ریا

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 47 سوره‌ی انفال می‌فرماید: «شما مؤمنان مانند منافقان نباشید که برای هوس و ریا از شهرهای خود خارج شدند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند عملی را که ذره‌ای در آن ریا باشد، قبول نمی‌کند.»
(جامع السعادات، ج 2، ص 376)

توضیح مختصر:

ریا، خود را به نیکوکاری جلوه دادن برخلاف حقیقت، تظاهر به نیکوکاری و پاک‌دامنی را گویند. مصادیق ریاکاری بسیار است مثلاً دانش را فرامی‌گیرند برای خودنمایی، کاری به‌ظاهر نیک مانند مدرسه‌سازی و مسجد سازی، اما برای ستایش خواهی این کار را می‌کنند.
عبادت می‌کند اما قصدش نوعی خودنمایی است که در نزد مردم جلوه و مرتبه خوبی داشته باشد. انفاق می‌نماید، اما از روی ریاکاری. آدم ریاکار، کارش مانند آن را می‌ماند که عوض آنکه دانه روی زمین ریزد و باران بر آن بیاید و ثمر دهد، دانه روی نمک زار و زمین سخت ریزد و تند بارانی همه‌ی آن را از بین ببرد. ریاکاری در عبادت عملش بسیار ناپسند است؛ چراکه انگار خدا را به مسخره گرفته، لذا به نفاق روی می‌آورد. خداوند در سوره‌ی نساء، آیه‌ی 38 می‌فرماید:
«آن کسانی که دارایی‌های خود را برای نشان دادن به مردم می‌بخشند و به خدا و روز واپسین ایمان ندارند، هر که شیطان همدم اوست، بد همدمی او را است.»
این نوع انفاق کننده، مبذّر است و مبذّر قرین شیطان است و هر کس شیطان قرین او باشد، بد همراه و یاوری دارد.
در واقع همه‌جا کمیّت و صورت عمل است نه کیفیت و سیرت و این کار به منافق بودن نزدیک‌تر است که کار نفس امّاره برداشتن حقیقت و بروز ظواهر است.

1- سمعان

ابراهیم ادهم گفت: من معرفت را از یک راهب به نام «سمعان» فراگرفتم. روزی وارد صومعه‌ی او شدم و گفتم: ای سمعان! چند وقت است که در این صومعه هستی؟
گفت: «هفتادسال.» گفتم: در این مدت غذای تو چه بود؟ گفت: «چرا چنین سؤالی می‌کنی؟» گفتم: دوست دارم بدانم. راهب گفت: «شبی یک‌دانه فندق می‌خورم!» گفتم: چه چیز قلب تو را مشغول کرده بود که این یک دانه فندق تو را کافی بود؟
گفت: عده‌ای از پیروانم هرسال در روز معینی به اینجا می‌آیند، صومعه‌ام را تزیین می‌کنند، مرا گرامی می‌دارند، در صومعه‌ام طواف می‌کنند و می‌روند.
هر زمان که نفسم از عبادت و تنهایی و گرسنگی، خسته و سنگین می‌شود به یاد آن روز رؤیایی می‌افتم که چه عزّتی می‌یابم! پس کوشش یک‌ساله‌ی من برای آن روز است.
(شنیدنی‌های تاریخ، ص 362 -محجه البیضاء، ج 6، ص 207)

2- ملّا عبدالله شوشتری (م 1021)

از عالمانی که وارسته و صاحب مجاهدات و کرامات و داری اخلاق طاهره و نفس زاهره بود، ملّا عبدالله شوشتری بود. او استاد محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) و دارای تألیفاتی از قبیل مجامع الفوائد در هفت جلد می‌باشد. (قصص العماء، ص 336)
ایشان معاصر مرحوم شیخ بهایی بود. روزی به دیدار شیخ رفت و ساعتی نزدش نشست تا آنکه بانگ اذان بلند شد. شیخ بهایی به ملّا عبدالله گفت: «همین‌جا نماز بخوانید تا ما هم به شما اقتدا کنیم و به فیض جماعت برسیم.»
ملّا تأمّلی کرد و نپذیرفت که نماز را در خانه‌ی شیخ بخواند بلکه برخاست و به خانه‌ی خویش رفت.
از او پرسیدند: «چگونه خواهش شیخ را اجابت نکردید بااینکه نماز در اول وقت را اهتمام دارید؟»
فرمود: «در حال خود تأملی کردم، دیدم چنان نیستم که اگر شیخ، پشت سر من نماز بخواند تغییر نکنم، بلکه در حالم تغییر پیدا می‌شود، برای همین اجابت نکردم.»
(سیمای فرزانگان، ص 147 -بیدادگران اقالیم قبله، ص 14)

3- دو لباس

سفیان ثوری در مسجدالحرام می‌گذشت، امام صادق علیه‌السلام را دید که لباس باارزش خوبی بر تن دارد، گفت: ولله به نزد او می‌روم و توبیخش می‌کنم!
آنگاه نزدیک رفت و گفت: «یا بن رسول‌الله! به خدا قسم لباسی را پوشیده‌ای که نه رسول خدا همانندش را پوشید، نه علی علیه‌السلام و نه هیچ‌یک از پدرانت.»
امام فرمود: «در عصر پیامبر، مردم دست‌به‌گریبان فقر و تنگدستی بودند، اما بعداً دنیا رو به گشایش نهاد و شایسته‌ترین اهل دنیا در استفاده از فراخی، نیکان می‌باشند.»
پس این آیه را خواند: «ای پیامبر! بگو چه کسی زینت‌های الهی را برای بندگان خود به وجود آورده و روزی‌های پاکیزه را حرام نموده است؟» (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 32)

4- عبادت ریائی

عابدی بود که هر کار می‌کرد نمی‌توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری نکند. روزی چاره‌اندیشی کرد و با خود گفت: در گوشه‌ی شهر، مسجدی متروک هست که کسی به آن توجه ندارد و رفت‌وآمد نمی‌کند، خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت کنم.
نیمه‌های شب تاریک، مخفیانه به آن مسجد رفت و آن شب، بارانی بود و رعدوبرق شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد. کمی که گذشت، ناگهان صدایی شنید، با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید و بر کیفیّت و کمیّت نمازش افزود و همچنان باکمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد. وقتی هوا روشن شد، خواست از مسجد بیرون بیاید؛ زیرچشمی نگاه کرد، آدم ندید بلکه مشاهده کرد سگ سیاهی است که بر اثر رعدوبرق و بارش نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده.
بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی کرد و پیش خود شرمنده بود که ساعت‌ها برای سگ، ریائی عبادت می‌کرده است. خطاب به خود گفت: ای نفس! من فرار کردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا با اخلاص خدای را عبادت کنم؛ اینک برای سگ سیاهی عبادت کردم، وای بر من چقدر مایه‌ی تأسف است.
(داستان‌ها و پندها، ج 9، ص 173 -منتخب قوامیس الدّرر، ص 144)

5- اطلاع دادن مردم از عبادت

در بنی‌اسرائیل عابدی بود که پس از سالیان دراز عبادت و بندگی، از خداوند درخواست کرد که مقامش را به او نشان دهد و گفت:
خدایا اگر کارهایم پسندیده‌ی توست، در کار نیک، جدیّت بیشتری کنم و اگر مورد رضایت تو نیست، قبل از مرگم جبرانش کنم و به عبادت پردازم.
در خواب به او خبر دادند که تو را در نزد خدا هیچ عمل خوبی نیست! گفت: خداوندا پس اعمال من به کجا رفت؟ گفتند: «تو عملی نداشتی، زیرا هرگاه کار خوبی می‌کردی به مردم خبر می‌دادی و جزای چنین عملی همان‌قدر است که تو خشنود می‌شدی از اطلاع مردم بر کار خوبت.» این وضع بر عابد دشوار آمد و محزون گردید.
برای مرتبه‌ی دوم در خواب دید که به او خبر دادند که اینک جان خود را از ما بخر، در روزهای آینده، صدقه‌ای که هر روز به عدد رگ‌های بدنت باشد، بده!
گفت: «خدایا چگونه با دست تهی این انفاق را بکنم؟» جواب شنید: «ما هر کسی را به‌قدر طاقتش تکلیف می‌کنیم، هر روز سیصد و شصت مرتبه بگو: «سبحان‌الله و الحمدلله و لااله‌الاالله و الله‌اکبر و لاحول و لا قوّه الّا بالله العلی العظیم» هر کلمه‌ای از آن صدقه‌ای از رگ بدن است.»
عابد این سخن را شنید شادمان شد و گفت: خدایا بیش از این بفرما، به او در خواب گفتند: اگر زیادتر بگویی جزای زیادتری خواهد بود.
(پند تاریخ، ج 1، ص 35 -بحارالانوار، ج 18، ص 523 طبع قدیم)

رهبانیّت (ترک دنیا، گوشه نشینی، ترک لذات)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 27 سوره‌ی حدید می‌فرماید: «و رهبانیّتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان (پیروان عیسی) مقرر نداشته بودیم گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود ولی حقّش را رعایت نکردند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «همانا رهبانیت امّتم، جهاد در راه خدا می‌باشد.»
(سفیته البحار، ج 1، ص 540)

توضیح مختصر:

