عقل و تعقل

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 60 سوره قصص می‌فرماید: «آنچه نزد خداست بهتر و باقی‌تر است اگر تعقل کنید.»

حدیث:

امام صادق علیه السّلام فرمود: «همۀ عابدان در فضل عبادتشان به آنچه عاقل رسیده نمی‌رسند.» (جامع السعادت،1، ص 111)

توضیح مختصر:

عقل دنبال کمال است، و رسیدن به آن مبتنی بر تعقل است. جاهل کارش مبنی بر جهل و شیطنت است. آن‌که در بسیاری آیات خداوند فرمود: «آنان تعقل نمی‌کنند، دلیل آن است که توجه به مسائل حسّی و حیوانی سبب می‌شود که روزنه‌های عقل آنان بسته گردد.
آنانی که مقلّد صرف هستند و نوعاً از صحّت و فساد باخبر نیستند و مسائل روزمره‌ی آنان فقط مادی است و از شنیدن و دیدن مطالب طریقتی بی‌بهره هستند و به معنی دیگر کر و لال هستند و نمی‌توانند تعقّل کنند، قصص قوم و قبیله‌های گذشتگان را می‌خوانند و از فرجام آنان باخبر می‌شوند اما قوه عقلانی آن‌ها ضعیف است و نمی‌توانند خوانده‌هایشان را به نفس منتقل کنند لذا بی‌بهره می‌مانند، و یا آخر داستان‌سرا می‌شوند.
انبیاء به بت‌پرستان می‌گفتند: «شما این مجسمه را می‌پرستید درحالی‌که هیچ نفعی به شما نمی‌رسانند و نه می‌توانند ضرری را از شما دفع کنند پس چرا تعقل نمی‌کنید؟»
شنیدن، مرحله‌ی اول است و تعقّل مرتبه دوم، که اگر به این مرحله بهاء بدهد و تحقیق کند و تدبّر نماید به نتیجه کافی و لازم می‌رسد.
موسی به قومش گفت: «پروردگار مشرق و مغرب و آنچه بین این‌هاست، خداوند است اگر تعقل کنید!» (شعرا، آیه‌ی 28) چرا فرمود: «اگر». یک دلیل آن است که مطلب واضح و روشن است و به اندکی اندیشه، عاقل به نتیجه می‌رسد؛ و آنان در تقلید آباء خود بودند لذا نمی‌توانستند مسائل واضح را استخراج کنند، و خداوند کلمۀ «اگر» فرمود.

1- ذبح کدو

پس‌ازآن که معاویه به مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السّلام پرداخت، تصمیم گرفت عقل و مراتب اطاعت مردم شام را آزمایش کند، لذا با عمرو عاص مشورت کرد.
عمروعاص گفت: به مردم شام دستور بده کدو را مانند گوسفند ذبح کنند و پس از تزکیه آن را بخورند، اگر فرمانت را اجراء نمودند آن‌ها یار تو هستند وگرنه اطاعت نکنند.
معاویه دستور داد از فردا، همه کدو را مانند گوسفند ذبح کنند. مردم شام بدون کوچک‌ترین اعتراض، اجراء نمودند و این بدعت در سراسر شام معمول گردید.
طولی نکشید که خبر این بدعت به گوش مردم عراق رسید، و بعضی از آنان از امیرالمؤمنین علیه السّلام دراین‌باره پرسش کردند.
حضرت در جواب فرمود: خوردن کدو، ذبح لازم ندارد، مراقب باشید که شیطان عقلتان را نبرد و افکار شیطانی حیرت‌زده و سرگردانتان ننماید. (داستان‌ها و پندها، 1، ص 92 – کافی،6، ص 370)

2- پیرعقل

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله برای سرکوبی گروهی دشمن طغیانگر که در اطراف مدینه و مکّه بودند، جمعی را به‌عنوان سریّه و گروه ضربتی آماده ساخت تا شبانه به‌طور مخفی به‌سوی متجاوزین بروند و آن‌ها را سرکوب نمایند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله جوانی (در زندگانی رسول خدا از این قبیل نصب‌ها مانند امیری دادن عتاب ابن اسید 21 ساله به‌عنوان امیر مکّه و فرماندهی اسامه بن زید جوان در تاریخ نقل کرده‌اند.) از طایفۀ (هُذّیل) را فرمانده و امیر این سپاه قرار داد. شخصِ ظاهربینی به رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله اعتراض کرد که چرا یک جوان را بر ما فرمانده نموده‌ای؟ ما تسلیم فرمان او نمی‌شویم، لازم است شما پیرمردی به‌عنوان پیشوا و فرمانده انتخاب کنید.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: ای آدم ظاهر نگر، گر چه او جوان است اما دلی قوی و عقلی صحیح دارد. امّا پیرمردی که تو می‌گویی ریش آن‌ها سفید است و به‌صورت ظاهر باید جلو بیفتند، اما دل آن‌ها چون قیر سیاه است.
عقل این جوان را بارها آزمودم و دیدم در عقل، پیر است. (پیر، پیر عقل باشد ای پسر **** نی سپیدی موی اندر ریش و سر) پیر سن و سال بی‌عقل مثمر ثمر نیست. تا توانی کوشش کن (جهد کن تا پیر عقل و دین شوی **** تا چو عقل کل، تو باطن بین شوی) که پیر عقل و دین شوی، که رهبری و فرماندهی به سال نیست، به قوّه ی عقلانی و تفکّر و قلب سفید است. (داستان‌های مثنوی،3، ص 64)

