید: «(جایگاه آنان که هجرت نکردند و کافر از دنیا رفتند، دوزخ است.) مگر ناتوانان از مردان و زنان و کودکان که بر هیچ‌گونه حیله و چاره‌جویی توانایی ندارند و راه به‌جایی نمی‌یابند.»

حدیث:

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «آیا به شما خبر ندهم از پادشاهان اهل بهشت؟ آن هر ضعیف و ناتوان (در دنیا بوده) است.» (تفسیر معین، ص 94 –کنزالعمال، ح 5943)

توضیح مختصر:

در همه جوامع امت، عده‌ای ضعیف بودند که زرداران و زورداران منافع خود را از حلقوم این مردم و ملّت‌های ضعیف بیرون می‌کشیدند، به همین سبب عدالت اجتماعی و اعتدال از آن جامعه رخ برمی‌تابد، پس طبقه ضعیف مجبورند از طبقه قوی بار بکشند و تحمّل اذیت آنان را بنمایند.
در طبیعت هم حیوانات درنده معمولاً اول به شکار حیوانات ضعیف می‌پردازند که شکارش راحت است و دچار زحمت نمی‌شود.
انسان، جوان است وقتی پیر می‌شود قوایش به تحلیل می‌رود و ضعیف می‌گردد و ناتوانی به خاطر کهولت و سست شدن اعضاء جوارح روزبه‌روز بیشتر می‌شود.
افرادی در دین هستند که ایمان ضعیف دارند و گاهی به بادی یعنی به حرفی و فعلی از کسی در مسائل شریعت، سست می‌شوند و کوتاهی می‌کنند و به قصور، به ایمانشان ضربه می‌زنند؛ این خود زمینه‌ساز کفر و ارتداد و دخول در حزب شیطان را فراهم می‌کند.
در بسیاری از ملل گذشته و در بعضی کشورها، امروز زن را به‌عنوان موجود ضعیف می‌دانند و به‌عنوان اسیر و مزدور بیگاری می‌کشند و مردسالاری حاکم بر آن‌ها نوعی ضعیف شمردن مقام زن است.
انسان تا می‌تواند باید دلی را به دست آورد و دل ضعیف را به دست آوردن، نوعی عبادت است و از تحکّم و زورگویی و بی‌احترامی کردن افراد ضعیف بپرهیزد.

1- زغال و دارو

شیخ علی، خدمتکار آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری (م.1355) گوید: زمستان سردی بود، آخر شب درِ خانۀ آقا را زدند، من رفتم و در را گشودم، دیدم پیرزنی پشت در است و گفت: «من مریضی در خانه دارم، زغال برای گرم کردن، دوا نیز برای بیماری ندارم، کمک کنید.»
من گفتم: آخر شب، زغال و دوا پیدا نمی‌شود و درب خانه را بستم. آقا متوجه شد و فرمود: با کی صحبت می‌کردی؟ من ماجرا را گفتم، فرمود: «اگر در قیامت خدا از تو بپرسد که ای شیخ علی! تو در خانه گرم بودی و نیازمند بینوایی آمد و جواب منفی به او دادی، در پاسخ چه می‌گویی؟! اگر از من بپرسد درمانده می‌شوم.»
آنگاه فرمود: آیا خانه پیرزن را می‌شناسی؟ گفتم: آری. فرمود: بیا منزلش برویم. گفتم: در هوای سرد و شب صلاح نیست!
فرمود: آهسته‌آهسته می‌رویم. پس باهم به خانه پیرزن رفتیم و سپس در کنار بستر مریض نشستیم. آقا فرمود: از قول من به فلان دکتر بگو اینجا بیاید؛ مقداری هم زغال بیاور!
من زغال تهیه کردم و دکتر را خبر کردم. او آمد و مریض را معاینه کرد. سپس دارویی تجویز کرد و رفت. من و آقا نیز به منزل برگشتیم.
آقا فرمود: روزانه چقدر نان و گوشت برایم تهیه می‌کنی؟ گفتم: فلان مقدار. فرمود: از فردا نان و گوشت خانه مرا دو قسمت کن، یک قسمت را به خانه پیرزن ببر و قسمت دیگرش را برای خانه ما بیاور.
من هم دستور آقا را اجرا کردم. (حکایت‌های شنیدنی، ج 5، ص 112)

2- در هنگام پیری

سعدی نقل کرده است که: روزگاری، جوانی با طراوت و زیبارو که به شیرین‌زبانی مشهور بود در جمع ما بود. همیشه بر لبانش خنده جاری و از غم دنیا فارغ بود. بعد از این که از هم جدا شدیم، مدت‌های مدیدی او را ندیدیم. سال‌های گذشت تا این‌که روزی او را درحالی‌که دیدم که گُل هوسش پژمرده و نشاط جوانی را از دست داده و صاحب زن و بچه است. از او پرسیدم اکنون در چه حالی و اوضاعت چگونه است؟
گفت: تا کودکان بیاوردم، دگر کودکی نکردم.
دور جوانی بشد از دست من **** آه و دریغ آن زَمَن دل فراز
قوت سرپنجه شیری برفت **** راضی‌ام اکنون به پنیری چو یوز (دامنی از گل، گزیده گلستان سعدی، باب ششم در ضعف و پیری، ص 138)