در شرایع، سابقه‌ی رهبانیت بوده و عده‌ای در احکام و مصادیق آن، مسائلی را وارد کردند که حقش را رعایت ننمودند. حضرت یحیی به رهبانیت زندگی می‌کرد. کشیش‌ها راهب بودند. اهل عبادت، کناره‌گیر از اهل دنیا و گوشه‌نشین بودند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «رهبانیت در اسلام نیست.» (اطیب البیان، ج 4، ص 448) پس هر چه خدا مباح کرده از مشروبات و مأکولات و از لذایذ مانند مجامعت با زنان، مسلمان باید از آن منتفع گردد.
کلمه‌ی رُهبانیّت از ماده‌ی خشیّت و ترس است و ازنظر عرفی اطلاق بر ترک دنیا می‌شود به اینکه کسی رابطه‌ی خود را از مردم قطع کند و یکسره به عبادت بپردازد و انگیزه‌اش خشیت از خداوند باشد.
لازمه‌ی این کار، رفتن به کوه‌ها و دیرها و ترک ازدواج و قطع ارتباط با خلق بوده است. خداوند در سوره‌ی حدید آیه‌ی 27 می‌فرماید: «رهبانیتی که مسیحیان برای خود اختراع کردند، ما ننوشتیم آن را برای ایشان.»
بله خصلتی بوده، اما آنان خود اضافه نمودند بر کمیّت و کیفیت رهبانیّت.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس به من ایمان آورد و مرا تصدیق نمود و مرا پیروی کرد، حقاً رعایت کرده رهبانیت را.»
(مجمع‌البیان، ج 24، ص 251 «ترجمه»)

1- ترک مجامعت

عثمان بن مضعون، قسم خورده بود که هرگز مجامعت نکند. روزی زن او که در نهایت جمال بود، نزد عایشه آمد، به او گفت: «چرا زینت نکردی؟» گفت: «از برای چه کسی؟ مدت‌هاست که شوهرم نزدیکم نیامده و پلاس (جامه پشمی خشن) پوشیده و ترک دنیا نموده است.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم داخل خانه شدند. عایشه حال عثمان را عرض کرد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم چون این شنیدند، به مسجد آمدند و از مردم خواست تا جمع شوند. آنگاه بر منبر رفته و بعد از حمد خدا فرمودند: «چرا جمعی از امت من، چیزهای پاکیزه و حلال را بر خود حرام کرده‌اند؟ من شب‌ها می‌خوابم و جماع می‌کنم و روز افطار می‌نمایم و همه روز، روزه نمی‌باشم. هر کس بعد از این، سنّت مرا ترک کند و از طریقه من کراهت داشته باشد از من نیست.»
بعضی برخاستند و گفتند: «یا رسول‌الله! ما قسم خوردیم!» فرمود: «قسم‌ها لغو است و کفّاره ندارد.»
(عین الحیات، ص 274 -بحار، ج 70، ص 116)

2- مسجدی در خانه

پسری از عثمان بن مضعون فوت شد و او بسیار محزون و غمگین گردید تا اینکه در خانه، مسجدی برای خود قرار داد تا عبادت کند. این خبر به رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را طلبید و فرمود: «ای عثمان! خدا بر ما رهبانیت ننوشته و رهبانیت ما جهاد در راه خداست.»
(عین الحیات، ص 274 -بحار، ج 70، ص 116)

3- ترک زن و بوی خوش

سکین بن اسحق نخعی، زنان و بوی خوش و طعام‌های لذیذ را ترک نمود. پس نامه‌ای برای امام صادق علیه‌السلام نوشت تا ببیند آیا کارش خوب و درست است یا نه؟! امام علیه‌السلام در جواب نوشتند: «اما ترک زنان! پس می‌دانی که حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم چه عدد از زنان داشت و با ایشان معاشرت می‌فرمود؛ اما ترک طعام لذیذ، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گوشت و عسل هم تناول می‌کردند.»
(فروع کافی، ج 5، ص 320 -عین الحیات، ص 273)

4- انگیزه‌ی رهبانیّت

ابن مسعود گوید: «با پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در راهی بودم. ایشان به من فرمود: «آیا می‌دانی چرا بنی‌اسرائیل، رهبانیّت را پیشه‌ی خود ساختند؟» عرض کردم خدا و رسولش بهتر می‌دانند.» فرمود: «بعد از عیسی علیه‌السلام طاغوت‌ها روی کار آمدند و ظلم همه‌جا را فراگرفت. پیروان عیسی علیه‌السلام سه بار از طاغوتیان شکست خوردند و بسیار کشته شدند و اندکی باقی ماندند.
پس تصمیم گرفتند با کناره‌گیری از جامعه، در غارها و بیابان‌ها بمانند تا نسل آن‌ها باقی بماند و به عبادت بپردازند.»
سپس این آیه را خواند: «و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما آن را مقرر نکردیم، گرچه خشنودی خدا بود ولی حق آن را رعایت نکردند. (کار اولشان نیک بود ولی بعد به‌صورت افراطی و افزودن پیرایه‌ها در آمد.)»
(سوره‌ی حدید، آیه‌ی 27)
آنگاه فرمود: «رهبانیت امت من، هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره می‌باشد.»
(داستان‌ها و پندها، ج 10، ص 24 -مجمع‌البیان، ذیل آیه‌ی 27 سوره‌ی حدید.)

5- از من نیست

سه زن به نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدند. اولی گفت: «شوهر من گوشت نمی‌خورد.»
دومی گفت: «شوهرم بوی خوش نمی‌بوید.»
سومی گفت: «شوهرم با من مجامعت نمی‌کند.»
پیامبر خدا از خانه بیرون رفت و لباس مبارک را با غضب بر روی زمین می‌کشید تا آنکه بر روی منبر رفته و بعد از حمد و ثنای خداوند فرمود: «چه چیز باعث شده است که جمعی از اصحاب من گوشت نمی‌خورند و بوی خوش نمی‌بویند و نزد زنان خود نمی‌روند؟ من گوشت می‌خورم و بوی خوش می‌بویم و به نزد زنان می‌روم. هر که سنّت مرا نخواهد و ترک کند، از من نیست.»
(عین الحیات، ص 272 -فروع کافی، ج 5، ص 496)

روح

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 85 سوره‌ی اسراء می‌فرماید: «(ای پیامبر) از تو درباره‌ی روح سؤال می‌کنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است.»

حدیث:

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «همانا ارواح انسان‌ها با بدن‌هایشان ممزوج و آمیخته نگردد، همانا روح مانند جامه‌ی نازکی (مثل پشه‌بند) است که به بدن (به نحو تجرد) احاطه دارد (دوخته شده است).»

توضیح مختصر:

روح مجرد بوده و از درون جنین با بدن متّحد است. روح به‌عنوان راکب و بدن به‌عنوان مرکوب است. گرچه جسم بیمار می‌شود، روح بیمار نمی‌شود مانند انبیاء و اولیاء که بدنشان مریض می‌شد ولی روحشان قوی و ثابت بوده است.
فطریات عوض نمی‌شود. خداوند وقتی جسم حضرت آدم را تکمیل کرد، از روح خود در او دمید و او انسانی ممتاز و اشرف خلق شد.
روح از مسائل مجرد ملکوتی است که به امر خداوند در انسان دمیده شد. وقتی انسان می‌میرد، جسم متلاشی می‌شود امّا روح باقی است. گرچه ارتباط بین جسم و روح قطع می‌شود ولیکن آنچه مورد حساب و عقاب و جزا قرار می‌گیرد، راکب است که در دنیا و برزخ و قیامت باقی است؛ که بدان نفْس، قلب و صدر هم می‌گویند. جسدها تابع روح هستند نه بالعکس و به‌عبارت‌دیگر بدن تابع روح است. اگر شاخص بر اثر تابیدن آفتاب به طرفی متمایل شود، سایه آن نیز به آن‌طرف متمایل می‌گردد.
وقتی خداوند موجودی جان دار را ایجاد می‌کند، این ایجاد، اول به روح متعلق می‌گردد و آنگاه اجزای مادی نیز موجود می‌شود و این ارتباط برقرار می‌گردد؛ وقتی وفات ایجاد شد، روح منقطع از جسم می‌شود و به عالمی به اسم برزخ در قالبی که عین همان روح است، می‌رود و در تمام عوالِم جزا و عقاب موردتکریم یا عذاب واقع می‌گیرد.

1- ارواح قبل از ابدان

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مسجد کوفه نشسته و به شمشیر تکیه داده و سپر خویش را پشت سر گذارده بود. زنی آمد و از شوهر خود شکایت کرد. امام به نفع شوهرش حکم کرد. آن زن به خشم آمد و فریاد برآورد و گفت: «به خدا قسم! این‌طور نیست که شما قضاوت کردید. در میان رعیت به عدالت حکم نکردید!» امام ناراحت شد و فرمود: دروغ گفتی ای سفلغ. زن چون این کلام را شنید، فرار کرد. عمرو بن حریث از پی او رفت و به او رسید و گفت: «علی علیه‌السلام چه چیزی به تو گفت که تو فرار کردی؟»
گفت: او به من فرمود: «ای زنی که حیض نمی‌شوی، آن‌چنان‌که زن‌ها حیض می‌بینند!» کسی از این موضوع خبر نداشت.
عمرو بن حریث بازگشت و به امیرالمؤمنین عرض کرد: «این کهانت و خبر از غیب از کجا گفتی؟!»
فرمود: «وای بر تو این کهانت نیست؛ خداوند ارواح را دو هزار سال، (نه مانند سال‌های دنیایی) پیش از بدن‌ها آفریده و بین دو چشم افراد مؤمن یا کافر نوشته شده است. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بافراست همه‌چیز را می‌فهمید (انَّ فی ذلک لَآیاتٍ لِلمُتَوسِّمین) و بعد از او منم و امام‌هایی از ذرّیه ی من هم می‌فهمند و درک می‌کنند.»
(نمونه معارف، ج 5، ص 145)

2- تجرّد

عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌گوید: «روزی ایستادم. عارف کامل ملّا حسینقلی همدانی به من فرمود: «تربیت فلان کس به عهده شماست.» آن شاگرد همت عالی و سعی بلندی در تهذیب داشت. شش سال در مراقبت و مجاهدت، دوران مقدماتی را پیمود و قابلیت افاضه‌ی تجرد را پیدا نمود. او را نزد استادم آوردم و عرض کردم: «این آقا کار خود را انجام داد و مطلوب آن است که به دست مبارک (حضرت‌عالی) به این فیض نائل آید.»
استاد با دست مبارک خود اشاره‌ای به آن شاگرد کردند و فرمودند: «تجرد مثل این است.»
آن شاگرد می‌گوید: بلافاصله دیدم روح از بدنم جدا شد و دیدم روحم به بدنم به همان صورت که بود، نگاه می‌کند. این را تجرد می‌گویند که به اختیار و تصرّف روح از بدن جدا می‌شود.
(رساله‌ی سیر و سلوک، ص 145)