3- نتیجه بی‌عقلی

در شرح‌حال حجّاج بن یوسف ثقفی، خون‌خوار بنی امیّه نوشته‌اند: مادرش (فارعه) قبلاً همسر حارث بن کلده، طبیب معروف بود، بعد به خاطر خلال کردن دندان بی‌وقت، حارث او را طلاق داد و به زوجیت یوسف بن عقیل ثقفی در آمد. پس از مدتی حجّاج به دنیا آمد امّا دُبر او سوراخ دفع مدفوع نداشت، دبُر او را سوراخ کردند.
پستان هم قبول نمی‌کرد، متحیّر شدند چه کنند، که شیطان‌صفتی آمد و برای معالجه دستور داد بُز سیاهی را بکُشند و خون او را به دهان حجّاج بگذارند و حجّاج آن خون را می‌مکید و می‌لیسید.
روز دوم دستور داد بز نری را بکشند و خون آن را به دهان او گذارند. روز سوم دستور داد مار سیاهی را بکشند و خون مار در دهان او کنند و به‌صورت او مالند و آن‌هم چنین کردند، روز چهارم پستان قبول کرد.
در اثر این کار جاهلانه که در کام او خون ریختند، خون‌خوار شد و کارش بجایی رسید که می‌گفت: بیشترین لذّت من، در ریختن خون، مخصوصاً خون سادات است. او از طرف عبدالملِک مروان خلیفۀ وقت، به مدت 20 سال به‌عنوان فرمانده لشکر و استاندار منصوب شده بود، تا سال 95 هجری قمری (زمان حکومت ولید بن عبدالملک) که در پنجاه‌وچهار سالگی به درک واصل شد قریب صدوبیست هزار نفر را کشت و وقتی‌که مُرد در زندان بی‌سقف او پنجاه‌هزار مرد و سی هزار زن که نوعاً برهنه بودند، محبوس بودند.
از کسانی که این خون‌خوار آن‌ها را به قتل رساند می‌توان از کمیل بن زیاد نخعی یار علی علیه السّلام و قنبر غلام علی علیه السّلام و یحیی بن ام الطویل از حواریین امام سجاد علیه السّلام و سعید بن جبیر که امام سجاد علیه السّلام او را بسیار ستوده و …. را نام برد. (تتمه المنتهی ص 66)

4- منجّم و علی علیه السّلام

عده‌ای از مردم، از تعقّل، تفکّر و توکّل به خدا غافل و به حرف‌های فال‌بین و منجّم که با زیرکی برای گرفتن پول از مردم دکان بازکرده‌اند، مرید و معتقد می‌شوند (البته اولیای الهی و صاحبان مجاهده و تزکیه که کلامشان نور است و اگر چیزی به کسی بفرمایند همان می‌شود، با دیگران بسیار فرق دارند و نباید قیاس کرد.) برای نمونه یکی از قضایا که در زمان علی علیه السّلام اتفاق افتاد نقل می‌کنیم.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتی می‌خواستند به جنگ خوارج نهروان بروند به شهر مدائن رسیدند. خیمه زدند و روز دیگر خواستند حرکت کنند. مرد منجّمی نزد امام آمد و عرض کرد: «بر اساس آنچه از علم نجوم فهمیده‌ام، این ساعت مصلحت نیست بروید، شکست می‌خوردید، سه ساعت دیگر بروید تا پیروز شوید»، فرمود: «هر که تصدیق تو کند تکذیب قرآن خدا را کرده است.» (آیه 34) فرمود: «از ملک چین خبر داری که پادشاه از کدام خانواده به خانواده دیگر منتقل شد؟» گفت: خبر ندارم. فرمود: «چه ستاره‌ای است که وقتی طلوع می‌کند شهوت شترها به حرکت درمی‌آید؟» گفت: نمی‌دانم. فرمود: «کدام ستاره است وقتی طالع شود شهوت گربه‌ها به هیجان درمی‌آید؟» گفت: نمی‌دانم!… فرمود: «بگو در زیر دست اسبان من چه چیز پنهان است؟» گفت: نمی‌دانم!… فرمود: «یک کوزه اشرفی در زیر زمین جای دست اسب مدفون، و یک افعی هم پایین‌تر از آن خوابیده است.»
آنجا را شکافتند همان‌طور که امام فرمود یافتند. منجّم فریاد زد: به فریادم برس. حضرت کتاب‌های او را خواستند و دستور دادند آن‌ها را از بین ببرند، و فرمودند: «اگر دفعه دیگر به علم نجوم (مردم را مشغول به خود کنی) دستور می‌دهم تو را حبس کنند.» (جامع النورین ص 15 – بحارالانوار)