3- وحید بهبهانی و ناتوانان

مجتهد متبحّر آقا محمدباقر وحید بهبهانی (م 1205) که در کربلا سکونت داشت، نسبت به ناتوانان و بیچارگان و سائلان، کمال مراعات را می‌نمود.
نوشته‌اند: در سالی از سال‌ها، همسرش در ایام زمستان لباسی برای آقا درست کردند، لباس را پوشید و برای اقامه نماز مغرب به مسجد رفت. در اثنای راه، یکی از اوباش کلاه از سر خود برداشته و پای برهنه خدمت آقا آمد و عرض کرد: سرم برهنه است و کلاهی ندارم و زمستان هوا سرد است، فکری برایم بکنید.
آن جناب فرمود: چاقو به همراه داری؟ عرض کرد: بلی، پس چاقو را گرفت و یک آستین لباس را برید و به او داد و فرمود: این آستین را بر سر بگذار و امشب را بگذران تا صبح فکری برای تو کنم.
چون به خانه آمد، عیالش دید لباس آقا یک آستین دارد، ناراحت شد و گفت: مدت‌ها برای این لباس زحمت کشیدم، شما آن را ناقص کردید و آستین آن را بریده‌اید؟!
نقل کرده‌اند که: پسر آقا به نام عبدالحسین برای عیال خود لباس رنگی خرید. وقتی به خانه آقا آمد، آقا پرسیدند: این زن کیست؟ گفتند: عروس شما است. آقا متغیّر شد و فرزندش را از این کار منع کرد.
پسر آقا گفت: قرآن می‌فرماید: «ای پیامبر! به مردم بگو چه کسی زینت‌ها و غذاهای پاکیزه را که خداوند بر بندگانش آفرید، حرام نموده است؟» (سوره اعراف، آیه 9)
آقا فرمود: «من هم این آیه را خوانده‌ام، ولی بسیاری از همسایگان فقیر و بی‌چیز هستند و با فقر ما تسلی می‌جویند. ما نباید در سطح بالا زندگی را بگذرانیم.» (قصص العلماء، ص 202)

4- اگر قوی ضعیف شود!!

در حکومت بنی العباس، آل برامکه قریب 17 سال وزارت داشتند. هارون‌الرشید خلیفه بغدادی، به جعفر فرزند یحیی برمکی علاقه داشت که مانند عاشق و معشوق بوده و آن‌قدر از او تعریف می‌کرد که انگار کسی مانند جعفر برمکی نیست! خلیفه می‌گفت:
جعفر از قسْ بن ساعد، فصیح‌تر، از عامر بن طُفیل، شجاع‌تر، از عبدالحمید، نویسنده‌تر، از عمر بن خطاب، سیاسی‌تر، از مصعب بن زبیر زیباتر، از حجاج نسبت به عبدالملک خلیفه اُموی، برایم خیرخواه‌تر، از عبدالله بن جعفر سخی‌تر و از حضرت یوسف عفیف‌تر است. (منتهی الامال، ج 2، ص 135)
اما! وقتی هارون بر آل برامکه غضب کرد، آن‌هم از ناحیه همین جعفر شروع شد که با خواهر هارون مخفیانه رابطه نامشروع داشت و …
خلیفه یاسر (مسرور) را خواست و گفت: الآن می‌روی جعفر را به‌هرحال که هست، گردن می‌زنی و سرش را برایم می‌آوری.
یاسر لرزید و گفت: کار بسیار بزرگی است، چون جعفر محبوب خلیفه است. هارون گفت: «زود انجام بده و مهلتش هم نده.»
یاسر منزل جعفر رفت و دید مشغول به لهو و لعب و طرب است؛ پس دستور خلیفه را به جعفر گفت.
جعفر گفت: شاید خلیفه شوخی کرده است، یاسر گفت: نه والله، مست هم نبوده که این دستور را داده است.
جعفر گفت: «من بر تو حقوقی دارم، به مکافات آن، امشب مرا مهلت بده، برو بگو که من جعفر را کشتم. اگر صبح از کشتن من پشیمان گشت که به‌جا بود وگرنه امر وی را انجام بده.»
گفت: نمی‌توانم تو را مهلت بدهم. جعفر گفت: «مرا نزد خلیفه و اتاق خلیفه ببر، شاید ترحّم کند. اگر فرمان داد آنگاه دستورش را انجام بده.»
یاسر گفت: عیبی ندارد. پس یاسر جعفر را نزدیک اتاق خلیفه برد و گفت: جعفر را آورده‌ام. خلیفه گفت: سر او را بیاور و الّا تو را می‌کشم. یاسر نزد جعفر آمد و گفت: فرمان قتل خود را شنیدی؟
پس جعفر دستمال کوچکی را بیرون آورد و چشمان خود را بست و گردن خود را کشید و یاسر گردن او را بزد و نزد خلیفه آورد و با کشتن جعفر در سال 189 دولت و وزارت برامکه زایل و نابود شد.

5- اگر ضعیف بر قوی چیره شود!!

در مجلس چنگیز خان مغول گفتند: صیادی زنبوری را آن‌چنان تربیت کرده که او را می‌فرستد و دُرنا را –که مرغ بلندپروازی مانند غاز است و به عربی کُرکی می‌گویند- صید می‌کند.
چنگیز دستور داد صیاد و زنبورش را حاضر کنند. چون آمدند، دستور داد «دُرنایی» را پرواز دهند.
پس صیاد یک بند نی بیرون آورد و زنبوری را به‌جانب دُرنا فرستاد. پس زنبور به نیش خود دو چشم دُرنا را کور کرد و از هوا به زمین افتاد؛ حاضران متعجّب شدند و تحسین کردند، ولی چنگیز گفت: «وقتی ضعیفی بر بزرگی مسلط شود، سزای او کشتن است و کسی که کوچکان را بر بزرگان دلیر کند و دست ایشان را قوی سازد، سزای او دست بریدن است.» (لطائف الطوائف، ص 89)