3- روح به بدن بازگشت

فخرالذاکرین گفت: وقتی از ایوان وارد کاظمین گردیدم، بیمار شدم و به حال احتضار افتادم. همراهانم بر سرم جمع شدند و گریه می‌کردند. ناگاه دیدم لوحی در مقابلم پدیدار شد. جوانی خوش‌سیما به من فرمود: «باید به این قالب مثال منتقل شوی.» پس قالبی را جلویم دیدم.
من گفتم: نمی‌خواهم زندانی شوم، ولی او (عزرائیل) با ملاطفت گفت: «باید به این قالب مثال منتقل شوی.» کم‌کم متوجه شدم که دستم و سپس همه اعضاء و جوارحم یکی بعد از دیگری از حرکت می‌افتد و آن قالب به حرکت درمی‌آید.
گفتم: من نمی‌خواهم بروم. فقط در سرم، روح و جنبشی بود. گریه همراهانم را می‌شنیدم در همان حال به امام حسین علیه‌السلام به زبان حال عرض کردم: «از راه دور برای زیارت شما آمده‌ام، در راه زیارت شما جان بدهم روا نباشد.»
ناگاه صدای هاتفی بلند شد که روح او را برگردانید، شصت سال عمر به او دادیم. بلافاصله دیدم آن جوان (عزرائیل) و آن قالب مثال از جلویم محو شد و خود را حرکت دادم و چشم گشودم و رفقا را مضطرب یافتم.
گفتم: مرا تکان دهید و بلند کنید و غذا برایم بیاورید. سه روز بود غذا نخورده بودم، نیمه‌شب خوراک خوردم. دوستان تعجّب می‌کردند و می‌گفتند: تو مُرده بودی، چطور زنده شدی؟ من هم تفضّل امام حسین علیه‌السلام را نقل کردم.
(رهنمای سعادت، ج 2، ص 311 –معجزات و کرامات، ص 31)

4- خال بر صورت

عارف کامل سید علی آقا قاضی (م 1366) (استاد بزرگان اخلاق و عرفان) درباره‌ی تجرّد و تجلی نفس فرمودند:
«روزی از اتاق خانه بیرون آمدم و در دالان خانه، تجرّد به من دست داد، دیدم خودم (روحم) در کناری ساکت و صامت ایستاده‌ام. با دقت تمام‌تر به‌صورت (جسم) خویش نگاه کردم، دیدم در صورتم خالی می‌باشد.
(بعد) چون به اتاق آمدم، در آیینه نظر کردم، دیدم که در صورت من خالی بود و من تاکنون آن را ندیده بودم.
(به نقل از لبُّ الباب، ص 34)

5- قرارگاه ارواح

روزی حضرت علی علیه‌السلام از کوفه خارج شد و به نزدیک سرزمین نجف (وادی‌السلام) آمد. اصبغ بن نباته می‌گوید: ما به امام رسیدیم، درحالی‌که دیدیم روی زمین نشست. قنبر عرض کرد: «ای امیر مؤمنان اجازه نمی‌دهی عبایم را زیر پای شما پهن کنم؟» فرمود: «نه اینجا سرزمینی است که خاک‌های مؤمنان در آن قرار دارد و این کار تو مزاحمتی برای آن‌هاست.» اصبغ می‌گوید: عرض کردم خاک مؤمن را فهمیدم چیست، اما مزاحمت آن‌ها چه معنی دارد؟
فرمود: «ای اصبغ! اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مؤمنان را می‌بینید که در اینجا حلقه‌حلقه نشسته‌اند و یکدیگر را ملاقات می‌کنند و سخن می‌گویند. اینجا جایگاه (وادی‌السلام) مؤمنان است و برهوت (یمن) جایگاه ارواح کافران است.»
(داستان‌های تفسیر، ص 191 –تفسیر نمونه، ج 14، ص 318)

رشوه

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 62 سوره‌ی مائده می‌فرماید: «بسیاری از آنان را می‌بینی که در گناه و تعدّی و خوردن مال حرام (همانند رشوه) شتاب می‌کنند، چه زشت‌کاری است که انجام می‌دهند.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند رشوه دهنده، رشوه گیرنده و دلال مابین این دو نفر را لعنت کرده است.»

توضیح مختصر:

رشوه آن است که کسی چیزی به مرتشی (رشوه گیرنده) می‌دهد تا به نفع او کارش را تمام کند. اگرچه در این موضوع طرف مقابلی هم باشد و حقی پایمال گردد.
مثلاً اگر قاضی رشوه می‌گیرد، باید وجدان و عقل سلیم و احکام شریعت را پایمال کند تا به نفع راشی کاری انجام دهد.
در سوره‌ی مائده آیه‌ی 62 «سُحت» را رشوه گفته‌اند، مانند پولی که به قاضی می‌دهند تا زناکار سنگسار نشود. شخصی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کرد از سُحت، فرمود: رشوه؛ اما در حکم کفر است. در قیامت رشوه‌ای وجود ندارد تا با دادن آن جرم خود را خرید. علمای یهود برای حکم کردن به نفع شخص، با رشوه گرفتن، آیات خدا را تحریف می‌کردند و موقعیت ظاهری خود را حفظ می‌نمودند.
میان یکی از منافقان و مردی از یهود اختلافی بود. یهودی گفت: من با داوری محمد موافقم، زیرا می‌دانست که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رشوه نمی‌گیرد. ولی مرد منافق گفت: میان من و تو باید کعب بن اشرف داوری کند، چون می‌دانست کعب با رشوه گرفتن به نفع وی حکم می‌کند. خداوند هم کعب را به خاطر افراط در دشمنی ورزیدن با پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و سرکشی در برابر حدود الهی، طاغوت نامید یا او را به شیطان تشبیه کرد یا داوری او را به‌جای داوری پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، شیطان دانسته است.
(سوره‌ی نساء، آیه‌ی 60 -تفسیر جوامع الجوامع، ج 1، ص 616)

1- اشعث بن قیس

اشعث بن قیس مردی منافق و دو رو و با امیرالمؤمنین دشمن بود. او از طرف خلیفه‌ی سوم، حاکم آذربایجان بود. بعد از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای او نامه نوشت و در آن متذکر شد: این شغل تو امانتی در دست توست و اموال زیردست تو، مال خداست و …؛ او شب‌هنگام به نزدیکانش گفت: «نامه‌ی علی علیه‌السلام مرا متوحش ساخته است، می‌ترسم که اموال آذربایجان را از من بگیرد، بهتر است که به معاویه ملحق گردم…»
(پیغمبر و یاران، ج 1، ص 220 –بحارالانوار، ج 8، ص 433)

او در کوفه شب‌هنگام خدمت امام رسید. امام می‌فرماید: شگفت‌تر از سرگذشت عقیل آن است که شخصی (اشعث بن قیس) شب نزد ما آمد با ارمغانی در ظرف سربسته و حلوایی که آن را دشمن داشته و به آن بدبین بودم، به‌طوری‌که گویا با آب دهان مار خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات است یا صدقه؟ که زکات و صدقه بر ما اهل‌بیت حرام است؟!
گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه (رشوه) است، پس گفتم:
«مادرت به عزایت بنشیند آیا از راه دین خدا آمده‌ای تا مرا بفریبی؟ آیا نمی‌فهمی (که از این راه قصد فریب مرا داری؟) یا دیوانه‌ای یا بیهوده سخن می‌گویی؟
سوگند به خدا اگر هفت‌اقلیم را با هر چه زیر آسمان‌های آن‌هاست به من دهند، برای اینکه پوست جوی را از دهان مورچه‌ای بربایم، نافرمانی نمایم؛ انجام نمی‌دهم و دنیای شما نزد من پست‌تر از برگی است که در دهان ملخی باشد که آن را می‌جود.»
(نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 514، خ 215)

2- رشوه یا هدیه

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شخصی را برای گرفتن زکات از قبیله‌ی ازد فرستاد. چون بازگشت، برخی ازآنچه که آورده بود نگاه داشت و گفت: این از شما (به‌عنوان رشوه) و این هم هدیه است که به من داده‌اند.
پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «اگر راست می‌گویی، چرا در خانه پدر و مادرت ننشستی تا برایت هدیه بیاورند؟!»
سپس فرمود: چرا هرگاه یکی از شما را به عملی می‌گمارم، می‌گوید این از شما (قصد رشوه برای ابقای خود می‌کند) و این هدیه‌ی من است.
چرا در خانه مادر ننشست تا برایش هدیه فرستند؟ قسم به آنکه جانم در دست اوست، هیچ‌چیزی به‌ناحق نمی‌گیرد، مگر آن‌که در قیامت آن را به دوش دارد! مبادا کسی از شما در روز قیامت شتری که بانگ برمی‌دارد یا گاوی فریاد می‌کند یا گوسفندی که بع بع سر می‌دهد (به‌عنوان ناحق و رشوه و … گرفته و در آنجا بارش کنند) بیاورد. آنگاه دست خود را چندان بلند کرد که سفیدی زیر بغلش نمایان شد و فرمود: «آیا ابلاغ کردم؟ خدایا گواه باش.»
(علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 229 –جامع السعادات، ج 2، ص 133)