5- عاقل دیوانه نما

هر چیزی از آثار و صفات آن معلوم می‌گردد، عقل و عاقل بودن از کلمات و کارهای شخص ظاهر می‌گردد.
بهلول (م 190) با اینکه پدرش عموی خلیفه هارون الرّشید بود به خاطر قبول نکردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام هفتم علیه السّلام خود را به دیوانگی زد. یکی از نمونه‌های بارز و محکم قوه عقلانی او، رفتنش به مجلس درس ابوحنیفه یکی از پشوایان عامّه است. او از کنار مجلس درس ابوحنیفه عبور می‌کرد شنید که او می‌گوید: جعفر بن محمد علیه السّلام سه مطلب به شاگردانش گفته که من آن‌ها را نمی‌پسندم. او می‌گوید: شیطان در آتش جهنّم معذّب است، شیطان با اینکه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب کنند؟
او می‌گوید: خدا دیده نمی‌شود با اینکه هر موجودی قابل رؤیت است. او می‌گوید: انسان در افعالش فاعل مختار است، حال آنکه خدا خالق است و بنده اختیاری ندارد.
بهلول کلوخی برداشت و به سر او زد، سرش شکست و ناله‌اش بلند شد. شاگردانش دویدند بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند. ابوحنیفه به خلیفه گفت: «بهلول با کلوخ به سرم زده و سرم را به درد آورده است.»
بهلول گفت: «دروغ می‌گوید، اگر راست می‌گوید درد را نشان دهد، مگر تو از خاک آفریده نشده‌ای چگونه خاک به تو ضرر می‌رساند؟
من چه گناهی کردم مگر تو نمی‌گویی همه کارها را خدا انجام می‌دهد و انسان اختیاری از خود ندارد؟ پس باید از خدا شکایت کنی نه از من.»
ابوحنیفه که جواب اشکالات خود را یافت از شکایت خود صرف‌نظر نموده و راه خود را پیش گرفت و رفت. (شاگردان مکتب ائمه ص 262- قاموس الرجال،2، ص 252)

عُلماء

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 43 سوره عنکبوت می‌فرماید: «و این مثل‌های در قرآن را برای مردم می‌زنیم ولی جز دانشوران درنیابند آن‌ها را.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «دانشمندان (حقیقی) همیشه زنده و برجایند تا هر زمان که شب و روز برجا است.» (غررالحکم،2، ص 184)

توضیح مختصر:

علم‌اندوزی یکی برای شهرت و طلب متاع دنیوی و ریاست و مانند این‌هاست که این نوع مذموم است، نوع دیگر برای یادگیری و یاد دادن است که قصدش ارشاد خلایق است. این نوع علماء قابل‌تحسین و مدح می‌باشند.
دانش مانند نهری است که دانشمندان در پیرامون آن می‌گردند و شنا می‌کنند و از آن بهره‌ها می‌برند. برترین مردم، عالمی است که مردم از او سود برند و زکات علمش را نشر دهد. منظور از علم، فیزیک و شیمی و مانند این‌ها نیست. بلکه علومی که سبب نجات انسان‌ها و هدایتشان شود و عقایدشان محکم و قوی گردد تا به راه ضلالت و گمراهی کشیده نشوند؛ ولی تأسف برای عالمی است که به علمش عمل نکند که شدیدترین عذاب برای عالم بی‌عمل است.
علامت عالِم، آن است که انسان‌ها را از رذایل به فضایل و از شک به یقین و از ریا به اخلاص و از میل به دنیا به میل به آخرت و از دشمنی به خیرخواهی دعوت کند.
«عالِم چراغ خدا در روی زمین است و خداوند خیر هر کسی را بخواهد، از نور آن چراغ بهره می‌برد.» (آثار الصادقین،13، ص 498)

1- صورت عالم

نزد امام صادق علیه السّلام این گفتۀ پیامبر صلی‌الله علیه و آله که فرمود: «نظر به صورت عالِم عبادت است» ذکر شد. امام فرمود: «منظور، عالمی است که هرگاه نظر به او بیفکنی، به یاد آخرت افتی و کسی که این خصوصیت را نداشته باشد، احتمال فتنه در او می‌رود.» (گوهر شب‌چراغ ص 198)

2- حلاوت ذکر خداوند

خداوند به حضرت داوود علیه السّلام وحی کرد: ای داوود! کمترین عملی (جزائی) که با بنده عالم که به علم خود علم نمی‌کند انجام می‌دهم علاوه بر هفتاد عقوبت باطنی، از قلب او حلاوت ذکر خود را برمی‌کَنم. (کلیات حدیث قدسی ص 179)

3- نتیجه‌ی عالم بی‌عمل

از امام صادق علیه السّلام روایت شده که حضرت موسی هم‌نشینی داشت که علم فراوانی به او تعلیم کرده بود. وقتی از آن حضرت اجازه خواست تا به دیدار خویشان خود برود موسی به او فرمود: «در این سفر احتیاط کن مبادا که دلت به دنیا متمایل گردد و علمی که خدا به تو داده ضایع سازی و حق آن را رعایت نکنی و به‌سوی غیر حق روی‌آوری.» مدتی گذشت و خبری از او نرسید. روزی حضرت موسی از جبرئیل جویای آن شاگرد خود شد، فرمود: «به‌صورت بوزینگان در آمده است.» موسی از شنیدن آن خبر متأثّر شده، پس در محراب عبادت نجات آن شاگرد را تقاضا کرد! خداوند فرمود: «ای موسی! هر چه دعا کنی اجابت نکنم زیرا او به غیر من توجه کرده، رغبت به دنیا پیدا نموده و علمی که به او کرامت کرده بودم ضایع و تباه ساخته است.» (ریاضت سالکین ص 17)

4- عالم پرهیزگار

ابوطالب مکّی در کتاب قوت القلوب فصل 27 گوید: در هنگام وفات یکی از علما از او پرسیدند: فردی را به ما معرفی کن تا پس از شما هم‌نشین او گردیم. فرمود: فلانی. آن عالم، بسیار ساکت و متعبّد بود، اما به کثرت علم، شهرت نداشت. عرض کردند: فلانی چندان علمی ندارد که سؤالات علمی ما را پاسخ گوید. در جواب فرمودند: «می‌دانم او چنان پرهیزگار است که به آنچه علم و آگاهی ندارد سخن نگوید. ولی بعضی علما که علم بسیار دارند و پرهیزگاری ندارند وقتی در جواب سؤالی درمی‌مانند سخن می‌گویند و شنونده را به جواب‌های گوناگون مشغول می‌کنند.» (ریاضت سالکین، ص 91)

5- از عالم ظاهر نپرس

مسائل عشق و عاشقی را نباید هیچ‌گاه از عالمان شریعت پرسید چون تخصّص در موضوع احکام ندارند؛ بلکه از عارف عاشقی باید پرسید که این راه را رفته و چشیده است. حافظ در این ‌باره می‌فرماید:
حلّاج بر سر دار، این نکته خوش سُراید **** از شافعی مپُرسید امثال این مسائل (حافظ)
شافعی مؤسس یکی از چهار مذهب اهل سنّت است که درباره علم احکام مذهب خود وارد است نه علم عشق. مولانا در مثنوی درباره‌ی این مطلب می‌فرماید:
سخت‌تر شد بند مـن از پند تو **** عشق را نشناخت دانشمند تو
آن‌طرف که عشق می‌افزود درد **** بو حنیفه، شافعی درسی نکرد (مثنوی، دفتر سوم 3832 – 3831)

6- گریه جهنمی

آیت‌الله بهجت فرمودند: یکی از طلاب را دیدند که خیلی گریه می‌کند به او گفتند: چرا این‌همه گریه می‌کنی؟ گفت: در درس عارف کامل سید بحرالعلوم (م 1212) بودم، روایتی خواند که در سند روایت، احمد بن محمود بود. من گفتم: محمد بن احمد درست است نه احمد بن محمد. سید بحرالعلوم فرمود: «احمد بن محمد را می‌شناسم بلکه آباء و اجداد او را تا حضرت آدم می‌شناسم، بلکه اهل مجلس را می‌شناسم و می‌دانم چه کسی بهشتی است و چه کسی جهنمی.» در وقت گفتن (جهنّمی) به من اشاره کرد. علت گریه‌ام به خاطر این اشاره است. (در محضر بهجت،2، ص 94)

علم اهل تن و روح

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 113 سوره نساء می‌فرماید: «آنچه علم نداشتی خدا به تو آموخت.»