3- رشوه دادن یزید

هنگامی‌که یزید به حکومت رسید، از همه که بیعت می‌گرفتند، پسر عمر حاضر نمی‌شد که با او بیعت کند. او برای مخالفت خود دلایلی می‌آورد و می‌گفت: خلافت، مثل نظام هراکلیوسی (امپراطوری روم شرقی) یا نظام قیصری نیست که حکومت از پدر به پسر برسد، بلکه حکومت جنبه‌ی اسلامی باید داشته باشد.
یزید یک‌صد هزار دینار به او رشوه داد تا بیعت او را قبول کند. پسر عمر قبول کرد و حرف‌های گذشته خود را فراموش نمود.
سپس در وصف یزید احادیث و روایاتی را جعل کرد و گفت: اگر خوب بود (روایات جعلی) مورد رضایت است؛ اگر مایه گرفتاری بود، مدارا می‌کنیم و برای رفع رسوایی تغییر عقیده‌اش، این بهانه را تراشید که تابه‌حال به خاطر وجود معاویه از بیعت امتناع می‌کرد؛ حال‌آنکه مانع برطرف شده (و به سبب رشوه) اقدام به بیعت می‌کند.
(تجلی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص 226 –الغدیر، ج 19، ص 64)

4- ابوهریره

معاویه به عده‌ای از صحابه‌ی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم به‌عنوان هدیه پول می‌داد؛ اما درواقع رشوه می‌داد تا به نفع او احادیثی جعل کنند و در مذمت اهل‌بیت مطالبی را بگویند.
تا جایی که در یک حدیث جعلی، جایزه‌ی بزرگی به ابوهریره داد و فرمانداری مدینه را به او بخشید.
نوشته‌اند معاویه کوسج (صورت کم مو) بوده و نوعاً بنی‌امیه، خوش‌قیافه همانند بنی‌هاشم نبودند؛ ابوهریره که پول‌های معاویه شکم او را پر کرده بود، گاهی مطالبی می‌گفت که اصلاً تناسب هم نداشت.
ازجمله ابوهریره روزی به عایشه دختر طلحه که به زیبایی و جمال مشهور بود، نظر انداخت و گفت:
سبحان‌الله! خانواده‌ات چه نیکو تو را پرورده‌اند. به خدا سوگند هرگز صورتی زیباتر از روی تو ندیدم، مگر صورت معاویه، موقعی که بر منبر رسول خدا می‌نشیند.
(پیغمبر و یاران، ج 1، ص 165 –ابوهریره، ص 191)

5- رشوه واقفی‌ها

چون حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام به شهادت رسید، مقداری از اموال او نزد عده‌ای امانت بود.
چون مقدار پول بسیار بود، طمع در اخذ پول‌ها، سبب شد تا عده‌ای وفات امام را انکار کنند تا از این طریق به مطامع خود برسند و این‌ها را واقفی گویند. نزد زیاد قندی هفتاد هزار اشرفی و نزد علی بن ابی حمزه سی هزار اشرفی بود.
یونس بن عبدالرحمن مردم را به امامت امام رضا علیه‌السلام دعوت می‌کرد و از گروه واقفی برائت می‌جست.
ایشان هرکدام برای یونس رشوه‌ای به مقدار ده هزار اشرفی، وعده دادند تا مردم را به امام رضا علیه‌السلام دعوت نکند و گفتند: «اگر مقصود تو پول است، ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم به‌شرط آن‌که وفات امام کاظم را انکار کنی.»
یونس در مقابل آن دو ایستاد و آن دو با او دشمن شدند. لذا در روایتی از امام رضا علیه‌السلام نقل شده است که حضرت سه دفعه بهشت را برای یونس، ضامن شدند که رشوه را قبول نکرد و در مقابل واقفی‌ها ایستاد.
(منتهی الامال، ج 2، ص 253)

رضای حق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 22 سوره‌ی مجادله می‌فرماید: «خدا از مؤمنان خشنود و راضی و آن‌ها هم از خدا خشنودند.»

حدیث:

امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «صبر و رضا سر همه‌ی طاعات است.»
(جامع السادات، ج 3، ص 203)

توضیح مختصر:

خشنودی در مقابل سخط و ناخرسندی است که بر عبد لازم است همیشه در کارهایش رضای معبود را در نظر بگیرد تا به مقام رضا برسد. رضی دلالت می‌کند بر ثبوت رضا و این ثبوت حاصل نمی‌شود مگر آنکه عبد در نیّت و عمل ملکه‌اش به خرسندی حق برسد و لذا در مقدّراتش به حق‌تعالی گله ندارد و شکوه نمی‌کند.
اگر ارباب از رعیّت راضی شد یعنی کارهای رعیت را امضاء کرده. اگر رعیّت بگوید من از خدا راضی‌ام معلوم نیست چقدر با واقع تطابق دارد. معلم نمره می‌دهد و شاگرد را قبول یا مردود می‌کند، شاگرد که نمی‌تواند به معلم نمره بدهد و او را قبول یا مردود کند.
رضوان خدا، آخرین قبولی است که بزرگ‌تر از آن نیست. (سوره‌ی توبه، آیه‌ی 72) پس پیروی ازآنچه رضوان حق را سبب می‌شود، لازم است. (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 174)
خداوند درباره‌ی زحمات رسالت پیامبر به او فرمود: «زودا که پروردگارت به تو آن‌قدر ببخشد و تو خرسند گردی.» (سوره‌ی ضُحی، آیه‌ی 5)
در اعمال، گاهی نفس از آدمی راضی می‌شود؛ اما تا امضاء الهی به آن نرسیده باشد، نباید گول رضایت نفس را خورد؛ چون نفس از کمیت اعمال جلوه می‌دهد و خداوند کیفیت عمل را می‌خواهد و به این مقام نمی‌رسد مگر کسی که به عنایت، آن را ادراک کند. وقتی رضای حق نباشد، اعمال حبط می‌شوند، آفت می‌خورند و نمره‌ی مردودی در نامه‌ی اعمال درج می‌شود.

1- جابر و امام باقر علیه‌السلام

جابر بن عبدالله انصاری (از اصحاب پیامبر) تا زمان امام باقر علیه‌السلام زنده بود و در آن‌وقت پیر و نابینا شده بود، خدمت امام رسید.
امام از حالش جویا گردید، عرض کرد: «اکنون در حالی هستم که پیری را از جوانی، مرض را از سلامتی و مرگ را از زنده‌بودن بهتر می‌خواهم!»
امام فرمود: «اما من، اگر خدا پیر کند، پیری را می‌خواهم، اگر جوانی بخواهد، جوانی را می‌خواهم. اگر خدا مریضم کند مرض را و اگر سلامتی را برایم بخواهد، سلامتی را طالبم. اگر خدا مرگ را تقدیرم کند، مرگ را دوست دارم و اگر زنده‌بودن مرا بخواهد، زندگی را می‌خواهم.»
همین‌که جابر این سخن را از امام شنید، صورت امام را بوسید و گفت: پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم درست فرمود که: «ای جابر! تو زنده می‌مانی تا ملاقات می‌کنی یکی از فرزندان مرا که نام او باقر است، علم را می‌شکافد به‌طوری‌که گاو، زمین را شکاف می‌دهد.»
(پند تاریخ، ج 5، ص 186)

2- راضی به سه بلا

حضرت عیسی علیه‌السلام به مردی که نابینا و ابرص (پیسی) و مفلوج بود گذر کرد و دید که گوشت تنش از جُذام فروریخته است و می‌گوید: «شکر خدایی را که مرا از بلاهایی که بسیاری از مردم بدان گرفتارند، عافیت داد!»
حضرت عیسی علیه‌السلام فرمود: «ای مرد! کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟» گفت: «ای روح‌الله! من از کسی که در دل وی آن معرفت که در دلم خدای قرار داده ندارم، بهترم.»
فرمود: راست گفتی، دستت را بده، دست او را گرفت و بر اندامش دست مبارک خود را مالید، درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماری‌های او را -به خاطر راضی بودن به بلاها- شفا داد. وی بعداً مصاحب حضرت عیسی علیه‌السلام شد و با او عبادت می‌کرد.
(علم اخلاق اسلامی، ج 3، ص 262 –جامع السعادات، ج 3، ص 208)

3- خلاده

خداوند به حضرت داوود علیه‌السلام وحی کرد که به خلاده دختر اوس، مژده بهشت بده و او را آگاه کن که هم‌نشین تو در بهشت است. داوود علیه‌السلام به در خانه او رفت و در را زد، خلاده در را باز کرد تا چشمش به داوود افتاد شناخت و گفت: «آیا درباره من چیزی نازل شده که به اینجا آمده‌ای؟» فرمود: آری. گفت: شاید زنی هم نام من باشد، درباره‌ی او نازل شده است!
فرمود: «نه درباره‌ی تو نازل شده؛ کمی از حالات خود را برایم بگو!» گفت: «هر درد و زیانی به من رسید، صبر کردم و تسلیم رضای الهی بودم و هیچ‌چیز نخواستم برگردد، بلکه رضای او را طالب و در مقابل هیچ‌چیزی عوض نخواستم و شاکر او بودم!»
حضرت داوود فرمود: «به همین جهت به این مقام رسیده‌ای که درباره‌ات وحی نازل شده است.» امام صادق علیه‌السلام پس از ذکر این قصه فرمود: «این همان دینی است که خدا آن را برای بندگان صالحش پسندیده است.»
(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 37 –بحارالانوار، ج 71، ص 89)

4- عمار در صفّین

عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر و از ایمانی بزرگ، برخوردار بود تا جایی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عمار از سر تا قدمش مملو از ایمان و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.»
(سفینه البحار، ج 2، ص 275)
بعد از پیامبر هم پیوسته از حمایت‌کنندگان امام علی علیه‌السلام بود تا وقتی‌که جنگ صفّین شروع شد. او همراه امام بود. روزی از صف لشکر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدایا! تو می‌دانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در دریا بیفکنم، خواهم انداخت. پروردگارا اگر بدانم رضای تو در این است که نوک شمشیر را بر شکم نهاده و خود را بر آن بیفکنم تا از قفا و پشت خارج شود، انجام می‌دهم.
می‌دانم که رضای تو امروز در جنگیدن، با این مردم فاسق است، اگر عملی که تو را بهتر خشنود سازد سراغ می‌داشتم، آن را اختیار می‌کردم. صدایش بلند شد و گفت: هر کس خشنودی خدا را می‌خواهد و به‌سوی مال و فرزند نمی‌خواهد برگردد، به‌سوی من آید… عاقبت بعد از رشادت‌ها و شجاعت‌های بسیار به شهادت رسید. امیرالمؤمنین وقتی به جسد عمار رسید، روی زمین نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گریان شد و فرمود: «ای مرگ، تو گویا کسانی را که من دوستشان دارم کاملاً می‌شناسی و آن‌ها را از من می‌گیری.»
(پیغمبر و یاران، ج 5، ص 28-24 –بحارالانوار، ج 8، ص 524)