حدیث:

امام علی علیه السّلام فرمود: «به‌راستی‌که علم راهنمایی کند و ارشاد نماید و نجات دهد.» (غررالحکم،2، ص 171)

توضیح مختصر:

علم اگر فقط محفوظات و دانستن قواعد باشد، این علم ظاهری است و حقیقی نیست؛ چون یادگیری علم یا برای استادی و نان درآوردن است، مانند نوع کسانی که در دسته‌های مختلف، علم یاد می‌گیرند.
اگر در کسب علم، اغراض نفسانی نباشد علوم ظاهری نیز به بینش عرفانی مبدّل می‌گردد. علم به ما خیر و شرّ را یاد می‌دهد اما پیاده کردن علم برای جسم و یا روح مرتبه عمل است.
در علم، شخص قیمت هر کالایی را می‌داند اما قیمت خود را نمی‌داند، سعد و نحس ستاره را می‌داند اما نمی‌داند در کدام گروه از سعد و نحس است. در علم می‌داند و حکم می‌کند که این برای روح ضرر دارد و آن برای جسم خوب است اما در وقت پیاده کردن معکوس عمل می‌کند؛ به هنرها بسیار آگاهی دارد اما هنر پرورش روح خود را نمی‌تواند آرایش دهد. علم ظاهر برای تن، بار است اما علمی که بر دل می‌خورد یاری است.
بعضی حمّالِ علوم هستند و انگار مانند رنگ‌های مصنوعی به اندک چیزی آفت می‌پذیرند و از بین می‌روند و جوهر خود را نشان می‌دهند. بعضی خود را حکیم می‌دانند درحالی‌که از درون به گمان گرفتارند و از بیرون جلوه حکیم بی‌نظیر را دارند.
بعضی علمشان تقلیدی است و این علم مانند جسم، فانی و از بین می‌رود اما علوم حقیقی و تحقیقی زایش معنوی در وی دارد.

1- تقاضای علم

در سوره طه آیه‌ی 114 خداوند به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «قُل رَبّ زِدنی عِلماً: خدایا علم مرا زیاد کن»
چون علم حق‌تعالی نامتناهی است آنچه از اسماء اعظم، به پیامبر صلی‌الله علیه و آله داده شده، از اسمی مکنون نزد حق‌تعالی است. پیامبر کامل است؛ اما برای اکملیّت و ترقّیات و فتوحات، از آن اسم مستور، تقاضای علم و معرفت می‌کند.

2- علم الافراد

محی‌الدین عربی گوید: علی بن ابی‌طالب علیه السّلام هنگامی‌که دستش را به سینه‌اش می‌زده و آن را جلو می‌آورده، می‌فرمود: «همانا در اینجا علوم کثیری است اگر برای آن‌ها پذیرندگانی بیابم.» (غررالحکم،2، ص 171)
زین‌العابدین علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: «چه‌بسا جوهر علمی که اگر آن را آشکار بسازم، مرا متّهم می‌دارند که از بت‌پرستانم و مردان مسلمان، خونم را حلال می‌شمارند و زشت‌ترین چیزی را که به‌جا می‌آورند، نیکو می‌پندارند.» (فتوحات مکیه،1، ص 190)
علم الافراد، علمی است که اختصاص به افراد خاص دارد و دیگران از آن بی‌بهره‌اند. چه‌بسا که دیگران استعداد پذیرش آن را ندارند.
علم خضر علیه السّلام مختص به خودش بود و علم موسی علیه السّلام اختصاص به خودش داشت لذا خضر علیه السّلام به موسی علیه السّلام گفت: «ای موسی! من دارای علمی هستم که خداوند آن را به من تعلیم کرده است و تو آن را نمی‌دانی» و خضر در سه مورد با اعتراض موسی علیه السّلام روبه‌رو شد. (محی‌الدین عربی ص 404 نوشته محسن جهانگیری)

3- رأس علم

ابن عباس گوید: «عربی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله پرسیده رأس و سر علم چیست؟ پیامبر فرمود: رأس علم شناخت پروردگار، او را به حق واقعی شناختنش است. پرسید: حقّ معرفت خدا چیست؟ فرمود: او را بی‌مثل و شبه و همتا شناسی، (و بدانی) او یگانه، ظاهر، باطن، اول و آخر است و کُفو و نظیری ندارد.» (توحید شیخ صدوق، ص 285)
4- دو گروه کمرشکن

امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «دو گروه کمر مرا شکستند: 1. دانشمند بی‌شرم و پرده‌در. 2. نادان مقدس‌نما.
عالم بی‌شرم با پرده‌دری خود انسان‌ها را از دین‌گریزان می‌کند و جاهل مقدس‌نما با تزهّد و پارسایی خود، مردم را فریب می‌دهد. (سیمای فرزانگان، ص 32 – منیه المرید ص 82)

5- آفت علماء

آفت علما بر ده نوع و صفت است: 1. طمع داشتن 2. بخل ورزیدن 3. ریا کردن 4. عَصبیَّت (عناد و یک‌طرفه نظر داشتن) 5. دوست داشتن مدح 6. خوض در مسائلی که به حقیقتش نمی‌رسند. 7. تکلف در زینت دادن کلام و مراعات لفظ و قافیه 8. کمی حیا از خداوند 9. مباهات و افتخار کردن بر دیگران 10. عمل نکردن به آنچه می‌داند. (مصباح الشریعه، باب 65)