5- بهترین آفریده

حضرت موسی عرض کرد: «خدایا بهترین خلق خود را که تو را عبادت و بندگی می‌کند به من بنمایان.» خداوند وحی کرد: «برو نزد دهی بر ساحل دریا، آن شخص را خواهی یافت.» موسی به آن مکان رسید، مردی را یافت به مرض جذام و پیسی مبتلا بود، خداوند را تسبیح می‌کرد.
موسی از جبرئیل پرسید: «آن مردی را که از خدا خواستم کجاست؟» گفت: «همین مرد مریض است؛ الآن من مأمورم چشم‌های او را بگیرم، تو گوش بده چه می‌گوید.» به اشاره‌ی جبرئیل دو چشم آن مرد بیرون آمد و بر صورتش افتاد.
گفت: «بارالها تا خواستی، از چشم بهره‌مندم کردی و اینک خواستی آن را از من بگیری، ای کسی که به من نیکی می‌کنی و صله می‌رسانی.»
موسی فرمود: «ای بنده‌ی خدا من مردی مستجاب الدّعوه هستم اگر دوست داری دعا کنم تا خدا دیدگانت را به تو برگرداند؟» گفت: «نمی‌خواهم زیرا خدا برایم خواست و من راضی به رضای او هستم.»
حضرت موسی فرمود: «شنیدم می‌گفتی: ای نیکو کننده و صله رساننده! منظورت چیست؟»
گفت: «در این آبادی غیر از من کسی خدا را نمی‌شناسد و یا پرستش نمی‌کند. (چه بِرّ و صله‌ای بالاتر از این‌که مرا با خود آشنا کرده است.)»
موسی علیه‌السلام با تعجب از کنار او گذشت و گفت: «این عابدترین خلق خدا در دنیاست.»
(نمونه، ج 5، ص 373 –سفینه البحار، ج 1، ص 524)

رضایت

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 5 سوره‌ی ضُحی می‌فرماید: «ای پیامبر به‌زودی پروردگارت آن‌قدر به تو عطاء کند که خشنود شوی.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «تو خشنود باش (به داده‌های خدا) تا (خداوند نیز) از تو خشنود باشد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 475)

توضیح مختصر:

رضایت، نوعی خشنودی است که بنده از عمل خود راضی می‌شود بااینکه نمی‌داند رضایت حق‌تعالی با آن است؛ چه‌بسا تقصیر و کوتاهی در عمل شده باشد. پس ستودن کارهای خود از آفت‌های نفس امّاره است که شخص عمل خودش را مقبول می‌داند.
دل بستن به دنیا نوعی خشنودی به متاع و ظواهر فریبنده است. در سوره‌ی توبه آیه‌ی 38 خداوند می‌فرماید:
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چه سبب شده برای شما که زمانی که گفته شود برای جهاد با کفّار بروید، از جای خود تکان نمی‌خورید و بر زمین سنگینی خود را می‌اندازید. آیا خشنود هستید به زندگانی دنیا و از آخرت صرف‌نظر کرده‌اید؟»
به همان اندازه که بنده به دنیا می‌چسبد، به همان مقدار از خشنودی حق دور می‌شود و این‌ها لازم و ملزوم هم هستند. آدم‌هایی که مانند منافقین هستند، اگر پیامبر از صدقات و غنائم و زکات و اموال بیت‌المال که مصرفشان فقراء هستند، به آن‌ها می‌داد، از پیامبر راضی می‌شدند و اگر پیامبر به آن‌ها نمی‌داد ناخشنود از او بودند.
راضی نبودن به قسمت عادلانه و اشکال به کار پیامبر سبب شد که نوع منافقان مطرود شدند. در سوره‌ی فجر آیات 28-27 می‌فرماید: «ای نفس مطمئنه به‌سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد.»
این سوره را، سوره‌ی امام حسین علیه‌السلام گویند که رضایت تام خداوند از او دارد و او عملش کاملاً پسندیده است؛ یعنی اطمینان و سکونت یافتن دل به پروردگار، مستلزم آن است که از او راضی باشد و در قضاء و قدر کمترین چون‌وچرایی نکند، چه تکوینی و چه تشریعی.

1- صفت رضا

صفت رضا به این است که شخص به چیزی که محبوب یا مکروهش هست، راضی باشد. رضا شعاع نور معرفت است و راضی کسی است که از جمیع اختیارش فانی و منصرف باشد و حقیقتاً کارش رضایت‌بخش است.
رضا اسمی است که در آن معانی عبودیت جمع شده است. حضرت صادق علیه‌السلام از پدرش حضرت باقر علیه‌السلام شنید که فرمود: «تعلق قلب به هر موجود، شرک و به مفقود (معدوم)، کفر است.»
این علاقه به موجود و معدوم، از طریقه رضا خارج است. عجب دارم از کسی که ادّعای عبودیت خداوند می‌کند، امّا در مقدرات خود با خدا منازعه دارد؛ اما عارفان راضی به تقدیرات هستند.
(شرق بی غروب، ص 126)

2- رضایت از بنده به مولا

قوم بنی‌اسرائیل به حضرت موسی علیه‌السلام گفتند: «از خداوند عملی را بپرس که اگر ما انجام دهیم، خداوند از ما راضی شود.» خطاب آمد: ای موسی! به آنان بگو که خداوند می‌فرماید: «شما از من راضی شوید تا من از شما راضی شوم.»
(مسکن الفؤاد –کلیات حدیث قدسی، ص 157)

3- کتاب را محو کردم

مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م 1343) فرمودند: من کتابی نوشتم و پیش از چاپ دیدم مرحوم فیض کاشانی در همین موضوع کتاب نوشته است لذا برای چاپ به تردید افتادم. روزه گرفتم به دستورالعملی که برای دیدن امام در خواب است و به امام صادق علیه‌السلام متوسّل شدم. در خواب امام را دیدم و سؤال کردم: آیا کتاب فیض بهتر است یا کتاب من؟ امام سکوت کردند، عرض کردم آیا همچون شما سائل را محروم می‌کند؟ امام فرمودند: «کتاب فیض بهتر است.» پس کتابم را محو کردم.
(شیخ مناجاتیان، ص 82)

4- راضی به عمل دیگران

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «هر که راضی به کار گروهی شود، مانند این است که با آن‌ها در آن کار شرکت نموده است. آن کس که گناه کرد، دو گناه کرده است: یکی انجام عمل گناه و دیگر، رضایت به گناه است. ولی برای آن‌که تنها راضی باشد، همان گناه رضایت‌مندی است.»
(وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف باب 5)

عبدالسلام بن صالح به امام رضا علیه‌السلام عرض کرد: حدیثی است که هرگاه قائم عجل الله ظاهر شود، ذرّیه کشندگان حسین علیه‌السلام را به کردارهای پدرانشان می‌کشد؟ فرمود: چون ذراری کشندگان حسین علیه‌السلام به کار پدانشان راضی و به آن فخر می‌کنند. هر که راضی شود به چیزی، مانند این است که آن را انجام داده است.
اگر مردی در مشرق کشته شود و مردی در مغرب به کشته شدن او راضی گردد، نزد خدا با قاتل او شریک است. (عیون الاخبار رضا –هزار و یک تحفه، ص 389)
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: ناقه‌ی صالح را یک نفر کشت اما خدا همه‌ی آن قوم را هلاک کرد، چون همه‌ی آن‌ها به کار قاتل خشنود بودند؛ ازاین‌جهت خداوند فرمود: «فَعَقروها فأصبحوا نادمین فأخذهم العذاب: پس پی کردند ناقه را و صبح همه پشیمان شدند، پس عذاب آن‌ها را گرفت.» (سوره‌ی شعراء، آیات 158-157)
خداوند در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 77 و در سوره‌ی شمس آیه‌ی 14 هم به‌صورت جمع «عقروها» ذکر کرده است.
(نهج‌البلاغه، خطبه 229)

رضاع (شیر خوردن کودک)

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 233 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‌دهند.»

حدیث:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برای فرزند خود، شیر زنان خوب‌روی نیکوکار را طلب کنید که شیر مادر در فرزند تأثیر می‌گذارد.»
(وسائل الشیعه، ج 15، ص 189 –تفسیر معین، ص 37)

توضیح مختصر:

شیر دادن و شیر نوشیدن مانند قرابت نسبت است، پس اگر زنی با هشت شرط که در توضیح المسائل مراجع، یادداشت شده است، بچه‌ای را شیر دهد، سبب می‌شود تا محرمیّت محقق گردد. این بچه با دوازده نفر و گروه محرم می‌شود.
اما مهم آن‌که بچه را هر زنی بدون شرایط شیر ندهد. نوع مسائل شیرخوارگی، گرچه خویشی می‌آورد، اما از یکدیگر ارث نمی‌برند.
البته مدّت شیرخوارگی دو سال می‌باشد و مستقیم بچه از پستان دایه شیر بخورد؛ اما به‌وسیله‌ی شیشه یا چیزهای دیگر موجب حرمت نمی‌شود. دیگر اینکه اگر قرارداد شده برای اجرت شیر دادن، اجرت مثل را به دایه بدهند.
مسئله‌ی دقیق آن‌که صفات، از راه شیر، از مادر به فرزند منتقل می‌شود؛ پس اگر زنی را به‌عنوان شیر دهنده‌ی فرزند انتخاب می‌کنند، حتماً در صفات او دقت شود تا مبادا ناپاکی یا صفات رذیله‌ی او به کودک منتقل شود. پس دایه‌ی مؤمنه و عفیفه، انتخابش اصلح و ضروری است که حدیث معروف پیامبر است که فرمود:
«شیر دادن طبیعت‌ها را تغییر می‌دهد.»
اگر دایه از مذهب خارج باشد، فطرت کودک را هم تغییر می‌دهد.

1- شیرخوارگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم

چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مادر متولد شد، بعد از چند روز، جناب آمنه در پستان شیری نداشت. ابن شهر آشوب گوید: «بعد از آمنه، شوئبه او را شیر داد و بعد از او حلیمه سعدیه پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم را شیر داد. جناب حمزه‌ی سید الشهداء، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و پیامبر از یک زن شیر خوردند، لذا او با عمویش برادر رضاعی هستند.»
در سال ولادت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در منطقه مُضر، خشک‌سالی شد و زنان از اطراف به‌سوی مکه می‌آمدند تا بچه‌ها را برای پرورش بگیرند و پولی نصیب آن‌ها شود. هیچ‌یک از زنان، محمد صلی‌الله علیه و آله و سلّم را نگرفتند. عبدالمطلب که به دنبال دایه بود، از حلیمه سعدیه سؤال کرد: «اسمت چیست؟» گفت: «از بنی سعدم و حلیمه نام دارم.» پس فرمود: «دو خصلت نیکوی سعادت و حلم را داری و آن باعث عزت روزگار ابدی می‌باشد.»
حلیمه گفت: «برکتی از آن کودک در زندگی ما شد که همه‌ی روستائیان تعجب می‌کردند؛ به خاطر او شیر در پستانم پر می‌شد ولی او پستان راست را می‌خورد و چپ را برای فرزند دیگرم می‌گذاشت.»
(منتهی الامال، ج 1، ص 16)

2- ابوالمعالی

ابوالمعالی هم‌زمان با سلطنت آلب ارسلان سلجوقی بود که خواجه نظام المَلِک وزیر، دانشمند شیعه، مدرسه‌ی نظامیه را برای ابوالمعالی ساخت.
پدرش، شیخ ابو محمد، از فضلا و پرهیزگاران بود و از نویسندگی و نسخه‌برداری از کتب، تأمین زندگی می‌کرد. وقتی همسرش حامله شد، در خوردنی‌ها و حلال بودن آن‌ها بسیار دقت و سفارش می‌کرد و پس از تولد هم در شیر خوردن او اهتمام زیاد داشت.
روزی به خانه آمد و دید زن همسایه در حال شیر دادن به فرزندش می‌باشد، بسیار متأثر شد و انگشت در دهان ابوالمعالی گذاشت و سرش را پایین گرفت تا آنچه خورده، قی کند. ابوالمعالی می‌گفت: «در وقت بحث و مناظره علمی، گاهی یک سستی و فتوری در من ایجاد می‌شد که اثر همان بقیه‌ی شیری است که از آن زن در وجود من مانده بود.»
(روضات الجنات –پند تاریخ، ج 1، ص 173)

3- نمرود

عزرائیل به امر خدا مأمور شد تا در کشتی که در حال غرق شدن بود، جان همه را بگیرد، به غیر از زنی که تازه بچه زاییده بود و به تخته چوبی چسبیده بود. بعد، امر آمد که جان مادر را هم قبض کن و بچه را به حال خود بگذار.
پس امواج دریا، بچه را به ساحلی در جزیره‌ای خوش آب‌وهوا انداخت. چون کودک شیرخواره بود، خداوند پلنگی را مأمور شیر دادن به آن کودک نمود تا وقتی‌که او رشد کرد. پس مردم آن طفل را دیدند، با خود بردند و بزرگش کردند و خداوند او را به سلطنت رساند ولی او با همه‌ی این الطاف، ادعای خدایی کرد. آن مرد نمرود نام داشت که ابراهیم پیامبر را در آتش انداخت.
(جامع النورین، ص 104)

4- امام حسین علیه‌السلام

چون امام حسین علیه‌السلام به دنیا آمد، حضرت زهرا سلام‌الله علیها بیمار شد و شیر در پستان مبارکش خشک گردید. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم زنی را برای شیر دادن طلب کرد، کسی یافت نشد. پس پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم انگشت ابهامش را در دهان حسین علیه‌السلام می‌گذاشت و او می‌مکید و دو سه روز او را سیر می‌کرد. بعضی نوشته‌اند: زبان را در دهان حسین علیه‌السلام می‌گذاشت و او می‌مکید تا چهل شبانه‌روز. پس امام حسین علیه‌السلام نه از حضرت زهرا سلام‌الله علیها و نه از زن دیگر شیر ننوشید.
(منتهی الآمال، ج 1، ص 282)

5- بُخت‌النصر

چون بُخت النصر متولد شد، مادرش او را نزدیک بتی که اسمش نصر بود گذاشت. بت‌های دیگران زرین بود ولی این بت، قابل‌توجه نبود. روزی دیگر آمد ببیند پسرش در چه حالی است، دید سگی در حال شیر دادن به فرزندش می‌باشد و بعد هم او را می‌لیسد. مادر او را بُخت (پسر) نصر نامید.
وقتی به مقام سلطنت رسید، شبی که می‌خواست خروج کند، به مادرش گفت: «امشب نزدم میا!» مادرش آمد و او با شمشیر مادرش را کشت. در بیت‌المقدس نیز هفتاد هزار نفر را کشت. شیر این‌گونه در طینت انسان اثر می‌گذارد.
(جامع النورین، ص 105)

رزّاق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 58 سوره‌ی حج می‌فرماید: «بی‌گمان خداوند بهترین روزی دهندگان است.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «راضی باش از روزی، به آنچه برایت مقدّر شده تا توانگر زندگی کنی.»
(غررالحکم، ج 1، ص 456)

توضیح مختصر:

خداوند که اطعام می‌دهد، رزّاق است و تمام مرزوقین را از خوان نعمت خود بهره‌مند می‌نماید که حساب و عدد ندارد. «رزق می‌دهد هر که را بخواهد، بدون حساب.» (سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 26) «او رزّاق مطلق است.» (سوره‌ی زاریات، آیه‌ی 57)
رزّاق از افعال مختصه حق‌تعالی است. رزّاق یعنی بسیار روزی دهنده و از اسماء حُسنی الهی است. خداوند قیّوم است و برای امور و نیاز موجودات قیام می‌کند؛ لذا برای بارور شدن و به ثمر رسیدن باید رزق به حلقوم خورنده برسد. فعلش عطاء است، مالک به مملوک غذا می‌دهد و الّا مملوک را یارای کار و زندگی و حرکت نیست، پس افاضه سبب حیات همه موجودات است و الّا حیات بی عطاء و افاضه معنا ندارد.
لذا در سلسله‌مراتب، انزال ارزاق از ملائکه و منظر قطب عالم امکان (عج الله) و اسباب در ردیف پایین همه زنجیروار اعطای بدون امساک و درنگ را انجام می‌دهند. اگر آنی در روزی وقفه ایجاد شود، نظام دچار سردرگمی شده و موت، همه‌چیز را فرامی‌گیرد.
نکته‌ای دیگر این‌که بندگان را طوری رزق می‌رساند که گمان بندگان به آنجا راه ندارد. رزق عام است، اما فضل و زیادی هم در افاضه بی‌حدوحصر است. تازه از مؤمنان کامل و عارفان وارسته و پرهیزگاران، حسابِ آب‌ونان نمی‌کشد چراکه آنچه استفاده کردند به صواب بوده و به‌درستی به هم رساننده بودند؛ یعنی از یک دست گرفته و از دست دیگر به نیازمندان می‌دهند.

1- خزینه آبادان تر

اصمعی گوید: در بیابان می‌رفتم، یک‌مرتبه از پشت درختی مردی با شمشیر و نیزه به من حمله کرد و نیزه را به سینه من گذاشت و گفت: لباس و آنچه داری بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن. گفتم: ای برادر! حرمت بدار. گفت: نزد دزدان معرفت نباشد. گفتم: من مسافرم لباس مرا نگیر. گفت: من دزد و دست‌تنگم و چاره‌ای غیرازاین ندارم.
گفتم: خزینه‌ای آبادان تر از لباس نیز هست. گفت: کدام است؟ گفتم: «وَ فی السّماءِ رِزقُکُم و ما توعدون: روزی شما در آسمان و آنچه وعده داده شوید، می‌باشد.» (سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 22)
دزد چون این آیه بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان سر به آسمان کرد و می‌گفت: «خدایا روزی من در آسمان بداشتی، مرا در طلب آن متحیّر بگذاشتی تا من از نداری و فقر، ناجوانمردی کنم و دزدی نمایم. اگر به بندگی پذیرفته‌ای بده آنچه مرا نهاده‌ای.»
(تذکره الاولیاء، ص 355)

2- رزّاق

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: هر کس به روزی که خداوند قسمتش کرده:
1. راضی نباشد.
2. به زبان شکوه و شکایت نماید.
3. صبر پیشه نکند.
4. آن را (رزق) به شمار نیاورد؛
چنین کسی کار نیک او (به درگاه خدا) بالا نمی‌رود و خدا را در حالی دیدار کند که بر او خشمگین است، مگر توبه کند.
(بحارالانوار، ج 72، ص 326 –تقویم قدس، ص 27)

3- رزق خاص

نقل است که اویس قرنی، یک‌بار سه شبانه‌روز چیزی نخورد. روز چهارم در راه یک دینار دید، برنداشت و گفت: از کسی افتاده باشد! برفت تا گیاه برچیند و بخورد. گوسفندی دید که نان گرم در دهان گرفته، بیامد و پیش او نهاد. گفت: مگر از کسی ربوده باشد؛ روی بگردانید. گوسفند به سخن درآمد و گفت: «من بنده آن کسم که تو بنده اویی، بگیر روزی خدا از بنده خدای.» چون دست دراز کرد تا نان را بگیرد، دید نان در دستش و گوسفند (موکّل الهی) ناپدید شده است.
(تذکره الاولیاء، ص 27)

4- رزی ده، سفر نرفته

حاتم اصم در صحبت زن خویش چنان پرداخته بود که یک روز گفت: «به سفر می‌روم چقدر نفقه می‌خواهی که به تو بدهم؟» گفت: «چندان‌که زندگانی مرا خواهی.» حاتم اصم گفت: «زندگانی تو در تصرّف قدرت من نیست.» زن گفت: روزی هم به قدرت تو نیست، خداوند فرموده: «پروردگار شما را خلق کرده پس روزی هم می‌دهد. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی 40)» یعنی نه در خلقت و نه در روزی اختیاری نیست. چون حاتم به سفر رفت، زنی از زن او پرسید که حاتم برای تو چه نفقه بنهاد؟ گفت: «حاتم روزی‌خوار بوده روزی‌ده نبود، امّا روزی‌ده اینجاست و به سفر نرفته است.»
(بحر المعارف، ج 1، ص 732)

5- مخارج از کجاست؟

سرّی سقطی گفت: از «رمل» به سوی «بیت‌المقدس» رفتم. گذرم به سرزمینی سرسبز افتاد که در آن آب گوارایی هم بود. نشستم و از گیاه آنجا خوردم و سپس آب نوشیدم و به خود گفتم: «اگر در دنیا حلالی خوردم یا نوشیدم، همین بود.» ناگاه شنیدم هاتفی می‌گوید: «یا سرّی! مخارجی که تو را به اینجا رسانیده است، از کجاست؟»
(کشکول شیخ بهایی، ص 113)

6- مرا چه غم؟

شقیق بلخی در اوّل حال، از توانگران بود. روزی بنده‌ای را دید که بازی و مزاح می‌کند، درحالی‌که مردمان به قحطی مبتلا بودند. خواجه شقیق فرمود: «نه شرط آن است در وقتی‌که مردمان در قحطی گرفتارند، تو به مزاح مشغول باشی.»
گفت: «مرا چه غم؟ خواجه‌ای دارم یک ده خاصّه‌ی اوست؛ از آن ده چندان حاصل آید که ما را کافی است.» شقیق متنبّه شد و گفت: «خواجه مخلوق است؛ یک ده بیش ندارد و غلامش غم رزق ندارد. پس مسلمانان غم روزی چگونه می‌خورند که خداوند ایشان، توانگر و بی‌نیاز است و عوالم (خزائن) بسیار دارد؟»
(بحرالمعارف، ج 1، ص 733)

رزق

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 6 سوره‌ی هود می‌فرماید: «هیچ جنبده ای در زمین نیست جز آنکه روزی‌اش بر خداست.»

حدیث:

پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «روزی دنبال بنده است بیشتر از مرگ که در جستجوی بنده باشد می‌باشد.»
(جامع الاخبار، ص 126)

توضیح مختصر:

خداوند رزق و روزی داشته، روزی‌خوار می‌خواسته، پس آنان را خلق کرد.
انزال روزی از عالم بالا به این صورت است که خداوند، اسباب انزال را فراهم می‌کند و طبق فرمول‌هایی که به نباتات، درختان، حیوانات، زمین و آب‌ها داده، آن‌ها به وقتش ثمره را ظاهر می‌کنند تا موجودات رزق خود را بخورند و استفاده‌ی کامل ببرند. (در اینجا بحث رزق معنوی نمی‌شود که خود بحث جداگانه‌ای دارد.) رزّاق امر فرموده دنبال روزی بروید اما فرموده: از طیّبات و چیزهای پاک استفاده شود و از دایره محرمات به دور باشید.
رزقِ رزاق، خیر و باقی ماندنی است. (سوره‌ی طه، آیه‌ی 131) برای کسی که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد، این رزقِ کریم است. (سوره‌ی حج، آیه‌ی 50)
کریم بودن بدین معنی است که بدون پرسش می‌دهد و آن رزق جامع است و آفت ندارد و لذت و حُسن در آن است. روزی دهنده علی الاطلاق رزق را به خود نسبت می‌دهد و می‌فرماید: «رزق را از نزد او بطلبید.» (سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 47) چه آنکه فیاض، دست از عطا برنمی‌دارد و رزق این ساعت غیر رزق ساعت بعد است و لحظه‌به‌لحظه به ‌قاعده‌ی تجدّد امثال اشعه‌های بی‌کران روزی‌های نامحدود افاضه می‌شود و ازآنجایی‌که انسان‌ها را خداوند طوری خلق کرده که به هم دیگر پیوند داشته باشند پس آلت رزق را در میان آن‌ها پخش کرده است و اتصال اسباب و مسبّبات دخیل در عطاء ارزاق می‌شود.

1- حکمت را بینند

حضرت موسی علیه‌السلام فقیری را دید که از شدّت تهیدستی، برهنه بر روی ریگ بیابان خوابیده است. چون نزدیک آمد، او عرض کرد: «ای موسی! دعا کن تا خداوند متعال معاش اندکی به من بدهد که از بی‌تابی، جانم به لب رسیده است.»
موسی بری او دعا کرد و ازآنجا (برای مناجات به کوه طور) رفت. چند روز بعد، موسی علیه‌السلام از همان مسیر بازمی‌گشت، دید همان فقیر را دستگیر کرده و جمعیتی بسیار در گردش اجتماع نموده‌اند، پرسید: چه حادثه‌ای رخ داده است؟
حاضران گفتند: «تابه‌حال پولی نداشته تازگی مالی به دست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجویی نموده و شخصی را کشته است. اکنون او را دستگیر کرده‌اند تا به‌عنوان قصاص، اعدام کنند!»
خداوند در قرآن می‌فرماید: «اگر خدا رزق را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم می‌کند.» (سوره‌ی شوری، آیه‌ی 27)
پس موسی علیه‌السلام به حکمت الهی اقرار کرد و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود.
(حکایت‌های گلستان، ص 161)

2- استنباط غلط از قرآن

عمر بن مسلم از کسانی بود که با امام صادق علیه‌السلام دوست بود و رفت‌وآمد داشت. پس از مدتی حضرت او را ندید، از علی بن عبدالعزیز جویای احوال دوستش شد.
او گفت: «فدایت شوم! او دست از کسب‌وکار کشیده و روی به زهد و عبادت آورده است.» فرمود: «وای بر او! مگر نمی‌داند کسی که دست از کار بکشد، دعایش مستجاب نخواهد شد؟»
در عصر پیامبر هنگامی‌که آیه‌ی (هر کس متّقی و خداترس) شود خدا راه بیرون شدن (از گناهان و بلاء) بر او می‌گشاید و از جایی که گمان ندارد به او روزی عطا کند؛ (سوره‌ی طلاق، آیات 3-2) نازل شد، گروهی از مسلمانان، محل کسب و تجارت خود را رها نموده و به گوشه‌نشینی و عبادت پرداخته و می‌گفتند: «خداوند خود روزی‌رسان است و نمی‌گذارد افراد دین‌دار درمانده شوند، دیگر چه نیازی به زحمت تحصیل معاش و کسب‌وکار داریم.»
جون این خبر به پیامبر رسید، آن‌ها را فراخواند و از روی اعتراض فرمود: «چرا کار و کسب را ترک کرده‌اید؟!»
آن‌ها گفتند: «خداوند متکفّل روزی ما شده است.» پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «چنین نیست که پنداشته‌اید، هرکس توان کار و کوشش داشته باشد و انجام‌وظیفه نکند خداوند دعایش را مستجاب نفرماید، شماها باید دنبال کار بروید.»
(با مردم این‌گونه برخورد کنیم، ص 163 –وافی، ج 10، ص 15)

3- رزق به‌قدر کفاف

پیامبر صلی‌الله علیه و آله با همراهان در بیابان به شتربانی گذشتند، مقداری شیر از او تقاضا کردند. در پاسخ گفت: «آنچه در سینه‌ی شتران است اختصاص به صبحانه‌ی اهل قبیله دارد و آنچه در ظرف دوشیده‌اید برای شامگاه آنان است.»
پیامبر دعا کردند و فرمودند: «خدایا مال و فرزندان این مرد را زیاد کن!» ازآنجا گذشتند و در راه با ساربان دیگری برخوردند، از او درخواست شیر کردند، ساربان شتران را دوشید و همه را در میان ظرف‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله ریخت و یک گوسفند نیز اضافه بر شتر تقدیم نمود و عرض کرد: «فعلاً همین مقدار پیش من بود چنانچه اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست خویش را بلند کرده و گفتند: «خداوندا! به‌اندازه‌ی کفایت، رزق به این ساربان عنایت کن.»
همراهان عرض کردند: یا رسول‌الله! آنکه درخواست شما را رد کرد برایش دعایی کردی که ما همه آن دعا را دوست داریم، ولی برای کسی که حاجت شما را برآورد از خداوند چیزی -رزق کفاف- خواستید که ما دوست نداریم!
فرمود: «مقدار کمی که کافی باشد در زندگی بهتر از ثروت زیاد است که انسان را به خود مشغول کند.» بعد این دعا را کردند: «خدایا به محمد و آل محمد به مقدار کفایت، رزق لطف فرما.»
(داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 72 -انوار نعمانیه، ص 342)

4- صدقه موجب افزایش رزق

یکی از پسران امام صادق علیه‌السلام نامش محمد بود. گاهی از مخارج زندگی‌اش چیزی زیاد می‌آورد، امام فرمود: «چقدر از مخارج زندگی‌ات زیاد آمده؟» عرض کرد: «چهل دینار»، فرمود: «آن را در را خدا صدقه بده.» عرض کرد: «غیرازاین پولی ندارم، اگر صدقه بدهم چیزی برایم نمی‌ماند؟»
فرمود: «برو آن را صدقه بده، خداوند عوضش را می‌دهد، آیا نمی‌دانی که هر چیزی کلیدی دارد و کلید رزق، صدقه است!»
محمد نصیحت پدر را پذیرفت و آن چهل دینار اضافی را صدقه داد. از این جریان ده روز بیشتر نگذشت که چهار هزار دینار برای امام آوردند، امام به محمد فرمود: «پسر جانم! ما برای خدا، چهل دینار دادیم، خداوند به جای آن، چهار هزار دینار (صد برابر) به ما عنایت فرمود.»
(حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 92 -فروع کافی، ج 4، ص 9)