6- علم اهل‌دل و اهل تن

علم‌های اهل‌دل، حمالشان **** علم‌های اهل تن، احمالشان
علم‌های اهل‌دل حمل‌کننده‌ی آنان می‌باشد، چه آن‌که بر آن سوار و به حق می‌رسند؛ اما علم‌های اهل تن، بار گرانی است که به رنج تحصیل به دست آورند و بر دوش آنان سوار است و آنان را به شک می‌رساند. هر وقت علم، به تقلید و زحمت تن، به دست آید، بار گرانی است و چون از راه کشف به دست آید همیشه یاور و همراه او خواهد بود.
علم چون بر دل زند یاری شود **** علم چون بر تن زند باری شود
برای همین است که خداوند در سوره جمعه آیه 5 فرمود: «کسانی که الفاظ تورات را حفظ کردند و به حقیقت تورات نرسیدند همانند خرهایی هستند که کتاب‌ها بر پشت خود دارند.» علمی که از طرف خدا بی‌واسطه، همانند وحی و الهام به انسان نرسد مانند رنگ آرایشگران است که بر صورت و دست می‌مالند، ولی دوامی نخواهد داشت. لذا اهل صورت به لقلقۀ زبان به کلمه «هو» اکتفا نموده‌اند. ولی اهل حقیقت به نوشیدن جام معرفت و محبّت به حقیقت راه یافتند. (مثنوی،1، ابیات 3453 – 3445)

7- علماء سه دسته‌اند

عارف محقق فیض کاشانی (متوفی 1091) در کتاب «کلمات مکنونه» در تقسیم علما می‌فرماید: علماء سه دسته‌اند: یک طایفۀ آنان که علم ظاهر دانند و بس. طایفۀ دیگر آنان که علم باطن دارند و بس؛ و طایفۀ سوم آنان که هم علم ظاهر و هم علم باطن دارند. طایفۀ اول مانند چراغ هستند که خود را سوزند و دیگران را افروزند که اینان کم‌اند. از محبت دنیا خالی باشند بلکه دین را به دنیا بفروشند و صلاحیت رهبری خلایق ندارند، ولی عوام، بدیشان مهتدی می‌شوند و بالعرض منتفع می‌گردند. دسته دوم مانند ستاره، روشنایی‌شان از خودشان تجاوز نکند و صلاحیت رهبری ندارند مگر کم. چون علم باطن بی ظاهر به کمال نتواند بود؛ و اما گروه سوم مانند آفتاب‌اند که عالمی را روشن کنند و سزاوار رهبری هستند ولکن چون به پیشوایی درآیند محل طعن اهل ظاهر و اذیت علمای اهل دنیا قرار می‌گیرند که نمی‌توانند ببینند دنیایی که معشوق ایشان است با دیگری باشد. (کلمات مکنونه ص 339)

علم باطن

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 31 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «خداوند همگی علم اسماء (اسرار آفرینش) را به آدم آموخت.»

حدیث:

رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله فرمود: «همانا بخشی از علم پوشیده است و جز علمای بالله، کسی بدان آگاه نیست، چون به امور الهی لب گشایند، جز فریفته شدگان نسبت به خدای بزرگ بدان انکار نورزد.»

توضیح مختصر:

علوم باطنی از توفیقات الهیّه است که بر دل می‌نشیند و سعادت دو جهان را در پی دارد؛ اما گاهی حافظ قرآن و قاری قرآن را می‌بینی که کتاب وحی را از حفظ دارد اما گرفتار تعلّقات دینی است. علم باطن، آرامش می‌آورد، از تعلّقات بیرون می‌آورد، آهنگ و عزم صاحب آن به صواب است، توفیقات الهی به دنبالش می‌آورد، همانند آب چشمه‌ای دائم، فیض به قلب وارد می‌شود، حکمت‌ها بر زبانش جاری می‌شود، حیات دارد و حیات‌بخش دیگران است.
اما دارندگان علم ظاهری همانند آب ناودان است که وقتی باران تمام می‌شود آب از ناودان هم قحط می‌شود.
علمی خوب است که عاریتی نباشد چون این دانش‌ها در برزخ و قیامت به درد نمی‌خورد و محو می‌شود چون منشأ اثر علمی و ازدیاد فضایل و دفع رذایل نشده بود.
هراندازه، علم اعتقادات و ایمانی را شخص به حقیقت گرفته باشد منشأ آثار بوده و همراهش خواهد بود. آن‌که آینه دلش صاف باشد و دانش او هم صاف باشد، آن علم مکاشفات و معرفتی را علم اهل‌دل و علم نادره نامند؛ چه آن‌که به بعضی از هزاران نفر هبه کنند و توفیق دهند و آن علم اشارت و تحقیقی و توحیدی است که صاحبان آن دارای حال و حضور هستند، لذا حقیقت بر آن‌ها اطلاق می‌شود و آن علم الهامی و غیبی است.
لذا صاحبان سلوک واقعی و عارفان نامدار، علمشان عبودیتی است یعنی علو احوال، علم کشفی بوده و سیر منازل و مراحل واضح می‌باشد.