5- عمادالدوله

آل‌بویه که سلطنت آن‌ها از سنه 322 آغاز شد، حدود 126 سال حکومت کردند. از بزرگ‌ترین و خوش‌سلوک ترین آن‌ها نسبت به مذهب تشیع و رعیت، عمادالدوله (ابوالحسن علی بن بویه) بود که نه سال حکومت کرد. (متوفی 338).
از غرایبی که برای او اتفاق افتاد و در باب رزق و گنج می‌باشد، چند است:
اول: وقتی به شیراز آمد یاقوت که از جانب المقتدر بالله عباسی حاکم بود فرار کرد. عمادالدوله می‌خواست خرج لشکر را بدهد چیزی نداشت. در این خیال بود و از ناراحتی سواره به شکار رفت. در صحرا دست اسبش به سوراخی فرورفت. دست اسب را بیرون کشید سوراخ وسیعی پیدا شد و گنجی ظاهر گشت که یاقوت، آنجا ذخیره کرده بود، گنج را برداشت و خرج لشگر را داد.
دوم: روزی از قفا دراز کشیده بود و فکر لشکر و رعیّت بود دید، ماری از سقف به گوشه‌ی دیگر رفت. امر کرد سقف را بشکافند و مار را بکشند تا کسی را نگزد. چون سقف را کندند سقف دیگری پیدا شد و مابین آن صندوق‌هایی که پانصد هزار دینار در آن بود کشف کردند. پس آن گنج را برداشت و میان رعیّت تقسیم کرد.
سوم: برای خودش (و بزرگان ارتش و لشکریان) خواست لباسی بدوزد. خیاطی را خواست، خیاط مخصوص فرماندار شهر (یاقوت) را معرفی کردند که کر بود. فرمود: خیاط باید چشم داشته باشد به گوش محتاج نیست. خیاط را آوردند و فرمود: برای خودم و لشکر و نوکرها و سرکرده‌ها لباس بدوز. او کر بود خیال کرد درباره‌ی او سعایت کردند که نزدش پول است، گفت: «از مال یاقوت فرماندار فقط چهار صندوق بیشتر پیش من نیست و نمی‌دانم درونش چیست!»
عمادالدوله فرستاد صندوق‌ها را آوردند، چون سر صندوق باز کردند مال‌های زیاد و لباس زیبا و جواهر درونش بود. (جامع النورین، ص 323 از اخبار غیبیه در ملاحم و فتن از امیرالمؤمنین است که به حکومت آل‌بویه اشاره فرمود: یَخرُجُ مِن دیلَمان بنو الصّیاد…ثم یَستَقوی اَمرَهُم حتّی یَملِکوا الزوارء و یَخلَعوا الخُلَفاء، ص 314)

رحمت و مهربانی

قرآن:

خداوند متعال در آیه‌ی 159 سوره‌ی آل‌عمران می‌فرماید: «ای پیامبر پس به مهربانی و رقّت قلب از طرف خداوند با آنان نرم‌خویی ورزیدی.»

حدیث:

امام علی علیه‌السلام فرمود: «هر کس مهر ورزد مورد رحمت قرار گیرد.»
(غررالحکم، ج 1، ص 459 -مکارم الاخلاق، ج 1، ص 421)

توضیح مختصر:

رحمت، صفتی است در خداوند که سبب اعطاء و افاضه و رفع حاجت نیازمندان می‌شود و رحمان که صیغه مبالغه است دلالت بر کثرت و بسیاری رحمت بر همه‌ی موجودات اعم از مؤمن و کافر و … دارد.
لذا رحمان، عام برای مؤمن و کافر است و رحیم مختص مؤمنین می‌باشد. خداوند در سوره‌ی نساء آیه‌ی 175 فرمود:
«اما آن‌کسانی که به خداوند ایمان آوردند و به او چنگ در زدند خداوند آنان را در رحمت و بخششی از خویش درخواهد آورد.» (تفسیر المیزان، ج 9، ص 309)
البته رحمت الهی و همه‌ی داده‌هایش بی‌پایان است. تخفیف‌هایی که برای مجرمین و گنه‌کاران وضع کرده مخصوصاً در قیامت مانند مسئله‌ی شفاعت و مانند آن هم دلالت بر مهربانی او دارد. در همین دنیا وقتی می‌نگریم مثلاً یک میلیارد نفر مردم چین خدا را قبول ندارند و کافر مطلق هستند اما خداوند از سر مهربانی و ترحمی که دارد، همه‌چیز، از زن و فرزند و خانه و ماشین و … به آن‌ها داده است.
او فیّاض است، یعنی فیض رسانی او مختص به زمان و چند نفر خاص نیست بلکه به همه افاضه می‌کند تازه از فضلش، زیادی هم می‌دهد. در قرآن در سوره‌ی نساء در دو جا آیات 48 و 116 می‌فرماید:
«بی‌گمان خداوند هر کس به او شرک ورزد را نمی‌آمرزد و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید.»
وقتی کسی این آیه را می‌خواند دچار یأس از رحمت خدا نمی‌گردد و امیدش به مهربانی و بخشایش او بسیار می‌شود.

1- بوسیدن فرزند

روایت شده پیامبر صلی‌الله علیه و آله، حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام را بوسید. اقرع بن حابس گفت: «یا رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله من ده فرزند دارم و هیچ‌کدام از آن‌ها را نبوسیدم.»
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «به من چه مربوط است که خداوند رحمت را از دلت برداشته است؟»
امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بوسیدن فرزند، رحمت است.»
(مکارم الاخلاق، ج 1، ص 421)

2- تفاوت نیست

خداوند در سوره‌ی ملک آیه‌ی 3 فرمود: «در آفرینش موجودات خداوند رحمان، تفاوتی نیست (ما تَری فی خَلقِ مِن تفاوت)» این به خاطر رحمت عامه‌ای است که از رحمانیّت او شامل موّحد و کافر و خوب و بد است. در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 156 فرمود: رحمت من همه‌چیز را در برمی‌گیرد. (و رَحمتی وَسِعَت کُل شَیءٍ) پس تفاوت در موجودات به نحو عام نیست، اما به تجلّی رحیمی که خاص است نسبت به موجودات تفاوت دارد که در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 56 فرمود: «رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. (اِنَّ رحمت‌الله قَریب مِن المُحسِنین)»

3- رحمت (مهربانی) خدا

1. خداوند در سوره‌ی بقره آیه‌ی 64 به قوم حضرت موسی علیه‌السلام می‌فرماید: «اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هرآینه از زیان‌کاران می‌شدید.»
2. در سوره‌ی آل‌عمران آیه‌ی 74 به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «خدا هر که را مشیّت او تعلّق گیرد مخصوص به فضل و رحمت خود گرداند که خدای را فضل و رحمت بی‌منتهاست.»
3. در سوره‌ی نساء آیه‌ی 83 می‌فرماید: «اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما (مسلمین) نبود جز اندکی شیطان را پیروی می‌کردید.»
4. در سوره‌ی انعام آیه‌ی 12 می‌فرماید: «ای پیامبر تو بازگو همه‌ی آسمان‌ها و زمین ملک خداست که بر خویش رحمت را فرض کرده است.»
5. در سوره‌ی اعراف آیه‌ی 56 می‌فرماید: «خدا را هم از روی ترس و هم از روی امید بخوانید که البته رحمت او به نیکوکاران نزدیک است.»
نمونه‌های زیادی در رحمت و مهربانی خدا در آیات وارد شده که ما برای نمونه همین پنج آیه را نقل کردیم.

4- سبقت رحمت بر عذاب

از قرآن می‌توان این مطلب را که: «رحمت او بر غضب و عذابش سبقت دارد» استخراج کرد.
در دعای جوشن کبیر بند بیست آمده است: «یا مَن سَبَقَت رَحمَتَهُ غَضَبَهُ: ای خدایی که رحمت او بر غضبش سبقت دارد.» در قرآن این اسماء الهی: «ذوانتقام: 4 مرتبه»، «ذوعقاب:1 مرتبه»، «سریع العقاب: 2 مرتبه»، «شدید العقاب: 14 مرتبه»، «شدید العذاب: 1 مرتبه»، «شدید المِحال: 1 مرتبه»، «قاهر: 2 مرتبه»، «قهّار، 6 مرتبه» تکرار شده است که مجموع 173 مرتبه می‌شود که دلالت بر انتقام و عقاب و عذاب و مجازات کافران و بدکاران دارد. امّا در قرآن اسم «رحمان: 56 مرتبه» و اسم «رحیم: 117 مرتبه» تکرار شده است که مجموع 173 مرتبه می‌شود و اگر با 113 مرتبه‌ی ابتدای سوره‌ها که رحمان 113 و رحیم 113 مرتبه در «بسم‌الله الرحمان الرحیم» آمده است جمع کنیم 399 مرتبه این دو اسم تکرار شده است که دلالت بر مهربانی، بخشندگی و ترحّم حق‌تعالی به همه‌ی بندگان دارد.

5- ترحّم و مهربانی

خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: «ای موسی! آیا می‌دانی چقدر به تو ترحّم نموده‌ام؟» گفت: «تو از مادرم به من مهربان‌تری.» فرمود: «مادرت در اثر فضل و رحمت من بر تو ترحّم می‌کرد. من بودم او را بر تو مهربان ساختم و قلب او را پاک نمودم تا تو را پاک تربیت کند. اگر من این کارها را با وی نمی‌کردم او با زنان دیگر فرقی نداشت.»
(کلیات حدیث قدسی، ص 140)