1- عسل به شیرخوار

غزالی در احیاءالعلوم گوید: روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله اسرار الهی و توحید را به حذیقه تلقین می‌داد. چون عمر آمد، آن حضرت ساکت شد. عمر گفت: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله! آنچه می‌فرمودی بفرما.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «انَّ العَسَلَ یَضُّرُّ الرّضیع؛ خوراندن عسل به بچه شیرخوار، ضرر می‌رساند.» (بحرالمعارف،2، ص 213)

2- سلمان از عالِمان

امام باقر علیه السّلام فرمود: «یک روز عید، علی علیه السّلام از تقیّه یاد کرد و فرمود: «به خدا سوگند! اگر ابوذر می‌دانست آنچه در دل سلمان است، همانا او را می‌کشت و حال‌آنکه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله میان آن دو پیمان برادری بست.» پس به سایر مردم چه گمان داری؟ همانا علم عالمان (امامان) مشکل و غیرقابل‌تحمل است و جز فرشتۀ مقرّب، یا پیامبر مرسل، یا بنده‌ی مؤمنی که خداوند قلب او را باایمان آزموده باشد تاب تحمل آن را ندارد. به همین جهت سلمان رحمه‌الله علیه از عالِمان و مردی از خاندان ما شد.» (بحرالمعارف،2، ص 216 – بصائرالدرجات، ص 25)

3- معانی افزون

امام صادق علیه السّلام در بیان بر دوش گرفتن پیامبر صلی‌الله علیه و آله علی علیه السّلام را برای فرو ریختن بت‌ها از بام کعبه، معانی چند را برای محمد بن حرب فرمودند. سپس وی عرض کرد: «بیان افزون‌تری برایم بفرما.»
فرمود: «تو اهل افزون هستی.» سپس معانی دیگری را نیز بیان نمود، سپس فرمود: «اگر از معانی‌ای که در این عمل می‌دانم تو را خبر دهم، همانا خواهی گفت جعفر بن محمد دیوانه است. همین اندازه که شنیدی تو را بس است.» (همان، ص 221 – معانی الاخبار، ص 352)

4- پزشک دلسوز

حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: «ای صاحب حکمت! مانند پزشک دلسوز باش که دارو را در آنجا که سودمند است می‌نهد و آنجا که زیان‌بخش است، ممنوع می‌دارد، پس حکمت را در میان نااهلان آن قرار مده.» (همان، ص 218 – فردوس العارفین)

5- راز پوشیدن

ذوالنون مصری گوید: مردی سیاه چهره را دیدم که دور کعبه می‌گشت و می‌گفت: «تویی تو، تویی تو.» و چیزی دیگر بر این لفظ نمی‌افزود.
گفتم: «ای بنده‌ی خدا! مقصودت از این جمله چیست؟»
گفت: «میان دوست، رازی است که با هیچ خط و قلمی آن را نقش و حکایت نتوان نمود. من به او مشتاق هستم و بَدَلی برایش نمی‌طلبم. این رازهای پوشیده‌ای است که با آن همرازم.» (معانی الأخبار، ص 218 – فردوس العارفین)

علم دین برای دنیا

قرآن:

خداوند متعال در آیه 175 سوره اعراف می‌فرماید: «بر آن‌ها بخوان سرگذشت آن‌کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد.»

حدیث:

امام باقر علیه السّلام فرمود: «هر کس علم را طلب کند تا به‌وسیلۀ آن بر علما مباهات کند و یا برای مجادلۀ با سفیهان و یا این‌که مردم را به‌سوی خود بخواند، جایگاه او در آتش است.» (محجه البیضاء،1، ص 127)

توضیح مختصر:

بدترین علم، دانشی است که به‌وسیله آن ثروت اندوزی شود و فخرفروشی کند یا بر دیگران مباهات نماید، یا علم را برای مجادله و بحث با دیگران به کار ببرد.
مدعی مرادی گردد و ساده‌لوحان و زودباوران را به علم دین یاد دادن، در دام اندازد. علم حدیث و قرآن را برای زراندوزی به کار برد، دانشی را وارونه جواب دهد، لذا مراتب یک دانش نافع وقتی است که آثار نافع داشته باشد ولی می‌بینیم در کوتاه‌مدت یا درازمدت، علم اسباب تراکم و تکاثر دنیوی گردید و الفاظ و محفوظات علمی را در مقابل امام و اولیاء و عالمان ربانی بلند کرده و حتی بر حریم امام زمام وارد شده و از اسم امام و انتظار و دعا برای فرج و امثال این نوع مسائل، فرج خود را تلقی می‌کند و می‌خواهد ظهور کند و آوازه‌اش به این و آن برسد.
سیرت دانشی که مقصد نهایی آن خدا نباشد، به کشف، جز به شکل بهائمی نباشد. در طول تاریخ بلعم باعوراها و قارون‌ها و ابوهریره‌ها … در آخر کار جز جهنّم چیزی برای خود نخریدند. نوع اتهامات و افترائات همه از جهل نبوده بلکه عالِمان حکومتی، کسانی که کتاب الهی را برای زراندوزان تحریف کردند، آن‌هایی که داعیه بزرگی و آقایی داشتند، آن‌هایی که مزدور دیگران بودند و علم را معرفی کردند، همه به خاطر دنیادوستی بوده است.

1- به سیرت خوک

مردی، حضرت موسی علیه السّلام را خدمت می‌کرد و بعدها هر جا می‌نشست، می‌گفت: «موسی صفی الله چنین گفت، موسی نجی الله چنین گفت، موسی کلیم‌الله چنین گفت…» و از این راه به ثروت و مال فراوان رسید.
موسی علیه السّلام مدّتی او را نیافت و اثری از او نمی‌دید تا روزی مردی را به‌صورت باطنی خوک دید که ریسمان به گردنش بود. به او گفته شد: «آن مردی که قبلاً نزدت کار می‌کرد، الآن به سیرت خوک است.»
عرض کرد: «می‌خواهم علّت خوک شدنش را بدانم و دوست دارم به حالت اولش برگردد.» خداوند فرمود: «اگر مرا به انبیا هم بخوانی، دعایت را مستجاب نمی‌کنم، چون او دین را سرمایۀ دنیا کرده است.» (احیاءالعلوم،1، ص 5 – بحرالمعارف،3، ص 721)

2- منظور از شعرا کیست

امام باقر علیه السّلام در تفسیر این آیه: «و شاعران را مردم جاهل و گمراه پیروی می‌کنند.» (شعراء، آیه‌ی 224) فرمود: «آیا شاعری را دیده‌اید که کسی از او پیروی کند؟ بلکه منظور از شاعران در این آیه، کسانی هستند که برای غیر خدا، درس دین می‌خوانند و درنتیجه خود و دیگران را به گمراهی می‌کشند.» (بحرالمعارف،3، ص 725- معانی الاخبار ص 385)

3- همه صادقیم

ابن جوزی در کتابش می‌نویسد: «واعظی شیرین سخن با ظاهری آراسته امیری را موعظه کرد. پس از آن‌که رفت، امیر مال فراوانی برایش فرستاد و او قبول کرد. وقتی پیک امیر آمد و قبول کردن واعظ را اطلاع داد، گفت: «کلنّا صیاد ولکن الشّباک تختلف: همۀ ما در فکر به دام انداختن صیدیم ولکن اختلاف در چگونگی دام‌هاست.» (اذکیاء ابن جوزی، ص 41 – پند تاریخ،1، ص 39)

4- ابوهریره

ابوهریره در سال هشتم هجرت مسلمان شد و فقط دو سال پیامبر صلی‌الله علیه و آله را درک کرد و برای دنیاپرستی خود تعداد 5374 حدیث جعل نمود. او در جنگ صفین، موقع غذا سر سفره‌ی معاویه می‌نشست و موقع نماز پشت سر امیرالمؤمنین علیه السّلام نماز می‌خواند و هنگام شدّت جنگ به کوه‌های اطراف می‌گریخت. او به خاطر پول گرفتن از معاویه به دستور او احادیثی کذب جعل کرد، چون معاویه به بعضی از صحابه و تابعین پول می‌داد تا به این وسیله مردم را به‌سوی او بخوانند.
از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که ابوهریره از همه بیشتر به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نسبت دروغ بست. در یک حدیث جعلی درباره‌ی امیرالمؤمنین علیه السّلام معاویه هم به او جایزه‌ی پولی و هم حکومت مدینه را داد. (پیغمبر و یاران،1، ص 156- 154)

5- حیرت‌زدگان

حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: «عالم به‌مانند صخره‌ای است که در دهانۀ جوی قرار داشته باشد، نه خود آب می‌آشامد و نه می‌گذارد آب به کشتزار برسد و نیز مانند کاریز مستراح است که بیرون آن اندود از گچ و درون آن انبوه کثافت است و هم مانند گورستان است که ظاهر آن آباد و باطن آن پر از استخوان مردگان است.
تا کی برای رهروان شب، راه را توصیف می‌کنید درحالی‌که خود در کنار حیرت‌زدگان اقامت گزیده‌اید؟» (راه روشن،1، ص 238 – 232)